شـوق وصـال [۸]
«علامه ي فقيه آيت الله حاج شيخ حسن صافي اصفهاني(ره)»
چکيده:
علامه ي فقيه حضرت آيت الله حاج شيخ حسن صافي(ره) در اين اثر گرانبار در ادامه ي بحث تکامل ابتدا به تشريح حيات ابدي انسان و ملاک انسانيت مي پردازد و سپس به نقش نور ولايت در باطن انسان و چگونگي استعانت از آن اشاره مي کند و در پايان اين جلسه به معناي «والعصر» در قرآن مي پردازد و لذايذ معنوي عصر ظهور حضرت ولي عصر(عج) را توضيح مي دهد. نورالصادق مطالعه ي اين اثر گرانبار معنوي را به خوانندگان عزيز سفارش مي کند.
بسم الله الرّحمن الرّحيم «وَ الْعَصْر * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ و َتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ »(۱)
انسانيّت، اکتسابي است
بحث ما درباره ي تکامل انسان و ابعاد مختلف آن بود. وقتي که بچه به دنيا آمد اگر کور مادرزاد باشد و در رحم برايش چشم ساخته نشده باشد ديگر به طريق عادي قابل علاج نيست و طبيب نمي تواند چشم او را برگرداند، ديگر چشم او نمي تواند ديد پيدا کند. اگر گوش نداشته باشد، اگر دست نداشته باشد، پا نداشته باشد، هم همين طور. لکن يک چيزي هست که بايد خودش تحصيل بکند وآن شخصيّت انساني است، انسانيّت انسان است.
وقتي که انسان متولّد مي شود، صورتاً آدم است لکن سيرتاً انسانيّت ندارد. بعداً بايد خودش، خودش را بسازد، بايد آن عواملي را که سازنده ي انسانيّت است به وجود بياورد تا انسانيّت پيدا بکند و الّا مثل نقش روي ديواراست.
تـــن آدمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشـان آدميت(۲)
اگر بنا باشد انسانيّت انسان به همين صورت باشد، خوب! حيوانات هم همين صورت را دارا هستند. هر چيز کمال خودش را در خودش دارد. از نگاه خدا انسان با ساير حيوانات تفاوتي ندارد. آنها کمال خود را دارند و اينها هم کمال خود را لکن کمال انسانيّت به صورت ظاهري او نيست بلکه به باطن اوست. جمال باطن هم جمالي نيست که خودش درست شود، بايد خود انسان اين جمال انساني را براي خودش ترتيب بدهد. اندام روحي بايد در همين عالم دنيا درست شود.
کوري ابدي
اگر در اين دنيا اندام روحي انسان تشکيل نشود، و انسان چشم باطن پيدا نکند، تا ابد کور خواهد بود:
«وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى» (۳)
اين چشم و ديد باطن را بايد همين جا کسب کند. همچنان که در رحم مادر اگر چشم و گوش و اعضا و جوارح براي بچه درست نشود، بعد از به دنيا آمدن ديگر درست نمي شود، هر نقصي که داشته و با آن به دنيا آمده تا آخر هم با همان نقص هست و ديگر قابل تغيير نيست؛ اندام روحي هم اگر در همين عالم دنيا که دار عمل است درست نشود، در آن جا که دار جزا و حساب است، درست نمي شود:
«اليوم عملٌ و لا حساب، و انّ غداً حسابٌ و لا عمل»(۴)
دنيا جاي عمل است و آخرت جاي جزا. اينجا در عالم دنيا بايد اندام روحي را درست کرد. اگر انسان در اين عالم نتوانست براي خودش ديد باطن درست کند بعد از اين که از دنيا رفت ديگر تا ابد کور باقي مي ماند و نمي تواند چشم باطن داشته باشد.
حيات ابدي انسان
بشر از همان وقتي که روح انسانيّت در او دميده مي شود، حياتش ابدي است. موت انتقال است از جايي به جايي. مرگ اين طور نيست که انسان را نابود کند، مرگ عين تولّد است. يک وقتي در رحم بوده، بعد منتقل گشته به اين عالم دنيا و مدتي هم در اين عالم دنياست تا منتقل شود به عالم آخرت لکن حياتش را دارد. روح مرگ ندارد، روح زنده است، روح ابدي است و مرگ برايش نيست. همان شخصي که در عالم بوده در عالم آخرت هم هست؛ يا متنعّم است به نعم الهي و يا اين که معذّب است به عذاب خداوند.
مقدّمه ي سعادت و شقاوت هم در همين عالم دنياست. در عالم دنيا بايد براي خودش شخصيّت انساني درست بکند. انسانيّت پيدا بکند و اين امکان را هم خدا به او داده است، به خلاف حيوانات که وقتي متولّد مي شوند همان شخصيتي که دارند، همان است و شخصيت ديگري نمي توانند پيدا کنند.
انسان وقتي متولّد مي شود شخصيت انساني ندارد، انسانيّت ندارد، بعد پيدا مي کند، بعد بايد تحصيل کند. اين شخص خودش بايد خودش را بسازد، آن کمالي که براي آن خلق شده يعني رسيدن به مقام قرب الهي را، پيدا کند. اين از اعمال خودش است و بايد تحصيل کند.
انسانيّت انسان و ملاک آن
انسان ها امکانات خوب شدن و رسيدن به مراتب خودشان و استعدادشان را در حد عالي دارند. هم مي توانند سير قهقرايي بکنند و هم مي توانند سير ملکوتي و آسماني نمايند. انحطاط و تکامل، هر دو در اختيار بشر است. خود انسان اين شخصيت را با ايمان و عمل صالح بايد کسب کند.
از نظر جسمي همين طور؛ تدريجاً رشد و نمو مي کند و بلوغ عقلي و فکري و منطقي پيدا مي نمايد و مطالب را درک مي کند. تکامل و بلوغ عقلي هم حدّي دارد که به طور طبيعي براي انسان حاصل مي شود، لکن حدّ عالي تر و بالاتر بلوغ عقلي در اثر اطّلاعاتي است که او بايد تحصيل بکند. دو نفر اگر چه از نظر بهره ي عقلي و فکري يک جور باشند، ممکن است يکي از اين دو يک دانشمند عالي شود ولي آن يکي نشود، آن يکي کمال علمي پيدا بکند و ديگري نکند. اين بسته به اشتغال علمي و تلاشي است که هر کدام انجام مي دهند لکن اين هم، کمال انساني که انسان براي آن خلق شده و آفريده شده، نيست؛ يعني اگر يک انسان، اول دانشمند عالم بشود و ايمان و عمل صالح نداشته باشد، انسانيّت ندارد.
انسانيّت انسان به اين علم و دانش نيست. ممکن است يک دانشمند بهترين عنصر در عالم باشد لکن در اثر کفر وعصيان بدترين خلق خدا باشد و از نظر خدا و انبياء و اولياء هيچ ارزشي نداشته باشد. اينها ارزش که ندارند هيچ، ممکن است از حيوانات هم بدتر باشند. همين دانشمندي که کافر است، پيش خدا ارزشش به اندازه ي يک حيوان هم نيست. بله! از يک نظر مي شود گفت که ارزش دارد ولي اين ارزش، الهي نيست. آن که پيش خدا ارزش دارد کسي است که از نظر فکري، اغراض نداشته باشد، نظام فکري او نظام معتدلي باشد. ايمان به خدا داشته باشد، ايمان به انبياء و اولياء داشته باشد، از نظر عملي؛ اعمالش، اعمال صالحه باشد.
البته عده اي هستند که براي ايمان مراتبي قائل هستند و معتقدند اگر کسي باشد که ايمان به خدا نداشته باشد، ايمان به معاد و نبوت نداشته باشد لکن همين کارهاي خوبي که مسلمان ها مي کنند، همين کارها را بکند، سعادتمند است، داراي انسانيّت است، شخصيت انساني پيدا کرده است لکن منطق قرآن و سنت اين نيست. ايمان، خودش اصالت دارد.
ايمان به خدا بايد باشد. ايمان به نبوّت و روز جزا بايد باشد. تا ايمان نباشد نوعاً آن عمل خيري را که بايد انجام بدهد، انجام نمي دهد. اين ايمان ها، اين اعتقادهاي پاک، اين افکار پاک و معتدل بايد باشد تا عمل صالح از آنها ناشي بشود.
سعادتمند در قرآن
آيات زيادي در قرآن هست که سعادتمند را کسي مي داند که ايمان و عمل صالح داشته باشد. بهشت را براي کساني که ايمان و عمل صالح داشته باشند، خلق کرده اند. عمل صالح منهاي ايمان و ايمان منهاي عمل صالح، هيچ كدام، سعادت نمي آورد. بايد هر دو با هم باشد. ايمان منهاي عمل صالح، موجب استحقاق نعم الهي و مقام قرب الهي نيست. تمام آيات قرآني يا اکثر آنها، جمع بين هر دو را دارد. در بعضي از آيات يکي را دارد اما جمع همه ي آيات به اين است که بگوييم بايد هر دو باشد. ايمان به خدا از ايمان به رسالت رسول خدا و به معاد و هر چيز که از جانب خداست، منفک نيست. همه ي اينها بايد باشد.
کسي که خدا را باور کرده باشد و خدا را شناخته باشد و قدرت خدا را، علم خدا را تصديق کند، نمي شود نبوت انبيا را منکر شود، نمي شود ملائکه را انکار کند، هر چيزي را که از جانب خدا آمده بايد تصديق کند. عمل صالح هم مي خواهد.
اعمال صالح، حسن ذاتي دارند. ظلم، قبح ذاتي دارد و هر کسي فطرتاً مي فهمد. آن هم که ظلم مي کند، خودش مي داند ظلم بد است. از همان اول اگر از ظالم سؤال کني، مي گويد ظلم بد است، لکن عمل خودش را ظلم نمي داند. کار خودش را توجيه مي کند که ظلم نيست. احسان هم همين طور است لکن خيلي چيزهاست که آنها را نمي شود به فکر ما تعيين کرد و حسن و قبح آنها را نمي شود فهميد. خداي حکيم امر و نهي کرده پس حتماً حسن يا قبح دارد و الّا به آن امر و نهي نمي کرد. همه ي اينها بالاخره به اعتقاد به خدا منتهي مي شود. وقتي اعتقاد به خدا بود، اعتقاد به انبيا به دنبالش مي آيد، ايمان به معاد و دستورات خدا به دنبالش مي آيد.
کسب انسانيّت در دنيا
انسانيّت را در همين دوران عالم دنيا بايد تحصيل کنيم. اين عمر، سرمايه ي انسان است که هر لحظه اي از آن که از دست مي رود، به همان اندازه از سرمايه ي انسان کم مي شود، تا آن لحظه ي آخر و آخرين نفسي که مي کشد، ديگر اين سرمايه تمام مي شود. بر انسان است که اين عمر را براي خدا صرف کند و ملحق شود به اولياي خدا و از کساني بشود که «رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ» (۵) از کساني بشود که داراي ايمان و عمل صالحند، و جزء عباد الصالحين بشود، در عين حالي که مي تواند از کساني بشود که بدترين خلق خدا هستند «أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّه»(۶) همه ي اينها در اختيار انسان است.
نقش نور ولايت و نبوت در باطن انسان
انسان همچنان که چشم ظاهر دارد و چشم ظاهريش احتياج به نور دارد تا بتواند اشياء راببيند؛ يعني چشم ظاهري هر قدر هم قوي باشد در تاريکي نمي تواند ببيند؛ عقل انسان و روح انسان هم چشم دارد؛ چشم باطن دارد، چشم باطن هم نوري لازم دارد تا بتواند ببيند. خداي متعال بشر را عاقل خلق کرده، به او عقل داده. عقل يک درک هايي دارد ولي نوعاً ضعيف است و نمي تواند مصالح و مفاسد را درک کند. خداي متعال انبياء را فرستاد، ارسال رسل و انزالِ کتب کرد تا به واسطه ي اين ها که به منزله ي خورشيد باطن هستند؛ يعني به کمک نور نبوّت و ولايت، عقل انسان و روح انسان و چشم باطن انسان ببيند.
اگر نور ولايت و نبوّت نباشد انسان ديد باطن دارد ولي نمي بيند؛ چون فضاي روحش تاريک است. بايد حتماً نور ولايت و نبوّت که يکي هستندـ در قلب باشد تا انسان بتواند حقايق را آن طوري که هست درک کند. واقع را ببيند و حرکت کند.
اگر نور ولايت در باطن نباشد، چشم باطن باز است ولي فضاي باطن تاريک است؛ نمي بيند. نور ولايت بايد اشراق شود به قلب انسان تا به کمک اين نور بتواند حقايق را آن طوري که هست، درک بکند و بعد از درک حقايق، پيروي بکند، پيرو حق باشد.
ولايت و استعانت از آن
حتي پيروي از حق هم کمک ولايت را مي خواهد؛ يعني اين طور نيست که هر کس بتواند خودش عمل عبادي انجام بدهد، عبادتي بکند، بندگي بکند. کمک مقام ولايت است که انسان ها را حرکت مي دهد و مسير آنها را مشخص مي کند و در صراط مستقيم قرارشان مي دهد:
«وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا»(۷)
اگر فضل خدا نباشد هيچ احدي از شما نمي تواند خودش را پاک کند. نمي تواند راه برود. فضل الهي است که او را سير مي دهد. فضل الهي هم همان دست گيري مقام ولايت است. (۸) جذبه ي ولايت است که جذب مي کند. جذبه ي الهي است که جذب مي کند. خدا مغناطيس دل هاست. وليِّ خدا هم مغناطيس دل هاست.
مغناطيس چسيت؟ مغناطيس يک نيروي جذب است. آهن ربا قوه ي مغناطيس دارد. يک نيرويي است که اشياء را به طرف خودش مي کشاند. آهن ربا هر آهني را که در احاطه ي او باشد، جذب مي کند. اين که قطب نما عقربه اش به طرف شمال حرکت مي کند، سرّش اين است که در طرف شمال کوه ها و معادن آهن ربايي زياد است. آن نيروي کهربايي و مغناطيسي اين عقربه را به طرف شمال جذب مي کند.
خدا و اولياي خدا مغناطيس دل ها هستند. دل ها را به خودشان جذب مي کنند. دل وقتي کشيده شد به طرف خدا و انبياء و اولياء، آن وقت است که به اطاعت مي افتـد، به بندگي مي افتـد. هر کسي که مجذوب به جذبه ي الهي است. مجـذوب به جذبه ي ولايت است.
قبلاً يک چنين جذبه اي بوده که هر کسي را در حدّ خودش جذب کرده و عنايت الهي شامل حالش شده و کشيده شده است به طرف مقام ولايي و ربوبي و در مقام اطاعت و بندگي در آمده است. در تمام انسان ها، انسان هاي مفيد، آنهايي که از مصاديق صالحين هستند، اين معنا هست و آيه ي شريفه اي که قبلاً بحث آن شد: «إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحينَ»(۹) ناظر به همين معناست.
همان که قرآن را نازل کرده همان هم ولّي صالحين است. همه ي بندگان صالح خدا، تحت ولايت خدا هستند. ولايت الهي هم شعبه اش و شعاعش، حجّتِ وقت است. عنايت امام زمان(عليه السلام) عنايت خداست. اطاعت او، اطاعت خداست. محبّت او، محبّت خداست. توجّه او، توجّه خداست. عنايت حجت وقت است که شامل انسان ها مي شود. وقتي که انسان عمل صالح انجام داد، دست گيري مي شود. اينها همه اش با عنايت آنهاست.
عنايت خاص و عام
عنايت هم دو قسم دارد: عنايت خاص و عنايت عام. همه ي آنهايي که عبادت خدا را مي کنند، جذبه ي الهي و ولايي شامل حالشان شده لکن صالحين حسابشان از بقيه جداست. وقتي بندگي به حدّي رسيد که به حمل شايع، عبد صالح الهي شد،آن وقت است که دست گيري خاص از او مي کنند. عنايت خاص، شامل حالش مي شود. لطف خاص و جذبه ي خاص، شامل حالش مي شود. آن وقت است که اين انسان از آن دار و دسته اي مي شود که از مصاديق «سلمان منّا أهل البيت» (۱۰) محسوب مي شود. شيعه ي واقعي هم «منّا» است. شيعه ي حقيقي با سلمان و ابوذر فرقي نمي کند. هر کس مصداق عبد صالح خدا شد«منّا» مي شود.
امکاناتي که انسان براي رشد دارد، هيچ موجودي در عالم وجود حتي ملائکه ندارند. ملائکه، خادم شيعه و عبد صالح خدا هستند. (۱۱) اين امکانات، بالقوّه، در وجود همه ي افراد هست لکن بايد به فعليّت برسد. عامل به فعليّت رسيدن اين قوه چيست؟ ايمان و عمل صالح. در سوره ي شريفه ي والعصر مي فرمايد: «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ»(۱۲)
معناي «والعصر» در قرآن
قسم به عصر. براي عصر احتمالاتي است که مفسرين گفته اند. برخي گفته اند مراد از عصر«روزگار» است. بعضي گفته اند عصر«امام زمان(عليه السلام) » است. عده اي گفته اند عصري است که آخر روز باشد. بعضي گفته اند زمان است. دوران بيست و سه ساله پيامبري رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) را نيز گفته اند. احتمال ديگري هم هست که حديث هم بر طبق آن هست.
بهترين احتمالي که حديثي مطابق آن نيست، همين احتمال دوران رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است. همين بيست و سه سال که منشأ سعادت بشريت است و تمام سعادت هايي که انسان تا زمان قيامت پيدا مي کند، به واسطه ي همان دوران است. آن زمان است که منشأ اين خيرات و سعادات شده است.
لکن احتمال ديگري که شيخ صدوق در«کمال الدين» متذکّر آن شده، حديثي از امام صادق(عليه السلام) است که طبق آن حديث، اين عصر را عصرخروج حضرت قائم(عليه السلام) ذکر کرده؛(۱۳) عصر ظهور حضرت. اين احتمال علاوه بر اين که با اعتبار بيشتر، مساعداست؛ حديث هم مطابق آن هست.
وجه آن هم اين است که ببينيد الان در اين عصرچقدر انسان وجود دارد. از بين آنها چه تعدادشان مسلمان هستند. از بين مسلمان ها چه تعدادشان شيعه هستند. از بين شيعه چه تعدادشان اهل صلاح و رستگاري و عمل صالح هستند. خلقت انسان و هدف آفرينش رسيدن به مقام قرب الهي است و اصل و اساس آن است که انسان ها نوعاً به کمال الهي برسند. زمان بعثت مقدمه است و زمان ظهور، زمان نتيجه. رسيدن به کمال الهي در آن زمان براي همه ميسّر است. الان هم ميسّر است لکن آن امکاناتي که آن زمان وجود دارد، الان نيست.
خدا ان شاءالله نصيب کند. از خدا مي خواهيم که اگر هم مرديم، آن زمان را درک کنيم و رجعت کنيم. همان طوري که اين مطلب در دعاها هم هست، و ما هم در دعاهايمان اين مطلب را بخوانيم که خيلي ارزش دارد، خيلي لذّت دارد. آنهايي که آن زمان به دنيا مي آيند، نقايص شان بر طرف مي شود و مي توانند به کمال برسند. امکان دارد که انساني در زمان حياتش اعمال صالحه اش آن قدر نبوده، لکن از خدا بخواهد که در آن موقع رجعت کند و در اين عالم نواقصش تکميل شود و اين قوه به حدّ کمالي که بايد برسد.
لذايذ معنوي
در اين زمان هم انسان بايد هر چه امکانات دارد، ارتباطش را و پيوندش را با مقام ولايت محکم کند. اين ارتباطات، قلب انسان را نوراني مي کند. روح انسان را شاد مي کند. لذايذ معنوي، خودش يک چيزي است که تا کسي به آن نرسد، نمي شود به او فهماند که چيست. بلوغ فکري و عقلي هم همين طور است. اين «أين الملوك و أبناءُ الملوك» را که بعضي از علما گفته اند، روي همين اصل است.
آن کسي که به مقام علمي شامخي مي رسد و مطالب غامض علمي را درک مي کند، لذّتي مي برد که مي گويد: «أين الملوك و أبناءُ الملوك؟»(۱۴) سلاطين کجايند، بيايند و ببينند من چه لذّتي مي برم از اين که به عمق اين مطلب پي برده ام؟ آن دانشمند وقتي مسأله اي مشکل برايش پيدا مي شود، هنگامي که پي به آن مطلب غامض علمي مي برد، لذّتي مي برد که ربطي به اين لذّت هاي مادّي ندارد. آن، يک لذّت معنوي است که فوق اين لذّات است.
شخص تا به آن مقام قرب الهي نرسد و نچشد، نمي تواند لذّت آن مناجات و دعا و قرآن خواندن را درک کند. نماز خواندن لذّت دارد، قرآن خواندن لذّت دارد، البتّه براي اهلش، دعا کردن لذّت دارد؛ لذّتي که اصلاً قابل تصور نيست، فوق همه ي اين لذايذ عالم است. انسان بايد به اين مقامات برسد و تا به اين حد نرسد اين لذايذ برايش قابل تفهيم نيست.
————————
پي نوشت ها:
۱-عصر:۱-۳: سوگند به عصر، که واقعاً انسان دستخوش زيان است؛ مگر کساني که گرويده و کارهاي شايسته کرده و همديگر را به حق سفارش و به شکيبايي توصيه کرده اند
۲- سعدي
۳ـ اسراء:۷۲؛ و هر که در اين [دنيا] کور [دل] باشد در آخرت [هم] کور [دل] خواهد بود.
۴-کافي ج ۵۸/۸، امالي مفيد /۹۲؛ ارشاد، ج ۲۳۵/۱، غررالحکم/۱۴۸٫
۵ـ توبه:۱۰۰؛ خدا از ايشان خشنود و آنان نيز از او خشنودند.
۶ـ بيّنه: ۶؛ اينانند که بدترين آفريدگانند.
۷ـ نور :۲۱؛ و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هيچ کس از شما پاک نمي شد.
۸ـ در ذيل سوره ي يونس:۵۸؛ (قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ) روايتي از رسول گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) وارد شده که منظور از فضل خدا ولايت محمّد و آل محمّد(صلي الله عليه و آله و سلم) مي باشد. (کافي ج۴۲۳/۱)
۹ـ اعراف: ۱۹۶
۱۰ـ عيون اخبار الرضا ج۶۴/۲؛ اختصاص/۳۴۱؛ کشف الغمه ج۹۶/۱
۱۱ـ بسنجيد: بحار الانوار ج ۱۹/۶۶ به نقل از حضرت رضا(عليه السلام): «الملائکة خدّام المؤمنين» و بحار ۶/۶۵به نقل از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم): «انّ الملائکة لخدامنا و خدّام محبّينا»
۱۲ـ عصر: ۱؛ سوگند به عصر که واقعاً انسان دستخوش زيان است.
۱۳ـ کمال الدين/۶۵۶
۱۴ـ اين عبارت منسوب به حکيم ابونصر فارابي است. و در مستدرک الوسائل ج ۱۴۳/۱۳ از قول اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «أين الملوک وأين ما جمعوا ممّا دخلت عليهم المعائب»