عرفان اسلامی وعارف حقیقی
مرجع عاليقدر شيعه آيت الله العظمي حاج شيخ لطف الله صافي گلپايگاني
متأسفانه لفظ عرفان و عارف در عصر ما مورد سوء استفاده و منحرف کردن مردم از تعاليم واضح دين شده است. اطلاق اين لفظ بر هر مسلماني که معرفت به توحيد خدا و سایر عقاید حقه داشته باشد جایز است هر کس از تعاليم و هدايت هاي قرآن و حديث بيشتر اطلاع داشته باشد عارف و با معرفت است و هر کس در خلقت آسمان و زمين و آيات الهي و عجائب عالم آفرينش و عظمت و وسعت عالم و دلائل بي شمار بر علم و قدرت و حکمت خدا بيش تر فکر کند علم و عرفانش بيشتر است.
«إِنَّ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النهََّارِ لاََيَاتٍ لّأُِوْلىِ الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَاذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (۱)»
تفکر در خلق و تفکر در فناء دنيا همه عرفان بخش است تفکر در خود انسان در چشم و گوش و بيني و ميليونها اسرار وجود انسان که هنوز هم بيشترش ناشناخته است همه معرفت بخش است.
توضيحات قابل ذکر است: برخي از کساني که مکتب به اصطلاح خودشان عرفان را تعريف ميکنند عرفان را در برابر فلسفه، علم ميگويند، و عالم به آن را عارف مي خوانند و در فرق آن با فلسفه ميگويند: موضوع فلسفه مطلق وجود است از وجود خدا تا همه موجودات تا ذره و کمتر از ذره و روح و جسم و عرش و کرسي و جن و انس و ملائکه و…، که البته بر مبناي اصالة الماهيه وجود مفهومي انتزاعي از تحقق همه و صادق بر همه است و بحث قائل به اصاله ماهیه در ذوات اشياء متمايز الحقيقه است و بنا بر مبناي اصالة الوجود و اين که هر چه وجود دارد به وجود موجود است (بلکه موجود همان وجود است و حقيقي است) مثل نور ذات تشکيک و تمايز مصاديق آن به مراتب و وجوب و امکان و شدت و ضعف است و بنابراين لازم شود همه موجودات از باري تعالي و به اصطلاح آنها واجب الوجود و کل عالم امکان و ممکن الوجود در حقيقت ذات اشتراک داشته باشند و به طور مطلق متباين بالذات نباشند.
در نتيجه با مفاد مثل «« لَيْسَ كَمِثْلِهِ شىَْءٌ» (۲) موافق نميشود و مفاد اين جمله کريمهي عظيمهي که از آن به طور مطلق نفي مثل خدا ميشود و «ليس کمثله شيء في ذاته وصفاته ونعوته» ميباشد، مقيد ميشود و «ليس کمثله شيء في صفاته ونعوته» ميگردد، به هر حال از اين بيان اگر چه فيالجمله غيريت و مغايرت بين خالق و مخلوق استفاده ميشود ولي غيريت آنها در حقيقت وکنه ذات به تمام معني فهميده نميشود بلکه مماثلت ذاتيه از آن مفهوم ميشود مع ذلک در فساد مثل اين که قائل به وحدت مصداقي و عينيت آن باشند نمي باشد و اين که کسي بگويد وجود حقيقت واحد نامتناهي است که از آن تعبير به الله و واجب الوجود ميشود و سائر اشياء از عرش و کرسي و زمين و… همه مراتب وجودي همان وجود نامتناهي و واجد شمرده ميشوند اين با موضوع فلسفه که مطلق وجود است و داراي دو مصداق متباين بکنه ذات ميباشد سازگار نيست.
اما موضوع به اصطلاح علم عرفان را وجود مطلق ميگويند و مصداق واحد آن را خداوند متعال ميدانند، و کسي را عارف ميگويند که به عکس حکيم که از مطلق وجود بحث ميکند از وجود مطلق بحث ميکند نه غير او، بنابراين تفکر در آيات خدا و خلق آسمان و زمين و اختلاف شب و روز و نظر در آثار علم و قدرت خدا که با تاکيد در آيات قرآن مجيد مثل:
« وَ فىِ الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَ فىِ أَنفُسِكمُْ أَ فَلَاتُبْصِرُونَ » (۳)
و مثل « أَ فَلَا يَنظُرُونَ إِلىَ الْابِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلىَ السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ*وَ إِلىَ الجِْبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ»» (۴)
به آن ترغيب شده و معرفتي که از آن حاصل ميشود عرفان نميدانند و تفکر در اين آيات و نظر در ملکوت آسمان و زمين چون نظر در وجود مطلق که مدعي عرفان ميگويد نيست عرفان و معرفت نميباشد.
اين عرفان که قائل به وجود مطلق باشد که مصداق آن منحصر به فرد و مقتضاي اطلاق آن وحدت و نفي کثرت است از قرآن مجيد و روايات معتبر استفاده نميشود. اصل وجود حقيقي وجود که امر انتزاعي نباشد مورد انکار بسياري از به اصطلاح محققان و حکما است، و وجود مطلق که همه باشد يا همه او باشند يا همه، مراتب وجودي او باشند نسبت همه به او نسبت امواج به دريا وحروف به حبر، و (سه نگردد ابريشم ار او را / پرنيان خواني و حرير و پرند)، اين معاني از قرآن مجيد و روايات فهميده نميشود، و همان مشرب و اصطلاح وحدت وجود را که اعلام متکلمين و متشرعه و مؤمنين به کتاب و سنت نمي پذيرند نشان ميدهد.
هيچ يک از اسماءالله الحسني مفهوم وجود مطلق را ندارند بلکه همه بر خلاف آن دلالت دارند، و اگر کسي بخواهد آنها را اسماء وجود مطلقي که خود تصور کرده بداند بايد همه را حمل بر خلاف ظاهر و بلکه خلاف صريح آنها بنمايد و وارد سخن از هويت وکنه شود هر چند بگويند کنه وجود نيز نامعلوم است.
عارف حقيقي کسي است که به کل اسماء و صفات و نعوت الهيه که قرآن کريم و روايات صحيحه و ادعيه معتبره بر آن دلالت دارند تصديق داشته باشد و مؤمن باشد و او را خالق و خودش و همه را مخلوق و او را رازق و خود را مرزوق و او را قاهر و خود را مقهور و او را رحمان و رحيم و خود را مرحوم و او را مالک و همه را مملوک و… و او را غير همه و همه را غير او بداند و سير در راهي که منتهي به انکار واقعيت و حقيقت اين عناوين مي شود اگر چه در حد بسيار ضعيف باشد عرفان نيست و جهل است.
سير در راهي که منتهي به نفي همه اشياء ميگردد و متحقق را فقط وجود مطلق که اقلا وجود هويتي به اين معني محل اختلاف حتي بين ارباب به اصطلاح معقول است ميدانند عرفان نيست، و معرفتي که از طريق کتاب و سنت و وحي و ارشاد امناءالله و نهج البلاغه و صحيفه کامله و… حاصل نشود و نصوص، آن را نفي نمايد عرفان و معرفت نيست.
عرفان و معرفت خدا
« لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الخَْبِيرُ » (۵) و (انه محتجب عن العقول کما هو محتجب عن العيون) و (هو واحد الاحد) و «ليس کمثله شيء » و « يَعْلَمُ مَا تحَْمِلُ كُلُّ أُنثىَ وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ» (۶) «خــلق کلّ شيء» (۷) و « يَعْلَمُ خَائنَةَ الْأَعْينُِ وَ مَا تخُْفِى الصُّدُور » (۸) و لا اله الا هو وحده لاشريک له و… ميباشد و خلاصه خداي قرآن، خداي اسلام، خداي نهج البلاغه و اين همه روايات و ادعيه توحيدي معرفتبخش، با وجود مطلق متحدالمعني نمي باشد و عارف و عرفان اسلامي و قرآني را نبايد به اين عرفان اصطلاحي و مبتدع و ملتقط اشتباه نمود.
———————————–
پی نوشت ها:
(۱) سوره آل عمران، آيات ۱۹۰ و ۱۹۱٫
(۲) سوره شوري، آيه ۱۱٫
(۳) سوره ذاريات، آيات ۲۰ و ۲۱٫
(۴) سوره غاشية، آيات ۱۷ تا ۱۹٫
(۵) سوره انعام، آيه ۱۰۳٫
(۶) سوره رعد، آيه ۸٫
(۷) سوره انعام، آيه ۱۰۲٫
(۸) سوره غافر، آيه ۱۹٫