غلو در قرآن و حديث (قسمت دوم)
حجت الاسلام معمار منتظرین
در صفحه ۲۷۴، ج ۲۵ بحار که عرض کردم ۱۱۹ روايت در نفي غلو و مذمت غلو هست آمده؛ که يک شخصي آمد خدمت حضرت رضا(علیه السلام) و گفت: آقاجان عدهاي از مردم هستند که گمان مي کنند صفات خدا مال اميرالمؤمنين است و «يزعم ان هذه کلها صفات عليّ و انه هو الله رب العالمين». اميرالمؤمنين خدا هستند، رب العالميناند.
«قال فلما سَمِعها الرضا» وقتي حضرت رضا (علیه السلام) اين را شنيدند، «ارتعدت فرائسه». شروع کرد بدن مبارک لرزيدن و «تسبّبَ عَرَقا»، عرق از صورت مبارکشان شروع کرد ريختن و «قال سبحان الله، سبحان الله، عما يقولوا الظالمون». يعني اينها که اين حرف را ميزنند، ظالماند و الکافرون، يعني اينها که ميگويند اميرالمؤمنين خدا هستند، کافر هم هستند.
حالا ببينيد حضرت چه طوري ردّ ميکنند؟ آياتي که خوانديم را در ذهنتان بياوريد: «اوليس کان علي(علیه السلام) آکلاً في الآکلين»، مگر نه اين که اميرالمؤمنين(علیه السلام) غذا ميخوردند و نان جو ميل ميکردند. اگر حضرت امير نان جو ميخوردند چه طوري خدا بودند؟ «و شارباً في الشاربين»، مگر نه اين که حضرت امير آب مينوشيدند. «و ناکحاً في الناکحين»، مگر نه اين که حضرت امير همسر داشتند، فرزندان متعدد داشتند، «و محدثاً في المحدثين»، مگر نه اين که اميرالمؤمنين حديث و سخن ميگفتند.
بعد ميفرمايند که «و کان مع ذلک مصلياً خاضعاً»، اميرالمؤمنين نماز ميخواندند، خضوع ميکردند «بين يدي الله ذليلاً»، در مقابل دو دست جلال و جمال خدا ذليل بودند «و عليه ابواه منيبا»، حضرت امير بسيار رجوع کننده به خدا بودند. «افمن کان هذه صفته يکون الها»، کسي که اين صفات را دارد ميتواند «الله» باشد؟ «فان کان هذا الهاً فليس منکم احدٌ الا و هو الهٌ لمشارکته …» حضرت نهي ميکنند و ميفرمايند اين شرک بالله است.
پس به اين شکل از اهلبيت سخن گفتن مورد قبول قرآن کريم نيست. شاهد بعدي را دقت کنيد.
در صفحه ۲۸۶، روايت چهلم، جناب ابان بن عثمان ميگويد، از امام صادق(علیه السلام) شنيدم ميفرمود: «لعن الله عبد الله بن سبا، انه ادعي الربوبيه في اميرالمؤمنين»، خدا لعنت کند عبدالله بن سبا را؛ که الان در دنيا آقايان وهابي به غلط نسبت ميدهند شيعه را به عبدالله بن سبا. فلذا بايد خيلي دوستان مراقبت کنند، مخصوصاً مداحان عزيز اهلبيت(علیهم السلام)، مخصوصاً جوانها از مداحان اهلبيت، اشعاري که ميخوانند اگر دقيق نباشد، آن وقت اين اتهامي که به شيعه زده ميشود تقويت ميگردد. البته مرحوم علامه سيد مرتضي عسکري، کتابي دارد به نام «عبدالله بن سبا» و در آن جا نسبت شيعه به عبدالله بن سبا را با سند محکم ردّ کردهاند.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: خدا لعنت کند عبدالله بن سبا را «انه ادعي الربوبيه في اميرالمؤمنين و کان والله اميرالمؤمنين عبدالله طائعاً»، امام صادق (علیه السلام) قسم ميخورند به خدا که؛ اميرالمؤمنين (علیه السلام) يک عبدي بودند مطيع مقابل پروردگار عالم، «الويل»، «واي» يعني چاه «ويل»، «لمن کذب علينا»، به کسي که به ما دروغ ميبندد «و ان قوم يقولون فينا ما لا نقوله في انفسنا»، هر کس بگويد اين ها خدا هستند و قسّام رزق عبادند و رزق اولين و آخرين را ميدهند، هر کس اين نسبتها را به ما بدهد «نبرأ الي الله منهم» ما از آنها پيش خدا بيزاري ميجوييم؛ «نبرأ الي الله منهم»، دو بار امام صادق(علیه السلام) فرمودند ما از آنها بيزاري ميجوييم.
اين هم روايت دوم؛ غلو يعني ادعاي ربوبيت براي اهلبيت کردن و نتيجتاً غالي کسي است که اهلبيت را در حد ربوبيت بداند.
همچنين در صفحه ۲۹۶ حديث پنجاه و هفتم، امام صادق(علیه السلام) مي فرمايند: «من قال»، هر کس بگويد «بأننا انبياء» ما اهلبيت، نبي هستيم؛ «فعليه لعنت الله»، لعنت خدا بر او. يعني حضرت امير را بياورد در حد پيغمبر، قطعاً اميرالمؤمنين حدّشان در حدّ پيغمبر نيست و قطعاً رسول اکرم افضلاند از وجود مبارک اميرالمؤمنين.
حالا اين جا ميخواهم يک نکته بگويم. بنده اين مطلب را چندين بار تکرار کردم که ولايت خدا از مقام نبوت و مقام رسالت افضل است. چرا؟ خدا خودش فرموده در آيه ۵۵ «انما وليکم الله». چون خدا خودش را به وصف ولايت توصيف کرده پس خدا ولي است. مقام ولايت الهي از مقام نبوت و رسالت بالاتر است. چون خدا خودش را به اين وصف توصيف کرده است. اين جمله معنايش اين نيست که نستجير بالله اميرالمؤمنين افضلاند از رسول اکرم، نه خير! رسول اکرم افضلاند. به دليل اين که رسول اکرم هم نبياند، هم رسولاند، هم ولياند؛ اما اميرالمؤمنين فقط مقام ولايت و امامت را دارند.
فلذا امام صادق(علیه السلام) ميفرمايند: «عليّ افضلنا بعد النبي. عليٌ خيرنا بعد النبي.» آقا اميرالمؤمنين بهترين ما ائمه هستند، اما بعد از پيغمبر. پيغمبر مربي و معلم وجود مبارک اميرالمؤمنيناند. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) خودشان فرمودند: «انا اديب الله» من را خدا ادب کرده است و «علي اديبي»، آن وقت من هم علي بن ابيطالب را ادب کردهام.
پس گفته شد ولايت خدا افضل است از نبوت و رسالت، نه اين که از اين جمله کسي نتيجه بگيرد که اميرالمؤمنين که صاحب ولايت هستند، افضلاند از پيغمبر اکرم.
اين جا حضرت ميفرمايند؛ هر کس بگويد ما انبياء هستيم «فعليه لعنت الله و من شک في ذلک» هر کس شک کند بگويد نه(!) معلوم نيست شايد اينها پيغمبر هم باشند «فعليه لعنت الله»، باز اگر کسي هم در اين مطلب شک کند لعنت خدا بر او باد.
اين هم يک مرتبه از غلو ميشود که اميرالمومنين(علیه السلام) را از حدّ امامت و ولايت برسانيم به حد رسالت. درست است که ايشان نفس پيامبرند اما، مقام نبوت را دارا نيستند. تصريح هم کردند حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در حديث منزلت که احمد بن حنبل در کتاب فضائل الصحابه هم که از علماي اربعه اهل سنت است نقل کرده، يا علي منزلت تو مثل منزلت هارون است نزد موسي؛ «الا انه لانبي بعدي». الاّ اين که پيغمبري بعد از من ديگر نيست.
اما صفحه ۳۰۳ حديث ۶۹، صالح بن سهل ميگويد: «کنت اقول في اباعبدالله بالربوبيه.» اين آدم سالمي بوده اما جاهل بوده، معاند نبوده. ميگويد من در مورد امام صادق(علیه السلام) گفتم، امام صادق ربوبيت دارند، العياذ بالله. «فدخلت»، من رفتم پيششان. «فلما نظر اليّ»، وقتي امام چشمشان به من افتاد، «قال يا صالح : انا ولله عبيدٌ». به خدا قسم ما عبديم. «مخلوقون»، ما مخلوقيم. «لنا ربٌ»، ما يک ربّ داريم، «نعبد» که او را ميپرستيم. «و إن لم نعبده لعذبنا»، اگر ما او را عبادت نکنيم او هم ما را عذاب ميکند، هيچ قرابتي بين ما و خداي مهربان نيست. اين هم باز يک مورد ديگر؛ پس اهلبيت(علیهم السلام) مخلوق خدا هستند.
و اما حالا سرّ قضيه، اين جا يک کليد بسيار مهمي است که اگر انشاءالله اين قصهاي که الآن ميخواهم بگويم همه خوب گوش کنند، به فضل خدا مسئله مقامات اهلبيت اينجا روشن خواهد شد. جمله مال وجود مبارکي است که همهي انبياء و اولياء انتظار آمدنش را ميکشند؛ يعني حضرت حجت بن الحسن(عجل الله تعالی فرجه شریف).
روايت را مرحوم علامه مجلسي از احتجاج نقل کردهاند، احتجاج مال مرحوم طبرسي هست.
در زمان نايب اول امام عصر(عجل الله تعالی فرجه شریف)، بين مردم يک مناقشه و منازعهاي در اين مسئلهاي که داريم صحبت ميکنيم به وجود آمد و آن نکته اين است: مردم گفتند که «اختلف جماعةٌ من الشيعه»، اختلاف کردند از جماعتي از شيعه که «في ان الله عزوجل فوّض الي الائمه»، خدا تفويض کرده به ائمه که، «ان يخلقوا و يرزقوا»؛ ائمه هم خلق کنند و هم رزق بدهند. «فقال قومٌ هذا محالٌ»، يک دسته ديگر گفتند اين حرفها محال است. «لا يجوز علي الله عزوجل»، اينها جايز نيست بر خدا. «لانهم اجسام لايقدر علي خلقها غير الله عزوجل و قال آخرون: بل الله عزوجل اقدر الائمه علي ذلک»، خدا قدرت را به ائمه داده، «ففوض عليهم»، تفويض کرده امر خلقت و رزق عباد را. الان هم بعضي از مداحان در شعرهايشان ميخوانند، که اميرالمؤمنين مثلاً قسام العباد و رزاق العباد است، رزق اولين و آخرين را ميدهد.
يکي اين وسط بلند شد و گفت مردم چرا با هم جرّ و بحث ميکنيد؟ «ما بالکم لا ترجعون لابي جعفر محمد بن عثمان». چرا نميرويد پيش محمد بن عثمان که نايب امام عصر ارواحنا فداه است، «فتسئلونه عن ذلک» تا از او سؤال کنيد؟! «ليوضح لکم الحق» تا حق را برايتان واضح کند! «فانه الطريق الي صاحب الامر»، امروز چون اين نايب امام عصر است راهيست براي امام عصر. «فرضيت الجماعه»، همه راضي شدند. گفتند برويم پيش جناب نايب امام عصر ارواحنا فداه. آمدند، «فکتبوا المسئله»، به صورت سؤال نوشتند و «انفذوها اليه»، فرستادند پيش او. «فخرج اليهم من جهته توقيع نسخته»، او هم جواب نامه را از امام عصر گرفت و نسخه را آورد خدمت مردم، که مشکلشان حل شود.
حضرت نوشتند؛ «ان الله تعالي هو الذي خلق الاجسام»، خدا کسي است که خلق ميکند اجسام را و «قسم الارزاق»، ارزاق را تقسيم ميکند، «لانه ليس بجسم»، چون خدا جسم نيست بلکه جسميت در خدا محال است، راه ندارد. «و لا حالٌ في جسمٍ» در هيچ جسمي هم خدا حلول نميکند، حضرت با اين جمله حلوليه را رد کردند.
يک عدهاي ميگويند خدا در اميرالمؤمنين حلول کرده، «و لا حال في جسم ليس کمثله شيء و هو السميع البصير». حالا ائمه اين وسط چه کاره هستند؟ مطلبي فرمودند که هيچ سُنّي، هيچ وهابي، هيچ روشن فکر شيعه که نميتواند بعضي از فضائل آل الله را قبول کند، رد کند. فرمودند: «فاما الائمه فانهم يسئلون الله تعالي فيخلق»، ائمه ميآيند از خدا سوال ميکنند، از خدا ميخواهند، خدا هم خلق ميکند.
اين که نسبت خلق به ائمه داده شده معنايش اين است که اينها از خدا ميخواهند، بعد خدا خلق ميکند. «و يسئله فيرزق»، از خدا سوال ميکنند امام زمان، که امروز يک باران براي شهر اصفهان بفرست، خدا هم باران ميفرستد. امام از خدا ميخواهند گندمشان را رشد بدهد، خدا هم رشد ميدهد. پس «فانهم يسئلون الله تعالي و يخلق و يسئله فيرزق»، خدا را مورد سوال قرار ميدهند، خدا هم رزق ميدهد. چرا؟ «ايجاباً لمسئلتهم و اعظاماً لحقهم»، به خاطر دو چيز. اول؛ ميخواهد جواب سؤال آل الله را بدهد، چون اينها مستجاب الدعوه هستند.
چرا مستجاب الدعوه هستند؟ چون خالق را ميشناسند. دوم؛ «اعظاماً لحقهم». خدا ميخواهد حق آل الله را تعظيم کند، پس به همين خاطر خداي مهربان اين جا دعاي حضرت ولي عصر و امام معصوم را اجابت ميکند. اين است معناي جمله دعاي عديله. «و بيمنهِ رزق الوري و بوجودهِ ثبتت الارض و السماء». حالا يک نکته؛ تفويض يعني چه؟ تفويض يعني واگذاري. «ان الله فوض امر دينه الي نبيّه»، خدا امر دينش را به محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله) واگذار کرده. نگفته؛ «ان الله فوض امر خلقه»، «و قال: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». هر چه را رسول اکرم امر کند بگيريد و هر چه را رسول اکرم نهي ميکند از آن اجتناب کنيد.
با اين مقدمات جايگاه اهلبيت اينجا چه ميشود؟ در مفاتيح الجنان يک زيارتي هست که آن را شيخ طوسي هم در تهذيب، ج ۶، صفحه ۵۴، آورده. مرحوم کليني در ج ۴، صفحه ۵۷۵ کافي، جناب شيخ صدوق هم در من لايحضره الفقيه، چاپ جامعه مدرسين حوزه علميه قم سال ۶۱، جلد دوم، ص ۵۹۴، يک زيارت نقل کرده اند.
مرحوم شيخ صدوق ميگويند: اين زيارت در نزد من اصحّ زيارات امام حسين(علیه السلام) است. جناب شيخ طوسي هم پذيرفتهاند. وقتي ميگويم شيخ طوسي، شوخي نيست. شيخ الطائفه، علامه، محقق، مدقق، فقيه، اصولي، متکلم، محدث و حديث شناس؛ همهي اين اوصاف در حق اين بزرگوار صادق است.
مرحوم محدث قمي در باب زيارات مطلقه امام حسين(علیه السلام) اين زيارت را آوردهاند. وسط اين زيارت حضرت صادق اسراري از ولايت اهلبيت و مقاماتي که خدا به اهلبيت دادهاند و مال اهلبيت مستقلاً نيست، از اين جا پرده برداري کردهاند. من از ابتداي روايت برايتان ميخوانم. زيارت اول در زيارات مطلقه فرمودهاند.
شيخ کليني در کافي به سند خود روايت کرده، از حسين بن سويد که گفت: من و يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج نشسته بوديم نزد حضرت امام صادق(علیه السلام) و سخنگو در ميان ما يونس بود که سنش از همهي ما بزرگتر بود.
اين يونس بن ظبيان را جناب علامه نجاشي در رجالشان مينويسند؛ «ضعيفٌ». يعني ثقه و قوي نميدانند از نظر رجالي. مامقاني هم ميگويد؛ «ضعيفٌ». مرحوم تستري صاحب قاموس الرجال هم ميگويد؛ «ضعيفٌ». شيخ صدوق هم در من لايحضر الفقيه از قول يونس بن ظبيان نقل کرده. شيخ طوسي هم از قول يونس بن ظبيان نقل کرده، کافي هم از قول او.
محدث نوري استاد محدث قمي در مستدرک الوسائل ميفرمايد: «براي جلالت شأن يونس بن ظبيان همين بس که امام صادق(علیه السلام) اين زيارت را با اين مفاهيم بلند و اسرار دقيق به شخصي مثل يونس تعليم ميدهند»، در نتيجه ضعيف دانستن آن را محدث نوري نميپذيرند و ميگويند اين مرد ثقه و مورد اعتمادي است.
بعضي از بزرگان خواستهاند بگويند، ايشان يک مقدار رو به غلو رفته. ميگويد که يونس از همه ما بزرگتر بود پس به حضرت عرض کرد: فدايت شوم من حاضر ميشوم در مجلس اين قوم يعني اولاد عباس، پس چه بگويم؟ فرمود: هرگاه حاضر شدي و ما را به ياد آوردي پس بگو: «اللهم ارني الرخي و السرور». که آن چه ميخواهي از ثواب يا رجوع در رجعت خواهي دريافت.
گفت: گفتم فدايت شوم، بسيار شود که امام حسين(علیه السلام) را ياد کنم پس در آن وقت چه بگويم؟ فرمود: که سه مرتبه بگو «صلي الله عليک يا اباعبدالله» که سلام ميرسد به آن حضرت از نزديک و دور، پس حضرت فرمود: زماني که حضرت اباعبدالله الحسين شهيد شد، آسمانهاي هفتگانه، هفت زمين و آن چه در آنها و آن چه ما بين آنها است بر آن حضرت گريه کرد و هر که در بهشت و هر که در آتش است از مخلوق پروردگار و آن چه ديده ميشود و آن چه ديده نميشود، همه گريستند براي اباعبدالله الحسين(علیه السلام) مگر سه چيز، که گريه نکرد بر آن حضرت.
گفتم: فدايت شوم، آن سه چيز کدام است؟ فرمود: نگريستند بر آن حضرت بصره، و نه دمشق و نه آل عثمان. گفتم فداي تو بشوم ميخواهم به زيارت آن حضرت بروم پس چه بگويم و چه بکنم؟ فرمود: چون به زيارت آن حضرت روي غسل کن در کنار فرات، پس بپوش جامههاي پاک خود را، و با پاهاي برهنه روانه شو، پس به درستي که تو در حرمي هستي از حرمهاي خدا و رسول خدا، و بگو در وقت رفتن «الله اکبر و لا اله الا الله و سبحان الله» و هر ذکري که متضمن تمجيد خدا و تعظيم حق تعالي باشد، تا آن که برسي به در حائر. آن گاه بگو «السلام عليک يا حجة الله و بن حجته، السلام عليکم يا ملائکة الله و زوار قبر ابن نبي الله» تا حضرت زيارت را شروع ميکنند. دقت کنيد در اين زيارت چه فرمودهاند. فرمودهاند: «ارادة الرّب في مقادير اموره تحبط اليکم». ارادهي خدا در تقدير امور حبوط ميکند پيش شما اهلبيت.
«و تصدر من بيوتکم» از خانههاي شما اين اراده صدور پيدا ميکند، مال اهلبيت نيست. مثالش اين ميشود که شما تصميم ميگيريد که به زيارت حضرت رضا(علیه السلام) برويد. تا ميرويد کنار ضريح، ميبينيد باطن شما دوست دارد طلب کند حج بيت الله الحرام را. ميگوييد: آقا جان، يا علي بن موسي الرضا(علیه السلام) از خدا بخواهيد من بروم مکه. بعد ميآييد و اتفاقاً نزديک حج به شما زنگ ميزنند و شما همان سال ميرويد مکه. سپس شما ميگوييد کار مرا امام هشتم درست کرد و من رفتم مکه. اما اين جمله ميخواهد بگويد، خدا تقدير کرده بود امسال شما برويد مکه. اين تقدير کجا جاري شد؟ در محضر امام. قلب او ظرف مشيت الله است. بعد امام که مشيت خدا را جاري کردند، در شما خواستن را القاء و ايجاد کردند. شما خواستيد، رفتيد مکه. چه کسي کار مکه شما را درست کرد؟ تقدير خدا. به دست چه کسي؟ به دست امام. اين جايگاه وجود مبارک آل الله است، و معناي اين جمله، ديگر غلو نيست.
يک جمله ديگر بگويم، در اين کتاب مناقب که از مصادر بحار است و موسوم به کتاب عتيق است در ص ۷۵ از متن عربي، از اميرالمؤمنين (علیه السلام) آمده که به سلمان و اباذر جملاتي گفتهاند که يک جملهي آن حضرت اين است: «فالويل کل الويل»، تمام ويل (که يک چاهي است در جهنم) و همهي آن «لمن انکر فضلنا»، براي کسي است که فضيلت ما اهلبيت را انکار کند «و خصوصيتنا»، و خصوصيت ما اهلبيت را انکار کند «و ما اعطانا الله ربنا»، و آن چه که رب ما به ما عطا کرده است. چرا؟ «لان من انکر شيئاً مما اعطانا الله»، براي اين که هر کس انکار کند چيزي از آن چيزهايي که خدا به ما داده است «فقد انکر قدرت الله و مشيته»، قدرت خدا و مشيت پروردگار عالم را انکار کرده است.
پس عزيزان، اهلبيت(علیه السلام) خدا نيستند. نبي هم نيستند. عبد خدا هستند. و چون عباد کامل خدا هستند، خداي متعال به آنها فضائلي داده که ما بايد آن فضائل را قبول کنيم. پس اگر کسي اهلبيت را در حد ربوبيت دانست، او غلو کرده است و مبتلا شده به غلو.
اما گفتن اين که اهلبيت نطق حيوانات و اشياء را ميدانند و همچنين ميدانند چه در بهشت ميگذرد و چه در نار ميگذرد و چه در آسمانها و چه در زمين ميگذرد، اينها غلو نيست. اينها را خداي مهربان به آنها تعليم داده است.
غلو اين است که ما آنها را مستقل از خدا بدانيم. اميرالمؤمنين(علیه السلام) وقتي مردهاي را احيا کردند، به آن ميت فرمودند که: «ارجع الي اهلک و ولدک و مالک» برو پيش اهل و فرزند و مالت و به آنها بگو: «ان علي بن ابي طالب خليفة الله رب العالمين احياني بقدرة الله» علي بن ابي طالب مرا زنده کرد به قدرت پروردگار عالم. اين غلو نيست اين بيان قدرت خداست در حق آل الله. اگر مستقل دانستيم آن وقت غلو خواهد بود که هيچ کس چنين عقيدهاي در ميان دوستان اهلبيت و شيعيان نميتواند داشته باشد و قابل تأييد از نظر قرآن و عترت و عقل نيست.
مرحوم شيخ انصاري ميفرمايند: «ما يستفاد من الادلة الاربعة» آن چه که استفاده ميشود از ادلهي اربعه (قرآن، سنت، اجماع و عقل) «ان للامام سلطنة المطلقة علي الرعية من قبل الله تعالي» اهلبيت از قِبل خدا سلطنت دارند. «و ان تصرفهم نافذٌ علي الرعية»