گفتگو و تدوین: یاسر فلاحی
چکیده:
دکتر سید یحیی یثربی متولد ۱۳۲۱ شمسی از چهره های ممتاز فلسفه و عرفان نظری در ایران است، وی سال ها صاحب کرسی استادی در دانشگاه بوده است و دارای تألیفات فراوانی در فلسفۀ اسلامی، عرفان نظری، جریان شناسی و نیز آسیب شناسی این دو و نیز آسیب شناسی جریان تفکر در ایران می باشد و نیز از شاگردان برجستۀ علامه طباطبایی بوده که نکته سنجی های او در فلسفه اسلامی مورد توجه استادش قرار می گرفته است. از جمله آثار ایشان می توان به «تاریخ تحلیلی انتقادی فلسفۀ اسلامی»، «عرفان نظری»، «فلسفۀ عرفان»، «عیار نقد»، «درآمدی به حکمت مشّا»، « بررسی و نقد حکمت متعالیه»، «فریب سراب» و ده ها اثر دیگر اشاره نمود.
آنچه نگاه وی را در خصوص جریان فلسفه و عرفان اسلامی از دیگران متمایز نموده است وجهه نظر نقد و واکاوی های نقادانه و نکته سنجی های فراوان از خلال جریانات تاریخ فلسفه اسلامی و از مطاوی آثار فیلسوفان مسلمان است.
نگاه ریشه ای به فلسفه اسلامی و پیگیری منشأ صدور برخی نظریات در فلسفه و عرفان تا رسیدن به نقطه آغازین تکوین آن نظریات در منظومۀ فکری فیلسوفان مسلمان، از ویژگی های تحقیقات وی است. وی تفکر و تعقل آزاد و عقلانیت آزاد را بدون سرسپردگی به هیچ یک از سنت های فلسفی، اساس ایجاد فلسفه ای نو و مسأله محور و مرتبط با وضع بشر می داند و افکار و اندیشه های هیچیک از فلاسفه مسلمان و عرفا را نقد ناپذیر و مصون از خطا و لغزش نمی داند و معتقد است فیلسوف باید بر اساس دانش روز و مقتضیات عصر خویش بیاندیشد و تعقل نماید.
وی اکنون همچون گذشته به کار تحقیق و تألیف مشغول است. متن ذیل حاصل گفتگو با ایشان در شهریورماه ۹۸ می باشد.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر استاد بزرگوار جناب آقای دکتر یثربی هستیم، ممنونم که ما را به حضور پذیرفتید و فرصتی در اختیار بنده قرار دادید تا سؤالاتی را محضرتان طرح نمایم، بهتر دیدم که از مسألۀ شناخت و معرفت بحث را آغاز کنیم چون مهمترین مسأله در زندگی بشر مسألۀ شناخت و معرفت است. چنانچه هم در قرآن هدف از خلقت آنچنانکه در تفسیر آیۀ مبارکه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» آمده و مفسران لیعبدون را لیعرفون تفسیر کرده اند، بحث شناخت و معرفت معرفی شده و هم در روایت داریم که حضرت امیر(ع) به صحابی ارجمند جناب کمیل بن زیاد می فرمایند: «یا کمیل مامن حرکة الا و انت محتاج فیها الی معرفة» و این معنا در نصوص دینی تصریح شده است. پس مبحث شناخت هم در قرآن و هم در روایات تاکید شده است، بحث اصلی در اینجا این است که بشر این شناخت را از کجا و از چه منابعی تحصیل کند که بتواند به مقصد نهایی و سعادت حقیقی برسد؟
• بسم الله الرحمن الرحیم، انسانیت انسان با فهم و دانایی اوست، همان معرفت که فرمودید. بنابراین همۀ روابط او بر اساس عمق فهم او تنظیم می شود، اگر انسان فهمش بالا باشد، رفتارش بالاتر است و اگر فهمش ضعیف باشد، رفتارش ضعیف تر است. رفتار محمد(ص) ، رفتار علی(ع) ، نه یک چیز غریزی بود، نه یک چیزی تقلیدی، بلکه ناشی از معرفت آنان بود. اینکه یک انسان احساس مسؤلیت کند در برابر جامعه و امانت دار بیت المال باشد، چنانکه علی(ع) اینطور بود، ریاست را فی ذاته بی ارزش بداند، اما بخاطر مردم و بخاطر احساس مسؤلیت در برابر جامعه قبول کند و ذره ای از وظایفش غفلت نکند، این مال معرفت است، اما آن کسی که بیت المال را نمی داند یعنی چه، اختلاس می کند، دزدی می کند، رانت خواری می کند، اینها ناشی از ضعف معرفت است، نمی فهمد جریان چیست، برای نمونه همین داستانی را که نقل کرده اند، عقیل از علی(ع) درخواست کمک کرد، مبلغی هم تعیین کرد برای کمک، حضرت فرمودند این مقدار ندارم، عرض کرد: پس چکار کنم، تو امیر و خلیفه ای، می توانی این کار را بکنی، حضرت فرمود اگر واقعاً راه چاره ای نداری می توانیم برویم و دزدی کنیم، عقیل گفت یعنی من می خواهم دزدی کنم و تو می خواهی جلوی دزدی را بگیری، حضرت فرمودند آن دزدی خیلی بهتر است از این، چون در آنجا می دانی پول فلان شخص معین را می بری و می دزدی ولی اینجا پول هزاران نفر بیچاره را دزدیده ای، بچه ها در چهارراه ها مثل دستۀ گل، اینها رقیه های حسین اند، اینها یتیمان اهل بیت اند، ما از دارایی این ها بدزدیم، این نشان جهل ماست. حالا من یک مطلبی هم در حاشیه عرض کنم.
در قم ما تازه آشنا می شدیم با این نظریه داروین و می گفتیم مگر می شود انسان از نسل میمون باشد و اینها، عصر رفته بودیم آن طرف رودخانه قدم زدن، نه این سمت حرم، آن سو، آنجا دیدیم که یک شلغم فروشی داد و قال راه انداخته، گفتیم چه شده؟ روی چرخ شلغم می فروخت، گفتیم چی شده؟ گفت: دو سه نفر جوان آمدند، کلی شلغم از من خواستند، من هم برایشان گذاشتم، خوردند و در رفتند. این دوست من که کنار من بود به من گفت فلانی حالا قبول می کنی که بعید نیست انسان از نسل میمون باشد!
ببینید بعضی وقت ها انسان بَل هُم أضَل هم می شود، چون خداوند به حیوان شعور نداده ولی به انسان داده و او اینگونه عمل می کند، بنابراین معرفت خیلی مهم است. اما معرفت از کجا حاصل می شود؟ببینید وقتی خدا تکلیفی می کند تکلیف بستگی دارد به اینکه طرف بتواند انجام دهد. ما لا یطاق نداریم، تکلیف ما لا یطاق نداریم. وقتی خداوند از ما معرفت می خواهد، ابزار معرفت را به ما داده است، چشم و گوش و عقل و هوش، این را به ما داد، ما می توانیم معرفت داشته باشیم، اگر غفلت نکنیم و فریب جاذبه های حیوانی را نخوریم می توانیم، چون چشم داریم، گوش داریم، عقل و هوش داریم و به این هم قناعت نکرده، چون حکمت ازلی می دانست که زندگی انسان پیچیده تر از حیوان است، به حیوان حس داده، غریزه داده و ولش کرده است ولی به انسان چشم و گوش و عقل و هوش داده. یک دستی هم از آسمان دراز کرد به طرف او که راهنماییش کند؛ نبوت، وحی، اینها دست خداوند هستند برای راهنمایی بشر، پس معرفت بشر باید سرچشمه در عقل و هوش و چشم و گوش وی داشته باشد و با تکیه بر هدایت وحی و هدایت انبیاء و ولایت، ولایت معنای فراگیرش حمایت است، پشتیبانی است، نه مجبور کردن، نه سیطره، حمایت است، مثل بچه که نسبت به او حمایت دارند پدر و مادر، بچه رشد می کند، راه خودش را می رود، پدر و مادر هم پشتیبانی می کنند. به وقتش مدرسه می گذارند، به وقتش کلاس قرآن و به وقتش کسب و کار، این ولایت است، بعضی ها می گویند ولایت به معنی صغیر دانستن مردم است، نه! بلکه به معنی حمایت از کسانی است که نیازمند این حمایت اند، صغیر بودن مطرح نیست، همانطوری که بچه به حمایت نیاز دارد، بزرگ هم به حمایت نیاز دارد، عالم هم به حمایت نیاز دارد. پس خلاصۀ عرضم این است که اساس هستی انسان و تعریف انسان فهم و معرفت است و رفتار انسان برخاسته از معرفت اوست، یعنی اگر معرفت صحیح باشد، هزار بلا سرش بیاورید رفتار درستش کم نمی شود و رفتار درست انجام می دهد.
یاران نبی اکرم(ص) ، بعضی معرفت بالا داشتند و حتی رسول اکرم(ص) را نیز شگفت زده می کردند با رفتارشان، چون معرفت بالا بود، بعضی ها هم یک چشمشان به خدا بود یک چشمشان به خرما، این نتیجه سطح پایین معرفت است.
ممنونم جناب استاد، بحث در مورد منابع معرفت، و ابزار معرفت کردید در این خصوص نگرش ها و جهان بینی هایی مطرح است که منابع معرفت چه چیزهایی است، این نگرش ها و جهان بینی ها از نظر حضرتعالی به چه میزان مصیب به واقع هستند؟ یعنی ما می توانیم این نگرش ها را بر اساس یک تقسیم بندی اولیه به دو نوع وحیانی و غیروحیانی تقسیم بکنیم، آن جهان بینی هایی که داعیه دار رساندن بشر به سر منزل نهایی هستند. سؤال واضح تر و دقیق تر اینکه، سهم فلسفه را در فهم بشری به چه میزان می دانید؟
• ببینید عقل و وحی رقیب هم نیستند، من در جواب سؤال قبلی گفتم، ابزار معرفت عقل است، همانگونه که ابزار دیدن چشم و ابزار شنیدن گوش است، اما این عقل و هوش و چشم و گوش بوسیلۀ وحی پشتیبانی می شود، آنهائی که تعقل می کنند یعنی عقل خود را به کار می گیرند، در جهان از زمان های باستان به دو دسته تقسیم شده اند: یکی آنها که به پشتیبانی وحی باور دارند و دیگر آنان که می گویند وحی را باور نداریم و خودمان با عقل و هوش خودمان زندگی می کنیم. جامعه های سکولار امروز مدیریت را وابسته می کنند به عقل و هوش بشر، و پشتیبانی و راهنمایی هم نمی خواهند، ولی درست این است که انسان عقل را داشته باشد و از حمایت و هدایت آسمانی هم بیشترین بهره را ببرد و اما اینها رقیب هم نیستند که انسان عقل را کنار گذاشته و تابع وحی شود یا وحی را کنار گذارد و تابع عقل شود، چون اگر عقل را دور بیاندازد پس وحی را از کجا تشخیص دهد؟ الان هم که غوغاست، انواع دین ها و آئین ها و مکتب ها، پس چراغی که در دست ماست چشم و گوش و عقل و هوش ماست، و ما با آن دو سه قدم را بر می داریم:
۱- بررسی کنیم آیا یک عاملی هست که بشر را هدایت کند؟ ما هزار عقل هم داشته باشیم مادامی که یک دستی به کمک ما بیاید، نعمتی است، وقتی فهمیدیم بهتر است باشد.
۲- باید برویم ببینیم هست یا نیست؟ وقتی با دلیل عقلی برایمان ثابت شد که هست، آن وقت مدعیان زیاد می شوند، این می گوید آن دست حمایت و هدایت منم، آن دیگری می گوید منم، مثل عرفان در جامعۀ امروز که در اینجا باز این عقل است که باید راست و دروغ را تشخیص دهد.
یعنی از اول فکر نکنی این راست می گوید، بررسی کند ببیند کدام راست می گوید، بعد که فهمیدیم کدام راست است، اینجا باز عقل باید دخالت کند، در مکتب های انبیاء آن قدر دخل و تصرف کردند، حضرت امیر(ع) می فرماید در زمان خود رسول خدا(ص) حدیث جعل می کردند، از زمان پیامبر حدیث جعل می کرده اند، ببینید ۱۰۰ سال بعدش و ۲۰۰ سال بعدش چگونه است، این جا خوشبختانه ما یک ملاک داریم که قرآن است، و یک ملاک هم داریم که عقل است، باید با عقلمان آن دین درست و ناب را از دین تحریف شده تشخیص دهیم. آیت الله صافی دام ظله که فرمودند: این مباهله را بزرگ بدارید، بنده هم موافقم و خیلی خوشم آمد که این را شنیدم، چرا؟ چون امروز رقابت است بین یک دین تحریف شده و باطل و یک دین درست. آن باطل در دست هزار عامل قدرتمند است، حضرت علی(ع) گاهی گلایه می کردند از هوشیاری مخالفان و غفلت خودی ها، آنها هزاران امکانات دارند، پناهنده می پذیرند، شغل می دهند مشکلات حل می کنند، ولی ما به جان هم می افتیم و همدیگر را بمباران می کنیم، ببینید فاصله زیاد است، اینجا هوشیاری می خواهد که ببینیم کدام درست است، عوام ممکن است فکر کنند که آن درست است. (آن راه باطل).
و لذا گاهی از مکتب فاطمه جدا می شوند و می روند به سوی مکاتب باطل، و این بزرگترین ننگ است برای مسئولان فرهنگی کشور و روحانیت ما که باید هوشیار باشند.
مباهله را جدی بگیریم یعنی بیاییم این ها را معرفی کنیم، من بارها گفتم، مثنوی یک داستان دارد که یک صوفی با خرش آمد مهمان خانقاه شد، خانقاه هم غالباً پر بود از آدم های شوخ و اجامِر و اوباش، اینها تصمیم می گیرند خر این آدم را بفروشند و یک سور و ساتی جور کنند، بردند فروختند و یک شام مفصلی فراهم کردند و خوردند و بعد از آن دم گرفتند: خر برفت و خر برفت و خر برفت، این صوفی که خرش را فروخته بودند خیال کرد این ورد دستوری خانقاه است، او از همه جدی تر می گفت خر برفت و خر برفت.
الان مسیحیت از روشنفکری غرب آسیب خورده، ما باید با روشنفکری غرب ارتباط برقرار کنیم، ما هم مثل خر برفت آن درویش، ما هم در کنار کلیسا حمله می کنیم به علم و دانش، او از علم و دانش و عقل و عقلانیت شکست خورد که حمله می کند، ما با عقلانیت چراغمان روشن می شود، ولی اینجا باید گفت افسوس از اینکه طرفداران دین حق از آنچه دارند غافلند ولی آنها هوشیارند. آنها مسیحیت را ضمیمه کردند به هزار آرایش و امکانات، ما هم اسلام را ضمیمه کرده ایم به هزار اختلاف و درگیری.
گاهی من درگیری های طلبگی قم را می بینم، اصلاً متأسف می شوم، و می خواهم با عصبانیت چیزی بنویسم. باید توجه کرد تشیع را دریابیم، بخش بخش نکنیم، به هم حمله نکنیم، همدیگر را تحقیر نکنیم، دست به دست هم بدهیم، راه روشن است، علی روشن است، فاطمه روشن است، بنابراین باید بدانیم کدام دین درست است، بعد کدام مذهب درست است، اینجاست که ما می بینیم عقل ما راهنمای خودش را پیدا کرده است. مثل انسان سرمایه داری که بی جهت سرمایه خودش را دست هر کسی نمی دهد، نباید عقل خودمان را به مدعیان بدهیم، به هر کسی که خانقاهی دارد و خانقاهی باز کرد، و به هر کسی که دینی دارد، باید هوشیارانه دنبال دین درست باشیم و برخوردار از حمایت آسمانی شویم و حمایت آسمانی واقعاً حمایت است، حمایت آسمانی یک چیز دیگریست.
جناب استاد تأکید حضرتعالی بر عقل یک تأکید روشنی است. تعریف حضرتعالی از عقل چیست، آیا همان تعریف مرسوم در فلسفه که شأن عقل را فقط ادراک کلیات می داند یا تعریفی عام تر؟
• نه اصلاً، ببینید شما چشم را چه می دانید؟ گوش را چه می دانید؟ بویایی را چه می دانید؟ این ها همه قوای ادراکی ما هستند، یک نفر قوای بویایی نداشته باشد، بو را نمی فهمد، چشم نداشته باشد رنگ را تشخیص نمی دهد، ولی چشم چهار جور که نداریم، چشم ضعیف و قوی داریم ولی چند جور چشم نداریم. عقل هم یک نیروی روشنی است که می تواند بفهمد، همان عقلی که شما با آن در را پیدا می کنید، دیوار را تشخیص می دهید، راه منزل را می یابید. همان عقلی که با کمک آن غذا می خورید ولی غیر غذا را نمی خورید، سنگ و چوب را نمی خورید، اینکه کدام عقل، این سرگردان کردن مردم است، عقل جزئی! چه عقل جزئی؟ چه عقل کلی؟ مثلاً ما می گوییم آنکه صوفی می شود عقلش عقل کلی است، این عقل کلی ها در تمام عمرشان کدام چیز را فهمیده اند؟ به ما بگویند! ما با همین عقل همین تکنولوژی را داریم، در باطن هم ما با همین عقل می توانیم حق و باطل را بفهمیم و تشخیص دهیم. من تمام عمرم در راه عرفان و درس دادن عرفان و درس خواندن عرفان و فلسفه و … بوده است تا حالا نفهمیده ام منظور از این عقل کلی چیست؟ این کدام ابزار است؟ به این می ماند که من به شما بگویم این چشم جزئی را ول کن و چشم کلی را باز کن! خب شما باید بدانید این چشم کلی چیست، اصلاً چکار می کند تا بعد این چشم جزئی را ببندید و بروید سراغ چشم کلی!!!
سهم فلسفه را در معرفت بشری در مفهوم کلاسیک خود به چه میزان می دانید؟ فلسفه در مفهوم کلاسیک، یعنی آن سنت یونانی و هلنیستی که انتقال پیدا کرده به سرزمین های اسلامی و تحت عنوان فلسفه اسلامی از آن یاد می شود.
• والله دربارۀ این آنقدر گفته ام و نوشته ام که به قول عوام زبانم مو در آورده است.
اساتید محترم بدانند فلسفه این نیست، فیزیک این نیست، اول از فیزیک شروع کنم، فیزیک این نیست که ارسطو گفته، فیزیک عبارت است از تلاش برای فهم طبیعت، ارسطو به نوبۀ خود تلاش کرد، آن را فهمیده، نیوتن به نوبۀ خود تلاش کرده، این را فهمیده، انیشتین به نوبۀ خود فهم دیگری، الان هم تو باید تلاش کنی ببینی چه می فهمی، ما در فلسفه دچار این دردیم که یک نفر می خواهد فیزیک را بخواند، می گوییم برو فیزیک ارسطو را بخوان! این فیزیک نیست، فیزیک باید آستین بالا بزنی، بروی مشاهده و آزمایش تا این طبیعت را بشناسی، چشم و گوش را ببندی، لحاف را هم بکشی روی سرت و بعد بیایی بگویی عنصر چهار تاست، آب، خاک، آتش و هوا، دنیا مسخره مان می کند، ببینید؛ فلسفۀ ارسطو مال ارسطوست نسبت به فهم جهان، فلسفه ابن سینا مال ابن سیناست نسبت به فهم جهان، فلسفۀ ملاصدرا اولاً نصفش فلسفه نیست، نصفش هم که فلسفه است مال ابن سیناست، نصفش هم مال ابن عربی است، اما باز مال خودش است مبارکش باشد، اما امروز فلسفۀ ما نباید آنها باشد، فلسفۀ حوزه نباید اینها باشد، فلسفه باید بر اساس یافته ها و امکانات جدید جهان را بشناسد، بیاید دلایلی برای خداشناسی بفهمد که ارسطو نفهمیده و ملاصدرا نفهمیده و از این نترسد که بگویند او نفهمیده، در تمام رشته ها ببینید مسائلی هست که قدما نفهمیده اند یا فهمیده اند ولی ما از آنها بیشتر می فهمیم، در فیزیک هست، در فلسفه هم همینطور، ارسطو اشتباه دارد، ابن سینا هم همینطور، ما بیاییم درستش را پیدا کنیم، ما بیاییم جهان را بشناسیم به اقتضای زمان خودمان، آخر ما از تکرار حرف های ملاصدرا چه می خواهیم؟ مثلاً ببینید، می گویند جامعه شناسی غرب بد است، من هم می گویم بد است، اما بروید ده یا بیست نفر را مأمور کنید جامعه شناسی کنند، فقط با فحش دادن کار درست نمی شود، جامعه شناسی بالاخره یک چیزی که از آسمان افتاده باشد نیست، که یا نخوانیم یا مال غرب را بخوانیم، غرب جامعه شناسی کرده نقد هم خودش به خودش کرده و قبول دارد، ما هم بیائیم جامعه شناسی کنیم، جامعه را تجزیه و تحلیل کنیم، بحث اعتیاد، بحث قاچاق، بحث روابط زن و شوهر و مباحث دیگر، ما اصلاً جامعه را نمی شناسیم، الان یک چیزهایی در آورده اند، عقد ایرانی، عقد مسیحی، شما خبر ندارید این ها را، عقد آریایی را خبر ندارید! این عقد سنتی ما را ۳۰۰ یا ۴۰۰ هزار تومان می گیرند در تهران، عقد آریایی ورودیه اش در بعضی جاها چهار میلیون تومان است، طرف ۴۰۰ هزار تومان را می گذارد و می رود چهار میلیون تومان را می دهد، قم جامعه شناسی بکند می فهمد در جامعه چه خبر است، هی بگو جامعه شناسی غرب بد است، بله لعنت به غرب ولی خودت باید کار کنی و جامعه را بشناسی.
چشم غرب جهان را بد دیده، تو ببین، متفاوت ببین، باید کار کرد، تو ببین و یک تمدنی بیاور که در آن مردم آزاری نباشد، دزدی نباشد، تخریب محیط زیست نباشد، بچه ها همه بتوانند درس بخوانند، روی اینها کار کنید، ما همۀ وقتمان را گذاشته ایم روی نکوهش و ردّ مخالف، نه مخالف، ردّ کسی که مثل ما نیست، ولی خودمان هیچ کاری نمی کنیم، حیف نیست، من در قم استعدادهایی می شناسم، این ها اگر سی سال فکر می کردند در شناخت جهان، الان فلسفه ای آورده بودند قابل ارائه در سراسر جهان، نامش را هم فلسفه نگذار، بگذار جهان شناسی، جهان بینی، من این را یادداشتی کرده بودم برای خبرگزاری ها یکسال پیش یا چند ماه پیش؛ ما عقلانیت مان با عقل دیگران است. من چشم خودم را ببندم دستم را بدهم به دست ارسطو تا من را عبور دهد، باید چشم خود را باز کنیم. یک شوخی هم اینجا بد نیست بکنم، دو تا سید با هم صحبت می کردند، یکی مرتب به جد آن دیگری قسم می خورد، او گفت خودت جد داری چرا هی به جد من قسم می خوری؟ بنابراین؛ برادر تو هم چشم داری ببین، تو هم اختراع کن، این فیزیک را که خدا هدیه نکرده به غربی ها، ما نشسته ایم با غفلت دارایی ما را دیگران استفاده می کنند. در ترکی یک مثلی هست که می گویند: کسی که نتواند مال خودش را بخورد دیگران می خورند.
پس بنابراین بحث بر سر این بود که ما فلسفه را تکرار مطالب یونانی، یا ترکیبی از مطالب یونانی و ابن سینا نکنیم، من اگر در زمان ابن سینا بودم و به اندازه ابن سینا می فهمیدم، به اندازه ابن سینا آدم بزرگی بودم اما من در این زمانم، اگر بگویم به اندازه ابن سینا می فهمم باید به من بخندند، بگویند به من تو با این همه امکانات به اندازه ابن سینا می فهمی!؟ ولی ما الان بعضی هامان ادعا می کنیم اصلاً ابن سینا را نمی توانیم بفهمیم!!!!
خب اگر اینگونه است اصلاً اینهمه روزی خدا را میخوری پس چکار می کنی؟
یا ما ملاصدرا را نمی فهمیم، خب پس کی می خواهی بفهمی؟
ما باید اینها را در تاریخمان بگذاریم، محترم هم هستند، ارسطو محترم، ابن سینا محترم، ملاصدار محترم، حتی طباطبایی که معاصر است من هم افتخار شاگردی ایشان را دارم، محترم است اما من منم، من باید من باشم نه ملاصدرا نه ابن سینا نه طباطبایی.
کندی نخستین فیلسوف ما گفت، معرفت با یک نفر درست نمی شود، هر کسی سهم دارد، ارسطو کار خودش را کرد ما هم باید کار خودمان را بکنیم، سهم ما کو؟ هی ما بیاییم مطالب آنها را زیر و رو کنیم، هی شرح بنویسم بر اسفار، هی رساله در دانشگاه ها بدهیم، اصالت از نظر ملاصدرا، علیت از دیدگاه غزالی، الان خودت در جهان جدید هستی، بررسی کن ببین علیت یعنی چی؟
مثلاً ما یک دلیلی داریم که ابن رشد آن را بهترین دلیل اثبات خدا می داند، «دلیل عنایت»، خدا اینهمه را برای ما آفریده، هوا و آب و … خب آن نظریۀ داروین که طرف می آید و می گوید ما مولود اینها هستیم، این ها بودند که ما را به وجود آوردند، واِلا در کرۀ ماه کو انسان؟ خب این ها را ما باید بشناسیم، در علیت مثلاً بحث های زیادی آمده، ما باید این ها را مطرح کنیم با عقلانیت قوی بررسی کنیم و الهام بگیریم از قرآن، الهام بگیریم از اهل بیت، قرآن به ما می گوید «وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً»، علم شما جز اندکی نیست، خب چرا به اکثر اساتید و علمای ما نمی شود گفت بالای چشمتان ابروست؟!
یعنی فاتحۀ انسان را به عنوان عالم بودن خوانده است.
• به عنوان عالم مطلق بودن، غرب این را فهمیده، می گوید هر نسلی باید علم را زیادتر کند، خدا ما را هدایت کرد و می گوید «قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً»، ما این پیام را درک نکردیم، ولی او این پیام را که برای او نرفته درک کرده، این همان نگرانیست که دیگران قرآن را عمل کنند ولی شما مانده اید. او، این پیام را درک کرد و روز به روز تولید علم می کند، ما این را ندانستیم، روز به روز می خوابیم روی معلومات گذشته مان که سرما نخورد، مواظب باشیم ملاصدار سرما نخورد، والا تفکر کار انسان است و معرفت اساس کار و دینداری و زندگی انسان است، حتی اسلام می گوید عبادات شما به اندازه عقلتان ارزیابی می شود، اما شما عقلت را تعطیل کن! و با عقل ارسطو زندگی کن. این یعنی چشمت را ببندی ارسطو تو را راه ببرد، یا ملاصدرا تو را راه ببرد.
جناب استاد جهان بینی فلسفی با جهان بینی وحیانی به طور مشخص، چون ما فلسفه که می گوییم بمعنای سنت نقادی و پرسش گری مدام که الان در غرب هست به آن معنا نمی گوییم به معنای متافیزیک و آن سه سنت که در فلسفۀ خودمان هست مشا و اشراق و حکمت متعالیه منظور هست، این ها را نسبتشان را با جهان نگری وحیانی چگونه می بینید؟ آیا تباین دارند، تساوی دارند یا نه تباین کلی دارند نه تساوی کلی؟ نسبت جهان بینی فلسفی با جهان بینی قرآنی چیست؟
• من یک پژوهشی دارم با عنوان «نسبت دین و عرفان» که پژوهشگاه آقای رشاد چاپ کرده است. این حرف را اگر بخواهیم جواب بدهیم باید بگوییم کدام دین؟
دین هندی که همان عرفان است و عقل را هم قبول ندارد، اگر بگوئید دین مسیحیت، دین مسیحیت بعد از قرن دوم و سوم با همان تعالیم نوافلاطونیان اشباع شد و روحش همان روح صوفی گری است، اگر دین اسلام را می گویید، دین عقلانی است و شما با عقلتان باید ارزیابی کنید، فلسفه هم یک بسته نیست که بدهند به شما، فلسفه یعنی تفکر در فهم جهان، خب به این معنا وحی هم کمک می کند و این دو هیچ مخالف هم نیستند، اما عرفان، عرفان تفکر نیست، عرفان یک راهی است در مقابل تفکر، می گوید عقل بدرد نمی خورد، عقل را بگذار کنار، شرط اول قدم آنست که مجنون باشی، بیا دستت را به من بده مثل مرده در برابر مرده شور، تسلیمِ من شیخ باش من تو را راهنمایی کنم تا ریاضت بکشی و به حقیقت برسی، اینجا ما نباید چشم و گوش بسته و بدون شناخت تسلیم یک هدفی و یک برنامه ای بشویم، عقلانیت چراغ ماست که با آن زندگی می کنیم، همین چراغ به ما می گوید این دین باطل است، این دین درست است، اما آنچه عرفان می گوید: اصلاً فکر نیست، من در خدمتم، تو بیا مرا به حقیقت برسان، من در این باره یک چیزی نوشتم به نام سراب فریب یا فریب سراب (تردید از من است) آنجا این ها را نوشته ام ۳۰۰ -۴۰۰ صفحه مطلب است بر اساس تجارب که داشتم این ها را نوشته ام که به ما می گویند در آنجا (عرفان) شما به دیدار می رسید، دیدار چه؟ دیدار کجا؟
در واقع یک نوع آسیب شناسی عرفان است؟
• بله آسیب شناسی عرفان است، مفصل است و طولانی.
بیشتر متعرّض دستگاه عرفان نظری شدید؟ یا کلیّت عرفان منظورتان بوده است؟
• اصلاً فرق نمی کند، عرفان یک مکتب است، حتی مکتب اشراق همان عرفان است، حکمت متعالیه هم همان عرفان است، همین حکمت متعالیه نام تألیفات عرفاست. قیصری می گوید من این جزوه ام را نوشته ام در حکمت متعالیه ۳۰۰ سال پیش از ملاصدرا قیصری حکمت متعالیه را به کار برده، ملاصدرا هم از آنها گرفته.
جناب استاد شما ممیزّاتی برای فلسفه ملاصدرا اگر بخواهید ذکر کنید، شاخصۀ آن را چه می دانید؟
• من آن را یک خطا در تفکر فلسفی می دانم، چرا؟ چون تفکر فلسفی با عقل است، عرفان با سلوک است، ما در آنجا نه شیخ سلوکیم که بگوئیم بیا این سلوک را انجام بده و به حقیقت برس، و نه آدمی هستیم که بگوییم بیا اینها را بگذار کنار. یک ترکیبی است از عقل و … آنچنان که در مقدمه اش آورده است.
کتابی من نوشته ام با عنوان «نقد حکمت متعالیه» در ۵۰۰ صفحه، دوستان باید آن را مطالعه نمایند. ببینید این همه وقت صرف می کنند آقایان، اصالت وجود با وحدت وجود فرق ندارد، وحدت وجود یعنی یکی هست و هیچ نیست جز او، اصالت وجود هم یعنی آن وجود، نه هر وجودی، وجود حضرت حق اصیل است. ماهیت ها اعتباری اند یعنی این سنگ است آن اسب است و … اینها افسانه است.
یعنی نفی کثرات؟
• اصالت وجود همان وحدت وجود است، وحدت وجود جز با فنا و شهود قابل درک نیست
یعنی طور ورا، طور عقل؟
• آقایان آمده اند این را درسی کرده اند و این اشتباه است، حالا زیاد به بیخ قضیه نرویم. من اینها را نوشته ام و نوشته ام نه به قیمت سودم، به قیمت ضررم و خداوند این توفیق را به من داده است که هیچوقت به دنبال پول نبوده ام، الان آدمی در سن و سال من حتی ۷ یا ۸ سال از من بزرگتر ده جا تدریس می کند. این انجمن آن دانشگاه، قم، تهران، مشهد، من یک ساعت جایی درس نمی دهم، در این چهار دیواری هستم کل سال و کل روز، چه اینجا باشم چه در شمال تمام وقتم را روی تحقیق گذاشته ام و روی نقد گذاشته ام. چرا؟ چون من تشخیص دادم ۲ ساعت درس دادن یک شبانه روز آدم را فانی می کند، حقوق بازنشستگی است، میلیاردر هم نیستم، و اخیراً هم از پس اندازهای دوران جوانی ام استفاده می کنم، اینجا هم که می بینید یک دو خوابه است، بالا یک سه خوابه داشتم، اینجا ساختمان اساتید است زمین را دانشگاه داده ما ۲۰ نفر استاد با هم ساختیم، من یک ۳ خوابه داشتم، سه خوابه را با دو خوابه عوض کردم یک طبقه هم از سوم آمدم به دوم تا یک مبلغی بگیرم و چهار پنج سال زندگی کنم، چون حقوق بازنشستگی که به جایی نمی رسد من هم دستیار دارم، در نتیجه من اگر نقد کرده ام و نوشته ام نه به خاطر این که دو خوابه را سه خوابه کنم من سه خوابه را دو خوابه کرده ام تا نقد بکنم، توجه فرمودید! و روی همین حساب نه انجمن فلسفه من را دعوت می کند نه صدا و سیما دعوت می کند نه جاهای دیگر، سی سال پیش همه جا بودم ولی بعد که شروع کردم به هشدار دادن و نقد و اینها، دیگر آقایان کم لطفی کردند، و من هم الان خوشحالم چون الان دعوت هم بشوم نمی روم چون الان وقتم گرفته می شود. البته درس که نرخ شاه عباسی است و ۵۰ ساعت هم بخواهم می توانم درس دهم، من وقت گذاشته ام فلسفه ملاصدرا را نقد کرده ام، وقت گذاشته ام کل فلسفه مان را از ارسطو به این طرف در ۹۰۰ صفحه نقد کرده ام (تاریخ تحلیلی انتقادی فلسفه اسلامی) یکبار هم بیشتر چاپ نکرده اند.
سهروردی را هم نقد کرده ام و نیز وقت گذاشته ام عرفان را نقد کرده ام چه در آن «نسبت دین و عرفان» چه در این «فریب سراب»، و نظرم هم این است که عقلانیت را نباید فدای احساس کرد.
یکی از اعلام فلسفه اسلامی از متأخرین گفته است که سرتاسر تاریخ فلسفۀ اسلامی بسط سخن انا الحق حلاج است و به نوعی قائل به این معنا شده بود که صحبت از وجود و وحدت وجود از اول بوده، از شیخ الرئیس تا ملاصدرا و تا بعد از ملاصدرا و بعدیها، نظر حضرتعالی چیست؟
• اینجا بحث نظر نیست.
الان بازار ما بازار شلوغی است، آسمان و ریسمان می کنند و مطالب را به هم می بافند و هیچگونه تحقیقی هم در کار نیست. از این سخن که شما نقل کردید چه نتیجه می گیرند؟ چه راهنمایی می خواهند به مردم بدهند؟ مثلاً همه وحدت وجودی بشوند تا همۀ فلسفه را یکجا داشته باشند؟ مانعی ندارد، بشوند، ولی فقط حرف مفت نباشد مثلاً من وقتی نقد می کنم مکتوب است و با دلیل، وقتی ملاصدرا را نقد می کنم از اول شروع می کنم که این مسأله از ارسطو آمده و به ابن سینا رسیده تا بعد ببینیم ملاصدرا در مورد آن چه گفته، این روش کجا و اینکه بگوئیم همۀ فلسفه یک انگشت ابن سیناست یا همه فلسفه وحدت وجود است، باید دلیل داشت و با دلیل سخن گفت و حرف نتیجه داشته باشد، حرف مفت نباشد.
جناب استاد منظور ایشان تحویل بردن و تأویل بردن کل مباحث فلسفی است در بحث اصالت وجود و وجود شناسی.
• آخر این گونه نمی شود، جهان همین موجودات جهان است، وجود چیست اصلاً؟ وجود یک نامی است مثل ماهیت، من باید تو را بشناسم، درخت را بشناسم، آسمان را بشناسم، زمین را بشناسم، کدام وجود شناس است که نفهمیده ما تعداد عناصرمان چندتاست؟ آن کدام وجود است؟ آن وجود شناسی که زیر پایش را نمی فهمد، آسمان را چگونه می فهمد؟ در مدیریت آموزش و پژوهش و معارف هرج و مرج است و هر کسی می تواند هر ادعایی بکند.
و مسأله انبوه سازی در رشته های علوم انسانی خصوصاً فلسفه بدون استعداد سنجی و جنم شناسی.
• بله مطالب ما را هم می دزدند، یک چیزهایی اضافه می کنند از این و آن، مدیریت نیست، در دنیا دانش، مدیریت می شود، تحقیق، مدیریت می شود، لذا جایزۀ نوبل را هیچوقت به ما نمی دهند، به آن کسی می دهند که کار تازه ای کرده باشد. اما ما جایزه هامان را می دهیم به برخی از علمای گذشته و از معاصرین هم هر کی نفوذش بیشتر است دو تا امضاء جمع می کنند، جایزه را می دهند به او، اما این آقا چکار کرده است را، کسی نمی داند و نمی پرسد.
حضرت استاد شما در حال حاضر مقتضای عملی فلسفۀ اسلامی را چه می دانید؟
• هیچی، هیچی، فلسفه باید راه گشا باشد من بارها نوشته ام. در کتابهایم هم هست شما تاریخ علم و تاریخ تمدن را بخوانید، فلاسفه همیشه پیشاپیش پیشرفت علوم و تمدن بوده اند، اصالت وجود کدام تمدن را ایجاد کرده؟ عرفان کدام تمدن را به وجود آورده؟ عقل بشر این ها را به وجود آورده، اسلام تمدن اسلامی بوجود آورد که ما با لگد زدن به آن بعد از غزالی خرابش کردیم. این شعور است که تمدن ایجاد می کند نه هپروت.
یعنی شما اندیشه غزالی را عقل ستیزی می دانید؟
• اندیشه عرفانی را عقل ستیز می دانم.
یعنی غزالی در دوره پایانی حیات خویش؟
• اصلاً غزالی را انسان درست کاری نمی دانم، وی متنفّذترین روحانی در جهان است حتی ما هم در دیدگاهمان در رفتارمان، دیدگاه های او را داریم، بدون اینکه نام ببریم، اما غزالی نه در دینداری اش کار درستی انجام داده است نه در عقلانیت اش. یک کتاب کوچکی در نقد غزالی نوشته ام، همان سالی که به کتابی در ستایش غزالی جایزۀ ملی می دادند من این کتاب کوچک را در نقد غزالی نوشتم. (در قلمرو دین داری و خرد ورزی)
غزالی حتی می گوید ریاضیات را نباید خواند، نمی گوید ریاضی ضد دین است ولی با خواندن آن مشتاق می شوی و چیزهای دیگر می خوانی و کافر می شوی، عقل را ضد دین می داند مثل مسیحیت، علم را ضد دین می داند، در حالیکه اسلام اساسش بر عقل است. یتدّبرون و یتفکّرون و … جای بحث نمی گذارد. این رو توجه کنید که ….
و یک وارونگی عجیبی روی داد در قرن پنجم– ششم مصادف با قرن ۱۱ – ۱۲ میلادی، غرب از اندیشه های عرفانی برگشت به عقلانیت بوسیلۀ ابن رشد و ابن سینا ولی ما در همان زمان بوسیلۀ غزالی ها از عقلانیت رفتیم به طرف تصوف، او راهش را سپرد به دست عقل و مسیحیت را دین درست ندانست، ولی ما عقلمان را دادیم به دست شیخ که چشم بسته و عقل بسته در خدمتیم، هر جا می بری ببر، همزمان این اتفاق افتاد.
حضرت استاد بعضی از بزرگان که در قم هستند ورود فلسفه را به عالم اسلام ضرورت ناخواسته قلمداد کرده اند، ضرورت ناخواسته، و برخی افراد نیز تعلم فلسفه را واجب می دانند از باب مقدمۀ واجب و حتی تصریح کرده اند فلسفۀ یونانی، برای فهم دین فلسفه را مقدمه می دانند تا آن ذی المقدمه یعنی دین بتواند درک و فهم شود، نظر شما چیست؟
• به نظر من هر دو فرمایش مغالطه است. اولی می گوید ناخواسته آمد، اینطور نیست، یعنی معتزله(۱) تشخیص دادند که ببینند دیگران چه می گویند؟ می خواستند ببینند دیگران دربارۀ جهان چه می گویند، اما نیاوردند که دین باشد برایشان، پس ناخواسته نیامد، نامش علوم اوائل بود. (دانش پیشینیان)
مثل اینکه فیزیک را هم می خواندند، فلسفه را هم همینطور و تصمیم می گرفتند قبول کنند یا رد کنند. بعضی ها عدم ترکیب جسم از جزء را پذیرفتند مثل ابن سینا، و بعضی ترکیب جسم از جزء را پذیرفتند مثل متکلمین (جوینی و ….). بنابراین خودشان خواستند اینها بیاید و این علوم را و فلسفه را فرا بگیرند.
و اما مطلب دیگر اینکه از باب مقدمۀ واجب تعلم فلسفه واجب باشد، تعقل مقدمۀ واجب است نه اصالت وجود.
و نه فلسفۀ آموزی آن هم فلسفۀ یونانی
• من خودم باید فکر کنم نه ارسطو و ابن سینا، عقل خودمان اساس کارمان باشد و لذا یکی از روحانیون آمده بود اینجا می گفت من با علاقه فلسفه خواندم ولی حالا می بینم بدانم یا ندانم به حالم فرقی نمی کند، این فلسفه نیست، تاریخ فلسفۀ ماست.
این فلسفۀ ضعیف ابن سینا و ارسطوست و من نباید پیرو آن باشم. ارسطو این استکان را و حتی آب داخل استکان را یک واحد می دانست، الان من می دانم که اینطور نیست بلکه اینها تودۀ عظیمی از ذرات اند که فاصلۀ این ذرات با هم گاهی مثل فاصلۀ سیارات منظومۀ شمسی با هم است. ارسطو این را نمی دانست، نه از کهکشان خبر داشت، نه از قانون حرکت درست خبر داشتند و نه تعریف واقعی حرکت را می دانستند نه ارسطو و نه ابن سینا نه ملاصدرا و نه حاجی سبزواری. چشم بسته بگوئیم این جسم چون می افتد پایین این چون عنصر خاکی دارد می رود به طرف جایگاه خودش، آتش بالا می رود چرا؟ چون کرۀ آتش در بالاست، کجا کرۀ آتش در بالاست؟
جهان بینی منسوخ و ممسوخ
• فقط اگر یک فرصتی می یافتیم، بخدا در تمام آثار من حتی اگر بدانم یک نکتۀ کوچک مخالف قرآن و مخالف اهل بیت(ع) باشد همه اش را آتش می زنم. ولی این آقایان، من ابن سینا را نقد کنم یا ملاصدرا را، پشت سر من می گویند فلانی همه چیز را خراب می کند، مگر همه چیز ما اصالت وجود است؟ مگر همه چیز ما فلسفه ابن سیناست؟ بنابراین یک مقدار به آدم فضا بدهند جایی بد بود نقد کنند جایی که خوب بود قبول کنند ولی متأسفانه عرف جامعۀ ما آنست که اگر آن حرف که همه می گویند ما هم بگوییم، خوبیم والا بد هستیم.
اگر بگویی تمام آثار فکری جهان حتی اروپا و آمریکا در یک واو ابن عربی است، می گویند عجب مطلب نابی! در حالیکه ابن عربی را نمی شناسند. یا یک حرف حلاج، خب من کتاب راجع به حلاج نوشته ام، او چیز ثابت و روشنی نداشته، انا الحقش هم معلوم نیست چه بود و به چه معنا گفته، خدا می داند، آن زمان این افسانه ها وارد شد، عرفان در اسلام نبود، از هند آمد در قرن هفتم با فتح خراسان و آن طرف ها که پیرو آیین های هندی بودند و از این طرف هم از طرف شامات آمد از قرن دوم از زمان امام صادق(ع) عرفان ریشه گرفت در داخل اسلام و ائمه ما چقدر با این مبارزه کردند ولی فایده نکرد.
جناب استاد آنچه باقی می ماند از سنتی که به آن فلسفۀ اسلامی می گویند، که البته نفرمودید به چه اعتبار به آن اسلامی می گویند…
• ببینید اصلاً فلسفه به اسلام مربوط نیست.
پس شما به اعتبار جغرافیایی که این مباحث در آن مطرح شده است به آن اسلامی می گویید؟
• بله به اعتبار اینکه در اینجا فیلسوفان مسلمان این مطالب را تنظیم کرده اند و این کلمه هم من بارها هشدار داده ام بر ضد تحقیق است، چون نام اسلام گذاشتن روی آن تقدیسش می کند و تقدیس که شد مخالفت با آن می شود مخالفت با اسلام، یعنی هر کس گفت ملاصدرا بالای چشمش ابروست، کافر است، یا هر کس گفت سهروردی بالای چشمش ابروست کافر است، کلمۀ اسلامی را اگر نگویند بهتر است، اسلامی هم نبود جهت اطلاع آنهایی که اطلاع ندارند، نه در آثار ابن سینا کلمۀاسلامی هست نه در آثار سهروردی نه در آثار ملاصدرا و نه در آثار طباطبایی حتی، اسلامی را وقتی گذاشتند که از غرب کتاب فلسفی چاپ شد، کمی بعد از چاپ شدن کتاب فروغی (سیر حکمت در اروپا) اول به این می گفتند فلسفۀ شرق، بعد فلسفۀ شرق همین آیین های هندی را هم در بر می گرفت، در ایران برای اینکه قاطی نشود نام این را گذاشتند فلسفۀ اسلامی، در حالیکه کدام مسلمان این فلسفه را می شناسد؟ الان شما بروید ببینید در کل کشورهای مسلمان ۲ واحد از این فلسفه تدریس می شود؟
در مصر می گویند فلسفۀ عربی.
• ادبیات عرب می گویند، در سوریه می گویند ادبیات ابن سینا، آن کتاب حنّا فاخوری هم فلسفۀ عربی بوده است. بنابراین عربی نداریم، اسلامی نداریم، فلسفه یعنی تفکر، دو دو تا چهارتا چینی است یا عربی یا ایرانی؟
پس شما فلسفۀ اسلامی را ماده و صورتش را یونانی می دانید؟
• از یونان آمده و نود درصد من معتقدم یونانی است، و این ها هم روی آن کار کرده اند ولی فلسفه، فلسفه است مثل فیزیک، نه اسلامی و نه مسیحی مگر به اعتبار مخترعانش بگوئیم، مثلاً فیزیک آلمان یا فیزیک انگلیس، این به جغرافیا مربوط نیست، دانشمندش آلمانی بود، اینجا هم می گوییم فلسفه اسلامی به اعتبار فیلسوفان مسلمان.
در تقسیم بندی ای که در مباحث الهیات است دین را به سه بخش عقاید، اخلاق و احکام تقسیم می کنند و عقاید را، ستون فقرات دین و فقه اکبر نامگذاری کرده اند، الان ما در این مسأله که ضعف عقایدی هست و تبیین های لازم در عقاید وجود ندارد این خلأ را چگونه باید پر کنیم، چون کلام ما به مقدار زیادی وامدار همین فلسفه ایست که شما آن را منسوخ و ممسوخ می دانید.
• پاسخ سؤال اولتان یادمان باشد که گفتیم معرفت اساس کار ماست، وقتی معرفت اساس کار ما شد اولین چیزی که از ما می خواهند معرفت است نه تنها در اصول بلکه حتی در فروع هم گفته عبادات شما را به میزان عقلتان پاداش می دهد و نبی اکرم(ص) از معرفت استقبال می کرد نه ستایش و حتی اکثراً از ستایش خوشش نمی آمد، از ما معرفت می خواهند، پیغمبرت را بشناس، بنابراین ما، فقه را که معنی اش عام است خاص کردیم، فقه الان شده بیان مسائل شرعی، توضیح المسائل، فقه در زبان قرآن فهم دین است، دین شناسی است، در دین شناسی عقاید هست، اخلاق هست، احکام هم هست، منتها عرض کردم عقاید تقلیدی نه، تو نباید اعتقاداتت را بدهی دست این یا آن، چه دست برتراند راسل بدهی که بی دینت کند چه به دست ابن سینا بدهی که مشّایی ات بکند یا به دست دیگری که عارفت بکند، با عقل خودت باید تلاش کنی دین را بشناسی و وحی هم حمایتت می کند، معیارهایی به تو داده که می توانی با این معیارها خودت را تقویت کنی و دین درست را از نادرست بشناسی. یکی از آن معیارها همین است که قل لا اسئلکم علیه اجراً، دکان ها را مردم باید بشناسند، وقتی طرف دکان باز می کند مریض شفا بدهد، این بدترین جنایت است، یک نفر سرطان گرفته به هر جایی پناه می برد، بنده اعلام می کنم هر کس بیاید از پنجرۀ من نگاه کند، من یک کاغذی برای او می اندازم، شفا پیدا می کند به شرط آنکه ۱۰۰ میلیون تومان بریزد به فلان حساب من، این حقه باز است، انرژی درمانی، تصوف، فلان و غیره، عقل به ما گفته راهتان را تشخیص دهید و مُبلّغ معرفت به دنبال مادیات نیست، آن کسی که خودش دانا باشد، دنیا دوست نخواهد بود.
این هایی که دنبال جاه و مال اند از معرفت کم دارند، جاه و مال همان است که نبی اکرم(ص) حتی به یک سلامش راضی نبود، به همه او سلام می داد، حتی به یک بلند شدن در برابر خود در یک مجلس راضی نبود، یا حتی جا نشان دادن و بالای مجلس نشانده شدن، هر جا جای خالی بود می نشست.
یک نکته را من در آخر بحثمان بگویم، چون با برکت است، در زندگی نبی اکرم(ص) ، علمای ما راه رفتن نبی اکرم(ص) را اینگونه نوشته اند که یک مقدار عادی نبوده است مثل هروله کردن بوده است، در بعضی منابع هم آمده که طوری راه می رفتند انگار که از سربالایی به سرازیری می آیند، چون کسی که از سربالایی به سرازیری می آید با پز نمی تواند راه برود و می افتد به حالت هروله، این هروله نکته اش را بگیرند آقایان، آنهایی که تا حالا مطلب را نگرفته اند، هروله مشی غلامان بود اگر غلام مثل بعضی پزی ها که چطور راه می روند، اگر آن جور راه می رفت سیلی می خورد، غلام باید می دوید، هروله می کرد، صدا که می کردند باید با هروله می رفت، کاسه را پر از آب می کرد با هروله می رفت و با هروله می آمد، نبی اکرم یک عمر مشی غلام را داشت.
الان این مشی غلام را در احدی از خودمان می بینیم؟ این وجود را بشناسیم عقلمان را به کار ببریم، این وجود را با حرف ابن عربی و اینها نمی توان شناخت. واقعاً جرأت نمی کنم بگویم، ولی واقعاً دکان بوده اند تمام اینها، عرفان به اقرار خودشان تا بوده دکان بوده، اِلا ما شذّ و ندر، از هزاران زان میان یک صوفی اند، از هزاران، یعنی یک در میلیون هم باشد هنر کرده اند. پس ما باید عقلمان را بکار ببریم اولاً در فهم دین درست و ثانیاً در درست فهمیدن دین. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
——————
پی نوشت ها:
۱-منشأ ورود فلسفه علاقه و تشخیص معتزله و کنجکاوی برای فهمیدن مطالب یونان نبوده است. نگاهی به جریان ورود علوم یونان به سرزمین های اسلامی و بررسی این چگونگی و منشأ این نقل و انتقال در کتب تاریخی به نحوی دیگر گزارش شده است. انگیزه این ورود در منابع تاریخی، ایجاد اختلاف در بین مسلمانان و جهت دهی به عقاید و الهیات و تبیین عقاید اسلامی بر اساس یونانیات و البته ممانعت دستگاه خلافت از مراجعه به اهل بیت گزارش شده است. به نحوی که تأسیس بیت الحکمه این معنا را که خواست خلفا بود تحقق بخشید.
مصطفی عبدالرزاق از اعلام فلسفۀ در جهان اسلام و استاد دانشگاه قاهره در کتاب بسیار مهم «زمینه تاریخ فلسفه اسلامی» از قول ابن نباته در «سرح العیون» چنین آورده است: «سهل بن هارون بن راهبون مُکنی به ابوعمرو، از مردم نیشابور بود که در بصره سکنی گزید و به بصری منسوب گردید گویند که او شعوبی بود و شعوبیان گروهی بودند که عرب را مورد بغض خود قرار می دادند و در برابر اعراب نسبت به ایرانیان تعصب می ورزیدند. سهل در زمان خود در بلاغت و حکمت یگانه بود و کتاب هایی در معارضه با کتب پیشینان نوشت که حتی به او بزرگمهر اسلام می گفتند. او در آغاز امر خویش از خصیصان فضل بن سهل بود. سپس فضل او را نزد مأمون برد و مأمون از بلاغت و عقل او در شگفت شد و او را کاتب خزانۀ حکمت قرار داد و این خزانه همانا کتب فلاسفه بود که از قبرس برای مأمون آورده شد، چه آنکه وقتی مأمون با رئیس جزیره قبرس صلح کرد از او خزانۀ کتب یونان را خواست که در خانه ای انباشته بود و اصلاً احدی به آنجا راه داده نمی شد، رئیس قبرسی نزدیکان خویش و صاحبان رأی را فرا خواند و در حمل آن خزانه برای مأمون نظرخواهی کرد و همگی آنان اظهار مخالفت کردند جز یک کاردینال به نام مطران که گفت به نظر من باید هر چه زودتر این خزانه را برای مأمون بفرستی، زیرا این علوم فلسفی، به هیچ دولت شرعی وارد نشد، مگر آن که آن را به تباهی کشید و بین علمای آن کشمکش به وجود آورد. آنگاه رئیس قبرس آن خزانه را برای مأمون فرستاد و مأمون از آن شادمان گشت و سهل بن هارون را خازن آن قرار داد.» (زمینه تاریخ فلسفۀ اسلامی/۴۹) (ابن نباته، سرح العیون، چاپ امیریه / ۱۳۰)
علامۀ طباطبایی نیز در خصوص علل و انگیزه ترجمۀ فلسفه و الهیات یونانی و ورود آن به عالم اسلام چنین می گویند: «حکومت های معاصر با ائمه هدی نظر به اینکه از آن حضرات دور بودند از هر جریان و از هر راه ممکن برای کوبیدن آن حضرات(ع) و بازداشتن مردم از مراجعۀ به ایشان و بهره مندی از علومشان استفاده می کردند، می توان گفت که ترجمۀ الهیات به منظور بستن در خانۀ اهل بیت(ع) بوده است». (طباطبایی، سید محمد حسین، بررسی های اسلامی ۲ / ۱۷۳، بوستان کتاب قم/۱۳۹۳)
برای مطالعه بیشتر در این زمینه، بنگرید به مقاله دکتر مهدی محقق در کتاب «دومین بیست گفتار» با عنوان: نهضت ترجمه و نشر علوم بیگانگان در زمان حضرت امام رضا(ع) و پیآمدهای آن. (محقق، مهدی، دومین بیست گفتار، دانشگاه تهران و دانشگاه مک گیل کانادا، ۱۳۶۹)
و نیز بنگرید به «عصر المأمون» اثر فرید الرفاعی ۱ / ۳۷۵٫
و نیز بنگرید به «انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی» اثر دلیسی اولیری، ترجمۀ احمد آرام، نشر دانشگاهی ۱۳۷۴٫
و نیز بنگرید به «تفکر یونانی و فرهنگ عربی» اثر دمیتری گوتاس، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، (ماجرای خواب دیدن مأمون ارسطو را ) نشر دانشگاهی ۱۳۸۱٫