آیا معارف دینی در فقه و حدیث خلاصه شده؟
«حضرت آیت اللّه العظمی صافی گلپایگانی»
چکیده:
پس از نگارش کتاب بی نظیر «نگرشی در فلسفه و عرفان» و انتشار آن در فضاهای مجازی، سؤالاتی برای بعضی خوانندگان پیش آمده که به محضر شریف مؤلف بزرگوار آن، مرجع عظیم الشأن شیعه حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی تقدیم شد و ایشان با بیانی زیبا و شیوا پاسخ فرموده اند.
ما پاسخ چهارمین سؤال که «دین فقط در فقه و حدیث خلاصه نشده است» را در اینجا تقدیم خوانندگان عزیز می نماییم. نورالصادق مطالعه ی دقیق این اثر گرانسنگ را به همه ی عزیزان تأکید می کند.
۴٫ اينكه مرقوم داشته ايد بحث در معارف دينى در فقه و حديث خلاصه نشده است و دين فقط فقه و حديث نيست و علماء دين تنها فقهاء نيستند ما هم همين را مى گوييم و همه هم همين را مى گويند و معارف قرآنى و اسلامى به معناى عام خود شامل مسائل اعتقادى و عملى است، و علم به مسائل اعتقادى اساس و پايه ی علوم ديگر است و شرف هر علمى به معلوم است.
بديهى است علم به خدا و توحيد او و صفات ثبوتيه و سلبيه و علم به نبوت و به امامت و معاد اينها علومى است طبعاً مقدم بر علم فقه و فقه متفرّع بر آنها است و فقهاء فقيه نخواهند بود مگر اينكه آن علوم پايه را در حدى كه شرع ارشاد و هدايت نموده است دارا باشند. اين مطلبى نيست كه در آن بحثى باشد كه مسائل دينى متضمن هر دو بخش الهيات و عقايد و تكاليف و وظايف عملى است و فقيه بايد در هر دو بخش صاحب نظر و اطلاع و تخصص كافى باشد.
بحث اين است كه در معرفت و خداشناسى در همين حدى كه از قرآن و احاديث استفاده مى شود و به آن اكتفا شده است بايد اكتفا نمود و در بحث از آنچه نهى شده است بايد خوددارى كرد و مخالفت شرع را ننمود
((فكلما يتصوره العالم الراسخ فهو عن حرم الكبرياء بفراسخ))
مثلاً در بحث از ذات خدا و كيفيت اراده حق تعالى و حقيقت علم بارى تعالى و حتى تفاصيل قضا و قدر و كيفيت ربط حادث به قديم و سنخيت بين معلول و علت و به تعبير اخيرشان تجلى و ظهور و ظاهر و مظهر و متجلى و مجلى و از اين مباحث كه شرع ورود در آنها را نخواسته است يا براى اينكه تمام يا بعض اين علوم اصلاً از درك عقل خارج است و شارع از آن خبر داده است و فرموده است:
((كل ما ميز تموه بأوهامكم في أدق معانيه فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم و لعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانيتين و إن ذلك كمالها و أن عدمهما نقصان لمن لا يتصف بهما و هذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى))
كه از اين جمله ارق يا ادق معانيه استفاده مى شود يعنى دقيق ترين روش عقلى و استدلال را هم در اين مسائل اگر داشته باشيد نخواهيد توانست از حقايق اين امور آگاه شويد جز اينكه خودتان از پيش خودتان يك رشته اى مى سازيد و نقشه اى تصور مى كنيد از علت اولى و عقول تا عالم ماده و خلاصه قدرت خدا را محدود مى كنيد و او را در ترتيب و نقشه اى كه مى دهيد محبوس مى سازيد، و ظهور محكم ان الله على كل شىء قدير، و انّما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون را منكر مى شويد و مى گوييد چون برهان داريم با آن برهان دست از دلالت اين آيات بر مى داريم. البته به آنكس كه مدعى است با سير اين مسير ممنوع به برهان رسيده است نمى توان گفت از برهانت دست بردار اما اگر اين برهانش خطا و اشتباه و ناصواب از آب درآيد. به او مى گويند چه كسى به تو تكليف كرده بود كه اين مسائل را بطور آزاد دنبال كنى و ربط حادث را با قديم بيشتر از اينكه حادث مخلوق و قديم خالق است بدانى و براى آن برهان بسازى تا در خلاف واقع بيفتى و در نتيجه بيشتر يا بسيارى از نصوص كتاب و سنت را متأولانه و با تأويلات بارده ردّ كنى و فهم عرف و مخاطبان حاضر در مجلس خطاب و من يقوم مقامهم را تخطئه نمايى و براى صدور افعال الهى و نظام كار خدا به معناى مصدرى نه به معناى حاصل از مصدر به تفصيل نظام معين كنى و خدا را در برنامه اى كه مى دهى محصور و محبوس و قدرت او را محدود كنى؟! در واقع اين كمال جرأت و غرور و تكبر انسان است كه خود را چيزى بداند و ادعاء علم به تفاصيل اين امور زايد بر آنچه عقل فطرى و ارشاد وحى دلالت دارد بنمايد.
زميـن در جنب اين نه طـاق خضـرا چـو خشخـاشى بـود بر روى دريـا
تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سـزد گــر بربروت خــود بخـندى
به هر حال ممكن است نهى از غور در بعض مسائل الهيات از باب اين باشد كه از درك عقل بشر خارج باشد و يا از اين جهت باشد كه به علت غموضت آن و عدم دخالت فهم و معرفت آن در ايمانى كه انبياء(علیهم السلام) به آن دعوت كرده و بشر را در سعادت دنيا و آخرت به آن نيازمند دانسته اند چون در معرض گمراهى بسيارى است از اين جهت همگان را منع كرده اند تا در خداشناسى و معرفة الله همان ارشادات قرآن را چراغ راه خود قرار دهند و از آياتى مثل:
((وَ فىِ الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ وَ فىِ أَنفُسِكمُ ْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ))(۱)
((أَفَرَءَيْتُم مَّا تُمْنُونَ ءَ أَنتُمْ تخَلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الخَلِقُونَ)) (۲)
((أَمْ خُلِقُواْ مِنْ غَيرِ شىَ ْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ)) (۳)
((وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ الله)) (۴)
((إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب)) (۵)
و
((أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلىَ الْابِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَ إِلىَ السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ وَ إِلىَ الجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ وَ إِلىَ الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ.)) (۶)
و احاديث شريفه مثل:
((لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِيقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ))
((وَ ظَهَرَتْ فِي الْبَدَائِعِ الَّتِي أَحْدَثَهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ وَ أَعْلَامُ حِكْمَتِهِ فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِيلًا عَلَيْهِ … )) (۷)
هدايت و معرفت بگيرند.
اما در ورود در مسائل الهيات به بسط و تفاصيل آزادى كه اهل معقول يا عرفا وارد مى شوند همان بحث و كلام در كنه خداست كه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علماء.
مسأله، مسأله فقهى و عرفانى يا فقهى و فلسفى نيست چون موضوع اين دو علم با هم مغايرند به هم ارتباط ندارند. مسأله، مسأله مكتب انبياء و ائمه(علیهم السلام) و مكتب فلاسفه و به اصطلاح عرفاست كه با هم اگر تباين كلى نداشته باشند تصادق كلى و تام نيز ندارند.
مكتب انبياء اطمينان بخش و جزمى است و در تفاصيل امور الهيات هر چه از آنها رسيده حتمى است و ميلياردها بشر را در طول تاريخ به خدا رهنمون کرده است. امّا فلسفه به معنى عام گاه به انكار خدا يا به انكار بعض صفات خدا يا نبوت يا معاد منتهى شده است.
اگر نصيحت مى كنيم و هشدار مى دهيم غرض اين است كه شخص خودش به فكر خطرات اين راه باشد و بداند كه اين شناختى را كه فلسفى يا عارف اصطلاحى دنبال آن است نه از او خواسته اند و نه براى بيشتر و در همه مسائل قابل وصول است حال مى خواهند قبول كنند يا نكنند.
من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گويم تو خواه از سخنم پنــدگير و خواه ملال
قرار دادن فلسفه آن هم نه فلسفه خالص بلكه مختلط با به اصطلاح عرفان عرفاء معلوم الحال كه از آن به حكمت متعاليه تعبير مى كنند در برنامه درسى حوزه ها و دانشگاه ها همين خطر را دارد كه حاصل آن صاحبان مشارب باطله و منحرف و تبديل حوزه دينى و مذهبى و جعفرى به حوزه فلسفى يونانى و اين و آن و به قول بعضى حكمت متعاليه خواهد شد.
تعجب است كه مى فرماييد مگر دين خلاصه شده است در فقه اصطلاحى. مگر كسى گفته دين در فقه اصطلاحى خلاصه شده است. بسيارى از فقهاء قدماء بخش اول كتاب هايشان را به مباحث اعتقادى برگرفته از كتاب و سنت اختصاص داده اند. اينكه شخصى در مباحث عقيدتى طبق هدايت اسلامى مهتدى شود به مراتب از اينكه در مسائل عملى و فروع فقهى از اسلام الهام بگيرد مهم تر است. دين عقيده است، معرفت به خداست، حسن المعرفة بالله است و بعد هم حسن الطاعة له و حسن الصبر على امره است.
ايمان به خدا، به انبياء، ملائكه، به معاد، به امامت ائمه(علیهم السلام) و امور ديگر و بعد هم فقه است.
_________________________________
پی نوشت ها:
۱- ذاریات: ۲۰ و ۲۱
۲- واقعه: ۵۸ و ۵۹
۳- طور: ۳۵
۴- زمر: ۳۸
۵- آل عمران: ۱۹۰٫
۶- غایشه: ۱۷-۲۰
۷- بحارالانوار ۵۴ /۱۰۷٫