شوق وصال (۶)
«آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی(ره)»
چکیده:
زعیم فقید حوزه ی علمیه ی اصفهان حضرت آیت الله حاج شیخ حسن صافی در این اثر گرانبار در ادامه ی بحث تکامل انسان ابتدا به انسان صالح و انسان طالح اشاره ای می نمایند آنگاه به ارزش انسان صالح و ثمرات مترتب بر آن می پردازد از قبیل: مقام ولایت و مقام مخلصین و به دنبال آن اقسام عبادت ها را ذکر نموده و به این نکته اشاره می کنند که ولایت اهل بیت(علیهم السلام) و مطالعه ی سیره ی آنها یکی از عوامل رسیدن به مقامات مذکور و رزق غنائی است. ایشان تمام این بحث ها را با استدلال به محکمات آیات و روایات مطرح می نمایند که برای خواننده جذابیت و حلاوت خاصی در بر دارد.
((إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلآ أَنفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ))(۱)
بحث ما درباره ی [عوامل] تکامل انسان و عوامل انحطاط و عوامل وقوف بود.
صالح و طالح
عرض شد که انسان از ابعاد مختلف، تکامل دارد، مرز آن هم انسانیّت و ایمان و عمل صالح است؛ یعنی این طرف مرز اگر انسانی از صالحین باشد در مرز انسانیّت است و محتوای انسانیّت را دارد، مقام توحید و مقام ولایت دارد، اما اگر مصداق صالحین نباشد، می شود طالح.(۲) آن طرف مرز هم مقام شرک است ولو شرک خفی.
کسی که از صالحین باشد موحد است و کسی که از طالحین باشد مشرک است. ممکن است از آن حدّ اعلای مشرک ها باشد، و ممکن است شرک خفی داشته باشد؛ مثل هوا پرستی، جاه پرستی، مقام پرستی، خود خواهی و خود پسندی این ها همه از رذایل اخلاقی و از معاصی است.
حجاب ها هم فرق می کنند، کلفت و نازک دارد، تا تمام حجاب ها بر طرف نشود و پرده ها پس نرود قلب انسان نورانی نمی شود و این فاصله برداشته نمی شود و به مقام شهود نمی رسد.
مقام ولایت
اما وقتی اینها از بین رفت و مصداق صالحین شد، آن وقت است که ادنی مرتبه اش این است که به مقام ولایت می رسد، به مقام شهود می رسد، آن وقت است که از مناجات خدا لذت می برد، آن وقت است که مشاهده ی جمال حق می کند، آن وقت است که از سخن حق و مکالمه ی با حق متنعّم می شود، اصلاً کیفش به همین است. لذتش به همین است، هواهــا، خودخــواهـــی ها و خودپســندی هــا از بـــین مــی رود، تدریجاً طوری می شود که یک انسان الهی می شود، وقت خودش را وقــف خـــدا و اســـلام و دیـــن می کند، همه ی همّش بندگی خداست.
آن طرف مرز، بندگی خداست و این طرف مرز بندگی هوا و هوس و شیطان است، این طرف مرز ظلمات است و آن طرف مرز نور است، این طرف مرز اعمالش ((هَبَاءً مَّنثُورًا)) (۳) است و آن طرف مرز اعمالش طوری است که ممکن است یک عمل، افضل از عبادت ثقلین باشد، مانند جنگ علی(علیه السلام) با عمرو بن عبدود که فرمود:
((ضربة علیٍّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین)) (۴).
وقتی عمل صالح باشد تجلی کند و صد در صد برای خدا باشد و هیچ شائبه ی هوا در آن نباشد، آن نیت عالی این گونه از آب در می آید که یک ضربه ی شمشیر حضرت علی(علیه السلام) افضل از عبادت ثقلین می شود. چه بسا اعمالی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی(علیه السلام) سر زده است که از این ضربت هم افضل باشد، اینها ارزش دارد.
خدا، جزای عمل!
اصلاً وقتی انسان مصداق صالحین شد، تمام ارزش ها را دارا خواهد شد. آن وقت است که آن معیارها با معیارهایی که ما داریم قابل قیاس نیست و لهذا بعضی اعمال هست؛ مثل روزه که باید صد در صد برای خدا باشد:
((الصّوم لی وأنا اجزی به))(۵) ؛ یعنی این عمل آن گونه است که غیر از خدا نمی تواند جزای آن باشد. این عمل به قدری پر محتوا و با ارزش است که کسی غیر از خدا نمی تواند جزا بدهد. نمی تواند احصاء کند و حساب کند که چقدر ثواب دارد.
همان ضربت علی(علیه السلام) به قدری نزد خدا با ارزش است که حسابش با خداست و برای تفهیم ما این طور گفته اند، و الا باید این قدر این عمل با محتوا و پر ارزش باشد که به جز خدا کسی نتواند آن را محاسبه کند.
خلاصه ی مطلب؛ این طرف مرز و آن طرف مرز از حیث مزایای دنیوی و اخروی از زمین تا آسمان با یکدیگر فاصله دارند. آنچه این اعمال را محتوا و روح می دهد، جان می دهد و از جنبه ی صورت بیرون می برد و به حقیقت می رساند، عمده اش خلوص است؛ خلوص نیّت.
نیت خیلی نقش دارد. شخص اگر ایمان به خدا و پیامبران و ملائکه و اوصیا و معاد داشته باشد و عملش از روی انگیزه ی ایمانی باشد، این عمل نور دارد، محتوا دارد، لکن همان نیت هم خیلی فرق می کند.
اقسام عبودیت
در مورد عبودیت و بندگی در احادیث ما اشاره شده است که بندگی یا «حبّاً» است، یا «طمعاً» و یا«خوفاً» (۶). مرتبه ی افضلش «حبّاً» است که عبادت احرار است. ادنی مرتبه اش هم برای ترس از عذاب خدا و جهنم است.
عبادت بندگان
برخی از ترس عــذاب دنیا و برزخ و قیامت است که اطاعت می کنند. البته دستورات را انجام می دهند، بندگی می کنند، جهنمشان هم نمی برند، بهشتشان می برند لکن ارزش این اعمال نسبت به بعضی دیگر کم است، این را می گویند: «عبادة العبید». عبد تا چوب بـــالای سرش هـــست، عــبادت می کند، بندگی می کند، تا سایه ی مولا را بالای سر خود ندید، عصیان می کند. این چندان ارزشی ندارد.
عبادت مزدوران
برخی دیگر به حساب نعم بهشتی و به حساب الطاف الهی و عنایات الهی که خدا وعده داده است که اهل تقوا را بهشت برد و متنعّم به نعمت های بهشتی کند، عبادت می کنند. چشم طمع به خدا دارند نه به مخلوق. این هم خوب است، این هم بندگی است، این را هم به بهشت می برند و بهتر از آن اولی است لکن این عبادت، عبادت «اُجَراء» است؛ مثل کارمند، بنا، عمله که برای آن پولی که بـــه او مــی دهـــند، کار می کند، اگر بهشتش می برند برای حور و قصور است. این عبادت چندان مایه ای ندارد. نسبت به آن قسم بعدی چندان ارزشی ندارد.
عبادت محبان و آزادگان
بهتر از همه ی این ها بندگی برای خود خداست و تحصیل رضای خداست«حبّاً». به خاطر این که خدا را دوست می دارد و خدا محبوبش هست، او را عبادت می کند متقابلاً این هم محبوب خداست:
((إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ)) (۷)
تا این طرف مرز است از اولیای شیطان است. وقتی به مرز تقوا رسید و مصداق عباد صالحین شد، محبوب خدا می شود. خدا اهــل تــقوا را دوســت می دارد و معلوم است وقـــتی خدا کــسی را دوســـت می دارد، چه معامله ای با او می کند. این عبادت، عبادت کرام و بزرگان است، عبادت احرار است، و در ذیل روایت دارد «افضل العبادة» یعنی بهترین عبادات همین قسم است.
بله! بهشت و جهنم هست اما ما چرا برای بهشت عبادت کنیم؟ امر خداست، فرمان خداست. اگر بر فرض محال، خدا اهل تقوا را جهنم هم ببرد، باید عبادت خدا را بکنیم، بندگی او را بکنیم. عبد باید عبودیّت بکند، این دیگر از روی خوف و طمع نیست، نه از روی طمع به بهشت است و نه از روی ترس از جهنم. این عبادت انسان های آزاد است؛ انسان هایی که از اسارت بیرون آمده اند؛ احرار، آزادگانی که از قید و بند هوس آزاد شده اند و بنده ی شهوت نیستند و مادیات مقیّدشان نکرده است، خودشان را آزاد کرده اند، پرواز کرده اند، خدا در وجودشان حکم فرماست. این ها آزاد مردانند.
نیت بر روی عبادت نقش خیلی عجیبی دارد که آن را پر ارزش یا کم ارزش کند. لذا خیلی از بزرگان عباداتشان از قسم سوم بوده و همه ی همّشان این بوده است که رضای خدا را تحصیل کنند. بنده ها بپسندند یا نپسندند.
حضرت صادق(علیه السلام) پولی دادند به یکی از اصحابشان و آدرس یکی از بنی هاشم را دادند که آن پول را برای او ببرد اما نگوید چه کسی فرستاده است. صحابی پول را پیش آن هاشمی برد و به او داد و او هم دعا کرد که:«جزاه الله خیراً» و گفت:
«این شخص برنامه اش همین است. همیشه برای من پول می فرستد».
بعد هم از امام صادق(علیه السلام) گله کرد و گفت: « اینها برای من پول می فرستند، به من رسیدگی می کنند اما جعفر ـ امام جعفر صادق(علیه السلام) ـ با آن ثروتی که دارد به من رسیدگی نمی کند».
با یک کلمه ممکن بود این توهّم را از او بر طرف بکند اما نه! امام نظرش این است که این مستحق است و برای رضای خدا باید به او رسیدگی کرد. حالا بفهمد که احترام بگذارد و از امام خوشش بیاید یا نفهمد، فرقی نمی کند.
سیره ی ائمه(علیهم السلام) و اهمیت مطالعه ی آن
این جهت را عنایت داشته باشید که یکی از عوامل تحرک که در انسان انقلاب به وجود می آورد، حرکت به وجود می آورد، قلب را منقلب می کند و ماهیت انسان را عوض می کند، همین سیره ی ائمه است. حتی اصحاب ائمه هم یک برنامه و کارهایی داشته اند، فوق العاده! همان مطالعه ی زندگی آنها برای ما بس است.
در «بحار الانوار» احوال ائمه را نگاه کنید. ببینید این ها چه موجوداتی بودند که دشمن درباره ی این ها یک حرف هایی می زند که آدم بُهتش می زند.
در حالات حضرت امام صادق(علیه السلام) است که در موسم حج، امام در مدینه بــودند. یــک حــاجــی می آید در مسجد می خوابد. اتفاقاً همیان پولش را در منزل جا گذاشته بود. وقتی بیدار شد، فکر کرد همیان را کسی برده. به این طرف و آن طرف نگاه کرد، امام را دید ولی نشناخت. خلاصه نسبت دزدی به حضرت داد. حال، حضرت چه کردند. می برندش در منزل، غذا به او می دهند و با لطف و عنایت زیاد هزار دینار در اختیار او می گذارند.
اگر به یک آدم معمولی، به یک حمال نسبت دزدی بدهند، اصلاً عوض می شود. دیگر نمی شود با او حرف بزنی. آن وقت به امام(علیه السلام)، شخص اول عالم وجود، به امام زمان وقت، نسبت دزدی می دهند؛ ابداً و اصلاً هیچ کاری نمی کند. آن شخص می رود منزل، می بیند که همیانش در خانه است. بر می گردد و می بیند که ایشان حضرت صادق(علیه السلام) است. این چه اخلاقی است؟ اینها انسان های الهی هستند. اینها الگو هستند، اینها نمونه هستند:
((لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ))(۸)
آن وقت مثل مالک بن انس که یک سنی است، می گوید:
((ما رأت عین ولا سمعت اذن ولا خطر علی قلب بشر أفضل من جعفر الصادق فضلاً و علماً و عبادة و ورعاً)) (۹).
می گوید: چشمی در عالم ندیده، گوشی نشنیده، به قلب هیچ بشری خطور نکرده که انسانی با فضیلت تر از امام صادق(علیه السلام) باشد؛ از نظر علمی، از نظر فضیلت، تقوا و ورع. این مـــخالــف ایــن طـــور می گوید. آخر این ها (مخالفان) یک چیزی دیده اند، بی حساب که نیست. این برنامه غیر از برنامه های عادی است. این شخص ـ امام صادق(علیه السلام) ـ غیر از آدمهای معمولی است. این یک حساب دیگری است، یک حساب استثنایی دارد. این آقای سنی که اعتقاد به امامت هم ندارد، چه دیده است که درباره ی امام صادق(علیه السلام) این چنین داوری می کند؟!
ولایت یا روح اعمال
این است که ولایت این خانواده انسان را از نظر معنوی پرواز می دهد. روح می دهد، بدون ولایت اینها، عبادت «هباءً منثوراً» است، هیچ فایده ای ندارد و خداوند تحویل نمی گیرد:
((بنی الإسلام علی خمس: علی الصّلاة و الزّكاة و الصّوم و الحج و الولایة)) (۱۰)
اسلام بر پنج چیز پایه گذاری شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. ولایت از همه مهم تر است. بقیه در پرتو ولایت قبول می شود. ولایت مرز است؛ مرز فلاح و سعادت. این طرف مرز، صالحین هستند و فلاح است، آن طرف مرز، هلاکت است.
آثار ولایت و تقوا
وقتی انسان پایش را در دایره ی ولایت نهاد «یتولّی» روی او می آید. وقتی متّقی شد، از مزایایی برخوردار می شود؛ که مزایای این ها را ولو فهرست وار ـ اگر حیاتی باشد ـ یک شب عرض می کنم:
((وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ)) (۱۱)
((إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً)) (۱۲)
((يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ)) (۱۳)
آدم متّقی برایش گشایش هایی است. خود تقوا مشکل گشاست. انسان متّقی از مهالک بیرون می آید، از گرفتاریها نجات پیدا می کند و رزقِ من حیث لا یحتسب هم دارد و از مزایایی در همین عالم و در همین دنیا برخوردار است.
رزق عنائی
شخص با تقوا رزق عِنائی دارد. رزق عنائی، نان و گوشت نیست، این رزق را همه ی بندگان دارند:
((وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا))(۱۴)
بر خداست که روزی هر جنبنده ای را بدهد. رزق عنائی این است که آن شخص مجذوب به جذب الهی می شود و مشمول عنایت خاصه ی خدا قرار می گیرد. این رزق هم ((من حیث لا یحتسب)) است.
تغذیه ی روحی بالاتر است از این رزق نان و گوشت. آدم باید بدود این طرف و آن طرف، تلاش کند، دنبال چهار شاهی تا یک نان بخور و نمیری پیدا کند. این مال غیر متّقین است، متقین را خدا وعده داده است:
((وَ مَن یَتَّقَ اللهُ یُجعُل لَّهُ مَخرَجاً و یَرزُقهُ مِن حَیثُ لاَ یَحتَسِبُ)).
شخص متقی از نظر روزی ـ که روزی هم انواعی دارد ـ حساب خاص دارد. از راه بی گمان برایش می آید. این که می گویند: «از آسمان برایش می بارد» همین است. برای هر کسی هم نمی بارد. مهم تر این است که دست امام و حجّت وقت روی سرش می آید. و مشمول عنایت خاص او می شود. «یتولّی الصّالحین»؛ خدا «تولّی» صالحین می کند به وساطتِ حجتِ وقت، و بلا اشکال است.
اگر انسان از این مرز وارد مرز صالحین شود؛ به مجرّد این که از این مرز وارد شد و مصداق صالحین گردید، حتماً ارتباط خصوصی با امام زمان(علیه السلام) پیدا می کند. حال چه بفهمد، چه نفهمد، تشرّف روحی اش قطعی است. چه تشرف جسمی حاصل بشود، چه نشود. وقتی هم تشرّف پیدا می کند، چه همان وقت حضرت را بشناسد، چه بعد بشناسد. مسأله ای نیست. عمده همین اســت که پیـــوند بــرقــرار می شود، ارتباط برقرار می شود.
وقتی رابطه برقرار شد تدریجاً محکم هم می شود، دائماً محبّت در قلبش می آید، هم محّب می شود و هم محبوب. هم محّب امام زمان می شود و هم محبوب امام زمان. خدا صالحین را دوست دارد، امام زمان صالحین را دوست دارد. خدا فرموده:
((إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ))(۱۵)
وقتی امام زمان(علیه السلام) دوستش داشته باشد آیا از او دستگیری نمی کنند؟ به او کمک نمی کنند؟ قلبش را هدایت نمی کنند؟ این آدم را وا می گذارند دست شیطان؟ دست دشمن؟ این محال است از این خانواده. از آدم عادی محال است چه رسد به این ها که نمونه ی انسانیّت هستند.
اینها انسان کامل مکمِّل و بهترین خلق خدا هستند. صفات الهی دارند، صفات خدایی دارند، حقیقت این صفات در اینها متجلّی است. بقیه ـ اگر داشته باشند ـ شعاعش خیلی خیلی کم است. آنهایی هم که دارند به واسطه ی این ها دارند.
مصونیّت در حصن ولایت
وقتی که انسان محبوب اولیا شد مصونیت پیدا می کند و این مصونیّت هم لازمه ی آن محبوبیّت است. وقتی دست امام زمان روی سر انسان آمد دیگر نمی گذارند بماند، نمی گذارند شیطان او را به دام بیندازد. فرقش با معصوم در این است که معصوم خطا و گناه نمی کند ولی این شخص اشتباه می کند امّا از گناه محفوظ است، اشتباه می کند ولی پیرامون گناه نمی رود و ازگناه مصون است.
————————–
پی نوشت ها:
۱ـ اعراف: ۱۹۶-۱۹۷
بی تردید، سرور من آن خدایی است که قرآن را فرو فرستاده، و همو دوستدار شایستگان است. و کسانی را که به جای او می خوانید، نمی توانند شما را یاری کنند و نه خویشتن را یاری دهند.
۲ـ در لغت به معنی فاسد است و در اینجا مراد، انسان فاسد و مشرک است.
۳ـ فرقان: ۲۳، «و قدمناالي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا». یعنی [کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند] ما به سراغ اعمالی که آنها انجام داده اند می رویم، و همه را همچون ذرات غبار پراکنده در هوا قرار می دهیم.
۴ـ اقبال الاعمال/۴۶۷،عوالی الئالی،ج۸۶/۴٫ این حدیث مورد اتفاق فریقین است رجوع شود به احقاق الحق ج۴/۶
۵ـ کافی ج۶۳/۴، شرح نهج ابلاغة، ج۸۷/۱۹، دعائم الاسلام ج ۲۷۰/۱، عوالی اللئالی ج ۱۳۲/۳٫
۶ـ کافی ج ۸۴/۲: « عن ابی عبد الله۷ قال: ان العباد ثلاثة، قوم عبدوا الله عزوجل خوفاً، فتلک عبادة العبید. و قوم عبدوا الله تبارک و تعالی طلب الثواب، فتلک عبادة الأجراء. و قوم عبدوا الله عزوجل حباً له، فتلک عبادة الاحرار؛ و هی افضل العبادة»
۷ـ توبه: ۴و۷: چرا که خدا پرهیزکاران را دوست دارد.
۸ـ احزاب: ۲۱؛ قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکوست.
۹ـ مناقب ج ۲۴۷/۴، بحار الانوار ج ۲۷/۴۷، امالی صدوق/۴۳۲، مجلس ۶۶٫
۱۰ـ کافی ج ۱۸,۲۱/۲؛ وسائل الشیعة ج ۱۳/۱؛ محاسن ج ۲۸۶/۱٫
۱۱ـ طلاق: ۲و۳ ؛ و هر کس از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدنی قرار می دهد و از جایی که حسابش را نمی کند به او روزی می رساند.
۱۲ـ انفال: ۲۹؛ اگر از خدا پروا دارید، برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار می دهد.
۱۳ـ بقره: ۲۵۷؛ آنان را از تاریکی ها به سوی روشنایی به در می برد.
۱۴ـ هود: ۶؛ و هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزیش بر عهده ی خداست.
۱۵ـ توبه: ۴و۷؛ چرا که خدا پرهیزکاران را دوست دارد.