سرمقاله
بسمه تعالی
آنچه به نظر می رسد، این است که فضای علمی در حوزۀ علوم انسانی، بیش از آن که علمی و تحقیقی و پژوهشی باشد، به نوعی گرفتار عارضۀ سطحی نگری، تبلیغات و های و هوی و طرفداری از جریان های مختلف فکری بدون بررسی عمیق و ریشه ای این جریان ها و دانستن شأن نزول ظهور و بروز این تحولات می باشد. البته گاهی بروز و ظهور تحولات و جریان های فکری متناسب با تغییرات و تحولات لایه های مختلف اجتماع و گاهی هم بی تناسب با عوالم ما و روح تمدنی حاکم بر فرهنگ و اجتماع ماست.
کمتر سخنی در قالب مقاله یا نشست علمی یا سخنرانی هست که نشانی از تحقیق و جستجوی اصیل علمی و عطش معرفتی در آن باشد.
به بیان دیگر، تکاپوها و پویه ها در حوزه علوم انسانی نه فرم یک فعالیت اصیل علمی را دارد و نه وزن و جرم یک کار اصیل پژوهشی را و نه مقتضای عملی به عنوان نمود آن آموزش و پژوهش را.
مقتضای عملی داشتن یعنی اثر فعالیت اصیل علمی، پس از یک یا چند مرحله در فرم یک پراکتیس یا عمل خارجی متعین گردد و به چنین حرکتی منتهی گردد.
پس به یک چه باید کرد و یک از کجا آغاز کنیم جدّی در عرصۀ علوم انسانی محتاجیم.
این معنا خود مقدمۀ مهمی دارد که شایستۀ تحقیق جدی و وسیع و همه جانبه می باشد و آن طرح این مسأله است؛«تبیین چیستی و چرایی علوم انسانی»، چیستی و چرایی علوم انسانی اگر به درستی تبیین گردد ما را در آستانۀ یک تحوّل جدّی در بنیادی ترین و زیر بنایی ترین برنامه ها و اهداف برای هدایت و تربیت و اصلاح فرهنگ در دو بعد فرد و جامعه، قرار می دهد. تنها پس از پاسخ به این سؤال یعنی؛ چیستی و چرایی علوم انسانی است که معالیل دیگری که فرهنگ و سیاست و تربیت به نوعی با آن دست به گریبان اند، رخ می نماید و البته حل معضلات خود را از دل پاسخ به این سؤال یعنی چیستی و چرایی علوم انسانی می جویند.
به عبارتی، اساس سردرگمی و بنیاد نابسامانی های موجود در اخلاق، فرهنگ، اقتصاد و سیاست همین ابهام در چیستی و چرایی علوم انسانی است. متفکران و سیاست گذاران مسلمان با در دست داشتن یگانه قرائت صحیح و عقلانی از اسلام، یعنی تشیّع، ابتدا باید تکلیف خود را با علوم انسانی (در معنای مصطلح آن) روشن نمایند و به محتوا و روش غنی اسلام ناب شیعی یعنی قرآن و عترت بازگشتی تمام عیار و اصیل نمایند.
علوم انسانی که بر اساس اعتقاد به خود بنیادی هستی بشر بنا گردیده، قطعاً نمی تواند منطبق با تعریف انسان و ترسیم انسان و جایگاه او، در تعالیم وحی گردد. استقلال و خود بنیادی بشر از که و از چه؟ سؤالیست که پاسخ به آن بیانگر حقیقت وضعیت بشر در بیگانگی اش از تعالیم انبیاست.
بشر بی آغاز و بی انجامی که نه ابتدا و نه انتهای کار او هیچ اتصالی به مبدأ متعال هستی بخش ندارد و اساس و بن مایۀ نگرش علوم انسانی غربی به انسان و سرنوشت او وجود و لحاظ چنین بشری است، . « وَضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»؛
این نگرش که قطعاً در تضاد با تعالیم انبیاست، وسعتی به ابعاد کل تاریخ ۲۵۰۰ ساله فلسفه از یونان باستان تا امروز دارد و نقطۀ آغاز آن تعریف فلسفه از انسان به عنوان حیوان ناطق و نقطۀ عطف آن، فلسفۀ جدید و آراء بیکن و شکاکیت دکارت است.
پس بر سیاست گذاران و اندیشمندان مسلمان است که: نخست پیاده کردن و عمل نمودن ناقص بر مبنای این علوم انسانی که البته تحقق کامل آن هم چیزی جز انحطاط قطعی تمدن اسلامی را در پی نخواهد داشت، رها نموده و به ترسیم معنای واقعی انسان و جایگاه حقیقی او در تعالیم وحی بپردازند و انسان را در جامعیت و تمامیت قرآن و عترت بازشناسند البته با تبیینی جامع از ارتباطات چهارگانۀ او و نیز قبل از آن پاسخ به سه گانۀ: من أین، فی أین، الی أین. و پس از آن مهم ترین مسأله تبیین امکان علوم انسانی اسلامی است، که اساس کار و اساس هر پیشرفت و زیربنای هر تحولی در حوزۀ انسان و جهان است.
کمیت تأثیرگذاری که امروز در رشته های علوم انسانی در کشور تحصیل و تدریس و تحقیق و پژوهش می نمایند، با ملاحظاتی و با رعایت اصولی چند، البته با عزمی جدّی و فارغ از شعارزدگی و نمایش های عوام پسند می توانند پس از دریافت و فهم سؤال اول؛ یعنی تبیین چیستی و چرایی علوم انسانی غربی و پاسخ به آن و نیز دریافت و فهم سؤال دوم؛ یعنی تبیین امکان علوم انسانی اسلامی و پاسخ به این سؤال، تکانی اساسی به وضعیت اعتقادی اخلاقی جامعه بدهند و تمدن و معنویت را هر دو در کنار هم داشته باشند.
و اما اصول مطمح نظر برای برون رفت از چالش علوم انسانی غربی به طور کلی عبارتند از:
۱- اولاً: بنای محتوی و تولید محتوا را منحصراً بر مبنای استفادۀ از تعالیم قرآن و عترت بگذارند و مفاد حدیث فوق متواتر ثقلین را مبنا قرار دهند و ملاحظات بی مورد و تردید در مورد طرد و نفی علوم انسانی غربی خصوصاً فلسفۀ یونان و فلسفۀ اتباع افلاطون و ارسطو تا دکارت و فیلسوفان پس از آن که به ناحق و ناروا، عهده دار پاسخ به اساسی ترین پرسش ها در مورد بشر و سرشت بشر و سرنوشت بشر گردیده را کنار بگذارند و حقایق را در پاسخ به چیستی و چرایی و چگونگی انسان و جهان جز از علوم اهل بیت و خزانۀ وحی جستجو و طلب نکنند.
۲- ثانیاً: به باز اندیشی در اصول موضوعه و متعارفۀ علوم انسانی بپردازند و ماده و هیأت آن را بر اساس قرآن و عترت بپالایند و ضعف بینش توحیدی را در آن ترمیم نمایند و منشأ حقیقی صدور حقوق و قوانین و تکالیف را تبیین و تعریف نمایند و تکلیف خود را در وهلۀ اول با علوم انسانی ای که اصلاً نهادی برساختۀ تفکر غرب و نگاه غرب (نگاه یونانی، یهودی، مسیحی) به انسان است، روشن نمایند و خط بطلانی بر انسان محوری ای که در برابر خدا باوری است بکشند.
۳- ثالثاً: به تجربه و آزمایش و مشاهده با عقل و چشم خدا باور، روی آورند و با چنین عقلی به فهم جهان بپردازند و نیز با ایجاد بنای جدید به قهر چند صدسالۀ علوم انسانی با علوم تجربی خاتمه دهند و البته متافیزیک زدگی و یونانی زدگی را که چون کلافی به دست و پای اندیشۀ متفکران مسلمان پیچیده، پاره کنند.
۴- رابعاً: خود فریبی را کنار گذارده و به ارزیابی مداوم پیشرفت خود بر اساس حرکت در متن متین تعالیم انبیاء: بپردازند و حرکت علمی خود را بدون بزرگنمایی ارزیابی کنند و مقتضای عملی آن را سال به سال رصد نموده و تأثیر حرکت علمی و تحول در علوم انسانی را در ابعاد مختلف فرهنگ و اقتصاد و در لایه های متعدد جامعه و فرد ارزیابی نمایند. بی تردید بهبود وضع اعتقادی و اخلاقی جامعه شاخص مناسبی برای سنجش این معناست که اولاً حرکت و تحول در علوم انسانی (در همۀ ابعاد آن) مبنای درستی داشته؟ و ثانیاً آیا مقتضای عملی و اثر بخشی قابل ملاحظه ای در پی داشته یا نه؟
۵- خامساً: آسیب شناسی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را متن و محور برنامه ها و تحولات قرار دهند، بدین سبب که آغازگاه های مناسب و نقاط شروع برای تغییرات و تحولات جز با آسیب شناسی و نگرش نقادانه به اوضاع و احوال فرهنگی، اجتماعی، رخ نمی نماید.
۶- سادساً: به انبوه سازی در رشته های علوم انسانی یعنی انبوه سازی و پذیرش بلاتوجیه دانشجو و طلبه در رشته های علوم انسانی خاتمه دهند و استعداد سنجی و جنم شناسی و درک واقعیات موجود و شناخت زمان و درک خلل های اعتقادی و اخلاقی و اجتماعی (دغدغه مندی به طور کلی) را ملاک پذیرش افراد قرار دهند.
۷- سابعاً: همانگونه که به انبوه سازی در پذیرش کمیّتی بی تناسب و غیر دغدغه مند و غیر مرتبط با حوزه های علوم انسانی پایان می دهند، از بازار مکارۀ نشر و چاپ کتاب و مجلات و نشریات غافل نباشند. بنابر فرمایش معصوم: غذای روح مهم تر از غذای جسم است و انسان باید در طعام خود بنگرد و این معنا در قرآن و احادیث تصریح شده است. لهذا به یقین، درصد بسیاری از کتب و نشریات کشور عناوینی است که نه مقتضای علمی دارد نه مقتضای عملی و نه هیچ ضرورتی برای طبع شدن، و به طبع رسیدن آنها چیزی جز ایجاد آشفتگی و سردرگمی در فضای علمی کشور و ذهن و ضمیر طبقۀ اهل مطالعه و فراموشی رسالت های سترگ و اولویت های اساسی و بزرگ در حیات را ندارد.
و مسأله دیگر آن که، ممانعت از چاپ و طبع فلّه ای بعضی از کتب و نشریات، چه تألیف و چه ترجمه ها، خدمت به رشد اخلاقی و تربیتی و اعتقادی جامعه است. نه تنها با نبود اینگونه کتاب ها کمبودی رخ نمی نماید بلکه اعتقادات و اخلاقیات صحیح، بهتر مصون و محفوظ می مانند و راه از بیراه و رشد از گمراهی و سره از ناسره و صحیح از غیر صحیح نیکوتر شناخته می گردد. به همین میزان است خرابی و ویرانی بعضی از جلسات باصطلاح علمی و همایش های علمی، ادبی، هنری، پرخرج و پر تشریفات که جز اتلاف وقت و هزینه ثمری ندارد و برگزار نشدن آنها خدمت به جامعه است. همایش ها و سخنرانی های پر طمطراق و دهان پر کن با مدعوینی بیگانه از وضعیت جامعه و انسان و انسانیت.
به مواردی که رفع فوری آنها سبب ایجاد فضای پژوهشی و علمی حقیقی و دغدغه مند و مسأله محور خواهد شد، باید مدرک گرایی و نمره طلبی را نیز افزود، مدرک گرایی آفتی برای کارهای پژوهشی است که گریبان بسیاری از دانشگاه ها را گرفته و علاوه بر اینکه در ذات خود آفتی مهلک به شمار می آید، عوارض بسیاری دارد از جمله اینکه استاندارد کار پژوهشی را در حد یک فرم بدون محتوی، تنزل داده و مانع از شکل گرفتن نتایج درخشان فکر بشری می شود. پس غربالگری فرهنگی ضرورتی است که دامنه آن از افراد و نهادها تا نشریات و کتابها را در بر می گیرد و پی ریزی علوم انسانی اسلامی صحیح در گرو آن است.
نکته: هر جا از علوم انسانی بدون قید سخن گفتم منظور علوم انسانی مصطلح یعنی علوم انسانی غربی است، بعد از تحول و پی ریزی و ایجاد بنای جدید بر مبنای قرآن و اهل بیت آنوقت می شود راجع به نام و اسم جایگزین برای این نهاد تازه تأسیس سخن گفت تا اولاً بدآموزی ها و یادآوری های علوم انسانی را در پی نداشته باشد و ثانیاً صد در صد مناسب و منطبق بر معنون خود که بنا شده بر شالودۀ وحی است باشد، در پایان باید این نکته را افزود که برخی صاحب نظران اصلاحات کلان را خصوصاً در عرصۀ فرهنگ و تربیت به حسب کمیت، منوط به گذشت دهه ها و سده ها می دانند و لیکن در این موضوع خاص یعنی ایجاد علوم انسانی جدید، مهم، قرار گرفتن در این مسیر با عزمی راسخ و تلاشی شبانه روزیست.
یاسر فلاحی