حضرت آیت الله سید حسن فقیه امامی
سوال : آیا بین دین و ملت و مذهب فرقی هست؟
جواب : برنامههای الهی از جهت این که از آنها پیروی میشود آنها را «دین» و از آن جهت که انسانها را به یکدیگر پیوند میدهد آن را «ملت» و از آن جهت که مردم برای تأمین سعادت خویش به آن برنامهها رجوع میکنند آن را «مذهب» گویند و به تعبیر دیگر:
دین را به خدا و ملت را به انبیاء و مذهب را به کارشناسان دینی نسبت میدهند؛ مثلاً میگویند دین خدا، ملت ابراهیم و مذهب جعفری.
سوال : انگیزه و علل پیدایش دین چیست؟
جواب : هر یک از دانشمندان به تناسب تخصصی که داشتهاند در این زمینه نیز نظریات فراوان دادهاند. برای اطلاع کافی به آن نظریات و بیپایگی آنها به کتاب (انگیزه پیدایش مذاهب) مراجعه نمایید.
آن چه برای ما مهم است جواب این سؤال از دیدگاه قرآن کریم است.
واقعیت را قرآن در آیه ۳ سوره دوم، به این صورت بیان میدارد:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون.»
رو آرید به دینی که خدا سرشت مرد را با آن آفرید. تغییر و دگرگونی در آفرینش خدا نیست. این است دین خلل ناپذیر، ولی بیشتر مردم نمیدانند.
دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش میکند. دین با قلم خلقت بر صفحه دل نوشته شده و در اعماق شعور باطن و سرّ ضمیر انسان نقش بسته.
دین در نهاد آدمی به طور طبیعی آفریده شده و با خمیره و سرشت انسان عجین گردیده است. نداهای باطنی اوست که آدمی را به گرایش به مذهب دعوت میکند.
پیامبران الهی نیز به منظور بیدار کردن همین غریزه خفته مبعوث میگردند و همین احساس درونی را پایه و اساس قرار میدهند.
خلاصه این که دین نیز همچون عشق به کمال، ترس از ناملایمات، غریزه جنسی، غریزه حبّ ذات، و دیگر غرایز از غرایز و عواطفی است که از بدو پیدایش انسان با او بوده و تا سرانجام هم با او خواهد بود، نه این که از زندگی اجتماعی و اقتصادی و جنسی بشر به درون سرایت کرده باشد.
سوال : چگونه فطری بودن دین را میتوان تشخیص داد؟
جواب : جهت اثبات این موضوع از چند راه میتوان به نتیجه رسید:
۱ـ فطری بودن هر چیز را وقتی میتوانیم باور کنیم که در همه کس و همه جا و در هر رژیم و در هر دوران و زمان وجود داشته باشد و ما میبینیم دین که خداپرستی اساس و پایهی آن را تشکیل میدهد و در حقیقت قائمهی هر مذهب و مکتب الهی است، با تاریخ بشریّت هماهنگ است و به جرأت میتوان گفت که بتپرستیها نیز از همین جا ریشه میگیرد. زیرا انسانها در درون خود نیاز به مبدأ را احساس میکردند و در پیدا کردن این گمشده در اثر جهل و نادانی به اشتباه میافتادند و بتان را به جای خدا به خدایی میگرفتند.
۲ـ دکارت میگوید: «من در حالی که به نقص ذاتی خود شعور دارم در همان حال احساس میکنم باید ذات کاملی در کار باشد این احساس آن چنان در من قوی است که ناچارم اعتقاد کنم آن را همان ذات کامل نامتناهی و آراسته به جمیع صفات کمال (اله) در من ایجاد کرده است.»(۱)
۳ـ هر انسان، هنگامی که از علل و اسباب مادی ناامید و مأیوس گردد ناخودآگاه متوجه یک مبدأ مقتدر و نیروی نامحدود میشود که حاکم و فرمانروای مطلق بر جهان هستی است و به این احساس میرسد که قدرتی ثابت و لایتغیّر و غیر قابل توصیفی وجود دارد که میتوان وی را از هر مهلکه و مشکلی نجات دهد. نهایت آن که این احساس در وقتی به خوبی و بیشائبه تجلی میکند که یک حادثه مخوف و یک پیش آمد هولناک رخ دهد به طوری که تمام بندهای امید قطع شود و تمام درها به روی انسان بسته گردد و هیچ پناهگاه و عامل نجاتی دیده نشود. در این جا که از هیچ یک از علل و اسباب مادّی کاری ساخته نیست انسان، به مبدأ همه علل و حاکم بر همه اسباب و به اصطلاح سبب ساز پناه میبرد. این حقیقت را قرآن در بیش از پنجاه آیه بیان فرموده از آن جمله آیه ۳۲ سوره لقمان است:
«اذا غشیهم موج کالظلل دعواالله مخلصین له الدین ….»
یعنی هرگاه دریا طوفانی شود موجی مانند کوهها، آنها (کفار) را فرو گیرد در آن حال خدا را با عقیده پاک و اخلاص کامل میخوانند …
هر انسانی به راهنمایی وجدان فطری خود بدون مربی و معلم درک می کند که معلول بیعلت و اثر بیمؤثر نمیشود. مصنوع، صانع و بنا، بانی میخواهد و به قدری این رابطه طبیعی است که کودک در نخستین باری که زبان باز میکند پیوسته از ما علل حوادث و رویدادها را میپرسد و این پرسش مولود فکر و محاسبهی عقلی وی نیست زیرا او هنوز آن قدر رشد فکری ندارد که به این گونه مسائل توجه کند، بلکه این سؤال از ریشه جان و عمق وجدان وی سرچشمه میگیرد.
سوال : اگر دین فطری است چرا بسیاری از انسانها به هیچ دینی پایبند نیستند؟
جواب : ممکن است در نوع غرایزی که انسان دارد به جهت ابتلاء به یک بیماری آن غرایز تضعیف یا برای مدتی تعطیل گردد. مانند مریضی که در اثر پارهای از بیماریها حس گرسنگی را از دست میدهد یا ممکن است در اثر مبارزه با یکی از تمایلات فطری آن غریزه را در مزاج خویش خفه و خاموش نماید. ولی این مبارزه نمیتواند هرگز واقعیت فطری را از میان ببرد. مثلاً تمایل جنسی یک فطرت انکار ناپذیر بشری است، ولی در طول قرنهای متمادی میلیونها مردم به نام تارک دنیا در اروپا و به نام مرتاض در هند با این تمایل مبارزه کردهاند و با زور و فشار آن را در خود خفه نمودهاند و به دست فراموشی سپردهاند. آیا میشود با این عمل واقعیت فطری تمایل جنسی را نابود کرد(؟) آیا در این صورت کسی حق دارد وجود تمایل جنسی را در بشر انکار نماید(؟) بنابراین ممکن است افرادی تحت تأثیر شرایط مسموم محیط یا تبلیغات ضد مذهبی قرار گیرند، یا گرایش به مذهب را سدّ راه آزادی بیحدّ و مرز خود ببینند و دین را نپذیرند. بیتوجهی این گونه افراد یا احیاناً مخالفتشان با مذهب، دلیل فطری نبودن دین نیست و انحراف آنان از صراط مستقیم فطرت، این حق را به ایشان و دیگران نخواهد داد که فطری بودن مذهب را انکار نمایند.
سوال : آیا عقل میتواند ما را از وجود دین بینیاز سازد؟
جواب : چگونه ممکن است عقل بتواند ما را از دین بینیاز نماید در صورتی که عقل پاسخگوی همهی مجهولات و مشکلات بشر نیست و بسیاری از حقایق از دیدگاه تیزبین عقل پنهان است و عقل را یارای درک همهی رموز و اسرار خلقت و توان قضاوت در همهی رویدادهای اجتماعی و غیره نیست. چگونه عقل ما را بینیاز میسازد در حالی که عقل مصونیّت ندارد و احتمال خطاء و اشتباه ولو ضعیف از اعبتار وی میکاهد و سندیت آن را ساقط میسازد چگونه عقل ما را بینیاز میسازد با این که عقلها از هماهنگی کامل برخوردار نیستند و گاهی این ناهماهنگی و اختلاف تا سر حد تناقض پیش میرود، آن گاه حکم به صحت همه آن افکار را غیر ممکن میسازد.
با توجه به این مسائل تصدیق خواهیم کرد که با وجود عقل، از دین بینیاز نمیباشیم. همچنان که دین نیز از عقل بینیاز نیست و دانشمندان در این رابطه دین را به چراغ و عقل را به چشم تشبیه کردهاند که در رؤیت اشیاء هر یک به دیگری نیازمند است.
سوال : آیا با پیشرفت معجزه آسای علم و دانش باز به دین نیازمندیم؟
جواب : عدهای از دانشمندان عقیده دارند که اصولاً قلمرو علم و دین از یکدیگر جدا است و هر یک مرزی جدا گانه و خط سیری منحصر به خود دارند، علم ما را با آن چه که هست آگاه میکند و دین ما را با آن چه باید باشد مطلع میسازد (نقل از انیشتین)، و باز میگویند علم، بشر را بر طبیعت مسلط میسازد و دین او را بر خویشتن ولی چون دانشمندان، به ویژه دانشمندان غربی سخت گرفتار غرور علمی شدند، مرزها را از یکدیگر بازنشناخته و زمزمههای گوناگونی را آغاز کردند و از خود میپرسیدند، آیا علم نمیتواند جای دین را بگیرد؟ آیا دانشگاه نمیتواند جای مسجد را بگیرد؟ آیا مسائل علمی و استدلالی و مطالعهی علوم طبیعی نمیتواند خلاء مذهب را پُر کند؟ و یا از خود میپرسیدند که آیا با ترقی روزافزون علم باز هم دست انسانیّت به طرف انبیاء و روحانیت دراز است؟ و بالاخره گفتند بشر به نسبتی که در علم پیشرفت میکند از دین بینیاز میگردد و میگفتند درست است که پیامبران به دانش و فرهنگ بشر خدمت بسیار کردهاند اما این خدمت در روزگاری بود که دست بشر از سرمایه علم تهی بود ولی الآن مجالی برای مکتبشان باقی نمانده؛ مثلاً در زمانی که بشر آفتاب و ماه را معبود خویش میدانست و گرفتگی خورشید و ماه را به خشم و غضب معبود تفسیر میکرد و برای تحصیل رضای وی، گریه و زاری و بندگی و اظهار ذلت میکرد، در آن زمان انبیاء بر اساس یکتاپرستی مردم را به معبود حقیقی آشنا کردند و پرستش ماه و خورشید را تخطئه کردند و از این رهگذر به علم، فرهنگ و بالاخره به بشریت خدمت کردند والاّ اگر هنوز همان افکار بر بشر حاکم بود. مگر میتوانست به فکر تسخیر کرهای بیفتد که آن را خدا میدانست؟! مگر میتوانست موشک روی سینه خدا پیاده کند؟! خلاصه تمدن بشر امروز مرهون خدمات دیروز انبیاء است. اما امروز که بشر با محاسبات دقیق ریاضی و غیره این نوع مسائل را حل کرده نیازی به انبیاء ندارد ولی یک مرتبه به خود آمدند و به این نتیجه رسیدند که انسان امروز با همهی پیشرفتهای چشمگیری که در ناحیه علوم به دست آورده از لحاظ مردمی و انسانیت گامی به پیش نرفته بلکه گرفتار زشتترین سیئات اخلاقی و سیاهترین دوران تاریخ بشری گردیده. بشر امروز با این که از نظر فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردیش را بپذیرند اما از نظر روح و خوی و منش زندگی مستی است که تیغ بران به دست گرفته و نیروهای عظیم طبیعت را به قدرت علم تسخیر نموده ولی وجدان اخلاقی را به کلی از دست داده، او استعداد خویش را در راه تکامل علمی به اثبات رسانده ولی در جهت انسانیت آن چنان سجایا و فضائلش را از دست داده که خویش را در ردیف درندهترین حیوانات قرار داده. این جا بود که همهی دانشمندان گفتند؛ اولین باری که اتم شکافته شد، زنگ خطر به صدا درآمد که «علم بشر منشأ انقراض بشر گردید.»
در این جهت در مغرب زمین که زادگاه تفکر ضد دینی بود، چون تلخی خلأ دینی را چشیدند و به این نتیجه رسیدند که زندگی منهای دین زندگی نیست بلکه جهنمی سوزان است، بسیاری از دانشمندان و دانشجویان مجدداً از دین و مذهب استقبال نموده، زمینه را برای رشد مذهب فراهم ساختند.
————————————-
پی نوشت ها:
(۱) دايرة المعارف فرويد.