علامه شیخ مرتضی رضوی
غرب زدگان ضد غرب زدگی
غرب زده كيست؟ چه کسانی غرب زده می شوند؟
آن تعداد از جوانان كه اداي «چارلز برانسون» بازيگر آمريكايي را در ميآورند، و يا در لباس و آرايششان مدل «رپ» را دوست دارند، آن تعداد از خانمها كه بيحجابي را دوست دارند، و آنان كه به مشروبات الكلي ميگرايند و… آيا اينان مصداق كامل غرب زدگي هستند(؟)
يا آن تعداد از ما حوزويان و دانشگاهيان كه به حدي فكرمان كوچك، شخصيتمان محدود، و روحيهمان ضعيف است كه با اشارهي تنها يك فرد غربي به نام هانري كربن؛ طوري خودمان را باخته ايم كه انديشه و تفكرمان فلج شده، وقتي كتاب او را ميخوانيم ـ و تحريفات و دروغها و جعليات او را كه خيلي روشن و واضح هم هستند ـ سخنانش را عين حقايق ميپنداريم!
آيا غرب زدگي من كه خود را دانشمند عالم، محقق، متفكر، استاد و متدين ميدانم، ننگين تر و پستي آميزتر و شرم آورتر است يا غرب زدگي آن جوان و آن خانم و آن شراب خوار ـ؟ ـ؟
با اين همه من غربزده نيستم و غربزده آن آقاي سروش است يا مخملباف است كه فيلم نوبت عاشقي را ساخته و يا آن زن بيحجاب و جوان رپ است.
روان شناسان ميگويند: پسري كه در كودكي و نوجواني در خانواده از محبت كافي برخوردار نباشد با مشاهده يك دختر مجذوب و با شنيدن يك كلمه از دهان او، از خود بي خود ميشود. زيرا او تشنه محبت است. و من كه تشنه «شهرت» تشنه «مريد داري» تشنه «استاد بودن» تشنه لقب «محقق» تشنه لقب «علامه» و… و هستم با آمدن و رفتن يك مأمور اين چنين خود باخته ميشوم، آخ كه من چه قدر غرب زده ام.!!!
و ننگين تر اين است كه من مسلمان، من ايراني، هم دين دار هستم، هم ايران را داراي تمدن بزرگ و فرهنگ عميق و گسترده ميدانم، نماز شب هم ميخوانم يا دست كم خودم را تارك نماز شب نشان نميدهم، در عين حال طلبهي جوان را طوري بار ميآورم كه نماز بخواند و متدين باشد اما به دنبال مدرك «ليسانس» و «دكتري» نفس، نفس بزند و به طور ناخود آگاه به جاي خداپرستي «ليسانس پرست» باشد.
آيا ارزش نقش و كاربردي كه ابوسفيان به بت ميداد بيش از ارزش و كاربرد و نقشي است كه اين شاگرد من به مدرك «ليسانس» ميدهد؟ مشكل ما اين است كه باورهاي بت پرستان قريش را در مورد بتهايشان هرگز تحقيق نكرده ايم، بت پرستي و ماهيت آن را نميشناسيم، حتي يك كتاب كوچك در اين موضوع ننوشته ايم، گمان ميكنيم آنان به حدي احمق بوده اند كه بدون توجيه و بدون هرگونه شرح و بيان استدلالي (به نظر خودشان) بت را ميپرستيده اند. يا نابغهي بزرگ مثل سامري كه توانست در قبال آن همه معجزه هاي عظيم موسي(علیه السلام) با توسل به توجيهگري، آن مردم را به گوساله پرستي بكشاند، يك فرد عوام بوده كه عوامهاي كاملاً احمق را منحرف كرده است.
اين خيال هاي خام باعث شده چنان خودخواه باشيم وخود را در آن اوج قله عقل و درايت بدانيم و به همه جاي تاريخ از آن بالا نگاه كنيم و شخصيت ناخودآگاهمان را طوري مصون از تحريف شوندگي و تحريف كنندگي بدانيم كه كاملاً احساس امنيت فكري و عقيدتي بكنيم واصل «خود پایي» را فراموش كنيم.
و در عين حال در جلسه درس اخلاق «خود پایيدن» را به طور مرتب توصيه كنيم: خودپایي از حرام خوردن، حرام ديدن، حرام شنيدن، غيبت كردن و گول شيطان را خوردن و… در حالي كه همهي اينها مبتني بر اصولي هستند كه من مدرس خودم در آنها منحرف هستم، به «همه چيز خدایي» معتقدم، اصول دينم محتواي فصوص الحكم ابن عربی است و در عين حال به راستي از حرام خوردن و غيبت كردن، نامحرم، دروغ گفتن نيز پرهيز ميكنم. به راستي آدم متدين نماز شب خوان و «دایم الذكر» هم هستم و همين ها را هم توصيه ميكنم.
و اين جاست كه شيطان قهقهه سر ميدهد و بر من ميخندد كه چگونه آيات قرآنم را تأويل و تحريف كرده ام و احاديث و سنت پيامبرم را كنار گذاشته ام و به سرايش هاي ابن عربي (اين مدعي مقام «خاتم الاولياء»، مدعي برتري خود بر پيامبر(صلی الله علیه و آله)، مدعي وجوب و ضرورت «تشبيه خدا به خلق»، مدعي معراج خود، و به قول جلال آشتياني اين دشمن خونين شيعهي اماميه، و… كه اصول دين او را به دنبال همين مقال خواهم آورد) ايمان دارم؟!!!!. ضمير ناخودآگاهم چنين است: مگر ميشود من كه «لا اله الا الله» ميگويم، قرآن ميخوانم؛ آن هم خواندن تفسيري، نماز شب ميخوانم، سر نماز از ترس خدا اشكم به صورت جاري ميشود، دچار انحراف باشم. اما اصل خطر، همين و بزرگترين انحراف در همين «اعتماد به نفس وارونهي ناخودآگاهانه» است. اگر چه در خودآگاهم دچار عُجب و خودبيني نباشم و خودم را عبد جاهل و بندهي ذليل خدا بدانم.
بلي! نكته اين است و «تقوي» يعني «خودپايي». در اصل بايد در اين نكته عمل كند وگرنه آن جوان رپ و آن خانم كه لباسش را با مد غربي دوخته، يا بيحجابي را دوست ميدارد و آن كسي كه به مشروبات الكلي گرايش دارد، حالش در قيامت بهتر از من خواهد بود. زيرا او فروع دين را تضييع كرده و من اصول دين را.
آنان كه شعار «طريقت و شريعت» سر ميدهند، بر اسب مردم نعل وارونه ميزنند و شريعت را فداي طريقت ميكنند، توجه ندارند كه ارجحيت طريقت بر شريعت اگر هست در اين نكته است. كه حضرات وارونه عمل كرده؛ اصول دين را، قرآن را و سنت و راه اهل بيت(علیهم السلام) را رها ميكنند و در طريقت دچار انحراف ميشوند. آن گاه نه زهدشان ثمر دارد و نه اشكشان در نماز شب.
پيشتر توضيح داده ام كه اسلام، اصطلاحي به نام «طريقت و شريعت» ندارد بلي اصطلاح «اصول دين و فروع دين» دارد. و آن اصطلاح مصداق «اسلام بر عليه اسلام» و «طريقت بر عليه طريقت» است.
هانري كربن اهل بيت(علیهم السلام) را از ما گرفت و به كناري گذاشت. صدرائيان و صوفيان مدرن چه نيازي به اهل بيت(علیهم السلام) دارند؟ مراد بزرگ و مرشد اكبرشان ابن عربی، در كجا نامي از اهل بيت برده است جز در مقام تحقير (نعوذ بالله) اميرالمؤمنين(علیه السلام) و جز آن جا كه مهدي(علیه السلام) را يك فرد صرفاً نظامي كه فاقد ولايت است و در آخر الزمان متولد خواهد شد معرفي ميكند ـ وقتي كه مرشد و بنيانگذار مكتب، نسبت به اهل بيت(علیهم السلام) كاملاً در «استغناء» و احساس استغنا است اگر پيروان احساس نياز كنند در حقيقت به طور ندانسته بر مرشدشان اهانت كرده اند زيرا اين احساس نياز، ناقض همهي اصول مرشد است.
ساندويچي كه هانري كربن به خورد ما داده محتوايش كاملاً ضد اسلام و به ويژه ضد تشيع است كه ذراتي از رنگ تشيع در رنگآميزي مواد آن بكار رفته است.
مرحوم آيت الله بزرگ و اسلام شناس مدقق حاج آقا حسين بروجردي، روزي در جلسه درس ميخواسته عيب و ايراد يك كتاب را (كه نام كتاب را نميبرم) توضيح دهد، پس از توضيحاتي فرموده بود: به قول چارواداران «كاه داني است كه دانه دانه جو دارد». اسب تنها جو و يونجه را دوست دارد براي اين كه بتوانند كاه را به خورد اسب بدهند تعدادي چند جو با كاه مخلوط ميكردند كه اسب بوي آن را استشمام كند به هواي جو، كاه را بخورد. اين سخن آن مرحوم در ميان شاگردانش معروف است.
در مجلد اول توضيح دادم: ملاصدرا هيچ نيازي به قرآن و اهل بيت(علیهم السلام)نداشت اگر آن چند آيه و حديث را از متن «اسفار» برداريد هيچ لطمه اي به حكمت متعاليه نميخورد.
هانري كربن در هر برگ كتابش دست كم چند امر مسلم تاريخي را وارونه نشان داده و در هر برگ دست كم چندين دروغ آشكار گفته است. من حاضرم در هر محفلي و در حضور هر محققي اين موضوع را اثبات كنم و روشن شود كه شعار نميدهم. بنابراين اگر بخواهم همهي تحريفات عمدي او را بنويسم بايد چندين مجلد بنويسم،
تنها دو موضوع ديگر را در زير ميآورم:
يك: او خواسته و آرزوي خود را در همان اوايل كتابش يعني در صفحه ۱۴ به روشني گفته است: «در چنين عالمي بي آن كه مجبور باشد محرمات ملاي قشري را به حساب آورد و پاي بند نواهي او باشد، آزادانه به جولان در ميآيد اما در عوض آن جا كه شريعت حقيقت را نفي ميكند، انديشه با آن روبه رو ميشود و به مقابله بر ميخيزد، انگار وجود چنين دورنماها كه پرواز گاه انديشه است وجه مشخص اهل ظاهر شريعت يعني فقيهان است».
توضيح:
۱ـ من اگر از آخوند و ملا دفاع كنم متهم به تعصب ميشوم اين كار را به عهده آن گروه از ملاها كه هم صدرائي هستند و هم راه و مسلكشان را به امضاي هانري كربن رسانيده و امروز با افتخار به نسخه او عمل ميكنند، وا ميگذارم كه مطابق نظريهي اين سرورشان ملاهاي ظاهربين را بكوبند و با اين اتهام چنان دمار از روزگار نگهبانان شريعت پيامبر و اهل بيت(علیهم السلام) در بياورند كه بر گردند و «حقيقت بين» شوند و همه چيز را حلال كنند.
۲ـ من از محرمات پيامبر(صلی الله علیه و آله) و قرآن دفاع ميكنم: بالاخره اين قرآن و پيامبر(صلی الله علیه و آله) محرمات دارند يا نه؟ـ؟ هانري و پيروان او كه در حوزه و دانشگاه هستند دست كم ده يا بيست نمونه از محرمات قرآن را بشمارند تا مردم بدانند از چه چيز بايد پرهيز كنند. او ملاي قشري را بهانه كرده تيشه به ريشهي محرمات اسلام ميزند؛ اين يك منطق اهريمنانه است. اگر ملا را نميپذيريد، محرمات او را از محرمات قرآن و پيامبر(صلی الله علیه و آله) متمايز و جدا كنيد تا روشن شود ملاّ كدام حرام را از جيب خود يا از دكان ديگران سرقت كرده و در عرصهي فقه اسلام جاي داده است!؟! درست مانند سرقت كربن و پيروانش كه از دكانهاي يونانيان، مسيحيت و يهوديت و جوكيات هندي سرقت كرده و به حساب اصول دين اسلام ـ در خداشناسي، هستيشناسي، معادشناسي، انسانشناسي ـ قالب كردهاند. آيا به فرض اين كه ملاها قشري هستند، قشري بودن بدتر است يا متلاشي كردن اصول و پايه هاي دين؟ ـ؟!.
۳ ـ فقه: اين مسيحي كاتوليك جاسوس، چه درسي را به ما ميدهد؟!؟ اين زائر شرق چه غذاي مسمومي به مغزهاي ما ميدهد!؟! آن چه صليبيان را بي چاره كرد و دماغشان را به خاك ماليد و پاپ را به دريوزگي چادر چنگيزخان وادار كرد، فقط فقه فقها بود. و آن چه طرح مشترك چنگيز و كليسا را به موفقيت رسانيد فقط و فقط تصوف ابن عربی بود كه در اين مجلد به شرح خواهد آمد.
اينك مامور صليبيان براي ما منبر رفته و موعظه مان ميكند كه از فقه و فقاهت دوري كنيم.
۴ـ انديشه: سخنان كربن، كتاب كربن، آن همه فعاليتهاي فرهنگي كربن، سند گويا و برهان است كه او طرف دار صرفاً فلسفهي ارسطوئي نيست، او ميخواهد ما صوفي ارسطوئي، مطابق نسخه «اسفار» باشيم، خود صوفيان «انديشه» را نميپذيرند، كربن تصوف را به عنوان «انديشه» و «فقه» را «ضد انديشه» مينامد. همان طور كه صدرا به علماي اسلام فحش ميدهد و همهشان را جاهل مينامد وتصوف خود را «علم» مينامد.
۵ـ اگر اين انديشه است، علم است، چرا خودشان ۵ قرن پيش، ارسطوئيات را و نيز اصول رهبانيت را كنار گذاشتند؟!؟ و چرا خودشان در جوكيات هندي «جولان» نميدهند و ما را به آنها تشويق ميكنند!؟؟ چرا!؟!
۶ـ او و اسلاف اسپانيايياش دقيقاً ميدانند كه همين «جولانگاه» جوكي، اسلام را در اندلس از بين برد و در ناحيهي شرق، زمينه را براي چنگيز خان آماده كرد. اكنون جناب كربن بار ديگر در عصر تشيع ايران، به آن «جولان هپروتي» عصر تسنّن ايران، دعوت ميكند. و تاحدي موفق شده است كه اگر بيدار نشويم و به موقع براي «تصوف كربني» كه محافل علمي و مردمي ما را فرا گرفته يك علاج فرهنگي علمي نكنيم، توان حفاظت و دفاع از كيان نظام اسلامي را از دست خواهيم داد.
باز بنده با كمال تواضع عرض ميكنم: كدام جامعه شناس است كه اين مسئله واضح و روشن و مسلم را انكار كند؟ كدام انسان شناس و روان شناس و متخصص در علم «روان اجتماعي» است كه اين موضوع واضح را نبيند؟ اگر چنين افرادي هستند بنده حاضرم در هر محفل يا محلي در حضور داوران دانشمند بيطرف، با آنان مناظره كنم.
نميدانم چرا به خواب گران رفته ايم؟! وشگفت اين كه طلبهي جوان و دانشجوي جوان را نيز مانند خودمان بار ميآوريم. حفاظت از نظام اسلامي امكان ندارد مگر بر اساس مكتب قرآن و اهلبيت(علیهم السلام). شعار «پاي وحدت بر سر كفر و مسلماني زديم» كجا و امر «دفاع» كجا؟ـ؟! آخر اين واقعيت روشن چرا از چشم ما پنهان ميماند؟
۷ـ ببينيد: چگونه «شريعت» را در تضاد، بل در تناقض با «حقيقت» قرار ميدهدـ!!؟ شريعت را دشمن حقيقت معرفي ميكند؟! خودشان به انجيل تحريفي كه فاقد هر گونه شريعت است (هيچ حكم شريعتي در آن نيست و مسيحيت اساساً فقه ندارد) روز به روز فقه و شريعت درست ميكنند، مسيحيت فاقد فقه را به فقه مجهز ميكنند. اما از ما ميخواهند فقه عظيم و دقيق و داراي سازمان علمي محكم و زيبا (و به قول امام) انسان ساز، را كنار بگذاريم، بل فقه را مانع راه حقيقت بدانيم. به راستي بعضي از ماها چه قدر هالو هستيم و كربن ما را بهتر شناخته است.
مسيحيت فاقد هر گونه «كلام»، امروز وسيعترين كلام و دقيقترين مباحث كلامي را دارد، فردا هم خواهيد ديد كه به فقه وسيع و دقيق مجهز خواهد شد. اما برخي از حوزويان و برخي از دانشگاهيان ما، دانشمندان تشيع را هم به نام «متكلّمين» ميكوبند و هم به جرم تخصص در فقه اسلام.
دو: هانري كربن علاوه بر تحريف آيه هاي قرآن و تحريف احاديث پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) و اهل بيت(علیهم السلام) كه سرتاسر كتابش غير از اين تحريف، چيزي نيست، در صفحه ۵۵ امام سجاد(علیه السلام) را (نعوذ بالله) يك صوفياي كه از ترس مردم نميتواند تصوفش را خيلي آشكار كند معرفي كرده است، از زبان آن امام نقل ميكند: «من گوهرهاي معرفت خود را پنهان ميدارم مبادا جاهلي با ديدن آن ارزش ما را بشكند… پروردگارا اگر من مرواريدي از عرفان خود را آشكار كنم، مرا خواهند گفت كه تو پرستنده اصنامي و مردمي از مسلمانان خون مرا حلال خواهند شمرد، زيباترين چيز را كه به آن مردم عرضه شود بس ناپسند ميشمارند».
آن گاه در تعليقه، اشعار امام را گواه گفتهي خود ميآورد:
انّـي لاكتــــم مـن علمـي جواهـره
كيـلا يـري العلم ذو جهل فيفتتنـا
و قـد تقــــدّم فـي هـذا ابوحســن
علي الحسين اوصي بعده والحسنا
يـا ربّ جوهــــــــر علـم لـو ابوح به
لقيـل لـي انت ممّــــن يعبـد الوثنـا
و لاستحـلّ رجـال مـســـلمون دمـي
يـرون اقـبـــــــح مـا يـأتـونـه حسنـا
۱ـ اگر در اين اشعار لفظ «عرفان» هم ميآمد، ما آن را به عرفان قرآن و اهل بيت (علیهم السلام) معني ميكرديم نه به عرفان جوكي و ارسطوئي. در حالي كه چنين لفظي وجود ندارد. اما جناب كربن از پيش خودش لفظ «علم» را به «عرفان» معني كرده است.
۲ـ آن مردم كه امام از ترسشان علم (يا عرفان) خود را آشكار نميكند(و ميگويد پدرم حسين و عمويم حسن و پدربزرگم علي(علیه السلام) نيز آشكار نكردند) چه كساني هستند ـ؟ هانري كربن كه آنان را خيلي دقيق ميشناسد، چرا نامشان را نميبرد؟ و مسئله را در همين كليت رها ميكند. او در هر موضوع كه صلاح بداند مو را از مو جدا ميكند، حتي مو را شاه تير ۱۰ اينچي، كاه را كوه اِورست ميكند، چرا در اين جا به مخاطبانش آن مردم را به نام روشن نميكند ـ؟! او مجبور است به سرعت اين سخن را گفته و از آن عبور كند زيرا اگر مسئله ذرّه اي تكان بخورد معلوم خواهد شد كه امام از ترس صوفيان پر نفوذ عصر خود ميترسيده است. حسن بصري، محمد بن منكدر، سفيان ثوري، ايوب سجستاني، صالح مري، مالك بن دينار، اينان كه دكان زهد در قبال علي، حسن و حسين علي بن حسين (علیه السلام) باز كرده بودند و سر در سفره امويان داشتند كه مورخان گفته اند «لولا الحسن لمات خلافة آل مروان في المهد». و هميشه امام را تحت فشار قرار ميدادند.
۳ ـ آن علمي كه امام سجاد(علیه السلام) و پدرش و جدش از ترس اين قبيل صوفيان نتوانستند ابراز كنند تصوف نبود، از قضا مردم عوام به شدت مشتري تصوف بودند (و اين از مسلّمات تاريخ است) وگرنه دنبال بيسواداني مانند حسن بصري و امثالش نميرفتند.
اگر امام آن روز ميگفت: زمين يك كره است در فضا و شب هميشه در هوا هست حتي وقتي كه شما در روز قرار داريد آن طرف زمين شب است. آيا آن صوفيان سنگسارش نميكردند ـ؟
امام از ترس آنان: اين مطلب را فقط در يك جمله، در ضمن دعا و راز و نياز با خدا گفته است: «يا خازن الليل في الهوا» و هر كدام از فقرات دعاهاي صحيفه سجاديه يك «قاعده» است براي علوم انساني اساسي.
غربيان ميديدند كه شيعيان ايران حتي ميخواهند علوم تجربي را نيز از قرآن و احاديث اهل بيت(علیهم السلام) بيرون بكشند. و به راستي يك نهضت شگفت در ترويج مكتب امام صادق(علیه السلام) آغاز شده بود كه هانري كربن آن را خنثي كرد.
يا امام(علیه السلام) «صمد» را در «الله الصمد» به معني «پر» «قرص» تفسير ميكند كه خدا قرص است و ساير موجودات به نوعي «اجوف» هستند.
يعني ماده انرژي، عطر و بو، هوا، اتم، الكترون حتي روح و ملك (همه مكانمند و به همين دليل همه محدودند) همه و همه به نوعي دچار اجوف بودن هستند زيرا «مكان» و «حدّ» بدون «بُعد» معني ندارد و هر چيزي كه «بعد» داشته باشد يا صرفاً فيزيكي است يا به نوعي فيزيكي است. و فيزيكي بودن، و اساساً «هر چيز كه موضوع فيزيك» باشد يا «اتم» است يا برخاسته از اتم و داراي اجوفيت است.
بنده به عنوان يك طلبه ي كوچك، بر اساس آيه و حديث، عمر كهكشانهاي موجود را حدود ۱۳٫۶۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ سال حساب كردهام كه حدود ۱۰ سال بعد از آن يعني امسال ۸۳ غربيها تازه به اين نتيجه رسيده اند. تاريخ و عمر جهان هستي (مخلوقات) را از پيدايش تا به امروز حساب كرده ام، ۵ بيگ بنگ قبل از بيگ بنگ اخير كه اروپاييان به آن دست يافته اند، معرفي كرده و توضيح داده ام. يعني آنان تا بيگ بنگ اخير فقط پيش رفته اند، اما مكتب اهل بيت(علیهم السلام) از آغاز پيدايش پديده اوليه تا به امروز ۶ بيگ بنگ را به ما توضيح ميدهند.
وقتي كه كتاب «تبيين جهان و انسان» به برخي از دانشگاه هاي غرب فرستاده شد بعضي از كمبريجي ها هوس كردند محتواي بخشي از آن را به نام خودشان ثبت كنند كه سعي شد از اين كارشان جلوگيري شود. ابتدا همگان حق را به كمبريجي ها ميدادند تا خانمي به نام «خانم دكتر اعظمي» از امريكا به كمك ما برخاست كه از لطف بزرگوارانه شان ممنون هستم (۱).
كار بنده يك رمقي بود كه توانسته بود از زير پرِسهاي سنگين كربن به در آيد، ولي او اصل اين نهضت ما را خفه كرد و از نو ما را به خياليات مشغول كرد.
بلي! قرآن «تبياناً لكل شيء» است به پيام قرآن توجه كنيد «تبياناً لكل شيء» بلي كل شيء، اما قدرت اموي و عباسي به همراه تصوف، حتي نگذاشتند قرآن «تبياناً لبعض شيء» هم باشد به لفظ «تبيان» توجه فرماييد.
هانري كربن و دانشگاهيان ما:
سايت روزنامه شرق: شنبه ۱۶ دي ۱۳۸۲٫ سال اول، شماره ۹۹:
سيام آذر ماه و اول دي ماه موسسهي پژوهشي «حكمت و فلسفه ايران» ميزبان سخنرانان و شنوندگاني بود كه براي بزرگداشت صدمين سال تولد هانري كربن «فيلسوف اسلام شناس» در گذشتهي فرانسوي گرد آمده بودند، يعني [در] همان جايي كه كربن خود زماني در آن درس ميداد و سخن ميراند.
كربن براي فلسفه خوان هاي فارسي زبان، و علاقه مندان به مطالعات مربوط به فرهنگ و معنويت اسلام، با محدود اثرهايي كه از او به فارسي ترجمه شده؛ مانند، تاريخ فلسفه اسلامي، فلسفه تطبيقي و فلسفه ايراني، تصحيح مصنفات شيخ اشراق، ونيز مكالماتش با علامه سيد محمد حسين طباطبائي شناخته شده است… .
سخنرانيها به زبان هاي فارسي و فرانسه ايراد شدند سخنرانيها از اين قرار بودند:
۱ـ كربن و اهميت فلسفه اسلام در جهان كنوني ـ رضا داوري.
۲ـ كربن و ادبيات فارسي ـ هانري توشه كور.
۳ـ هانري و حكمت گمشده مغاني ـ بابك عليخاني.
۴ـ نگه ايراني به كربن ـ يگانه شايگان
۵ـ تشيع نزد كربن ـ غلام رضا اعواني
۶ـ ترجمههایي از علامه طباطبایي و هانري كربن ـ خليجي.
۷ـ كربن و سيد حيدر آملي ـ منصوري لاريجاني.
۸ ـ آثار كربن در كيمياي دوره اسلامي ـ رضا كوهكن.
۹ـ نقد ادبي و هنري نزد كربن ـ بهمن نامور مطلق.
۱۰ـ كربن و تصوف ايراني ـ پل بالانفا.
۱۱ـ خاطراتي از كربن و علامه طباطبایي ـ ابراهيم ديناني.
۱۲ـ تصوف، تشيع، ايران ـ شهرام پازوكي.
۱۳ـ فلسفه هاي ايراني اسلامي از نظر گاه كربن ـ كريمي مجتهدي.
۱۴ـ فلسفه تطبيقي از ديدگاه كربن ـ محمد رضا ريخته گران.
۱۵ـ كربن فيلسوف سياسي ـ سيد جواد طباطبایي.
۱۶ـ در ضيافت عالم معنوي ـ يحيي بونو.
نكته ي قابل تأمل در مورد اين همايش آن بود كه اكثر سخنرانان به نقل يا شرح نظرات كربن از ديدگاه خود پرداختند و ديدگاه هاي انتقادي نسبت به آثار و پروژهي تحقيقاتي او تقريباً ديده نميشد. شايد اگر تدقيقهاي «پل بالانفا» را كنار بگذاريم كه دربارهي اين بحث كرد كه «مطالعات كربن بر روي تصوف بازه ی محدودي را در بر گرفت و همين محدوديت تبعات خود را در نتيجه گيريهاي او به جاي گذاشت» هيچ نظر انتقادي ديگري درباره كربن ارائه نشد… .
نگاه:
۱ ـ روزنامه شرق را ببينيد! ايراني و انتقاد از يك فرد اروپايي…!؟!
۲ـ من از محتواي سخنان بلانفا اطلاعي ندارم. اما راجع به همين مطلب كه در يك سطر بالاتر آمده، ميگويم: لابد جناب بالانفا فراموش كرده اند كه قرار بود كار و برنامه كربن در محدوده معين باشد و نتيجه معين بدهد، و اگر سخنرانان جرأت داشتند. ميتوانستند تحكمات و تحريفات او را كه (بلندتر از آلپ، دماوند واورست است) در وصله و پينه كردن جريانهاي فكري و فرهنگي و فلسفي و تصوفي و پيوند مونتاژي دادن ميان آنها، نشان دهند.
هانري كدام افترا را بر تاريخ و نحله هاي تاريخي ـ در عمل مونتاژي خود ـ نبسته است؟! او بيرحمانه پيكر تاريخي هر نحله و فرقه را در دستش موم كرده و به دلخواه خودش شكل داده است، كدام نوجوان در حد معلومات دبيرستان است كه ادعاي «صوفيان از اول شيعه بودهاند و شيعيان صوفي» او را بپذيرد؟! گرچه شخصيتهاي دانشمند ما جمع شوند و يكنواخت از چگونگي انديشه و روش تحقيق و نحوهي نگرش كربن داد سخن دهند.
۳ـ برخي از حضرات مذكور را ميشناسم كه «ارسطوئي» هستند، اروپا ارسطوئيات را قرن هاست كه به موزه سپرده، اينك يك اروپايي پيدا شده و به مواضع فكري اينان بها داده و تشويقشان كرده، روزنامه ي شرق ميخواهد اين يكي را هم از دست بدهند.
۴ـ بعضي ها نيز دلي در گرو «ايران باستان زدگي» داده اند ـ با درصدي كم يا زياد ـ و كربن آشي پخته است كه آبش اسلام، سبزيش تشيع و لوبيايش ارسطوئيات، نخودش افلاطونيات، رشته اش تصوف و نمكش خسروانيات و مغانيات ادعائي است ونام اين آش را فرهنگ امروز ايران گذاشته است. شرق ميخواهد اينان انتقاد كنند، اين نمك هم از بين برود.
اما اينان توجه ندارند كه هانري با اين كارش هويت فكري فلسفي و فرهنگي ايران كنوني و امروزي را كاملاً «التقاطي» معرفي كرده است، تهمت و تحقيري كه اگر يك ايراني آن را به جامعه سوئيس يا اطريش يا فنلاند قطبي، نسبت دهد كل اروپا جمع شده و به حسابش ميرسند. اما بعضي از «دانشمندان ايران دوست» ما از اين كار كربن (به اصطلاح) خوش به دلشان ميشود.
من در جملات بعدي بدون اين كه روي سخنم متوجه دانشمندان مذكور در بالا، باشد عرض ميكنم: جرياني كه محمد علي فروغي به راه انداخت نه به خاطر ايران دوستي بود و نه به خاطر احترام به نياكان باستاني. زيرا جريان مذكور يك سكه بود و هنوز هم هست كه يك روي آن ظاهراً ايران گرايي و نياكان دوستي بود و روي ديگر اين سكه «احمق دانستن نياكان بعدي در طول ۱۳۰۰ سال بود» و هست، نياكاني كه به هر دليل اسلام را پذيرفته اند. آيا احترام به نياكان باستان لازم گرفته نياكان دوره هاي بعدي را احمقان بيخرد بدانيم!؟! و يا بها دادن به باستان لازم گرفته افتخارات دروغين به نياكان باستان بدهيم و به موهومات افتخار كنيم!؟! كدام فلسفه ي خسرواني كدام فلسفه ي مغان در ميان خسروانان يا مغان مانده بوده!؟! بر كدام متن متيني تكيه ميكنيم و اين گونه كاه را كوه ميكنيم؟!
اما بياييد واقع گرايانه به نياكان بباليم و بگوييم: آن وقت كه اروپا در توحّش محض به سر ميبرد ـ حتي نه خبري از جمهوري رم بود و نه اثري از فلسفه هاي يوناني مبتني بر الهه هاي افسانه اي ـ نياكان ما دين منظم، با سازمان حقوقي فردي و اجتماعي جان دار، با اصول انساني كريمانه، داشتند. «دين جاماسب» ـ به قول اروپاييان: ميترائيزم ـ دين و آيين حكيمانه كه در سرتاسر فلات ايران زندگي كريمانه اي را براي مردمش گسترانيده بود.
بيترديد وقتي كه سروران عزيز «دين جاماسب» را در اين برگ ببينند خواهند گفت: اين ديگر چيست؟ آيين جاماسب چيست؟! درست است وقتي كه حتي در ميترائيزم شناسي مقلد اروپاييان باشيم چشمه اي باشيم كه آب مان را با سطل به درونمان ميريزند و هيچ جوشش خودي نداريم از عبارت «آيين جاماسب» شگفت زده ميشويم، زيرا غربيان روي چنين پديده اي كار نكرده اند و وقتي به سراغ ايران باستان رفته اند كه مهر پرستي (خورشيد پرستي) در آيين جاماسب نفوذ كرده بود كه زردشت به اصلاح آن آيين مامور شد و پس از گذشت زمان مديد از زردشت باز نورگرايي عنصر قوي شده اين بار سمبل آن نه در آسمان بل در اجاق خانه ها، مقدس گشت.
تحويل و تحول در هر جامعه اي بوده و هست و فراز و نشيب ماهيت تاريخ است.
آيا محققين ما توجه كرده اند كه «اشكانيان پارتي كه عقايد و باورهايشان در آن زمان هيچ ارتباطي با مهر نداشت چرا نام چندين شاه شان «مهرداد» است، در مقابل، مادها و پارسها (هخامنشيان) با اين كه زردشتي بودند، ليكن عناصر ضعيف از ميترائيزم در ميانشان بود، هيچ كدام شان با مهر، يا با پسوند و پيشوندي از مهر، نام گذاري نشده اند ـ؟
جريان فروغي فقط براي بر اندازي اسلام بود و هست. جرياني كه نياكان ۱۳۰۰ ساله را احمق كامل بداند چگونه به نياكان پيش از آن بهائي قائل است!؟
ادامه دارد …
———————————
پی نوشت ها:
(۱) بحار، ج ۹۵، ص ۶۴