پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمودند:
« اذا ظهرت البدع في امتي فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنه الله»
هرگاه بدعت ها در ميان امتم پديدار شوند، بر عالم است كه علم خود را آشكار سازد.
هر عالمي چنين نكند، لعنت خدا بر او باد.
(کافي ۵۴/۱)
***
مستر همفر جاسوس انگليس در ايران:
بايد حلقه هاي صوفيه را گسترش داد، کتابهايي را که به زهد فرا مي خواند ترويج نمود همچون کتاب احياء العلوم غزالي، مثنوي مولانا و کتاب هاي ابن عربي.
( خاطرات مستر همفر ، ترجمه علي کاظمي، کانون نشر انديشه هاي اسلامي قم، ۱۳۷۰ / ۱۰۲)
شهيد مطهري:
محي الدين عربي، اصلا سني متعصبي است.
(مجموعه آثار ۸۰۴/۴)
فيض کاشاني:
ابن عربي در اثر عُزلت و خلوت و شدت رياضت، عقلش پريشان و دچار توهم گشته و در نتيجه متوهماتش را حقايق پنداشته است.
( بشارة الشيعه /۱۵۱)
سيد جلال آشتياني:
ابن عربي، خصمِ اَلَدّ شيعه ي اماميه است.
( مقدمه بر شرح فصوص/۴۳)
آيت الله صافي اصفهاني(ره):
محي الدين در همين کتاب [مسامرة الابرار] ابوبکر و عمر و عثمان و علي (عليه السلام) و حسن (عليه السلام) و معاويه بن يزيد و عمر بن عبد العزيز و متوکل را از اقطابي دانسته که داراي خلافت ظاهــري و باطني هر دو بوده اند و در همان کتاب ميگويد ريشه ي گمراهي ها از شيعه است و نيز تصريح ميکند که عمر معصوم بوده است.
(متفرقات آيت الله صافي (ره))
***
فصوص و فتوحات پر از حکمت است
استاد جوادي آملي:
قضاوت در مورد شخص محي الدين و عقائد او نمي توان کرد، ولي در آثار او مثل فصوص و فتوحات واقعا پر از علم و حکمت است.
( در محضر بزرگان/ ۱۸۴)
حکمت در دست کافر
آيت الله حاج شيخ جواد کربلايي:
از آيات و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت ظاهر مي شود که خداي تعالي حکمت را که فهرست علوم و حقايق علمي است به کافر هم ميدهد… ممکن است علماي اهل سنت مثل ابن ابي حديد و بالاتر از او محي الدين عربي در علم عرفان به حقايق و حکمت هايي از طريق عقل و نيکويي فکر و رياضت برسند ولي مؤمن حقيقي نباشند پس انسان عارف به معارف ائمه ي اطهار نبايد در عقايد پيرو آنها باشند.
( بنگريد به فصلنامه ي نورالصادق۷ /۶۳، مقاله ي حکمت در دست کافر، نوشته ي آيت الله حاج شيخ جواد کربلايي )
***
اجتهاد يا تقليد کورکورانه؟
اگر حداد بگويد اين ليوان خون را بخور ميخورم
محمد حسين طهراني:
وقتي من در خدمت مرحوم انصاري بودم، با وجود اين که ايشان را مثل پيغمبر خودم ميدانستم در عين حال در مسائلي که احساس مي کردم با ايشان اختلاف دارم ـ اختلاف فقهي ـ چه کار ميکردم؟ احتياط را رعايت ميکردم ولي وقتي که با مرحوم حداد بودم اگر مي گفتند اين ليوان خون است ديگر احتياط نميکردم ميخوردم.
(حديث عنوان بصري/ ۱۱۸ محمد محسن طهراني)
[اين داستان حکايت از آن دارد که عرفاي التقاطي براي بزرگ نشان دادن مرشد خود حاضرند حتي در مقابل محکمات آيات قرآن هم قد علم کنند تا شايد بعد از آن نوبت به خود برسد و ديگران را به تسليم مطلق در برابر خود وا دارند.]
معناي تقليد کورکورانه
آقاي حسن زاده ي آملي مي گويد:
در اثناي تعليم علوم عقلي و عرفاني، پي به عدم تطابق آراي فلاسفه و اهل عرفان با ظواهر شرع انور شدم، به طوري که در وقت تطابق آنها (فلسفه و عرفان با وحي) عاجز ماندم، تا در نهايت خويش را تلقين کردم! يکي از اساتيد ميگويد: اين مطلب جناب حسن زاده نشان ميدهد که کلمات اهل فلسفه و عرفان غالباً چيزي جز القائات و تلقين هاي شخصي نيست!
اگر امر دائر باشد بين نفهميدن مثل تو و نفهميدن معلم ثاني و بو علي سينا و محي الدين عربي و… قطعاً حکم به نفهميدن خود کردم!
(قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارد/ ۳۴ و ۳۶٫)
يکي از خوانندگان: اين است تعصب شديد نسبت به بزرگان فلسفه آنهايي که دم از تعقل مي زنند و خود را بيزار از تعبد و تقليد نشان مي دهند، ولي در واقع زُلف خود را به دُم يونانيان گره زده اند. آيا اين است معناي لا يعرف الحق بالرجال اعرف الحق تعرف اهله! اين رويه ي نابخردان است که حق را با اشخاص مي شناسند، نه اشخاص را به حق! خردمند کسي است که به پيشواي خردمندان امام علي(عليه السلام) اقتدا کند که فرمود: حق را بشناس، اهل حق را خواهي شناخت.
(وسائل الشيعه ۱۳۵/۲۷)
استاد سيد عباس روح بخش: ابن عربي مکاشفه اي را نقل ميکنـد که براي رسـول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) کاسه ي شيري را آوردند و شير را نوشيد، به طوري که از ناخن هاي حضرت سرازير شد، و لذا به عمر داد، عمر سؤال کرد؟ اين شير چيست؟ پيامبر فرمود: مراد از ((شير)) علم است!
جناب ابوالفضائل! علاّمه ذوفنون! حسن زاده ي آملي اين مکاشفه را از ابن عربي نقل و ترجمه مي کند، بدون اين که تعريضي و يا نقدي بياورد! اين نشانه ي چيست؟! جز قلاده ي تقليد بر گردن آويختن است.
(بنگريد به: ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، درس هاي حسن زاده ي آملي/ ۱۷۶ – نقدي بر جزوه صراط مستقيم /۱۶۰، پاورقي شماره ۱)
ابن عربي در مورد فرعون ميگويد:
فرعون پاک و پاکيزه و مؤمن از دنيا رفت بطوري که هيچ خبثي در او نبود.
(تفسير القرآن الکريم ۳۶۲/۴ ـ ۳۶۴)
ملاصدرا در تأييد اين کلام ابن عربي ميگويد:
از اين کلام بوي صدق استشمام ميشود؛ چرا که از مشکاتِ تحقيق و موضع قرب و ولايت صادر شده است.
( تفسير القرآن الکريم ۳۶۲/۴ ـ ۳۶۴)
اتباع ابن عربي آنچه مرشد مي نويسد چشم بسته مي پذيرند
سيد جلال آشتياني:
يک عيب اساسي در کار اتباع ابنعربي آن است که چشم بسته آنچه مُرشد آنها نوشته است، قبول کرده اند.
اتباع او عذر آورده اند که: «الشيخ معذور فيما ذهب إليه أو إنه به مأمور» حال آنکه شيخ را بايد مورد مؤاخذه قرار داد.
(مقدمه بر شرح فصوص/۶)
***
ادعاهاي آسمان خراش فلاسفه و عرفاي التقاطي و مکاشفات شيطاني
کتاب اسفار از عالم غيب به من الهام شد
ملاصدرا ميگويد:
در اثر مجاهدات طولاني، نفسم اشتعالي نوري يافت. و در اثر کثرت رياضات، قلبم حرارتي قوي پيدا کرد، پس انوار ملکوت بر آن تابيدن گرفت… و پرتوهاي احديث به آن پيوند خورد، و الطاف الهي آن را دريافت… و رموزي براي من منکشف شد که در اثر برهان چنين انکشافي را نداشت، بلکه تمامي اسرار الهي و حقايق رباني و ودايع لاهوتي را که از پيش با برهان دانسته بودم، با زوائدي بر آن به شهود و عيان مشاهده کردم… پس خداوند به من الهام کرد که جرعه اي از آنچه نوشيده ام بر جويندگان تشنه افاضه کنم.
(مقدمه ي اسفار)
ابن عربي: آنچه که خاتم الانبياء و ساير پيامبران بواسطه ي ملک از خدا دريافت داشته اند من بدون واسطه از خدا استفاده نموده ام.
(فص شيثي /۱۱۱، انتشارات بيدار)
به معراج رفتم در آنجا مرتبه ي علي را از مرتبه ي ابوبکر و عمر و عثمان نازلتر ديدم.
(فتوحات/ ۳ و عين الحيوة)
ملاصدرا ميگويد: قسم به جانم که مطالبي که در اين کتاب تحرير يافته، انواري است ملکوتي که در آسمان قدس ولايت، و دست هايي گشوده از علم و معرفت مي درخشد، دست هايي که نزديک است باب نبوّت را بکوبد… امر و فرمان از ناحيه ي غيب بر قلبم وارد شد و از جانب آن عالم به من اشاره شد که قسمتي از آن اسرار را اظهار کنم.
( شواهد الربوبيه)
کتاب فصوص همان چيزي است که بر من نازل شده
ابن عربي در مورد کتاب «فصوص الحکم» خود چنين ميگويد: اين کتاب از مقام تقديس است که از اغراض نفساني که تلبيس در آن راه پيدا مي کند منزه است… پس من القا نمي کنم مگر آنچه به من القا شد و در اين نوشته نازل نمي نمايم مگر آنچه بر من نازل شد.
(ممد الهمم /۹ ، چاپ سوم)
ابن عربي: چنين مي پندارد که: او داراي مقام ختم ولايت بوده و از تمامي انبياء و اولياء بالاتر مي باشد.
( شرح قيصري / ۱۰۸-۱۱۲ ، شرح خواجه محمد پارسا / ۷۵-۸۱)
سيد جلال آشتياني: لغزش هاي بسياري از شيخ اکبر سر زده است. و شگفت آنکه اين لغزش ها از کسياست که مدعي است آنچه در فصوص آمده از جانب حضرت رسالت پناه به او افاضه شده بدون زياده و نقصان! ]
(مقدمه بر شرح فصوص/۴۰)
***
مثنوي بالاتر است يا قرآن؟!
شمس تبريزي:
ما نبشته (نوشته) تو [مولوي] را با قرآن نياميزيم. (يعني نوشته هاي تو را از قرآن برتر مي دانيم).
(مقالات شمس تبريزي، به نقل خط سوم / ۴۵)
استاد جوادي آملي:
او [ملاصدرا] را رسد که بگويد: «اليوم اکملت لکم عقلکم واتممت عليکم نعمتي»
(شرح حکمت متعاليه، اسفار اربعه /۱۰۲)
همه خدايي از اصول مسلمه ي اهل بيت است؟ آن هم با مکاشفه؟!
محمد حسين طهراني:
در نجف اشرف بودم، بعد از نماز صبح که نشسته بودم، در حال توجه و خلسه، حضرت علي بن جعفرسلام الله عليهم به من نزديک شد، به اندازهاي که نَفَس آن حضرت گويا به صورت من ميخورد و فرمود: قضيه ي توحيد در وجود،از اصول مسلمه ي ما اهل بيت است.
(حسيني طهراني، محمد حسين، مهر تابان/۴۳۲)
[اين در حالي است که تمامي فقهاي شيعه با اين مبنا مخالفند به حاشيه ي عروة الوثقي در باب کافر مراجعه کنيد و نيز به کتب فقهي معاصرين].
پيامبر اسلام بالاتر است يا بايزيد بسطامي؟!!
ملا جامي: شمس تبريزي از مولوي مي پرسد: پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) بزرگتر است يا بايزيد؟ مولوي جواب ميدهد روشن است که پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از همه افضل است. سپس شمس ميپرسد: پس چرا پيامبر مي فرمايد: ما عرفناک حق معرفتک «آن چنان که شايسته ي توست (اي خدا) تو را نشناختيم»، و لکن بايزيد ميگويد: سبحاني ما أعظم شأني «منزه هستم من، چه بلند مرتبه هستم»؟
(نفحات الانس/۴۵۶)
مولوي هو الله الذي لا اله الا هو مي باشد
شمس تبريزي: اگر از تو پرسند مولانا را شناختي؟ بگو از قولش ميپرسي: انما امره إذا اراد شيئاً ان يقول له کن فيکون «سخن او سخن خداست»… اگر از صفتش ميپرسي: قل هو الله احد، و اگر از نامش ميپرسي: هو الله الذي لا اله الا هو… و اگر از ذاتش ميپرسي: ليس کمثله شيء… .
(مقالات شمس تبريزي/۱۵۸)
انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون
مولوي درباره ي کتاب مثنوي خود چنين ميگويد:
لا يمسه الا المطهرون (واقعه: ۷۹)، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه.
(مقدمه ي مثنوي/۳، انتشارات بهزاد)
داراشکوه، اوپانيشاد را اين چنين تعريف ميکند:
اين خلاصه ي کتاب قديم، که بي شک و شبهه اولين کتاب سماوي و سرچشمه تحقيق و بحر توحيد است و موافق قرآن مجيد بلکه تفسير آن است، … و حق جوي را ظاهر ميشود که اين آيت بعينه در حق اين کتاب قديم است: انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون….
(کتاب اديان و مکتب هاي فلسفي هند / ۱۰۱)
حسن زاده آملي قرآن است!
صمدي آملي:
حسن زاده ولي الله است، قرآن است، پاکند و مطهرند، لا يمسه الا المطهرون و امام سجاد پشت سر او نماز ميخواند.
(فايل صوتي در سايت دارالصادق موجود است)
مثنوي قرآن است!
سلطان ولد فرزند مولوي: (سلطان ولد پسر ارشد مولوي است. وي همفکر و مقلد پدر بود. در مقابل علاءالدين فرزند ديگر مولوي، از نظر فکري مخالف وي و به خصوص با شمس تبريزي ضديّت و درگيري داشت.)
روزي يکي از ياران به حضرت پدرم شکايتي کرد، که دانشمندان با من بحث کردند که مثنوي را چرا «قرآن» گويند؟ من بنده (در جواب) گفتم که تفسير قرآن است. همانا که پدرم لحظه اي خاموش کرده فرمود که: اي سگ! چرا نباشد؟! اي خر! چرا نباشد؟! اي غر خواهر! چرا نباشد؟! (غر خواهر، دشنامي خراساني است که از توضيح دادن آن معذوريم. احتمالا فحشي ناموسي است. طبق گفته ي مناقب العارفين هنگامي که مولوي ناراحت مي شد، جمله ي مذکور را به کار مي برد.)
همانا که در ظروف حروف انبياء و اولياء جز انوار اسرار الهي مدرج نيست. و کلام خدا از دل پاک پاک ايشان رسته، بر جويبار زبان ايشان روان شده است. خواه سرياني باشد، خواه سبع المثاني، خواه عبري، خواه عربي … »
( مناقب العارفين / ۲۹۱، نقدي بر مثنوي / ۱۶، نوشته ي حضرت آيت الله سيد جواد مدرسي)
حسن زاده آملي: من از گفتن لا اله الا الله شرم دارم.
( الهي نامه چاپ اول)
کتابي که با چشم باز تيز و ۲ سال بررسي هاي عميق معلوم نشد چيست!!
استاد جوادي آملي: آقاي حسن زاده آنقدر کتاب شناس بودند که مي گفتند: هنگامي که چشم خود را مي بندم هر کتابي را که بياوريد روي آن دست مي کشم و عنوان آن را ميگويم.
( هفته نامه افق حوزه- ۱۳۹۰/۰۱/۱۰، ش ۱۳۴)
يکي از خوانندگان: دو سال تحقيق عميق آقاي حسن زاده روي کتاب مظفر رازي به خيال فخر رازي علامت بيگانگي محض در کتابشناسي اوست. به فصلنامه ي نورالصادق شماره ۱۸ صفحه ۱۹۹ مراجعه کنيد.
عبارات شيخ همانند روايات است.
استاد جوادي آملي:
در عظمت کتاب بو علي سينا همين قدر بس که مرحوم استاد ذي فنون آيت الله شعراني مي فرمود: عبارات شيخ الرئيس همانند روايات است.
(سرچشمه ي انديشه ۲۷۲/۱)
لا تأخذني سنة و لا نوم
حسن زاده آملي:
تا به حال ميگفتم لا تأخذه سنة و لا نوم حال ميگويم مرا هم لا تأخذني سنه ولانوم.
(الهي نامه، چاپ اول)
امام خميني (قدس سره) درباره ي شطحيات و سخناني چون انالحق منصور حلاج و امثال او ميفرمايد: «… همه شطحيات (که از سالک سر ميزند) از نقص سالک و سلوک، و خودي و خودخواهي است»
(مصباح الهدايه / ۲۰۷٫ به نقل فلسفه ي اخلاق، از سيد محمد رضا مدرسي / ۱۴۴)
مرشد از دعوت به سوي خويشتن بردار دست لا الـــــهت را شنيـدسـتم ولـي الا چـه شـد
(ديوان امام خميني /۲۶)
***
شهيد مطهري:
مولوي سني متعصبي است. و نَسَب او به ابوبکر ميرسد.
(آشنايي با علوم اسلامي، جلد۲ (عرفان/ ۵۰)،( آشنايي با علوم اسلامي ۱۲۳/۲)
صفي عليشاه:
مولـوي سني جبـري بـوده است حرف هايش جمله جبـر آلوده است
( زيدة الاسرار)
*****
ارزش کلمات عرفا تا به کجا مي رسد؟
سيد جلال آشتياني:
کلمات عُرفا [عظماي از متصوفه اسلامي مثل محي الدين و صدرالدين قونوي و جمال الدين کاشي و قيصري و عزالدين کاشي] در اسرار راجعه به مبدء و معاد، دلپذيرتر ازمباني کلمات حکماء و طريقه ي انبياء عظام وائمه ي کرام است.
(شرح مقدمه قيصري، فصوص الحکم/ ۷۴)
ابن عربي: عمر معصوم است.
( مسامرة الابرار محي الدين به نقل از متفرقات آيت الله صافي (ره)، مجموعه رسائل ابن عربي (مجموعه ي اول/۲۰۵))
صمدي آملي: شمر و عمر سعد زودتر از ما به بهشت ميروند.
( فايل صوتي در سايت دارالصادق موجود است.)
حسن زاده آملي:
صمدي آملي برداشت هاي ناصحيح خود را که مخالف با حقايق دين مبين اسلام است من جمله در تعريف بهشتيان به من نسبت داده است.
( بيانيه ي حسن زاده که به تاريخ ۱۳۹۱/۰۲/۲۲ صادر شده است. فصلنامه ي نورالصادق ۲۰۳/۲۲)
جوادي آملي:
انسان چيزي جز وجود مجازي نيست.
(علي بن موسي الرضا و الفلسفه الهيه/ ۸۸)
همچنين ايشان در جاي ديگر ميگويد:
لا جبر و لا تفويض از باب سالبه بالنتفاء موضوع است. [يعني اصلا انساني وجود ندارد تا اينکه مختار باشد يا مجبور].
(علي بن موسي الرضا و الفلسفه الهيه / ۴۶)
حسن زاده آملي: عالم قديم است.
(هزار و يک نکته/۱۰۳)
شيخ طوسي: قائلين به قدم عالم کافرند.
( کتاب الاقتصاد)
علامه حلي: هر کس قائل به قدم عالم باشد کافر است.
(نهج الحق و کشف الصدق / ۱۲۵)
و همچنين ميفرمايد: فارق بين اسلام و فلسفه (کفر) مسأله ي حدوث و قدم عالم است.
( اجوابه المسائل المهنائيّه / ۸۹)
*****
اساس فلسفه ي ملاصدرا فرو ريخته است
پرفسور فلاطوري: پايه هايي که اساس فلسفه ي صدرالمتألهين بر آن بوده است الآن فرو ريخته است. آيا اصلاً مايه ي خجالت نيست که ما بياييم استحکام آيات قرآن را با استناد بـه اقوال فيلسوفان تأييد کنيم؟!
( کتاب فلاطوري /۱۶۲)
فلسفه ي کنوني همان فلسفه يونان قديم است
دکتر مهدي حائري يزدي: فلسفه ي کنوني همان فلسفه ي هِلينکي (مربوط به يونان قديم) است که با تفسيرها و ترجمه هاي فارابي و ابنرشد و ابن سينا توسعه يافته و به زبان هاي اسلامي ترجمه شده است… اينطور نيست که اين فلسفه اختصاص به اسلام داشته باشد.
(آفاق فلسفه: ۱۴۴ـ ۱۴۵)
مهمترين منبع علمي ملاصدرا
سيد جلال آشتياني:
بيشتر تحقيقات علمي صدرالمتألّهين از افکار قدما از اثولوجيا است و مأخذ آن موجود است و اين کتاب بي نظير، مهمترين منبع علمي آخوند ملّاصدرا بوده است، و افتخار ملّاصدرا اين بوده که قابليّت آن را دارد که اين همه معارف را از اثولوجيا استفاده کند.
(اثولوجيا يعني علم ربوبي، افلوطين آخرين فيلسوف يوناني است ملقّب به شيخ اليوناني (ف ۲۷۰ م))
(شواهد الربوبيّه في المناهج السلوکيّه: ۵۶٫ و نيز در کتب اثولوجيا صفحات يک و سه)
دين و فلسفه از هم جدا هستند
استاد جلال الدين همايي:
دين و فلسفه ي عقلي هر کدام مجري و مبناي جداگانه اي دارد؛ فلسفه زاييده ي فکر و عقل بشري است، اما مذهب مولود وحي و اِلهام آسماني و محصول عواطف و وجدانيات انساني است.
(دو رساله در فلسفه ي اسلامي/۹)
دکتر رضا داوري اردکاني:
فلسفه ي اسلامي فلسفه ي مسلمانان نيست و ارتباطي به اسلام ندارد.
(فلسفه چيست؟ / ۲۸۵)
علّامه شعراني:
فلسفه چون يک طريقت واحد نيست و دائم در حال تغيير و اختلاف است، نبايد با عقايد ديني بياميزد.
(شرح اصول کافي ۲۳۲/۴)
شيخ مفيد: فلاسفه از مُلحدين هستند.
( اوائل المقالات: ۱۰۱٫ الفلاسفه الملحدين ـ ج ۴ از مصنّفات الشيخ المفيد ۱۴۳۵ هـ .ق)
علّامه حلي: از جمله کساني که جهاد با آنها واجب است، فلاسفه اند.
( تذکرة الفقهاء ۴۱/۹)
آيت الله العظمي اراکي (ره): من حاضرم با فلاسفه مباهله کنم.
(شناخت اجمالي کلام، فلسفه، عرفان/ ۴۵)
قاضي: در فلسفه از دين خبري نيست.
(عرفان متعالي/۱۹۳)