فلاسفه ضال و مضلند
«آیت الله سید قاسم علی احمدی»
اشاره:
محقق مبتکر ما در شرح این فقره از رساله مرحوم علامه ی مجلسی که پس از مذمت فلاسفه و پیروان آنها، با تأسف فرمود: «مردم در اصول اعتقادات به عقل های خود اعتماد می کنند»، ایشان مدرکات و دریافت های عقل را به دو دسته تقسیم می کنند، بدیهیات و نظریات و پس از توضیح و تبیین این دو قسم نتیجه می گیرند که وقتی بحث هایی مانند معاد جسمانی امکان داشت و استحاله ی عقلی هم برای آن نبود اگرچه دلیل اثبات کننده ی عقلی هم نداشته باشد، ادله ی نقلی برای اثبات و اعتقاد به آن کفایت می کند.
گمراهان چه کسانی اند؟
فترك اكثر النّاس في زماننا آثار أهل بيت نبيّهم و استبدّوا بآرائهم.
فمنهم من سلك مسلك الحكماء الّذين ضلّوا و أضلّوا و لم يقرّوا بنبيّ و لم يؤمنوا بكتاب، و اعتمدوا على عقولهم الفاسدة و آرائهم الكاسدة؛ فاتّخذوهم أئمّة و قادةً.
فهم یؤوّلون النصوص الصّریحة الصّحیحة عن ائمّة الهدی صلوات الله علیهم بأنّه لا یوافق ما ذهب إلیه الحكماء، مع أنّهم یرون أنّ دلائلهم و شبههم لا تفید ظنّاً و لا وهماً، بل لیس افكارهم إلاّ كنسج العنكبوت.
و أیضاً یرون تخالف أهوائهم و تباین آرائهم. فمنهم مشّاوؤن، و منهم إشراقیّون، قلّما یوافق رأی إحدی الطائفتین رأی الأخری.
با وجود این، در زمان ما اکثر مردم آثار و اخبار اهل بیت پیغمبرشان را رها نموده و خود رأی شده (و به آراء و اندیشه های خودشان اکتفا و اعتماد کرده اند و بر آن اصرار می ورزند.)
گروهی از آنها راه و روش و مکتب فلاسفه (یونان) را برگزیده اند؛ همان فلاسفه ای که خودشان گمراه شده و دیگران را هم گمراه کرده، و به هیچ پیغمبری اقرار نکرده و به هیچ کتابی از کتاب های آسمانی ایمان نیاورده اند؛ و [بلکه] بر عقل های ناقص و نظریات و اندیشه های بی رونق (و بی ارزش) و ناشایست خودشان تکیه کرده اند. با این حال، این گروه آنها را پیشوا و مقتدای خود قرار داده (و عقایدشان را از آنها گرفته اند.)
این گروه از مردم (چون فلاسفه را پیشوای خود قرار داده اند و از آراء آنها پیروی می کنند) روایات صریح (که معنای روشن و آشکار دارد) و صحیح امامان هدایت را از معنای اصلی آن به معنای مورد نظر خود ارجاع می دهند و روایات را توجیه و تأویل می کنند؛ ـ زیرا این احادیث صریح و نصوص صحیح با آنچه فیلسوفان بدان معتقدند، سازگار نیست ـ با آن که اینها می بینند که دلیل ها و شبهه های فلاسفه (علاوه بر اینکه علم نمی آورد) ظن و گمان و بلکه وهم نیز نمی آورد. بلکه افکارشان مانند تار عنکبوت (سست و بی پایه) است.
هم چنین این پیروان فلاسفه مشاهده می کنند که افکار و آراء فیلسوفان با یکدیگر مخالف و متضاد می باشد؛ (زیرا) گروهی از آنان مسلک مشّائی و گروهی دیگر مسلک اشراقی دارند.(۱) و کم تر اتفاق می افتد که رأی یکی از این دو طایفه با طایفه ی دیگر موافق باشد. (این هم دلیل دیگری است که اقوال آنها موافق حقّ و واقع نیست؛ زیرا نمی شود دو چیز مخالف با هم، هر دو حق باشند، و اگر همه حق بودند، مخالف یکدیگر نمی شدند.)(۲)
اصول عقائد به عقول مردم واگذار نشده است
و معاذ الله أن یتكل الناس إلی عقولهم فی أصول العقائد، فیتحیّرون فی مراتع الجهالات.(۳)
پناه بر خدا که مردم در اصول و پایه و اساس اعتقادات خود به عقل هایش اعتماد و تکیه و اکتفا کنند که در آن صورت، در (صحرا و) علفزارهای جهالت، سرگردان و حیران بمانند و (همانند چهارپایان در وادی گمراهی) بچرند.(۴)
فائده ی اول: مدرکات عقل دو نوع است
مدرکات و دریافت های عقل دو گونه است:
۱٫ مطالب بدیهی که عقل به وضوح و روشنی آنها را می فهمد و مورد قبول همه ی عقلاء می باشد. برای اثبات اینگونه مطالب، نیاز به استدلال های پیچیده نیست و با توجه و التفات پیدا کردن، همه آنها را تصدیق می کنند. این مسائل، محدود و انگشت شمار است، مانند: استحاله وجود معلول بدون وجود علّت، استحاله ی اجتماع دو ضدّ و دو نقیض، استحاله ی دور و تسلسل، بزرگ تر بودن محیط از محاط، و دلالت نظم مداوم و هدف دار بودن مجموعه ای بر علم و شعور ناظم آن و… . این مسائل از مدرکات اوّلیّه ی عقل، و تغییر ناپذیر است. وحی هم با همین مطالبِ روشن عقلانی، ثابت می شود و متّکی به آن است. این درک های روشن عقلانی و نیز آنچه بر اساس این حقایق روشن، ثابت شود و به آن متّکی باشد مورد قبول همه عقلاء است.
بر این اساس، هر کجا که ظاهر وحی و مطالبی که به وحی منتسب است با مستقلات و مدرکات اوّلیه و قطعیّه عقل مخالف باشد، پذیرفتنی نیست.(۵) البتّه در صورتی که سند و صدور آن قطعی باشد، باید ظاهر وحی را توجیه و تأویل کرد. روشن است چنین چیزی در مدارک وحیانی نیست مگر آن که قبل از هر توجیهی، خود وحی به بهترین صورت آن را توجیه نموده و حقیقت را روشن کرده است، از قبیل آیه شریفه ی ((إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ ))(۶) و: ((نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي )).(۷)
۲٫ مطالب نظری و غیر بدیهی که نیاز به استدلال دارد. از همین رو است که در آنها اختلاف پیدا می شود. حال مسائل فلسفی، بعضی از آنها همان قواعد قطعیّه عقلی است که در فطرت عموم عقلا وجود دارد و تمام افراد جوامع مختلف از آن بهره می برند، اگرچه به اصطلاحات و عنوان های قراردادی آن مسائل آشنایی نداشته باشند، مثل: احتیاج معلول به علّت، استحاله ی اجتماع دو ضدّ و دو نقیض، استحاله ی دور و تسلسل، و … .
امّا بعضی از مسائل فلسفی، نظری و غیر بدیهی و اختلافی است از قبیل: اصالت وجود یا ماهیّت، وحدت وجود یا تباین وجودات، وحدت تشکیکی یا اطلاقی وجود، قاعده ی الواحد لا یصدر منه إلا الواحد و انطباق آن بر ذات ربوبی، قاعده ی بسیط الحقیقة کل الأشیاء و لیس بشیء منها، قاعده ی الشیء ما لم یجب لم یوجد، مسئله ی حرکت در جوهر، هیولا و صورت، و حدوث و قدم … .
آن مسائل و قواعدی که در پاسخ منکران حق تعالی و ابطال سخنان آنان مورد استفاده قرار می گیرد، همان بخش اوّل است که مسائل قطعی و بدیهی و مورد قبول همه می باشد و در همه ی علوم، میزان و مقیاس صحّت و سقم است. این مسائل از قرآن و حدیث هم استفاده می شود و در فلسفه نیز مطرح شده است و منحصر به فلسفه نیست که بدون دانستن آن، در باب اثبات عقاید و ردّ منکران، ناتوان و درمانده باشیم، بلکه مورد قبول همه عقلا است و اختلافی هم در آنها نیست.(۸)
آنچه مورد بحث و نظر است، قسم دوّم می باشد که از مباحث نظری و مورد اختلاف است و کلام شیخ انصاری(ره) در رسائل به این قسم نظر دارد. وی می فرماید:
و أوجب من ذلک ترک الخوض فی المطالب العقلیّة النظریّة لإدراک ما یتعلّق بأصول الدین؛ فإنّه تعریض للهلاک الدائم و العذاب الخالد، و قد أشیر إلی ذلک عند النهی عن الخوض فی مسئله القضاء و القدر؛ (۹)
واجب تر از دنبال نکردن استدلالات عقلی در باب احکام فرعی، دنبال نکردن مطالب عقلی نظری ـ نه بدیهی ـ است برای رسیدن به آنچه مربوط به اصول دین است؛ زیرا دنبال کردن این روش، سبب قرار گرفتن در معرض هلاکت دایمی و عذاب همیشگی است و در نهی از فرو رفتن و خرد شدن در مساله ی قضا و قدر به همین مطلب اشاره شده است.
اگر به کلمات فلاسفه، چه اشراقی و چه مشائی، مراجعه شود، ظاهر می شود که اختلافات اساسی و اصولی آن هم در حدّ تضاد در اکثر مسائل مهم میان آنها وجود دارد. این خود دلیلی است بر اینکه شعاع روشنگر عقل، محدود و بسیاری از مسائل مهمّ از پوشش آن خارج است.
تضاد مبانی و نظریات شیخ اشراق و شیخ فلاسفه ابن سینا و ملاصدرا و دیگر فلاسفه در اکثر مسائل مهم، مثل: اصالة الوجود، تشکیک در وجود، وحدت وجود، بحث علم، اراده، حدوث و قدم، فاعلیت حق تعالی، حرکت در جوهر، اتحاد عاقل و معقول، مسأله ی روح و کیفیت حشر و معاد و … کاملاً روشن می کند که روش فلسفی، راهی پر خطر و ناامن و پیمودن آن خطرناک است و سلامت و ایمنی آن، تضمینی ندارد و رونده ی این راه اگر چه فقط در یک مورد در ضلالت و انحراف بیفتد، هرگز معذور نیست.(۱۰)
خلاصه، در اصل بعضی از عقاید، عقل و شرع اتفاق دارند و در اصول عقاید اصلی و اساسی، مرجع و حاکمْ عقل است و قرآن مجید هم مردم را به تعقّل دعوت کرده است؛ امّا در بسیاری از مطالب و در تفاصیل مسائل اعتقادی(۱۱) راهی برای معرفت به آنها جز رجوع به مدارک صحیح و کتاب و عترت وجود ندارد و فقط با وحی و اخبار رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) قابل اثبات است. زیرا یا اصلاً عقل راهی به آن ندارد، یا چون مسئله از مستقلات عقلیه و اوّلیات و بدیهیات و فطریات نیست، دنبال کردن بحث های عقلی در باب آنها، سبب قرار گرفتن در معرض ضلالت و گمراهی می گردد، چنانکه بسیاری از مباحث فلسفه و کلام و عرفان اصطلاحی(۱۲) در مباحث مربوط به الهیّات از این قبیل است. از این رو، در اخبار و روایات از پی جویی استدلال های عقلی اینگونه برای تحصیل اعتقاد، سخت نهی شده است، و مکلّف در اشتباه و ضلالتش در اینگونه مباحث که از آن نهی شده، معذور نیست.
فائده ی دوّم
در مستقلاّت عقلیّه و یقینیّات که عقل در آنها از استقلال روشن و بیّنی برخوردار است، عقل کافی است.
وقتی با عقل، وحی را پذیرفتیم، به وحی مراجعه می کنیم تا استدلالات مناسب را بیاموزیم. استفاده از قرآن و احادیث در معارف و عقاید به عنوان «تعلّم من ذی علم» و آموختن و تعلیم یافتن و فراگرفتن نزد متخصّصان الهی است و بهترین روش برای استفاده و افاده می باشد. استفاده از روش های استدلالی که در قرآن و روایات بیان شده، بهترین و سالم ترین و معصوم ترین طریقه و روش است.
مخفی نماند که عقل و وحی دو حجّت پروردگارند و هرگز تضاد بین آن دو معقول نیست.(۱۳)
علاوه بر آن، تضاد وقتی تصوّر می شود که عقل در مقابل مطالب وحیانی، حکمی و درکی داشته باشد، در حالیکه در بسیاری از اینگونه مسائل، عقل حکم و درکی ندارد و به آن مسائل نمی رسد.
بلی، بعد از اثبات وحی (یعنی خداوند و نبوّت نبیّ و… ) به دلیل عقل و کاشفیّت عقل از وحی، شکّی نیست در اینکه وحی مرجع است و هیچ تضادّی بین وحی و عقل، معقول نخواهد بود.
ملاّصدرا برای نارسا بودن عقل در بعضی از مسائل مثل معاد، این تشبیه را آورده است: اینکه بخواهی معاد جسمانی را با عقلت بفهمی مانند کور مادرزادی می مانی که بخواهد رنگ ها را با حس چشایی یا بویایی یا شنوایی و یا لامسه درک کند و این کار، عین انکار وجود رنگ ها است. عبارتش این است:
و إیّاك أن تستشرف الإطّلاع علیها من غیر جهة الخبر و الإیمان بالغیب، بأن ترید أن تعلمها بعقلك المزخرف و دلیلك المزیّف، فتكون كالأكمه الّذی أن یعلم الألوان بذوقه أو شمّه أو سمعه أو لمسه، و هذا عین الجحود و الإنكار لوجود الألوان. فكذلك الطّمع فی إدراك أحوال الآخرة بعلم الإستدلال و صنعة الكلام عین الجحود و الإنكار لها. فمن أراد أن یعرف القیامة بفطانته المعروفة و عقله المشهور فقد جحدها و هو لا یشعر.(۱۴)
لازم به تذکّر است که: هر کس به کلمات ملاّصدرا در آن کتاب و کتب دیگرش مراجعه کند یقین پیدا می کند که خودش از کسانی است که این کلام خودش را نقض نموده و باب تأویلات بی ربط و تفسیرهای ذوقی را باز کرده است. لذا در بسیاری از مسلّمات وحیانی دچار لغزش های عظیم گشته و به مقالات عجیب و غریبی معتقد شده است.
به هر حال، این کلامی است متین که موافق با اخبار و مطابق با فطرت بیان نموده است.
خلاصه، بحث هایی مانند معاد جسمانی اگر عقلی نباشند ـ یعنی دلیل اثبات کننده ی عقلی نداشته باشند ـ ضدّ عقل و مسلّمات عقلی هم نیستند و ما به جهت اینکه خداوند تعالی و انبیاء و اوصیایش آن را بیان نموده اند، به معاد و امثال آن معتقد می شویم. به قول خواجه نصیرالدّین طوسی(ره):
«و الضّرورة قاضیة بثبوت الجسمانی من دین النّبیِ مع إمكانه؛(۱۵) وجود معاد جسمانی ممکن است و عقل با آن تضادی ندارد. از طرف دیگر، دین هم آن را اثبات نموده است.»
پس وقتی معاد جسمانی امکان داشت و استحاله ی عقلی هم برای آن نبود ـ اگر چه دلیل اثبات کننده ی عقلی هم نداشته باشد ـ ادلّه ی نقلی برای اثبات و اعتقاد به آن کفایت می کند.(۱۶)
___________________________________
پی نوشت ها:
۱-فلاسفه به دو دسته تقسیم می شوند: فلاسفه اشراق و فلاسفه مشّاء. سردسته فلاسفه اشراقی، شهاب الدین سهروردی است و سردسته فلاسفه مشاء، ابوعلی سینا می باشد. اشراقیان پیرو افلاطون و مشائیان پیرو ارسطو به شمار می روند. تفاوت اصلی و جوهری روش اشراقی و روش مشائی در این است که: در روش اشراقی برای تحقیق در مسائل تنها استدلال و تفکرات عقلی، کافی نیست، بلکه سلوک و مجاهدت و تصفیه نفس نیز برای کشف حقایق ضروری است. امّا در روش مشائی فقط تکیه بر استدلال های عقلی است. وجه تسمیه ی این دو گروه به این نام از این بیان، واضح می شود.
۲-به بخش خاتمه ی کتاب مراجعه شود، در آنجا به تفصیل، دلایلی را که بیانگر بطلان طریق فلاسفه است، ذکر نموده و نزدیک به ۲۲ مورد از افتراق مکتب قرآن و حدیث را با طریق فلسفه و عرفان بیان نموده ایم.
۳- فی نسخه: الحیوانات، بدل: الجهالات.
۴- قواعدی که فلاسفه و عرفا بافته اند و آن را عقلی می دانند، و بر آن اعتقاد و دین شان را بنا نهادند ـ مثل: قاعده بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء، الواحد لا یصدر منه الا الواحد، اتحاد عاقل و معقول، وحدت وجود، و قدم عالم و … ـ در واقع جز موهومات و متخیّلات چیزی نیست، و جز تحیّر و سردرگمی و انحراف و ضلالت از طریق حق و صواب، نتیجه ای ندارد.
۵- اگر سند آن درست نباشد و توجیه روشنی هم برای آن نباشد، در این صورت پذیرفتنی نخواهد بود.
۶- قیامت: ۲۳٫
۷- حجر: ۲۹٫
در مدارک وحیانی آمده که مقصود از آیه ی اوّل، «إلی رحمة ربّها ناظره» است، یعنی: به رحمت پروردگارشان نظر می کنند. و در آیه ی دوّم مقصود از اضافه کردن خداوند روح را به خودش، اضافه ی تشریفی است. ترجمه ی ظاهر آیه این است: «در او از روح خودم دمیدم» و معنای ظاهر آیه این خواهد شد که: خداوند چیزی است که روح دارد و از او جدا شده و … و این خلاف مسلّمات عقل و نقل است. لذا وقتی به مدارک وحیانی مراجعه می کنیم، می بینیم اضافه ی روح به خدا را در «روحی» اضافه ی تشریفی معنا می کنند، یعنی: روح شریفی که مخلوق ویژه من است، چنانکه کعبه را به جهت شرافت و عظمتش به خودش اضافه کرده و نسبت داده و فرموده است: «بیتی». ن. ک: توحید شیخ صدوق، باب ۲۷ باب معنی قوله عزّوجلّ: «نفخت فیه من روحی» / ۱۶۶٫
۸-با توجه به این قواعد و تسلّط به همین مطالب قطعی، نهج البلاغه و دیگر کتب حدیث، روشنی و وضوح می یابد.
۹- فرائد الاصول بحث القطع/ ۱۳٫
۱۰- نباید اختلاف بین فلسفه را به اختلاف بین فقها قیاس کرد و آن را دلیل بر درستی روش فلسفی دانست؛ زیرا طریق بهره برداری از عقل و شرع و رسیدن به معارف و عقاید بین فقهاء و فلاسفه متفاوت است، چون:
تکلیف فقهاء مراجعه به کتاب و سنت است و در اشتباهشان در استنباط از این دو معذورند: زیرا غیر از این راهی ندارند. علاوه بر این، آنها در مسائل فقهی مورد اختلاف، ادعا جزم و کشف واقع نمی کنند.
به خلاف فلاسفه که از راهی که مأمور بودند، نرفتند و از بیراهه رفتند، چرا که آنها ـ با وجود اینکه مسائل از مستقلات عقلیّه نبود ـ تکیه بر عقول ناقصشان کردند و با اعتماد به آن، از بسیاری از مدارک شرعی، دست برداشتند؛ با این حال چگونه معذور باشند؟ از آنجا که بحث فلاسفه در عقاید و اصول معارف است، باید راهشان یقینی باشد و با احتمال خلاف واقع ـ و لو یک در هزار هم باشد ـ باید از آن اعتقاد صرف نظر کنند و بما هو الواقع (واقع را همانطوری که هست) معتقد گردند.
اختلافات آشکار و بسیار روشن در محدوده ای وسیع از نفی و اثبات که بیشتر مسائل فلسفی را در بر می گیرد و در حدّ تضاد است، نشان دهنده ی ناامنی و خطر این مسیر است، بلکه گواه است بر اینکه اقوال آنها مستند به مدرک و اصل صحیحی که منتهی به خدا و رسول گردد، نمی باشد.
در اصول دین که مبیّن آن، انبیاء و حجّت های الهی اند، اختلافی نیست. اختلافی هم که در معارف و عقاید سطح بالا با معارف سطح پایین تر به نظر می رسد، نوعاً از قبیل زیاده و نقصان است ـ به حسب اختلاف حال سامع ـ نه از قبیل تناقض و تضاد. بنابراین، باید بین مفاد روایات، جمع کرد.
۱۱- مثل تفصیل میزان، ثواب، جزا، صراط، کیفیت حشر و نشر، عرض اعمال و مسائل زیادی از این قبیل، که تنها مرجع مصون از اشتباه در آنها قرآن و عترت است.
۱۲- در حقیقت، عرفان اصطلاحی همان تصوّف خالص است.
۱۳- بلی، اگر بعضی از ظواهر نقلی یا دلایل قطعی عقلی به ظاهر، تنافی داشته باشند قبل از همه و بهتر از هر کس خود وحی آن ظواهر را معنا کرده است چنانکه بیان شد.
۱۴- تفسیر القرآن الکریم، سوره ی یاسین ذیل آیه ی ۴۸، جلد ۵ /۱۵۰٫
۱۵- کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، المقصد السّادس، المسألة الرّابعة فی وجوب المعاد الجسمانی/ ۳۳۰٫
۱۶- در این دو فایده از بیانات بعضی از اعلام نیز استفاده کرده ایم. برای تفصیل این بحث به بخش خاتمه ی کتاب، فایده ی نهم (محدوده درک عقل) مراجعه نمایید.