سلسله درس های اخلاق و معارف
آیت الله العظمی حاج شیخ حسن صافی اصفهانی (ره)
چکيده:
اتمام ارزشهای اخلاقی و به کمال رساندن آن طبق فرمودۀ رسول اکرم(ع) از اهداف مهم بعثت است. و اصولاً دین اسلام مکتبی دائر مدار اخلاق است و ارزشهای اخلاقی بر سرتاسر تعالیم آن سایه افکنده است.اسلام به انسان به عنوان یک حیّ متألّه می نگرد نه یک حیوان ناطق، لذاست که بر تکامل و رشد تألهی انسان و بر کشیدن انسانیت های والا تأکید می گذارد، و اهتمام می نماید.
نویسندۀ این سطور که خود از فقهای اخلاق مدار و واقف به ظرفیت های عظیم قرآن کریم و روایات در بیان و تبیین ارزشهای اخلاقی بود در درس گفتارها و بیانات خود سعی در تبیین مکتب اخلاقی اسلام داشت و سلوک عملی و شرعی را جز از راه عمل به دستورات قرآن و عترت و نزدیک شدن به معنای انسانِ اخلاقی در دیدگاه ائمه و پیشوایان دین نمی دید و جستجو نمی کرد. از این رو وجه بارز مطالب این درس گفتارها، تمایز سلوک عملی در اسلام از سلوک های التقاطی و صناعی و عرفان های غیرقرآنی و غیر روایی است.
کلید واژگان: فرقان، نور ولایت، چشم باطن، اولیاء خدا، محبت، حب و بغض، مودّت.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا الله يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَ الله ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» (1)
برخی از آثار و مزایایی که برای تقوا هست، پیش از این بیان شد، از آن جمله الهامات، رؤیاهای صادقه، مکاشفات، مشاهدات و برخورد با دوستان و افراد خوب.
فرقان در اثر تقوا
یکی دیگر از آثار تقوا فرقان است. عرض شد خدا بینشی به فرد متقی می دهد که دیگران از آن بی بهره هستند و بعضی ها از آن تعبیر به حسّ ششم کرده اند. با این بینش، فرد متقی شناختش نسبت به خدا و اسماء و صفات الهی و انبیاء و اولیا و ائمه با شناخت دیگران فرق پیدا می کند. اگر دیگران هم شناخت داشته باشند، شناخت آنها شناخت علمی و برهانی است، با مقدمات علمی و از راه براهین و نقلیّات، شناخت پیدا می کنند. آن شناخت غیر از این شناخت است.
تأثیر فرقان بر فهم قرآن
شناخت فرقانی، بینش خاصی است که حتی به وسیلۀ آن شناخت آیات قرآن هم متفاوت می شود؛ یعنی شخص صاحب فرقان از آیات قرآن برداشت خاصی می کند که دیگران نمی توانند آن برداشت را بنمایند.
همین طور معرفت او نسبت به انبیاء، ملائکه و خدا با معرفت سایرین متمایز می شود و این از مهم ترین آثار تقواست.
تبعیت در پی معرفت
این شناخت هم دنباله دارد، وقتی که دوستان خدا را شناخت، ملازم است با محبت آنها و محبت آنها ملازم است با اتّباع آنها.
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله» (2)
از این آیه، ملازمۀ، بین محبت خدا و رسول خدا(ص) و پیروی آنها روشن می شود. اگر خدا را دوست دارید، مرا پیروی کنید؛ یعنی نمی شود کسی که ادعای محبت خدا را می کند، پیروی از رسول خدا نکند. دنبالۀ این پیروی«يُحْبِبْكُمُ الله» است؛ یعنی نتیجۀ شناخت، محبت است و دنبالۀ محبت، پیروی است و دنبالۀ پیروی، محبوبیّت حق است.
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله»
؛ یعنی در اثر اتباع و پیروی از رسول خدا، محبوبیّت پیدا می کنید، خدا شما را دوست می دارد.
تفاوت شناخت« فرقانی» با شناخت« برهانی»
این شناخت فرقانی و این بینش موهبتی که انسان پیدا می کند با آن شناخت برهانی، این تفاوت را دارد که هم دقیق تر است، هم کامل تر و هم با محتواتر. محبتی هم که دنبالۀ این شناخت است کامل تر است، و طبعاً اتباع و پیروی هم کامل تر می شود.
عرض کردیم که تربیت و نظام تربیتی بدون عواطف و محبت به حد کمال نمی رسد. امر تربیت بدون عاطفه و محبت، کمُیتش لنگ است. در حیوانات که محسوس است، در انسان هم محسوس است. اگر پدرها و مادرها نسبت به اولادشان محبت نداشته باشند، نمی توانند فرزندان را تربیت کنند. این محبت مادری است که او را وادار به تحمل رنج ها و محنت ها و بی خوابی شب ها می کند و تازه لذت هم می برد. هیچ یک از این سختی ها برای مادر رنج نیست، حتی لذت هم دارد.
تربیت روحی با تربیت جسمی در این جهت تفاوت ندارد. تربیت روحی هم، اگر همراه با نظام محبت باشد، همراه با مودّت باشد؛ یعنی شخص مربّی به شخصی که تربیت می شود محبت داشته باشد و آن شخصی كه تربيت می شود هم، به مربی محبت داشته باشد و حتی در محیط تربیتی هم افراد به هم محبت داشته باشند، زودتر و سریع تر و کامل تر و بهتر به نتیجه می رسند. حرکت استکمالی بدون محبت و عاطفه یا ناقص است یا اصلاً متحقّق نمی شود.
وجه تمایز تربیتی پیامبران با دیگران
تمام ادیان و مکاتب، در مکتب های فلسفی؛ مکتب سقراطی، مکتب بقراطی، حتی حکمای الهی، برنامۀ تربیتی دارند ولی هیچ کدام همپایۀ مکتب تربیتی اسلام نیست. آنها راهی دور و دراز و طولانی را طی می کنند و آخرش هم به آن نتیجه ای که باید برسند، نمی رسند. لکن مکتب انبیاء، من البدو الی الختم، اینها از راه محبت و مودت وارد شده اند؛ یعنی هر پیغمبری نفوذ محبتی و نفوذ ولایتی در اعماق قلب پیروان خودش داشته؛ یعنی پیروان هر رسولی با عشق و علاقه ای که نسبت به آن رسول داشته اند، دستورات خدا و رسول خدا را اخذ می کرده اند. در تمام ادیان، دینی مثل دین اسلام و در تمام مذاهب اسلامی – این هفتاد و سه فرقه که می گویند – هیچ مذهبی مثل مذهب تشیّع، اساسش را روی پايه محبت بنا نکرده است. لذا می گویند مذهب تشیع، مذهب عشق است.
واژۀ« عشق» در روایات
عشق، حد اعلای محبّت است، هر چند در آیات و احادیث کمتر تعبیر به عشق شده است. البته این تعبیر در روایات هست نه اینکه نباشد ولی به جای آن بیشتر تعبیر به محبت شده است. حتی آن محبت تام که عشق هم همان است و در زیارت جامعه هم می خوانیم «التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَه» (3) آنجا هم تعبیر به عشق نشده است. محبت تامّه؛ یعنی محبتی که عیارش کامل باشد. شاید دلیل اینکه این تعبیر ، کمتر آمده است این باشد که کلمۀ عشق بیشتر به عشق های مجازی گفته می شود. لذا حکمای الهی در حکمت طبیعی مطلبی را می گویند که توهم می شود که مناقض است با آن مطلبی که در حکمت الهی مطرح می کنند.
عشق در حکمت طبیعی و الهی
در حکمت طبیعی، در طب، عشق را تفسیر می کنند به اینکه «ضَربٌ مِن الجنون، ضربٌ من المالیخولیا و الجنون»، در طب می گویند عشق یک نوع مرض است که از کم همّتی و کم فکری ناشی می شود و مذموم است.
اما در حکمت الهی، همان حکما، طور دیگری عشق را معنی می کنند، و می گویند، «من افضل السعادات و المقامات و الحالات». و آن را اکسیر اعظم می نامند؛ چون وقتی که کسی عشق پیدا کرد، این عشق تمام صفات رذیله را آتش می زند، ریشۀ آنها را قطع می کند، نابود می کند شخص عاشق دیگر علاقه ای به دنیا نخواهد داشت. وقتی کسی محبت کامل به خدا و اولیای خدا پیدا کرد، هوا و هوس از قلبش بیرون می رود و دیگر محبت به جاه و مال و مقام و ریاست در قلبش وجود ندارد، اغیار از وجودش بیرون می رود و خدا حکم فرما می شود.
حکما در حکمت، عشق را اکسیر اعظم می دانند؛ یعنی آن مایه ای که فلز وجود انسان را قلب می کند و یک مرتبه یک انسان شقی را به یک انسان سعید تبدیل می کند و تمام رذایل اخلاقی را مبدل به فضایل اخلاقی می کند، صفحۀ تاریک قلب را نورانی می کند، تمام موانع قرب را بر طرف می کند. مهم ترین عاملش، محبت به خداست، محبت به اولیای خداست. لذا در مکتب اسلام و مکتب تشیع، مخصوصاً، برنامه های متعددی برای این مطلب ترتیب داده شده است.
اقسام سه گانه محبت
سه نوع محبت هست که عامل تربیت روحی است. گویی که تربیت جسمی هم همین طور است.
نوع اوّل
محبت مربّی نسبت به مردم است که مربی یعنی خدا و اولیای خدا، و اولیای خدا، باید نسبت به مردم محبت داشته باشند، و خدای متعال نسبت به تمام بندگانش لطف دارد، محبت دارد، حتی قهرش هم لطف است. او اگر قهر بکند، بنده اش را عقوبت بکند، مبتلا بکند، این بلاها از باب این است که دوستش می دارد، می خواهد پاکش بکند، متنبّه اش بکند، یا اقلاً کفارۀ گناهانش باشد؛ مثل پدری که در مقام تربیت، فرزندش را کتک می زند. پدر، فرزندش را دوست می دارد، لکن گاهی از اوقات از روی مصالح، بچه اش را کتک می زند، می بیند اگر نزند به ضرر بچه است، دوستی موجب کتک زدن او می شود.
حدیث معروفی است که خدا از هفتاد مادر مهربان به بندگانش مهربان تر است. و حدیث دیگری است که:
«لو تقدّم عبدی الیَّ شبراً تقدّمت إالیه ذرعاً»؛(۴)
اگر بنده ام به اندازۀ یک وجب – این تشبیه است؛ تشبیه معقول به محسوس – به طرف من بیاید من یک ذراع به طرف او می آیم.
خدا محبت تمام امت را به رسولش داده: «بِالْمُؤْمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ» (5) رسول خدا(ص) نسبت به همۀ مؤمنین رأفت داشت، رحیم بود. «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ» بود. رسول خدا(ص) نسبت به تمام ماسوی الله رحمت و رأفت داشت. ائمه(ع) هم همچنین، آنها هم نسبت به تمام مؤمنین رئوف هستند و این رأفت و رحمت به آن اندازه که باید برای تربیت مؤمنین باشد، هست.
نوع دوم
این است که مؤمنین نسبت به اولیای خدا محبت پیدا بکنند. در امر تربیت جسمی، محبت غریزی است. یک بچه گوسفند را اگر در میان گله از مادرش جدا کنند و بعد به گله ملحق کنند، صاف می رود سراغ مادرش، انس با مادرش دارد، لذا به بقیّۀ گوسفندان اعتنایی ندارد. بچۀ انسان هم همین طور است.
در تربیت روحی مقدار کمی از این محبت فطری است و این معروف است که می گویند: «در هیچ سری نیست که حبّی ز خدا نیست». همه یک محبت فطری دارند لکن این باید تقویت بشود تا به حد کمال تحقق پیدا بکند.
برای اینکه امر تربیت روحی، تحقق پیدا بکند باید برنامه هایی باشد تا مؤمنین نسبت به اولیای خدا و مربیّان خودشان موّدت پیدا کنند و محبّت داشته باشند. و به این وسیله تربیت روحی به حد کمال تحقق پیدا کند. برای این منظور در محیط تربیتی هم باید برنامه هایی وجود داشته باشد.
در مورد محبت به پیامبران و به امام وقت چند نوع دستور وجود دارد:
تبلیغ محبت
یکی از اين برنامه ها و دستورات جنبۀ تبلیغاتی مسأله است. آنقدر روایات در فضایل و مناقب رسول خدا و ائمۀ هدی داریم که نمی توانیم احصاء بکنیم.
همین تبلیغاتی که امروز دنیا روی آن نظر دارد و به وسیلۀ آن افرادی را که می خواهند، پیش مردم محبوبشان می کنند،خودش یک برنامه است. به وسیلۀ تبلیغات کاری می کنند که مردم به آنها روی می آورند، کارهای خوبشان را می گویند؛ برنامۀ کاری آنها را بیان می کنند و از این راه محبوبیّت آنها را گسترش می دهند. امروز، اساس تبلیغات جهانی روی همین برنامه است.
تبلیغ محبت در «تشیع»
مکتب تشیّع هم این برنامه را به حد اعلا و کمال دارد. یکی از انواع این برنامه همین آیات و روایاتی است که در فضایل انبیا و ائمّه آمده است و فراوان هم هست. یک برنامۀ دیگر روایاتی است که مؤمنین را تشویق و ترغیب می کند به گفتن فضایل اهل بیت که چقدر اجر دارد، چقدر ثواب دارد. بیان این فضایل و مجالس روضه ها که در آن فضایل اهل بیت گفته می شود، چقدر خاصیت و بازدهی دارد، مردم شناخت پیدا می کنند، مردم مقام آنها را می فهمند. این شناخت، پشتش محبت است.
این فطری بشر است که اگر کسی را به خوبی شناخت، به کمال و جمال شناخت، قهراً به او علاقه پیدا کند. اگر به احسان شناخت، به او علاقه پیدا کند. اگر دانست كه انسانی به او محبت می کند و دائماً به او فیض می رساند:
«الأنسان مجبولٌ علی حبّ من أحسن إلیه» (6)
جبلی انسان است که به کسی که به او محبت می کند، محبت پیدا کند.
این برنامه برای همین است که انسان ها نسبت به اولیای خودشان شناخت پیدا بکنند. بیان فضایل برنامه ای است برای شناختن صحیح مربیان و اولیای الهی تا بر اثر این شناخت نسبت به آنها مودت پیدا شود و به دنبال آن از آنها پیروی نمایند، تا اینکه صفات خوب از آنها به اینها منتقل بشود و اینها هم نمونه ای از همان ها بشوند. این یکی از آن برنامه هاست.
گریه و محبّت
یکی دیگر از آن برنامه ها همین گریه هاست. انسان تا به کسی محبت نداشته باشد، علاقه نداشته باشد، نسبت به او بی تفاوت است و نمی تواند در مصائب او گریه کند. وقتی به کسی محبت داشته باشد، انس داشته باشد، همین که بفهمد خاری به پای او رفته، متأثر می شود. اگر مصیبت به محبوب وارد شود، به محب وارد شده است. در اثر این محبت، عواطف مذهبی تحریک می شود و به اصطلاح، محبت گل می کند. وقتی مصیبت آنها را می شنود، اشکش جاری می شود. همین طور یا در موالید و شادی ها، باز همان محبت است كه برای محب سرور و ابتهاج می آورد.
بهترین تفسیری که برای محبت شده همین است که گفته اند: «ابتهاجٌ یحصل للنفس لتصور حضرة ما»؛ یعنی شخص محب وقتی که محبوبش را تصور می کند، یک سرور و ابتهاجی در قلبش به وجود می آید. این ابتهاج همان محبت است. ابتهاج یعنی سرور، شعف، خوشحالی.
در موالید، مداحی می کنند. احادیثی در مدح به صورت شعر و نثر می خوانند که مؤمنین می شنوند و محبتشان گل می کند، سرور پیدا می کنند و همین شوق، محبت را زیاد می کند. این هم یک برنامه است.
ولایت، اصل محبت
دیگر اینکه آیات و روایاتی است که اصلاً اساس اسلام را مودت و ولایت قرار داده است. اجر نبوت را مودت ذوی القربی قرار داده است:
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي» (7)
در معتبرترین مجامع حدیثی شیعه حدیث صحیح است که :
«بنی الإسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة»(8)
ولایت اساس اسلام است. بنای اسلام روی ولایت است. این هم یک برنامه ای است که خواسته اند مودت داشته باشیم. باید به ائمه محبت داشته باشیم؛ چون بدون محبت، امر تربیت تحقق پیدا نمی کند.
رابطۀ تقوا با محبت
اینها امور ظاهری است، حقیقت کار همان فرقان است؛ یعنی تقوا آن بینش خصوصی را به متقی می دهد تا شناخت صحیح صد در صدی برایش حاصل شود و بر اثر آن شناخت، محبتی که باید پیدا کند، پیدا کند. دنبالۀ آن محبت هم پیروی است؛ یعنی دنباله اش تقواست.
این خودش یک مطلبی است که احتیاج به بحث دارد که تقوا سبب محبت می شود و محبت سبب تقوا. این بینش، سبب می شود که انسان نسبت به امام، شناخت صحیح پیدا کند. نمی شود انسان کسی را به کمال و جمال و فضایل بشناسد و به او عشق نورزد؛ یعنی اگر انسان از مسیر فطرت منحرف نشده باشد، نمی تواند به او عشق نورزد، این قهری است. وقتی هم محبت پیدا کرد، همّش این می شود که طبق رضای محبوبش عمل کند و حاضر نیست بر خلاف میل محبوبش عمل نماید.
نوع سوم
محیط تربیتی است، محبت مؤمنین نسبت به همدیگر است. برنامه های متعدد و زیادی نسبت به محیط تربیتی در مکتب تشیّع هست که مؤمنین را تشویق به اخوت می کند. برنامه هایی است که مؤمنین نسبت به مؤمنین دارند.
در اصول کافی ابواب متعددی هست که مؤمنین نسبت به هم وظایفی دارند(۹)؛ مثلاً به زیارت هم رفتن. زیارت مؤمن مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده باشد. زیارت همین مشاهد مشرفه. این زیارات، آثار عجیبی دارد.
تعاطف و ایثار
تعاطف؛ یعنی مؤمنین نسبت به همدیگر عطوفت داشته باشند، به درد هم برسند، با هم همکاری بکنند، به هم احسان بکنند، این به آن احسان کند و او به این محبت پیدا کند و بالعکس، این یک وظیفه است.
یک وظیفۀ دیگر ایثار است؛ آدم خودش محتاج است اگر دید برادرش احتیاج شدید دارد، باید از خودش صرف نظر کند و نیاز او را تأمین نماید. هیچ عاملی مثل ایثار، محبت نمی آورد، مثل احسان محبت نمی آورد.
به قدری در روایات تأکید شده که مؤمن باید حوائج برادر مؤمنش را برآورد، بارش را بر دارد و قرض او را ادا کند، که حساب ندارد. آمده است که اگر هیچ راهی برای کمک به او ندارد، دعایش کند. خود این دعا، دعای ظهرِ غیب(پشت سر)، موضوعی است.
مصافحه و معانقه از اسباب محبت
وقتی به هم می رسند مصافحه کنند، که متأسفانه این سنت از بین رفته است. مصافحه رمزی دارد. وقتی کف دست به کف دست رسید، این عمل عواطف را تحریک می کند. این دست دادن محبت می آورد و این از مستحبّات است، از سنت است، لکن معمول نیست.
معانقه یک بابی دارد. به همدیگر که برسند، معانقه کنند، همدیگر را می بوسند؛ این امور محبت می آورد محبت را زیاد می کند.
تمام این امور برای این است که این محیطِ اجتماعی – روحی، محیط محبت بشود. این خیلی در تربیت روح مؤثر است. اگر همه به این دستورات عمل کنند، والله دنیا بهشت ثانی می شود. دیگر نه عدلیّه می خواهند و نه نظمیّه، همه برادر همدیگر می شوند؛ مثل يک خانواده که در کانون گرم با هم زندگی می کنند، اجتماع اسلامی همه اش این چنین می شود، همه نسبت به هم رئوف و مهربان می شوند.
تکامل فردی و اجتماعی
تکامل دو بُعد دارد؛ یکی تکامل فردی و دیگری تکامل اجتماعی. ممکن است افرادی در اجتماع خوب باشند لکن خود اجتماع، اجتماع فاسدی باشد. صالح بودن اجتماع غیر صالح بودن افراد است. تا این برنامه ها نباشد، اجتماع صالح نمی شود.
خلاصه، راه های تربیت زیاد است. ولی این راه محبت که مربی و متربی و محیط تربیتی، همه، یکپارچه محبت باشند، عطوفت باشند، بهترین راه است؛ راه حق یکی است، به قول شاعر عرب:
الطرق شتی و طرق الحق مفردة و السالکون طریق الحــــق افـــراد
راه حق، خط مستقیم است. کوتاه ترین خط بین دو نقطه، خط مستقیم است. راه حق یکی است ولی خطوط انحرافی و اعوجاجی زیاد است، به قدری زیاد است که حساب ندارد. عدۀ کمی هستند که در راه حق می روند و راه حق سلوک می کنند و روششان همان روش انبیاست: «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ» (10)
حالا همان افرادی که این راه حق را می روند ممکن است با الاغ بروند، ممکن است پیاده بروند، با ماشین بروند، با هواپیما بروند. اینها همه همان صراط مستقیم را با آن وسایل متعدد طی می کنند.
سرعت سلوک با محبت
اگر کسی به وسیلۀ محبت در راه مستقیم حق برود، به سرعت برق می رود. می گویند سرعت محبت از سرعت نور بیشتر است؛ یعنی اگر شخصی به حد کمال محبت رسید به سرعت نور به سوی خدا می رود و به خدا و اولیای خدا نزدیک می شود، وقتی که رو به آنها برود، خواه ناخواه، صفات آنها را پیدا می کند. و متّصف به همان صفات انبیا و اولیا می شود. متحقّق می شود به حقایق دین.
«مَنْ كَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِيَ فَكَيْفَ لَا تَكُونُ دَعَاوِيهِ دَعَاوِي» (11)
دعاوی نوعاً ادعاست، حقیقت ندارد، اما محب از ادعا بیرون می رود. کسی که ادعای ایمان می کند، ادعای اسلام می کند، ادعای این می کند که «ایّاکَ نَعبُد»؛ فقط تو را عبادت می کنیم، این شخص نباید هواپرست باشد باید واقعاً اینگونه باشد تا بتواند این را بگوید، نباید ریاست پرست باشد تا بتواند بگوید: «ایّاکَ نَعبد». اگر راستی چشمش به خدا بود و در قلبش و سرّش، نظرش به خدا بود و از او کمک خواست او می تواند بگوید: «إیّاکَ نستعین»؛ تنها از تو کمک می خواهم، با کس دیگری کاری ندارم، آنهایی هم که به من کمک می کنند، اسباب و وسایلند، قلوب همه در دست توست، تو به دل آنها می اندازی که به من کمک کنند.
خلاصه، راه محبت راهی است که به سرعت انسان را رو به محبوب حقیقی یعنی خدای متعال و اولیای خدا می برد، و مهم ترین عاملش تقواست؛ چون تقواست که آن شناخت صحیح را به ما می دهد، و آن شناخت محبت را دنبالۀ خودش دارد و محبت هم پیروی از آنها را.
——————————–
پی نوشت ها:
۱- انفال: ۲۹؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار میدهد؛ و گناهانتان را از شما می زداید؛ و شما را میآمرزد؛ و خدا دارای بخشش بزرگ است.
۲-آل عمران: ۳۱؛ بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد.
۳- من لا یحضره الفقیه ۲/۶۰۹، تهذیب ۶/۹۵، بحارالانوار ۹۹/۱۲۷، عیون اخبار الرضا ۲/۲۷۲٫
۴- شرح نهج البلاغة ۱۰/۱۵۴٫۱-
۵- توبه: ۱۲۸؛ نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.
۶- بسنجید: بحارالانوار ۶۹/۴ در توضیح علامه مجلسی بر برخی از ادعیه.
۷- شوری:۲۳؛ بگو: به ازای آن رسالت، پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی دربارۀ خویشاوندان.
۸- کافی ۲/۱۸، محاسن ۱/۲۸۶٫
۹- کافی ۲/۶۳۵٫
۱۰-سبأ:۱۳؛ و از بندگان من اندکی سپاسگذارند.
۱۱-اقبال/۳۴۸، بحارالانوار ۹۵/۲۲۵٫