سیر و سلوک در عرفان قرآن و عترت
آیت الله حاج شيخ علي صافي اصفهاني
بسم الله الرحمن الرحیم
« وَ أَنَّ هَذا صِرِاطِى مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَالِكُمْ وَصَّئكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » (۱)
و اين است راه من که مستقيم است پس آن را پيروي کنيد و از راههاي انحرافي متابعت نکنيد که شما را از راه حق پراکنده و دور مي سازد. اين چيزي است که خداوند شما را به آن سفارش مي کند شايد پرهیزگار شويد.
روح عرفان تلاش و کوششي است براي معرفت و شناخت خدا از طريق تهذيب نفس و زهد و پرورش فضائل اخلاقي و عمل به دستورات شرع مقدس و محبت به خدا و اولياء خدا.
انسان هميشه آرزو داشته راهي به سوي معرفت خدا بگشايد و از طريقي نزديک، مطمئن و آرامش بخش به معبود و معشوق حقيقي خود نزديک و نزديک تر شود، جلال و جمال او را ببيند، در اوصاف او غرق شود، به او دل ببندد و عشق بورزد و هر چه غير اوست پيش پاي او قرباني کند و اين حقيقت تقريباً در اعماق جان همهي انسانها وجود دارد، منتها در بعضي بسيار پررنگ و آتشين و در برخي بسيار کم رنگ و تقريباً فراموش شده.
اما انسان براي پيمودن اين راه هميشه طريق صحيح را انتخاب نکرده، گاهي آنچنان در بيراهه ها سرگردان مانده و گرفتار دام شياطين شده که درست در جهت ضد اين مقصود قرار گرفته است.
در عرفان کتابي عظيم تر از قرآن کريم وجود ندارد و پيشوايان دين که معلمين اين کتاب الهياند با گفتار و رفتار خود راه مستقيم خداشناسي و تقرب را به سوي انسانها گشودهاند.
در دنياي امروز که انسانها از يک سو از ظلم و جور صاحبان زر و زور به تنگ آمدهاند و از سوي ديگر از دين تراشي ها و بافته هاي بيکش و پيمان صدراييان و خانقاهيان و گرفتار شدن در منجلاب فساد و شهوات اربابان آنها خسته شدهاند.
در دوراني که طريقتهاي متعفن ديوانهوار با الفاظ و عبارات مهمل و هوس انگيز در قالب شعر و نثر و حديث مجعول قصد براندازي علم حقيقي و معارف اهلبيت را در سر ميپرورانند و علم را حجاب اکبر دانسته بر روي بيرق عرفانشان شعار زنده باد جهل را حک نمودهاند.
در دوراني که شيّادان زمانه براي رونق بازار خود، هر بقّال و عطّار و خيّاط و کفّاش و گداي بينوايي را از فرش به کرسي عرش نشانده و مقام «لو کشف الغطا ما ازددت يقينا (۲)» به او دادهاند و بر سر فروش کتابهاي مملو از بافتهها و کرامت تراشي هاي خود به رقابتهاي شديد پرداخته، بازار فرهنگ مسلمين را به روز سياه نشاندهاند و روز به روز بر تعداد آنها افزوده شده، ايتام آل محمد (علیهم السلام) را حيران و سرگردان کردهاند، و در مقابل، فحول علماي شيعه و استوانههاي دين را که از جهت علمي و تقوايي و عرفاني در صراط مستقيم امام صادق (علیه السلام) استقامت ورزيدند و قدمي از آن فراتر ننهادند و قوام دين و بلاد مسلمين به وجود مبارک آنها استوار بوده است با نقشههاي يهود عنود به وسيله معارف يونانيان و خانقاهيان در بوته فراموشي نهاده شده است.
و به قول امام حسن عسکري (علیه السلام) که (در قسمتي از حديث شريف) فرمودند: «زماني ميآيد که سنت در بين مردم بدعت و بدعت سنت قلمداد ميشود. مؤمن در بين مردم حقير، فاسق جليل و محترم، و جاهل خبير و عالم شمرده ميشود، علماي آنها بدترين خلق خدا بر روي زمين هستند زيرا که به فلسفه و تصوّف تمايل پيدا ميکنند، اينان از دشمنان ما و از تحريف گران هستند، زيرا در محبت مخالفين ما (يعني اهل فلسفه و تصوّف) مبالغه ميکنند و شيعيان و مواليان ما را گمراه ميکنند. آگاه باشيد که آنها قطاع طريق مؤمنين هستند، هر کس آنها را درک کرد بايد خود را از آنها بر حذر بدارد و دين خودش را (از شّر آنها) محفوظ بدارد.»(۳)
آري در اين دنياي وانفساه و پر فتنه و آشوب بيش از هر زمان ديگر تشنگي نسبت به معارف قرآن و عترت و نيازمندي به شناخت اين فرهنگ غني احساس ميشود. لذا رسيدن به عرفان حقيقي که همان عرفان برگرفته از دستورات قرآن و عترت است و لاغير نياز حتمي جامعهي بشري امروز ميباشد چرا که به فرمودهي امام رئوف ما حضرت ثامن الحجج (علیه السلام) «فان الناس لو علموا محاسن کلامنا لا تّبعونا» اگر زيباييهاي گفتار و دستورات نجات بخش ائمه (عليه السلام) (۴) به خوبي براي مردم معلوم شود، پيرو حقيقي معصومين ميشوند، يعني به آنها محبت پيدا ميکنند، چون محبت که آمد دنبالش پيروي است، اگر پيروي نبود ، بدانيد که محبتي در کار نيست،
کساني چون فرقهي ضالهي حسيناللهيها که متعقدند «هر کاري دلم ميخواهد انجام ميدهم اما با يک يا علي گفتن و يا حسين گفتن همه چيز حل ميشود و بهشت ملک مطلق ما خواهد شد» او دروغ ميگويد که من محبت به اهلبيت دارم، کما اين که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «لو کان حبک صادقاّ لا طعته ـ ان المحب لمن يحب مطيع» يعني اگر محبت تو صادق باشد بايد او را اطاعت کني ـ همانا محب مطيع محبوبش است.
اين گونه گفتارها و کردارها فقط براي جاه طلبي و اخّاذي و شهوتراني است که بازار داغ زمانه آنها را به خود جذب کرده است.
کسي که براي شناخت مبدأ و معاد و ساير امور اعتقادي به سراغ بيگانگان ميرود و به قول وحيد عصر ما حضرت آيت الله العظمي وحيد خراساني حفظه الله، قي کردههاي فلاسفهي يونان را نشخوار ميکند و به قرآن و عترت و کلام وحي پشت ميکند او حق ندارد بگويد من شيعهي امام صادق (علیه السلام) هستم و به ائمهي معصومين (عليه السلام) محبت دارم.
کسي که در محافل و مجالس به حسن بصري که دشمن علي (عليه السلام) و نفرين شدهي آن حضرت و سامري امّت است، متمسک ميشود و ميگويد «خدايا ما را با حسن بصري محشور بفرما» او به دروغ دم از علي (عليه السلام) ميزند و اظهار محبت علي (عليه السلام) را ميکند چنانچه امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «کذب من زعم انه من شيعتنا و هو متمسک بعروة غيرنا» (۵) دروغ ميگويد کسي که گمان ميکند از شيعيان ماست (و ادعاي محبت ما را ميکند) در حالي که متمسک به ريسمان ديگران است.
پس ملاک محبت اطاعت است، تبعيت لازم لاينفک محبت است، آيات زيادي در قرآن کريم بر همين مطلب دلالت دارد:
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونىِ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكمُْ ذُنُوبَكمُْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (۶)
نشانه محبت تبعيت از محبوب است، ثمرهي اين تبعيت محبوب خدا شدن است.
« إِنَّ أَوْلىَ النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ» (۷)
يعني نزديك ترين مردم به ابراهيم کساني هستند که از او تبعيت کردند.
حضرت امير (عليه السلام) در تفسير اين آيهي شريفه ميفرمايند: «ان اولي الناس بالانبياء اعملهم بما جائوا به ثم تلا هذه الآية» (۸).
يعني نزديكترين مردم به انبياء آنهايي هستند که بيش تر از همه به دستورات آنها عمل ميکنند، بعد حضرت به همين آيه استدلال کردند.
در آيه ي ديگر، قرآن کريم از زبان حضرت ابراهيم (علیه السلام)ميفرمايد: «فَمَن تَبِعَنىِ فَإِنَّهُ مِنى» (۹) يعني هر کس از من تبعيت کرد او از من است.
امام باقر (عليه السلام) در تفسير اين آيهي شريفه ميفرمايند: «من احّبنا فهو منّا اهل البيت» يعني هر کس ما را دوست بدارد از ما اهلبيت است. (مثل سلمان که دربارهي او فرمودند: «السلمان منا اهلالبيت»)
قلت جعلت فداک منکم؟ راوي ميگويد با تعجب به حضرت عرض کردم فداي شما بشوم راستي او از شماست؟ (با يک محبت؟)
قال منا و الله، اما سمعت قول ابراهيم « فَمَن تَبِعَنىِ فَإِنَّهُ مِنى»
حضرت قسم ياد کردند فرمودند: «به خدا او از ماست»،
آن گاه به همين آيهي شريفه استدلال کردند و فرمودند: «مگر قول ابراهيم را در قرآن نشنيدي که فرمود: « فَمَن تَبِعَنىِ فَإِنَّهُ مِنى»
با توجه به صدر و ذيل اين روايت روشن ميشود که محبتي مراد امام است که به دنبال آن تبعيت و پيروي از اهلبيت باشد نه اين که به زبان بگوييم علي اما در عمل در مقابل علي ايستاده باشيم، يا علي که گفتيم بايد دنبال علي هم برويم تا کارمان درست شود و گرنه حب صادق نيست، فريب است.
لذا در عرفان قرآن و عترت، محبت به معناي صحيح آن که پيروي و اطاعت و تقوي را در بردارد شاهراه تقرب و رسيدن به عرفان حقيقي است. و مقامي است بسيار والا و ارزنده «ان المحبة هي الغاية القصوي و الذروة العليا فما يکون بعدها مقام الا و هي ثمرة من ثمراتها»
اين محبت که انسان را به اعلي عليين ميرساند آن محبت درويشي که به لق لق زبان باشد نيست، محبتي که با رقص و پايکوبي و کف زدن و سوت کشيدن و مجلس سماع در روز غدير برپا کردن باشد نيست که متأسفانه اخيراً گرگهايي در لباس ميش و عدهاي از عوام عمامه به سر از فرقهي ضالهي حسيناللهيها با همدستي بيگانگان مشغول ترويج و اشاعهي چنين فرهنگ فاسدي شدهاند.
محبتي غاية الغصوي و الذروة العُليا ميباشد که به دنبال آن تبعيت و پيروي باشد هر چه محبت بيشتر باشد مقام تسليم او بيشتر است به حدي ميرسد که وقتي امام(عليه السلام) ميفرمايد به تنور آتش برو، بيدرنگ ميرود، بدون اين که مطلب را ورانداز کند و فلسفهاي براي آن بخواهد.
عرفان قرآن و عترت، آن عرفاني است که حاضر نشد سلطنت و حکومت جهان اسلام را با يک دروغ (حتي مصلحتآميز آن) به دست بياورد وقتي محبوبش ميگويد دروغ نگو تا هر کجا که باشد پاي آن ايستاده است.
اين است آن عرفان قرآن و عترت که انسان را از خود بيخود و فاني در محبوب ميکند و کسي جز محبوب را نميبيند و نميخواهد و اصلاً طاقت شنيدن کلامي جز کلام محبوبش را ندارد و جز در خانهي محبوبش را نميکوبد آن گاه که چنين شد خدا سرپرست او ميشود و حافظ و نگهبان اوست اگر هم در معرض خطا واقع شد حجت وقت از او دستگيري مي کند.
در اينجا براي روشن شدن مطلب داستاني را که در مسير سير و سلوک براي مرحوم والد اتفاق افتاده بود و خود ايشان براي بنده و براي بسياري از دوستانشان نقل کرده بودند ذکر ميکنم. (۱۰) تا معلوم شود سير و سلوک يعني چه و عرفان حقيقي چيست و صراط مستقيم کدام است.
مرحوم آيت الله صافي فرمودند: من در نجف اشرف که بودم يک برنامهي سلوکي خاصّي براي خودم داشتم که به آن عمل ميکردم و آن عبارت بود از عمل به دستورات شرع مقدس، محبت به خدا و اولياء خدا يعني معصومين (عليهم السلام)، توسل به ذوات مقدسهي معصومين (عليهم السلام) و تسليم مطلق و بيقيد و شرط در برابر آن بزرگواران (عليهم السلام) و لاغير (۱۱) ، لذا براي اين که به سير نفسي خودم ادامه دهم و برنامههاي سلوکي را دنبال کنم، آقاي … (۱۲) را به عنوان استاد براي خودم انتخاب کردم و تصميم گرفتم از او دستور بگيرم و طبق نظر او و دستورات او عمل کنم و به اصطلاح خود را تسليم او کنم.
يک جلسه هم نزد ايشان رفتم و دستور هم گرفتم، قرار بود که از فرداي آن روز مشغول شوم، اما همان شب، در عالم رؤيا ديدم که داشتم از شارع الرسول نجف اشرف که يک مسير صاف و آسفالت و روشن و خيلي نزديک بود به طرف حرم مطهّر حضرت امير (عليه السلام) ميرفتم، يک وقت همان آقائي که از او دستور گرفته بودم دست مرا گرفت و مرا از مسير ديگري برد، اما راهي بود بسيار تاريک و خطرناک، با پستيها و بلنديهاي سخت و درّههاي وحشتناک و هرچه ميرفتيم به حرم نميرسيديم.
در عالم رؤيا پيش خود گفتم من که هميشه از شارع الرسول که يک راه آسفالت و صاف و روشن و راحتي بود ميرفتم و خيلي هم زود در عرض چند دقيقه به حرم مطهر حضرت امير(عليه السلام) ميرسيدم، اين ديگر چه راه خطرناکي است که اين بار آمدم و به هيچ نحوي هم به حرم نميرسم، درعالم خواب، از بس که از اين راه خسته شده و ترسيده بودم، از خواب پريدم و بيدار شدم.
آنگاه متوجه شدم که همان راهي که خودم طي ميکردم و برنامههاي قبلي من در تهذيب نفس که بر اساس سنّت پيغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) و سيره و روش اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) و دستورات شرع مقدس، توأم با توسّل به آن ذوات مقدسه و محبّت به خدا و اولياء خدا بود، همان راه صحيح بوده است و اين راهي که جديداً انتخاب کردم صحيح نيست.
و به طور کلّي هرگونه مسير و جادهاي، غير از جادهي رسول خدا و اهلبيت گراميش (عليهم السلام) باطل، مردود و محکوم به فنا و نابودي است و از آن پس، نزد آن آقا و هيچ کس ديگر براي اين موضوع نرفتم.
البته ملاقاتهايي با ايشان رخ ميداد ولي ديگر در اين موضوع با او کاري نداشتم و در سير نفسي به راه قبلي خودم که در خواب به صورت شارع الرسول به من نشان داده شد، محکم چسبيدم و تا الآن هم از آن عدول نکردم. در عين حال هم با اينگونه افراد ملاقاتها و رفت و آمدهايي داشتم امّا صرفاً براي اين بود که ببينم سيره و روش سلوکي آنها بر اساس دين و شرع مقدّس است يا اين که مخلوطي از خواستههاي دل و دين را براي خود و ديگران برنامه قرار دادهاند. امّا هيچگاه در اين مسير اعتقاد کامل به کسي نداشتهام و حالت مريد و مراد بازي به صورت چشم و گوش بسته که در عرفان متداول فعلي ديده ميشود در کار من نبود گرچه ممکن بود که با بعضي از آنها هم رفاقت صميمانه پيدا کرده باشم.
بله کساني که اهل تقوي بودند و مطلقاً در زندگي خود خواستهي خدا و شرع مقدّس را بر خواسته خود و ديگران مقدم ميداشتند و به اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) محبت داشتند و فقط معارف ائمّه معصومين را به ديگران منتقل ميکردند نه حرفهاي زيد و عمر و بکر را و چيزي از خود در مقابل ائمه (عليهم السلام) ابداع و اختراع نميکردند و تسليم مطلق قرآن و سنّت همراه با درايت بودهاند به آنها علاقهي شديد و ارادت خالصانهاي داشتم چون اينها که تشنگان معرفت را از سرچشمه زلال معصومين (عليه السلام) دست نخورده و با رعايت امانت سقايت ميکنند خيلي ارزش دارند (۱۳).
نتيجه:
اين داستان چراغ روشني است فرا راه پند پذيران و فريب خوردگان، تا راه از بيراهه مشخص شود و طالبان حق و اهل سير و سلوک با علم و با احتياط و دقّت و تدبّر و ظرافت خاص، وارد اين جنگل مولا شوند و خود را به دست هر کس و ناکسي نسپارند و گرنه، «اقل مايمکن اَن يقال في حقّه»، همان حمار طاحونهاي است که در کلام مبارک اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) آمده است که فرمود: «المتعبد بغير علم کحمار الطاحونه يدور و لايبرح» يعني مثل خر آسياب که چشمهايش را بسته باشند و به دور خود بچرخد، فقط رنج و تعب نصيب او شده است، بدون اين که قدمي جلوتر گذاشته باشد، گرچه فکر ميکند که مسافت زيادي را هم پيموده است.
اينها مصداق همان آيهي شريفهاي هستند که ميفرمايد:«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً* الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ الحْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحَسَبُونَ أَنهَّمْ يحُسِنُونَ صُنْعًا» (۱۴) يعني بدترين و زيانکارترين افراد آنهايي هستند که کارهاي بد و غلط ميکنند و در گمراهي قدم بر ميدارند و در عين حال هم خيال ميکنند که کارهاي خوبي کردهاند.
چون اين رشته از رشتههاي بسيار دقيق و ظريفي است و لحظهاي غفلت و ذرهاي انحراف، انسان را به سقوط ميکشاند و به دنبال آن اجتماعي را از مسير صلاح خارج کرده به سوي فساد سوق ميدهد.
علاوه بر آن در اين وادي گرگهاي در لباس ميش بيش از واديهاي ديگر وجود دارند و در کمين انسانهاي پاک و ساده لوح و بيتدبير نشستهاند و اقوال و افعال خلافي که با اصل دين و اساس تشيّع تنافي و تباين دارند و خلاف شرعهاي بيّني که به نام دين و عرفان و مقامات در اين رشته فراوان ديده ميشود و اختلاط و امتزاجي که عرفاي اصطلاحي غالباً با اهل تصوف پيدا کردهاند و صوفيگري را که با اصل دين مخصوصاً با تشيّع ناسازگار است و اساساً اسلام آن را مذموم شمرده و همهي فرقههاي آنها در روايات اهلبيت عصمت و طهارت و سيرهي پيشوايان دين (عليهم السلام) مردود و مطرود شدهاند (۱۵) (بدون اين که سلسلهاي بر سلسهي ديگر از اين نظر ترجيحي داشته باشد) ترويج و تشويق و شعار خود مينمايند و سران بي سر و پاي آنها را با تمام فسادهاي اخلاقي و اعتقادي که دارند بالاتر و عزيزتر از شخصيتهاي مقدّس و برجستهي شيعه و رهبران ديني ما ميدانند و اصلاً براي فقها و محدّثين و نوّاب خاصّ يا عامّ ولي الله الاعظم(ارواحنافداه) ـ که حصون اسلام (۱۶) و امناء الرسل (۱۷) و حجت امام بر خلقند (۱۸) و در شأن و منزلت آنان روايات زيادي وارد شده است و ائمهي معصومين (عليه السلام)، امورات مسلمين را از قوانين و احکام الهيّه و اعتقاديات و اخلاقيات و آداب و سنن فردي و اجتماعي و حتي تحصيل علوم و رياضات و مجاهدات و اسباب تکامل و سير انفس و حدود و ثغور آنها را به دست با کفايت آنان سپردهاند و فرمودهاند:
«اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا»، و آنگاه با عبارت، «انهم حجتي عليکم و انا حجة الله» (۱۹) مقام والاي آنها را مهر و تأييد و مسجّل کردهاند ـ هيچ گونه ارزشي قائل نيستند.
اين در حالي است که ابتداييترين وظيفهي شرعي مسلمانان و زيربناي همهي تکاليف که اسباب تقرّب عبد به معبود هستند و سالک بدون آن نميتواند قدم از قدم بردارد، اجتهاد يا تقليد است نه بيبندوباري و لااباليگري و حدّاکثر به قياسات و استحسانات و تفسيرهاي به رأي رفتار کردن و در مقابل پروردگار عالميان دانسته يا ندانسته ايستادن و قد علم کردن که در منطق قرآن از اينها به طاغوت تعبير ميشود.
اينان در واقع همانهايي هستند که بايد در قبرستان مشرکين دفن شوند زيرا که امام(عليه السلام) فرمود: «الرّاد عليهم کالرّاد علينا و الرّاد علينا کالرّاد علي الله و هو في حدّ الشرک (۲۰)».
بايد به اين نکته توجه داشت که علّت غايي خلقت و مقصود نهايي از آفرينش، عبادت (۲۱) و اطاعت و بندگي و سير انفس و خرق حجب و رسيدن به مقام قرب و در نهايت، اثرش قدرت کن فيکوني است که فرمود: «عبدي اطعني اجعلک مثلي اقول کن فيکون، تقول کن فيکون (۲۲)».
لذا بهترين منصب و مقامي که خداوند متعال به حبيب خودش خاتم الانبياء که کاملترين خلق خدا در عوالم هستي ميباشد، داد، همين منصب عبوديت است و اين مطلب به قدري مسلم است که در ميان پيروان حضرتش يک اصل و اعتقاد شد و يک مسلمان به عنوان يک تکليف الزامي شرعي روزي چندين نوبت با عبارت «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله» بايد به آن اقرار کرده و شهادت دهد.
پس رکن و زيربناي اين مقامات و آثار آن، عبادت و بندگي است و زيربناي عبادت و بندگي، اجتهاد و يا تقليد است و لاغير و گرنه بندگي و آثار عظيم آن که تحقق نميپذيرد هيچ، در قوس نزول به سوي درک اسفل السافلين قرار خواهد گرفت زيرا عبادت و بندگي تقرب ميآورد ولي معصيت و هرزگي تبعد نه تقرّب. و عبادت آن چيزي است که خواستهي خدا باشد نه خواستهي دل، چنانچه وقتي شيطان خواست به جاي سجده به آدم عمل بزرگي را به عنوان عبادت انجام دهد، خطاب رسيد «انما عبادتي من حيث اريد لا من حيث تريد» يعني اين است و جز اين نيست که عبادت آن چيزي است که من بخواهم نه آن چيزي است که تو بخواهي.
حاصل مطلب اين که، اولين مرحله اطاعت و اساس همهي عبادات، ولايت و امامت و خلافت است که به سلسله مراتب، منتهي ميشود به فقاهت و اجتهاد و مرجعيّت جامع الشّرايط. چون مضمون، «وَ مَا ءَاتَئكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَئكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ» (۲۲) و ساير آيات بدين مضمون، مبدأش رسول الله و منتهايش فقهاء و نواب عام ولي الله الاعظم ارواحنا فداه است.
به دليل عقل و نقل، از قبيل «أما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة أحاديثنا» (۲۳) و روايت «من کان من الفقهاء … فللعلوام أن يقلدوه»(۲۴) و ساير رواياتي که در وسائل الشيعة، در باب صفات قاضي وارد شده است.
لذا مسلمان علي الخصوص سالک و عارف هر قدمي که بر ميدارد بايد طبق مجوز شرعي و رضاي خدا باشد و اين رضايت و مجوز، يا بايد از جانب رسول صادر شود يا از جانب امام(عليه السلام) يا از جانب جانشينان و نواب امام(عليه السلام) و يا اين که خود به مقام نيابت عامّه رسيده باشد و صادر کننده مجوز باشد. کما اين که اين مطلب يعني اجتهاد يا تقليد در ساير علوم و فنون بشري نيز محکّم و ثابت است و فطرت و عقل آدمي بر آن حکم فرماست.
و اين داستاني که از مرحوم آيت الله صافي در اين جا نقل شد شاهدي است بر تسليم مطلق شدن ايشان در برابر مواليان معصومينش و استقامت در اين صراط مستقيم و نوراني و پشت کردن به ضالين و هر پير و مرشد و فيلسوف و عارفي است که در صراطهاي غيرمستقيم در مقابل اهلبيت عصمت و طهارت دکّان باز کردهاند و عليالدّوام عوام النّاس را به سوي خود و کرامتهاي خود دعوت ميکنند نه به سوي خدا و دين و ائمّه طاهرين. و اين اصل براي همهي سالکان و عارفان حقيقي و متمسک به صراط مستقيم حاکم است.
اين است عرفان قرآن و عترت که درست در مقابل عرفان حسن بصري و مولوي و ابن عربی و متمسکين به آنها قرار دارد و با هم در تضاد است.
———————————–
پی نوشت ها:
(۱) سوره انعام، آيه ۱۵۳٫
(۲) شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد ۱۱۳/۷٫ براي نمونه، رجوع شود به بافتههاي لالهاي از ملکوت، چاپ اول، ص ۶۵٫
(۳) سفينة البحار ۵۷/۲؛ حديقة الشيعه مقدس اردبيلي، ح ۲۸۸/۶۳؛ اثنيعشريه، شيخ حرّ عاملي، معجم الملاحم و الفتن ۳۳۰/۲٫
(۴) مراد، پيروي اعتقادي است، مثلاً اگر کسي قبول داشت که دستور پيغمبر مبني بر حرمت شراب حق است و شارب آن مؤاخذه ميشود اما به دليلي مرتکب شرب خمر، شد اين شخص پيرو است اما پيرو فاسق که محبتش ضعيف است و اين با منکر که اصلاّ محبتي ندارد بحثش جداست.
اما وقتي پيغمبر ميفرمايد: «اهل بيت من کشتي نجات هستند» و شخصي مثل مولوي بگويد ما و اصحابيم کشتي نجات، او يقينا پيرو پيغمبر نيست و بالملازمه محبت به پيغمبر اکرم هم ندارد و حتي کساني که دم از مولوي ميزنند و از او تبليغ و ترويج ميکنند و محبت او را در دلها ميکارند حق ندارند ادعاي محبت پيغمبر و اهلبيت پيغمبر را بنمايند چون مرام پيغمبر با مرام مولوي در دو قطب متضاد است.
(۵) صفات شيعه صدوق، صفحه ۳٫
(۶) سوره آل عمران، آيه ۳۱٫
(۷) سوره آل عمران، آيه ۶۸٫
(۸) مجمع البيان- نور الثقلين.
(۹) سوره ابراهيم، آيه ۳۶٫
(۱۰) اين داستان در کتاب طريق حق در سير و سلوک به قلم نگارنده به چاپ رسيده است.
(۱۱) نگارنده اين چهار اصل را به طور مفصل توضيح و تبيين نموده و دارالصادق اصفهان آن را منتشر کرده است.
(۱۲) براي حفظ حرمت آن استاد از ذکر نام او خودداري نموديم.
(۱۳) مرحوم آقا اين داستان را چند سال (۲ يا ۳ سال) قبل از ارتحال براي بنده نقل کردند، در سال ۱۳۸۰ در مشهد مقدس خدمت آيت ا… حاج شيخ جواد کربلايي که يکي از دوستان قديمي و صميمي مرحوم آقا بود رسيدم، از ايشان خواستم اگر در مورد اين قضيّه چيزي مي دانند برايم نقل مي کنند، ايشان نيز عنايت کردند و اين قضيه را که خودشان از مرحوم آقا شنيده بودند به طور کامل و دقيق براي حقير نقل کردند و بنده آن را يادداشت کردم، اخيراً هم (دهه ي آخر جمادي الثاني ۱۴۲۹) در قم با ايشان ملاقاتي داشتم و مطلب را مجدداً سؤال کردم و ايشان خلاصه ي همان مطالب را فرمودند که فيلم و صداي ايشان موجود است.
(۱۴) سوره کهف، آيات ۱۰۳ و ۱۰۴٫
(۱۵) امام هادي … ميفرمايد: «الصوفيه کلهم مخالفونا و طريقتهم مغايره لطريقتنا و ان هم الانصاري او مجوس هذه الامه اولئک الذين يجهدون في اطفاء نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون». (اثني عشريه تأليف شيخ حر عاملي ص ۲۹).
(۱۶) کافي، ج ۱، باب فقد العلماء، ص ۳۸، حديث ۳٫
(۱۷) کافي، ج ۱، باب المستأکل بعلمه و المباهي به، ص ۲۶، حديث ۵٫
(۱۸) وسائل، ج ۲۷، ابواب صفات قاضي، باب ۱۱، حديث ۹٫
(۱۹) وسائل، ج ۲۷، ابواب صفات قاضي، باب ۱۱، حديث ۹٫
(۲۰) کافي، ۶۸/۱، چاپ دارالکتب الاسلاميه.
(۲۱) ذاريات: ۵۶ «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون».
(۲۲) جواهر السنيه، ص ۳۶، ايضاً مشابه آن در مستدرک، ج ۲، ص ۲۹۸٫
(۲۳) سوره حشر، آيه ۷٫
(۲۴) وسائل، ج ۲۷، ابواب صفات قاضي، باب ۱۱، حديث ۹٫