
اشاره ای به آداب تألیف و شروط نویسندگی
2025/10/22
توحید در نهج البلاغه
2025/10/22شرح عرض دین حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
آیت الله العظمی صافی گلپایگانی(ره)
چکیده:
شرح عرض دین، شرح مشتاقی و مهجوری است عالم شیعه و فقیهی از سُلالۀ امام حسن مجتبی که با وجود تبار نژاده و کوله باری از دانش، خود را مستغنی از تعلم از ذی علم و بهره گیری از اقیانوس معرفت یعنی امام زمان خود، حضرت هادی(ع)، نمی بیند و اعتقادات خود را نزد او عرضه و از او تأیید و تصدیق بر صحت آنها می گیرد. حضرت عبدالعظیم حسنی که خود سیدی جلیل القدر و پناه مردمان خطّه ری و اطراف آنست و معالم الطریق است در مواجهه با امام معصوم، با درک حقیقت امامت و افتقار و نیاز به علم مصبوب و مخزون، در مهم ترین دانش ها و ارجمندترین آنها یعنی اصول عقاید، نزد حضرت هادی(ع) زانوی ادب زده و اعتقادات خود را و آنچه را مایۀ نجات دنیا و آخرت خویش می داند به ایشان عرضه می نماید، بدین روی الگویی صحیح برای عرضۀ اعتقادات برای مسلمانان بعد از خود ترسیم می نماید و می آموزد که مردی چون او حتی در آن رتبه از دانش و علم و با آن سلوک عملی و مقام قدس و تقوی بی نیاز از عرضۀ اعتقادات و معتقدات خویش بر ولی زمان(ع) نیست، فقیه محقق و مرجع عالیقدر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی این سیرۀ بخردانه و مشی عاقلانه حضرت عبدالعظیم را در رجوع به امام زمان خویش به عنوان اصل دانش و معدن علم و عقل کل و کل عقل، راهنمای شیعیان راستین دانسته و به شرح این مواجهه اقدام نموده است.
عرض دین بر بزرگان و دین شناسان
یکی از راههای عمده و مهم برای تحصیل ایمان قوی تر، مطالعه آیات آفاق و انفس و تفکر در خلق آسمان و زمین در پرتو هدایت های قرآن مجید است؛ چنانکه مطالعۀ سیره پیغمبراکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و مراجعه به، احادیث روایات و خطبه های ایشان در بخش های مختلف اعتقادی نیز معرفت بخش بوده و راهنمایی به سوی سرچشمه زلال ایمان و یقین است.
در کتاب هایی مثل بحارالانوار، در ضمن احادیث و روایات، آموزش عقاید وجود دارد که با وجود آنها از رفتن به در خانه دیگران بی نیاز می باشیم.
یکی از راه هایی که با آن می توان به درستی شناخت عقاید و مطابقت آن با وحی، هدایت قرآن مجید و تعلیمات رسول اعظم و اهل بیت طاهرین(ع) آگاه شد و به اطمینان و سکون قلب بیشتر رسید، عرض دین بر بزرگان دین شناس است، به خصوص در تفاصيل مسائل اعتقادی که فقط به وحی و اخبار رسول اعظم و اهل بیت(ع)قابل اثبات است و جز رجوع به مدارک صحیحۀ سمعی از کتاب و سنت راهی برای معرفت آنها وجود ندارد.
به طور مثال در تفاصیل ثواب و جزا و اینکه روحانی یا جسمانی یا به هر دو صورت است، یا میزان و صراط و وجود ملائکه و حقایق و امور بسیار دیگر از این قبیل، یگانه مرجع مصون از اشتباه، رسول خدا و ائمه طاهرین(ع) می باشند.
البته در اصل بعضی عقاید، عقل و شرع اتفاق دارند و در اصول عقاید اصلیه حاکم عقل است و قرآن مجید هم مردم را به عقل ارجاع داده و از آنها خواسته است که از عقل پیروی نمایند؛ اما در بسیاری از مسائل اعتقادی و تفاصیل مسائل دیگر باید به شرع مراجعه نمود؛ از این جهت که یا اصلاً عقل را راهی به سوی شناخت آنها نیست و یا اینکه کسی مکلف به شناخت آنها نمی باشد؛ به ملاحظه اینکه بعضی مطالب چون از مستقلات عقلیه و اوّلیّات، بدیهیات و فطریات نیستند، نتایج حاصل از بحث عقلی در آنها در معرض اشتباه و وقوع در خطاست، و به لحاظ غموضت فهم و درک آن از عهدۀ اکثریت مردم یا همه خارج است و عرفاً یا حقیقتاً تکلیف به کسب عقیده از طریق عقل در آنها تکلیف بمالا يطاق است. بنابراین از تحصیل اعتقاد به آنها از طریق عقل چون معرض خطر ضلالت است نهی شده، و به همان دلیل سمعی که عقلاً اکتفا به آن در این امور جایز است، اکتفا شده است و مکلّف به بیشتر از آنچـه شرع راهنمایی نموده است تکلیف ندارد و اگر در این قسم مطالب از راه بحث عقلی جلو رفت و گمراه شد معذور نخواهد بود و چنان که می دانیم بسیاری از مباحثی که در فلسفه و کلام و آنچه اصطلاحاً بــه آن عرفان می گویند مربوط به الهیات به بحث گذارده می شود، از این نوع است.
و خلاصه اینکه در این مسائل، مرجع مصون از اشتباه و مورد اعتماد شرع است، و آنان که این مباحث را از طرق دیگر تحصیل نموده و چه بسا کتاب و سنت را بر آنچه از این مباحث استنتاج می کنند حمل یـا تأویل می نمایند، راه خطرناکی را می روند و بی همراهی خضر شریعت، و ارشاد کتاب و سنت، ظلماتی را طی می کنند که سیر در آن جز تحیّر، سرگردانی، شک و تردید عاقبتی ندارد.
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطـــــر گمراهی
در این مباحثی که تفکر و غور عقلی در آنها مجاز است و باید از طريق عقل استكشاف شود، موردی که دلالت قطعی قرآن کریم با سنّت قطعى الصدور و الدلاله با آن در تعارض باشد پیدا نمی شود و اگر برفرض موردی یافت شود، دریافت قطعی عقلی در این مباحث قرینه قطعیه عقلیه بر عدم اراده ظاهر کلام است، بالطبع این حکم عقلی، قرینه بـر مجاز مـی شود و قاعده «إِذَا تَعَذَّرَتِ الْحَقِيقَةُ فَأَقْرَبُ الْمَجَازَاتِ مُتَعَيّنٌ»(1)حاکم خواهد شد؛ اما در غیر این مباحث، اگر استنتاج عقلی با دلالت کتاب و سنت در تعارض قرار گرفت و شخص به اشتباه افتاد چون مکلف به ورود در آن مبحث نبوده و بلکه از بحث آن ممنوع شده، معذور نیست.
به طور مثال ما از بسیاری از آیات قرآن مجید و احادیث شریفه صحیحه استفاده قطعی می کنیم که خالق غیر مخلوق است و هیچ قدر مشترک ذاتی و حقیقی بین آنها نیست «و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»(2) است.
این حقیقت را نمی توان با برخی مسالک به اصطلاح عرفانی و یا فلسفی مبنی بر اصالة الوجود تطبیق داد و یا قائل به همه خدایی یـا تشبیه خلق و خالق به موج و دریا و حبر و حرف یا اصطلاحات و تشبیهات دیگر از این قبیل شد و همه عالم كون را که قرآن کریم این همه حکایت ها و اخبارها از واقعیت کل آن و اجزای آن دارد، بی حقیقت و خالی از واقعیت دانست که واقعاً آسمان، کهکشان منظومه کوه و دریا و این همه مخلوقات بیشمار که در خود انسان و هر حیوانی میلیاردها از آن تحقق واقعی دارند تحقق نداشته باشند و آنچه باشد همان وجود مطلق و ظهورات آن یا مطلق وجود و مراتب آن باشد و جز وجود چیزی در عالم حقیقت نداشته باشد و اگر اختلافی باشد در مراتب باشد. هرچند وجود اشیا غیر وجود حق و وجود هر چیزی را غیر از وجود اشیای دیگر بگوییم اما قائل بـه اشتراک معنوی وجود باشیم و كُنه حق و كُنه اشیای دیگر را به این معنا واحد بدانیم و مدعی شناسایی آن بشویم، بر همه به طور تشکیک وجود اطلاق شود همۀ این مسالک با کتاب و سنت و اعتقادات شرعی مخالف و ناسازگار است.
آنچه از ظاهر قرآن کریم می فهمیم شیئیت همه اشیا، واقعیت و تحقق خارجی آنها، مغایرت ذات الهی با همۀ آنها و تنزّه او از شباهت به آنهاست.
یا در مسئله ربط حادث به قدیم که تکلّم در آن اگر منهــیّ عنـه نباشد دانستن آن هرگز مأمور به نیست اگر کلام و بحث به آنجا برسد که خدا از خلقی غیر از این که هست – العياذ بالله – عاجز است و صدور عالم و کائنات از او به ایجاب است و ابداع در آنچه آن را عالم عقول و مجردات می گویند نیست و عالم مانند یک تشکیلات مکانیکی برقرار است و همانطور که مخترع یا صنعتگری که فقط در صنعت، عالم و استاد است صنعتش را می تواند به کیفیتی که ساخته و در آن استاد است بسازد در خلقت کائنات نیز ترک این برنامه مقدور خدا نیست و خلاصه از ترک آن و خلق دیگر عاجز است. آری! اگر کلام بـه ایــن نظرات یا نزدیک و مشابه این نظرات برسد – هر چند به این صراحت ها هم گفته نشود – با ظواهر مقبوله و مسلّمه قرآن کریم منافات دارد.
اینکه بگوییم این عالم طبق حکمت و مصلحت آفریده شده و خدا احسن الخالقین و حکیم و علیم می باشد غیر از این است که گفته شود برنامه ایجاد و خلقت غیر از این سلسله ای که این آقایان می گویند نمی تواند باشد و نظام اتم این است که بر اساس صادر اول معلول اول و نقشه ای که برای نظام می دهند باشد و بدون صادر اول معلول اول و عقل اول و هر چه می گویند مثلاً خدا از آفرینش عالم محسوس بـدون وسایط و سلسله و عواملی که اینها فرض می نمایند – العياذ بالله – عاجز است.
این اظهارات با قرآن مجید قابل تطبیق نیست و مفهومش اثبات عجز و اثبات عوالم و مخلوقات و برنامه هایی است که:
«مَا أَنْزَلَ الله بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ» (3) و الا مفاد این شعر حق است:
هر چیز که هست آن چنان می باید و آن چیز که آن چنان نمی باید نیست
برحسب کتاب و سنت، خدا خالق است و مفهوم آن با مفهوم اینکه خدا علت است و علت اولی مساوی و واحد نیست.
پیگیری این مباحث گاه منجر به قول به قدم عالم می شود که بعضی فرموده اند: به اجماع مسلمین موجب کفر است.
عالم متبحر ملا محمد اسماعیل خاجوئی در رساله ای که در تفسیر آيه كريمۀ «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى المَاءِ»(4) نگاشته است به یکی از اساتید بزرگ حکمت که فرموده در بسیاری از موارد در کتاب و حدیث اسم «ماء» بر علم و عقل قدسی که حامل علم است و اسم «ارض» بر نفس مجرد که قابل علوم و معارف است واقع شده، اعتراض می کند که این معنا و تفسیر حمل لفظ بر خلاف ظاهر و بدون شاهد از کتاب و سنت و دلیل عقل است و حملی است که نه از مفسرین و نه از محدثین احدی قائل به آن نشده است و این تأویلات را از قبیل تعبیر از آسمان به ریسمان می شمارد و دامنۀ اعتراض را بسط داده و در این ضمن می فرماید: «هر کس قائل به وجود عقل مجرد ذاتاً و فعلاً باشد قائل به قدم آن شده که مستلزم قول به قدم عالم است و قائل بـه قـدم ما سوی الله تعالی، اگرچه از امامیه باشد به اجماع مسلمین کافر است.
چنان که علامه حلی در جواب به سؤال از حال کسی که با اعتقاد به توحید، عدل، نبوت و امامت قائل به قدم عالم باشد و حکم او در دنیا و آخرت، فرموده است:
«مَنِ اعْتَقَدَ قِدَمَ الْعَالَمِ فَهُوَ كَافِرٌ بِلَا خِلَافٍ لِأَنَّ الْفَارِقَ بَيْنَ الْمُسْلِمِ وَالْكَافِرِ ذَلِكَ، وَحُكْمُهُ فِي الْآخِرَةِ حُكْمُ بَاقِي الْكُفَّارِ بِالْإِجْمَاعِ»(5).
و حاصل مطلب ما، در اینجا – که در مقام ردّ و ابطال یا اثبات بعضی آرا و افکار نیستیم چنان که در مقام بیان حکم فقهی معتقدین به آن نمی باشیم – این است که این مباحث اگرچه قائلین به آن به نحوی هم مثلاً مانند قول به حدوث دهری یا زمان تقدیری از تبعات عقیده به آن خود را فارغ بشمارند مباحثی است که ورود در آن نه وجـوب شرعی دارد و نه لزوم عقلی و غور در آن خطرناک و سلامت خـروج از آن برای انسان اگرچه از اساطین حکمت و فلسفه باشد تضمین و تأمین نیست و سالک این طریق اگرچه فقط در یک نقطه و یک مورد در انحراف و ضلالت افتد هرگز معذور نیست.
در اینجا با چند جمله از خطبه عالیه معروف به خطبه اشباح که به فرموده سید اجل رضی(ره)، از جلائل خطبه های حضرت امیرالمؤمنين(ع)است، این مطلب عالی عرفانی و بلکه عالی ترین مطالب عرفانی را از زبان آن حضرت که لسان الله الناطق است بیان می کنیم که حق این مطلب ادا شود.
مسعدة بن صدقه از حضرت امام صادق(ع) روایـت کرده اسـت کـه امیرالمؤمنین(ع) بر منبر کوفه این خطبه را انشا فرمودند و جهتش این بود که مردی خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد:
«يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنينَ صِفْ لَنَا رَبَّنا مِثْلَمَا نَرَاهُ عَيَانَا لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَبِهِ مَعْرِفَةً»؛ ای امیرمؤمنان، پروردگار ما را برای ما آن چنان توصیف نما، مثل اینکه او را بالعیان می بینیم تا دوستیمان به او زیاد شود و بر معرفتمان بیفزاییم.
حضرت در غضب شدند و ندای نماز جامعه سر دادند و مردم اجتماع کردند، چنان که مسجد پر از جمعیت شد. امام (ع)به منبر رفتند، در حالی که همچنان غضبناک بودند و رنگ چهره مبارکشان تغییر کرده بود.
در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا آن حضرت از این سؤال غضبناک شدند؟ ظاهر این است که امیرالمؤمنین(ع) از کیفیت این سؤال که سائل گمان می کرد توصیف خدا را می توان به نهایت رسانید که كُنه و حقیقتش یا حقایق صفاتش چنان بیان شود کـه بنـدگان او را عیان و آشکار شناسند، یا اینکه بنده ای از بندگانش اگرچه رئيس العارفين و مولی الموحدین باشد بتواند او را به این حدی توصیف نماید که حقیقت ذات یا صفات او را در معرض رؤیت قرار دهد، غضبناک شدند باری به هر جهت بود از غضب حضرت معلوم است که سؤال را بسیار استعظام کرده و بزرگ شمرده و نه حق کسی می دانند کـه این سؤال را بنماید و نه کسی را صاحب چنین حقی می دانند که بتواند توصیف خدا را به نهایت برساند و بیشتر از آنچه خود را به آن توصیف کرده وصف نماید.
امام(ع) آن خطبۀ بسیار بلیغ و رسایی که مشتمل بر حقایق معارف الهيـه و اوصاف ربّانیه است را پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیغمبر(ص) و آل آن حضرت، انشا فرمود و سخن را به اینجا رسانید که سائل را مخاطب قرار داده و فرمود:
«فَانْظُرْ أَيُّهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَأْتَمَّ بِهِ، وَاسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ، وَمَا كَلَّفَكَ الشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ عَلَيْكَ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ وَلَا فِي سُنَّةِ النَّبِيِّ(ص) وَأَئِمَّةِ الْهُدَى أَثَرُهُ فكِلْ عِلْمَهُ إِلَى الله سُبْحَانَهُ، فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ الله عَلَيْكَ. وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الغُيُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ الله تَعَالَى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً وَسَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ، وَلَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ الله عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ، فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ»(6)؛
«پس نگاه کن ای سؤال کننده! پس آنچه را که قرآن تو را از صفت خدا بر آن دلالت می کند تو آن را پیشوا و راهنمای خود قرار ده و از نور هدایت او روشنی بخواه و آنچه را که شیطان دانستن آن را به تو تکلیف می کند از آنچه که نه کتاب خدا، دانستن آن را بر تو واجب گردانیده و نه در سنت پیغمبر و ائمه هدی اثری از آن وجود دارد، پس علم آن را به خدا واگذار کن کـه بـه تحقیق چنین برخوردی با این امور منتهای حق خدا بر توست. و بدان کسانی که در علم رسوخ (توانایی و تعمّق) دارند، کسانی هستند که خدا ایشان را از تعرّض به سدهایی که در برابر این گونه امور غیبیه است، با اقرار به جهل از تفسیر و درک غیبی که از حدّ درک انسان در پرده است بی نیاز ساخته است. پس خداوند متعال آنان را به جهت اعتراف به عجز و ناتوانی از نیل به آنچه که به آن احاطۀ علمی نمی یابند، مدح فرموده است و ترک تعمّق و غورشان را در این مسائلی که به بحث از کُنه و حقیقت آن ایشان را مکلّف نفرموده، رسوخ و ثبوت در علم و معرفت نامیده است. پس تو بر همان اموری که در کتاب و سنت بیان شده اکتفا کن و عظمت خدا را به قدر عقل خودت در سنجش نگذار که اگر چنین کنی از هلاک شدگان خواهی بود».
این کلام معجز نظام امیرالمؤمنین(ع)بهترین راهنما و عـالـی تـریـن مرتبه معرفتی است که برای فرشته و انسان ممکن الحصول است و بیرون از این دستور هرکس هرچه بگوید و بنویسد، از خودنشناسی و غرور به عقل یا چند کلمه اصطلاحات و الفاظ است.
شیخ بزرگ و عالی قدر و افتخار شیعه و بلکه عالم اسلام، شیخ مفیدe در مسئله توقیفی بودن اسماء الحسنی می فرماید:
«لا يجوزُ تَسْمِيَةُ الْبَارِي تَعَالَى إِلَّا بِمَا سَمَّى بِهِ نَفْسَهُ فِي كِتَابِهِ أَوْ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِ أَوْ سَمَّاهُ بِهِ حُجَجُهُ مِنْ خُلَفَاءِ نَبِيِّهِ، وَكَذَلِكَ أَقُولُ فِي الصِّفَاتِ، وَبِهَذَا تَطَابَقَتِ الْأَخْبَارُ عَنْ آلِ مُحَمَّدٍ: وَهُوَ مَذْهَبُ جَمَاعَةِ الْإِمَامِيَّةِ…»(7)؛ نامیدن خداوند متعال جز به آن نام هایی که خود را به آن در کتابش یا بر زبان پیغمبرش نامیده یا حجّت ها و خلفای پیغمبر او را به آن نامیده، باشند جایز نیست و در صفات خدا هم همین را می گویم که خدا را جز به اوصافی که خود را به آن توصیف فرموده توصیف نمی کنم و به این حقیقت اخبار از آل محمد:، مطابقت دارند و این مذهب جماعت امامیه است و…
و محقق طوسى(ره) القدوسی، در کتاب فصول که به فارسی نگاشته است می فرماید:
لطیفه: چون معلوم شد که باری سبحانه یک ذات پاک است و از هیچ جهت، تعددّ و تکثّر را مجال تعرض کبریای او نیست، پس نـامـی کـه بر ذات پاکش اطلاق کرده بی اعتبار غیر، لفظ «الله» است و دیگر نام های بزرگوار یا به حسب اعتبار اضافت یا به حسب ترکّب، اضافت و سلب هستند مثلاً حی، عزیز، واسع و رحیم. پس بنابراین قضیه، هر لفظی که لایق جلال و کمال او باشد بر وی اطلاق توان کرد، و ادب نیست هر نامی که اجازت از آن حضرت صادر نشده باشد بر وی اطلاق کنند؛ زیرا ممکن است بر وجهی دیگر لایق و مناسب نیفتد چه ظاهر حال، خود چنان اقتضا می کند که اگر رأفت و عنایت بی نهایت به آن انبیا و مقربان را الهام ندادی، هیچ گوینده ای را یارای اجرای لفظی به ازای حقیقت او نبودی؛ چون از هیچ ،وجه، اسم مطابق مسمّى نمی تواند بود.(8)
بر حسب آیاتی مانند: «الله يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى»(9) و آیۀ «وَ أَنَّ الله بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(10)؛ شيء معلوم غیر از عالم است و برحسب بعضی مسالک چیزی غیر از علم خدا به ذات خودش و مراتب ظهور وجودش نیست.
در حقیقتِ علم که چگونه و چیست اگر در علم خودمان هر بحثی در حقیقت علم بنماییم و به اقوال مختلف برسیم، از بحث در حقیقت علم خدا که عین ذات اوست ممنوعیم و برای ما درک حقیقت آن ممکن نیست «وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»(11) غرض این است که زبان کتاب، سنّت، مفهوم اصطلاحات اسلامی و اسمای حسنی که اطلاق آن بر ذات باری تعالی مجاز است، غیر از مفهوم اصطلاحات دیگر است که پس از ورود فلسفه و پیدایش عرفان اصطلاحی و اشتغال مسلمین به این مباحث در بین آنها رایج شد و آنها را از سير علمی خاص اسلامی و تفکر در آیات الهی که مأمورٌبه بود باز داشت.
خدا را چنان که خود را شناسانده و از طریق وحی، رسالات انبیا، کتاب، سنت و از راه های منطقی قرآنی معرفی شده باید شناخت و می توان شناخت و از این ارشادات نه باید جلوتر رفت و نه باید عقب ماند و فاصله گرفت.
خداشناسی در قرآن مجید و احادیث، عرض بسیار عریض، گسترده و بلکه غیرمتناهی دارد و در پرتو ارشادات قرآن و احادیث هرچه انسان در این راه سیر کرده و جلو برود مجال سیر و پرواز خویش را وسیع تر می یابد.
باید درِ خانه اهل بیت وحی: را کوبید و ملتزم به پیروی از آنها شد و اصطلاحات مطابق با واقع آنها را فرا گرفت و با تفکر، عبادت، دعا و ریاضت های شرعیه، معرفت را افزایش داد.
در ادعیه مأثوره از رسول اکرم، امیرالمؤمنين و سایر ائمـه طاهرین دعاهایی هست که هر جمله از آنها درهایی را به سوی معرفت باز می کند.
دعاهایی که در عین حالی که مضامین بسیار بلند و عرفانی دارند آنها را به همه می آموختند و از آن عرب های بیابان نشین مدرسه ندیده و شفا و نجات، اشارات و اسفار و فصوص نخوانده مؤمنانی می ساخت که بوعلی سیناها و فارابی ها خواب آن ایمان ها را ندیده اند.
اگر به جای اشتغال به آن کتاب ها این دعاها را خوانده و شرح و تفسیر می کردیم می فهمیدیم که با این معارف و آثاری که در اختیار داریم نباید جاهای دیگر برویم و حدیث «لَوْ كَانَ مُوسى حَيّاً لَمَا وَسِعَهُ إِلَّا اتَّبَاعِي»(12) را فراموش نماییم.
باری مطلب ما در اینجا این است که عقاید باید بر قرآن مجید و احادیث صحیح و دانایان به این مصدر و اساس، مانند زكريا بن آدم، که امام رضا(ع) فرمود: «أَلْمَأْمُونُ عَلَى الدِّينِ وَالدُّنْيَا»(13)
و شیخ طوسی و مجلسی ها عرضه شود تا افرادی مانند این بزرگواران تصدیق کنند که این دین عرضه شده دینی است که خدا بر پیغمبر(ص) نازل فرموده است و بگویند: «هَذَا دِينُ الله الَّذِي أَنزَلَهُ الله تَعَالَى عَلَى نَبِيهِ(ص) وَبَلَغَهُ عَنْهُ أَوْصِيَاؤُهُ».(14)
کسانی که عمر خود را در مسیرهای دیگر و اشتغال به غیر آنچه در مكتب اهل بیت(ع)تبلیغ و تدریس می شود گذرانیده اند، خودشان بـه این مطلب می رسند که نمی توانند محصول بعضی اشتغالات خود را به خدا و پیغمبر نسبت دهند.
مكتب انبیا، مكتب قرآن، وحی، امام باقر و امام صادق(ع) را زراره ها، ابان بن تغلب ها، محمد بن مسلم ها، عمارها، اصبغ ها، حذیفه ها و ابوذرها می شناسند نه دیگران.
هیچگاه شنیده نشده است که یک نفر نزد فردی مثل يعقوب بن اسحاق کندی رفته باشد و به او عرض دین کرده باشد. یعقوب بن اسحاق ها و سایر فلاسفه و عرفای اصطلاحی هم اگر بخواهند عرض دین کنند، فقـط باید به پیغمبر، امام، روایات و احادیث آنها عرض نمایند.
مسئله عرض دین در عصر حاضر:
در عصر ما مسئلۀ عرض دین به دین شناسانی که دین را از قرآن کریم و احادیث اهل بیت(ع) شناخته اند، مسئله ای است که باید همگان، به خصوص نسل جوان و دانشجویان عزیز و دانشگاهیان متعهد و متدین به آن توجه کامل داشته باشند؛ زیرا دست تحریف، تأويل، تصرف و اعمال سلیقه های شخصی به علل متعدد از جمله غرب زدگی از سوی معدودی که به اصطلاح خود را روشنفکر می شمارند به سوی عقاید و تعالیم دینی دراز شده و اشخاص فاقد صلاحیت های علمی به صورت کارشناس امور دینی و طالب رِفُرم در قالب مصاحبه، میزگرد، سخنرانی، نوشتن مقاله ارزش های اسلام و التزامات مردم به عقاید و احکام شرعی را مورد هدف قرار داده و چنان وانمود می کنند که روشنفکری عدم تعهد به مدالیل کتاب، سنت و اصطلاحات دینی و همچنین محدود نبودن در چهارچوب کتاب و سنت است.
اینان به گمان خود، دریافت های علما و فقها را در امتداد قرن های متمادی روشنفکرانه تخطئه نموده و بسیاری از احکام الهی را با مزاج عصری که ساختۀ غرب یا شرق است مناسب نمی دانند و با توسل بـه الفاظ مبهمی از قبیل فقه پویا یا قبض و بسط شریعت، بعضی احکام و خاتمیت و ابدیت برنامه های شرعی و نظامات جزایی و اجتماعی و غیره را زیر سؤال برده و در عقاید نیز با افکار به اصطلاح عرفانی کتاب و سنت را تعریف و توصیف می نمایند و به طور کلی راهی می روند که اگر ادامه یابد التزامات دینی بسیاری را سست می نماید.
کار مهم و بزرگ انبیا این بود که مردم را به برنامه هایی که از سوی خدا تبلیغ کردند، مؤمن ساخته و آنها را به عمل به این تعالیم وجداناً متعهد نمودند؛ کاری که از هیچ یک از فلاسفه و قشرهای به اصطلاح برجسته و نوابغ فکری برنیامده و برنخواهد آمد.
این افراد به اصطلاح روشنفکر هر کجا پیدا شوند با این ایمان برخورد می کنند و خارج از آن هستند و به این افتخار می کنند که در تمام یا برخی از این باورها خدشه ایجاد نموده و تعهد مردم را کم کنند و دین را طبق اندیشه خودشان، کـه متأثر از اوضاع و احوال بیگانگان است تفسیر نموده و اصالت های اسلامی را مورد تردید یا انکار قرار دهند.
متأسفانه این روش ها که به صورت گرایش به دین و مذهب و مذهبی بودن ابراز می شوند کم و بیش در زن و مرد اثر گذارده و در پاره ای از مسائل مسلم مذهبی و تعهدات اسلامی در برخی افراد ایجاد وسوسه کرده اند.
ناگفته نماند که طبع این گونه برخوردهای تردیدانگیز یا توهین آمیز با مسائل مقبوله، مورد احترام و تقدیس جامعه شهرت بخش است و افرادی که می خواهند اسم و آوازه ای به دست بیاورند و از راه های صحیح عاجزند، این راه را پیش می گیرند، و هر چه در این راه هتاکی بیشتر نشان داده شود و بی پرده و صریح تر انکار و اهانت شود و بـه ارزش های جامعه تندتر حمله کنند بیشتر موجب شهرت می شود و عده ای هم که آن ارزش ها را معارض با هواها و منافع خود می دانند، بیشتر از آن استقبال می کنند.
بسیاری از غرب زده ها و متجدد مسلک ها، نویسنده و گوینده ای را آزاداندیش و روشنفکر می دانند که در حمله به مقدسات و باورهای جامعه و مسخره کردن آنها بی پروا و گستاخ باشد.
کتاب سلمان رشدی مرتد که عاری از هرگونه استدلال و برداشت منطقی و معقول بود و حاوی هیچ نکته، ردّ و ایراد خردپسندی نبود، تنهـا بـه علـت گستاخی مفرط و اهانـت بـه مقامات مقدسـه و شخصیت هایی که همه به آنها احترام می گذارند و حریم قداست آنان را محترم می شمارند، در محافلی که حد و حدودی برای آزادی اشخاص قائل نیستند، روشنفکرانه و آزاداندیشانه تلقی شد، و از رهگذر هتک این قداست ها و اهانت به مقدسات مسلمانان مشهور گردید، و استعمار هم برای همین اهانت وی به اسلام از او حمایت و دفاع کرد و گرنه کتاب فاقد محتوای منطقی و استدلالی است.
به این جهات، نسل جوان ما اگر بخواهد از شرّ اضلال این روشنفکرهای اسمی در امان بماند و دین راستین اسلام را پاک و همان طور که بر پیامبراکرم(ص) نازل شده است از منابع اصیله و اصلیه فرا بگیرد، باید یا شخصاً به این منابع مراجعه نماید و بدون تأويل و توجیه، دلالت کتاب و سنت را حجت بداند و یا به اسلام شناسان – یعنی آنها که در مکتب اهل بیت(ع) و با غور و بررسی در این دو منبع، اسلام را آموخته اند – رجوع نماید.
اینان را همه می شناسند؛ ابوذرها، مقدادها، سلمان و سلیم ها، محمد بن مسلم ها، ابن ابی عمیر، فضل بن شاذان، ابن بابویه ها، کلینی ها، شیخ طوسی ها و شاگردان آنها و شاگردان شاگردانشان تا زمان حاضر از علما، فقها و مراجع می باشند.
این قشر از علما هستند که در اعصار و ادوار متمادی اسلام را از منابع اصیل و اصل اخذ کرده و آن را دست به دسـت به اَخلاف سپرده اند. اگر این رجال با اخلاص نبودند، از عهدۀ حفظ این امانت، قشرهای دیگر بر نمی آید و در غوغاهای بحث های فلسفی و افکار و سخنان صوفیانۀ این و آن، نه چیزی ثابت و خالص باقی مانده بود و نه مبانی اعتقادی اسلامی از گزند تحریف و تأویل مصون می ماند.
همه اهل اطلاع و انصاف می دانند که در بین تمام دانشمندانی که در رشته های مختلف علوم عقلی و اسلامی تبحّر و شهرت یافتند فقط، این صنف بودند که اسلام را حفظ کردند، و نقش اصلی تبلیغ دین بـه آیندگان را این افراد ایفا نمودند، رشته های دیگر فلسفه و عرفان مصطلح، اصلاً این هدف را ندارند و به یقین اگر مسلمانان بودند و علاءالدوله سمنانی ها و بایزیدها و ابوسعیدها و صوفیان هند و ایران و خانقاه ها، آنچه که امروز در دست مردم نبود اسلام بود و هرچه بود، برای ادارۀ دین و دنیا قابل عرضه نبود.
افرادی مانند شهاب الدین سهروردی، ابن فارض و ابن عربی ها در این جهت نقشی نداشتند و حتی نمی توان خدماتی را که شخصی ماننـد میرداماد(ره) در حفظ آثار اهل بیت(ع) داشته است به حساب تبحرش در فلسفه، و اینکه به قول خودش مشارک فلاسفه بزرگ یونان بوده گذاشت، و اگرچه در بعضی آرا و نظراتی که در برخی مسائل اسلامی بیان فرموده از فلسفه نیز کمک گرفته است، اما خدمت ایشان و امثال ایشان به اسلام، نتیجه تخصص آن بزرگواران در رشته های علوم خاص اسلامی، معارف قرآنی و آثار اهل بیت: بوده است.
به هر حال، در عرض دین و در مقام تحصیل اطمینان به اینکه دینی که شخص به آن متدین شده است با دینی که پیغمبر و ائمه(ع) و کتاب و سنت عرضه داشته موافق است و دین الله می باشد، معیار، همان بیان وحی، کلمات و بیانات اهل بیت وحی: است. باید به مقتضای:
«هَذَا الْعِلْمُ دِينٌ فَانْظُرُوا عَمَّنْ تَأْخُذُونَ دِينَكُمْ».(15)
دین خدا و علم دین را در همه رشته ها و بخش هایش از اهل دین پرسید.
پیشینۀ عرض دین
موضوع کسب اطمینان از مطابقت معتقدات دینی با نصوص دینی و وحی نازل بر پیغمبراکرم(ص)، و موروث از آن حضرت به ائمه طاهرین(ع) به صورت عرض دین و عقاید یا به صورت پرسش و سؤال از اصول و مبانی دین از زمان پیغمبر(ص) مطرح بوده است و افراد متعهد و با معرفت در مقام بوده اند تا دریافت های دینی خود را به طور مستقیم و در صورت امکان به خود آن بزرگواران عرضه بدارند و یا به علمایی که بر نصوص شریعت احاطه دارند رجوع نمایند، کار مهمی که در زمان ما، اهل ایمان و دیانت کمتر به آن توجه دارند.
در کتاب شریف بحارالانوار(16) درضمن روایاتی از کتاب امالـی، شیخ اعظم طوسی(17) و معانی الاخبار، شیخ اجل اقدم صدوق(18) و رجال شـيـخ جلیل کشی، عرض دین ابراهیم مخارقی، حمران بـن أعـين، عمرو بن حريث، خالد بجلی و حسن بن زیاد عطار و یوسف به حضرت امام صادق(ع) را نقل کرده است و در کتاب شریف کافی روایت عرض دین اسماعیل بن جابر خدمت حضرت امام باقر(ع) (19)و عرض دين منصور بن حازم خدمت حضرت امام صادق(ع) (20) روایت شده است.
امثال این بزرگان به اینکه در این امور، عقیدتی اجتهاد کرده و علم و يقين حاصل نموده اند اکتفا نمی کردند برای اینکه بدانند آیا دین آنها با «ما نَزَلَ مِنَ الله عَلَى رَسُولِهِ(ص) وَمَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ(ع)» موافق است و مبادا چیزی کم یا زیاد شده باشد، دین خود را به امام زمان خود عرضه می داشتند.
عرض دین حضرت عبدالعظیم:
از جمله شخصیت های بزرگی که دین خود را بر امام زمان خود عرض نمود، ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبدالله بن على بن الحسـن بـن زيد بن السبط الاكبر الامام ابي محمد الحسن المجتبى(ع) است.
این بزرگوار یکی از اعاظم ذریه رسول و فرزندان مرتضی و بتول(ره) و از شخصیت ها و معاریف علمای اهل بیت و بزرگان صحابه حضرت امام جواد و حضرت امام هادی(ع) و محارم اسرار ائمه: است و علی الظاهر چون با حضرت امام رضاء(ع) در سلسله نسب به حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (ع) در یک طبقه بوده است – چنانکه برخی از علمای رجال فرموده اند(21)-از اصحاب آن حضرت نیز بوده است. و اگرچه برحسب روایتـی کـه خـواهیم آورد، امامت امام عسکری(ع) را درک نکرده است، ولی احتمال اینکه درک خدمت آن حضرت را کرده باشد قوی است و اما روایتـی کـه دلالت دارد بر فضل زیارت حضرت عبدالعظیم و وفات او در عصر امامت امام هادی(ع)، روایتی است که صدوق در ثواب الاعمال از شخصی که خدمت حضرت امام هادی(ع) شرفیاب شد، به سند نـقل کرده است. امام(ع) از او پرسید:
«أَيْنَ كُنتَ؟»
«کجا بودی؟».
جواب داد:
«زرتُ الْحُسَيْنَ(ع)»؛
حسین(ع)را زیارت کرده ام. (یعنی به زیارت او رفته بودم).
حضرت امام هادی(ع) فرمود:
«أَمَا إِنَّكَ لَوْزُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِي(ع)»؛(22)
«آگاه باش! اگر قبر عبدالعظیم را زیارت کرده بودی، که نزد شماست، هر آینه مثل کسی بودی که حسین بن علی(ع) را زیارت کرده باشد».
از جمله روایاتی که بر فضل و علم این شریف بزرگوار دلالت دارد، روایتی است منقول از حضرت امام هادی(ع) که به یکی از شیعیان ری می فرماید:
«إِذَا أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِدِينِكَ بِنَاحِيَتِكَ فَسَلْ عَنْهُ عَبْدَ الْعَظِيمِ بْنَ عَبْدِالله الحَسَنِيَ وَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ»؛ (23) «هرگاه چیزی از امر دین تو بر تو مشکل شد، در ناحیه خودت در مورد آن از عبدالعظیم بن عبدالله حسنی سؤال کن و از من به او سلام برسان».
از اینکه چنین شخصیتی در مقام عرض دین خود برآمده است، اهمیت تصحیح عقاید، اعم از آنچه واجب الاعتقاد یا فراتر و بیشتر از آن است، معلوم می شود.
امور واجب الاعتقاد اموری است که بر حسب ارشادات کتاب و سنت، همه باید به آنها به مفهوم و تعریفی که از کتاب و سنت برای آنها شده، معتقد باشند تا اطلاق مسلم و مؤمن بر آنها صحیح باشد.
و آنچه فراتر و گسترده تر از این امور است که عدم التفات وعدم اعتقاد به آنها مضرّ به اسلام و ایمان نیست، اعتقاد به آنها به عنوان یک امر دینی و مربوط به دین نیز باید با دلیل معتبر از کتاب و سنت اخذ شده باشد؛ چنانکه عدم اعتقاد به آنها باوجود دلیل کافی از کتاب و سنت و التفات به آن دلیل، عدم ایمان به نبوت است.
بنابراین هرکسی باید مطابق بودن عقاید خود با کتاب و سنت را احراز نماید، به این ترتیب که:
اولاً: آنچه که به حکم شرع اعتقاد سلبی یا ایجابی به آن واجب است را بشناسد.
ثانياً: مطابق بودن عقاید خود با آن را احراز کند.
ثالثاً: در مسائل دیگر که به معنایی که گفته شد اعتقاد به آنها واجب نیست نیز اعتقاد خود را بر کتاب و سنت عرضه نماید.
رابعاً: کتاب و سنت را بر عقاید خود، بدون قرینه عقلیه یا شرعیه که برای عرف روشن باشد و نزد همه قرینیّت داشته باشد، حمل ننماید.
اگر کسی بخواهد در معرض خطر ضلالت و گمراهی قرار نگیرد، باید با این برنامه به خدا پسند بودن عقاید خود اطمینان کامل حاصل نماید و ماوراء این دو منبع؛ یعنی کتاب و سنت، راهی برای تضمین از وقوع در خطر ضلالت و بدعت وجود ندارد.
در موقفی که بزرگواری مثل حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) با آن همه علم و آگاهی از کتاب، سنت و تألیف کتاب خطب امیرالمؤمنين(ع) (24) و با عقایدی که صددرصد و به یقین جزمی و قطعی به آنها معتقد بوده است، باز لازم می داند که این عقاید را حضور مبارک امام(ع)عرضه بدارد تا از امام(ع) تصدیق و امضای صحّت آنها را دریافت نماید، دیگران و به خصوص امثال این حقیر به طریق اولی باید به عرض دین خود مبادرت کنند و برای اطمینان بیشتر و نه فقط به یک نفر بلکه به اشخاص متعدد از رجال عالم به، قرآن حدیث و معارف اهل بیت(ع) و آنهایی که علمشان را از آن بزرگواران گرفته اند، عرضه بدارند.
در این میدان باید با کمال تواضع و فروتنی کالای عقیدتی خود را به عرض خبرگان مورد اعتماد و عالم به صحیح و ناصحیح و کامل و ناقص آن برسانیم.
درس های اخلاقی از عرض دین حضرت عبدالعظیم (ع)
نکته ادبی و اخلاقی که باید از حکایت عرض دین این سید شریف جلیل حسنی آموخت، پرهیز از غرور به علم و مقام علمی است، مبادا که انسان به علم خود و به چند کلمه اصطلاح مغرور شود. غرور یکی از آفات بزرگ درخت انسانیت و موانع رشد، ترقی و نیل به کمالات است، اما در میان انواع آن، غرور به علم و غرور به عقل و فهم از همه خطرناک تر است.
از این رو بزرگان و پرورش یافتگان مکتب وحی و مدرسه تربیت اهل بیت (ع) و افراد ساخته شده و به انسانیت رسیده، هرچه علم و درکشان بیشتر می شود، خضوع علمی، شکستگی نفسانی و تواضعشان در برابر بزرگان و اساتید زیادتر می گردد، و در ابـدای نظر پیرامون مسائل، حِدّت و تندی ندارند، و به اصطلاح فقها، تسرّع در فتوا نمی نمایند. اینان می فهمند که رفع هر جهلی موجب التفات به جهل ها و مجهولات بیشتر و دریافت پاسخ بـه هر پرسشی برایشان منبع پرسش ها و سؤالات زیادتر است.
بنابراین اگر از یک شخص کم اطلاع، در مورد شناخت انسان، حیوان، درخت، خورشید ماه یا حقیقت حیات و چیزهای دیگر پرسیده شود، بی تأمل ادعای شناخت می نماید، اما اگر از یک عالم یا دانشمندی که عمرش را در رشته های مختلف علوم صرف کرده باشد بپرسند: آیا بالأخره این اشیا و این مظاهر قدرت باری تعالی و خودش یا همه کوشش هایش را شناخته است، جواب خواهد داد: متأسفانه هنوز این اشیا ناشناخته مانده اند، و همین درک دلیل اوج شناخت و بینش وسیع اوست؛ شناختی که آن شخص اول، از آن محروم است و برای این شخص که این شناخت را دارد کمال است.
حضرت عبدالعظيم(ع) با وجود بهره مندی از چنین درک و شناختی، متواضعانه در برابر امام زمان خود زانو بـر زمـین نهاده و دینش را عرضه می دارد.
نکتۀ دیگر، ادب و صفت ممتاز و ارزشمند دیگری که در جریان این عرض دین از حضرت عبدالعظيم(ع) ظاهر می شود، تسلیم بی چون و چرای آن شخصیت والا در مقابل مقام ولایت و حجت خداست که باید از آن درس آموخت و در مقام پذیرش حق و اعتراف به حق دیگران بدون هیچ سربزرگی و نخوتی باید حق گزاری کرد که شعبه ای از «إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ»(25) است و یکی از سه عملی است که در بین اعمال جلیله و فضایل ممتازه سخت ترین اعمال می باشد؛ یعنی هر کسی مَرد عرض اندام در میدان این مسابقه نیست و کُمِیت بیشتر افراد در آن لنگ و ناتوان است.
حضرت عبدالعظیم(ع)در سلسلۀ نسب و انتساب به امامین همامین حسنین(ع)به دو واسطه از امام علی النقی(ع)نزدیک تر است؛ زیرا حضرت امام علی النقی(ع) در نسـب بـه شـش واسطه بـه حضـرت سیدالشهدا امام حسین(ع) می رسد و در عمود نسب، هفتمین فرزندحضرت و هشتمین فرزند حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (ع) محسوب می شود.
اما نسب حضرت عبدالعظیم(ع) به چهار واسطه به حضرت می رسد که در عمود نسب پنجمین فرزند حضرت امام حسن مجتبی(ع) و ششمین فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا(ع)است. با این وجود این سید عظیم الشأن جليل القدر در برابر حجت خدا و صاحب ولایت امر چنین متواضعانه رفتار می نماید که همین ادب و حفظ احترام امام(ع) و عرض دین از شخصی مثل او به حضرت امام هادی(ع) دلیل باهِر و روشنی بر کمال معرفت، جلالت قدر و عقیدۀ محکم او به ولایت و امامت آن حضرت می باشد که اگرچه در سلسله شرف نسب به پیغمبراکرم و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا(ع) از امام هادی نزدیک تر است، اما با معرفتی که دارد می داند در برابر مقام ولایت و امامت و حجت خدا هر که باشد و هرچه داشته باشد محو است و ایمان به ولایت اقتضا دارد که تا آنجا که در توان دارد شرط ادب و اطاعت از ولی خدا را رعایت نموده و عرض وجودی نکند و زبان حالش این باشد: «با وجودت ز من آواز نیاید که منم»
از حضرت علی بن جعفر(ع) نیز که از مشاهیر بزرگان، اعاظم علما، محدثین اهل بیت و صاحب تألیفات و آثار مهم است، نیز نظیر همین ادب، تواضع و تسلیم نسبت به حضرت ابوجعفر امام محمد تقى(ع) روایت شده است؛ با اینکه علی بن جعفر عموی بزرگ آن حضرت؛ یعنی عموی پدر امام محمد تقی(ع) بود و نسبش بـه سه واسطه بـه امام حسین(ع) می رسید و نسب امام جواد(ع) به پنج واسطه به حضرت امام حسین(ع) می رسد و ایشان سالمند و حضرت جواد(ع)نوسال و نوجوان بودند، با این وجود بدان طریق، صاحب مقام ولايت – امام جواد(ع) را تعظیم نموده و دست ایشان را می بوسید.(26)
————————————–
1- سبزواری، ذخيرة المعاد ۱/ ۳؛ نجفی جواهر الکلام ۲/ ۲۹۷؛ خراسانی كفاية الاصول/۳۹۰.
2- شوری: 11 .
3- يوسف: ٤٠؛ نجم: ۲۳. «هرگز خداوند دلیل و حجتی بر آن نازل نکرده است».
4- هود:۷. «و عرش (قدرت) او بر آب قرار داشت».
5- علامه حلى، اجوبة المسائل المهنائيه / ۸۸ – ۸۹؛ ر.ک: مجلسی، بحارالانوار ٥٤/ ٢٤٧.
6- نهج البلاغه، خطبه ۹۱ (۱/ ١٦٠ – ١٦٢)؛ ر.ک: عیاشی، تفسير ۱/ ١٦٣؛ مجلسی، بحار الانوار ٥٤/ ١٠٦-١١٤.
7- مفيد، اوائل المقالات/ ٥٣.
8- خواجه نصیر طوسی، فصول/۲۲.
9- رعد: ۸ ؛ «خدا از جنین هایی که هر انسان(یا )حیوان ماده ای حمل می کند آگاه است».
10- بقره: ۲۳۱ ؛«خداوند بر هر چیزی آگاه است».
11- طه: ۱۱۰ ؛ «در حالی که آنها به او احاطۀ علمی ندارند».
12- ابن ابی شیبه کوفى، المصنف ۶/ ۲۲۸؛ فخر رازی، المحصول ۳/ ٢٦٧؛ مقریزی، امتاع الاسماع ۲/ ٣٦٠؛ ابن ابی جمهور احسائی عوالی اللئالى ٤/ ١٢١؛ ر.ک: مجلسی، بحارالانوار ۳۰ /٣٦١. «اگر حضرت موسی زنده بود راهی و چاره ای جز متابعت من نداشت جز پیروی من کار دیگری نمی توانست بکند)».
13- مفيد، الاختصاص/ ۸۷؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال ۲/ ۸۵۸؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال/ ۱۵۰-۱۵۱؛ اردبیلی، جامع الرواة ۱/ ۳۳۰؛ حر عاملى، الفصـول المهمـه ۱/ ۵۹۰؛ تفرشی، نقد الرجال ۲/ ٢٦٢.
14- این دین خداست که خداوند بر پیامبرش نازل نموده و اوصیائش از طرف او برای مردم ابلاغ کرده اند.
15-دارمی، سنن ۱/ ۱۱۳؛ مسلم نیشابوری، صحیح ۱/ ۱۱؛ ابن عبدالبر، التمهيد ١/ ٤٥ – ٤٧ ٦٧ خطيب بغدادى، الكفاية فى علم الروايه/ ١٥٠؛ سیوطی، الجامع الصغير ۱/ ٣٨٤ شهید ثانى منية ، المريد/ ۲۳۹.«این علم همان دین است پس ببینید دین خود را از چه کسی می گیرید.»
16-مجلسی، بحارالانوار ٦٦/ ٣ – ٩.
17- طوسی، الامالی/۲۲.
18- صدوق، معانی الاخبار/ ۲۱۲ – ۲۱۳.
19- کلینی، الکافی ۱/۱۸۸.
20- کلینی، الکافی ۱/۱۸۸ – ۱۸۹.
21- نمازی شاهرودی، مستدركات علم رجال الحديث ٤/ ٤٤٩.
22- صدوق، ثواب الاعمال ۹۹ ر.ک: ابن قولویه ،قمی کامل الزيارات/ ٥٣٧.
23- محدث ،نوری مستدرک الوسائل ۱۷/ ۳۲۱.
24- نجاشی، رجال/ ٢٤٧؛ علامه حلی، خلاصة، الاقوال / ۲۲٦؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعه۷/ ۱۹۰؛ خوئی، معجم رجال الحدیث ۱۱/ ٥٠.
25- مفيد، الامالى/۸۸؛ طوسی، الامالی/ ۵۷۷، ۶۸۰؛ حر عاملی، وسائل الشيعه ١٥/ ٢٥٥، ٢٨٣.
26- کلینی، الکافی ۱/ ٥٢.