چکیده:
عدّه ای از اهلِ خانقاه – به تزویر – خود را منتسب به مذهبِ حقۀ شیعۀ اثنی عشریّه می دانند – حال آنکه ائمّۀ اطهار(ع) در روایات متکثّره برائت خود را از آن فرقۀ تزویر اعلان نموده اند -، بدین جهت در این مقاله سعی در آن شده که به ابعادِ مبهم و نامعلومِ نظریّۀ امامت در نزدِ متصوّفه پرداخته بشود، از این رو مبحث امامت در نزدِ شیعیان به اختصار بیان شده و با نظریّۀ اهلِ خانقاه مقایسه شده است… و شامل مباحثی است؛ مبحث اوّل در بیان تعاریف امامت از منظر شیعه و متصوّفه، و تعریف قطب و اقسام آن می باشد؛ و مبحث دوّم در بیان فرق میان قطب و امام است؛ و بحث سوم به تفصیل به مبحث ولایت می پردازد؛ و در بحث چهارم به عنوان حُسن خِتام برخی از روایات ردّ صوفیه گردآوری شده است.
کلید واژگان: امامت، صوفیه، شیعه، ابن عربی، امامت نوعیه.
***
بحث سوم: ولایت درتصوف
اولیاء اللَّه در لغت:
اولیاء جمع ولیّ است(۱)، از مادّۀ و ل ی؛ که به معانی متعدّدی آمده است.
در مجمع البَحرَین: … ولیّ کسی است که یاری و معونت برای اوست.
و نیز ولی: کسی است که ادارۀ امر می کند، گفته می شود: فلانی ولی زنی است، زمانی که می خواهد او را به ازدواج در بیاورد.
و ولی خون: کسی که مطالبۀ قصاص با اوست.
و نیز سلطان ولی امر رعیّت است.
و از همین است کلام کمیت در حقّ امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع):
وَنِعْمَ وَلِيُّ الْأَمـْرِ بَعْدَ وَلِيِّــهِ وَمُنْتَجَعُ التَّقْوَى وَنِعْمَ الْمُقَرَّبُ
و آیۀ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ» (۲) به نظر مخالف و موافق در حقّ امیر مؤمنان(ع) نازل شده است؛ ثعلبی در تفسیر روایت کرده: وقتی که تهی دستی از آن حضرت درخواست کمک کرد در حالیکه ایشان در حال رکوع در نماز بود، پس با انگشت مبارک به دست راست شان اشاره کردند، پس آن تهی دست انگشتر را از انگشت مبارکشان گرفتند.
و در روایتی آمده است که: رسول خدا(ص) دعا فرمودند:
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي، وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي عَلِيّاً أَخِي اشْدُدْ بِهِ ظَهْرِي»
ابوذر می گوید:
به خدا قسم هنوز کلام آن حضرت تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: ای محمّد! بخوان: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ …» . (۳)
کتاب العَین: وَلایت: مصدر موالات، و وِلایت: مصدر والی، و وَلاء: مصدر مولی است.
موالی: پسر عموها؛ و موالی از خاندان پیامبر(ص): آن هائی که صدقه بر ایشان حرام است.
مولی: آزاد شده، هم قسم، و ولی است.
ولی: ولی نعمت ها است.
موالات: مولی گرفتن، و همچنین: دو مرتبه پشت سر هم تیز زدن، یا دو کار از چیزها را پشت سر هم انجام دادن، گفته می شود: با سه تیر پشت سر هم به او زدم؛ و گفته می شود: بر ولاء: یعنی چیزی بعد از چیزی… .(۴۳)
همان گونه که ملاحظه فرمودید، این مادّه و ل ی در معانی متعدّدی به کار رفته؛ و امّا برخی دیگر از معانیِ آن: نزدیک شدن، یاری کردن، علاقه مند شدن و…(۵) می باشد؛ توجیه این سه معنی به این است که، آن سه را به این معنی بگیریم: نزدیک شدگان به خدا، و یاری دهندگانِ خدا و علاقه مندانِ به خدای متعال.(۶)
اولیاء اللَّه در قرآن:
در قرآن کریم لفظ «اولیاء اللَّه» در دو مورد بکار رفته است:
قال جلّ جلاله: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ الله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ الله ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ»» .(۷)
در این آیۀ شریفه برخی از ویژگی های اولیاء اللَّه بیان شده است.
قال اللَّه سبحانه و تعالی: «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لله مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ». (۸)
این آیۀ شریفه خطاب به یهودیان از اهل کتاب است.
اولیاء اللَّه در روایاتِ شریفه:
اولیاء اللَّه در روایاتِ شریفه با سه گروه اشخاص تطبیق شده است:
۱) اهل بیت عصمت و طهارت(ع).
۲) شیعیان اهل بیت(ع).
۳) اَبرار و نیکان که این دسته هم فقط از شیعیان هستند .
دستۀ اوّل: اهل بیت عصمت و طهارت(ع)
پیامبر اکرم(ص) در خطبۀ مبارکۀ غدیر می فرمایند:
«… فِيَّ نَزَلَتْ وَ فِيهِمْ نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ، وَإِيَّاهُمْ خُصَّتْ وَعَمَّتْ: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ الله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»…؛
آیۀ شریفۀ «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ الله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ فَإِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغالِبُونَ» در شأن من و اهل بیتم نازل شده و همۀ ایشان را در برگرفته، و به ایشان تخصیص و تعمیم داده شده ».(۹)
در تفسیر عیّاشی به سند معتبر از عبدالرحمان بن سالم اشلّ، از بعضی از فقهاء روایت کرده است که: امیرمؤمنان(ع) در تفسیر آیۀ شریفۀِ «إِنَّ أَوْلِياءَ الله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ»، فرمودند:
«تَدْرُونَ مَنْ أَوْلِيَاءُ الله؟ می دانید اولیاء خدا چه کسانی هستند؟» عرض کردند: ای امیرِمؤمنان! چه کسانی هستند؟ آن حضرت فرمود: «هُمْ نَحْنُ وَأَتْبَاعُنَا…؛ ما و پیروان ما اولیاء اللَّه هستیم ».(۱۰)
دستۀ دوّم: شیعیان اهل بیت(ع)
شیخ صدوق به سند متّصل، از ابی بصیر، از امام صادق(ع)، روایت می کند:
«… يَا أَبَا بَصِيرٍ! طُوبَى لِشِيعَةِ قَائِمِنَا الْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ فِي غَيْبَتِهِ، وَالْمُطِيعِينَ لَهُ فِي ظُهُورِهِ، أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ الَّذِينَ «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛
ای ابابصیر! خوشا به حال شیعیانِ قائمِ ما که در غیبتش منتظر ظهور او هستند، و در ظهورش فرمانبردار او می باشند، آن ها اولیاء خدا هستند آن کسانی که ترسی بر ایشان نبوده و محزون نمی باشند ».(۱۱)
دستۀ سوّم: اَبرار و نیکان که این دسته هم فقط از شیعیان هستند
شیخ مفید(ره) به سند متّصل، از عبایه اسدی، از ابن عباس روایت می کند که:
از اميرالمؤمنين سلام اللَّه عليه از تفسير آيۀ شريفۀ «إِنَّ أَوْلِياءَ الله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ» سؤال كرد، و عرض کرد: مقصود از اولياء در اين جا كدام افراد مىباشند؟
امیرمؤمنان امام علی(ع) فرمود: «هُمْ قَوْمٌ أَخْلَصُوا لله تَعَالَى فِي عِبَادَتِهِ، وَنَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا حِينَ نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، فَعَرَفُوا آجِلَهَا حِينَ غُرَّ الْخَلْقُ سِوَاهُمْ بِعَاجِلِهَا، فَتَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ، وَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيُمِيتُهُمْ»؛ آن ها گروهى هستند كه در عبادت خداوند خالص هستند، و جُز خداوند چيز ديگرى را در نظر نمىگيرند، آن ها همواره به باطن دنيا نگاه مىكنند در حالیكه مردم به ظاهر آن مىنگرند، آن ها به آخرت توجّه دارند در صورتى كه مردم به دنيا توجه مىكنند. آن ها از مال و منال جهان دست بازداشتند چون مى دانستند كه دنيا از آن ها دست خواهد كشيد، و آن ها خود را در دنيا مرده به حساب آوردند چون مىدانستند كه دنيا بزودى آن ها را خواهد بُرد و همه را هلاک خواهد ساخت». سپس آن حضرت(ع) فرمودند: «أَيُّهَا الْمُعَلِّلُ نَفْسَهُ بِالدُّنْيَا، الرَّاكِضُ عَلَى حَبَائِلِهَا، الْمُجْتَهِدُ فِي عِمَارَةِ مَا سَيُخْرَبُ مِنْهَا، أَ لَمْ تَرَ إِلَى مَصَارِعِ آبَائِكَ فِي الْبِلَى، وَمَصَارِعِ أَبْنَائِكَ تَحْتَ الْجَنَادِلِ وَالثَّرَى، كَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْكَ، وَعَلَّلْتَ بِكَفَّيْكَ، تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطْبَاءَ، وَتَسْتَعْتِبُ لَهُمُ الْأَحِبَّاءَ، فَلَمْ يُغْنِ عَنْهُمْ غِنَاؤُكَ، وَلَا يَنْجَعُ فِيهِمْ دَوَاؤُك»؛
اى كسى كه خود را به دنيا مشغول كردى و خود را به مكرها و فريبهاى آن آويختى و در دام آن گرفتار شدى، و سعى كردى كه در اين دنياى خراب ساختمان كنى و كاخ و عمارت بسازى كه در آينده خراب خواهند شد. مگر توجه ندارى پدرانت كجا هستند، اينک به قبرهاى آن ها بنگر كه چگونه در آن قرار گرفتند و بدن هاى آن ها در زير خاک پوسيد، و به خواب گاه فرزندانت به خوبی توجه كن كه چگونه زير سنگ ها جاى گرفتهاند و پيكرهاى آن ها در هم ريخته است. تو با دست خود آن ها را در بستر بيمارى از آن طرف به اين طرف بر مىگرداندى، و وسائل آسايش آن ها را فراهم مىكردى و به آن ها درمان و دارو مىدادى و براى آنان غذاها و آشاميدنی هاى مناسب و مقوّى فراهم مىكردى. هر روز براى آن ها پزشک و طبيب مىآوردى بيمارستان ها را عوض نموده و داروهاى مختلف تهيه مىكردى، و از دوستان براى رفع بيمارىهاى او چارهجوئى مىنمودى، ولى از اين ها سودى نبردى و از داروها و درمانها استفاده نكردى و او را نجات ندادى».(۱۲)
اولیاء اللَّه در متون صوفیه:
بدان که: اولیاء خدا در عالم سیصد و پنجاه و شش کس اند؛ و این سیصد و پنجاه و شش کس همیشه در عالَم بوده اند؛ چون از ایشان یکی از عالَم می رود، یکی دیگر به جایِ وِی می نشانند، تا از این سیصد و پنجاه و شش کس کم نشود، و این سیصد و پنجاه و شش کَس همیشه مقیم درگاه خدای اند و ملازم حضرت وِی اند، آرام ایشان به ذِکر وِی است، و دانش ایشان به مشاهدۀ وِی است، و ذوقِ ایشان به لِقایِ وِی است.
و این سیصد و پنجاه و شش کس طبقات دارند.
شش طبقه اند:
۱٫ سیصد تنان،
۲٫ و چهل تنان،
۳٫ و هفت تنان،
۴٫ و پنج تنان،
۵٫ و سه تنان،
۶٫ و یکی.
این یکی قطب است؛ و عالَم به برکتِ وجودِ مبارکِ او برقرار است.
چون وِی از این عالَم برود، و دیگری نباشد که به جایِ وِی نشیند، عالَم برافتد.(۱۳)
و امّا ببینیم از منظر ابن عربی جایگاه کدام یک از اولیاء اللَّه رفیع تر است؟
او در کتاب القربة می نویسد: «… فأَرفعُ الأولياء أبوبكر… ».(۱۴)
ولایت در تصوف:
در نزد صوفیه مقام ولایت عبارت است از فنای فی الله و بقای بالله(۱۵)؛ ولی که همان قطب است در این مرحله در تجلّی خداوند محو و مستهلک شده و به علت سُکر و استغراقی که بر او عارض می شود، تابعیت و عبودیت به حسب صورت از او مرتفع می شود، اما از نظر معنا او عین تابع و عابد است.
شؤون ولایت و مقامات آن در نزد صوفیّه:
۱٫ ولایت مقام فناء في اللَّه است:
ابوالقاسم قشیری شافعی ۴۶۵ ق می نویسد: «الفناء والبقاء:
أشار القوم بالفناء: إلى سقوط الأوصاف المذمومة.
و أشاروا بالبقاء: إلى قيام الأوصاف المحمودة به … فمن فنى عن أوصافه المذمومة ظهرت عليه الصفات المحمودة، ومن غلبت الخصال المذمومة استترت عنه الصفات المحمودة ».(۱۶)
داود قیصری ۷۵۱ ق – در: مطلع خصوص الکَلِم في معاني فصوص الحِکَم – می نویسد:
«فالولي اسم لمن فني عن صفاته وأخلاقه وتخلق باخلاق الله، ولمن فقد ذاته فيه، وتسترت في العين الأحديَّة، وتحقّقت بها، ولمن رجع إلي البقاء وتوجه ثانياً، وتعلق بعالم الخلق والفناء ».(۱۷)
اسماعیل حقّی بروسوی ۱۱۳۸ ق این چنین می نگارد:
«… ومعنى الولاية: الفناء في الله والبقاء بالله… ».(۱۸)
احمد فاروقی سرهندی ۱۰۳۴ ق می نویسد:
«… وهذا الفناء ـ يعني: الفناء في الشّيخ ـ يصير ثانياً وسيلة إلى الفناء في الله الّذي البقاء بالله مترتّب عليه وهو المحصّل للولاية…».(۱۹)
۲٫ ولایت مقام تصرّف در خلق است:
ابن فارض ۶۳۲ ق – در قصیدۀ میمیّۀ خود – می گوید:
وفي ســكرةٍ منها، ولو عُمْرَ ساعةٍ تري الدهرَ عبداً طائعاً ولك الحُكْمُ(۲۰)
و در شرح آن سیّد علی همدانی ۷۸۶ ق گفته است:
مقصود این است که اگر ساعتی در مدّت سلوک به واسطۀ سُکر شراب محبّت در فناء في اللَّه از ادبار هستی موهوم خلاصی یابی، به شرف خلعت بقای حقیقی باقی گردی که به فحوایِ حدیثِ قُدسیِ «مَنْ قَتَلَهُ مَحَبَّتِي فَأَنَا دِيَتُهُ»(۲۱)، پس ای عزیز به حُکم «وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ الله رَمى» (۲۲) در آن حال هر تصرّفی که از تو ظاهر شود آن ظهور تصرّفات و شئون حقّ بود و چون روزگار مطیع احکام تصرّفات حقّانی است به وسیلۀ مقام خلافت آدم آن محکئم احکام تو می باشد:
درین دریا فکن خود را مگر دری به دسـت آری کـــزین دریای بی پایان گُهَر بسیار برخیــــــــزد
وگر موجت برباید، چنان دولت خـواهی یافت که عالم پیش قدر تو چو خدمتکار برخیـــزد(۲۳)
و در این معنی به عبد الرحمان جامی منسوب است:
چون مست شوی ز قيد هستی برهی يابی همــــه روزگار را بنــــدۀ خـــويش
۳٫ ولایت مقام باطن نبوّت است:
قیصری می نویسد:
«فباطن النبوة الولاية، وهي تنقسم بالخاصة والعامّة.
فالأولي تشمل كلّ مَنْ آمن بالله و عملَ صالحاً علي حسب مراتبهم، قال الله تعالي: «الله وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا» (۲۴). و الثانية تشمل الواصلين من السالكين فقط عند فنائهم فيه وبقائهم به … و عند انقطاع النبوة أعني نبوة التشريع باتمام دائرتها وظهور الولاية من الباطن، انتقلت القطبية الي الأولياء مطلقاً، فلايزال في هذه المرتبة واحد منهم قائم في هذا المقام لينحفظ به هذا الترتيب و النظام، قال سبحانه: «وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (۲۵)، و قال تعالی: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ» (۲۶)، إلی أن يختتم بظهور خاتم الأولياء، و هو الخاتم للولاية المطلقة…(۲۷) ».
۴٫ مرتبۀ ولایت اعلی از مرتبۀ نبوّت است:
چنان که کلام ابن عربی ظاهر در این مطلب است:
«و اعلم أنَّ الولاية هي الفلك المحيط العام… فإذا سمعت أحداً من أهل الله يقول: – أو ينقل إليك عنه أنَّه قال: – الولاية أعلى من النبوَّة، فليس يريد ذلك القائل إلّا ما ذكرناه …؛ بدان، ولایت عبارت است از فلک محیط عام… چون شنیدی که یکی از اهل اللَّه می گوید: – و یا برایت از او نقل می شود که: – ولایت از نبوّت برتر است، مراد گوینده جُز آن که ما بیان داشتیم نمی باشد ».(۲۸)
اقسام اولیاء:
اقسامی که صوفیان برای ولی قائل شده اند عبارتند از:
۱٫ قطب: جُز یکی نشاید. [مثل امام در نزد شیعه همیشه و در هر زمان یک نفر است.
صوفیّه دو قید «فناء فی اللَّه» و «بقاء باللَّه» را برای قطب دانسته و بالاترین سیر و سلوک را نیز قطب دارد.]
۲٫ افراد: از سه زیاد نباشد. [و گمنام هستند و کسی آن ها را نمی شناسد.]
۳٫ اوتاد: چهار.
۴٫ ابدال: اقلّ آن هفت است که اگر کسر نمودند بدل گیرند.
۵٫ امناء: چهل اند که آن چه چهل کنند برگشت ندارد و ردّ نشود.
۶٫ نقباء: سیصدند.(۲۹)
از این تقسیم بندی در هیچ یک از متون اسلامی اثری یافت نمی شود.
ولایت از منظر شیعه و صوفی چه فرقی دارد؟
تفاوت اساسی میان مسألۀ ولایت در تشیع و ولایت در تصوف:
صوفیان ولایت را اکتسابی می دانند و در نظر صوفیّه هرکس با سلوک الی الله می تواند خودش را به قطبیّت برساند در حالیکه شیعه ولی را منصوف از طرف خداوند می داند.
صاحب مثنوی معنوی – همان طور که گذشت – می گوید:
پس به هر دَوْری ولیّ ای قائم است تا قیــــامت آزمـــــایش دایــــــم است
هرکِرا خــــوی نکــــــو باشــد، بِرَست هر کسی کو شیشه دل باشد، شکست
پس امــــامِ حَیّ قائــــم آن ولیّ است خواه از نسلِ عُمَر، خواه از علی است
مَهدی و هادی وِی است ای راه جو هم نهــان و هم نشــسته پــیشِ رو(۳۰)
ولایت در نزد تصوف بدعتی بیش نیست؛ آنان در مورد ولایت دست به توجیه زدند، چنان که فرقۀ ذهبیه قائل شده اند که: «امامان ولایت کلیه شمسیه و اولیای صوفی ولایت جزئیه قمریه دارند».
مهمّترین نقطۀ تقابل شیعه و صوفیه:
به قطع می توان گفت: مهمترین نقطۀ تقابل تشیع و تصوف مسألۀ «ولایت» است.
چرا صوفیّه تَن به ولایت اهل بیت(ع) نمی دهند؟
با توجه به این که سران صوفیه در آغاز سنّی مسلک بوده اند طبیعی می نماید که تن به ولایت اهل بیت(ع) ندهند. از این رو برای انصراف از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و جذب مردم به خود تعریفی از ولایت ارائه دادند که بر هرکس خودشان بخواهند آن را منطبق کنند و این تعریف با اعتقاد شیعی و مبانی روایی و آیات قرآن در تعارض کامل است. اگر چه بعدها در فرقه هائی از صوفیّه که به دروغ خود را مذهب حقۀ شیعه اثنی عشریّه نسبت داده اند سعی شد بین این دو تفکر جمع شود؛ اما سران بسیاری از فرقه ها برای حفظ جایگاه خویش به اندیشه صوفیان خود دامن زدند.
مهمترین اندیشۀ بزرگان صوفیّه چیست؟
مهمترین اندیشۀ سرانِ این جریان مطرح کردن خود به جای ائمّۀ اطهار(ع) با نفی روایات شریفه و آیات شریفۀ قرآن کریم می باشد.
احمد بن اخی ناطور افلاکی ۷۴۵ ق در احوالات شمس تبریزی ۶۴۵ ق می نویسد:
«روزى در خانقاه نصر الدين وزير… اجلاس عظيم بود و بزرگى را به شيخى تنزيل مىكردند و جميع علما و شيوخ و عرفا و حكما و امرا و اعيان بجمعهم در آن مجمع حاضر بودند و هر يكى در انواع علوم و فنون حكم كلمات مىگفتند و بحثهاى شگرف مىكردند، مگر حضرت مولانا شمس الدين در كنجى بسان گنجى مراقب گشته بود؛ از ناگاه برخاست و از سر غيرت بانگى بر ايشان زد كه تا كى ازين حدّ ثنا مىنازيد؟ و بر زين بىاسب سوار گشته در ميدان مردان مىنازيد؟ خود يكى در ميان شما از حدّثنى عن ربّى خبرى نگويد؟ و تا كى بعصاى ديگران بپا رويد؟»
شعر رمل :
پاىِ اســـتدلاليــــــــان چوبيــــــن بوَد پاىِ چوبين سخت بىتمكيــن بوَد
و اين سخنان كه مىگوئيد، از حديث و تفسير و حكمت و غيره سخنان مردم آن زمانست كه هر يكى در عهد خود بمسند مردى نشسته بودند و از ورود حالات خود معانى گفتند و چون مردان اين عهد شمائيد، اسرار و سخنان شما كو؟ همشان خب كرده از شرمسارى سر در پيش انداختند؛ بعد از آن فرمود كه از دور آدم هر فرزندى كه از عالم قدم عدم قدم به خطّه وجود نهاد از انبيا و اوليا هر يكى را على حده منصبى و كارى بود؛ بعضى كاتب وحى بودند و بعضى محل وحى؛ اكنون جهدى كن كه هر دو باشى: هم محل وحى حق، و هم كاتب وحى خود باشى… ».
در همین زمینه با یزید بسطامی(۲۶۱ ق) می گوید:
«… أخذتم علمكم ميّتاً عن ميّت وأخذنا علمنا عن الحيّ الّذي لا يموت…؛ شما دانش خود را از سلسله مردگان فرا می گیرید در حالی که ما معارف خود را از حضرت حق فرا می گیریم که همیشه زنده است و نخواهد مرد ».(۳۱)
از جمله اساتید بزرگ ابن عربی ابو مدین غوث تلمسانی(۵۹۳ ق) است. ابن عربی در کتاب فتوحات اش بیش از هر شیخی از او یاد کرده و شأن والای او را مورد ستایش قرار داده و کشف او را صادق دانسته است.
ابن عربی می نویسد:
«… و كان الشيخ أبومدين… إذا قيل له: قال فلان: عن فلان، عن فلان، يقول: ما نريد نأكل قديداً هاتوا ائتوني بلحم طري يرفع همم أصحابه هذا قول فلان أي شيء قلت أنت ما خصك الله به من عطاياه من علمه اللدني ـ أي: حدثوا عن ربكم ـ واتركوا فلاناً وفلاناً فإنّ أولئك أكلوه لحما طريّاً والواهب لم يمت وهو أقرب إليكم من حبل الوريد، والفيض الإلهي والمبشرات ما سد بابها…؛
هر گاه به شیخ ابو مدین گفته می شد، فلانی از فلانی از فلانی روایت کرد، او می گفت: ما قدید (گوشت کهنه و خشکیده) نمی خواهیم بخوریم. گوشت تازه بیاورید. از پروردگارتان روایت کنید. فلان و بهمان را رها کنید. آن ها گوشت تازه خوردند. خداوند واهب نمرده است. او به شما نزدیک تر از رگ گردن است. باب فیض الهی و مبشّرات بسته نشده است.»(۳۲)
البته در فرقه های فعلی نیز این جریان ادامه دارد.
دکتر سیّد حُسَین نصر مدعی است که:
«ولایت در تصوف با ولایت در تشیع شباهت فراوان دارد».
و نیز همو این چنین می نگارد:
«در حقیقت همان طور که در تصوّف هر مرشدی با قطب عصر و زمان خویش در تماس است، در تشیّع نیز تمام مراتب روحانی در هر عصر و زمانی از لحاظ باطنی با امام پیوستگی و ارتباط دارد. اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوّف تقریباً یکسان است و این امر را سیّد حیدر آملی به وضوح تصریح کرده است، در آن جا که می گوید: «قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است.»(۳۳)».
صفی علی شاه – از سران فرقۀ نعمت اللَّهیّه – در مقدمۀ دیوان اشعارش ادعا می کند که:
« – والعیاذ باللَّه – با وجود قطب مردم از وجود امام عصر(عج) بی نیازند!»؛ وی می نویسد: «در معرفت قطب صاحب اين مقام بايد در علم و قدرت و ساير اوصاف الهى، سرآمد اهل عالم باشد، به قِسمى كه در زمان غيبت امام وجودش كافى از وجود امام باشد، چيزى بر او مجهول نباشد، عجز از هيچ چيز نداشته باشد… ».(۳۴)
سلطان محمد گنابادی – رئیس فرقۀ گنابادیه-می گوید:
«پس صاحب ولایت مطلقه را اللَّه توان گفت، به این نظر و این لحاظ که: فانی در جهت غیب بینی است، و علی توان گفت، به این اعتبار که مضاعف به کثرات است و مُستَعلی بر کل است، و ربّ توان گفت، که تربیت کل موکول به اوست؛ چنان که در خبر است که: ربّ مضاف، مضافِ ربّ در ولایت است. و خالق توان گفت، به اعتبار این که خالقیت حقّ تعالی شأنه به واسطۀ آن ظهور یافت و همچنین جملۀ اسماء».(۳۵)
صوفیانِ شیعه نما قطب را نایب خاصّ امام عصر می دانند:
در دیدگاه صوفیانِ خود شیعه خوانده، قُطب – در زمان غیبت کبری – نایب خاص حضرت امام عصر(ع) است.
سلطان محمد گنابادی – در ولایت نامه اش – قطب را نایب خاص امام عصر(عج) و مأذون از طرف آن حضرت می داند و ادّعا می کند که حضرت مهدی، به وسیلۀ مشایخ، هدایتِ خلق می کند.
در کتابِ نابغۀ علم و عرفان، از سیّد باقر سبزواری صوفی نقل می کند:
«حاج سلطان محمّد را اگر آخوند دِه بدانی، هست؛ اگر مجتهد بدانی، هست؛ اگر اعلم علمای عصر بدانی، هست؛ اگر نایب امام بدانی، هست».(۳۶)
و در همان کتاب در جائی دیگر آمده:
«… بزرگان سلسلۀ صوفیّۀ نعمت اللَّهیّه، خود را نایب و مُجاز به واسطه از آن جناب می دانند، و می گویند که: در زمان غیبتِ صاحبِ ولایتِ کُلّیّه، کسانی در میانِ خَلق برایِ هدایت از طرفِ آن جناب وجود دارند که دارایِ نیابت و ولایتِ جزئیّه می باشند، و رشتۀ وصایتِ آنان نیز تا زمانِ ظهور، باقی است و منقضی نمی شود». (۳۷)
این ادعا در حالی است که طبق احادیثِ شریفه، هر کس در زمان غیبت کبری ادعای نیابت خاصه کند او دروغگوست، و وظیفۀ همۀ شیعیان است که وی را انکار کنند.
صالح علی شاه – از اقطاب گنابادیه – راه هدایت را منحصر در خود می بیند، و می نویسد:
«… پوشیده نماند که چون در این اوانْ صلاحیّتِ توأمانِ رشتۀ ولایت، و اجازۀ ارشاد و هدایت، یداً بیدً و نفساً بنفسً، از سر سلسلۀ عالیۀ نعمت اللهیّۀ سلطان علی شاهیّه منتهی به این کمترین بندگانِ اله، محمّد حسن مفتخر به صالح علی شاه گردیده، و اتصال به شاه راهِ طریقت منحصر به اتصال به این فقیر است… ».(۳۸)
ملا علی گنابادی – نور علی شاه – در مورد قطب می گوید:
«… و قطب ظاهری وقت را که امام ظاهر حَيِّ یُعْرَف است، و امام زمانه است، مهدی دانند، و ظهور را ظهور آن ها دانند…».(۳۹)
به هر حال، از این دست مطالبِ انحرافی در اعتقادات اقطاب صوفیّه در مورد مقام قطب و ولایت اقطاب بسیار زیاد است که در این مختصر نمی گنجد.. راه هدایت منحصر در خاندان عصمت و طهارت(ع) است، و صوفیه با قطب تراشی عملاً در مقابل اولیای بر حق خدا – یعنی: ائمۀ اطهار(ع) – قرار گرفته اند.
امام هادی(ع) در تفسیر آیۀ شریفۀ:
«وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ الله» (۴۰) فرمودند:
«گمراه ترین افراد کسی است که رأی خود را دین خود قرار دهد و از ائمۀ دین تبعیت ننماید ». (۴۱)
امام محمّد باقر(ع) فرمودند:
«هر کس بدون داشتن امامی از جانب خداوند، خداوند را هر چند با عبادت های سخت و جانکاه پرستش نماید تلاش او غیر قابل قبول بوده، جزء گمراهان به حساب آمده و خداوند دشمن اعمال اوست و اگر در این حال بمیرد در حال کفر و نفاق مرده است». (۴۲)
شیعیان در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عج) موظفند در مسائل دینی و ارشادی به فقهاء و مراجع عظام تقلید مراجعه کنند، آنان نایبان عام حضرت ولی عصر(عج) و حجّت آن حضرت أرواحنا له الفداء بر مردم هستند.
امام عصر(عج) می فرمایند:
«وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا، فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ، وَ أَنَا حُجَّةُ الله؛ در حوادث و رویدادهای اجتماعی به راویان حدیث و سنّت ما -یعنی: فقهای عظام – مراجعه کنید که آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدایم». (۴۳)
امام حسن عسکری(ع) می فرمایند:
«فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ: صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ، فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ؛ هر کس از فقهاء که خود را و دین خود را حفظ کرده، با هوای نفسش مخالفت نموده و مطیع دستور مولایش باشد، بر مردم است که از او تقلید کنند». (۴۴)
بحث چهارم
روایات در مذمت صوفیه
۱) سیّد ابن حمزه و غیر ایشان از ثقات علمایِ شیعه از شیخ مفید(ره) نقل کرده اند، و به اسانید صحیحه به مقدس اردبیلی رسیده است که حضرت امام رضا(ع) فرموده اند:
«لَا يَقُولُ بِالتَّصَوُّفِ أَحَدٌ إِلَّا لِخُدْعَةٍ أَوْ ضَلَالَةٍ أَوْ حَمَاقَةٍ؛ وَ أَمَّا مَنْ سَمَّى نَفْسَهُ صُوفِيّاً لِتَقِيَّةٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ؛ قائل نمىشود به تصوف احدى مگر از روى مكر و خدعه يا گمراهى و ضلالت يا جهل و حماقت؛ و اما كسى كه خود را صوفى نام كند از روى تقيه پس نيست بر او گناهى».
و به سند دیگر با زیادتی نیز این حدیث نقل شده، که آن حضرت در ادامه فرمودند:
«وَعَلَامَتُهُ أَنْ يَكْتَفِي بِالتَّسْمِيَةِ وَ لَا يَقُولُ بِشَيْءٍ مِنْ عَقَائِدِهِمُ الْبَاطِلَةِ؛ علامت و نشان آن كس آن است كه اكتفا نمايد به نام گذاشتن بر خود و قائل نشود به چيزى از عقايد باطله صوفيه».(۴۵)
اين دو روايت صراحت دارد در اين كه به هيچ وجه جايز نيست كسی خود را صوفی بنامد؛ مگر از روی تقيه. همچنین عقاید آن ها باطل است و اگر احياناً يک دسته صوفی سالم وجود داشت كه عقاید آن ها صحيح بود، امام آن را بیان می فرمود.
۲) به سند صحیح از احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطی و اسماعیل بن بزیع، از حضرت امام رضا(ع) روایت شده که فرمودند:
«مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ وَلَمْ يُنْكِرْهُمْ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ فَلَيْسَ مِنَّا؛ وَمَنْ أَنْكَرَهُمْ فَكَأَنَّمَا جَاهَدَ الْكُفَّارَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ الله(ع) ».(۴۶)
از این روایت برداشت می شود که برائت قلبی از صوفیّه کافی نبوده و باید لساناً هم منکر ایشان شد.
۳) از کشکول شیخ بهائی نقل شده است که: پیامبر گرامی اسلام(ص) از پدید آمدن این گروه انحرافی خبر داده و فرمودند:
«لَا يَقُومُ السَّاعَةُ عَلَى أُمَّتِي حَتَّى يَقُوَم قَوْمٌ مِنْ أُمَّتِي اسْمُهُمُ الصُّوفِيَّةُ لَيْسُوا مِنِّي وَإِنَّهُمْ يَحْلِقُونَ لِلذِّكْرِ وَيَرْفَعُونَ أَصْوَاتَهُمْ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ عَلَى طَرِيقَتِي بَلْ هُمْ أَضَلُّ مِنَ الْكُفَّارِ وَهُمْ أَهْلُ النَّارِ لَهُمْ شَهِيقُ الْحِمَارِ؛ تا آنكه قومی از امت من به نام «صوفيه» برخيزند روز قيامت بر امّتم بر پا نشود. آن ها از من نيستند [و بهره ای از دين ندارند] و آن ها به گمان اين كه بر طريقت و راه من هستند برای ذكر دور هم حلقه زده و صداهای خود را بلند می كنند؛ در حالی که آنان از كافران نيز گمراه تر بوده و اهل آتش اند و صدایی مانند عرعر اَلاغ دارند». (۴۷)
از این روایت ظاهر می شود که صوفی گری در زمان رسول مکرّم اسلام(ص) نبوده و آن حضرت با علم رسالت شان خبر از ظهور چنین گروهی انحرافی در میانِ امّتِ اسلام می دهد در حالی که رسول اللَّه(ص) آن ها را از امّت خودش نشمرده و از کفار گمراه تر می خواند.
۴) پيامبر اكرم(ص) در روايتی از لعن ملائكه بر اين گروه خبر داده است؛ آنجا كه در اثناي سفارش های خود به «ابوذر» فرمود:
«يَا أَبَاذَرٍّ! يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ يَلْبَسُونَ الصُّوفَ فِي صَيْفِهِمْ وَشِتَائِهِمْ، يَرَوْنَ أَنَّ لَهُمُ الْفَضْلَ بِذَلِكَ عَلَى غَيْرِهِمْ، أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمْ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ؛
اى ابوذر! در آخر الزمان جماعتى خواهند بود كه پشم پوشند در تابستان و زمستان، و گمان كنند كه ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن فضل و زيادتى بر ديگران هست، اين گروه را لعنت می كنند ملائكۀ آسمان ها و زمين!».(۴۸)
روشن است قومی كه به پشمينه پوشی و خرقه صوف معروف می باشند و خود را بهتر از ديگران می دانند، همين صوفيان و درويشان اند.
۵) شیخ مفید در کتاب «الردِّ على أصحاب الحَلَّاج»، از ابوالقاسم جعفر بن محمّد ابن قولَوَیْه، از پدرش، از سعد بن عبداللَّه، از احمد بن محمّد بن عیسی، از حُسَین بن سعید روایت که: از امام هادی(ع) از صوفیّه پرسیدم، پس فرمودند:
«لَا يَقُولُ بِالتَّصَوُّفِ أَحَدٌ إِلَّا لِخُدْعَةٍ أَوْ ضَلَالَةٍ أَوْ حَمَاقَةٍ؛ وَاسْتَجْمَعَهَا وَاحِدٌ مِنْهُمْ؛
قائل نمىشود به تصوف احدى مگر از روى مكر و خدعه يا گمراهى و ضلالت يا جهل و حماقت و چه بسا که یکی از آن ها همۀ این ها را جمع کرده باشد».(۴۹)
بدون هیچ شک و شبهه ای سند این روایت در نهایت اعتبار و صحت است.
۶) مقدس اردبیلی از کتاب قُرب الإسناد علی بن حُسَین ابن بابَوَیْه قُمِّی رضي اللَّه عنه – به خط مصنَّف -، از سعد بن عبداللَّه، از محمّد بن عبد الجَبَّار، از امام حسن عسکری(ع) روایت می کند، که از حضرت ابی عبداللَّه جعفر بن محمّد الصادق(ع) از حال ابوهاشم کوفی و صوفی پرسیدند، آن حضرت فرمودند که:
«إِنَّهُ فَاسِقُ الْعَقِيدَةِ جِدّاً، وَهُوَ الَّذِي ابْتَدَعَ مَذْهَباً يُقَالُ لَهُ التَّصَوُّفُ، وَجَعَلَهُ مَفَرّاً لِعَقِيدَتِهِ الْخَبِيثَةِ؛ او جدّاً عقائدش فاسد است و همو کسی است که مذهبی ساخته که به آن تصوّف می گویند و آن را راه فراری برای عقیدۀ خبیثۀ خود قرار داده است».
و در بعضی از روایات دیگر آمده و همچنین علی ابن بابَوَیْه هم با سند دیگر روایت کرده که آن حضرت فرمودند:
«وَجَعَلَهُ مَفَرّاً لِعَقِيدَتِهِ الْخَبِيثَةِ، وَأَكْثَرِ الْمَلَاحِدَةِ، وجُنَّةً لِعَقَائِدِهِمُ الْبَاطِلَةِ؛ و آن را راه فراری برای عقیدۀ خبیثۀ خود و بیشتر ملاحده و سپری برای عقائد باطلش قرار داده است». (۵۰)
از اين روايت معلوم می شود که عقيدۀ تصوّف و مؤسسش ابوهاشم كوفی انكار دين و آيین بوده است.
۷) شیخ کُلَینی به دو سند معتبر از سدیر صیرفی روایت می کند که: در مسجد الحرام امام باقر(ع)- در حالی که آن حضرت در مسجد بود و من خارج می شدم – دستم را گرفت، سپس رو به بیت اللَّه کرده، شنیدم که فرمودند:
«يَا سَدِيرُ! إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هذِهِ الْأَحْجَارَ، فَيَطُوفُوا بِهَا، ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا؛ ای سدیر! فقط و فقط مردم امر شده اند که به سوی این سنگ ها بیایند، پس آن را طواف کرده، سپس خدمت ما بیایند پس ولایت خود را بر ما عرضه کنند؛ و آن کلام خداوند است: «وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى؛ و من بخشنده هستم برای کسی که توبه کرده و ایمان آورده و عمل صالح انجام داده سپس هدایت یافته»، – سپس با دست مبارکشان به سینۀ مبارکشان اشاره کرده فرمودند: -إِلى وَلَايَتِنَا؛ یعنی به سوی ولایتِ ما». سپس فرمودند: «يَا سَدِيرُ! فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ الله؟ ای سدیر! آن ها که از دین خدا جلوگیری می کنند را به تو نشان بدهم؟». سپس به ابوحنیفه و سفیان ثوری- در حالی که در آن زمان در مسجد حلقه زده بودند – نگاه کردند، و فرمودند: «هؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ الله بِلَا هُدًى مِنَ الله ولَاكِتَابٍ مُبِينٍ، إِنَّ هؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِي بُيُوتِهِمْ، فَجَالَ النَّاسُ، فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ الله تَبَارَكَ وتَعَالى وعَنْ رَسُولِهِ(ص) حَتّى يَأْتُونَا، فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ الله تَبَارَكَ وتَعَالى وعَنْ رَسُولِهِ(ص) ؛ اینان بدونِ هدایتی از سوی خدا و بدونِ کتابِ مبین جلوگیرندۀ از دین خدا هستند، این افراد خبیث اگر در خانه هایشان می نشستند، مردم می گشتند پس کسی را پیدا نمی کردند که به ایشان از خداوند متعال و رسول خدا(ص) خبر بدهد تا اینکه به خدمت ما می رسیدند، پس ما به ایشان از خداوند متعال و رسولش(ص) خبر می دادیم ».(۵۱)
در اين روايت از سفيان ثوری ۱۶۱ ق كه از سران صوفيه محسوب می شده، به شدت انتقاد شده است؛ همچنین حضرت امام محمّد باقر(ع) در اين حديث به خطر آن دو نفر كه سمبل دو جريان و حركت انحرافی آن زمان بودند و دستگاه خلافت آن ها را در مقابل خاندان حضرت رسالت مآب(ص) تراشيده بود، اشاره كرده است.
۸) شيخ مفيد به سند صحيح از امام علی النقی(ع) روايت كرده است كه:
محمد بن حسين بن ابي الخطاب گفت: در مسجد النبی(ص) در خدمت امام علی النقي(ع) بودم كه در آن حال جمعی از اصحاب آن حضرت شرفياب حضور شدند و در ميان ايشان «ابوهاشم جعفری» نيز – كه مردی بسيار بليغ و با كمال بود، و در نزد آن حضرت مقام و منزلت عظيمی داشت – حضور داشت، و چون اصحاب در كنارش قرار گرفتند، به ناگاه جمعی از صوفيه داخل مسجد شدند و حلقه زدند و مشغول ذكر گرديدند. حضرت فرمود:
«لَا تَلْتَفِتُوا إِلَى هَؤُلَاءِ الْخُدَّاعِينَ فَإِنَّهُمْ حُلَفَاءُ الشَّيَاطِينِ وَ مُخَرِّبُوا قَوَاعِدُ الدِّينِ، يَتَزَهَّدُونَ لِرَاحَةِ الْأَجْسَامِ وَ يَتَهَجَّدُونَ لِتَصْيِيدِ الْأَنْعَامِ… إلى آخر الحديث الشريف؛ به اين حيله گران اعتنا نكنيد؛ زيرا جانشينان شياطين و خراب كننده قواعد دين می باشند. زهد ايشان برای راحتیِ بدن هايشان و تهّجد و شب زنده داریِ شان برایِ صيد كردن عوام است… تا آخر حدیث ». (۵۲)
و از این قبیل روایاتِ شریفه فراوان است که بر محقِّقِ خبیر و متتبّعِ بصیر مخفی نیست.
حصیلۀ بحث:
بعد از آن که امام را در لغت به معنایِ: «کسی است که به او اقتدا می شود» دانستیم.
و به بیست و شش شرط از شرایط و خصوصیّات امام اشاره کردیم.
و تعریفِ سوّم از تعاریفِ امامت را که می گوید: «الإمامة هي الولاية و السلطنة الإلهيّة على عامّة الخلق» را اصحّ و ادقّ دانستیم.
و نیز امامت را با ادلۀ متقنۀ عقلیّه و نقلیّه اثبات کردیم.
و نیز معنای لغوی ولایت از مادۀ و ل ی که : «نزدیک شدن، یاری کردن، علاقه مند شدن و…» می باشد.
و نقل کردیم که لفظ اولیاء اللَّه در قرآن کریم یک مرتبه آمده ولکن در روایات بر سه طائفه اطلاق می شود:
۱٫ «اهل بیت عصمت و طهارت(ع) »؛ و
۲٫ «شیعیان اهل بیت(ع) »؛ و
۳٫ «ابرار و نیکان که این دسته هم فقط از شیعیان اند».
و لکن در نزد متصوّفه سیصد و پنجاه و شش نفر در شش طبقه اند.
و دانستیم که ولایت نزد اهل خانقاه عبارت است از: «فنای فی اللَّه» و «بقای باللَّه»؛ که دارای چهار شأن به این ترتیب است:
۱٫ «مقام فناء فی اللَّه»؛ و
۲٫ «مقام تصرّف در خلق»؛ و
۳٫ «مقام باطن نبوّت»؛ و
۴٫ «مرتبه ولایت اعلی از مرتبه نبوّت».
و پس از آن که دانستیم که اهلِ خانقاه به «امامت نوعیه» معتقدند، به این معنی که: «هر انسانی می تواند مقامش آن قدر بالا برود که به مقام امامت برسد».
پس اهل خرقۀ تزویر «مقام ولایت را اکتسابی» دانسته و «نصب مِن قِبَل اللَّه» را در آن شرط نمی دانند، بر خلاف شیعۀ حقۀ اثنی عشریّه؛ و این مهم ترین نقطۀ تقابل شیعه و متصوّفه است.
و قطب را در لغت به معنایِ: «پیشوا و سرور قوم» آوردیم.
و از ابن عربی نقل کردیم که: «أنّ القطب هو الرجل الکامل» و این که قطب: «هو نائب الحق تعالی».
و همچنین به اعتقاد او اقطاب دو دسته اند:
۱٫ «اقطاب قبل از بعثت رسول مکرم اسلام که ایشان رسول بودند و تعدادشان سیصد و سیزده نفر است»؛ و
۲٫ «اقطاب بعد از بعثت آن حضرت تا روز قیامت که دوازده نفر می باشند».
به اینجا که رسید دانستیم: «نسبت منطقی بین قطب با امام نسبت عامّ وخاصّ من وجه است».
پس گفتیم که اهل فرقۀ تزویر برای قطبِ خود «عصمت» و «افضلیّت» را قائل هستند، که شیعیان نیز برای ائمّۀ اطهار(ع) این دو صفت را حتمی می دانند؛ ولی در این میان وجوه افتراق بسیاری میان متصوّفه و شیعه هست، من جمله:
۱٫ «منصوص علیه بودن را شرط نمی دانند»؛ و
۲٫ «امام بعد از رسول اللَّه را امیرمؤمنان امام علی علیهما وآلهما السلام نمی دانند»؛ و
۳٫ «نزد ایشان عدد ائمّۀ اطهار(ع) را دوازده نفر نیست»؛ و
۴٫ «قائل به این که امامان معصوم(ع) باید از نسل امیر مؤمنان(ع) باشند نیستند».در عینِ حال اهلِ خانقاه قطب را «منصوب از جانب خدای متعال» و «معصوم» می دانند.
و ایشان را بر دو دانسته اند:
۱٫ «کسانی که در حکم قطب اند»؛ و
۲٫ «کسانی که در مرتبۀ قطب اند».
در پایان به روایاتِ شریفه رسیدیم؛ اگرچه در مذمّت و ردّ صوفیّه روایاتِ فراوانی در مصادرِ معتبرۀ شیعی وجود دارد ولکن ما به اختصار هشت روایت را ذکر کرده ایم.
پس در نتیجه می گوئیم:
بعد از این بحث مفصل، به این نتیجه می رسیم که متصوّفه به امامتی باطل از منظرِ شیعه قائل هستند که همان امامتِ نوعیّه برایِ قطب می باشد که از اساس باطل بوده و بدعتی نامیمون در دین است..
و آخر دعوانا الحمد لله ربّ العالمین،
و صلی الله علی سیدنا ونبینا محمد وآله الطیِّبین الطاهرین،
و عجل الله تعالی فی فرج سیِّدنا و مولانا صاحب العصر والزمان أرواحنا له الفداء.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
۱- نگا: تاج العروس مِن جواهر القاموس ۲۰/ ۳۱۵، مادّه ولی.
۲- المائدة: ۵۵٫
۳- ر. ک: مجمَع البَحرَین ۱/ ۴۵۵، مادّه ولی.
۴- ر. ک: كتاب العين ۸/ ۳۶۵، مادّه ولی.
۵- ر. ک: فرهنگ المعجم الوسیط ۲/ ۲۲۴۹، مادّه ولی.
۶- برای به دست آوردنِ معنای دقیق و ملاحظۀ بحوث عِلمیِ در آن، به الغدیر علّامه امینی۱ مراجعه کنید.
۷- يونس: ۶۲-۶۴٫
۸- الجمعة: ۶٫
۹- روضة الواعظين ۱/ ۹۶٫ و نیز نگا: الاحتجاج شیخ طبرسی ۱/ ۶۲٫
۱۰- بِحارالأنوار ۶۵/ ۳۴، ح۷۲٫
۱۱- كمال الدين و تمام النعمة ۲/ ۳۵۷، ح۵۴٫
۱۲- امالی شیخ مفید/ ۸۶، مجلس ۱۰، ح۲٫
۱۳- انسانِ کامل/۱۲۴٫
۱۴- كتاب القربة [مطبوع ضمن: مجموعة رسائل ابن عربی دو جلدی، ج۱]، ص۶٫
۱۵- مطلع خصوص الکَلِم في معاني فصوص الحِکَم ۱/ ۱۴۰٫
۱۶- الرسالة القشيرية/ ۱۴۸٫
۱۷- مطلع خصوص الکَلِم في معاني فصوص الحِکَم ۱/ ۱۴۰٫
۱۸- تفسیر روح البیان ۱/ ۳۹۴٫
۱۹- المكتوبات سرهندی ۲/ ۱۸۸٫
۲۰- ديوان ابن فارض/ ۱۸۴٫
۲۱- ر.ک: مستدرک الوسائل ۱۸/ ۴۱۹، ح۲۳۱۲۷٫
۲۲- الأنفال: ۱۷٫
۲۳- فرهنگ ایران زمین ۲۰/ ۳۱۲، مشارب الأذواق – در شرح قصیدۀ میمیّۀ ابن فارض مصری – .
و نیز نگا: احوال و آثار و اشعار میر سیّد علی همدانی/ ۴۲۵٫
۲۴- البقرة: ۲۵۷٫
۲۵- الرعد: ۷٫
۲۶- فاطر: ۲۴٫
۲۷- مطلع خصوص الكلم في معاني فصوص الحكم ۱/ ۱۲۴٫
۲۸- متن و ترجمۀ فصوص الحِکَم، فصّ حكمة قَدَريَّة في كلمة عُزَيرية/ ۲۱۲ و۲۱۳٫
و نیز نگا: فصوص الحِكَم، فصّ حكمة قَدَريَّة في كلمة عُزَيرية/ ۱۳۴٫
۲۸- ر.ک: صالحیّه/ ۲۰۶، حقیقت ۲۷۱٫
۲۹- مثنوی معنوی/۲۰۷، دفتر دوّم، ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کُشت به تهمت، بیت ۸۱۵ تا بیت ۸۱۹٫
۳۰- مناقب العارفین افلاکی ۲/ ۶۴۷٫
۳۱- الفتوحات المكيّة ۱/ ۳۱٫
۳۲- همان.
۳۳- عرفان ایران، شماره هفتم /۳۳ مقالۀ تشیّع و تصوّف.
۳۴- دیوان صفی علی شاه/ ۱۶٫
۳۵- ولایت نامه/ ۱۵٫
۳۶- نابغۀ علم و عرفان در قرن چهاردهم/ ۱۵۹ حاشیه.
۳۷- همان/ ۲۴۲٫
۳۸- یادنامۀ صالح/۵۰٫
۳۹- صالحیّه/ ۱۵۷، حقیقت ۹۱٫
۴۰- القصص: ۵۰٫
۴۱- الكافي ۱/ ۳۷۴، ح۱٫
۴۲- همان/ ۳۷۵، ح۲٫
۴۳- وسائل الشيعة ۲۷/ ۱۴۰، ح ۳۳۴۲۴٫
۴۴- همان ۱۳۱، ح ۳۳۴۰۱٫
۴۵- حديقة الشيعة ۲/۸۰۳٫ و نیز نگا: البراهين القاطعة في شرح تجريد العقائد الساطعة ۲/ ۳۴۸؛ وسفينة البِحار ۵/ ۲۰۰٫
۴۶- همان ۲/۷۴۷٫ و نیز نگا: البراهين القاطعة في شرح تجريد العقائد الساطعة ۲/ ۳۴۶؛ والهدايا لشيعة أئمَّة الهُدى(ع) ۱/ ۹۹؛ و مستدرک الوسائل ۱۲/ ۳۲۳، ح۱۴۲۰۴؛ و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ۱۴/۱۶؛ و سفينة البِحار ۵/ ۱۹۷٫
۴۷- سفينة البِحار ۵/ ۲۰۰٫
۴۸- امالی شیخ طوسی/۵۳۹، مجلس ۱۹، ح۱٫
و نیز نگا: الهدايا لشيعة أئمَّة الهُدى(ع) ۱/ ۱۰۵؛ و وسائل الشيعة ۵/ ۳۵، ح۵۸۲۸؛ و إثبات الهُداة(ع) بالنصوص و المعجزات ۱/ ۳۱۶، ح۱۹۷؛ و هداية الأمَّة إلى أحكام الأئمَّة(ع)، ۲/ ۱۲۱، ح۷۷۸؛ و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ۱۳/ ۱۲۴ و۳۷۶ و ۱۴/ ۳؛ و سفينة البِحار ۵/ ۱۹۶؛ و البراهين القاطعة في شرح تجريد العقائد الساطعة، ۲/ ۳۴۶٫
۴۹- رسالة الإثنى عشريَّة/ ۳۱٫
۵۰- همان ۲/ ۷۴۹٫
و نیز نگا: خاتمة مستدرک الوسائل ۲/ ۹۲؛ و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ۱۴/ ۷؛ و سفينة البِحار ۵/ ۱۹۸٫
۵۱- الكافي ۱/ ۳۹۲، ح۳٫
و نیز نگا: البُرهان في تفسیر القرآن ۳/ ۷۶۹، ح۷۰۲۵؛ و بِحار الأنوار ۴۷/ ۳۶۴، ح۸۱٫
۵۲- حدیقة الشیعة ۲/ ۷۹۹٫
و نیز نگا: سفینة البِحار ۵/ ۱۹۹؛ و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ۱۴/ ۱۶٫
کتابنامه:
۱- قرآن کریم
۲-إثبات الهُداة (ع) بالنصوص والمعجزات، شیخ حُرّ عامِلی، مؤسسة الأعلمي، بیروت، ۱۴۲۵ ق، اوّل.
۳-الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقِّق: سیّد محمّد باقر خِرسان، نشر مرتضی، مشهد، ۱۴۰۳ ق، اوّل.
۴- إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل، قاضی نور اللّه شوشتری، معلِّق: سیّد شهاب الدین مرعشی نجفی، کتابخانۀ آیت اللّه مرعشی نجفی، قم، ۱۴۰۹ ق، اوّل.
۵-احوال و آثار و اشعار میر سیّد علی همدانی، گردآورنده: محمّد ریاض، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، پاکستان، ۱۳۷۰ ش، دوّم.
۶- إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، فاضل مقداد سیوری، محقق: سیّد مهدی رجائی، کتابخانۀ آیت اللّه مرعشی، قم، ۱۴۰۵ ق.
۷- الاعتماد في شرح واجب الاعتقاد، فاضل مقداد سیوری، محقّق: ضیاء الدین بصری، مجمع البحوث الإسلامیّة، مشهد مقدس، ۱۴۱۲ ق، اوّل.
۸- الأمالی، شیخ صدوق، نشر کتابچی، تهران، ۱۳۷۶ ش، ششم.
۹- الأمالي، شیخ مفید، محقِّق: حُسَین استاد ولی – علی اکبر غفاری، انتشارات اسلامی، قم، ۱۴۱۳ ق، اوّل.
۱۰- الإنسان الکامل، عبد الکریم جیلی، محقِّق: صلاح بن محمّد بن عویضة، دارالکتب العلمیَّة، بیروت، ۱۴۱۸ ق، اوّل.
۱۱- انسان کامل، عزیز الدین نَسَفی، بی نا، بی جا، بی تا.
۱۲- الأنوار الجلاليَّة في شرح الفصول النصيريَّة، فاضل مقداد سیوری، محقق: علی حاجی آبادی – عبّاس جلالی نیا، مجمع البحوث الإسلامیّة، مشهد مقدس، ۱۴۲۰ ق، اوّل.
۱۳- الباب الحادي عشر، علّامه حلّی، محقِّق: مهدی محقِّق، مؤسسه مطالعات اسلامی، تهران، ۱۳۶۵ ش، اوّل.
۱۴- بِحارالأنوار الجامعة لدُرَر أخبار الأئمَّة الأطهار(ع)، علّامه مجلسی، محقِّق: جمعی از محقِّقان، دار إحیاء التراث العربي، بیروت، ۱۴۰۳ ق، دوّم.
۱۵- البراهين القاطعة في شرح تجريد العقائد الساطعة، محمّد جعفر استرآبادی، محقِّق: مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، بوستان کتاب، قم، ۱۳۸۲ ش، اوّل.
۱۶- البُرهان في تفسیر القُرآن، علّامه سیّد هاشم بحرانی، تحقیق و نشر: مؤسسۀ بعثت، قم، ۱۳۷۴ ش، اوّل.
۱۷- تاج العروس من جواهر القاموس، سیّد محمّد مرتضی زبیدی، محقّق: علی شیری، دارالفکر، بیروت، ۱۴۱۴ ق، اوّل.
۱۸- تجلّی امامت در عید غدیر، علّامه شیخ محمّد حَمُّود عامِلی، ترجمه: زهراء سادات هاشمی، مرکز سیّدتنا رقیَّة بنت الحُسَین(ع) للدراسات و البحوث، قم، ۱۴۳۷ ق، سوّم.
۱۹-تُحَف العقول، حسن بن علی ابن شُعبه حرّانی، محقِّق: علی اکبر غفاری، انتشارات اسلامی، قم، ۱۳۶۳ ش، دوّم.
۲۰-تحفه عبّاسی، محمّد علی مؤذّن سبزواری خراسانی، انتشارات انس ترک، تهران، ۱۳۸۱ ش.
۲۱-تسلیک النفس إلى حظيرة القدس، علّامه حلّی، محقِّق: فاطمه رمضانی، مؤسسة الإمام الصادق(ع)، قم، ۱۴۲۶ ق، اوّل.
۲۲- تفسیر روح البیان، اسماعیل حقی بروسوی، دار الفکر، بیروت، بی تا، اوّل.
۲۳- تفسیر عرائس البیان في حقائق القُرآن، روزبهان بقلی شیرازی، محقِّق: احمد فرید مزیدی، دارالکتب العلمیَّة، بیروت، ۲۰۰۸ م، اوّل.
۲۴- حدیقة الشیعة، مقدَّس اردبیلی، مصحِّح: صادق حسن زاده، انتشارات انصاریان، قم، ۱۳۸۳ ش، سوّم.
۲۵- الخصال، شیخ صدوق، محقِّق: علی اکبر غفاری، انتشارات اسلامی، قم، ۱۳۶۲ ش، اوّل.
۲۶- دلائل الصدق لنهج الحقّ، شیخ محمّد حسن مظفّر، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البيت(ع) لإحياء التراث، قم، ۱۴۲۲ ق، اوّل.
۲۷- دیوان صفی علی شاه، صفی علی شاه، مصحِّح: منصور مشفق، بنگاه مطبوعاتی صفی علی شاه، تهران، بی تا، اوّل.
۲۸- ديوان ابن فارض، عُمَر بن فارض، محقِّق: مهدی محمّد ناصر الدین، دارالکتب العلمیَّة، بیروت، ۱۴۱۰ ق، اوّل.
۲۹- رسالة الإثنى عشريَّة، شیخ حُرّ عامِلی، محقِّق: سیّد مهدی لاجوردی – شیخ محمّد درودی، دارالکتب العلمیَّة، قم، ۱۴۰۰ ق.
۳۰- الرسالة القشيرية، ابو القاسم قشیری، محقِّق: عبد الحلیم محمود – محمود بن شریف، مطابع مؤسسة دارالشعب، قاهره، ۱۴۰۹ ق.
۳۱- روضة الواعظین و بصیرة المتعظّین، ابن فتّال نیشابوری، انتشارات رضی، قم، ۱۳۷۵ ش، اوّل.
۳۲- سعادت نامه، سلطان محمّد گنابادی، مصحِّح: حُسَین علی کاشانی بیدُختی، انتشارات حقیقت، تهران، ۱۳۸۵ ش، دوّم.
۳۳- سفينة البِحار ومدينة الحِكَم و الآثار، محدّث قُمِّی، انتشارات اسوه، قم، ۱۴۱۴ ق، اوّل.
۳۴- شرح فصوص الحِکَم، مؤیّد الدین جندی، محقِّق: جلال الدین آشتیانی، بوستان کتاب، قم، ۱۴۲۳ ق، دوّم.
۳۵- شرح گلشن راز، ابن ترکه، محقِّق: کاظم درفولیان، نشر آفرینش، تهران، ۱۳۷۵ ش، اوّل.
۳۶- شرح گلشن راز، محمّد ابراهیم سبزواری، محقِّق: پرویز عبّاسی داکانی، نشر علم، تهران، ۱۳۸۶ ش، اوّل.
۳۷- شرح مواقف النفري، سلیمان تلمسانی، محقِّق: عاصم ابراهیم کیالی درقاوی، دارالکتب العلمیَّة، بیروت، ۱۴۲۸ ق، اوّل.
۳۸- شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، نشوان بن سعید حمیری، محقّق: حسین بن عبد اللّه عمری – مطهّر بن علی اریانی – یوسف محمّد عبداللّه، دارالفکر، دمشق، ۱۴۲۰ ق، اوّل.
۳۹- صالحیّه، نورعلی شاه ثانی گنابادی، بی نا، بی جا، ۱۳۵۱ ش، سوّم.
۴۰- الطراز الأوّل والکناز لما علیه من لغة العرب المعوّل، سیّد علی خان بن احمد مدنی کبیر، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البيت(ع) لإحياء التراث، مشهد مقدس، ۱۳۸۴ ش، اوّل.
۴۱- عرفان ایران – مجموعه مقالات – ، شمارۀ هفتم، گردآورنده: سیّد مصطفی آزمایش، انتشارات حقیقت، تهران، ۱۳۷۹ ش، اوّل.
۴۲- عیون أخبار الإمام الرضا(ع)، شیخ صدوق، محقِّق: سیّد مهدی لاجوردی، نشر جهان، تهران، ۱۳۷۸ ق، اوّل.
۴۳- غُرَرالحِکَم و دُرَرالکلم، عبد الواحد تمیمی آمدی، محقِّق: سیّد مهدی رجائی، دارالکتاب الإسلامي، قم، ۱۴۱۰ ق، دوّم.
۴۴- الغیبة، ابن ابی زینب نعمانی، محقِّق: علی اکبر غفاری، نشر صدوق، تهران، ۱۳۹۷ ق، اوّل.
۴۵- الفتوحات المکیَّة، ابن عربی، دارالصادر، بیروت، بی تا، اوّل.
۴۶- فرهنگ المعجم الوسیط، دکتر ابراهیم انیس – دکتر عبد الحلیم منتصر – عطیه سوالحی – محمد خلّف احمد، مترجم: محمّد بندر ریگی، انتشارات اسلامی، تهران، ۱۳۸۶ ش، دوّم.
۴۷- فرهنگ ایران زمین، شمارۀ بیستم، ۱۳۵۳ ش، مشارب الأذواق – در شرح قصیدۀ میمیّۀ ابن فارض مصری – ، سیّد علی همدانی، مصحِّح: محمّد ریاض.
۴۸-فصوص الحِکَم، ابن عربی، تحقیق و تعلیق: ابو العلاء عفیفی، دارالکتاب العربی، بیروت، بی تا.
۴۹- الفوائد البهیَّة في شرح عقائد الإمامیَّة، علامه شیخ محمّد حَمُّود عامِلی، شرکة الأعلمي للمطبوعات، بیروت، ۱۴۳۱ ق، چهارم.
۵۰- قوت القلوب في معاملة المحبوب، ابوطالب مکّی، محقِّق: باسل عیون سود، دارالکتب العلمیَّة، بیروت، ۱۴۱۷ ق، اوّل.
۵۱- کتاب العین، خلیل بن أحمد فراهیدی، محقّق: مهدی مخزومی – ابراهیم سامرائی، نشر هجرت، قم، ۱۴۰۹ ق، دوّم.
۵۲- کتاب الماء، عبداللّه بن محمّد ازدی، دانشگاه علوم پزشکی ایران – مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی و طب اسلامی و مکمّل، تهران، ۱۳۸۷ ش، اوّل.
۵۳- کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، محقِّق: علی اکبر غفاری، دارالکتب الإسلامیَّة، تهران، ۱۳۹۵ ق، دوّم.
۵۴- کیفیَّة السلوک إلى ربِّ العالَمين، حکیم تِرمذی، محقِّق: عاصم ابراهیم کیالی درقاوی، دار الکتب العلمیَّة، بیروت، ۱۴۲۸ ق، اوّل.
۵۵- الكافي، شیخ کُلَینی، محقِّق: علی اکبر غفاری – محمّد آخوندی، دارالکتب الإسلامیَّة، تهران، ۱۴۰۷ ق، چهارم.
۵۶- كتاب ختم الأولياء، حکیم تِرمذی، محقِّق: عثمان اسماعیل یحیی، المطبعة الكاثوليكية، بیروت، بی تا.
۵۷- اللمع في التصوّف، ابو نصر سرّاج طوسی، محقِّق: رینلود آلین نیکلسون، مطبعة بریل، لیدن، ۱۹۱۴ م.
۵۸- متن و ترجمه فصوص الحِکَم، ابن عربی، تصحیح و ترجمه: محمّد خواجوی، انتشارات مولی، تهران، ۱۳۸۷ ش، اوّل.
۵۹- مثنوی معنوی، جلال الدین محمّد مولوی رومی، مصحِّح: نیکلسون، نشر نگاه آشنا، تهران، ۱۳۹۰ ش، ششم.
۶۰- مجموعة رسائل ابن عربي (دو جلدی)، ابن عربي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، ۱۳۶۷ ق، اوّل.
۶۱- مجموعة رسائل ابن عربي (سه جلدی)، ابن عربي، دارالمحجّة البیضاء، بیروت، ۱۴۲۱ ق، اوّل.
۶۲- مدارج السالکین بین منازل إيّاک نعبد وإيّاک نستعين، ابن قیّم جوزیه، محقِّق: عبد الغنی فاسی، دارالکتب العلمیَّة، بیروت، ۱۴۲۵ ق، اوّل.
۶۳- مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، محدِّث نوری، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البيت(ع) لإحياء التراث، قم، ۱۴۰۸ ق، اوّل.
۶۴- مطلع خصوص الکَلِم في معانی فصوص الحِکَم، داود قیصری، انوار الهُدی، قم، ۱۳۷۴ ش، اوّل.
۶۵- مظهر العجائب و مظهر الأسرار، عطار نیشابوری، بی نا، تهران، ۱۳۲۳ ش.
۶۶- معاني الأخبار، شیخ صدوق، محقِّق: علی اکبر غفاری، انتشارات اسلامی، قم، ۱۴۰۳ ق، اوّل.
۶۷- المعجم الصوفي، سعاد حکیم، دندرة للطباغة و النشر، بیروت، بی تا، اوّل.
۶۸- مفاتیح الإعجاز في شرح گلشن راز، محمد لاهیجی، مصحِّح: میرزا محمّد ملک الکتاب، بی جا، بمبئی، ۱۳۱۲ ق.
۶۹- مقالۀ امام علی(ع) در متون صوفیّه – با تأکید بر متون تصوّف تا قرن پنجم قمری-، ابوالفضل محمودی – زهرا ابراهیمی، دو فصلنامۀ پژوهشنامۀ ادیان، سال دهم، شمارۀ نوزدهم بهار و تابستان ۱۳۹۵، ص۱ تا ص۲۰٫
۷۰- المقدمة في التصوّف، ابوعبدالرحمان محمّد بن حُسَین سلمی، محقِّق: عاصم ابراهیم کیالی درقاوی، دار الکتب العلمیَّة، بیروت، ۱۴۲۶ ق، اوّل.
۷۱- المكتوبات سرهندی، احمد فاروقی سرهندی – محمّد مراد منزلوی، محقِّق: عبداللَّه احم حنفی مصری، علی رضا قشلی، مکتبة النیل، قاهره، بی تا، اوّل.
۷۲- مناقب العارفین، احمد بن اخی ناطور افلاکی، بی نا، آنکارا، ۱۹۵۹ م، اوّل.
۷۳- منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة؛ میرزا حبیب اللَّه هاشمی خوئی، محقِّق: ابراهیم میانجی، مکتبة الإسلامیَّة، تهران، ۱۴۰۰ ق، چهارم.
۷۴- منهج الفاضلين في معرفة الأئمّة الکاملین، فاضل الدین ابهری، محقِّق: سعید نظری توکلی، بوستان کتاب، مشهد، ۱۳۸۹ ش، اوّل.
۷۵- نابغۀ علم و عرفان در قرن چهاردهم، حسین تابندۀ گنابادی، انتشارات حقیقت، تهران، ۱۳۸۴ ش، اوّل.
۷۶- وسائل الشيعة، شیخ حُرّ عامِلی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البيت(ع) لإحياء التراث، قم، ۱۴۰۹ ق، اوّل.
۷۷- ولایت نامه، سلطان محمّد گنابادی، انتشارات حقیقت، تهران، ۱۳۸۴ ش، دوّم.
۷۸- الهدايا لشيعة أئمَّة الهُدى(ع)، محمّد مجذوب تبریزی، محقِّق: محمّد حسین درایتی – غلام حسین قیصریّه ها، دارالحدیث، قم، ۱۴۲۹ ق، اوّل.
۷۹- هداية الأُمّة إلى أحكام الأئمَّة(ع)، شیخ حُرّ عامِلی، تحقیق و نشر: بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد، ۱۴۱۴ ق، اوّل.
۸۰- یادنامۀ صالح، صالح علی شاه گنابادی، گردآورنده: هیأت تحریریّۀ کتاب خانۀ صالح، انتشارات حقیقت، تهران، ۱۳۸۰ ش، دوّم.