قرائت فراموش شده بی نیازی سالک از استاد
«استاد سیامک جعفری»
چکیده :
نگارنده در این نوشتار نمونه هایی از دیدگاه های مختلف در مورد ضرورت و عدم ضرورت نیازمندی سالک به استاد را مطرح می کند و قضاوت را به عهده ی خوانندگان عزیز می گذارد.
دیدگاه اول فعلاً به علت تبلیغات فراوان، شهرت و مقبولیت خاصی پیدا کرده است و دیدگاه دوم فقط به مخالفین تصوف یا صوفیان بی سواد نسبت داده می شود، مقاله حاضر چالش تازه ای ایجاد کرده و پرده از دیدگاه منتسبین به عرفان مصطلح در بی نیازی سالک از استاد و ادله آنها بر می دارد.
مقدمه
نیازمندی سالک به استاد، در میان متقدمین و متأخرین اهل تصوف محل اختلاف بوده است.
جناب مولی صالح مازندرانی با نگاه دور از تعصب، اختلاف جدی اهل عرفان در موضوع مذکور را یادآور شده و می فرماید:
«بین اهل السلوک خلاف فی أن هل یضطر السالک إلی الشیخ العارف أم لا» ؛(۱)
یعنی میان اهل سلوک و عرفان اختلاف است در اینکه آیا سالک نیازمند به استاد و شیخ طریق هست یا نه.
صوفیان متأخر نیز به این اختلاف اشاره داشته اند.
سید محمد حسین تهرانی نوشته است:
«پس از ارتحال حضرت انصاری قدس الله تربته میان رفقای طهرانی از ارادتمندان ایشان اختلاف شدیدی به میان آمد. حقیر اصرار داشتم که: برای سیر این راه از استاد گریزی نیست… یک نفر از مریدان و رفت و آمد کنندگان به محضر مرحوم انصاری که قبلاً هم نزد مرحوم قاضی تردد داشته است ولی عمده ی شاگرد و ملازم مرحوم آقا سید عبدالغفار مازندرانی در نجف بوده است… با پیشنهاد حقیر بنای مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانی جذاب و چشمگیر که به آسانی و سهولت می توانست افکار سلاک بالاخص افراد درس نخوانده و تحصیل نکرده را به خود جلب کند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح کردند». (۲)
در سال های اخیر سعی شده مخالفت با این نظریه، منحصر به مخالفین تصوف و صوفیان بی سوادی که به مقامات عالیه نرسیده اند، جلوه داده شود. در صورتی که بعضی از اعاظم اهل عرفان که در عالِم بودن آنها هم شکّی نیست، از دیرباز با این نظر مخالفت کرده اند.
سید محمد صادق تهرانی می نویسد:
«مرحوم حاج آقا اسمعیل دولابی… تحصیلات علمی نداشتند… پس از مرحوم حضرت آقای انصاری، علامه والد ایشان را به شاگردی و ارادت حضرت آقای حداد دعوت نمودند، ولی ایشان اعتقادی به لزوم استاد و قرار گرفتن در تحت تربیت عملی وی نداشتند و لذا علامه والد می فرمودند: حاج آقا اسمعیل نسبت به مرحوم حضرت آقای انصاری نیز شاگرد سلوکی نبودند… و نیز می فرمودند: ایشان در برخی مراتب و درجات متوقف شده و ایستاده اند؛ اگر به حضرت آقای حداد دل می دادند امید بود که به مقام فناء و تجلیات ذاتی راه پیدا کنند». (۳)
بعضی نیز به کلی منکر وجود عارفان معتقد به بی نیازی سالک از استاد شده و اجماع را خلاف آن می دانند.(۴) و گفته اند:
«در همه کتاب های سلوکی، استادان بزرگ سفارش نموده اند که بی استاد حرکت نکنید». (۵)
نیازمندی سالک به استاد
در اینجا ابتدا اشاره ای کوتاه و گذرا به چند نمونه از ادله ی این اشخاص بر ضرورت داشتن استاد خواهیم داشت تا زمینه فهم نظر و ادله مخالفین فراهم شود، آنگاه به بازخوانی ادله ی دیدگاه دوم می پردازیم.
۱ـ سید علی قاضی طباطبایی می گوید:
«اهم از آنچه در این راه لازم است، استاد خبیر و بصیر و از هوا بیرون آمده و به معرفت الهیه رسیده و انسان کامل است… چنانچه کسی که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد برای پیدا کردن استاد این راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد».(۶)
۲ـ سید محمد حسن الهی طباطبایی می گوید:
«داشتن مربی ـ در تصوف ـ ضرورت دارد».(۷)
۳ ـ سید محمد حسین تهرانی می نویسد:
«برای سیر این راه ـ تصوف ـ از استاد گریزی و گزیری نیست، و وادی های عمیق مهلک و کریوه های صعب و سخت را جز استاد نمی تواند عبور دهد؛ و خودسرانه راه پیمودن، جز شقاوت و هلاکت و گرفتار شدن در وادی ابلیس و پیچ و خمهای نفس اماره و له شدن و لگد کوب گشتن در زیر پای شیطان رجیم نتیجه ای ندارد». (۸)
۴ ـ سید محمد صادق تهرانی می نویسد:
«ایشان ـ سید محمد حسین تهرانی ـ در هر امری که وارد می شدند، چه در وادی علم و چه در وادی عمل، با تمام وجود پا در میدان می گذاشتند. وقتی به محضر اساتید عرفان و اولیاء خدا می رسیدند دو شاخصه، ایشان را از دیگران متمایز می ساخت: اول اینکه اراده و خواست استاد را جانشین اراده و خواست خود نموده و اراده خود را بالمره در اراده استاد فانی کرده و تسلیم محض بودند و در مقابل تصرفات و دستورات مربی خود هیچ گونه لم و بم و چون و چرا نداشتند.» (۹)
و نوشته:
«سالک و مرید صادق را هیچ گریزی از این نیست که راه تصرف را برای استاد خود که از مکاید نفس آگاه است، باز نموده و ظاهراً و باطناً و سراً و علناً از او متابعت کند؛ وإلا در باتلاق نفس و هواهای آن برای همیشه مدفون خواهد شد.» (۱۰)
و می نویسد:
«از ارکان مهم در سلوک و عرفان عملی، استاد و شیخ آگاه است و حضرت علامه والد رحمة الله علیه لزوم استاد را از مسلمات عقل و کتاب و سنت دانسته(۱۱)… عامل حرکت سالک بعد از رسیدن به استاد خبیر، همان محبت خالص و ارادت تام او به استاد بوده و از لوازم این محبت، تبعیت محضه و بدون چون چراست. سالک در برابر استاد باید اراده و اختیار را از خود سلب کند و عبد محض باشد؛ چه این محبت و تسلیم سالک در برابر استاد که راه تصرف در نفس و اصلاح آن را برای مربی باز می کند.(۱۲) … اما مؤمن و محب واقعی بعد از ملاحظه ادله ای که بر حجیت و عصمت قول و فعل امام(علیه السلام) دلالت دارد و بعد از علم به اینکه انسان کامل، آیینه تمام نمای حضرت حق و محل ظهور و تجلی اسماء و صفات حسنای پروردگار است، در برابر قول یا فعل معصوم(علیه السلام) و یا ولی خدا، اگرچه موافق با ظاهر شرع نباشد، هیچ اضطراب و تزلزلی به خود راه نمی دهد. اگر او را به سخت ترین کارها امر نمودند و فرمودند که خود را از بلندی به پائین بینداز یا زندگیت را با دست خود آتش بزن یا هر امر دیگری که به ظاهر مستلزم هلاک انسان است، بدون درنگ و تأمل و از روی طوع و رغبت باید انجام دهد تا طعم شیرین و حقیقی ایمان را ذوق کند.(۱۳) … سر لزوم پیروی و اطاعت مطلق از اولیاء الهی و کاملین از موالیان اهل بیت(علیهم السلام) ، اینست که این اولیاء گرچه دارای مقام عصمت مطلقه از ابتدای حیات تا پایان آن نیستند، ولی از آنجا که بعد از وصول به مقام فناء فعلشان عین فعل خداست، جز حق از ایشان سر نمی زند.(۱۴)… اولیاء الهی اگر اراده کنند که حکم واقعی را از آبشخوار و منبع آن تلقی کنند، به یک اراده این امر تحقق می پذیرد، و چه بسا احکامی را به همین کیفیت تلقی نموده باشند و وجه آن برای دیگران مجهول باشد. علامه والد به همین جهت می فرمودند: انسان از امثال مرحوم قاضی نباید در فتوا مطالبه دلیل نموده یا به خاطر نیافتن مستند فتوا به ایشان اعتراض نماید. خود فرمایش مرحوم قاضی سند و حجت است.(۱۵) … باید دانست که فعل اولیاء خدا عین حق بوده و در آن خطا راه ندارد؛ کسی که به مقام فناء رسیده و به آبشخوار توحید راه یافته و به هدایت و طهارت محضه دست پیدا نموده، در حریم او لغزش وجود ندارد».(۱۶)
۵ ـ سید محمد محسن تهرانی نوشته:
«شکی نیست که سر و رمز موفقیت در هدایت و ارشاد حکیم الهی و مربی نفوس، همانا تسلیم و انقیاد کامل و تفویض اراده و اختیار خود به استاد کامل، و جایگزینی اراده و خواست و منویات او به جای خواست و میل و اراده شاگرد و راهرو می باشد… مرحوم والد… وقتی به حضور حضرت حداد ـ رضوان الله علیه ـ می رسد تمام وجود خود را تسلیم اراده و مشیت او می نماید، و هیچ اختیاری برای خود در جمیع امور شخصی و اجتماعی و تربیتی باقی نمی گذارد… در سفری که خدمت ایشان از حج بیت الله الحرام به عتبات عالیات تشرف پیدا نمودیم، روزی در منزل حضرت حداد در حضور ما رو به ایشان کردند و اظهار داشتند: اگر در این لیوان پر از خون باشد و شما به من امر کنید که آن را تناول کنم، بلا تأمل انجام خواهم داد.»(۱۷)
۶ ـ غزالی که به ضرورت داشتن استاد در تصوف اعتقاد دارد، نوشته: (۱۸)
مرید احتیاج به شیخ و استادی دارد که ناگزیر به او اقتدا کند تا او به راه راست رهنمون شود، زیرا راه دین دشوار است و راه های شیطان بسیار و آشکار، و هر کس استادی نداشته باشد که هدایتش کند به ناچار شیطان او را به راه های خود براند. پس هر کس بیابان های هلاک کننده را بدون راهنما و محافظ بپیماید خود را به خطر انداخته و بسا هلاک شود و کسی که مستقل و تنهاست مانند درخت خودروست که زود خشک می شود و اگر مدتی بماند و برگ کند میوه نمی دهد، بنابراین پس از اینکه مرید، شروط یاد شده را آماده کرد پناه او استاد اوست و باید همانند نابینا که در کناره رودخانه به راهنما چنگ می زند به استاد چنگ بزند به طوری که نابینا تمام کارهایش را به راهنما واگذار می کند و با او در ورود و خروجش از آب مخالفت نمی کند و هیچ چیز را در پیروی از او رها نمی سازد، و باید بداند که: نفع او در اشتباه استادش اگر اشتباه کند بیشتر از نفعی است که از عمل درست خود می برد اگر درست عمل کند.» (۱۹)
بی نیازی سالک از استاد
عالمان عارفی که در این قسمت به نظر و ادله آنها اشاره می شود، از سوی همه یا بعضی از پیروان تصوف خاصه موافقین دیدگاه اول تأیید و توثیق شده اند، و به همین علت نسبت دادن آنها به جماعت مخالف تصوف یا صوفیان بی سواد قابل قبول نیست.
انتساب این بزرگواران به تصوف شاید از نظر نگارنده ثابت نباشد ـ و یا محل اشکال باشد ـ ، ولی پذیرش صحت این انتساب توسط مدافعین دیدگاه اول (نیازمندی سالک به استاد) کفایت می کند.
۱- مرحوم فیض کاشانی در نقد این بخش از نوشتار غزالی می نویسد: (۲۰)
در صورتی که استاد جایز الخطا باشد ممکن است مرید را تباه سازد و فساد او بیش از اصلاحش باشد و حق این است که در اعتقاد و عمل جز به شخص معصوم از خطا و لغزش نمی توان اعتماد کرد، معصومی که عصمتش از سوی خدای سبحان تأیید شده باشد و جز امامان ما(علیهم السلام) کسی چنین عصمتی ندارد و پس از معصومین کسانی از شیعیان مورد اعتمادند که احکام دین را از آنان و سخنان استوارشان دریافت کرده اند و به ما اجازه داده اند احکام را از آنها ـ فقهاء ـ بگیریم. امام صادق(علیه السلام) فرمود: بپرهیز از اینکه مردی را در برابر حجت خدا نصب کنی و هر چه را می گوید تصدیق کنی». (۲۱)
۲ ـ مرحوم ملا احمد نراقی می نویسد:
«شیخ و مرشدی اکمل و اتم از نبی و ولی و ائمه طاهرین نتواند بود و آنچه شاید و باید در کلمات ایشان حاصل است و استخراج آنها از کلمات و اشارات ایشان اصعب نیست از شناختن شیخ و فرق میان شیاد و استاد.
ای بسا ابلیـس آدم روی هست پس به هر دستی نباید داد دست
مبتدی بیچاره قوت شناختن شیخ و تمیز صادق و کاذب ندارد پس صادق یقینی در دست هست و توسل به روحانیت آن و استفاده از کلمات او کافی است.» (۲۲)
۳ـ مولا نظر علی طالقانی می نویسد:
«غیر چهارده معصوم صلوات الله علیهم اجمعین کیست که قابل وجوب معرفت و وجوب اطاعت باشد و به غنای خدا مستغنی باشد و متخلق به اخلاق الله باشد و خود محتاج به دنیا و اهل دنیا نباشد، تا دست بیعت به او بدهیم و نام او را عارف یا واصل یا باب یا شیخ یا رکن رابع یا صوفی یا غیر اینها بگذاریم و شکوک و شبهات خود را در خدمت ایشان رفع و دفع نمائیم؟ والله اگر چنین کسی پیدا شود کمینه غلام او منم تا جان در تنم. هیهات ثم هیهات. باز خدا زیاد کند امثال مجتهدین و فقهاء را که پا از اندازه خود بیرون نگذاشته اند و سر تا پا خود را قاصر و مقصر و جاهل و نادان و خطاکار می دانند.»(۲۳)
و می نویسد:
«اهل کشف و عرفاء و صوفیه به خیال خود می خواهند تصفیه نفس نمایند تا از راه باطن به واقع برسند و مطالب برایشان منکشف شود… تمیز میان وهم و خیال و عقل کار هر بوالهوس نیست با آن که دین پدر و مادری، ذهنی و اعتقادی هر کسی است و می بینی که هر عارف و صوفی با بقای دین خود و حفظ او، خود را دانا و عارف می داند. محی الدین می گوید به معراج رفتم ابوبکر را بالاتر از علی دیدم. و هیچ یک دست از دین خود بر نداشتند، و اگر کشف و عرفان ایشان از حق بودی می بایستی همه بر یک دین باشند و پیغمبر و امام همه ایشان یکی باشد نه آن که یکی یهودی و یکی سنی و یکی زیدی و یکی شیعی باشد.
بدان که شیاطین را نیز وحی است که در باطن انسان می دمند چنانچه فرمود: و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم و ایضا فرمود و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا و هر دو در انعام است و فرمود من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة و الناس. و مسلم است که بسیاری از خواب های دروغ و آشفته، به وحی و الهام شیطان است… و حق تعالی لفظ وحی را هم به خود نسبت داد چنانچه در قرآن پر است از مثل انا اوحینا، و هم نسبت به شیطان داد تا بدانی که وحی نیز دو قسم است، حق و باطلش بهم آمیخته.
و ایضا در آیات بسیاری حق تعالی و شیطان هر دو اقرار کردند که شیطان به همه خلق تسلط اغوا دارد مگر به عباد مخلصین و بندگان خاص خدا که مراد معصومین(علیهم السلام) باشند، تا بدانی که شیطان تواند به هر کس باطل را وحی نماید مگر به معصوم(علیه السلام). ببین چگونه معصومین(علیهم السلام) تصدیق همدیگر نمودند و هیچ اختلاف نداشتند…
کمال انسان که منحصر در معرفت و طاعت و علم و عمل است منحصر است در آنچه از معصوم برسد. لهذا باید خلیفه خدا قبل از خلق و با خلق و بعد از خلق باشد و آخر از همه باید معصوم از دنیا برود تا کسی را بر خدا حجتی نباشد و خلقت خدا لغو و عبث نباشد و به دست هر کسی راه کمال باشد و این مطلب که گفتیم بدیهی عقول و مطابق اخبار متواتره و آیات متکاثره است…
به مطابق اخبار قطعی که در اصول کافی و غیر آن مذکور است و به مقتضای عقول، که ارواح پنج است.
اول: روح حرکت که لازمه پست ترین حیوانات است اگر چه کرم خراطین باشد و لکن او را شهوتی و قوتی نیست.
دوم: روح شهوت که قوه ی جماع و توالد و تناسل باشد ولکن او را قوتی نیست.
سوم: روح قوت که علاوه بر دو روح سابق او را قوتی است و طاقت بار کشیدن دارد چون حمار و گاو و استر و اسب و شتر و فیل و نحو اینها و این منتهای معراج حیوانات است و از این مقام بالاتر نتوانند رفت و در هر یک از این سه مقام انواع بسیاری از حیوانات داخل اند. و دو روح دیگر مخصوص اهل تکلیف است که جن و انس و ملک باشد.
چهارم: روح ایمان که مخصوص مؤمنین و مسلمین این سه طایفه است و کفار این روح را ندارند و همان سه روح حیوان را دارند چنانچه فرمود اولئک کالانعام بل هم اضل و لازمه این ارواح سهو و اشتباه و غفلت و خطا و مخالفت و مزج طاعت و معصیت است.
پنجم: روح القدس یعنی روح پاک از سهو و خطا و نسیان و اشتباه و منزه از هر بدی و گناه، چه صغیره و چه کبیره، چه عمداً چه خطا. و این روح مخصوص معصومین است چه از انسان و چه از ملائکه که به جهت این روح متحمل بار نبوت و خلافت گشتند و دست وسوسه شیطان به دامن جلال ایشان نمی رسد و سهو و اشتباه و گناه دامن گیر ایشان نمی شود و لهذا مسلطند بر همه طبقات و همه طبقات مطیع و منقاد ایشان است چنانچه همه حیوانات مطیع انسان است و صاحب روح قوت بر دیگران غالب است و روح شهوت بر سایرین قاهر است.
حال گوئیم پس ظاهر شد که از معصوم گذشته همه مردم در یک طبقه و یک درجه اند و کسی را بر کسی فی حد ذاته مطاعیت و سلطنتی نیست.
بلی هر که بیشتر از معصوم تحصیل علوم کرده و بهتر عمل و خدمت کرده مقرب تر و بهتر خواهد بود چون حضرت سلمان و ابوذر و اگر شخص به امام(علیه السلام) فرضاً عرض نماید که نمی خواهم میان من و تو مجتهدی یا شخص راوی واسطه باشد و می خواهم خود از شما اخذ کنم و یا خود مجتهد شوم بر او بحثی نیست و مستحق مدح و احسان است به خلاف آن که اگر بگوید خدایا من العیاذ بالله پیغمبر نمی خواهم و بلاواسطه از تو اخذ می کنم و تو را اطاعت می کنم یا به پیغمبرصلوات الله علیه بگوید میان من و تو امام نباشد. چنین شخصی با خدا و رسول معارضه کرده و انکار خدائی کرده، مثل آن که شخص به سلطان بگوید من حاکم تو را قبول ندارم و تو را قبول دارم.
و همچنین اگر بگوید خدایا من خود پیغمبر و یا امام می شوم، زیرا که تخم هوس کاشته و تمنای محال کرده. و لهذا باید در شریعت مطهره قول کسی را بی برهان قبول نکنی و حجت ندانی مگر آن که برهان مطابق شرع گوید یا مطابق عقول گوید که البته مطابق شرع است.
پس ظاهر شد که علماء و راویان، نامه خوان و سفیرند از جانب ائمه… و معنی خلیفه و حجت بودن ایشان قبول کردن قول ایشان است از این حیثیت که نسبت به معصوم می دهند و اگر نسبت به خود بدهند همسر ابوحنیفه خواهند بود که می گفت پیغمبر و امام چنین گفتند و من بر خلاف ایشان چنین می گویم. و حجت بودن ایشان مثل حجت بودن ید و بینه است که باز حجت همان قول معصوم است که فرموده اینها را حجت بدان.
و کسی از علماء، واجب الاطاعه نیست به آن معنی که معصوم واجب الاطاعه است…
و ایضا علماء قابل رد و انکارند و توان از این عدول کرد و به دیگری چسبید مثل آن که فاسق شود یا اعلم پیدا شود.
و ایضاً بسیار شده که مجتهد عامی و مقلد شده و عامی مجتهد شده…
و ایضاً فرمودند علمای ما بر دو قسم اند: خوب و بد. خوب ایشان تالی ما و بهترین خلقند و بد ایشان تالی دشمنان ما و بدترین خلقند، خود تمیز بدهید، روایت خوبان را از ما، قبول کنید و از بدان فرار کنید. و تمیز نیک و بد ایشان را به دست ما دادند… و ایضاً به او بگو که خود را معصوم می دانی یا نه؟ اگر معصوم می دانی به ضرورت مذهب در این دین و شریعت زیاده از چهارده معصوم نداریم، با آن که دانستی که حجت خدا پیش زید و عمرو درس نمی خواند که لازمه این طریقه سهو و اشتباه است.
و ایضاً حجت خدا از هیچ سخنی عاجز نمی شود و هر چه بپرسی جواب می گوید و همه زبان ها را می داند و هر معجزه و کرامت که از او بخواهند فی الفور می آورد و معصوم بی گناه است. و اگر معصوم نیستی هر چه از خود بگوئی قابل اعتبار نیست و هر چه از معصوم گوئی این جز مقام راوی و اجتهاد چیز دیگری نیست.» (۲۴)
امیدواریم پژوهشگران با دقت ورزی حکیمانه ـ به دور از تعصب فرقه ای و غرض شخصی ـ از نابودی و به محاق رفتن نقد و نظرهای عالمان عارف جلوگیری کنند.
___________________________________
پی نوشت ها:
۱- شرح الکافی، محمد صالح بن احمد مازندرانی ۲ / ۴۶ .
۲-روح مجرد / ۴۰ و ۴۱
۳-نور مجرد ۲ / ۱۶۹ – ۱۷۲
۴- غم عشق / ۱۰۴
۵ – همان / ۹۸
۶ – رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / ۱۷۶
۷ – الهیه / ۱۰۱
۸- روح مجرد / ۴۰
۹- نور مجرد ۱ / ۲۲۶
۱۰- همان ۱ / ۳۲۷
۱۱- همان ۱ / ۵۴۱
۱۲-نور مجرد ۱ / ۵۴۸ .
۱۳ – همان ۱ / ۵۵۴ .
۱۴ – همان ۱ / ۵۵۶ .
۱۵-نور مجرد ۱ / ۵۵۷ و ۵۵۸ .
۱۶- همان ۱ / ۵۵۹ .
۱۷- اسرار ملکوت ۲ / ۴۱ و ۴۲
۱۸-«المرید یحتاج إلی شیخ و استاذ سقتدی به لا محالة لیهدیه إلی سواء السبیل، فإن سبیل الدین غامض و سبل الشیطان کثیرة ظاهرة و من لم یکن له شیخ یهدیه قاده الشیطان إلی طرقه لا محالة فمن سلک البوادی المهلکة من غیر خفیر و دلیل فقد خاطر بنفسه و ربما أهلکها و یکون المستقل بنفسه کالشجرة التی تنبت بنفسها فإنها تجف علی القرب و إن بقیت مدة و أو رقت لم تمثر، فمعتصم المرید بعد تقدیم الشروط المذکورة شیخه فلیتمسک به تمسک الأعمی علی شاطی النهر بالقائد بحیث یفوض إلیه أمره بالکلیة، و لا یخالفه فی ورده و لا صدره و لا یبقی فی متابعته شیئا و لا یذر، ولیعلم أن نفعه فی خطأ شیخه لو أخطأ أکثر من نفعه فی صواب نفسه لو أصاب».
(المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء ۵ / ۱۳۰).
۱۹-راه روشن (ترجمه کتاب المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء)۵ /۱۸۰٫
۲۰- «إذا جاز علی الشیخ الخطأ فربما یکون إفساده اکثر من إصلاحه بل الحق أنه لا یجوز الاعتماد فی الاعتقاد و العمل إلا علی معصوم من الخطأ و الزلل عرف عصمته من الله عز و جل و لیس إلا أئمتنا ـ (علیهم السلام) ـ ، ثم من أذنوا لنا فی الأخذ عنه من شیعتهم الخذین عنهم و عن محکماتهم، قال الصادق ـ (علیه السلام) ـ : «إیاک و أن تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه فی کل ما قال»»؛
المحجة البضاء فی تهذیب الاحیاء ۵ / ۱۳۰
۲۱- راه روشن ۵ / ۱۸۱ و ۱۸۰
۲۲- خزائن / ۴۹۸ .
۲۳- کاشف الاسرار ۱ / ۵۲۷ .
۲۴-کاشف الاسرار ۱ / ۵۱۳ – ۵۱۷ .