logo22logo22logo22logo22
            Not found textSee all results
            • صفحه اصلی
            • آرشیو فصلنامه
              • گاهنامه شماره ۱ تا ۵
                • گاهنامه شماره ۱
                • گاهنامه شماره ۲
                • گاهنامه شماره ۳
                • گاهنامه شماره ۴
                • گاهنامه شماره ۵
              • فصلنامه شماره ۶ تا ۱۳
                • فصلنامه شماره ۶
                • فصلنامه شماره ۷
                • فصلنامه شماره ۸
                • فصلنامه شماره ۹
                • فصلنامه شماره ۱۰
                • فصلنامه شماره ۱۱
                • فصلنامه شماره ۱۲
                • فصلنامه شماره ۱۳
              • فصلنامه شماره ۱۴ تا ۲۶
                • فصلنامه شماره ۱۴-۱۵
                • فصلنامه شماره ۱۶-۱۷
                • فصلنامه شماره ۱۸
                • فصلنامه شماره ۱۹-۲۰
                • فصلنامه شماره ۲۱-۲۲
                • فصلنامه شماره ۲۳-۲۴
                • فصلنامه شماره ۲۵-۲۶
              • فصلنامه شماره ۲۷ تا ۴۲
                • فصلنامه شماره ۲۷-۲۸
                • فصلنامه شماره ۲۹-۳۰
                • فصلنامه شماره ۳۱-۳۲
                • فصلنامه شماره ۳۳-۳۴
                • فصلنامه شماره ۳۵-۳۶
                • فصلنامه شماره ۳۷-۳۸
                • فصلنامه شماره ۳۹-۴۰
                • فصلنامه شماره ۴۱-۴۲
              • فصلنامه شماره ۴۳-۴۴
              • فصلنامه شماره ۴۵-۴۶
              • فصلنامه شمارۀ ۴۷-۴۸
              • فصلنامه شمارۀ ۴۹-۵۰
              • فصلنامه شماره ۵۱-۵۲
              • فصلنامه شماره ۵۳-۵۴
            • دانلود فصلنامه نورالصادق
            • موضوعات مطالب
              • اخلاق و معارف
              • آثار و مقالات
              • نظرها و اعتراف ها
              • پاسخ به شبهات
              • استفتائات
              • با خوانندگان نورالصادق
              • آشنایی با شخصیتها
            • دیدگاه شخصیت ها
            • درباره ما
            • تماس با ما
            ✕
                      Not found textSee all results

                      عزاداري در عرفان مولوي

                      • صفحه نخست
                      • آرشیو فصلنامه فصلنامه شماره 6 تا 13 فصلنامه شماره 7
                      • عزاداري در عرفان مولوي
                      حکمت در دست کافر
                      ۱۳۹۶/۰۸/۱۰
                      اشعار شيخ بهايی در مذمت فلسفه
                      ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

                      عزاداري در عرفان مولوي

                      باقر پور کاشانی

                       

                      اهل شهر حلب از قديم شيعه و داراي علما، محدثين بزرگ، قضات و فقها بوده و به فراست مشهور و در برگزاري مراسم تشيّع آزاد بودند.
                      صاحب مثنوي هم در قونيه ـ که نزديک حلب است ـ اقامت داشته و هم چند سالي در حلب بوده است.مولوي کم و بيش مراسم عزاداري عاشورا را ديده بود و چون اين مسأله برايش سخت مي‌آمد، عزاداري اهل حلب را در مثنوي مطرح کرد و از آن به عنوان غفلت ياد نمود.

                      در مثنوي درباره‌ ي صلاح الدين زرکوب چنين آمده است:

                      نيست در آخـر زمـان فريــاد رس                جز صلاح الدين صلاح الدين و بس

                       

                      اما صلاح الدين پيش از او مُرد و مطابق وصيتش، مولوي جنازه‌ي او را با رقص و سماع تشييع کرد و به خاک سپرد (۱).

                      شايد مولوي، در اين مطلب از مراد خود شمس تبريزي (۲) تقليد کرده است، شمس در مقالات، شمس خجندي را که به ذکر مصايب اهل‌بيت(عليهم‌السلام) مي‌پرداخت و بر آنان گريه مي‌نمود ، مسخره کرده و مي‌گويد: « شمس خجندي بر خاندان پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌ وآله) مي‌ گريست،ما بر وي گريستيم،يکي به خدا پيوست، بر وي مي‌گريد (۳)! »

                      شايد نظر مولوي درباره‌ي گريه و عزاداري بر ميّت، ‌ريشه در تسنّن او داشته باشد،استاد مطهري و علامه ملاّمحمد طاهر قمي رحمه الله ، مولوي را سنّي اشعري مذهب، صوفي، جزء فرقه‌ي حلاجيّه و معتقد به وحدت وجود دانسته‌اند (۴).

                      همچنين استاد مطهري و مرحوم مدرس تبريزي معتقدند که نسب او به ابوبکر بن ابي قحافه مي‌رسد (۵) .

                      مولوي تحت عنوان « تشبيه مغفلي که عمر ضايع کند و در نزع بيدار شود و به ماتم اهل حلب …» (۶) مي‌ سرايد.

                       

                      روز عاشــــــــورا همه اهـــــل حلـــــــب   ***    باب انطاکیه انــــــــدر تا به شب

                      گرد آیـــــد مــــــــرد و زن جمعی عظیم   ***   ماتم آن خانــــــــدان دارد مقیــــم

                      نـــــاله و نوحــــــــه کنند انــــــــــدر بکا   ***   شیعه عاشورا بــــــــرای کربـــلا

                      بشــــــــمرند آن ظــــــلمــــــها و امتـحان    ***    کز یزید و شمر دید آن خانـــدان

                      نعره‌هاشــــــان می‌رود در ویل و وشت   ***    پر همی‌گردد همه صـحرا و دشت

                      یک غریبی شــــــاعری از ره رســــید   ***    روز عاشورا و آن افغـــــــان شنید

                      شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد    ***    قصد جست و جوی آن هیهای کرد

                      پرس پرسان می‌شد انــــــــــــدر افتقاد    ***    چیست این غم بر که این ماتــم فتاد

                      این رئیس زفت باشــــــــــــد که بمرد    ***    این چنین مجمع نبــــــاشد کار خرد

                      نام او و القاب او شــــــــــــرحم دهید    ***    که غریبم من شــــــــــــما اهل دهید

                      چیست نام و پیشه و اوصــــــــاف او   ***    تا بگویم مرثیه ز الطــــــــــــــاف او

                      مرثیه سازم که مرد شـــــــــــــاعرم    ***    تا ازینجــــــــــــا برگ و لالنگی برم

                      آن یکی گفتـــــــش که هی دیوانه‌ای   ***    تو نه‌ای شیــــــــــــــعه عدو خانه‌ای

                      روز عاشـــــورا نمی‌دانی که هست    ***    ماتم جــــــــــــانی که از قرنی بهست

                      پیش مؤمن کی بود این غصه خوار    ***    قدر عشـــــــــــق گوش عشق گوشوار

                      پیش مؤمـــــــــن ماتم آن پاک‌روح     ***    شهره‌تر باشد ز صــــــــد طوفان نوح

                      علامه محمد تقي جعفري، در کتاب تفسير و نقد تحليل مثنوي (۷) در شرح ابيات فوق مي‌نويسد:

                      « اهالي حلب در روز عاشورا، در باب انطاکيه از بامداد تا به شب، گرد هم جمع مي‌ شدند و ماتم خاندان پيامبر(صلي‌الله عليه‌ وآله وسلم) را مي‌ گرفتند. اين نوحه و ناله شيعه در روز عاشورا براي حادثه کربلا بود. در آن ماتم، ستمگري‌ ها و شکنجه‌ هايي را که از يزيد بن معاويه و شمر بن ذي‌ الجوشن به امام حسين (عليه‌السلام) و خاندانش وارد شده بود، به ياد مي‌آورند و از غريو و فريادهاي آنان، صحرا و دشت پر مي‌ شود.

                       

                      در يکي از ايام عاشورا، شاعري از راه رسيد و آن افغان و شيون را که اهالي حلب در باب انطاکيه، طنين انداز کرده بودند، شنيد و رهسپار ميان آن جمعيت گشت و در جست‌ وجوي علت آن هيهاي و هياهو برآمد.
                      مي‌پرسيد: آيا شخص بسيار بزرگي از ميان اينان رخت بر بسته است؟ زيرا چنين ناله و فرياد دسته جمعي کار کوچکي نيست.

                      شما که اهل اين محل هستيد بياييد نام و القاب او را به من شرح کنيد و به من که بيگانه هستم از نام و پيشه و اوصافش اطلاعي بدهيد و من مرد شاعري هستم، تا در اوصاف لطيف و براي درگذشتش مرثيه بسرايم.
                      يکي از آن مردم گفت: تو مرد ديوانه و از گروه شيعه نيستي، بلکه دشمن خاندان پيامبري، مگر نمي‌داني که اين روز عاشورا و روز ماتم آن جان جهان است، که به تنهايي از يک قرن انسان بهتر است.
                      اين داستان خونين، داستان کوچکي نيست، عشق گوشواره به اندازه عشق گوش به اوست. آري اي بيگانه غافل …

                       

                      پيـش مؤمن، ماتم آن پاک روح       شهره‌ تر باشد، ز صد طوفان نوح (۸)

                       

                       

                      «نکته گفتن آن شاعر جهت شيعه حلب»

                       

                      گفت آری لیــک کـــــو دور یـــــزیــد     ***     کی بدست این غم چه دیر اینجا رسیــد

                      چشم کوران آن خســــــــارت را بدیــد     ***    گـوش کـــــــران آن حکــــایت را شنـید

                      خفته بودستید تا اکنـــــــون شمـــــــــا     ***    که کنون جامـــــه دریدیـــــت از عـــزا

                      پس عزا بر خود کنید ای خفتـــــگان     ***    زانــــک بد مرگیست این خواب گــران

                      روح سلطـانی ز زندانـــــــی بجـست     ***    جــــامه چه درانیم و چون خاییم دســت

                      چونک ایشان خــــــسرو دین بوده‌اند     ***    وقت شــــــادی شــــد چو بشــکستند بند

                      سوی شــــــادروان دولــــــت تاختنـد     ***    کنده و زنــــجیـــــر را انـــــــداختــــــند

                      روز ملکســـــت و گش و شاهنشهی     ***    گر تــو یـــــــک ذره ازیشــــــــان آگهی

                      ور نه‌ای آگه بـــــرو بر خود گـری     ***    زانـــــک در انـــــکار نقل و محــشری

                      بر دل و دین خرابـــــت نوحــه کن     ***    که نمی‌بیــند جـــــــز این خـــــاک کهن

                      ور همـــی‌بیند چرا نـبــــود دلــــــیر     ***    پشتــــدار و جانــــســـپار و چشــــــم‌سیر

                      در رخـــت کو از می دیــن فرخی     ***    گــــتر بدیدی بـــــــــحر کو کف ســخی

                      آنک جو دیــد آب را نکنـــد دریغ     ***    خاصــــــه آن کو دید آن دریــــا و میغ

                       

                      علامه محمد تقي جعفري در شرح ابيات فوق مي‌نويسد:

                      « شاعر وقتي که علت گريه و ماتم شيعيان حلب را مي‌شنود، مي‌گويد: بلي صحيح است، ولي کو دوران يزيد؟ و کو حادثه‌ ي کربلا؟ خبر آن حادثه غم‌انگيز، چقدر دير به اينجا رسيده است.

                      حادثه‌ ي حسين به قدري سخت و تکان دهنده بود که چشم نابينايان ديده و گوش مردم کر هم آن را شنيده است، شما مگر تا کنون خوابيده بوديد؟ و اين خواب غفلت، مرگ بديست که شما در آن فرو رفته‌ايد.

                      حال که روح يک مرد بزرگ، از زندان دنيا رها شده و رفته است، چرا ما درباره‌ي او، جامه بدرّيم و دست بخاييم. چون آن بزرگوار، خسرو دين بود، رفتنش از دار دنيا، که گسستن زنجير حوادث طبيعت است، موجب شادي و وجد است نه اندوه و ماتم. آن سروران به ايوان دولت ابدي رهسپار گشته‌ اند و کنده و بند و زنجير را از دست و پاي روحشان باز نموده‌اند.

                      در حقيقت اگر تو هشيار باشي، دوران ملک و سروري آنان با شهادتشان شروع شده است.و اگر از آگاهي و هشياري محرومي، برو گريه بر حال خود کن، که کار تو نشان مي‌دهد که منکر انتقال روح به ابديت و آستانه محشري. برو گريه بر دل و دين خراب کن، که جز اين خاک کهنه و تيره چيزي نمي‌بيند.
                      اگر دل تو عالمي، جز اين خاک تيره و کهنه را مي‌بيند، ‌چرا دلير و داراي پشتيبان و چشم سير نبوده، و جان و حيات را به آن عالم نمي‌ سپارد.

                      فرخي دين در روي تو ديده نمي‌شود، اگر به واقع، ‌دل تو درياي دين را ديده است، ‌پس کو آن کف با سخاوتش؟ کسي که آب را ديده است، دريغ از آب نمي‌کند، به خصوص کسي که دريا و ابر را ديده باشد.»

                       

                      موضع جناب حدّاد درباره گريه‌ ي بر امام حسين(عليه‌السلام)

                      از مريدان و طرفداران افکار مولوي، که تحت تاثير انحراف فوق‌الذکر واقع شده است، سيد هاشم موسوي حداد مي‌ باشد که جناب حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني، ‌يادنامه‌ اي را براي ايشان نوشته‌اند، ‌به نام روح مجرد.

                      در اين کتاب در حالات استاد خود، حداد مي‌نويسد:

                      در تمام دهه‌ي عزاداري، حال حضرت حداد، بسيار منقلب بود. چهره سرخ مي‌شد و چشمان، درخشان و نوراني، ‌ولي حال حزن و اندوه در ايشان ديده نمي‌شد، سراسر ابتهاج و مسرّت بود.مي‌فرمود: چقدر مردم غافلند که براي اين شهيد جان باخته، غصّه مي‌خورند و ماتم و اندوه به پا مي‌ دارند! صحنه‌ي عاشورا، ‌عالي‌ ترين مناظر عشقبازي است و زيباترين مواطن جمال و جلال الهي، و نيکوترين مظاهر اسماء رحمت و غضب، و براي اهل‌ بيت(عليهم‌السلام) جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به اعلي ذِروه‌ي حيات جاويدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقق به اصل ظاهر، و فناي مطلق در ذات احديت چيزي نبوده است.

                       

                      به تحقيق روز شادي و مسرّت اهل‌ بيت است.

                       

                      زيرا روز کاميابي و ظفر و قبولي ورود در حريم خدا و حرم امن و امان اوست.

                      روز عبور از جزييت و دخول در عالم کليّت است.

                      روز پيروزي و نجاح است.

                      روز وصول به مطلوب غايي و هدف اصلي است.

                      روزي است که گوشه‌اي از آن را اگر به سالکان و عاشقان و شوريدگان راه خدا نشان دهند در تمام عمر از فرط شادي مدهوش مي‌ گردند و يکسره تا قيامت که بر پا شود، به سجده‌ي شکر به رو در مي‌ افتند.

                      آقاي حداد گفت: مردم خبر ندارند، و چنان محبت دنيا چشم و گوششان را بسته که بر آن روز تأسف مي‌ خورند و همچون زن فرزند مرده مي‌ نالند.مردم نمي‌دانند که همه‌ ي آن‌ها، فوز و نجاح و معامله‌ ي پر بها و ابتياع اشيا نفيسه و جواهر قيمتي، در برابر خَزَف بوده است.آن کشتن، مرگ نبود، عين حيات بود. انقطاع و بريدگي عمر نبود، حيات سرمدي بود.

                      مي‌فرمود: شاعري وارد بر مردم حَلَب گفت:

                      گفت آري ليـک، کـــــو دور يـزيـــــــــــد    ***    چشـم کوران، آن خسارت را بديد

                      کي بُد است آن غم، چه دير اين‌ جا رسيد  ***    گـوش کرّان اين حکايت را شنيـــد

                       

                      در دهه‌ ي عاشورا، ‌آقاي حداد بسيار گريه مي‌ کرد، ولي همه‌ اش گريه شوق بود و بعضي اوقات از شدت وَجد و سرور، چنان اشک‌هايشان متوالي و متواتر مي‌ آمد که گويي ناوداني است که آب رحمت باران عشق را، بر روي محاسن شريفشان مي‌ ريزد.

                      چند بار، از روي کتاب مولانا محمد بلخي رومي، اين اشعار را با چه صوت و آهنگ دلنوازي مي‌خواندند، که هنوز که هنوز است آن صدا و آن آهنگ و آن اشک‌ هاي سيلاب‌ وار در خاطره مجسم، و تو گويي: اينک حداد است که در برابر نشسته و کتاب «مثنوي» را در دست دارد.

                      بايد دانست که: آن چه را که مرحوم حداد فرموده‌اند، حالات شخصي خود ايشان، در آن اوان بوده است که از عوالم کثرات عبور نموده و به فناي مطلق في الله رسيده بودند و به عبارت ديگر: سفر الي الله، به پايان رسيده، اشتغال به سفر دوم که في الله است داشته‌اند.

                       

                      همان‌طور که در احوال ملاي رومي در وقت سرودن اين اشعار، و احوال آن مرد شاعر شيعي، وارد در شهر حلب نيز بدين‌ گونه بوده است که جنبه‌ ي وجه الخَلقي آن‌ها تبديل به جنبه وجه الحقي و وجه الربّي گرديده است، و از درجات نفس عبور کرده، در حرم عزّ، توحيد و حريم وصال حق، متمکن گرديده‌اند.

                      اما ساير افراد مردم، که در عالم کثرات گرفتارند و از نفس برون نيامده‌اند، البته بايد گريه و عزاداري و سينه‌ زني و نوحه خواني کنند، تا بدين طريق بتوانند راه را طي کنند و بدان مقصد عالي نايل آيند.
                      اين مجاز، قنطره‌ اي براي آن حقيقت است. همچنان که در روايات فراوان ما را امر به عزاداري نموده‌اند، تا بدينوسيله جان خود را پاک کنيم و با آن سروران در طي اين سبيل هم آهنگ کرديم (۹)» .

                       

                      نقد علامه محمد تقي جعفري(ره): (۱۰)

                      « شاعر مسافر حلب يا جلال الدين از زبان او به آن مردم مي‌گويد: برويد به حال خودتان گريه کنيد، زيرا که در خواب سنگيني فرو رفته‌ايد. گمان نمي‌کنم عاقل با ايماني پيدا شود و اين حقيقت را که خواب‌هاي سنگين ما، سزاوار هزاران گريه‌ها است، تاملي داشته باشد.اين حقيقت را از حق تعالي شنيده‌ام که فرموده است:

                       

                      «فليَضحکوا قليلاً و لْيَبکوُا کثيراً جزاءً بما کانوا يکسبون» (۱۱)

                      (کمي بخندند و بايستي زياد بگريند، زيرا مجازات اندوخته‌ هاي آنان چنين است.)

                       

                      اما در ضمن، اين حقيقت را هم نبايد فراموش کنيم که گريه و ناله بر امام حسين(عليه‌السلام) جنبه‌ي عاطفي و معمولي ندارد که مورد تحقير مافوق عاطفه و احساسات قرار بگيرد، زيرا روشن است که خاک تيره‌ي گور، آن هم با گذشت سيزده قرن و اندي، عاطفه طبيعي و گريه‌هايي را که از احساسات طبيعي فوران مي‌کند، خاموش مي‌کند ، چنان که در مرگ پدران و فرزندان خود مي‌بينيم. بلکه اين گريه‌ ايست به حال حق و عدالت، که دستخوش هواي نفس يزيد نابکار و پيروانش گشته است.

                      بگذاريد دفاع انسان‌ها از حق و عدالت در صورت اشک تحول‌آور از اعماق جانشان برآيد، تا آشکار شود که حق و عدالت از اعماق جان‌ها سرچشمه مي‌ گيرد. نه از رسوم و قراردادهاي اعتباري و صوري و زودگذر.

                       

                      خود جلال الدين مي‌گويد:

                      تا نـــــگريد ابــر کي خنــدد چمــن   ***   طفـل يک روزه، همي داند طريـق

                      تـو نمي‌دانـي، که دايــه‌ ي دايــگان   ***    گريــــه‌ي ابـر است و سـوز آفتـاب

                      تـا نگريـد طفل، کـي نوشــد لبـــن    ***   کـه بگريـم، تـا رسد دايـــه شفيـق

                      کـم دهد بي گريه، شيرت رايـگان   ***    استـن دنيـا، همين دو رشتـــه تـاب

                       

                      اگر گذشتن و انقراض حادثه‌ي کربلا، بتواند دليلي به عدم لزوم ياد بود آن داستان باشد، حتي جلال الدين هم نمي‌تواند بگويد: تنها به حال خود گريه کنيد، زيرا چنان که داستان خونين کربلا گذشته و به سلسله‌ي ابديت پيوسته است. هم چنين تبهکاري‌ها و گنهکاري‌هاي ما نيز به حکم:

                       

                      هر نفس، نو مي‌ شـود دنيـا و مـــا   ***    بـي‌خبـر، از نـو شـدن انـدر بقــا

                      عمر همچونِ جوي نـو، نو مي‌رسد    ***     مستمــريمـي‌ نمايـد در جســـــــد

                       

                      گذشته و به پشت پرده طبيعت خزيده است، ديگر جايي براي گريه نمي‌ماند.

                      اگر بگوييد: گريه توأم با توبه و بازگشت، کثيفي‌ ها و لجن‌هاي روح را شستشو مي‌دهد، مي‌گوييم: گريه بر داستان نينوا نيز کثافت‌ها و لجن‌هايي را که به روي انسان و انسانيت با دست تبهکاران کشيده مي‌شود، شستشو مي‌کند و مي‌گويد: روي انسان را پاک نگه بداريد.

                       

                      ممکن است شما موضوع گذشتن تبهکاري‌ها و گناهان را با، اين مطلب رد کنيد، که زشتي‌ها و معاصي در اعماق جان آدمي رسوب مي‌کند و مي‌ماند، لذا براي زدودن آن، احتياج به گريه و زاري و توبه داريم، ما همين مطلب را درباره‌ي داستان امام حسين(عليه‌السلام) پيش مي‌کشيم و مي‌گوييم: درست است که قصه‌ي کربلا، قرون متمادي است که از پيش چشمان انسان‌ها گذشته است، اما وجدان تاريخ، اين حادثه را که حيات آفرين انساني است، در اعماق خود حفظ نموده و تعيين رديف خود را در اين کارزار مستمر، هر انسان در تمام زندگاني‌اش خواهان است.

                       

                      البته مي‌ پذيريم که داستان کربلا و بهره‌ برداري از آن، بايستي هر چه بيشتر و با وضع معقول‌ تر وشـــايسته‌ تري مانند مشعل فروزان در سر راه کاروانيان زنــدگي گرفته شود، تا براي ابد، همچون چراغي فرا راه مردم حق‌جو و عدالت‌خواه بدرخشد.

                       

                      وانگهي جلال الدين دو موضوع فرد و اجتماع را، در اين داستان به هم مخلوط نموده و به نتيجه نادرستي رسيده است.

                      زيرا گريه فرد به حال خود موقعي امکان‌ پذير است که احساس لزوم عده‌اي از اصول و قوانين براي تکامل روحي براي او ثابت شود و سپس به انحرافش از آن اصول، غمناک و گريان شود، اگر داستان امام حسين(عليه‌السلام) را بيشتر مورد دقت قرار بدهيم خواهيم ديد که حمايت امام حسين(عليه‌السلام) از آن اصول و قوانين براي اجتماع بود که او را به کشته شدن، ‌آن هم با آن وضع فجيع که روزگاران مثلش را نشان نمي‌دهد، کشاند.
                      پس گريه فرد، فرعي از گريه به حال آن انسان‌ها است. که براي آنان ضرورت رشد و کمال روحي تثبيت شده است.

                      اما اين گونه که مي‌گويند:

                      چون که ايشان، خسرو دين بوده‌اند   ***    وقت شادي شد، چو بگسستند بنـد

                      ســوي شـاد روان دولـــــت تاختند   ***     کنــده و زنجيـر را انــداختـنـــــــد

                      روز ملکست و گش و شاهنشهی   ***     گر تو یک ذره ازیشــــــان آگهی

                       

                      مطلب به گونه کامل صحيح و منطقي است و در اخبار معتبر آمده است که در روز خونين عاشورا، با افزايش مصيبت و ناراحتي، نشاط امام حسين (عليه‌السلام) بيشتر مي‌شد و صورتش گلگون مي‌گشت و ما از شخصيت امام حسين(عليه‌السلام) همان عظمت را سراغ داريم که جلال الدين متذکر شده است و سخنان خود آن شهيد راه حق و عدالت، از آغاز خروج از مکه تا آخرين لحظات زندگاني‌ اش هم اين حقيقت را باز گو مي‌کند که خود مي‌گفت:

                      سَأمضي و ما بِاالْموت عارٌ عَلَي الْفَتي   ***   إذا ما نَوي حقاً و جاهَدَ مسلِمـــــاً

                      فَإنْ عِشْتُ لَمْ أندَم وإنْ مِتُّ لَم ألَــــــــم   ***   کَفي بِکَ ذُلّاً أنْ تعيشَ و تُرغمــا (۱۲)

                       

                      (من مي‌ روم ومرگ براي جوانمردي که نيت و هدف او حق و اسلام است، عاري نيست. با اين نيت و هدف اگر زنده بمانم، پشيمان نخواهم گشت و اگر بميرم مورد توبيخ قرار نخواهم گرفت. کسي که زندگي کند و خوار گردد و دماغش به خاک ساييده شود، به نهايت ذلّت و پستي تن در داده است.)

                      ولي جلال الدين اين حقيقت را هم مي‌بايست در نظر بگيرد، که اگر اين منطق صحيح باشد، که مردان الهي با کشته شدن رو به ديدار خدا مي‌روند، پس جاي شادي و سرور و وجد است، نه جاي تأثر و گريه، اين نتيجه را هم مي‌توان گرفت که:کشندگان مردان الهي، خدمت بزرگي به آنان انجام مي‌دهند، که قفس آنان را مي‌ شکنند و مرغ روحشان را به عالم ملکوت به پرواز در مي‌آورند،

                      در صورتي که جلال الدين اززبان علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) به آن کس که به صورت او خدو انداخت مي‌گويد:

                       

                      تــو نگاريــده ي ، کف موليستـي   ***    نقـش حق را هم به امــــــر حق شکـن

                      آنِ حقـّي، کـرده‌ي مــــن نيستـــي    ***   برزجاجه‌ ي دوســت سنگ دوست زن

                       

                      در مقابل مشيت مقام ربوبي که براي مدت معيني روحي را در کالبد، براي تکامل بيشتر جاي داده است، نبايد کسي را جرأت و جسارت شکستن آن کالبد بوده باشد، مخصوصاً شکستن قفس روحي که نتيجه‌ اش فساد و تباه کردن ارواح انسان‌ها به وسيله تبهکاران، خواهد بود.

                      بنابر مجموع ملاحظات گذشته گريه و يادبود امام حسين(عليه‌السلام) و داستان عاشورا، حمايت از حق و عدالت و جلوگيري از جرأت و جسارت قفس شکنان مي‌باشد.يک بيان ديگر درباره‌ي عدم منافات ميان سرور شهادت و تأثر ساير زنده‌ها اين است که: سرور و ابتحاج روحاني براي شکستن قفس کالبد مادي همچنان که جلال الدين گوشزد مي‌کند، نه تنها شايسته‌ي خود شهداي راه ابديت است، ‌بلکه انسان‌هاي ديگر هم که از اين نوع پرواز روحي، اطلاع حاصل مي‌ کنند، به وصول شهيدان به آن مقام والا، خرسند و شادمان مي‌ گردند.

                      اين اصلي است که گمان نمي‌ رود في نفسه، مورد ترديد کسي بوده باشد. کسي که آيه «و لا تَحسَبَنَّ الَّذين قُتِلوا في سبيلِ الله أمواتاً بَل آَحياءٌ عِندَ ربهم يُرزقون» (۱۳)

                       

                      (و گمان نکنيد که کساني که در راه خدا کشته مي‌شوند، ‌مردگاني هستند، بلکه آنان به زندگاني (حقيقي) رسيده، در نــــزد پــــروردگارشان از عنـــايات الهي برخــــوردار مي‌ گردند) را بخواند، ‌مي‌ فهمد که شهادت يعني انتقال به حيطه عنايات الهي.

                       

                      مگر خود اميرالمومنين(عليه‌السلام) در موقع ورود ضربت جانکاه و مرگزاي بر تارک مبارکش، نفرمود «فُزتُ ورب الکعبه» (۱۴) (سوگند به پروردگار کعبه به آنچه مي‌خواستم، رسيدم)

                      مسلم است آن روح عالي که در راه خواسته الهي و نجات انسان‌ها از گمراهي و بدبختي، با قفس تن وداع مي‌گويد، و آن را بازيچه لبه شمشيرها و ساير اسلحه‌هاي سوزان و بران قرار مي‌دهد به آن قدرت بزرگ رسيده است که توانسته است گام به ما فوق حيات طبيعي و جهان هستي با آن همه جمال و جلالش بگذارد و رهسپار کوي لقاء الله و رضوان الله در ايام الله گردد.

                       

                      علامه جعفري تحت عنوان منظره‌ي عاشورا از ديدگاه‌هاي مختلف مي‌نويسد:

                      « درست است که حادثه‌ ي نينوا و منظره‌ي بي‌ نظير عاشورا، يک حادثه و يک منظره بوده است ولي همين حادثه و منظره‌ي واحد را مي‌ توان از ديدگاه‌هاي گوناگون مورد درک و تماس قرار داد:

                      ۱ـ پيامبر اکرم(صلي‌الله عليه‌ وآله)، تخلف مردم را از آن همه سفارشات که درباره خاندان طهارت و عظمت کرده بود، مي‌ بيند که توصيه‌ها و دستورات او دهها بار، چه بوسيله قرآن و چه با گفتارهاي شخصي خود، اتکا به فرزندان معصومش را که به جهت شايسته بودن به گستردن و تفسير رسالت پيامبر (صلي‌الله عليه‌ وآله) به خاک نشينان کره‌ي زمين، گوشزد کرده بود، در آتش هواي و هوس دنيا پرستان انسان سوز، زبانه مي‌کشد و از طرف ديگر چنين قرباني‌هاي مقدس، براي برومند ساختن نهال مکتب انساني که خود بنيان‌گذار آن است، ضرورت دارد،چنان که خود در اين جمله معروف مي‌فرمايد: «حُسينٌ مِنّي و أَنا مِن حسين» (۱۵) ( حسين از من و من از حسينم) يعني آن ارتباط ميان من و او وجود دارد که در آن هنگام که دين جاودان انساني ـ الهي، دستخوش طوفان‌هاي نابود کننده شود، همين حسين است که عاشورايش چون کشتي نجات‌ بخش، اسلام و قرآن را از غرق شدن نجات خواهد داد، که «إنَّ الحسينَ مصباحُ الْهدي و سَفينة النَّجاة» (۱۶) (حسين چراغ هدايت و کشتي نجات است.)

                       

                      ۲ـ فرشتگان و ارواح پاکي که از اين خاکدان، به عالم پرواز کرده‌اند، به اين حادثه‌ ي بهت‌انگيز، که ميان آدميان مفتخر به «وَ لَقَد کَرمّنا بَني آدم» (۱۷) اتفاق افتاده است، خيره و مبهوت مي‌ نگرند.

                       

                      ۳ـ اما خود حسين(عليه‌السلام)، سرگرم حضور در بارگاه الهي، از سنگر خونين دفاع از حقوق انسان‌ها، در حال انجذاب به حوزه جاذبيت بي‌ نهايت بزرگ، با اين سروش حيات‌ بخش است: ‌«الا ترونَ انَّ الْحقَّ لا يُعمَلُ بِهِ، و انَّ الباطلَ لا يتناهي عنهُ و إنّي لا اَري الْموت َ اِلا سعادة» (۱۸) (مــگر اي انسان‌ها، نمي‌بينيد که به حق عمل نمي‌شود و از باطل اجتناب نمي‌ورزند؟ من مرگ در راه دفاع از حق و ريشه‌ کن کردن باطل را، چيزي جز سعادت نمي‌بينم).

                       

                      ۴ـ يزيد و پيروانش که شمر جنايت کار جايگاه فاضلاب تمام پليدي‌هاي آنان بود، سرشار تمنّاهاي حيواني، غوطه‌ ور در دريايي از لذت اجراي پليدي‌ها و تبهکاري‌ هاي پيشوايانش.

                       

                      ۵ـ وجدان آگاه راد مردان تاريخ، که ادامه و بقاي اصول عالي انساني را، همواره به نيروهاي تازه مستند مي‌دانند، حادثه کربلا را به عنوان يکي از محرک‌ ترين نيرو، براي پيشبرد چرخ اصول و ايده‌هاي عالي انساني، مي‌نگرند.

                      دليل بارز اين نگرش، اقدامات امثال متوکل عباسي بود که فرمان داد، قبر امام حسين(عليه‌السلام) را ويران نموده و جاي آن را کشت و زرع کنند تا مردم براي گريه محرک در آنجا جمع نشوند. غافل از اين که مادامي که اصل حق و عدالت، براي انسان‌ها مطرح است، قبر امام حسين(عليه‌السلام) و هم مکتبانش، ‌در درجات مختلف در دل‌ هاي پاکان اولاد آدم با مصالح اصول پايدار انسانيت و با دو دست عقل و وجدان، محکم‌ تر از آن ساخته شده است که به وسيله بيل و کلنگ متوکل‌ها آسيبي به آن‌ها برسد.

                       

                      ۶ـ عرفا عينک جلال الدين را به چشم زده، شکسته شدن قفس‌ها و پرواز ارواح سعادتمند را به اصل نخستين خود، مي‌نگرند.

                       

                      ۷- در ميان اين همه عينک‌هاي متنوع که براي تماشاي حادثه‌ ي خونين کشتارگاه سوزان کربلا، به چشم طبقات زده شده است، يک عينک دو جانبه نيز ديده مي‌شود که اگر تيره و تارش نکنند عالي‌ ترين و همه جانبه‌ ترين ديد را به تماشاگرش نصيب کرده است.

                      اينان کساني هستند که عقل و انديشه مستند به مشاهده‌ ي نمود آن حادثه‌ ي خونين را که چشمگيرترين مبارزه حق و باطل و انسانيت و ضدّ انسانيت است، مي‌ اندازند و ابديت اصول حياتي انسان را از آن استنتاج مي‌ کنند و در شادماني روحي، بي‌ نهايت غوطه‌ ور مي‌ شوند هنگامي که احساس پاک و ناب و سازنده‌ ي خود را هم با آن تعقل و انديشه هماهنگ مي‌سازند.

                       

                      ريزش قطرات خون و افتادن سرها و دست‌ها و پاها و دوخته شدن چشمان حق بين را، با تيرها به دست کساني که کوچکترين دليل براي بزرگترين جنايتي که مي‌ کنند، در دست ندارند مي‌ بينند، مي‌ گريند و آه سوزان از سينه بر مي‌آورند.

                      مگر اين جريان انسان و انسانيت‌ کش را مي‌توان بدون تأثر عميق، که گريه و ناله نشان کوچک و نارسايي از آن تاثير است، ديد و يا شنيد ـ که در جامعه بشري، حالتي مي‌تواند بروز کند که گروهي بايستند و با فرياد بلند داد بزنند که ما چه کرده‌ايم براي چه ما را مي‌کشيد؟ و چرا در کشتن ما همه‌ ي اصول انساني را زير پا مي‌گذاريد؟ و آن جامعه نتواند براي جنايتي که مرتکب مي‌ شود، دلايل مورد جنايت را رد کند و براي کار خود دليلي اگر چه ظاهري فريبنده‌اي داشته باشد، نتواند بيان کند!

                      آيا براي بر حذر داشتن انسان‌ها از امکان بروز چنين حالتي بي‌نهايت شرم‌آور نبايد متاثر گشت؟
                      اين تأثر و گريه يک حالت بازتابي منفي نبوده بلکه سازنده و نيرو بخش حيات انسان‌ها است.»

                      ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                      پی نوشت ها :

                      (۱) نقدي بر مثنوي، آيت الله سيد جواد مدرسي.
                      (۲) شمس اهل تبريز و از خاندان معروف «بزرگ امير» بود که همگي اسماعيلي مذهب بودند (شناخت مولوي، ناصر نجفي، ص۲۱) سلسله تصوف او به استادش، ابوبکر سلّه باف مي‌رسد که سنّي مذهب بود (نفحات الانس، جامي، ص۴۶۴)
                      (۳) مقالات شمس، ص۲۷۱٫
                      (۴) آشنايي با علوم اسلامي استاد مطهري، ج۲ «عرفان»، ص۵۰، تحفة الاخيار، علامه ملا محمد طاهر قمي، ص۱۳۰٫
                      (۵) آشنايي با علوم اسلامي، ج۲ «در معرفي مولوي» ص۱۲۳، ريحانة الادب، مرحوم مدرس تبريزي، ج۶، ص۳۰٫
                      (۶) مثنوي معنوي، دفتر ششم، شماره ۷۷۷ به بعد.
                      (۷) آيت الله سيد جعفر سيدان فرمودند: علامه جعفري منزل ما آمده بودند و نوشته‌اي را از بنده خواستند که يکي از مناظرات من در آن آمده بود، از جمله صحبت مثنوي مولوي شد. وقتي من اشکالاتي را مطرح کردم، ‌ايشان به من اين طور گفتند: «عده‌اي از متجددان عصر حاضر مولوي را فوق اسلام دانسته، من خواستم با اين تفسير و نقد و تحليل، اين را برسانم که مولوي جزء ذرّيه‌ي مسلمين بوده ولي اشتباهاتي هم دارد و خواستم آن‌ها را از آن موضعي که دارند پايين بياورم». بعد از آن آيت الله سيدان فرمودند: کما اين که استاد مطهري در کتاب آشنايي با علوم اسلامي، ج۲، در قسمت عرفان در مورد نظريه گروهي از متجددان عصر حاضر در باب عرفان مي‌فرمايند: «اين گروه که با اسلام ميانه‌ي خوبي ندارند و از هر چيزي که بوي اباحيت بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قيامي در گذشته عليه اسلام و مقررات اسلامي قلمداد کرد به شدت استقبال مي‌کنند … و معتقدند که عرفا در عمل ايمان و اعتقادي به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوف نهضتي بوده از ناحيه ملل غير عرب بر ضد اسلام و عرب، در زير سرپوشي از معنويت ….
                      (اين گروه) با تکيه به شخصيت عرفا، که بعضي از آن‌ها جهاني است، مي‌خواهند وسيله‌اي براي تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را «هو» کنند که انديشه‌هاي ظريف و بلند عرفاني در فرهنگ اسلامي با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج، وارد اين فرهنگ گشته است.
                      اسلام و انديشه‌هاي اسلامي در سطحي پايين‌تر از اين گونه انديشه‌ها است.
                      اين گروه مدعي هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت فقط تقيّه و از ترس عوام بوده است، مي‌خواسته‌اند به اين وسيله جان خود را حفظ کنند (کلاس درس استاد سيدان، بحث تبيين و تمايز مکتب وحي و عرفان و فلسفه، تاريخ ۹/۱۱/۷۸)
                      (۸) تفسير و نقد و تحليل مثنوي جلال الدين محمد بلخي، ج۱۳، ص۲۹۰ و ۲۹۱٫
                      (۹) روح مجرد، ص۷۸ به بعد.
                      (۱۰) مثنوي مولوي، دفتر ششم، قسمت اول، ج۱۳، تفسير و نقد و تحليل علامه محمد تقي جعفري.
                      (۱۱) توبه، ۸۲٫
                      (۱۲) هنگامي که اوس به سمت جهاد در رکاب پيامبر(صلي‌ا…عليه‌وآله) مي‌شتافت، برادرش مرگ را به ياد او آورد و او براي آن که بي‌باکي خود را نشان دهد، ‌اين اشعار را خواند (مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، ج۴، ص۱۷۷؛ بحارالانوار، ج۴۴، باب۳۷، ص۳۷۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، باب۴۳، ص۲۳۸، ح۵؛ تاريخ طبري، ج۴، ص۳۰۵؛ الکامل في التاريخ، ابن اثير، ج۴، ص۴۹٫
                      (۱۳) آل‌عمران، ۱۶۹٫
                      (۱۴) بحارالانوار، ج۴۱، باب۹۹، ص۲، ح۴؛ المناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۱۲؛ الاستيعاب، ابن عبد البر، ج۳ ص۱۱۲۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج۹، ص۲۰۷؛ اسد الغابه، ابن اثير، ج۴، ص۳۸٫
                      (۱۵) ارشاد شيخ مفيد، ج۲، ص۱۲۷؛ بحارالانوار، ج۳۷، باب۵۰، ص۷۴؛ بحارالانوار، ج۴۳، باب۱۲، ص۲۶۱، ح۱؛ مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۷۲، سنن ترمذي، ج۵، ص۳۲۴٫
                      (۱۶) مدينة المعاجز، ج۴، ص۵۲، ح۱۳۳؛ الاخلاق الحسينيه، جعفر البياتي، ص۳۳۱، التجلي الاعظم، ‌سيد فاخر موسوي، ص۲۱٫
                      (۱۷) اسراء، ۷۰٫
                      (۱۸) تحف العقول، ابن شعبه الحراني، ص۲۴۵؛ بحارالانوار، ج۷۵، باب۲۰، ص۱۱۶، ح۲؛ تاريخ طبري، ج۴، ص۳۰۵؛ شرح الاخبار، القاضي النعمان المغربي، ج۳، ص۱۵۰٫
                      (۱۹) تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج۱۳، ص۲۸۹ به بعد (با تخليص)

                      Share

                      مطالب مرتبط

                      ۱۳۹۷/۰۴/۱۹

                      معرفی کتاب (فصلنامه شماره ۷)


                      اطلاعات بیشتر
                      ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

                      نه هر که سر بتراشد قلندري داند!


                      اطلاعات بیشتر
                      ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

                      استفتائات (فصلنامه شماره ۷)


                      اطلاعات بیشتر

                      جستجو

                      ✕

                      سایر مطالب

                      • معرفی کتاب (فصلنامه شماره ۷)
                      • نه هر که سر بتراشد قلندري داند!
                      • استفتائات (فصلنامه شماره ۷)
                      • اشعار شيخ بهايی در مذمت فلسفه
                      • حکمت در دست کافر
                      • دو پرسش از آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
                      • رابطه دین و فلسفه
                      • فلاسفه بلاغشان، بلاغ مبین نیست
                      • سه پرسش از محضر علامه سید جعفر سيدان
                      • ایدئولوژی اسلامی
                      • فضيلت ماه رجب
                      • نظریه معرفت / واحد پژوهش دارالصادق (علیه السلام)
                      مطالب مجله نور الصادق با ذکر منبع بلامانع است.
                      طراحی و پشتیبانی توسط سایتک
                                Not found textSee all results