آشنایی با شخصیت ها (شمس تبریزی)
مقدمه:
چند سالی است که صوفیان ذهبیه به دنبال ایجاد یک پایگاه و مقر ثابت برای بسط و نشر هرچه بیشتر مکتب انحرافی خود در شمال کشور بودند تا اینکه وقتی یک مرقد بی اسم و رسم را در کنار خرابه ای در شهر خوی یافتند که نام «شمس الدین» روی آن حک شده بود، بر آن شدند تا این مرقد را به عنوان مرقد شمس تبریزی (پیر مولوی) به مردم معرفی کرده و از این طریق به ایجاد مسجد ضراری در این شهر شیعه نشین و عالم پرور اقدام کنند. اما درباره هدف آنها از ترویج شمس تبریزی باید به این مهم خاطر نشان کرد که شمس تبریزی یکی از بزرگترین مشایخ فرقه ذهبیه می باشد، وحید الاولیاء می نویسد: نسب طریقتی شمس به بابا كمال الدين جندى، و از او به شيخ نجم الدين كبرى می رسد.(۱)
به همین جهت اعضاء فراماسون این فرقه، در دهه های اخیر تمام تلاش خود را برای احیاء این شخصیت مرموز و مجهول و مقبره موهوم و جعلی او به کار بردند تا او را از میان صفحات تاریخ بیرون کشیده و به تمام جهانیان به عنوان یک صوفی ذهبی معرفی نمایند. آنها در قدم اول کتاب «مقالات شمس» را برای اولین بار با تیراژ بالا چاپ کردند. میرزا احمد خوشنویس یکی از مشایخ پرآوازه فرقه ذهبیه در مقدمه کتاب مقالات شمس گزارش می دهد که چاپ این کتاب، به دستور قطب وقت فرقه ذهبیه یعنی «دکتر گنجویان» صورت گرفته است، او می نویسد: دو سال پیش در مجمعی که سالکان طریقت حاضر بودند، (یعنی در مجلس خصوصی فرقه ذهبیه) جناب آقای دکتر گنجویان (قطب قبلی فرقه ذهبیه)… به این بنده ناچیز اشاره فرمودند که نسبت به چاپ مقالات شمس اقدام نمایم اتفاقاً از توجهات معنوی اولیای حق همان روزها یک نسخه خطی زیبایی به دستم آمد و نوید موفقیت به بنده داد و همان نسخه ملاک ورود به این امر خطیر گردید و با تطبیق آن با نسخه های متعدد عکسی موجود در دانشگاه تهران، توسط شرکت مطبوعاتی عطائی، شروع به چاپ گردید اینک پس از یک سال کوشش این آرزو جامه عمل پوشیده و چاپ کتاب انجام گردیده است… .(۲)
متأسفانه هر ساله، مجالس سماع و رقص رایج در فرقه مولویه، در کنار مرقد شمس انجام می گیرد دقیقاً مشابه همان اعمال خلاف شرعی که در قونیه ترکیه در کنار مزار جلال الدین مولوی رومی انجام می شود و همین موضوع می تواند خطری بزرگ برای ایجاد تزلزل در اعتقادات مردم سلیم العقیده شهرستان خوی گردد و باید هر چه زودتر جلوی آن گرفته شود.
بررسی شخصیت شمس تبریزی
« سید علیرضا موسوی»
آیا «شمس تبریزی» برای شیعیان شخصیتی مقدس محسوب می شود؟
و اساساً آیا او یک شیعه اثنی عشری بوده است که نهادهای فرهنگی و توریستی کشور تصمیم گرفته اند با صرف هزینه های میلیاردی از بیت المال شیعیان مقبره موهوم و مجعول او را در هیئت یک امامزاده عالیمقام در آورند؟
آیا به طور یقین می توان شهرستان خوی را آرامگاه شمس دانست؟
پاسخ تمام این سؤالات منفی است. اکنون برای آشنائی بیشتر خواننده محترم با این شخصیت مرموز تاریخ تصوف، به نقل گوشه ای از سخنان او از کتب معتبر صوفیه و همچنین کتاب مقالات شمس که احدی در انتساب آن به شمس تبریزی خدشه وارد نکرده است می پردازیم تا ابعاد متعدد انحرافات اعتقادی و رفتاری او بر همگان آشکار گردد.
بیوگرافی شمس تبریزی
نام: محمد بن علی ملکداد تبریزی.
لقب: شمس تبریزی.
مذهب: اهل تبریز و از خاندان معروف «بزرگ امید» بود که همگی اسماعیلی مذهب بودند.(۳) شمس تبریزی و پدرش پس از حاکم شدن حسن صباح اسماعیلی مذهب در الموت، برای حفظ و صیانت از مذهب اسماعیلی تلاش فراوان نمودند.(۴)
هیچ نشانه ای از گرایش شمس به تشیع و مکتب اهل بیت علیهم السلام از زندگی و افکار و گفتار او دیده نمی شود. حدیث هایی که نقل می کند همگی از اهل سنت است و مشایخ طریقتی او نیز در جرگه اهل سنت قرار داشتند و به طور کلی از فرهنگ اهل بیت علیهم السلام بیگانه بودند.
محل سکونت: در تبریز متولد شد اما به آسیای صغیر، شام و بغداد سفر نمود.(۵)
نسب: سلسله طریقت او به ابوبکر سله باف می رسد که سنی مذهب بوده است.(۶)
طبق قول دیگر، برخی نسب طریقتی شمس را به فرقه ذهبیه و نجم الدین کبری رسانده و در ذکر مشایخ او می گویند: شمس الدين مريد بابا كمال الدين جندى، و او مريد شيخ نجم الدين كبرى، و او مريد شيخ عمار بن ياسر اندلسى، و او مريد شيخ نجيب الدين سهروردى، و او مريد شيخ احمد غزالى، و او مريد شيخ ابوبكر نساج، و او مريد شيخ ابوالقاسم گوركانى، و او مريد شيخ ابوعمران مغربى، و او مريد شيخ ابوعلى كاتب، و او مريد ابوعلى رودبارى، و او مريد شيخ جنيد بغدادى و او مريد سرى سقطى، و او مريد شيخ معروف كرخى.(۷)
شمس تبریزی، مرشد و پدر معنوی جلال الدین رومی محسوب می شود و اگر این دو نفر با یکدیگر دیدار نمی کردند مولوی تا پایان عمر همچنان بر کرسی تدریس علوم نقلی و فقه و شریعت تکیه زده و مسجد و نماز و منبر و مدرسه را به خانقاه و سماع نمی فروخت و هرگز به زیر خرقه تصوف داخل نمی شد. در توصیف تحول مولوی بعد از ملاقات با شمس نوشته اند:
دريغا نازنين مردى و عالمى و پادشاه زاده كه از ناگاه ديوانه شد و از مداومت سماع و رياضت و تجوّع، مختلّ العقل گشت و مجذوب شد. (۸)
شمس تبریزی درویشی شاهد باز (۹) و لاابالی و دوره گرد و کم حوصله و خشن و مرموز بود که با تحمل ریاضت های شاقه، به علوم غریبه و سحر دست یافته بود و از همین طریق توانست مولوی را جذب خود کند.(۱۰)موضوعی که مولوی آن را علناً بیان می کرد و بنابر نقل افلاکی:
هرگاه مولانا از شمس سخن مى گفت، چنین می گفت كه: خدمت مولانا شمس الدين ما در تسخير نفوس جنى و انسى و سر اسماء قدسى و اسرار اشياء يد بيضاى موسوى داشته و همانا كه نفس مبارك او همدم مسيحا بود و در علم كيميا نظير خود نداشت و در دعوت كواكب و قسم رياضيات و الهيات و حكميات و نجوم و منطق و خلافى او را ليس كمثله نفس فى آلافاق و الأنفس مى خواندند… .(۱۱)
علماء و بزرگان قونیه، شمس تبریزی را مانند حلاج، جادوگر و ساحر و لاابالی می دانستند.(۱۲)
در سن شصت سالگی عاشق دختر جوانی به نام کیمیا خاتون گردید و با او وصلت نمود اما به دلیل رفتار خشن و زشت شمس، دختر جوان پس از یک بیماری سه روزه جوان مرگ شد.(۱۳)
مهم ترین اثر شمس تبریزی کتابی به نام «مقالات شمس» است که چندان در دسترس نبوده است به همین دلیل از تحریف و دستکاری صوفیان شیعه در قرون بعدی (از دوره صفویه به بعد) در امان مانده و به خوبی هویت اعتقادی گوینده آن را نمایان می کند و جای هیچ تردیدی باقی نمی گذارد که شمس تبریزی از صوفیان متعصب اهل سنت بوده است.
انحراف در توحید و اعتقاد به وحدت وجود
شمس می گوید:
دعوت انبیاء همین است که ای بیگانه به صورت، تو جزو منی، از من چرا بی خبری؟ بیا ای جزو، از کل بی خبر مباش. باخبر شو و با من آشنا شو. (۱۴)
مرید و مراد بازی
شمس همچون دیگر صوفیان، معتقد بود تبعیت مطلق و بی چون و چرا از قطب زمان واجب است حتی اگر دستورات او خلاف شرع باشد. وی می گوید:
سؤال کردن از شیخ (مرشد) بدعت است.(۱۵)
اکنون به خدمت آن پیر، سؤال نباشد، گویی درخت را در جنباندن تا میوه فرود آید، وقتی باشد که به جنبانیدن، میوه باز رود و نیاید، همه چنان نباشد که بیاید، چاره سکوت و تسلیم است، اینجا هیچ طریق دیگر نیست، الا سکوت و تسلیم.(۱۶) در خدمت بزرگان، مَن صَمَتَ نجی، (مرید باید در برابر پیر خود سکوت اختیار کند تا به رستگاری برسد).(۱۷)
شمس تبریزی در مرید پروری چنان موفق بود که به درجه ای رسیده بود که بزرگترین مرید او یعنی مولوی وی را خدای خود خوانده و چنین می گفت:
پيــر من و مـــراد من درد مـــــــن و دواى
من فاش بگفتم اين سخن شمس من و خداى من(۱۸)
شمـس الحـق تبريز چو سلطان جهان است
آنهــــا كه طلب كار ســـــخاييـد كجـاييـــــد (۱۹)
خودستایی های شمس
شمس در جای جای کتاب مقالات و به مناسبت های مختلف، شخصیت و بزرگی خود را ستوده است. او در وهله نخست وجود خود را کیمیا معرفی می کند «آن هم از گونه ای که بر من ریختن حاجت نیست، بلکه چون پیش مس برابر می افتد، همه زر می شود، کمال کیمیا چنین باشد» (۲۰) و آنگاه سلام خویش را حصنِ حصین بلاها دانسته و می گوید: «سلام ما حصار است از همه رنجها، امان یابی چون درآمدی.» (۲۱)
شمس معتقد بود که هرکس به وی خدمتی کند، خداوند آن شخص را خواهد آمرزید حتی اگر آن شخص به خدا اعتقادی نداشته باشد و به رسالت رسولان الهی کافر باشد و می گوید:
اگر کافری بر دست من آب ریخت، مغفور و مشکور شد، زهی من! … زهی عزت و بزرگ!(۲۲) مرا چنین گفته اند که کافر هفتاد ساله، کوزه ای به دست تو دهد، خلاص یافت. (۲۳)
طبق دیدگاه شمس، نه تنها کسی که به او خدمتی کند بلکه اگر نظر وی متوجه کسی شود، به خاطر همین توجه، آن شخص رستگار خواهد شد و جالب اینجاست حتی اگر این توجه به صورت دشنام و ناسزا هم باشد، کارگر خواهد بود و نتیجه ای مثبت در بر خواهد داشت، وی می گوید:
اگر دشنام من به کافر صد ساله هم رسد، مؤمن شود، اگر به مؤمن رسد، ولیّ شود و به بهشت رود عاقبت!(۲۴)
شمس خود را نه تنها برتر از تمام مردمان عصر خویش، بلکه از تمام اولیاء و عرفای گذشته نیز والاتر می داند و می گوید:
از سر تا پایم را همه خدا گرفته است این بی خبران، این بی ذوقان، چه افسرده اند، چه مردودند، چه بی ذوقند، انا الحق، سبحانی! که طاقت من دارد با این گفتار، و با این کلام، تو کجا خدا می بینی!(۲۵)
شمس خود را همتراز رسولان معصوم الهی دانسته و می گوید:
اسرار می گویم، کلام نمی گویم، عجب این بزرگان را، چون کلام نیز روی ننمود از این بزرگان، ابایزید از این قبیل نباشد، انبیاء باشد و رسل! (۲۶)
او به برتری خود بر عرفا و بزرگان دین معاصر خویش قناعت نکرده و مقام خود را برتر از تمام اولیاء دانسته و معتقد است حتی اگر به شخصی دشنام و فحش و ناسزا دهد، او را به مقام ولی اللهی رسانده؛ می گوید:
من نگویم که شمس الدین ولیّ است، این بر من افتراست، من گفتم که هر که دشنام شمس الدین به او رسد، (به شرط آنکه آن دشنام به او رسد) آن کس ولیّ باشد! (۲۷)
لذا می گوید اگر کسی من را بشناسد دچار حیرت خواهد شد و قلبش از حرکت خواهد ایستاد: انک لا تعرفنی و الله لو انک عرفتنی، لارتعدت اعضائک، و خفق قلبک، یقول هذا ولی، و هذا اعز اولیاء الله (همانا تو مرا نمی شناسی و به خدا سوگند اگر مرا بشناسی، اندامت به لرزه در خواهند آمد و قلبت از حرکت باز خواهد ایستاد، می گویند این ولیّ است و او عزیزترین اولیاء خداست).
لذا نه تنها خود را مقید به پیروی از هیچ احد الناسی ندانسته بلکه زبان به طعن ائمه اطهار علیهم السلام می گشاید و می گوید:
آن ظاهر نی، اکنون تو بدان مَچَفس، ائمه روا نمی دارند، ائمه که باشند؟! مرا با ائمه چه کار! ما خود ائمه ایم! (۲۸)
شمس در استخفاف عذاب الهی نیز کلمات بی شماری دارد و در این موضوع نیز گوی سبقت را از هم مسلک های خود ربوده است چنانچه اگر بایزید بسطامی می گفت: بایزید گوید: مگر آتش دوزخ چیست؟ من فردا بر کنار آن قرار خواهم گرفت و به خداوند خواهم گفت: مرا به غرامت این ملاعین بپذیر وگرنه آن را خواهم بلعید.(۲۹) شمس تبریزی همین مقدار نیز بر نتافته و می گوید:
دوزخ از من حذر می کند و می ترسد، آخر می گوید: جز یا مؤمن فان نورک اطفأ ناری! (از من دور شو ای مؤمن، زیرا که نور وجود تو آتش مرا خاموش کرد) دوزخ را چنان بتفسانیم که بمیرد از بیم.(۳۰)
مقایسه ی سخن شمس با تعالیم اهل بیت علیهم السلام
کافی است تنها همین سخن شمس تبریزی را با تعالیم مکتب اهل بیت علیهم السلام مقایسه کنید تا به دوری و بیگانگی و انحراف او پی ببرید همچنان که سیّد و سرور جوانان بهشت حضرت سیّدالشهدا علیه السلام در مقام خوف از عذاب الهی و آتش جهنم بعد از قرائت دعای مفصل مشهور به عرفه، در حالی که قطرات اشک همچون باران از دیدگان مبارکش جاری و خاک زیر پایشان از کثرت گریه و زاری خیس گشته بود تنها یک حاجت را به درگاه الهی درخواست کرده و فرمودند:
((أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ حَاجَتِيَ الَّتِي إِنْ أَعْطَيْتَهَا لَمْ يَضُرَّنِي مَا مَنَعْتَنِي وَ إِنْ مَنَعْتَنِيهَا لَمْ يَنْفَعْنِي مَا أَعْطَيْتَنِي أَسْأَلُكَ فَكَاكَ رَقَبَتِي مِنَ النَّار)).(۳۱)
خداوندا از تو حاجتی می خواهم اگر به من عطا نمایی هیچ امری که از من منع کرده ای مرا آسیب نمی رساند و اگر آن حاجت را از من منع نمایی، هرچه به من عطا کرده ای به حالم سود نخواهد داشت، و آن درخواست، آزاد و رها کردن من از آتش است.
شمس و ادعای بی نیازی از دین اسلام و پیامبر اسلام! (پلورالیسم دینی)
شمس تبریزی با وقاحت تمام، نه تنها مدعی بی نیازی از قرآن کریم است بلکه خواندن کتاب الله و تبعیت از آن را سبب تاریکی قلب خود می داند:
مرا رساله ی محمد رسول الله سود ندارد!! مرا رساله ی خود باید. اگر هزار رساله بخوانم تاریک تر شوم. اسرار اولیاءِ حق را ندانند، رساله ی ایشان مطالعه می کنند، هر کسی خیالی می انگیزند و گوینده ی آن سخن را متهم می کنند. خود را هرگز متهم نکنند، و نگویند که این کفر و خطا در آن سخن نیست؛ در جهل و خیال اندیشی ماست… . (۳۲)
شمس مانند دیگر صوفیان، راه مستقیم و طریق هدایت و نجات و رستگاری را منحصر در اسلام نمی داند و معتقد است تمام ادیان و مذاهب و حتی کفار، سالک راه هدایت و مدرک حقائق و معارف هستند. به عنوان نمونه طبق نقل مقالات شمس، وی از شرکت در مجالس مسلمین خودداری و نزد مسیحیان می رفت:
گفتم: مى روم امشب نزد آن نصرانى كه وعده كرده ام كه شب بيايم، گفتند: ما مسلمانيم و او كافر، بر ما بيا. گفتم: او به سر مسلمان است، زيرا تسليم است و شما تسليم نيستید.(۳۳)
همچنین می گوید:
گفتند ما را تفسیر قرآن بساز، گفتم تفسیر ما چنان است که می دانید، نی از محمد و نی از خدا! این «من» نیز منکر می شود مرا.(۳۴)
این سخنان شمس تبریزی را مقایسه کنید با کلام خداوند متعال که می فرماید:
((وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين)).(۳۵)
هر كس غير از دین اسلام را برگزیند، هرگز از وی پذیرفته نخواهد شد و در پايان كار(روز آخرت) از جمله افراد خسارت، ضرر و زیان دیده است.
و یا در آیه دیگر که می فرماید:
((إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ الله فَإِنَّ الله سَريعُ الْحِساب)).(۳۶)
دينى پسنديده خدا نيست مگر اسلام و اهل کتاب اختلاف نکردند مگر بعد از اینکه علم و معرفت به حق پیدا کردند اما سرکشی کردند و هرکس به آیات خداوند کفر بورزد خداوند سریع الحساب است.
حال کسی که ادعا می کند قرآن کریم برایش سود ندارد بلکه سبب گمراهی او می شود را می توان مسلمان نامید؟! هرگز!
شمس از شنیدن و نقل کردن آیات و روایات خشمگین می شد
شمس در سخنان بی پروا دیگر، انبیاء الهی را به نفاق متهم کرده و می گوید:
اغلب انبیاء نفاق کرده اند! نفاق آن است که آنچه در دل باشد، خلاف آن ظاهر کردن… اگر نفاق نکردی، اول صدیق بیزار شدی! (۳۷)
هنگامی که علماء و فقهای عصر شمس تبریزی، آیات قرآن کریم را می خواندند و روایات بزرگان و معصومین را نقل می کردند شمس تبریزی خشمگین شده و آنها را از خواندن آیات و روایات نهی می کرد و به آنها می گفت: باید خودتان تلاش و سلوک کنید تا به مقام انبیاء برسید تا از جانب خدا بر شما وحی شود نه اینکه کلمات انبیاء دیگر را نقل کنید. وی می گوید:
تاکی بر زین بی اسب سوار گشته و در میدان مردان می تازید و تا کی به عصای دیگران به پا می روید؟ این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردمی نشسته بودند و از خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟ بعض کاتب وحی بودند و برخی محل وحی. اکنون جهد کن که هر دو باشی هم محل وحی و هم کاتب وحی خود باشی. (۳۸)
من کتاب مسلمانانم نه قرآن
شمس تبریزی در جای دیگر مدعی می شود که کتاب خدا، قرآن مسلمانان نیست بلکه قطب و پیر راه سلوک (یعنی خودش) است! وی می گوید:
مراد از کتاب الله، مصحف (قرآن کریم) نیست، بلکه آن مردی است که راهبر است، کتاب الله او است، آیت اوست، در آن آیت آیت هاست. (۳۹)
و در جای دیگر تمام هادیان و معصومین و راهنمایان خلائق را زیر سؤال برده و یگانه منجی و هدایت گر بشریت را خود می داند:
مرا در این عالم با این عوام هیچ کار نیست، برای ایشان نیامده ام، این کسانی که رهنمای عالم اند به حق، انگشت بر رگِ ایشان می نهم! (۴۰)
این کلمات شمس تبریزی درحالی مطرح گشته است که در شرع مقدس اسلام بلند مرتبه و والا مقام ترین شیء همین قرآن کریم است به طوری که یکی از شئون معصومین و هادیان راه الهی، تفسیر و تبیین قرآن کریم می باشد. خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم، در حدیث مشهور و متواتر «ثقلین» که فریقین نقل کرده اند، از قرآن کریم به عنوان ثقل اکبر و از اهل بیت علیهم السلام ثقل اصغر نام برده است که مقام مفسر و مبین کلمات باری تعالی را دارند. آن حضرت می فرمایند:
((إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي، أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ الله حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا)).(۴۱)
به تحقیق که من در میان شما دو شیء گرانبها باقی می گذارم و مادامی که به آنها چنگ زده و عمل کنید هرگز گمراه و اغواء نمی گردید یکی از آنها بزرگتر از دیگری است و آن کتاب قرآن کریم می باشد، این کتاب ریسمان کشیده شده خداوند از آسمان به زمین است. ثقل دیگر اهل بیت من هستند که این دو ثقل از یکدیگر هرگز جدا نمی شوند تا اینکه روز قیامت بر من وارد می شوند. پس بنگرید که در نبود من (به جای من) چگونه با آنان رفتار می کنید.
آیا این سخن شمس تبریزی مصداق استخفاف و مهجور نمودن کلام الله نمی باشد؟
رسول گرامی اسلام در روایت دیگر می فرمایند:
(( الْقُرْآنُ أَفْضَلُ كُلِّ شَيْ ءٍ دُونَ اللهِ فَمَنْ وَقَّرَ الْقُرْآنَ فَقَدْ وَقَّرَ الله وَ مَنْ لَمْ يُوَقِّرِ الْقُرْآنَ فَقَدِ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَةِ الله…))(۴۲)
قرآن کریم، بعد از خداوند متعال، با فضیلت ترین شیء موجود در عالم است پس کسی که قرآن را بزرگ شمارد خدا را بزرگ شمرده و هر کس آن را بزرگ نشمارد به حریم خدای سبحان استخفاف روا داشته است.
اما از همه مهم تر کلام خداوند متعال در خود قرآن کریم است که شکایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از امت اسلام را اینگونه بیان می کند:
((وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورا ))(۴۳)
و پيامبر عرضه داشت پروردگارا قوم من قرآن را کنار گذاشته و آن را رها كردند.
این آیه، بیانگر شکایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به درگاه خداوند سبحان است که از مهجور ماندن قرآن توسط امتش شکایت نموده است.
حال قضاوت کردن درباره اینکه آیا سخنان شمس «مصداق مهجور ساختن کلام الله می باشد» را بر عهده خواننده محترم می سپاریم.
شمس تبریزی بایزید را برتر از پیامبر می داند!
افلاکی که کتاب مناقب العارفین خود را در وصف سیره و کلام مولوی و شمس تبریزی، زیر نظر نوه مولوی نگاشته و از معتبرترین تذکره های صوفیه می باشد، در این کتاب چنین می گوید:
همچنان منقولست كه روزى آن سلطان عالم جان، بر در خان نشسته بود؛ مگر حضرت مولانا، قدّس الله لطيفته از مدرسه پنبه فروشان بيرون آمد و بر استرى رهوار سوار شده، تمامت طالب علمان و دانشمندان در ركابش پياده از آنجا عبور مى كردند؛
همانا كه حضرت مولانا شمس الدين برخاست و پيش دويد و لگام استر را محكم بگرفت و گفت: اى صرّاف عالم و نقود معانى و عالم اسماء! بگو كه حضرت محمّد رسول اللّه بزرگ بود يا بايزيد؟ فرمود كه نى نى محمّد مصطفى سرور و سالار جميع انبياء و اولياءست و بزرگوارى از آن اوست به حقيقت ، شمس تبريزى گفت: پس چه معنيست كه حضرت مصطفى سبحانک ما عرفناک حقّ معرفتک مى فرمايد و بايزيد سبحانى ما أعظم شأنى و انا سلطان السلاطين مى گويد؟
همانا كه مولانا از استر فرود آمده از هيبت آن سؤال نعره بزد و بى هوش شد و تا يك ساعت رصدى خفته بود و خلق عالم در آن جايگاه هنگامه شد و چون از عالم غشيان به خود آمد، دست مولانا شمس الدين را بگرفت و پياده به مدرسه خود آورده، در حجره درآمدند، تا چهل روز تمام هيچ آفريده را راه ندادند؛ بعضى گويند: سه ماه تمام از حجره بيرون نيامدند.(۴۴)
از متن پرسش شمس از مولوی کاملاً روشن است که در نظر او مقام بایزید با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مساوی و برابر است تنها جای شک این است که آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز افضل است یا نه!
باید دانست که نگاه تحقیرآمیز به انبیاء علیهم السلام، ائمه علیهم السلام و اصحاب پیامبران و امامان علیهم السلام ـ از اصول اساسی اندیشه تمام صوفیان است که نمونه بارز و صریح آنها را می توان از کلمات شمس و مولوی دریافت.
مخالفت شمس با کلمات به جای مانده از انبیاء و اوصیاء
صوفیان علمی که از خواندن کتاب و دفتر و قرآن و حدیث حاصل می شود را نه تنها بی ارزش بلکه یکی از موانع سلوک و کشف حقیقت می دانند درحالیکه مهم ترین تلبیس ابلیس بازداشتن مردم از علم آموزی و مخالفت با تعلیم و تعلم و خاموش کردن نور عقل و علم است چرا که شیاطین با گرفتار کردن بشر در تاریکی ها می توانند هر نحوه که خواستند او را به حرکت در آورده و بلغزانند. ابلیس با جایگزین کردن مکاشفه و حدثنی قلبی عن ربی به جای قال الصادق و قال الباقر سعی در انحراف مردم دارد چنانچه امثال احمد احسائی ها و صوفیان و تئوسوفی ها را منحرف ساخت.
دکتر غنی قاسم می نویسد:
از مطالعه تراجم احوال صوفیه و اطلاع بر اقوال و آراء آنان بر می آید که عرفا همیشه «علم رسمی» و قیل و قال مدرسه و کتاب و دفتر را «حجاب» راه سالک شمرده اند.(۴۵)
اما در این میان شمس تبریزی گوی سبقت را از هم مسلکان خود ربوده و در مذمت و تقبیح علوم منقول و اکتسابی بیشترین کلمات را نقل کرده است که اکنون تنها به گوشه ای از آنها اشاره می شود.
شمس تبریزی مدعی می شود که اگر کسی از علوم منقول در قرآن و روایات و غیره، تبعیت کند گمراه می شود:
آنچه تو را براهند، بنده خداست نه نبشته مجرد، من اتبع السواد فقد ضلّ (کسی که از خط نوشته تبعیت کند گمراه می شود).(۴۶)
مولوی، بزرگترین دست پرورده شمس تبریزی خطاب به استادش می گوید:
از وقتی با تو آشنا شده ام این کتاب ها در نظرم بی ذوق شده است. (۴۷)
در رابطه با اولین دیدار شمس تبریزی و مولوی چنین نقل کرده اند:
روزى مولانا در خانه نشسته بود و كتابى چند گرد خود نهاده و طالب علمان بر وى گردآمده بودند. شمس الدين تبريزى درآمد و سلام گفت و بنشست و اشارت بكتب كرد و پرسيد اين چيست: مولانا گفت تو اين ندانى، هنوز مولانا اين سخن به انجام نرسانيده بود كه آتش در كتب و كتب خانه افتاد. مولانا پرسيد اين چه باشد؟! شمس الدين گفت: تو نيز اين ندانى برخاست و برفت. مولانا جلال الدين مجردوار برآمد و بترك مدرسه و كسان و فرزندان گفت و در شهرها بگشت و اشعار بسيار بنظم آورد و بشمس تبريزى نرسيد و شمس ناپيدا شد و قريب بدين روايت است آنچه جامى و ديگران بتبع وى در كتب خود نوشته اند كه «چون خدمت مولانا شمس الدين به قونيه رسيد و بمجلس مولانا درآمد خدمت مولانا در كنار حوضى نشسته بود و كتابى چند پيش خود نهاده پرسيد: اين چه كتابهاست، مولانا گفت اين را قيل و قال گويند ترا با اين چه كار خدمت مولانا شمس الدين دست دراز كرد و همه كتابها را در آب انداخت، خدمت مولانا بتأسف تمام گفت هى درويش چه كردى بعضى از آنها فوائد والد بود كه ديگر يافت نيست. شيخ شمس الدين دست در آب كرد و يكان يكان كتابها را بيرون آورد و آب در هيچ يك اثر نكرده، خدمت مولانا گفت اين چه سرّ است، شيخ شمس الدين گفت اين ذوق و حال است ترا از اين چه خبر بعد از آن با يكديگر بنياد صحبت كردند». (۴۸)
این در حالیست که احادیث فراوانی از معصومین علیهم السلام پیرامون نگاشتن و حفظ احادیث و ترویج آنها وارد شده است چنانچه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:
((الْمُؤْمِنُ إِذَا مَاتَ وَ تَرَكَ وَرَقَةً وَاحِدَةً عَلَيْهَا عِلْمٌ تَكُونُ تِلْكَ الْوَرَقَةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ سِتْراً فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّارِ وَ أَعْطَاهُ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِكُلِّ حَرْفٍ مَكْتُوبٍ عَلَيْهَا مَدِينَةً أَوْسَعَ مِنَ الدُّنْيَا سَبْعَ مَرَّات …))(۴۹)
هرگاه مؤمن بميرد و يك برگه كه روى آن علمى نوشته شده باشد از خود بر جاى گذارد، روز قيامت آن برگه پرده ميان او و آتش مى شود و خداوند تبارك و تعالى به ازاى هر حرفى كه روى آن نوشته شده، شهرى هفت برابر پهناورتر از دنيا به او مى دهد.
همچنین می فرماید:
((وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا مِنْ مُتَعَلِّمٍ يَخْتَلِفُ إِلَى بَابِ الْعَالِمِ إِلَّا كَتَبَ الله لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ عِبَادَةَ سَنَةٍ وَ بَنَى الله لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ وَ يَمْشِي عَلَى الْأَرْضِ وَ هِيَ تَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ يُمْسِي وَ يُصْبِحُ مَغْفُوراً لَه)).(۵۰)
… قسم به آن که جانم در دست اوست هیچ دانشجویی به خانه دانشمندی [معلمی] رفت و آمد نمی کند جز اینکه خداوند با هر گامی عبادت یکسال به حساب او می نویسد و نیز شهری در بهشت برای او بنا می کند و (هنگامی که) روی زمین راه می رود زمین برای او آمرزش می طلبد و وی صبح و شام آمرزیده می شود.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
((اكْتُبْ، وَ بُثَّ عِلْمَكَ فِي إِخْوَانِكَ، فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ؛ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَايَأْنَسُونَ فِيهِ إِلَّا بِكُتُبِهِمْ)).(۵۱)
بنویس و دانشت را در میان برادرانت بپراکن و اگر مردی کتاب های خود را برای فرزندانت به ارث بنه، چه، بر مردم روزگار آشفته ای رسد که با چیزی جز کتابهایشان انس نگیرند.
شاهد بازی شمس
شمس تبریزی با پایبندی به اصل «المجاز قنطرة الحقیقة» که اغلب صوفیه به آن وفادار هستند، معتقد بود عشق مجازی انسان را همچون پلی به عشق حقیقی (خدا) می رساند. وی می گوید:
شاهدی بجو تا عاشق شوی و اگر عاشق تمام نشده ای به این شاهد، شاهد دیگر، جمال ها در زیر چادر بسیارست، هست دگر دلربا که بنده شوی.(۵۲)
در «مقالات شمس» اشاره های متعددی به امرد بازی وجود دارد، از جمله داستان بی شرمانه زیر:
اصلی است که هر که را دل تنگ بود، ک و ن ش(۵۳) فراخ بود و هر که را دل فراخ بود ک و ن ش تنگ بود… یکی دعوی پیغامبری می کرد، بر پادشاهش بردند، گفت معجزه؟ گفت آنچه خواهی… اکنون به حضور پادشاه ترکان تنگ چشم صف کشیده و روز قلبِ زمستان، می گوید این ساعت خیار تر و تازه بیاری و این غلام را چشم هایش فراخ کنی، بی آنکه خللی در چشم او در آید… گفت خیار تر و تازه نیست… و چشم این غلام را فراخ نتوان کردن، اما ک و ن ش را فراخ کنم چندان که خواهی!!! (۵۴)
بدیع الزمان فروزانفر بزرگترین مولوی پژوه قرون معاصر در رابطه با دیدار مولوی و شمس و تحول و دگرگونی که در مولوی بعد از این ملاقات حاصل شد چنین می نویسد:
مولانا بعد از اين خلوت (با شمس) روش خود را بدل ساخت و بجاى اقامه نماز و مجلس وعظ بسماع نشست و چرخيدن و رقص بنياد كرد و بجاى قيل و قال مدرسه و جدال اهل بحث گوش به نغمه جانسوز نى و ترانه دلنواز رباب نهاد.(۵۵)
درخواست شرب خمر
«شمس تبريزى» از اوحدالدين كرماني مى خواهد در بغداد بماند و همچون رسم قلندران و ملامتیه، نزد مریدان شرب خمر کند:
روزي گفت: چه باشد مگر با ما باشى؟ گفتم: به شرط آنكه آشكارا بنشيني و شرب كني پيش مريدان و من نخورم. گفت: تو چرا نخورى؟ گفتم: تا تو فاسقي باشي نيكبخت، و من فاسقي باشم بدبخت. گفت: نتوانم.(۵۶)
تقصیر در انجام واجبات
از نظر صوفیان، انجام شریعت برای رسیدن به حقیقت هست و هنگام رسیدن به حقیقت دیگر نیازی به انجام واجبات و ترک محرمات نیست.موضوع تساهل و تسامح در انجام واجبات شرعی امری نیست که فقط از تذکره نویسان به شمس نسبت داده باشند بلکه خود شمس تصریح می کند که در انجام عبادات شرعی خود کوتاهی می کند و کسانی که با شمس ملاقات می کنند در اولین وهله این موضوع را متوجه می شوند وی می گوید:
کسی که ما را دید، یا مسلمانِ مسلمان شود یا مُلحدِ ملحد؛ زیرا چون بر معنای ما وقوف نیابد، همین ظاهر ما بیند و در این عبادات ظاهر تقصیری بیند… .(۵۷)
درخواست های نامشروع شمس از مولوی
شمس تبریزی درویشی شاهد باز بود و از مولوی پسر زیباروی به همراه شراب طلب نمود، مولوی نیز که شیفته و عاشق شمس گردیده بود درخواست نامشروع او را اجابت کرد و از محله یهودیان برای او شراب تهیه کرد افلاکی به سند متصل از فرزند مولوی چنین نقل می کند:
روزى مولانا شمس الدين از حضرت والدم شاهدى التماس كرد؛ پدرم حرم خود (همسر یا مادر)، خاتون را كه در جمال و كمال جميله زمان و ساره ثانى بود و در عفّت و عصمت مريم عهد خود، دست بگرفته در ميان آورد؛ فرمود كه او خواهر جان منست، نمى بايد؛ بلكه نازنين شاهد پسرى مى خواهم كه بمن خدمتى كند؛ فى الحال فرزند خود سلطان ولد را كه يوسف يوسفان بود پيش آورد و گفت: اميدست كه به خدمت و كفش گردانى شما لايق باشد؛ (شمس) فرمود كه او فرزند دلبند منست؛ حاليا قدرى اگر صهبا (شراب انگور) دست دادى اوقات بجاى آب استعمال مى كردم كه مرا از آن ناگزيرست؛ همانا كه حضرت پدرم بنفسه بيرون آمده ديدم كه سبوئى از محلّه جهودان پر كرده و بياورد.(۵۸)
شمس شطرنج باز بود
چنانچه نقل است بعد از اینکه شمس از دیدگاه مولوی دور شد، او افرادی را برای بازگرداندن شمس، نزد او می فرستد و شمس را در حین شطرنج بازی با یک جوان زیبای امرد مشاهده می کنند:
روزى خدمت مولانا وى را گفت: «به دمشق رو به طلب مولانا شمس الدّين، و چندين سيم و زر با خود ببر و در كفش آن سلطان ريز و كفش مباركش را طرف روم بگردان! چون به دمشق رسى، در صالحيّه خانى است مشهور، يكسر به آنجا رو كه وى را آنجا يابى كه با فرنگى پسرى صاحب جمال شطرنج مى بازد.(۵۹)
عاشوراء، روز فرح و خوشحالی نه گریه و عزاء
«شمس تبريزى»، به هم نوايي با امويان عاشورا را به جشن و سرور و عيش و عشرت و شادي و رقص و پاى كوبي مى نشيند، نه به ماتم و اشك و اندوه!! «شمس تبريزى» مى گويد:
«شمس خجندى» بر خاندان پيامبر مى گريست، ما بر وي مى گريستيم، يكي به خدا پيوست، بر وي مى گريد… ! (۶۰)
همچنان دلداده شمس، مولوی نیز به شیخ خود اقتدا کرده و ضمن داستانی، گریه و عزاداری شیعیان حلب را به باد استهزاء و سخره می گیرد و آنها را جاهل خطاب نموده و می گوید:
روز عاشــورا همـه اهـل حـلب
باب انطـاكيـــه انــدر تا به شب
پس عــزا بر خود كنيد اي خفتگان
زانك بد مرگيست اين خواب گران
چون كه ايشان خسـرو دين بوده اند
وقت شادي شد چو بشكستند بنـد(۶۱)
اما عاشورا در تعالیم دینی ما
چگونه می توان گریستن بر سبط النبی صلی الله علیه و آله و سلم حضرت سیدالشهداء علیه السلام که مظلومانه در صحرای کربلا ذبح گردید و خاندان پاکش به اسارت دشمنان دین درآمد را جاهلانه دانست؟!
اگر گریه بر مصائب سیدالشهدا علیه السلام نشان از حماقت و جهالت است چنانچه مولوی و شمس می پندارند، چرا سیره مستمر معصومین علیهم السلام و علماء بر این موضوع جریان داشته است.
ابن خارجه می گوید:
روزي در خدمت امام صادق علیه السلام بوديم و امام حسين علیه السلام را ياد کرده و از او نام برديم. حضرت صادق علیه السلام بسيار گريستند و ما نيز به تبع ايشان گريستيم. پس حضرت صادق علیه السلام فرمودند که امام حسين علیه السلام مي فرمود من کشته گريه و زاري (اشکم) هستم نام من در نزد هيچ مؤمني برده نمي شود مگر آنکه محزون و گريان مي شود. (۶۲)
در روايت آمده است هيچ روزي نبود که اسم امام حسين علیه السلام در نزد امام صادق علیه السلام برده شود و آن امام در آن روز تبسمي بر لب بياورند. آن حضرت در تمام روز گريان و محزون بودند و مي فرمودند: امام حسين علیه السلام سبب گريه هر مؤمن است.
شيخ طوسي و شيخ مفيد از ابان بن تغلب روايت کرده اند که حضرت صادق علیه السلام فرمودند: نَفَس کسي که براي مظلوميت ما محزون است تسبيح است و اندوه و ماتم او عبادت خدا و پوشيدن اسرار ما از بيگانگان جهاد در راه خداست.(۶۳)
من با جماعتي از کوفيان در خدمت امام صادق علیه السلام بوديم، جعفر بن عفان وارد شد. حضرت او را اکرام کردند و نزديک خود نشاندند و فرمودند يا جعفر!
جعفر عرض کرد: جانم، خدا مرا فداي تو کند.
حضرت فرمودند: به من گفته اند تو در مرثيه و عزاي حسين علیه السلام شعر مي گوئي.
جعفر عرض کرد: بله، فداي تو شوم.
حضرت فرمودند: پس بخوان.
جعفر شروع به خواندن مرثيه نمود، حضرت امام صادق علیه السلام و حاضرين مجلس گريستند.
حضرت آنقدر گريست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شريفش جاري شد.
پس از آن حضرت صادق علیه السلام فرمودند: به خدا سوگند، که ملائکه مقرب در اينجا حاضر شدند و مرثيه تو را که در مصائب حسين علیه السلام خواندي شنيدند و بيشتر از ما گريستند و حق تعالي در همين ساعت بهشت را با تمام نعمت هاي آن براي تو واجب گردانيد و گناهان تو را آمرزيد.
پس امام فرمودند: اي جعفر مي خواهي که زيادتر بگويم؟
جعفر عرض کرد: بله، اي سيد من.
حضرت فرمود: هر که در مرثيه حسين علیه السلام شعري بگويد و بگريد و بگرياند، حق تعالي او را بيامرزد و بهشت را براي او واجب مي گرداند.(۶۴)
ابن قوليه با سند معتبر روايت کرده از ابي هارون مکنوف که گفت: به خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدم آن حضرت فرمودند. که براي من مرثيه حسين علیه السلام بخوان. من نيز شروع کردم به خواندن.
امام فرمود: به اين صورت نخوان به همان سبک و سياقي که نزد خودتان متعارف است و نزد قبر حسين علیه السلام مي خوانيد بخوان. پس من خواندم.
حضرت گريستند و من ساکت شدم.
فرمود: بخوان، من خواندم تا آن اشعار تمام شد.
حضرت فرمود: باز هم براي من مرثيه بخوان، من شروع کردم به خواندن اين اشعار: يا مَريَمُ قومُي فَاندُبي مَولاکِ وَ عَليَ الحُسَين فَاسعَدي بِبُکاکِ
پس حضرت بگريست و زن ها هم گريستند و شيون نمودند و هنگامي که از گريه آرام شدند. فرمودند: اي اباهارون هر کس براي حسين علیه السلام مرثيه بخواند و يک نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي شود. و سپس فرمودند: هر کس امام حسين علیه السلام را ياد کند و بر او گريه کند بهشت بر او واجب مي شود.(۶۵)
اهانت به صدیقه طاهره علیها السلام
«شمس تبريزى»، که وجود خود را کیمیا می داند،(۶۶) مقام معرفت و خوف و خشيتِ برترين بانوي خلقت، و يكتا كفو امير عالم آفرينش، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را خوار و پست شمرده و ضمن اهانت صریح به آن مخدره، عبادت ام الائمه علیهم السلام را ناشی از محبت و شوق نمی داند و چنین مى گويد:
مردم را سخن نجات خوش نمى آيد، سخن دوزخيان خوش مى آيد… لاجرم ما نيز دوزخ را چنان بتفسانيم. كه بميرد از بيم! فاطمه رضي اللّه عنها عارفه نبود، زاهده بود. پيوسته از پيغمبر حكايت دوزخ پرسيدى. (۶۷)
چگونه می توان درباره یگانه دختر رسالت که خداوند با عناوین کوثر(۶۸)، مشکاة (۶۹)، و از مصادیق عبادتگران نیمه شب(۷۰)، صالحین، به شمار آورده است اینگونه گستاخی کرد!
چرا صوفیان باید زن بدکاره ای مانند رابعه عدویه را عارفه(۷۱) خطاب کنند اما هنگامی که به حضرت صدیقه طاهره علیها السلام می رسند، بغضا لامیرالمومنین علیه السلام ایشان را عارفه ندانند مگر سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره حضرت فاطمه علیها السلام را نشنیدند که می فرمایند:
نور فاطمه قبل از آفرینش زمین و آسمان آفریده شده است. خداوند متعال قبل از آفرینش آدم فاطمه را از نور خود آفرید و نور فاطمه در زیر عرش الهی مشغول تسبیح و تقدیس و تهلیل و تحمید خداوند متعال بود. وقتی خداوند متعال مرا از نسل آدم آفرید نور فاطمه را به صورت سیبی در بهشت درآورد و جبرئیل آن را به من داد و گفت: ((يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ تُفَّاحَةٌ أَهْدَاهَا الله عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْكَ مِنَ الْجَنَّةِ))؛ ای محمد، این سیب را از بهشت خداوند عزیز و جلال بر تو هدیه کرده است. من آن را گرفته و بر سینه ام گذاشتم و جبرئیل گفت: آن سیب را بخور. وقتی که آن را شکافتم از داخل آن نوری درخشید و من بیمناک شدم، جبرئیل گفت: ای محمد! آن را بخور و نگران نباش. این نور در آسمان منصوره و در زمین فاطمه نامیده می شود.
پرسیدم: ای دوست من جبرئیل چرا به این نام ها موسوم گردیده است. پاسخ داد: در زمین «فاطمه» نامیده شده زیرا پیروان خود را از آتش جدا می کند و دشمنان خود را از دوستی اش محروم گردانیده است. و در آسمان «منصوره» نامیده شده زیرا دوستان خود را نصرت و یاری می کند و این تفسیر گفتار خداوند متعال است که می فرماید: ((وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ الله يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ ))؛ در آن روز مؤمنان بخاطر یاری خداوند خوشحال می شوند و او هر که را بخواهد یاری می کند. مقصود از این نصرت، یاری فاطمه به شیعیان و دوستارانش می باشد.(۷۲)
آیا شمس تبریزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشنیده بود که آن بانوی مطهره و معصومه را سرور تمام زنان مؤمن عالم عنوان داده و فرمود:
((أَمَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَأْتِيَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِين))؛
آیا راضی نیستی که در روز قیامت سرور بانوان اهل ایمان باشی.(۷۳)
شمس تبریزی و مدح خلفاء (ابوبکر و عمر)
اما همین شخص هنگامی که به دشمنان حضرت زهرا علیها السلام می رسد تعصب و جهالت خود را نشان داده و چنین می گوید:
وقتی پیامبر به معراج رفت جبرئیل به ایشان گفت: اگر چهار برابر عمر نوح فرصت داشته باشم و فضائل عمر بن خطاب را بشمرم، مناقب او تمام نخواهد شد، اما عُمر با همه فضیلت هایی که دارد تنها یک خوبی از خوبی های ابوبکر است.(۷۴)
همین شمس تبریزی، که حضرت زهرا علیها السلام را به قصور در معرفت خدا متهم می کند می گوید خداوند متعال با زبان عمر بن خطاب خلائق را مورد خطاب قرار می دهد: الحق ینطق علی لسان عمر.(۷۵)
شمس تبریزی، خلیفه اول یعنی ابوبکر را زاهدی بی بدیل خوانده که هرگز طرفة عینی به دنیا و ما فیها مشغول نشد و همواره خدا را در یاد داشت وی می گوید:
من اراد ان ینظر الی میت یمشی علی الارض فلینظر الی ابی بکر الصدیق
(هرکس دوست دارد به مرده ای بنگرد که بر روی زمین راه می رود به ابوبکر صدیق نظر کند) از خاک دان رسته، در صحبت آب لطیف جان فزا مقیم شده. آن دریا بنده ای باشد از بندگان خدا… .(۷۶)
همچنین می گوید:
ابوبکر رضی الله عنه هیچ معجزه ای نخواست،گفت پیغمبرم گفت آمنا و صدقنا. (۷۷)
همچنین می گوید:
مردی باید اصلاح چنین قوم را و چنین امت را؛ قاهر و سرتیز، همچون محمد صلی الله علیه و آله و سلم و همچون علی رضی الله عنه که شمشیر زن بود.
روزی مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم هر یاری را جداگانه می پرسید از طبع او، و میل او، که به جنگ مایل است یا به صلح؟ به لطف مایل است یا به قهر؟ و آن میل به صلح از بد دلی است و جان دوستی و سلامت طلبی، یا از نیکو خواهی و کرم و صبر و بردباری؟
پرسید از ابوبکر چیزها، دید که از او شمشیر زنی نیاید از غایت حلم و رحمت.
هر یکی به صفتی از اوصاف محمد موصوف شده بودند.
ایشان را می پرسید جدا جدا، که اگر تو بعد از من خلیفه شوی چه کنی؟
از عمر پرسید. گفت: من عدل کنم، انصاف چنین بستانم. گفت: راست می گویی، خود از تو فرو می بارد. پسر را بکشد جهت اقامت حد زنا، که تا در فساد ببندد. و پدر را بکشد جهت آنکه در مصطفی طعن کرد.
از ابوبکر پرسید که تو چه کنی؟ گفت: تا من بتوانم پرده می پوشم و نادیده می آرم. گفت: راست می گویی، در تو پیداست.(۷۸)
رسول خدا لحظه ای طاقت دوری ابوبکر را نداشت!!
شمس می گوید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هر روز و هر ساعت خواستار دیدار و مصاحبت با ابوبکر بن ابی قحافه بود! به طوری که حتی ابوبکر را همراه سپاه مسلمین برای جهاد و نبرد با مشرکین نمی فرستاد و نبرد با مشرکین برای همه مسلمانان واجب ولی برای ابوبکر حرام بود زیرا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لحظه ای طاقت دوری ابوبکر را نداشت!! وی ضمن داستانی برای بالا بردن مقام و منزلت ابوبکر در پیش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین می گوید:
به ابوهریره فرمود: زرغباً تزدد حبّاً (دیر دیر زیارت کن تا مهر و محبت فزون شود) اما در حق ابوبکر رضی الله عنه هرگز نفرماید، که او را بغزا نیز نمی گذاشت که از رسول غایب شود، تا اینکه روزی در حربی از جانب کافران مبارزی در میدان تاخت، یاران باز پس تاختند، هیچ کس(برای نبرد) پیش او نمی رفت، پرسیدند که سبب چیست؟ (از نرفتن به نبرد او) گفتند از خوف جان نیست بلکه او فرزند ابوبکر صدیق است و یاران شرم می آید که به نبرد او روند، این سخن به گوش ابوبکر صدیق رسید و او در عرش با رسول بود، ابوبکر پرسید که این چه غلغله است؟ گفتند پسر تو می باشد که حمله کرده است، ابوبکر در حال بر نشست و در میدان انا بری منکم درآمد، چون پسر روی پدر را دید بازگشت، صدیق نیز بازگشت، رسول دست مبارک بر کتف صدیق نهاد و گفت: ادخر لنا نفسک یا صدیق یعنی نفس را پیش تو قدری نیست، پیش ما قدری عظیم دارد از برای ماش نگاه دار، تو هیچ در جنگ مرو، به غزا برون مرو، ملازم صحبت ما باش، پس او را چون گویند زرغبا، غزا در حق مؤمنان دیگر فریضه است و عزیزترین طاعت هاست، در حق صدیق معصیت است و حسنات الابرار سیئات المقربین!! (۷۹)
آیا شمس تبریزی که به جعل چنین داستان ها و بیان چنین دروغ هایی در فضائل و مناقب خلفای ثلاثه دامن زده است سخن مشهور ابوبکر که در کتب دسته اول اهل سنت آمده است را نشنیده بود که بر فراز منبر گفت:
«اقيلوني اقيلوني فلست بخيرکم و علي فيکم»(۸۰) ؛ مرا از اين مقام برداريد و رها کنید زيرا من از شما بهتر نيستم مادامي که علي در ميان شما است.
و یا اینکه می گفت:
ولّيتكم وَ لَستُ بخيركم(۸۱)؛ من سرپرست و خلیفه شما گشتم در حالیکه از شما بهتر و شایسته تر نبودم. و یا اینکه می گفت: أَلا وَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي، فَإِذَا أَتَانِي فَاجْتَنِبُونِي، لا أُؤْثِرُ فِي أَشْعَارِكُمْ وَأَبْشَارِكُمْ (۸۲)؛ آگاه باشید مرا شیطانی است که گاه گاهی بر من چیره می شود. هرگاه آن شیطان نزدیک من آمد و بر من دست انداخت از من بپرهیزید تا به مال و جان شما به نفع خود دست اندازی نکنم.
آیا شمس تبریزی جمله ی مشهوری که از عمر بن خطاب به يادگار مانده و گاهى به عنوان مَثَل از آن استفاده مى شود و همه مردم حتى كودكان با جمله او آشنا بوده را نشنیده بود که در بیش از هفتاد مرتبه در مقاطع گوناگون گفت:
لولا عليّ لهلك عمر!(۸۳) اگر علی علیه السلام نبود به تحقیق من هلاک می گشتم!
و یا اینکه می گفت:
كلّ النّاس أفقه من عمر حتّى المخدّرات فى البيوت؛ همگى مردمان از عمر فقيه ترند، حتّى مخدّرات پشت پرده در خانه ها.(۸۴) و یا اینکه می گفت: لا أبقانی الله لمُعضَلة لم یکن لَها أبوالحسن؛(۸۵) خدا مرا بمشكلى نياندازد كه على براى حل آن در آنجا نباشد.
گرچه خلیفه اول هم گفته بود لولا علی لهلک ابوبکر(۸۶) و یا خلیفه سوم نیز گفته بود لولا علی لهلک عثمان! (۸۷)
شمس تبریزی شیخ و قطب را برتر از خدا می داند!
طبق تعالیم صوفیه، مرید باید ذوب در ولایت شیخ خود باشد و مقام او را از هر کسی حتی انبیاء و اولیاء بالاتر بداند اما شمس به این اندازه اکتفا نکرده و توحید را نیز به زیر می کشد و می گوید:
یکی را سؤال کردند که شیخ تو بهتر است یا ابایزید؟، گفت شیخ،گفتند شیخ؛ تو بهتر است یا عم؟ گفت شیخ، گفتند شیخ تو یا خدا؟ گفت من یگانگی و توحید آنجا یافته ام غیر آن یگانگی نمی دانم.(۸۸)
عبادت از منظر شمس تبریزی
عبادات شرعی از جمله نماز و روزه در دیدگاه شمس تبریزی همان سرسپردگی نزد قطب و تبعیت بی چون و چرا از وی می باشد چنانچه وی می گوید:
در عبادات نيز به عادت و شيوه اعتنائي قائل نيست، بلكه به نيّات نظر دارد: «تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة» مراد از آن تفكر، حضور درويش صادق است، كه در آن عبادت هيچ ريايي نباشد، لاجرم آن به باشد از عبادت ظاهر بى حضور، نماز را قضا هست، حضور را قضا نيست.(۸۹)
همچنین می گوید:
عمل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم استغراق بودي در خود كه عمل، عمل دل است. خدمت، خدمت دل است و آن استغراق است در معبود خود، امّا چون دانست كه هركس را به آن عمل حقيقي راه نباشد و كم كسي را استغراق مسلم شود، ايشان را اين پنج نماز و روزه و مناسك فرمود تا محروم نباشند و اگر آن دگران ممتاز باشند و خلاصي يابند و باشد كه به آن استغراق نيز راه به وي برند، اگر نه گرسنگي كجا و بندگي خدا كجا و اين ظواهر تكلفات ذكر از كجا و عبادت از كجا اين شيوخ، راهزنان دين محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بودند… .(۹۰)
«شمس تبريزى» درباره مرید خود مرتبه غلو را گذرانده و به شطح گویی رسیده بود و راجع به جلال الدین مولوی می گفت:
اگر از تو پرسند كه مولانا را چون شناختى؟ بگو: از قولش مى پرسى: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(۹۱)، و اگر از فعلش مى پرسى: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ»(۹۲) و اگر از صفتش مى پرسى: «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ»(۹۳)، و اگر از نامش مى پرسى: «هُوَ اللهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ »(۹۴)، و اگر از ذاتش مى پرسى: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ(۹۵)».(۹۶)
همچنین می گوید:
والله من در شناخت مولانا قاصرم. در این سخن هیچ نفاق و تکلّف نیست و تأویل، که من در شناخت مولانا قاصرم… . (۹۷)
به هیچ کس نیاز ندارم حتی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم!!!!
شمس تبريزى گستاخی و جسارت را اعلی درجه خود رسانده و در اهانت به اولیاء و بزرگان دین، هیچ گونه حد و مرزی قائل نبود به طوری که راجع به افضل الخلائق و اکملهم حضرت ختم الرسل صلی الله علیه و آله و سلم چنین گزافی به زبان می راند:
با محمد جز با اخوت نمى زيم! بر طريق اخوت (برادرى) مى باشم! زيرا فوق او كسي است، آخر خداي (كه از ميان) نرفت. وقتي باشد كه ذكر بزرگیشان كنم (آنها را به بزرگي ياد كنم) لكن از روي حرمت (احترام گذاشتن) باشد و تعظيم، نه از روي حاجت!! (۹۸)
انسان واقعاً از شباهت سخنان شمس تبریزی (در هفتصد سال گذشته) با کلمات سلفیه و وهابیان امروزی به حیرت می افتد؟! همانگونه که در زمان معاصر افراد خشک مغزی چون وهابیان می گویند توسل و درخواست حاجت از اولیاء دین و تقاضای کمک و مدد از آنها امری اشتباه و مشرکانه است، شمس تبریزی نیز طلب حاجت از اشرف خلائق محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را به صراحت تمام منکر می شود. در حالیکه اگر حتی یک مرتبه کلمات نورانی خداوند متعال در قرآن مجید را خوانده بودند در میافتند که انسان باید از وسائط الهی به درگاه حضرت حق استغاثه و طلب حاجت کند:
((يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا الله وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ)).(۹۹)؛
اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و براي تقرب به او وسيله اي بجوييد.
اين آيه به تمامي مؤمنين دستور مي دهد كه به هر وسيله اي كه سبب تقرب به خداوند مي شود تمسك بجويند؛ بنابراين تقرب به خداوند بدون وسيله و واسطه امكان ندارد حضرت زهراسلام الله عليه مي فرمايد:
((و احمدوا الله الّذي بعظمته و نوره يبتغي من في السماوات و الأرض إليه الوسيلة، و نحن وسيلته في خلقه))(۱۰۰)؛
تمام آنچه در آسمان و زمين هستند، براي تقرب به خداوند به دنبال وسيله هستند و ما وسيله و واسطه ی خداوند در ميان خلقش هستيم.
البته نباید از کسی که قرائت قرآن کریم را حجاب طریقت دانسته و مانع سلوک بلکه گمراهی می پندارد انتظار بیجا داشت چنانچه سخنان شمس در این رابطه را از نظر گذراندیم.(۱۰۱)
سماع فریضه است!!
مولوی به شهادت تمام تذکره نویسان، تا قبل از ملاقات با شمس اهل سماع و شعر و نی و رباب نبود.(۱۰۲) لکن بعد از ملاقات و خودباختگی در برابر شمس تبریزی چنان غرق موسیقی و رقص و غنا می شود که حتی آن را بر نماز ترجیح داده و برتر از تمامی عبادات می شمارد.(۱۰۳)
شمس تبريزي سماع و رقص صوفیانه را به مثابه فرائض و عباداتی همچون نماز و روزه ماه مبارک رمضان واجب می داند و می گوید:
اين تجلي و رؤيت خدا، مردان خدا را در سماع بيشتر باشد، … سماعي كه فريضه است و آن سماع اهل حال است، كه آن فرض عين است، چنانكه پنج نماز و روزه ماه رمضان!! و چنانكه آب و نان خوردن به وقت ضرورت، فرض عين است اصحاب حال را!! (۱۰۴)
مولوي بعد از ملاقات شمس تبریزی در جرگه صوفیان افراطی در سماع درآمده و علم دین را رها کرد و مجالس مختلطی (زنان و مردان) برای سماع راه اندازی کرد، چنانکه افلاکی و دیگر محققین نوشته اند:
كتب مناقب و آثار بر اين متفق است كه مولانا بعد از اين خلوت (خلوت با شمس) روش خويش را بدل ساخت، و به جاي اقامه نماز و مجلس وعظ به سماع نشست، و چرخيدن و رقص!! بنياد كرد، و به جاي قيل و قال مدرسه و اهل بحث، گوش به نغمه جان سوز ني و ترانه رباب نهاد. (سماع: عبارت است از وجد و سرور و پايكوبي و دست افشاني صوفيان با آداب و تشريفاتي خاص. فرهنگ معين، واژه سماع).(۱۰۵)
سماع، يكي از ارمغان هايي بود كه شمس تبريزي همراه خود براي مولوي آورد. مولوي قبل از ملاقات با شمس، هر چند صوفي بود، ولي اهل سماع و شعر و… نبود.
و لكن بعد از آشنايي با شمس و انفعال باور نكردني وى، يكسره به شعر و سماع پرداخت. به خصوص چرخ زدن در حال رقص و سماع را بايد يكي از آموزه ها و نوآورى هاي شمس تبريزي در قونيه به حساب آورد.
مولوي پس از برخورد با شمس، موسيقي و دوستي سماع را تا بدان حد گسترش مى دهد كه حتي به طور هفتگى، مجلسي ويژه بانوان، همراه با گل افشاني و رقص و پایكوبي زنان در قونيه بر پا مى دارد. … تا جايي كه حتي در مواردي چون سرگرم رباب و موسيقي مى شده است نمازش قضا مى شده است، و با وجود تذكار به وى، موسيقي را رها نمى كرده است، بلكه نماز را ترك مى گفته است! (۱۰۶)
علاوه بر زنان طبقات مرفه، بين زنان… طبقات پايين و اصناف نيز مولانا علاقه منداني داشت كه به خاطر او مجلس ترتيب مى دادند و دعوتش مى كردند. وقتي مولوي در مجلس آنان حاضر مى شد، گلبارانش مى كردند و همراه او به سماع بر مى خاستند! شب هاي جمعه زنان قونيه در منزل امين الدين ميكائيل كه نايب خاص سلطان بود گرد مى آمدند و سماع مى كردند. (۱۰۷)
روزي علم الدين قيصر سماع بزرگ داشت، و مولانا در آن سماع هر چه پوشيده بود به قوّالان (خوانندگان) بخشيده و همچنين عريان رقص مى كرد! و بعد از سماع، علم الدين لباس سر تاپايي كه مناسب او بود آورد و مولانا پوشيد و بيرون آمد. در راه آواز «رباب» از خانه ارمنيان شنيد، به چرخ آمد و ذوق ها كرد تا صباح ديگر بر سر آن راه، در نعره و صياح بود، باز هر چه پوشيده بود به مردمان شراب خانه بخشيد و برفت! (۱۰۸)
عبدالباقی گولپینارلی که از مولوی شناسان مطرح معاصر می باشد می گوید:
از آخرين سطور نسخه شماره ۲۱۵۵ مضبوط در موزه قونيه برمى آيد كه شمس گاهى در اداى نماز قصور مى كرده است.(۱۰۹)
در حالیکه قرآن مجيد و روایات صحیح از از پيشوايان معصوم علیهم السلام دال بر حرمت رقص و غنا و موسيقي می باشد به عنوان نمونه خداوند متعال می فرماید:
((وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ الله بِغَيْرِ عِلْمٍ، وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِين)).(۱۱۰)؛
بعضي از مردم سخنان باطل و بيهوده را مي خرند تا مردم را از روي ناداني، از راه خدا گمراه سازند و آيات الهي را به استهزا گيرند؛ براي آنان عذابي خوار کننده است.
در حديث صحيح محمد بن مسلم مي گويد: از امام باقر علیه السلام شنيدم که مي فرمود:
((الْغِنَاءُ مِمَّا وَعَدَ الله عَلَيْهِ النَّارَ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ الله» بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ))(۱۱۱)؛
غنا از گناهاني است که خداوند درباره آن وعيد آتش داده است و آيه (و من الناس…) را تلاوت فرمود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
((كَانَ إِبْلِيسُ أَوَّلَ مَنْ تَغَنَّى )) (۱۱۲)
ابلیس نخستین کسی است که به غناء و آوازه خوانی پرداخت.
امام صادق علیه السلام درباره این آیه شریفه ((اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ))(۱۱۳) فرمود:
((قَوْلَ الزُّورِ الْغِنَاء)) منظور خداوند از گفتار باطل، همان غناء است.(۱۱۴)
در پایان حدیث زیبای امام هادی علیه السلام درباره مجالس صوفیه و اشتغال آنها به لهو و لغو و غناء را به عرض می رسانیم:
به اين فريبكاران (صوفیه) توجه نكنيد كه جانشين شيطان و ويرانگران پايه و اركان دين اند. در جهت راحت طلبي و تن آسايي، تظاهر به زهد و پارسايي مي كنند و براي شكار چهار پايان شب ها بيدار مي مانند، عمري به خود گرسنگي مي دهند تا الاغ هايي (توده ناآگاه) را براي پالان نهادن رام نمايند، كلمه لا اله الا الله را جز براي فريب مردم به زبان نمی آورند و از غذاي اندك استفاده مي كنند تا ظرف هاي بزرگ خود را پر از غذا كنند و دل هاي مردم پست و فرومايه را مجذوب خود سازند. با مردم مهربانانه سخن مي گويند و با گمراهي هاي خود آنان را به درون چاه مي افكنند. ورد آنها رقص و پايكوبي و دست افشاني و ذكرشان نغمه و آواز است. تنها نابخردان از آنها پيروي مي كنند و جز افراد نادان و احمق، كسي آنان را باور ندارد. آن كس كه در زندگي يا مرگشان به ديدار آنان رود، گويي به ديدار شيطان و پرستش بتُ رو آورده است و هر كس به فردي از آنان كمك رسانده گويي به ياري يزيد و معاویه و اباسفيان برخاسته است. يكي از ياران امام عرضه داشت: هر چند این صوفیان به حقوق شما (ولایت الهی) معرفت داشته و پایبند باشند؟ راوي مي گويد: امام علیه السلام چونان فردي خشمگين بدو نگريست و فرمود: رها کن این سخن را! كسي كه حقوق ما را بشناسد هيچگاه نافرماني ما نمي كند آيا نمي داني كه اينان فرومايه ترين فرقه هاي صوفي اند و همه صوفيان با ما مخالفند و شيوه آنان با راه و رسم ما متفاوت است آنها نصارا مجوسيان اين امت اند و كساني مي كوشند با دهانشان نور خدا را خاموش سازند ولي خداوند نور خويش را كامل مي گرداند هر چند ناخوشايند كافران باشد.(۱۱۵)
برگزاری همایش های بین المللی
برگزاری کنفرانس و همایش های بین المللی شمس تبریزی و ایجاد عقد اخوت میان دو شهر سنی نشین قونیه و شیعه نشین خوی با ترویج تصوف و برگزاری مراسم رقص و سماع مرسوم در فرقه مولویه در این شهر و ترویج روحیه تساهل در شریعت و لاابالی گری میان مردم آن منطقه.
اما معمولاً در این همایش ها محورهای کنفرانس، بررسی اندیشه ها و سلوک عملی و نظری شمس تبریزی و تأثیر او بر مکتب تصوف می باشد و این موضوع ما را با سؤال مهمی مواجه می کند که:
آیا سلوک شمس تبریزی چیزی فراتر از رقص و سماع و شاهد بازی و تساهل و تقصیر در انجام شریعت بود؟!
آیا شمس تبریزی در اندیشه های نظری خود بارها به انکار خاتمیت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و ترویج پلورالیسم دینی نپرداخته است؟!
در این صورت چرا باید بسط و تبیین و ترویج این مفاسد اخلاقی و اعتقادی در جامعه شیعی پرداخته شود؟!
چرا شمس تبریزی که قطعاً از مکتب اهل بیت علیهم السلام پیروی نمی کرد را به عنوان یک عارف والا منزلت شیعه به مردم معرفی کرد؟!
چرا باید اینگونه عقائد دینی مردم را به بازی و سخره گرفت؟!
چرا باید صرفاً به جهت جذب توریست، شهر خوی را به مقر و پایگاهی برای فرقه های ضال و مضل صوفیه تبدیل کرد؟!
به راستی از شمس تبریزی که کلمات او در کتاب مقالات شمس نقل شده است چه می توان آموخت؟!
ساخت مقبره با هزینه های هنگفت از بیت المال مسلمین
نمایی از گنبد و بارگاهی که قرار است برای شمس تبریزی با صرف بیش از ۱۴ میلیارد از بیت المال مسلمین ساخته شود:
برگزاری کلاس های رقص و سماع فقط توسط نوجوانان ۱۷ تا ۲۲ ساله
به دنبال معرفی و ترویج شمس تبریزی و ساخت مقبره او و برگزاری همایش های متعدد در شهر خوی، شاهد فراگیر نمودن تعالیم و آموزه های صوفیه در این شهر نیز می باشیم که یکی از مهمترین بلکه می توان گفت شاه بیت تعالیم سلوکی شمس تبریزی، رقص و سماع می باشد. اما نکته قابل توجه اینکه همانطور که مولوی و شمس تبریزی از کودکان و نوجوانان زیباروی و امرد جهت رقص و سماع استفاده می کردند در این کلاس های آموزشی رقص نیز فقط نوجوانان هفده تا بیست و دو سال پذیرفته می شوند که این موضوع جای تأمل دارد.
در این تصویر نیز از طرف تولیت شمس تبریزی، رقص معروف در فرقه مولویه برگزار شده است و امروزه شاهدیم رقصی که همواره بر سر مزار مولوی در قونیه برگزار می شد در ایران و شهر شیعه نشین خوی در حال برگزاری می باشد.
آقای سماع این بار در خوی!
دعوت از امیرحسین حسنی نیا معروف به آقای سماع برای اجرای مراسم سماع در شهر خوی. وی در شهرهای قونیه و بسطام و دیگر مقابر صوفیه به رقص سماع مرسوم در فرقه مولویه می پردازد و از این طریق افراد زیادی را به این عمل انحرافی جذب کرده است.
————————-
پی نوشت ها:
۱- اوصاف المقربین میرزا احمد وحیدالاولیاء، رياض السياحة ۱/ ۱۹۵٫
۲- مقدمه کتاب مقالات شمس، عماد / ۱۶
۳- شناخت مولانا، ناصر نجمی/ ۲۱٫
۴-همان / ۲۱٫
۵-نقدی بر مثنوی/ ۶۶٫
۶-نفحات الانس جامی/ ۴۶۴- شمس در «مقالات» خود را از مريدان ابو بكر سله باف مى خواند: مرا شيخى بود ابوبكر نام در شهر تبريز و او سله بافى مى كرد و من بسى ولايتها كه از او يافتم، اما در من چيزى بود كه شيخم نمى ديد و هيچ كس نديده بود، آن چيز را خداوندگارم مولانا ديد.
۷-رياض السياحة ۱/ ۱۹۵٫
۸-مناقب العارفين ۱/ ۸۹٫
۹-مقالات شمس تبریزی، چاپ عماد/ ۲۰۹٫
۱۰-مولانا جلال الدین/ ۱۰۸، کتاب خط سوم، مناقب العارفین، رساله سپهسالار و …
۱۱-مناقب العارفين ۲ / ۶۲۵- ۶۲۶٫
۱۲-شناخت مولانا، ناصر نجمی/ ۲۵٫
۱۳-پله پله تا ملاقات خدا، زرین کوب /۱۴۱٫
۱۴-مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد / ۱۶۲؛ شمس تبريزی، مقالات ۲ / ۱۶۲، چاپ دوم، ۱۳۷۷، انتشارات خوارزمى
۱۵- مقالات شمس/ ۲۰۳٫
۱۶- مقالات شمس ۱ / ۱۳۶-۱۳۷٫
۱۷-مقالات شمس ۱/ ۲۴۹٫
۱۸-ديوان شمس، غزليات، ۵۰۹، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۷،انتشارات صفى علیشاه.
۱۹-ديوان شمس، غزليات، ۲۶۹، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۷،انتشارات صفى على شاه.
۲۰-مقالات شمس ۱/ ۱۸۴٫
۲۱- مقالات شمس ۱/ ۳۰۰٫
۲۲- همان / ۳۱۸٫
۲۳-همان /۲۷۰٫
۲۴-مقالات شمس ۱ /۷۸٫
۲۵-همان / ۲۸۵٫
۲۶-همان/ ۹۴٫
۲۷-مقالات شمس ۲ /۱۱۰٫
۲۸-مقالات شمس ۲ / ۲۳٫
۲۹-تلبیس ابلیس / ۳۶۵ ۳؛ همان / ۱۳۳٫
۳۰-مقالات شمس ۱/ ۱۴۲٫
۳۱- بحار الأنوار ۹۵/ ۲۲۵(ط – بيروت)
۳۲- مقالات شمس تصحیح محمد علی موحد /۲۷۰٫
۳۳- مقالات شمس، عماد/ ۲۸۶٫
۳۴-مقالات شمس ۱ /۲۷۷٫
۳۵- آل عمران: ۸۵٫
۳۶- آل عمران: ۱۹٫
۳۷-مقالات شمس ۲ /۱۷۹٫
۳۸-مناقب العارفین / ۱۴۳٫
۳۹- مبانی عرفان و احوال عارفان، حلبی/ ۵۵۷٫
۴۰-همان.
۴۱-الهداية الكبرى/ ۱۹٫
۴۲-بحار الأنوار ۸۹ / ۱۹، (ط – بيروت).
۴۳- فرقان: ۳۰٫
۴۴-مناقب العارفين ۱/ ۸۷٫
۴۵-تاریخ تصوف در اسلام/ ۵۰۶ .
۴۶- مقالات شمس ۲/ ۲۶٫
۴۷-مبانی عرفان و احوال عارفان،حلبی، ر ک / ۵۵۷٫
۴۸-زندگانى مولانا، متن/ ۵۷٫الوجواهر المضیئه ۲ /۱۲۴٫
۴۹-الأمالي(للصدوق)، النص/ ۳۷٫
۵۰-بحارالانوار ۱/ ۱۸۴٫
۵۱-بحارالانوار ۲/ ۱۵۱٫
۵۲-مقالات شمس، چاپ عماد/ ۲۰۹٫
۵۳- چون بعضی کلمات مستهجن بود حروف آن را تفکیک نمودیم.
۵۴- مقالات شمس، چاپ دکتر موحد / ۳۳۳٫
۵۵-زندگانى مولانا، متن / ۶۴٫
۵۶- گولپينارلی، مولانا جلال الدين/۹۹، از مقالات، عماد/ ۳۴۷ ـ ۳۴۸؛مناقب العارفين ۲ / ۶۱۶ ـ ۶۱۷
۵۷-شمس تبریزی، محمد بن علی، ۱۳۶۹، مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، تهران،خوارزمی ۲/ ۱۴۱٫
۵۸- مناقب العارفين ۲ /۶۲۲،و با اندک اختلاف در کلمات سپهسالار ۱۸۲ و ۱۸۳،و با عبارات واضح تر در نفحات نفحات الأنس/ ۴۶۶،انتشارات کتابفروشی محمودی.
۵۹-نفحات الأنس/ ۵۴۲٫
۶۰- نقدى بر مثنوی/ ۹۷،به نقل از مقالات شمس،به نقل از خط سوم/ ۳۱٫
۶۱- مثنوى معنوى، متن / ۸۴۷٫
۶۲- كامل الزيارات، النص/ ۱۰۹٫
۶۳- منتهی الآمال ۱/ ۵۳۸٫
۶۴-همان .
۶۵- منتهی الآمال ۱/ ۵۴۲٫
۶۶-مقالات شمس، عماد/ ۶۷٫
۶۷-نقدى بر مثنوي/ ۹۲، به نقل از مقالات شمس/ ۱۵۱ ـ ۳۴۱٫
۶۸-سوره مبارکه کوثر.
۶۹-النور: ۳۵ ؛«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليم».
۷۰-النساء: ۳۴ ؛«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرا».
۷۱-سفيان اهل معامله بود، و رابعه عارفه بود. شرح التعرف لمذهب التصوف ۳/ ۱۳۱۳٫
۷۲-معانی الأخبار، النص/ ۳۹۶٫
۷۳-الأمالی (للطوسی)، النص/ ۳۳۴٫
۷۴-مقالات شمس / ۴۰۰ ؛ مقالات شمس،چاپ عماد/ ۱۰۴؛
۷۵-مقالات، عماد/ ۶۷٫
۷۶- مقالات شمس، چاپ عماد / ۶۷٫
۷۷-همان/ ۱۸۲٫
۷۸-مقالات شمس ، تصحیح موحدی / ۶۱۶٫
۷۹-مقالات شمس، چاپ عماد/ ۷۵٫
۸۰- مجمع الزوائد ۵ /۱۸۳ و سيرة ابن هشام ۲/ ۶۶۱ و تاريخ الخلفاء /۷۱ و شرح النهج للمعتزلی ۱ / ۱۶۹ و تفسير القرطبی ۱ / ۲۷۲ و السير الكبيـر للشيبانی ۱ / ۳۶ و الإمامة و السيـاسة ۱ / ۳۱ و المعيـار و المـوازنة للإســكافی/ ۳۹ و المعـجم الأوسط للطبـرانی ۷ / ۲۶۷ و كنــز العمال ۵ / ۶۳۱٫
۸۱- طبقات ابن سعد ۳ / ۱۸۲ و تأويل مختلف الحديث، لابن قتيبة المتوفى ۲۷۶، ص ۱۰۹ ط. دار الجيل – بيروت بتحقيق محمد زهرى النجار و تاريخ مدينة دمشق۳۰ / ۳۰۴ و … .
۸۲- الكتاب: تاريخ الطبری = تاريخ الرسل و الملوك، وصلة تاريخ الطبری ۳ /۲۴۴،المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملی، أبو جعفر الطبری (المتوفى: ۳۱۰هـ)،(صلة تاريخ الطبري لعريب بن سعد القرطبی، المتوفى: ۳۶۹هـ)،
الناشر: دار التراث – بيروت،الطبعة: الثانية – ۱۳۸۷ هـ، عدد الأجزاء: ۱۱)
۸۳- تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه /۱۵۲، مواقف، ايجی ۳ / ۶۲۷ و ۶۳۶، شرح مقاصد، تفتازانی ۲ /۲۹۴، التفسير الكبير ، فخررازی ۲۱ / ۲۲٫
۸۴- مستدرک حاکم نیشابوری ۲ /۱۷۷٫
۸۵-على کیست؟ / ۱۰۶، فضل الله کمپانى.
۸۶-فيض القدير: ۴ / ۳۵۷٫
۸۷-زين الفتى فی شرح سورة هل أتى ۱ / ۳۱۸ حديث ۲۲۵٫
۸۸-همان / ۹۷٫
۸۹-مقالات شمس، چاپ عماد / ۲۷۲٫
۹۰-همان / ۵۴ ـ ۱۵۳٫
۹۱-يس: ۸۲٫
۹۲- الرحمن: ۲۹٫
۹۳- توحيد: ۱٫
۹۴-حشر: ۲۲٫
۹۵-شوری: ۱۱٫
۹۶-شمس تبريزی، مقالات، ۷۸۹ چاپ دوم، ۱۳۷۷، انتشارات خوارزمى.
۹۷- نقدی بر مثنوی/ ۸۱٫
۹۸-نقدى بر مثنوی، ۹۲،به نقل از خط سوم، ۴۶۹ – آ.
۹۹-المائدة: ۳۵٫
۱۰۰- شرح نهج البلاغة ۱۶ /۲۱۱ و السقيفة و فدک / ۱۰۱ و بلاغات النساء، بغدادی/ ۱۴٫
۱۰۱- شمس تبریزی می گوید: مرا رساله ی محمد رسول الله سود ندارد!! مرا رساله ی خود باید. اگر هزار رساله بخوانم تاریک تر شوم. اسرار اولیاءِ حق را ندانند، رساله ی ایشان مطالعه می کنند، هر کسی خیالی می انگیزند و گوینده ی آن سخن را متهم می کنند. خود را هرگز متهم نکنند، و نگویند که این کفر و خطا در آن سخن نیست؛ در جهل و خیال اندیشی ماست… .
۱۰۲- رساله سپهسالار / ۶۵،۲۴٫
۱۰۳- مناقب العارفين ۱/ ۳۹۵٫ روزى در بندگى مولانا رباب مى زدند و مولانا ذوقها مى كرد؛ از ناگاه عزيزى درآمد كه نماز ديگر مى گويند؛ لحظه تن زد، فرمود كه نى نى آن نماز ديگر، اين نماز ديگر؛ هر دو داعيان حقّند يكى ظاهر را به خدمت مى خواهد و اين ديگر «۴» باطن را به محبّت و معرفت حق دعوت مى نمايد.
۱۰۴- مقالات شمس، تصحیح موحدی/ ۷۲٫
۱۰۵-رساله در تحقيق حال و شرح آثار مولوى/۷۰، مناقب العارفين/۸۹؛ فروزان فر، بديع الزمان: احوال و زندگى مولانا جلال الدين محمد، تهران، ۱۳۱۵/ ۷۰ ـ ۶۹،به نقل خط سوم، ۵۶ ـ آ .
۱۰۶-افلاكى۳ / ۴۶۸، ۳ / ۵۹۱،به نقل خط سوم: ۷۴، آ.افلاكى ۳ / ۳۲۸،به نقل خط سوم: ۷۵ ـ آ .
۱۰۷- مولانا جلال الدین / ۳۴، دکتر زرین کوب: پله پله تا ملاقات / ۱۶۵٫
۱۰۸- مناقب العارفين/ ۴۸۹، بنا به نقل تنبيه الغافلين/ ۸۰
۱۰۹-مولانا جلال الدين، متن كتاب /۱۱۰
۱۱۰- لقمان: ۶٫
۱۱۱-وسائل الشيعه ۱۷/ ۳۰۵، ابواب ما يکتسب به، باب ۹۹، حديث ۶٫
۱۱۲-وسائل الشیعه ۱۲/ ۲۳۱.
۱۱۳-حج:۳۰.
۱۱۴- وسائل الشیعه ۱۲/ ۲۲۷.
۱۱۵- سفينة البحار ۵/ ۱۹۹ – هاشمی خوئی، حبيب الله، شرح نهج البلاغه ۱۴ / ۱۶-۱۷-۳، نا مكتبة الاسلاميه، م تهران.