آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی(رحمة الله علیه)
چکیده:
صاحب این اثر در ادامه ی بحث تکامل انسانی در اینجا ابتدا، انواع تکامل را بیان می کند و حتی انواع مخالفت با نفس را متذکر می شود و نتیجه می گیرد که آنچه انسان را به تکامل انسانی می رساند فقط و فقط تقوا و عمل صالح و بندگی خداست آن گاه یکی از آثار این بندگی و عمل صالح را که حیات طیبه است گوشزد نموده، می فرماید انسان قبل از آنکه متقی و صالح بشود مرده است وقتی بندگی کرد زنده می شود یعنی حیات طیبه به او می دهند که یکی از خواص این حیات طیبه تشرف است آنگاه ضمن این که اقسام تشرف را بیان می فرماید بهترین نوع تشرف را عبارت می دانند از تشرف با شناخت حضوری.
بسم الله الرّحمن الرحیم
((إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلآ أَنفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ)) (۱)
انواع تکامل
بحث ما درباره ی تکامل انسان بود و این تکامل انسان، ابعاد مختلفی دارد. انسان از جهاتی قابل تکامل است؛ از نظر جسمی ممکن است یک انسان بی عرضه ای، در اثر اجرای برنامه های ورزشی قهرمان شود؛ از نظر علمی ممکن است فیلسوف بشود، مهندس بشود، دکتر بشود؛ از نظر هنری ممکن است مقام شامخی را حایز شود. همه ی اینها، غیر از اولی که مشترک بین انسان و حیوان است و حیوانات نوعاً قدرت بدنیشان خیلی بیشتر از انسان است بقیه از اختصاصات انسان است لکن هیچکدام اینها تکاملی نیست که هدف خلقت انسان باشد، آن که هدف خلقت است چیز دیگری است.
تکامل در اثر ریاضت
همچنین یک نوع تکامل روحی و نفسی است که در اثر ریاضات، اربعینیّات و سلوکات و برنامه های خاص به وجود می آید و اشخاص یک قدرت روحی پیدا می کنند که ممکن است ضمیر خوانی کنند و از نیّت انسان بگویند. می تواند همینطور که خودش اراده می کند جایی برود و می رود، اراده کند که فلان و بهمان بیایند منزل او و آنها بدون اراده پا می شوند و می آیند و نمی توانند نیایند.
از این قبیل چیزها زیاد است و اوراد خاصی هم دارد و سر سوزنی، هر چند لون اسلامی و دینی به آن داده شود، ملاک و معیار قرب به خدا نیست، و هر قدر باشد و به هر حدّی که برسد، ممکن نیست انسان با این امور و وسایل قرب به خدا پیدا کند، مقام ولایت پیدا کند، ولّی الله بشود.
البتّه ممکن است اولیای خدا در ضمن طریق عبودیّت و طریق شرعی که دارند طی می کنند، این قبیل چیزها به ایشان داده بشود، لکن لازم نیست که اولیای خدا بتوانند این کارها را انجام دهند، و نه آنهایی که این قدرتها را دارند آدمهای خوبی باشند. در هندوستان، جوکی های هندی اصلاً معتقداتشان دینی نیست، در بین آنها کفّار زیاد هستند و با این که کافرند، این برنامه ها را دارند، این قدرتهای نفسانی را دارند. در اثر مخالفت با نفس، نفس را قوی می کنند.
انواع مخالفت با نفس
مخالفت با نفس یک وقت در طریق عبودیّت و بندگی خداست که انسان را تکامل انسانی میدهد و یک وقت در همان طریق های دیگر است که نفس قدرت پیدا میکند و اموری انجام میدهد. این خود، یک صنعت است یا یک علم است.
اقسام علوم غریبه
پنج علم است که به آنها می گویند «خمسه ی محتجبه» و «علوم غریبه»، که همین علوم هستند. این علوم را اگر کسی دارا بشود، از این کارهای فوق العاده میتواند انجام بدهد. همه ی آن علوم به صورت اختصاری در این کلمه گنجانیده شده است: «کله سرّ»؛ یعنی «کیمیا»،«لیمیا»، «هیمیا»،«سیمیا» و «ریمیا». این پنج علم از علوم غریبه است.
علم کیمیا، هنری است که افراد مادّی هم دارند و با آن علم می توانند جسم را طلا کنند. اسماء حسنای الهی را اینها به طور خاصی ترکیب می کنند و آثار عجیبی به دست می آورد. اینها فن است، هنر است، صنعت است ولی ملاک و معیار برای تکامل انسانی نیستند.
بندگی تنها راه تکامل
آنچه انسان را به تکامل انسانی می رساند فقط و فقط بندگی خداست. تقوا و عمل صالح، ایمان و عمل صالح است که انسان را بهترین خلق خدا میکند؛ و محال است که کسی راه تقوا و بندگی را طی بکند و به تکامل نرسد.
ممکن است انسانی رشد پیدا کند و خودش هم نفهمد؛ مثل گیاهی که رشد پیدا میکند رشدش به گونه ای است که محسوس و مشخص است یک کسی که سال قبل این گیاه را دیده است، الان که توجّه کند میبیند چقدر رشد کرده است. انسان هم همینطور است، خود انسان ممکن است متوجّه نشود؛ یعنی مصلحت است که متوجّه نشود لکن به حتم و یقین، خدا عهده دار ولایت بر صالحین است:
((إِنَّ وَلِيِّيَ الله الَّذِي…)) این ولایتی که خدا دارد آن ولایت تکوینی عامی که بر همه ی موجودات دارد نیست. همه ی موجودات، تحت فرمان خدا هستند، تحت مشیّت و اراده ی حق تعالی هستند امّا این، یک رهبری خاص و ولایت خاص است که این بنده را به وسیله ی حجّت وقت، نبیّ آن زمان، امام آن زمان، رهبری خاص می کنند، رهبری باطنی می کنند، دستگیری می کنند، سیرش می دهند، امدادهای غیبی شامل حالش میشود، عنایت خاصه ی ولّی عصر شاملش میشود.
حیات طیّبه: اثر عمل صالح
اگر کسی مؤمن شد، مصداق صالحین شد، به اصطلاح طلبگی به حمل شایع، صالح شد، آثاری دارد:
((مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً)) (۲)
خدا به اینها حیات طیّبه می دهد؛ حیات طیّبه، نه حیاتی که همه دارند. در همین عالم دنیا یک حیات پاک و پاکیزه ی معنوی الهی به او می دهند، درهمین دنیا«فرقان» به او می دهند، در همین دنیا نور خاصی پیدا میکند:
((أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ)) (۳)
وقتی متّقی و صالح نبود مرده بود، حیات انسانی نداشت، حتّی اگر اول طبیب، اول مهندس، اول فیلسوف و اول سیاسی عالم باشد اگر تقوا نداشته باشد، مرده است. قبل از این که صالح باشد، مرده است. ممکن است همین ها جایز القتل بلکه واجب القتل باشند؛ یعنی ممکن است کسی ازهمه ی اطباء اعلم باشد ولی کافر و مشرک باشد، این در اسلام اصلاً ارزشی ندارد. به حسب منطق اسلام و قرآن هیچ ارزشی ندارد، هر چقدر میخواهد علم داشته باشد. اگر مرتد باشد، جایز القتل است، بلکه گاهی واجب القتل میشود. اگر انحراف عملی داشته باشد؛ مثلاً قاتل باشد، ولیّ مقتول حق دارد او را بکشد یا اگر مفسد فی الأرض باشد، باید بر او حد، جاری کنند و او را بکشند.
این علم این چنینی بدون تقوا و عمل صالح، در پیش خدا و اولیای خدا هیچ ارزشی ندارد اما اگر علم توأم باتقوا و عمل صالح باشد، آن وقت است که نتیجه اش حیات طیّبه است، یعنی در همین عالم، نور و فرقان دارد، از همه ی جهات برایش سعه و گشایش است و بالاتر از همه این که تحت عنایت و حمایت و الطاف خاصّه ی حجّت وقت قرار می گیرد. وقتی مصداق صالح شد، خدا وعده داده است دستگیری کند و رهبریش کند: ((و من أصدق من الله وعداً)). رهبری و دستگیری هم به وسیله ی امام زمان و حجّتِ وقت خواهد بود. از آن وقت با حجّت وقت پیوند و ارتباط پیدا می کند اگر چه نتواند تشرّف حاصل کند.
انواع « تشرّف خدمت امام»
تشرّف، انواع و اقسامی دارد؛ اعلای تشرّف این است که کسی خدمت امام برسد و همان موقع امام را بشناسد و استفاده بکند. ممکن است خدمت امام برسد لکن آن موقع نشناسد و بعداً با قرائن بشناسد. از این قبیل قضایا زیاد بوده است.
ممکن است مشرّف بشود حتی با او رفیق باشند و ارتباط داشته باشند، رفت و آمد داشته باشند، هم غذا شدن و این قبیل برنامه ها باشد لکن نفهمد. نه آن وقت بفهمد و نه بعد بفهمد. این بوده است و شده است. مصلحت نیست بفهمد. ممکن است این بنده تا آن حد، تکامل پیدا نکرده باشد ولی داخل مسیر است و زمینه ی روحیش مساعد است، برنامه ی عملی و اخلاقی و عبادیش به گونه ای است که با امام پیوند و ارتباط پیدا کرده و محبوب خدا و اولیای خدا شده است.
خدا و اولیای خدا افراد متّقی و بنده ی صالح را دوست دارند. می آیند پیش او و از او تفقّد می کنند، دستگیری می کنند، در جهات مختلف، راهنماییش می کنند ولی مصلحت نیست بفهمد این آقایی که با او صحبت میکند، حضرت هستند، صلاح نیست. در همین زمان ما بوده اند علمایی که با ما نسبت استادی داشتند یا نزدیک به عصر ما بوده اند و تشرّف داشته اند.
ریاضت طلاب در نجف اشرف
در نجف اشرف برنامه ای بوده است و آن اینکه وقتی طلّاب و علما بعد از طی مراحل علمی و فراغت از تحصیلات می خواستند به اوطانشان مراجعت بکنند(۴) دو سال، کمتر یا بیشتر، مشغول تهذیب اخلاق می شدند، مشغول سیر و سلوک شرعی می شدند. چون اینها می خواستند بروند مردم را تربیت بکنند، خودشان نباید کمبود داشته باشند. آدم بشوند و بروند. درضمن این برنامه بعضی ها که لیاقت پیدا می کردند، تشرّف هم حاصل می کردند و بالاخره به نتایجی میرسیده اند.
تشرّف از راه علوم غریبه
یکی از این آقایان در همین علوم غریبه وارد بوده است؛ ضمن تحصیلات، این علوم را هم آموخته و مِن جمله علم جفر را به حد کمال رسانده بود. پیش خودش میگوید مدتهاست داریم زحمت می کشیم، خوب است از این علمی که داریم، برای اینکه تشرّف حاصل کنیم، استفاده کنیم و آن مدت طولانی که دیگران طی میکنند و مشغول تهذیب اخلاق میشوند، طی نکنیم و زودتر برسیم. به این فکر می افتد و در یک سفر که از نجف به کربلا رفته بود محاسبات جفری را برای تشرّف اِعمال میکند تا این که بفهمد امام کجا هستند.
محاسبات او دو ساعت طول کشید، تا به نتیجه رسید و با جفر سؤال کرد که حضرت کجاست؟ با دقت کامل جواب آمد که حضرت داخل صحن مطهّر حضرت سیدّ الشهداء(علیه السلام) پهلوی پیرمرد قفل سازی هستند. بلند می شود می رود داخل صحن مطهر، می بیند یک پیرمرد قفل سازی است و آقای بزرگواری هم پهلویش نشسته اند. جرأت نمی کند برود پیش که سؤال کند. می گوید اگر بروم بگویم شما امام زمان هستید مردم به من میخندند. تشکیک می کند که نکند محاسبات اشتباه بوده و جفر باطل در آمده است. بالاخره وقتی شک بر او عارض میشود، بر می گردد.
فردای آن روز همین برنامه را با دقت کامل تکرار میکند. باز جواب می آید که حضرت داخل صحن پهلوی پیرمرد قفل ساز هستند. می آید و می بیند باز همان آقا مشغول صحبت با آن پیرمرد هستند. این بار هم فکر می کند که چطور می شود حضرت اینطور با این پیر مرد گرم بگیرد، یعنی چه؟ نکند من اشتباه کردم، خلاصه شک میکند.
یک دفعه ی دیگر، با دقت کامل محاسبات جفر را انجام می دهد و باز همان جواب می آید؛ مثل دو روز قبل بلند می شود و به صحن مطهر می رود و باز جریان گذشته را میبیند. این دفعه جلو رفت و حضرت هم بلند شدند و جلو آمدند و دست بر شانه اش زدند و فرمودند مثل این قفل ساز بشو تا خودم سراغت بیایم. و دیگر کسی را نمی بیند.
بعد پیش قفل ساز آمد تا ببیند او چه برنامه ای دارد. مدتی پهلویش می رود، گرم می گیرد و رفیق می شود و ضمن صحبتهایش می گوید: یک آقایی را می بینم گاهی اوقات می آیند دَرِ مغازه ات.
ـ بله! خوب آقایی است. ما خیلی با هم رفیق هستیم.
ـ خوب! این آقا چه کسی هستند و اسمشان چیست؟
ـ سید مهدی پسر سید حسن
ـ خوب ! چند وقت است با هم رفیق هستید؟
ـ مدّتی است، چند وقت است.
مکرّراً از این سؤالات می کند تا متوجّه می شود که این پیرمرد نمی داند این آقا چه کسی هستند و آقا را نمی شناسد. پیرمرد می گوید: خیلی با این آقا رفیق هستم. چیزهایی بلد است این آقا، که هیچ کس بلد نیست؛ مثلاً می گوید: این نقطه از زمین مسلخ حضرت علی اکبرـ سلام الله علیه است.
بعد متوجّه می شود که حالا مصلحت نیست که حضرت خودشان را به این پیرمرد معرفی کنند ولی با او رفت و آمد دارند؛ مثل دو رفیق صمیمی. حضرت هر روز پیش او می آیند و با او گرم می گیرند و مقداری از وقتشان را صرف او می کنند.
خوب! این چه کرده است که محبوب شده و مورد محبت و عنایت حضرت واقع شده است؟ مدتّی با او رفیق میشود و میبیند هیچ چیز درباره ی او نمی شود گفت، جز اینکه یک بنده ی صالح خداست. کارهایش روی حساب است، روی تقواست، هر طور تشخیص می دهد عمل می کند، هیچ فوق العادگی هم ندارد. نمی تواند در نمازش، در روزهاش، از او نقطه ی ضعف بگیرد. همانطور که تشخیص می دهد بر خلاف آن عمل نمی کند. خوب! این از صالحین شده است:
((إِنَّ وَلِيِّيَ الله الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ)) (۵)؛
به وسیله ی حجت وقت از او دستگیری و سرپرستی شده است.
پیوند عبد صالح با ولّی الله الاعظم(علیه السلام)
اگر عبد صالح خداشد، حتماً حتماً با حضرت پیوند پیدا می کند، حتماً ارتباط برقرار می شود، حتماً الطاف خاصّه ی حضرت شامل حالش می شود، دعایش می کنند و چه مقامی بالاتر از این که انسان مورد عنایت ولی الله واقع شود. آن وقت است که دیگر نمی گذارند این آدم منحرف بشود، مصونیّت پیدا میکند. بالاخره نمی گذارند منحرف شود، به یک وسیله ای او را متنبّه می کنند.
به قول ما حواس جمعش می کنند که کارهایش روی حساب باشد، کج و معوج نرود. آن وقت است که بدون هیچ ضلالت و گمراهی و انحراف و اعوجاجی مسیر تکامل انسانی را طی می کند. صراط مستقیم، آن وقت است؛ چون اصلاً خودش نمیرود، او را می برند. البتّه خدا به او توفیق داده و با عنایت فضل الهی مقدّماتش را طی کرده است و رسیده است به جایی که او را میبرند.
———————
پی نوشت ها:
۱ـ اعراف: ۱۹۶-۱۹۷: بی تردید، سرور من آن خدایی است که قرآن را فرو فرستاده ، و همو دوستدار شایستگان است. و کسانی را که به جای او می خوانید، نمی توانند شما را یاری کنند و نه خویشتن را یاری دهند.
۲ـ نحل: ۹۷: هر کس از مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگی پاکیزه ای حیات حقیقی بخشیم.
۳ـ انعام: ۱۲۲:آیا کسی که مرده دل بود و زنده اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود….
۴ـ آن وقتها این برنامه بود و متأسفانه الان نیست. مرحوم آقا سید عبدالهادی(شیرازی) فرموده بودند در زمان خودشان در حوزه ی نجف بیست و دو حوزه ی درس اخلاق بود.(مؤلف)
۵ـ اعراف: ۱۹۶: بی تردید، سرور من آن خدایی است که قرآن را فرو فرستاده، و همو دوستدار شایستگان است.