در مصاحبه اختصاصي نورالصادق با دکتر عصام العماد
تهیه و تنظیم : محمد سجودی
آشنايي با دکتر عصام العماد دانشمند بزرگ سابق وهابيت و دانشمند بزرگ امروز شيعه
تولد و خاندان : در سال ۱۳۸۷ قمري در يمن در خانواده و جامعه وهابي به دنيا آمد.
نوجواني و جواني : در نوجواني تحت تربيت عموي خود که اکنون خون آشام بزرگ شيعيان در يمن است قرار ميگيرد و يکي از محققين درجه يک وهابيت و از بزرگان و اساتيد علماء وهابيت ميشود.
آثار و فعاليتهاي علمي قبل از استبصار
تحصيل در رشته حديث در دانشگاه امام محمد بن سعود در عربستان.
چهار سال امامت جماعت، امامت جمعه، تدريس فقه وهابيت در مسجد صنعا.
عنوان يکي از محققين درجه يک وهابيت و از بزرگان و اساتيد علماء وهابيت را به خود اختصاص داده بود.
مخالفت شديد ورزیدن با مذهب شيعه اثني عشري.
تأليف کتاب و انجام سخنراني عليه شيعه و اميرالمومنين علي(علیه السلام).
اساتيد قبل از استبصار
۱ـ قاضي احمد سلام (مفتي بزرگ وهابيت)، ۲ـ علامه محمد بن اسماعيل العمراني (رهبر علمي وهابيت در يمن)، ۳ ـ دکتر عبد الوهاب ديلمي، ۴ـ عبد الرزاق الشاحذي، ۵ـ شيخ مقبل الوداعي، ۶ـ شيخ بن باز مفتي سابق عربستان.
رشته علمي تخصصي : عقائد، حديث، تاريخ.
جريان استبصار : در دوران دانشجويي در دانشگاه اصول دين عربستان سعودي در جريان نوشتن کتابي براي تخريب مباني علمي و اعتقادي شيخ مفيد و شخصيت او به عنوان ليدر فکري شيعه بوده است که با استدلالهاي قوي عقلي و قرآني و حديثي و تاريخي او آشنا ميشود و صحت ادله و حقانيت مباني اعتقادي شيعه براي او روشن شده و شيعه ميشود.
فعاليتها و آثار بعد از استبصار تا امروز
تدريس در مجمع جهاني اهلبيت(علیهم السلام).
مصاحبهها و سخنرانيهاي بسيار در مجامع علمي و ديني.
مناظرات بسيار با دانشمندان سنّي و وهابي در جهت اثبات حقانيت شيعه اثني عشري.
نامه در رد فتواي استاد سابقش العمراني مبني بر وجوب کشتار شيعيان.
نقش عصام العماد در شيعه شدن وهابيها
مناظرات دکتر عصام العماد پس از شيعه شدن، با شيخ عثمان خميس رئيس وهابيون کويت در طول ۸ ماه و پيروزي بزرگ و زيباي او، و انتشار اينترنتي اين مناظرات در جهان، موجب شيعه شدن هزاران نفر از وهابيها از جمله خانم دکتر امينه ناظر و دبير اين مناظرات از آمريکا شد، در واقع عصام العماد امروز يک نمونه زيبا و روحبخش آزادگي و حقشناسي و حقپذيري و يک سرباز اسلام است.
* * * *
بسم الله الرحمن الرحیم
نور الصادق: جناب آقاي عصام العماد، خوشوقت هستيم از اين که در خدمت شما هستيم و از اين که لطف فرموديد و مصاحبه با مجله نورالصادق را پذيرفتيد سپاسگزاريم لطفاً با توجه به زمينه اصلي مجله که نقد فلسفه و عرفان است و به مناسبت ميلاد مسعود حضرت زهرا(علیها السلام) مطالبي را بفرماييد.
دکتر عصام العماد: بسم الله الرحمن الرحيم، ابتداء از فصلنامه نورالصادق که متعلق به شهر اصفهان ميباشد و بسيار مجلهي ارزشمندي است تقدير و تشکر ميکنم.
بنده به نوبه خود ميلاد حضرت زهرا(علیها السلام)را به مسلمانان به خصوص شيعيان و شيفتگان اهلبيت(علیهم السلام) تبريک عرض ميکنم.
من به عنوان يک نفر که وهابي بودم و بعداً از وهابيت به مذهب و مکتب اهلبيت (علیهم السلام) آمدم، در واقع نقش بزرگ درآمدن خودم در اين مکتب را، مخصوصاً در موضع برائت از دشمنان خدا و اهلبيت (علیهم السلام) را، از آن حضرت زهرا(علیها السلام) ميدانم. بنده قبل از آن که شيعه شوم احترام فوقالعاده نسبت به دو خليفه، ابوبکر و عمر داشتم و شايد تا دو تا سه سال بعد از شيعه شدنم به رکن اساسي بعد از ولايت که برائت ميباشد نتوانسته بودم پي ببرم تا اين که به مسئله شهادت حضرت زهرا(علیها السلام) بيشتر تفکر و تعمق کردم و متوجه شدم که شهادت آن حضرت به دست آن دو نفر بود.
وقتي وهابي بودم براي من واقعيت داشتن و قبول اين مسئله سخت بود به اين دليل که ممکن است يک سني، يک سلفي و يا يک وهابي بتواند جريان قيام امام حسين(علیه السلام) را مطرح کند، و قبول کند چون خيلي از علماي اهل تسنن در باره قيام امام حسين(علیه السلام) کتاب نوشتهاند مثل کتاب خالد محمد خالد (ابناء الرسول في الکربلاء) يعني فرزندان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در کربلا و يا کتاب عبدالرحمن شرقاوي (أب الشهداء) يعني پدر شهيدان، ولي اين مسئله، يعني قيام حضرت زهرا(علیها السلام) عليه ابوبکر حساس بود.
از يک جهت اعتقاد به خلافت ابوبکر و عمر داشتيم و از يک جهت روبهروي آن، قيام حضرت زهرا(علیها السلام) را ميديديم.
البته در وهلهي اول در آن موقع بنده و خيلي از دوستان وهابي، مقامات حضرت زهرا (علیها السلام) را نميدانستيم، و آن موقع ايراد را به حضرت زهرا(علیها السلام) ميدانستيم نه به ابوبکر و عمر، و مقصر اصلي را حضرت زهرا (علیها السلام) ميدانستيم.
بعد از شيعه شدنم هم تا چند سال اين مسئله شهادت آن حضرت اصلاً مورد قبول من نبود، البته در کتب قبلي ما مثل ظاهرشاه که از وهابيهاي معروف است، متأسفانه بر اين اعتقاد بودهاند که حضرت زهرا(علیها السلام) و فرزندانش به جاي اين که بعد از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) از اسلام حمايت کنند تبديل شدند به ستون پنجم در اسلام، به جاي اين که حضرت زهرا(علیها السلام) از خليفه اسلام حمايت کند، آمده و يک خنجر در قلب اسلام فرو کرده است.
ما بر اساس اين انديشه معتقد بوديم که قيامهاي فرزندان حضرت زهرا(علیها السلام) شورش محسوب ميشود و به آنها به عنوان يک خيانت بزرگ به اسلام نگاه ميکرديم، و ما در کتبمان ميخوانديم که اولين انحراف، شورش حضرت زهرا(علیها السلام) بود و شورشگر اصلي خود ايشان بود و تربيت غلطي که به فرزند خود، امام حسين(علیه السلام) داده بود منجر به اين شد که به اميرالمومنين يزيد احترام نگذارد و بعداً تمام قيامهاي فرزندان امام حسين(علیه السلام) و فرزندان حضرت زهرا(علیها السلام) را به عنوان بدآموزي حضرت زهرا(علیها السلام) ميدانستيم و مقصر اصلي را خود شخص حضرت زهرا(علیها السلام) ميدانستيم.
ما در وهابيت هميشه در اعتقادات و انديشههايمان و در کتبمان، کتب ابن تيميه ميخوانديم الگوي زنان ما عايشه است نه حضرت زهرا(علیها السلام)،بارزترين زن اسلام در کنفرانسها و حتي در اروپا در ميان مسلمانان آنجا عايشه را معرفي ميکنند،ولي من در مطالعاتم هنگامي که وهابي بودم از احاديث چيزهايي متوجه شدم که موجب حيرت بنده شد براي مثال ما عايشه را به عنوان زن اول اسلام ميدانستيم در حالي که روايتي از خود عايشه خواندم که «کاملترين زنان اسلام و دنيا خديجه، فاطمه، مريم، آسيه همسر فرعون ميباشد»،
عايشه که اين همه فخر به خود ميفروشد، نگفته من بهترين زنم بلکه اين خانمها را به عنوان کامل ترين بانوان ميداند، و هميشه من متعجب بودم که چه طور ما معتقديم که کاملترين زن بر اساس احاديث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فاطمه (علیها السلام) است ولي بهترين الگوي زن براي ما در اسلام عايشه است، در تلويزيون، در مدارس، در کل فيلمها و سريالها، در خطبههاي نماز جمعه عايشه مطرح است ولي در احاديث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در کتب اصلي و منابع و مدارک وهابيت فاطمه (علیها السلام) مطرح است.من در واقع به اين نتيجه رسيدم که يکي از کارهايي که علماي وهابي انجام دادند همان کاري است که امروزه به اسم بدلسازي در فيلمها و کل سريالهاي جهان هم هست مطرح ميباشد، امروزه وقتي يک نفر بازيگر نقش يک قهرمان را بازي مي کند، در بين مردم، اين بازيگر، بيشتر از خود قهرمان مورد توجه قرار ميگيرد و شايد اگر خود قهرمان در ميان مردم برود اصلاً مورد حمايت قرار نگيرد اين عشق به بدلسازي امروز به جايي رسيده که در عين حالي که مردم خود در تمام امور زندگي الگو و قهرمان واقعي دارند ولي او را تحويل نگرفته و دنبال قهرمانان ساختگي هستند.
در اينجا فکر ميکنم مشکل اساسي بشر از اينجا نشأت گرفته، حتي در خود وجود خدا نيز همين مشکل هست، چرا که خدا را ترک کرده و دنبال خدايان ساختگي ميروند و خداوند بارها چنين مسئلهاي را بازگو کرده است و انسانها را نقد ميکند و ميفرمايد چرا شما ديگران را ميپرستيد و مرا نميپرستيد! وقتي اين بدلسازي درباره خدا ايجاد شده، درباره حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) هم اين بدلسازي ايجاد شد! چرا که در دولت اموي عايشه را جايگزين حضرت زهرا (علیها السلام) کردند به حدي که ما در بچگي، حتي کوچکترين معرفتي نسبت به حضرت زهرا (علیها السلام) نداشتيم، عشق و محبت ما به عايشه بود، الآن شما ميتوانيد امشب تلويزيونهاي کشورهاي اسلامي را به جز ايران که شيعه هستند روشن کنيد، همهشان تعريف از عايشه ميکنند.
من معتقدم که دولت اموي در اين مسئله به علت همان خوشايند غلط انسان که بدلسازي و عشق به شخصيتهاي ساختگي است، سوءاستفاده کردند و به جاي حضرت فاطمه(علیها السلام) عايشه را به جهان اسلام معرفي کردند.
متأسفانه اين بدلسازي در همه مسائل هست مثلاً به جاي امام صادق(علیه السلام) يک شخصيت ديگر مثل سفيان ثوري يا بايزيد بسطامي يا افلاطون يا ارسطو گذاشتند و به جاي استفاده از کلمات اهلبيت(علیهم السلام) از کلمات ديگران مانند فلاسفه و عرفا و دانشمندان پيرو آنها و صوفيه استفاده کرده و ميکنند و به جاي استفاده از عرفان و معارف اهلبيت (علیهم السلام) از اراجيف [فلاسفه، عرفا، غربيها و…] ديگران استفاده ميکنند.
انسان هميشه از بدلسازي و مسائل ساختگي خوشش ميآيد، در فيلمها کساني که نقش قهرمانان را بازي ميکنند طوري مورد توجه قرار ميگيرند که قهرمانان اصلي اين طور مورد توجه قرار نميگيرند و اين مشکل اساسي بشر در تخريب مکتب اهلبيت(علیهم السلام) و محروم ماندن از آن ميباشد.
اهلتسنن به جاي مکتب اهلبيت (علیهم السلام) رفتند پيش مکاتب ديگر، مثل مکتب امام شافعي، مکتب احمد بن حنبل، مکتب ابن عربی ، مکتب مالک، و اين بيماري در خيلي از حوزههاي فرهنگ بشر جاري شده است براي مثال، اگر بگوييم امام صادق(علیه السلام) فرموند اهميت نميدهند اما اگر بگوييم سقراط گفته، اهميت ميدهند، اين مشکل بشريت است که از حق و حقيقت و مراکز و منابع آن، عملا دوري ميگزيند و غير را بر آن برميگزيند.
و اين کلام قرآن است که اکثر مردم از حقيقت فرار ميکنند، براي چه مردم از حضرت علي(علیه السلام) از امام صادق(علیه السلام) از حضرت مهدي(علیه السلام) فرار کردند و ميکنند؟؟!!
من وقتي وهابي بودم عاشق عايشه بودم، هيچ اهميتي نسبت به حضرت زهرا(علیها السلام) نميدادم و عايشه را بر او برميگزيدم. اين عشق به شخصيت ساختگي بود که واقعاً امويان توانستند، عايشه را جايگزين حضرت زهرا(علیها السلام) بکنند.و من وقتي آمدم و مسئله را از لحاظ علمي بررسي کردم در متون وهابيت دچار تناقض شدم!! که ما عايشه را بانوي برتر ميشناسيم ولي رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) حضرت فاطمه(علیها السلام) را به عنوان برترين بانو معرفي کرده است.!!
بعد از اين که در کتب وهابيت مقامات حضرت زهرا(علیها السلام) را از زبان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) خواندم گفتم آيا ميشود ابوبکر در آن زمان با شناخت حضرت زهرا(علیها السلام)، به بانوي بزرگ اسلام ظلم کند؟! براي من باور کردني نبود! البته و حتي تا اين زمان هم که سالهاي سال است که از وهابيت برگشتهام و شيعهي اثنيعشري شدهام بايد اقرار کنم که نتوانستهام تمامي مقامات حضرت زهرا(علیها السلام) را بشناسم و اين مسئله را خيلي بالاتر از خودم ميدانم، ولي وقتي به برخي از مسائل پي بردم و هنوز در تحقيق بودم و هنوز احترام خاصي براي ابوبکر قائل بودم، در يک روز که يکي از کتب فخرالدين رازي را مطالعه مي کردم
(البته در آن زمان هنوز بنده به استبصار نرسيده بودم و هنوز در شک بودم و به موضوع برائت نرسيده بودم. من معتقدم که کسي که به برائت نرسيده، هنوز مستبصر نشده است و برائت از ولايت غير قابل تفکيک است.)
بدون اين که قصد بررسي در مورد حضرت زهرا(علیها السلام) را داشته باشم. ايشان در تفسير آيات ارث و مواريث حرفي زده که بنده اولين بار بود در عمرم و در زندگي خودم ميديدم! که در من اثر گذاشت و سرآغاز بيداري من شد و موجب شد که من از اين قضيه و موضع تفکر کنم و بيشتر تحقيق کردم و بالاخره همان منشاء رسيدن من به شناختن دشمنان خداي متعال و پيامبر و تبري از آنان شد و بالاخره الحمدالله به مقام برائت رسيدم.
ايشان امام اهلتسنن بود، متعصب هم بود اما گويا به برخي از مظلوميتهاي حضرت زهرا(علیها السلام) پي برده بود، و در مورد اين مسئله تا حدي منصفانه حرف زده است.
ايشان ميگويد من در مورد اختلاف ابوبکر و حضرت زهرا(علیها السلام) در مورد ارث خود نسبت به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بعد از خواندن اين واقعه حيرت زده شدم؛ چون بر اساس سيره همه عقلاء و متشرعان و ملحدين و سيرهي همهي انسانها، چه ديندار و چه ضدّ دين، چه کافر و چه سني و چه مسلمان و زرتشتي و… همه يک سيره عملي دارند که در بستر مرگ، فرزندان و نزديکان خود را دعوت ميکنند تا متملکات و داراييهاي خود را به خانواده معرفي کنند مثلاً تکليف زمين وخانه و دام و… را مشخص کنند، اما در مورد رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) که رهبر تمام انسانها بود و کاملترين عقل را داشت مگر ميشود که کار غير عقلائي انجام بدهد و براي نزديکترين نزديکان خود تکليف ارثهايش را مشخص نکرده باشد،
چون ابوبکر به حضرت زهرا(علیها السلام) ميگفت پدرت درباره اموالش از جمله فدک وصيتي نکرده است ولي حضرت زهرا(علیها السلام) ميفرمود پدرم آن را به من بخشيده است، يعني ابوبکر ميگفت که پيامبر درباره اموالش بر خلاف سيره همه عقلا عمل کرده و وصيتي نکرده است. در اين باره يا بايد رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) را به ديوانگي متهم کنيم و يا اين که ابوبکر را زير سؤال ببريم که خلاف واقع ميگويد و حق با فاطمه(علیها السلام) است.
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) کاملترين دختر را داشت، کاملترين داماد را داشت، بهترين عمو را داشت و بهترين فاميل و خويشاوند که بنيهاشم باشند را داشت ولي براي وصيت ما ترک به آنها وصيت نکرده و به ابوبکر گفته است و فدک را براي ابوبکر گذاشته است!!
بر فرض که ابوبکر دوست پيامبر بود در تمام اديان بشري، مسيحيان، زرتشتيان، يهوديان و در خود اسلام، دوست ارث نميبرد! و پدر زن ارث نميبرد مگر ميشود پيامبر به دوست خود ابوبکر بگويد تمام ارث من صدقه است ولي به فرزند خود فاطمه(علیها السلام) اين خطاب را نفرموده باشد؟؟!!
اين غير ممکن است، در اينجا يا رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) ديوانه است يا ابوبکر خائن است، اين در آينده براي من ثابت شد که ابوبکر خائن است، البته فخر رازي استدلال عقلي آورده و خودش فقط ميگويد حيرت زدهام! و مطالب ديگر را نميگويد و در کتب اهلتسنن اين قضيه را طوري منعکس کردهاند که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودهاند اموال من صدقه است و اين مسئله را به دختر خود هم نگفته است!
فخر رازي ميگويد مگر ميشود اين مسئله را به دختر خويش نگفته باشد! در اين که پيامبر اموالش را صدقه ميدهد مشکلي نيست ولي اگر واقعاً ميخواسته است که همه ما ترکش صدقه باشد چه طور اين مطلب را به زهرا(علیها السلام) نگفته است؟؟! اين کار غير عقلائي و خيانت است. البته در آن زمان فخر رازي که امام اهلتسنن بود حيرت زده شده بود از اين قضيه، چه برسد به شخص من!
در اين مسئله، وهابيت ميبينند که واقعاً مسئلهي حضرت زهرا(علیها السلام) براي وهابيها و در مکتب وهابيت مثل مسئله امام حسين(علیه السلام) نيست چون اگر قيام امام حسين(علیه السلام) را قبول کنند يزيد را زير سؤال بردهاند ولي اگر قيام حضرت زهرا(علیها السلام) را قبول کنند ابوبکر وعمر زير سؤال رفته است چون اعتقاد اينها بر اساس دو شخصيت ابوبکر و عمر است در اين صورت اساس عقايد اهلتسنن با قبول اين مسئله از بين خواهد رفت.
به خاطر همين هيچ کتابي از اهلسنت درباره قيام حضرت زهرا(علیها السلام) نوشته نشده است و براي وهابيان خيلي سخت است که قبول کنند حقانيت از آن زهرا(علیها السلام) است چون با اين کار، خودشان را زير سؤال ميبرند و به خاطر همين من ديدم بهترين وسيله براي تبيين و تثبيت برائت، توضيح دادن داستان حضرت زهرا(علیها السلام) و قيام آن حضرت در مقابل آن دو نفر و مظلوميت فوقالعاده آن حضرت به وسيله آنهاست.
شايد در ابتدا علت اصلي شيعه شدن من حضرت زهرا(علیها السلام) نبود، اما علت پايداري من در مکتب اهلبيت(علیهم السلام) و تشيع و به ويژه برائت از آن دو نفر، وقايع زندگي حضرت زهرا پس از شهادت پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بود، چون با اعتقاد به ايشان اساس سنيگري وهابيت از بين ميرود. و بعداً من متوجه شدم مسئله حضرت زهرا(علیها السلام) مؤثرترين مسئله در جهان اسلام است و بهترين و خوبترين منشاء دليل، براي شيعه شدن است.
مثلاً کتابي که يکي از علماي اهلتسنن که شيعه شده است نوشته است نامش را گذاشته است “بنور فاطمه(علیها السلام) اهتديت” و در اين کتاب ميگويد بنده با خواندن خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) شيعه شدم.
بنده معتقدم اگر قضيه حضرت زهرا(علیها السلام) در اسلام نبود تغيير مذهب يک سني به شيعه با توجه به تبليغات سنّيان، بسيار امر مشکلي بود.
بنده در باره اين موضوع از يکي از نزديکان مرحوم علامه عسگري شنيدم، که در اواخر عمر ايشان، يکي از بزرگان اهلتسنّن خواستار مناظره و مباحثه با علامه عسگري شدند، مرحوم علامه عسگري فرمودند: «بنده در اين سن به علت بيماري و کهولت سن نميتوانم بپذيرم»، اما بعد از اصرار پذيرفتند، بعد از سه روز مصاحبه و مناظره با اين عالم اهلتسنن قضيه به جايي نرسيد و علامه عسگري به اين عالم فرمودند: «به علت کسالت، ديگر قادر به ادامه اين مناظره نيستم»، اين عالم بعد از اين قضيه عازم شهر خود ميشود. بعد از گذشت مدتي علامه عسگري فرمودند: «به اين عالم اهلتسنن بگوييد بازگردد»، بنده الآن مطالبي دارم، که ميتوانم ايشان را قانع کرده و شيعه کنم.
ايشان کاري که انجام داده بودند اين بود که از بين کتب اهلتسنن مطالبي از اختلافات حضرت زهرا(علیها السلام) و ابوبکر را جمع کردند و مستندات و منابع آن را در اختيار اين عالم سني قرار دادند. آن عالم قبل از گرفتن اين مستندات با خيالي آسوده بليط برگشت خود را قبل از آمدن پيش علامه گرفته بود اما بعد از خواندن قيام حضرت زهرا(علیها السلام) در مقابل ابوبکر و مظلوميت و شهادت آن حضرت به دست آنها در مدارک و منابع معتبر اهلسنت اين عالم سني شروع به گريه ميکند و لعنت بر عمر ميگويد و بعد از اين جريان بليط برگشت خود را کنسل کرده ميگويد من به جاي اين که به شهر و خانوادهام برگردم ابتدا بايد به زيارت امام رضا(علیه السلام) بروم.
و يک مورد ديگر هم در بارز شدن اين مسئله و ايفاء نقش حضرت زهرا(علیها السلام)در هدايت به ولايت و برائت، مناظره علامه تيجاني بود که در يکي از شبهاي ماه رمضان که بنده به صورت تصادفي نگاه ميکردم، در مورد حضرت زهرا(علیها السلام) بود، آقاي تيجاني در آن مجلس شروع به خواندن خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) کردند، فکر ميکنم يکي از شبهاي قدر بود در حالي که گريه ميکردند فرمودند: من بعد از شيعه شدنم هر وقت خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) را ميخوانم گريه ميکنم.
يکي از مناظره کنندگان با علامه تيجاني به اسم شيخ عثماني بود، وقتي ديد اين خطبه خيلي در نشان دادن اسلام واقعي مؤثر واقع ميشود و موجب استبصار و ولايت و برائت ميشود در همان جلسه که علامه تيجاني با سه نفر از علماي اهلتسنن به مناظره ميپرداختند، شيخ عثمان اصرار بر اين داشت که ظلمي به حضرت زهرا(علیها السلام) نشده است و قضايا معروف و عجيب و تکان دهنده افسانه است و بعد از اين که تيجاني مستندات خود را از کتب وهابيت و اهلتسنن آورد، ديگر نميتوانست بگويد افسانه است و قبول کرد که واقعاً قيام حضرت زهرا(علیها السلام) در مقابل آن دو نفر و مظلوميت آن حضرت به وسيله آنها اتفاق افتاده بوده است و خودش مقر به اين قضيه شد ولي اين آدم لجوج با اين همه دليل باز گفت ايراد کار از حضرت زهرا(علیها السلام) است نه ابوبکر بعد از اين قضيه تيجاني گريه کرد و بعد گفت” شما به حضرت زهرا سلام الله عليها فحش ميدهيد! جلوي اين همه مسلمان که بيننده اين مناظره بودند در اينترنت”بعد از اين قضيه يکي از دوستان من که وهابي بود به بنده زنگ زد و گفت من با ديدن اين مناظره روشن شدم و به عمر فحش دادم، گفت من قبل از اين مناظره تيجاني را آدم بد و لجوجي ميدانستم و بعد از اين مناظره بود که فهميدم حقيقت چيست تيجاني کيست! و چهرهي واقعي ابوبکر و عمر براي من واضح گرديد، و بعد از گذشت اين قضيه خود تيجاني به بنده (يعني عصام العماد) فرمودند خيلي بالاتر از اين قضيه اين که يکي از سران آلسعود به بنده زنگ زد و گفت ما فکر ميکرديم آلسعود پست و کثيف هستند نميدانستيم عمر و ابوبکر و بقيه آنها نيز مانند آلسعود هستند! فکر ميکرديم ما عرب کثيف هستيم نميدانستيم آنها مثل ما هستند. پس از پخش اين مناظره در جهان از سودان گزارش کردند عدهاي از سنّيها در سودان که مالکي مذهب بودند تظاهرات کردند و در شعارهاي خود ميگفتند مرگ بر عمر، مرگ بر عمر. به خاطر همين من معتقدم که قضيه حضرت زهرا(علیها السلام) و معرفي ايشان در جهان اسلام، خيلي مؤثر است.
اين شيخ عثمان طرف مناظره تيجاني بعد از اين قضيه طوري مرد که اصلاً قبري براي او وجود ندارد و خود تيجاني فرموند خداوند با ايشان به خاطر حرفها و عقايدش کاري کرد که تا بين سنّيان تبديل به بت نشود چون خيلي به حضرت زهرا(علیها السلام) جسارت کرد.
من (عصام العماد) به يک سنّي گفتم شما بر عليه حضرت زهرا(علیها السلام) تعصب داريد.
وهابيان در جمعی که شيعه هست چون ميدانند آنها به حضرت زهرا(علیها السلام) احترام ميگذارند، ميگويند قيام و مظلوميت و شهادت آن حضرت افسانه است اما در مجالس خصوصي خودشان ميگويند اين قضايا افسانه نيست ولي تقصير زهرا(علیها السلام) است، او يک زن است مثل بقيه زنها!! ميگويند او يک زن بود عصباني شد اصلاً مهم نيست، ابوبکر خليفه و رهبر يک ملت بود و هست، اين خانم ميخواسته شورش کند و خليفه را ادب کند، حقش بوده که چنين برخوردي با او بشود! پس نقش حضرت زهرا(علیها السلام) در هدايت به وصايت و ولايت در اسلام واقعي است.
خيلي مهم و منحصر به فرد است شايد اکثر کساني که شيعه شدهاند از راه حضرت زهرا(علیها السلام) شيعه نشدند ولي بعد از شيعه شدن براي برائت پيدا کردن از شيخين راه حل غير از حضرت زهرا(علیها السلام) نداريم چون واقعاً ميتواند عمر شکن باشد! امام حسين (علیه السلام) نميتواند قيامش عمر شکن باشد، درست است که ميتواند عليه يزيد باشد و خود يزيد را زير سؤال ببرد اما عمر شکن نيست.
قيام حضرت زهرا (روحی فداها) آن قدر مهم است که درست است که امروزه در مملکت شيعه ايام فاطميه را به مدت ده روز ميگيرند اما اگر در زمان معصومين اين قضيه را ميخواستند مانند عاشورا تبديل به دهه کنند به خاطر اهميت قيام حضرت زهرا(علیها السلام) سنّيان هيچ شيعهاي را زنده نميگذاشتند.
يعني ائمه اين همه اصرار به عاشورا کردند ولي ايام فاطميه را دهه نکردند چون در آن زمانها اگر فاطميه گرفته ميشد از آنجا که با اين قضيهي شهادت و احياء آن، سني گري از ريشه زده ميشد، سنيها شيعه و شيعيان را نابود ميکردند، ائمه ميخواستند شيعه و تشيع را حفظ کنند، و کاري نشود که سنيها شيعه و تشيع را نابود کنند. ولي با اصرار به عاشورا کاري کردند که بنيان شيعه قوي شد چون در اين بين بعضي ميگويند چرا ائمه اين همه اصرار به عاشورا و دهه آن کردند، به قيام حضرت زهرا(علیها السلام) نکردند، جواب آن اين است که با امام حسين(علیه السلام) يزيد نابود ميشود اما اگر به قيام حضرت زهرا (علیها السلام) خيلي اهميت ميدادند و احياء ميکردند، در واقع ابوبکر و عمر را زير سؤال برده و نابود کرده بودند و اساس عقيده سنّيان از بين مي رفت و آنها هم در اين صورت هيچ شيعهاي باقي نميگذاشتند، ولي در قيام امام حسين (علیه السلام) سنّيان ميگويند اين يزيد است مهم نيست عباسيان هم عليه يزيد شورش کردند.
دليل ديگر براي اين که چرا ائمه اين همه به عاشورا اهميت دادند اين است که منشأ و زمينه عاشورا را در قيام حضرت زهرا(علیها السلام) پيدا ميکنيم پس ائمه اول ميخواستند شهادت امام حسين(علیه السلام) را مطرح کنند وکسي که شهادت امام حسين را بررسي کند به شهادت حضرت زهرا(علیها السلام) ميرسد.
يکي از دوستانم که تازه شيعه شده بود از اعراب به من ميگفت چرا ايام فاطمه ده روز است نيازي نيست اين قدر زياد باشد!! من در جواب گفتم اتفاقاً اين ايام بايد به نحو کامل برگزار شود چون اگر قضيه حضرت زهرا(علیها السلام) براي سنّيان آشکار شود ديگر هيچ سنّي در زمين باقي نميماند.
ممکن است سنّيان از حضرت علي(علیه السلام) به خاطر تبليغات زياد بر عليه او کينه داشته باشند اما حضرت زهرا(علیها السلام) در دلشان قداست خاصي دارد و محبت ايشان در دلشان زياد است و اين بهترين راه براي جا انداختن برائت در دل سنيان و شکستن بت آن دو نفر و اثبات ولايت است.
نورالصادق: به نظر حضرتعالي مسلمانان منابع معارف و عقايدشان را از چه کساني و چه منابعي بايد بگيرند؟
دکتر عصام العماد: بنده عرض کردم که مشکل اساسي، جايگزين سازي و بدلسازي است، ما در قرآن ميبينيم مردم با پيامبران مخالفت ميکردند و نميخواستند که از آنها خط و عقيده بگيرند و سعي ميکردند شخصيتهاي ديگر جايگزين آن کنند متأسفانه مسلمانان هم عليرغم داشتن بهترين قانون اساسي هدايت و سعادت يعني قرآن و بهترين آموزگاران و مربيان و رهبران يعني اهلبيت(علیهم السلام) سعي کردند شخصيتهاي ديگر جايگزين پيامبران بکنند، متاسفانه مسلمانان تلاش مسلمانان تلاش کردند از تمام مکتب ها مطلب بگیرند به جز مکتب اهل بیت!
چون رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «اني تارکم فيکم الثقلين»، بعضي علماء سنّي گفتند ثقل يعني سنگين است، خود علماي اهلسنت گفتهاند که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) وقتي فرمودهاند ثقيل، يعني تبعيت از سخنان ثقلين (قرآن و عترت) سنگين است و سخت است. سخن پيامبر را اين طور معرفي کردند و خواستند براي عدم تبعيت خود از ثقلين عذر بياورند. شما ميتوانيد در يک جلسه شرکت کنيد و از تمام شخصيتها صحبت کنيد جلسه به هم نميخورد ولي بگوييد حضرت زهرا(علیها السلام) يا امام صادق(علیه السلام) گفته است ميگويند اخباري است متأسفانه اگر بگوييم فلان شخصيت از حضرت آدم تاکنون فلان مطلب را گفته چيزي نميگويند اما تا سخن از امام صادق(علیه السلام) ميآوريم ميگويند اخباري است. اين روايت را از کجا آوردهاي، آيا بررسي کردهاي، سند رجالياش چيست؟ اما تا ميگويي مثلاً ارسطو يا ابن عربي گفت اصلاً بررسي نميکند و خيليها تلقي به قبول ميکنند ما بررسي صحت حديث را قبول داريم ولي اين قدر کمتوجهي به معارف و مفاهيم قرآن و اهلبيت، ظلم و جنايت است در مقابل اين همه توجه که به حرفهاي غير اهلبيت(علیهم السلام) ميشود،پس ما بايد تبعيت کنيم از اهلبيت، من واقعاً از وقتي شيعه شدم يک مشکل ديدم و آن اين است که شيعيان از مکتب امامان خود دورند و خيلي به معارف اهلبيت، ظلم ميکنند و نميخواهند و نميگويند و تدريس و تدرس نميکنند. ما بايد کتب اهلبيت را به عنوان کتب درسي درآوريم نه کتب حاشيهاي، کتابهايي از قبيل کتابهاي شيخ صدوق و شيخ کليني و کتابهاي شيخ طوسي مانند کتاب التوحيد درسي شود نه اين که مثلاً من که شيعه شدم از خانوادهام دور شدهام اين همه سختي ديدهام مکتب اهلبيت را مطالعه نکنم، اگر نميخواستم مکتب اهلبيت بخوانم در يمن ميماندم چرا اين همه راه آمدم به اينجا! و اين همه مخالفت و مشقت را تحمل کردم، با خود شيعهها که از اول شيعهاند معارف اهلبيت مثل اصول کافي و نهجالبلاغه و صحيفه سجاديه را نخوانند و ندانند ولي کتابهاي فلاسفه و عرفا را بخوانند و بدانند و قبول کنند واقعاً اين کتب احاديث و معارف اهلبيت(علیهم السلام) بايد درسي شود.
جالب است بدانيد که ابوحنيفه هم به خود امام صادق(علیه السلام) ميگفته است اخباري چون امام صادق(علیه السلام) ميفرموده قال الباقر(علیه السلام) قال رسول الله(صلی الله علیه و آله)، من معتقدم وقتي شيعه شدم بايد حتماً معارف مکتب اهلبيت مثل کتابهاي شيخ کليني و شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسي و بحارالانوار را بخوانم نه اين که وارد مکاتب فکري ديگر شوم [مثل مکتبهاي فلسفي و عرفاني] و شاگردي غيرمعصومين را بکنيم چه برسد به شما که از اول شيعه بودهايد.