شـوق وصـال
«علامه ی فقیه آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی(ره)»
چکیده:
علامه ی فقیه حضرت آیت الله حاج شیخ حسن صافی (قدس سره) در این اثر گرانبار در ادامه ی بحث تکامل سوره ی عصر را مطرح و تفسیری اجمالی از این سوره را بیان می کنند. و در پایان چنین نتیجه می گیرند که: تمام عوامل تکامل در دو چیز است یکی ایمان و دیگری عمل صالح. نورالصادق مطالعه ی این اثر گرانسنگ معنوی را از زبان با اخلاص فقیهی روشن ضمیر و عارفی قرآنی به خوانندگان عزیز سفارش می کند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرْ»(۱)
گذری بر تفسیر سوره ی عصر
بحث ما درباره ی تکامل انسان بود. اگر انسانی استعدادهایی را که دارد به فعلیت برساند، امکانات خودش را به کار ببرد، به آن کمال نهایی که باید برسد، می رسد. و حتّی از ملائکه بالا می زند. عکسش هم هست؛ یعنی اگر نیروهایش را از بین ببرد، امکاناتش را هرز کند و به کار نیندازد یا در راه شیطان مصرف بکند، از همه ی موجودات کمتر می شود. حتّی از چهارپایان هم بدتر می شود.
«قَسَم» در قرآن
در این سوره ی مبارکه قسم یاد شده به عصر. به قول تنکابنی، مفسِّر معروف، چهل قَسَم در قرآن هست. خداوند چهل مورد قسم یاد کرده. بیست قسم از آنها به موجودات سمائی است و بيست تا از آنها به موجودات ارضی و این آخرین سوره ای که در آن قسم یاد شده است. قسم، یک برنامه ای است که در زندگی روزمرّه رایج است، حتّی در جاهلیّت معمول بوده که هر چیزی که عزیز بوده و مورد عظمت بود، به آن قسم یاد می کردند. این چیزهایی که در قرآن ـ از موجودات سمائی یا ارضی ـ مورد قسم واقع شده، این ها مورد اهمیت هستند. همین طور قَسمش هم اهمّیّت دارد.
از این رو دانشمندان روی این قسم ها حساب های زیادی کرده اند. این چیزهایی را که مورد قسم واقع شده، مورد بررسی دقیقی قرار داده اند که می بایست در آنها اسرار و رموزی باشد. غیر از چیزهای معمولی است.
معانی «عصر»
حال «عصری» که در این سوره ی مبارکه به آن قسم خورده شده، می تواند همان روزگار باشد. بعضی عصر را تعبیر کردند به عصر و منظور، نماز عصر است و نماز عصر همان نماز وسطی است. قرآن تأکید کرده به «صلاة وسطی» که در نمازهای یومیه، نماز وسطی افضلیتش از همه ی آنها بیشتر است. یا وقت نماز عصر منظور است که وقت فریضه ی الهی است و آن وقت هم دارای اهمّیّت است.
تعبیر دیگر عصر بعثت است که دوران بیست و سه ساله ی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و سعادت بشر همه اش مرهون همان عصر است؛ عصر نور؛ عصر سعادت؛ مبدأ همه ی سعادت های انسانی. این تفسیرها همه اش به اعتبار احتمالات است.
تعبیر دیگری شده برای عصر که روایت هم بر طبق آن هست و آن عصر ظهور حضرت حجت(علیه السلام) است. (۲) چیزی که اهمّیّتش زیادتر از بقیّه هست، همین است زیرا در آن عصر است که بشر به کمال نهایی می رسد. مقدّماتش فراهم شده. زمینه اش مساعد شده و ظهور حق بر باطل در آن زمان به حدّ اعلای خودش می رسد. البتّه مبدأش همان زمان بعثت است؛ یعنی آمدن اوّلین نبی، شروع این کلاس تکامل بود و زمان بعثت، آخرین کلاس؛ یعنی کلاس نهایی آن بوده است. زمان بعثت باز جنبه ی مقـدّمیّت دارد. آن زمانی که این استعـدادهای معنوی و این انسانیّت واقعـاً در خارج تحقّـق پیدا می کند و استعدادهای بشری به حدّ فعلیّت و کمال می رسد ـ حدّ اعلای آن ـ زمان ظهور است که برای همه ی بشریّت هم هست.
استکمال تدریجی
امکانات انسان طوری است که این استکمال تدریــجی است؛ یعنی انسان تدریــجاً از جــهل به کمال می رسد؛ مثل استکمال طبیعی که نطفه، علقه می شود. علقه، مضغه می شود. بعد مراحل طبیعی را در رحم طی می کند و می شود یک انسان که چشم دارد، زبان دارد، گوش دارد، تا به دنیا آید. بعداً به کمال فکری و عقلی می رسد تا به بلوغ جنسی برسد و بعد به کمال روحی و معنوی می رسد و مقام ولایت پیدا می کند. این ها تدریجی است و برای همه ی افراد هم هست و هر دو استکمال هم هست منتهی بسته به این که از امکانات روحی استفاده کنند.
نوع بشر از بدو خلقت تا قیامت مدام در تکاملند. به خلاف سایر موجودات. هیچ حیوانی از این نظر تکامل پیدا نکرده است. ملائکه هم همین طور. آنها هم این تکامل انسانی را ندارند. جن هم موجودی است که بغرنج است، معلوم نیست. ولی از آیات استفاده می شود که بشر است که بهترین موجودات است:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (۳)
بهترین سازماندهی را بشر دارد. این انسان سازمان روحیش طوری است که هیچ موجودی مثل او نیست. و این است که می تواند «خیر البریّة» شود. بهترین خلق خدا شود. و باز همین انسان است که ممکن است «شرّ البریّة» بشود. بدترین موجودات و خلق خدا بشود. تا چه کار بکند. چه مسیری را سیر کند و چه راهی را طی کند. سرنوشتش دست خودش است. سعادت و شقاوتش، هر دو، دست خودش است. در این عالم هر کاری کرده، کرده. در آن عالم، دیگر جای نتیجه گیری است. بالاخره خوبی، نتیجــه ی خوب دارد. بدی، نتــیجه ی بــد دارد، «گندم از گندم بروید جــو ز جو»، هر چیزی که کاشته ای آن جا درو می کنی. این طور نیست که این جا کشتش جوری باشد و آن جا دِرویش طوری دگر. نه! همان را درو می کند. بعد از این قَسَم ـ حالا هر چه مراد است ـ به چیز معمولی و عادی قسم نمی خورندـ می فرماید: « إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»
«إِنَّ» یــک تأکید اســت، لام «لَفي خُسْرٍ» تأکیــد دوم، و یک تأکیــد هم این که جمله ی «لَفي خُسْرٍ» را می شد به جایش بگویند «اِنَّ الْإِنْسانَ لخاسْر» ولی گفته اند «لَفي خُسْرٍ» و این یک لطیفه ای دارد. آن هم این که این انسان، غرق در خسران و زیان است. قسم به عصر که این بشر غرق دریای خسران و زیان است. خسر را گمراهی معنا کرده اند. هلاک معنا کرده اند. فقر و درماندگی معنا کرده اند. قسم به عصر که این بشر غرق در گمراهی و فقر و زیان کاری و هلاکت است. این بشر، هر کسی می خواهد باشد، هر مقامی می خواهد داشته باشد، بدون استثناء در زیان است.
گروه غیر خاسر
«إلِا الّذینَ آمنوُا و عَمِلوا الصّالحاتِ»
این گروه دیگر در خسران نیستند. در ضرر نیستند؛ اهل ایمان و اهل عمل صالح. این دو ـ ایمان و عمل صالح ـ باید با هم باشند. اول از جهت اعتقادی؛ اعتقاد صالح داشته باشند. اعتقاد صحیح داشته باشد. اعتقاد حق و عقاید حقّه داشته باشد. عقاید زشت و انحرافی نداشته باشد. دوم از نظر عمل؛ اعمالش، اعمال صالحه باشد. «صالحات» جمع محلّی به الف و لام است و جمــع مُحــلّی به الف و لام، افــاده ی عـــموم می کند. این انسانی که خسران ندارد و در عین حال در حیات طیّبه زندگی می کند ـ « مَن عَمِل صالحاً مِن ذَكَرٍ أو اُنثی و هو مؤمن …»ـ باید مؤمن باشد و عمل صالح هم انجام دهد. این شخص حیات طیبه دارد. پاک است. هیچ آلودگی ندارد. آن حیاتی که پاک باشد، هیچ آلودگی نداشته باشد. هیچ پلیدی و نگرانی نداشته باشد، فقط به این گروه اختصاص دارد؛ گروهی که ایمان و عمل صالح، هر دو را با هم، دارند. ایمان منهای عمل صالح و عمل صالح منهای ایمان خسران است. اگر مؤمن باشد و کارهایش هم روی حساب باشد، متّقی است و از اولیای خداست.
تقوای مداوم
«أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُونَ * الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُون» (۴)
از تعبیر«وَ كَانُواْ يَتَّقُون» بر می آید که تقوا وقتی ادامه پیدا کرد و مداوم شد این شخص به اصطلاح از نظر تقوا جا افتاده می شود، نه همان تقوای ابتدایی وقتی که تقوایش جا افتاده شد و ادامه پیدا کرد، می شود از اولیاء خدا.
قرآن اولیاء خدا را این طور تفسیر کرد: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُون» اگر کسی یک شب نماز شب بخواند این تعبیر برای او نمی شود.« کان یصلّی صلوة اللّیل» برای کسی گفته می شود که برنامه ی نماز شب خواندن داشته باشد؛ یعنی دائماً نماز شب بخواند. امّا اگر یک شب نماز شب خوانده، یک هفته خوانده، یک ماه خوانده نمی گویند: «کان یصلّی صلوة اللّیل». می گویند: «صلّی صلاة اللّیل». این تعبیر« کان یصلّی اللّیل» به کسی گفته می شود که برنامه داشته باشد. کسی یک مرتبه نمازجماعت می رود به آن نمی گویند «کان یصلّی جماعة». حالا اگر استثناءً یــک بار نمی رسد یا نــمازش را یک بــار اول وقــت نمی خواند، این منافات با مطلب ما ندارد. لکن اگر یک برنامه ی عمومی دائمی دارد که نماز اول وقت خوان باشد، تقیّد به نماز اوّل وقت خواندن داشته باشد، صحیح است درباره اش گفته شود: «كان يصلي أول الوقت»، اين جا هم همين طور است. «الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» درباره ی کسی که در تقوا جا افتاده باشد؛ یعنی مدّتی طولانی اهل ایمان و عمل صالح باشد. در این حال شخص از اولیاء خدا می شود.
رسیدن به مقام ولایت در اثر تقوا است. بشر می تواند از اولیاء خدا بشود نه این که اعمال صالحه را انجام دهد و بعضاً کارهای خلاف هم از او سر بزند؛ این منافات با تقوا دارد. ولی اگر اهل اعمال صالح بود و یک مرتبه هم گناه کبیره ای از او سر زد و پشیمان شد و توبه کرد؛ این منافاتی با تقوا ندارد. اگر خلافی از او سر بزند، یک امر استثنایی حساب می شود. این آدم این طوری نبوده؛ مثلاً دروغگو نبوده، دروغ نمی گفته، حالا پیش آمدی شده، اتفاقی افتاده، دروغی از او سر زده و خودش هم ناراحت است.
داستانی از محدث قمی رحمه الله
نقل می کنند از مرحوم حاج شیخ عباس قمی ـ اعلی الله مقامه و رضوان الله علیه ـ در راه مکه یک سؤالی می کنند. جواب می دهد، ولی جواب مطابق با واقع نمی دهد؛ توریه می کند. توریه دروغ هم حساب نمی شود، ولی اگر بتواند توریه نکند و توریه کند، کار خوبی نکرده.
اما مؤمن کامل الایمان حتی از این طور چیزها نباید داشته باشد. باید صاف باشد. مرحوم قمی برای این که جواب توریه ای داده بود و دروغ هم نگفته بود(۵)، دائم تا وقت مرگش گریه می کرد. مثل زن بچه مرده گریه می کرد.
بعضی ها به ایشان گفتند: چرا این قدر گریه می کنید؟ آخر برای چه ناآرامی می کنید؟ فرمودند: من یک مرتبه توریه کردم. نمی دانم جواب خدا را چه بگویم.
تقوای کامل
این را می گویند اهل ایمان، با تقوا، جا افتاده ی در تقوا. اگر که عمل صالح باشد؛ مثلاً نماز می خواند، روزه می گیرد، خمس می دهد، واجبات و حقوق شرعی را ادا می کند لکن از دروغ پروایی ندارد. از غیبت پروایی ندارد. از ایذاء پروایی ندارد. جلوی زبانش را نمی تواند بگیرد ـ گاهی می شود که انسان یک کلمه حرف می زند و این یک کلمه حرف عده ای را به رنج در می آورد، عده ای را آزرده می کند ـ این آدم، متّقی نیست. ولّی خدا که نیست هیچ، متّقی هم نیست. اصلاً عبادت هایش را تحویل نمی گیرند:
«إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (۶)
وقتی اعمال انسان را تحویل می گیرند که انسان متقّی باشد. اگر متّقی نباشد اعمالش بازدهی ای را که باید داشته باشد و او را تکان بدهد، حرکت بدهد، اوج بدهد تا به مقامات معنوی اوج بگیرد، ندارد. این انسان در خسران است. با این که ایمان دارد در خسران است. البته اگر ایمان قوی باشد، ملازم با این است که مراقب باشد. ایمان، ضعیف است که انسان با معصیت سرو کار دارد و الّا اگر ایمان قوی باشد، نمی شود اصلاً انسان سراغ گناه برود. چون پلیس باطنی دارد. هــمان تقـوا پلیـس باطنی اسـت و نمی گذارد معصیت کند. مخصوصاً کبایر.
از آیه ی شریفه این طور بر می آید که انسان هایی که اهل ایمان باشند و همه ی کارهایشان شایسته باشد، این ها در خسران نیستند و الّا همه ی انسان ها، همه و همه، در خسرانند. غرق در خسرانند. غرق در گمراهی هستند.
تعریف خسران
حالا این خسران و زیان چیست؟ زیان از دست رفتن سرمایه است. نقل می کنند که یکی از علما در تابستانی متوجه شد که یک یخ فروش یخ آورده که بفروشد ولی مشتری برایش نیامد و یخ ها ماند و آب شد. یک وقت دید یخ ها تمام شد. این عالم گفت من حالا متوجه شدم که عمر انسان به منزله ی این یخ است. اگر به موقع مصرف نشود، هدر رفته. هرز رفته. سرمایه عمر از دست رفته است. اگر کسی کم نفع ببرد، نمی گویند ضرر کرده. خسران در موقعی است که اصلاً سرمایه از دست برود. یا مقداری از سرمایه از دست برود. این عمر سرمایه ی تجارت است. باید با این سرمایه، تجارت بکند. سعادت دنیا و آخرت بسته به این سرمایه است. اگر این را درست به دست آورد و درست تجارت کند، عمرش، عمر است. برکت دارد. و اگر تضییع کرد و هرز داد، عمرِ این طوری که انسان را شقی کند، دشمن است! عمر را باید انسان در راه خدا و اولیاء خدا طی می کند. با اولیاء خدا باشد. به قول شاعر:
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد باقی همـه بی حاصـلی و بی خبـری بــود
عمر با برکت
وقت خوش و با برکت و پر فیض آن وقت است که انسان با خدا باشد. آن موقعی که انسان با خدا باشد و خدا را فراموش نکند؛ همان اوقات، عمرش با برکت بوده. اوقات خوش بوده و الا بقیه اش هرز است. بی حاصلی است. بی خبری است. انسان در دنیا از نظر مالی، جاه و مقام، زیبایی و خانه و زندگی هر مقامی پیدا کند، در خسران است. ولی اگر ایمان و عمل صالح باشد و هیچ چیز دیگر نباشد، سعادتمند است. و گمراه و در خسران نیست.
این انسانی است که محتوای انسانیّت را دارد یا ولّی خداست یا به آن حد می رسد. این ها، کسانی هستند که در دامن اولیاء خدایند و مشمول عنایات اولیاء خدا هستند. اما غیر این ها هر جا که می خواهند باشند و هر چیزی می خواهند داشته باشند، در خسرانند. اگر میلیاردر باشد، بالاترین موقعیت اجتماعی را داشته باشد، به تمام نعمت های دنیا متنعّم باشد اما ایمان و عمل صالح نداشته باشد؛ این آیه شاملش می شود.
الف و لام « الانسان» الف و لام جنس است که در حکم استغراق است؛ یعنی تمام انسان ها در زیان غرقند، مگر این گروه. همین افراد هستند که مشمول عنایات خاصّه ی الهیه هستند. دست عنایت ولایت روی سرشـان می آید و محبـوب خدا می شوند.
دستگیری از محبوب خدا
وقتی هم محبوب خدا شدند، همه جانبه دستش را می گیرند. خصـوصی دستش را می گیرند و جـزء گروه حجّتِ وقت می شود. این برنامه هست که وقتی این طوری شد «وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحينَ» می شود و خدای متعال به وسیله ی ساحت حجّتِ وقت، ولّیِ خدا، امام زمان عهده دار رهبری او می شود و همه ی فیوضات به وساطت حجّتِ وقت از مبدأ فیّاض علی الاطلاق افاضه می شود و مهم ترین فیوضات همان فیض هدایت است. فیض رهبری است. دست گیری معنوی است. فیض کمک روحی است. این بهترین فیوضات است که در اثر اهتمام در تقوا و ادامه ی تقوا حاصل می شود.
ایمان و عمل صالح؛ رمز تکامل
پس ما در این جلسه به این نتیجه می رسیم که تمام عوامل تکامل در این دو تا است: ایمان و عمل صالح. درخت تقوا میوه دارد؛ میوه هایی در این عالم و میوه هایی در آن عالم. این ها را بد نیست فهرست وار و به طور اجمال اشاره بکنیم. زیرا توجه به ثمرات تقوا خودش یک انگیزه ای می شود که انسان به فکر بیفتد و اگر خدای ناخواسته اهل تقوا نیست، در این قشر بیاید. ولو به طمع این نتایج مهم که برای اهل تقوا هست. اگر هم ابتداءً به طمع این نتایج باشد بعداً می شود که منت هی به خلوص شود ان شاءالله.
بیان این امور در آینده مطرح خواهد شد که یکی از آنها شناختِ مقام ولایت است، و شناختِ وظیفه است، تا انسان شناخت نداشته باشد نمی تواند به آن مقامات برسد. باید انسان وظیفه را بداند، باید مقام ولایت را بشناسد تا بتواند پیروی کند. اطاعت از مقام ولایت فرعِ بر شناخت است.
—————————–
پی نوشت ها:
۱-عصر:۱-۳؛ سوگند به عصر، که واقعا انسان دستخوش زیان است؛ مگر کسانی که گرویده و کارهای شایسته کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایی توصیه کرده اند.
۲ـ بنگرید: اکمال الدین/۶۵۶
۳ـ تین: ۴؛ به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم.
۴-یونس: ۶۲، ۶۳: آگاه باشید، که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین می شوند همانا که ایمان آورده و پرهیزکاری ورزیده اند.
۵- توریه: یعنی کلامی را می گویند و معنـای دیگری غیـر از آن معنایی که از لفظ فهمیده می شود را اراده می کنند؛ مثلاً شـخصی می آید پشت درب و می گوید فلانی این جا نیستند و قصد می کند از این که اینجا نیستند؛ یعنی همین جا پشت درب، نه این که در خانه نیستند. این را توریه می گویند و این دروغ نیست. (مؤلف)
۶ـ مائده: ۲۷؛ خدا فقط از تقوا پیشگان می پذیرد.