بینش و مصونیت انسان الهي
آيت الله صـافي اصفهاني (ره)
چکيده:
اين اثر برگردان گوشه اي از درس هاي اخلاق و معارف مرحوم آيت الله صافي اصفهاني است که در مورد طي کردن مراحل معنوي به وسيله شعاع نور ولايت و زنده شدن انسان و در زمره ي اولياء الهي قرار گرفتن او (که همان عاملين به قرآن و عترت هستند، نه اهل تصوف و عرفان) و نزول ملائکه و به دست آوردن بينش الهي و مصونيت انسان الهي از اشتباه مي باشد.
بسـم الله الرّحمن الرّحيم
((أَوَ مَن كَانَ مَيتًا فأحْيَيْنَاهُ وَجَعَلنا لهُ نورًا يَمشِي بِهِ فِي النَّاسِ)) (۱)
نقش معصيت در از بين بردن چشم وگوش باطني
کساني که پيروي از هواي نفساني و شيطان مي کنند، در فضاي باطن و در آن سرّ و ضميرشان، مثل گرد و غباري مي شود و مجاور با گوش باطنشان سر و صدايي مي شود که مانع از اين مي گردد که بتوانند از ديد چشم باطني استفاده بکنند و گاهي اگر اين برنامه (معصيت الهي) ادامه پيدا کند چشم باطني را از کار مي اندازد اما ـ ابتدايش ـ به صورت حاجب و مانع است که قابل زوال است؛ يعني چنين انساني قابل برگشت است. حرّ بن يزيد رياحي همين طور بوده است يعني به آن حد نرسيده بود که باطنش فلج شده باشد؛ فقط فضاي باطنش را مانع گرفته بود، مانع که برطرف شد چشم باطني ديد و گوش باطني شنيد.
اثر پيروي از هواي نفس
اما اگر معصيت ادامه پيدا کند چشم باطني ديگر از ديد مي افتد و فلج مي شود، مثل چشم ظاهري که يک وقت به حدي مي رسد که اصلاً کور مي گردد، نه اين که چشم سالم باشد و به واسطه ي مانع نبيند، نه! بلکه نديدنش به خاطر سوء اختيار خودش است، يعني اين انسان مثل ديگران اول چشم داشته، چشم هم سالم بوده، لکن پيروي از نفس امّاره و هوي و هوس و شيطان و مطلق العنان بودن در ارضاي غرايز و جلب منافع و لذايذ، اينها ديد باطنش را باطل کرده است، يعني کور شده است.
رَين، ختم و طبع
گوش باطنش کر شده است، يعني ديگر برگشت ندارد، ديگر شنوايي نخواهد داشت، اين را در منطق قرآن «رين» (۲) مي گويند، گاهي به آن «ختم»(۳) اطلاق شده است، و گاهي طبع(۴) گفته شده است.
تا به اين حد نرسيده، موعظه اثر مي کند. رفيق خوب اثر مي کند. گاهي خودش وقتي که کار خيري کرد منشأ مي شود که از جانب خدا تنبّهي پيدا بکند، الهاماتي به او مي شود، به قلبش القائاتي مي شود. و همين امور ممکن است متنبه اش کند و از خواب غفلت بيدار شود و رو به خدا برود، گاهي مي شود که شيطان را عقب سر مي گذارد و به صراط مستقيم (الله) مي رود، اينها آثار حسنات است.
اما اگر به اين حد رسيد که باطنش فلج شد و از کار افتاد، ديگر خلاص است. و به اين حد هم به واسطه ي معصيت مي رسد؛ يعني اين طور نيست که يک بنده اي از بندگان خدا از ابتداي طفوليتش، از ابتداي بلوغش به حد «ختم» برسد، نه! خداوند او را آزاد خلق کرده و مي تواند بنده ي خوب خدا باشد، از اولياء خدا باشد همين طور هم مي تواند از اولياء شيطان بشود، يعني امکاناتي که دارد دو بعدي است و دو جنبه دارد:
((إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورا))(۵)
ما انسان را خلق کرديم، راه خير و شرّ را هم به او ياد داديم؛ حالا يا شاکر است يا کفور.
آزاد و مختار است، آزاديِ اراده دارد؛ مي تواند راه خدا را برود، مي تواند راه شيطان را برود، هر دوي اين ها در اختيارش هست تا خودش چه اختيار بکند. سوء اختيار داشته باشد يا حسن اختيار، بالاخره اگر ايمان آورد، اگر چه ايمانش ضعيف هم باشد ـ ابتدايش اين طوري است که صاحب نفس امّاره است ـ نفسش او را بسيار امر به سوء مي کند (۶) و سراغ بدي ها مي رود.
توبه هاي پياپي در آغاز راه
بعداً اگر نفسش در مقام اين بود که پيروي از هوي نکند، گاهي پيروز مي شود و گاهي مغلوب. اولش اين طوري است؛ يعني اول چنين است که اگر معصيت از او سر بزند، ناراحت نمي شود، چندان به حالش فرق نمي کند اما بعد در اثر بندگي خداوند، وقتي معصيت از او سرمي زند ناراحت مي شود، نگران مي شود، شرم وجداني پيدا مي کند، در مقام بر مي آيد که توبه بکند. حالِ ابتدائيش اين طوري مي باشد؛ در مراحل اوليه توبه مي کند و مي شکند! توبه مي کند و مي شکند! اما اجمالاً دوباره توبه مي کند. معصيت که از او سر مي زند ناراحت است. بعد توبه مي کند.
دستگيري از انسان پس از غلبه ي بر غرايز
غلبه ي غرايز در انسان ـ مخصوصاً در جوان ها ـ وادارش مي کند که باز تخلف بکند، معصيت بکند اما باز پشيمان مي شود، همين طور در نزاع و جنگ داخلي است تا وقتي که اين جنبه ي الهي غالب مي شود و مي رسد به اين حد که مصداق صالحين مي شود.
وقتي شد مصداق صالحين، آن وقت است که دست عنايت الهي روي سرش مي آيد، دست عنايت حجت زمان روي سرش مي آيد. ديگر او حساب استثنايي پيدا مي کند. حالا اين بنده را مي برند، دستگيري از او مي کنند. قلبش نوراني مي شود. باطنش ملکوتي مي شود. اين انسان ديگر غير از ديگران است.
صورت برزخي انسان در مبارزه با هواي نفس
اگر کسي چشم باطنش باز شد، مي بيند، اين بنده همين طور که صورتش انساني است، سيرتش هم انساني است، صورت برزخيش هم انساني است، صورت حيوانيّت نيست. باطنش ظلمات نيست، تاريک نيست. زنده است. حرکت دارد، حرکت انساني دارد. مثل حيواني که حرکت دارد؛ چشم دارد، گوش دارد. اين همان احييناه (۷) است.
اين مرده ي انساني، زنده شد؛ حالا اين هم يک حرکت انساني پيدا کرده، حيات انساني هم مثل حيات حيواني حرکت دارد ولي اين حرکتش با آن حرکت فرق مي کند. آن حرکت، حرکتي بوده در مسير جلب لذايذ و ارضاء غرايز، اما اين حرکت، حرکتي انساني است، سير الي الله است، هر چه حرکت مي کند به سوي خدا حرکت مي کند، اين راه، صراط مستقيم حق است. در آن واقع شده است و در آن راه مي رود. آن حرکت قبلي را دارد اما در مسير حق بکار مي برد؛ يعني از تمام نيروها و امکاناتش استفاده مي کند، اما در حد وسيله نه هدف، هدف او تقرب به خداست، تحصيل رضاي خداست، تحصيل رضاي اولياي خداست. حالا ديگر وقتي است که مي خواهد امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه ـ را راضي کند، مي خواهد ائمه(علیه السلام) را راضي کند، مي خواهد حضرت زهرا (سلام الله علیها) را راضي کند. مي خواهد ارتباطش را با بندگان خاص خدا قوي کند.
ثمره حيات انساني
اين حيات، حيات ديگري است، حياتي انساني است. اين حيات، حرکت دارد. اين حيات، منشأ حسّ و درک است، اما اين درک با آن درک ها فرق مي کند. آن درکي که قبلاً داشته است همه اش در مقام اين بوده که بفهمد چه چيز ضرر دنيايي دارد تا از خود دور کند، و چه چيز نفع دنيايي دارد تا جلب کند.
حالا که به اين حيات انساني رسيد کاري به دنيا که ندارد، هيچ، حتي کاري به آخرت هم ندارد، اگر نماز مي خواند براي بهشت رفتن نمي خواند بلکه چون خدا امر فرموده است مي خواند، بندگي خدا مي کند. مي داند که او را بهشت مي برند، اما هدفش بهشت رفتن نيست. براي بهشت رفتن نماز نمي خواند. براي بهشت رفتن انفاق نمي کند. اصلاً در اين مسير نيست بلکه بخاطر اين است که مي داند خدا از اين کار خوشش مي آيد، امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه ـ خوشش مي آيد، مي خواهد تحصيل رضاي حق بکند.
فرقان در حيات انساني
وقتي نگاه مي کني مي بيني اين اولياي خدا در ظاهر با ديگران فرقي ندارند، غذا مي خورند، تجارت مي کنند، درس مي خوانند، مثل ديگران؛ لکن فضاي باطنشان، حيات انساني دارد، يک عالم ديگري دارند، جور ديگري هستند، درکشان درک ديگري است. در منطق قرآن اينان «فرقان» دارند:
((يِا أَيهَا الَّذينَ آمنُواْ إَن تَتقُواْ الله يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ ويَغْفِرْ لَكُمْ وَالله ذو الفَضْلِ العَظِيمِ)) (۸)
قرآن مي فرمايد اگر تقواي الهي پيشه کنيد، اهل تقوا باشيد، خداوند به شما «فرقان» مي دهد؛ يک بينش خاصي، يک ديد خاصي، يک درک خاصّي که به احدي نمي دهد، اين فقط مال اهل تقواست.
اگر افلاطون دهر باشد، در علوم مادّي اوّلين استاد باشد، اولين شخصيت علمي در تمام عالم باشد امّا اهل تقوا نباشد، اهل ايمان و عمل نباشد، اين ديد را ندارد، خيلي ديدها را دارد، اما اين ديدي را که خدا به متّقين وعده داده است، ديدي که به درد حيات ابديش مي خورد، ندارد.
عدم مرگ در حيات انساني
اين حيات هم حيات الهي است. که مرگ ندارد. مرگ مادّي خاتمه ي حيات مادّي است، اما در حيات الهي مرگ نيست، تنها از اين خانه به آن خانه رفتن است.
اين که مي ميرد اين طور نيست که مرگش مرگ انساني باشد، نه! آن روح که درخون است تمام مي شود، لکن حيات انساني اش هست، نمرده است. شهيد، زنده است، مؤمن واقعي، اهل عمل صالح و تقوا مرگ ندارد، اصلاً انتظار اين مرگ مادّي را مي کشد براي اينکه آنجا حيات بيشتري بيابد. آرزوي مرگ، مال اين طايفه است. درسوره ي جمعه [مي فرمايد]:
((قُلْ يَا أَيهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنكُمْ أَوْلِياءُ لِلهِ مِن دُون النَّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوْتَ إِن كنتُمْ صَادِقِينَ))(۹)
يهود ادعا مي کنند که ما اولياي خدا هستيم. آيه ي شريفه مي گويد: اگر راست مي گوييد آرزوي مرگ کنيد. يعني اولياي خدا اين چنين هستند، اولياي خدا علاقه و دلبستگي به اين دنيا ندارند.
دنيا تجارت خانه اولياي خداست
دنيا مَتجَر اولياي خداست، (۱۰) اينجا مي خواهند تجارت بکنند، از اين رو علاقه ي اينها به دنيا موضوعيت ندارد، بلکه طريقيت دارد؛ يعني اين جا مي خواهند هر چه بيشتر تحصيل رضاي خدا بکنند، قرب به خدا پيدا نمايند و الا علاقه اي به دنيا ندارند، آرزوي مرگ مي کنند چون مقامات و درجاتي که مطلوبشان هست آنجاست.
اين عالم ضيق است، نمـي توانند به آنها برسند، در آن عالـم مي رسند. خلاصـه اين که اينها حياتـي پيدا مي کنند که مـرگ در او نيست و ابدي است.
چگونگي حيات انساني
تمام آنچه که براي حيات حيواني هست براي حيات انساني هم هست: چشم، گوش و غيره حتي غذا. اما غذايش همان مناجات هايي است که با خدا مي کند، همان لذّتي است که از مناجات با حق مي برد.
به ياد خدا بودن، دعاهايي که مي خواند، نمازي که مي خواند، لذت هايش اينها است، اصلاً مسير لذتش عوض مي شود، جور ديگري مي شود، روحش به اين غذاي معنوي الهي تغذيه مي کند.
لذتي که اين شخص از مناجات با خدا مي برد با هيچ لذتي قابل مقايسه نيست، لحظه به لحظه ارتباطش با مقام ولايت قوي تر مي شود، از همان ابتدا ارتباط داشته، ولي همين طور تدريجاً مورد عنايت ولي عصر امام زمان(عج) قرار مي گيرد، کم کم اين ارتباط و علاقه و محبت زياد مي شود، تا جايي که به عشق و محبّت تام مي رسد.
آن وقت است که از حزب امام زمان (عج) مي شود، از اصحاب حضرت مي شود، اگر تشرّف جسمي نداشته باشد، دائماً تشرّف روحي پيدا مي کند، يعني روحش و باطنش با حضرت ـ روحي له الفداءـ است، و با مقام ولايت توأم است.
—————–
پي نوشت ها:
۱- انعام:۱۲۲؛ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بخَارج مِّنْهَا كَذَلِك زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ مَا كانُواْ يَعْمَلون. يعني آيا کسي که مرده بود سپس او را زنده کرديم و نوري برايش قرار داديم که با آن در ميان مردم راه برود همانند کسي است که در ظلمت ها باشد واز آن خارج نباشد اين گونه براي کافران اعمال زشتي که انجام مي دادند زيبا جلوه کرده است.
۲- مطففين:۱۴؛((كلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكسِبُون)) اعمال ناشايست آنها باعث شده که قلب هاي آنها زنگ بزند، حجابي شود که مانع ازديدار آنها با پروردگارشان باشد.
۳- بقره:۷؛ ((خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهمْ وَعَلى أبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلهُمْ عَذابٌ عظِيمٌ))
۴- توبه:۹۳، نحل:۱۰۸، محمد:۱۶؛ ((طبع الله علي قلوبهم)) {وَمِنْهم مَّن يَسْتَمعُ إلَيْكَ حَتَّى إذا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالوا لِلَّذِينَأوتوا العِلمَ مَاذا قالَ آنِفًا أوْلئِكَ الّذينَ طبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أهْوَاءَهُمْ}
۵- انسان:۳؛ ما راه را به او نشان داديم خواه شاکر باشد خواه ناسپاس
۶- يوسف:۵۳؛ ((ان النفس الامّارة بالسوء الاّ ما رحم ربّي))،{وَمَا أبَرِّىءُ نَفْسِي إنَّ النَّفْسَ أمَّارَةٌ بالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفورٌ رَّحِيمٌ}
۷- انعام:۱۲۲؛{أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشي به فِي النَّاس كمَن مَّثَلهُ فِي الظلمَاتِ ليْسَ بِخَارِج مِّنْهَا كَذَلِك زُيِّنَ لِلْكافِرِين مَا كانُوا يَعْمَلونَ{آيا کسي که مرده بود و زنده اش گردانيديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود. …
۸- انفال:۲۹؛ اي کساني که ايمان آورده ايد،اگر از خدا پروا داريد براي شما تشخيص قرار مي دهد.
۹- جمعه:۶؛اي کساني که يهودي شده ايد، اگر پنداريد که شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر راست مي گوييد در خواست مرگ کنيد.
۱۰- شرح نهج البلاغة ۲۰۱/۹:« الدنيا متجر اولياء الله»