پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
« إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُ مَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ الله »
هرگاه بدعت ها در ميان امتم پديدار شوند، بر عالم است كه علم خود را آشكار سازد. هر عالمی چنين نكند، لعنت خدا بر او باد.
کافی ۵۴/۱
***
رهبرمعظم انقلاب:
هرکس در راه روشـنگری فکر مردم، تلاشـی بکند، از انحـرافی جـلوگیری نماید و مانع سـوء فهمی شود، از آنجا که در مقابله با دشمن است، تلاشش، جهاد نامیده می شود. آن هم جهادی که شاید امروز، مهم محسوب می شود.
بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۲۰ /۳ /۷۵
(در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم)
اشاره:
مدافعین افراطی فلاسفه و صوفیه تلاش می کنند آنها را حکیم! عقل کل! معصوم از خطا و گناه!!! مقدس! صاحب کرامات! مستجاب الدعوه! و کسانی که با غیب و باطن این عالم ارتباط دارند! معرفی کنند تا خود نیز بتوانند از این سفره ی رنگین تصنعی که بنام حیات حیوانی آنها با کد یمین و عرق جبین گسترده اند سهمی برده و ته مانده های جام های یونانیات و بودائیات را مستانه بنوشند چنانکه مستر همفر و هانری کربن جاسوسان انگلیسی و فرانسوی چنین مأموریت داشتند. نورالصادق درصدد است نمونه هایی از کلمات نظریه پردازان این وادی تیره و تار را با شواهدی محکم و خدشه ناپذیر به نقد بکشاند.
در این شماره به بررسی بعضی اظهارات استاد جوادی آملی پرداخته می شود ضمن اینکه متذکر می شود که رمی افکار به معنای رمی اشخاص نیست زیرا خطا از هر غیر معصومی جایز است. البته نه در اصول که خط قرمزهای دین است وگرنه تکلیف الزامی شرعی رمی اشخاص است.
***
استاد جوادی آملی: یادمان باشد که هرگاه رابطه ی فلسفه و دین کمرنگ شود برخی از فقهاء همچون علامه حلی و … به تحکیم فلسفه برخاستند.(۱)
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب: به کتاب تذکرة الفقهاء و سایر آثار علامه حلی که مراجعه می کنیم معلوم می شود، خیر حقیقت ندارد:
۱ـ علامه حلی می فرماید:
از جمله کسانی که جهاد با آنها واجب است، فلاسفه اند.(۲)
۲ـ علامه حلی با اینکه تعلم علوم عقلی را واجب می داند اما فلسفه را اصلاً از علوم عقلی نمی داند، بلکه فراگیری آن را جز برای ردّ و ابطال فلسفه جایز نمی شمارد، چنان که می فرماید:
«فراگیری دانش یا واجب عینی و یا واجب کفایی و یا مستحب و یا حرام است… علم حرام، علمی است که مشتمل بر امری قبیح باشد مثل فراگیری دانش فلسفه به غیر منظور رد و نقض آن و مانند علم موسیقی و غیر اینها از علومی که شرع از فراگیری آن نهی کرده است مانند علم سحر و کهانت و …».(۳) [پس ایشان فلسفه را مانند موسیقی، سحر و کهانت حرام می داند.]
۳ـ علامه ی حلی:
فارق بین اسلام و فلسفه این مسأله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و این همان کفر صریح است.(۴)
[که در تعالیم عرفای فعلی می باشد مثل مولوی که گفت:
آلت حقی و فاعـل دست حــق چون زنم بر آلت حق طعن و دق ]
۱ـ علامه حلی:
بطلان اتحاد از ضروریات است زیرا معقول نیست دو چیز یک چیز بشود.
البته جماعتی از صوفیان سنی (مانند ابن عربی) با این مطلب مخالفت کرده اند و گفته اند که خداوند متعال با بدن های عارفان اتحاد پیدا می کند، حتی بعضی از ایشان می گویند خداوند خود وجود است و این عین کفر و الحاد است.(۵)
[مانند ابن عربی که می گوید عارف کسی است که خدا را در همه چیز ببیند بلکه او را عین هر چیز ببیند(۶) و مانند ملاصدرا که می گوید «واجب الوجود کل الاشیاء».(۷)]
فقهاء دیگر نیز به تحکیم فلسفه که نپرداختند
بلکه به تضعیف آن پرداختند
به نمونه های زیر توجه کنید:
شیخ مفید:
فلاسفه از مُلحدین هستند.(۸)
۲ـ شهید ثانی:
انس با مزخرفات فیلسوفان چشم باز را نابینا می کند.(۹)
۳ـ صاحب جواهر قدس سره:
پیغمبر مبعوث نشد مگر برای ابطال فلسفه. (۱۰)
۴ـ شیخ حر عاملی:
قائلین به وحدت وجود از مذهب شیعه خارجند. (۱۱)
۵ ـ ميرزاي قمي:
قواعد فلسفه با اسلام موافقت ندارد.(۱۲)
۶ـ شیخ اعظم انصاری قدس سره:
پرداختن به فلسفه موجب هلاکت و عذاب ابدی است. (۱۳)
۷ـ آقا محمدباقر هزارجريبي غروي:
علوم فلسفي مانند سرابي است که به سرعت ناپديد خواهد شد و شخص تشنه آن را آب مي پندارد.(۱۴)
علامه وحید بهبهانی قدس سره:
کفر وحدت وجودی ها اظهر و اعظم از کفر ابلیس است.(۱۵)
علامه شیخ جعفرکاشف الغطاء:
کافر چند قسم است: قسم اول: کافر بالذات و آن عبارت است از منکر خدا و رسول خدا. قسم دوم: آنچه که مستلزم کفر است مانند انکار بعضی ضروریات اسلام و متــواترات از اخبار رسـول خدا مثل اعتقاد به جبر و تفویض و قدم عالم و قدم مجردات و تجسیم (خدا را جسم دانستن) و تشبیه و حلول و اتحاد و وحدت وجود یا وحدت موجود. (۱۶)
علامه مجلسی(ره):
این جنایت بر دین اسلام و شهرت و نشر دادن کتاب های فلاسفه در بین مسلمین از بدعت های خلفای جوربوده که با ائمه معصــومین علیهم السلام دشمن بوده اند. آنها به این منظــور مطالب فلاسفه و کتب آنها را بین مسلمین رواج دادند که مردم را از ائمه معصومین علیهم السلام و از شریعت روشن اسلام رو گردان سازند.(۱۷)
۱۱ـ محقق کرکی:
بعضی از صوفیه می گویند خداوند نفس وجود است و هر موجودی خداست، به جان خودم قسم اینها از سران کفر و فجره و از عظماء زنادقه و ملاحده می باشند، منصور حلاج و بایزید بسطامی از سران بزرگ این طایفه ی ضال و مضل هستند. (۱۸)
۱۲ـ ملامحسن فیض کاشانی داماد ملاصدرا در دهه آخر عمر خود از فلسفه و عرفان کناره گیری و بلکه اعلام برائت می کند. می نویسد:
«این قوم [فلاسفه و عرفا] گمان کرده اند که بعضی از علوم دینیه هست که در قرآن وحدیث یافت نمی شود و از کتب فلاسفه یا متصوفه می توان دانست و از پی آن باید رفت. مسکینان نمی دانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث یا قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ایمان ایشان است…
نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوف و نه متکلف، بلکه مقلد قرآن و حدیث پیغمبر و تابع اهل بیت آن سرور علیهم السلام. از سخنان حیرت افزای طوائف اربع ملول، و از ماسوای قرآن مجید و حدیث اهل بیت و آنچه به این دو آشنا نباشد، بیگانه… من هرچه خوانده ام همه از یاد من برفت الّا حدیث دوست که تکرار می کنم.» (۱۹)
شيخ بهايي:
تـا چـنـد، چو نکـبتايـــان مـانــي بر سر سفـره ي چرکــــين يونـاني؟!
«سُــــؤر المـؤمن» فـرمـوده نبــي از ســؤر ارسـطو، چــه مي طلـبي؟!
وين «علـمِ دَني» که تو را جان است فَضَـلات فضـايـل يونــان است؟! (۲۰)
مقدس اردبیلی قدس سره:
بعضی از متأخرین اتحادیه مثل محی الدین عربی و شیخ عزیز نسفی و عبدالرزاق کاشی کفر و زندقه را ازایشان گذرانیده به وحدت وجود قائل شده اند و گفته اند که هر موجودی خداست «تعالی الله عما یقول الملحدون علواً كبیراً ».
و ایضاً باید دانست که سبب تمادی و طغیان ایشان در کفر آن بود که به مطالعه ی کتب فلاسفه مشغول شدند… و از جهت آنکه کسی پی نبرد که ایشان دزدان مقالات و اعتقادات قبیحه فلاسفه اند این معنی را لباس دیگر پوشانیده وحدت وجودش نام کردند و چون معنای آن را از ایشان پرسیدند از روی تلبیس گفتند که این معنی به بیان در نمی آید و بدون ریاضت بسیار و خدمت پیر کامل به آن نمی توان رسید و احمقان را سر گردان ساخته اند و جمعی از سفیهان در آن باب اوقات بسیار ضایع کردند و فکرها در آن باب دوانیدند و آن کفر عظیم را تأویلها کردند.(۲۱)
آیت الله العظمی خوئی درباره ضرر فلسفه به زندگی مسلمین می نویسد:
احدی از مسلمین در این مطلب تردید نداشت کلامی که خداوند بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده است، برهانی بر نبوت او و راهنمای امت است… تا آن که فلسفه یونان در میان آنان وارد شد و آنان را به فرقه های گوناگون تقسیم کرد و هر فرقه به تکفیر دیگری پرداخت، تا آنجا که بر درگیری و کشتار یکدیگر منجر شد. از این رهگذر چه آبروهای محترمی که هتک شد و چه خون های بی گناهی که ریخته شد و… ای کاش می دانستم که آنان که موجب بروز چنین اختلافی بین مسلمین شدند، چه عذری دارند و پاسخ خداوند را در قیامت چه خواهند داد؟
سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه:
شکی در این نیست که غلات و خوارج و نواصب نجس هستند (غلات کسانی هستند که یکی از ائمه یا اقطاب و پیران خود را خدا می دانند یا می گویند خدا در او حلول کرده است مثل ابن عربی و مولوی) و اما مجسمه (کسانی که خدا را جسم می دانند مثل ملاصدرا) و مجبره (یعنی کسانی که جبری مسلک هستند و انسان را در انجام اعمال و افعال بی اختیار می دانندمثل مولوی) و کسانی که عقیده به وحدت وجود دارند [مثل مولوی و ابن عربی و ملاصدرا] اگر ملتزم به لوازم مذهبشان باشند نجس می باشند.(۲۲)
تذکر: این نظر صاحب عروة مورد اتفاق همه ی فقهاء است، می توانید در این مورد به حواشی عروه مراجعه کنید.
آیت الله العظمی شیخ عبد النبی عراقی:
صوفیه [یعنی فلاسفه و عرفا] قاطبتاً قائل به وحدت وجود هستند و معنای آن این است که در خارج یک وجودبیش نیست و آن وجود نیز عین أشیاء است [مثل ابن عربی که می گوید سبحان من اظهر الاشیاء و هـو عینها و ملاصدرا می گوید واجب الوجود کل الاشیاء] که لازمه اش این است که خداوند سبحــان عین حیوانات نجس العین و عین کثافات و … باشد «تعالی الله عما یصف الظالمون». (۲۳)
آیت الله العظمی بروجردی:
آیت الله شبیری زنجانی فرمود:
«آیت الله بروجردی می خواست علوم معقول [فلسفه] را شبه تحریمی کند و آقای سید محمدرضا سعیدی [شهید آیت الله سعیدی] که با فلسفه مخالف بود، در اطراف این موضوع نزد آیت الله بروجردی فعالیت می کرد، اما وساطت آقای بهبهانی و دیگر آقایان از عملی شدن این کار جلوگیری نمود.»
هم چنین مرحوم آیت الله بروجردی از ادامه چاپ تعلیقه علامه طباطبایی بر بحارالانوار علامه مجلسی جلوگیری کردند. در این تعلیقات در موارد متعددی با تکیه بر ممشای فلسفی، به نقض آراء و نظرات مرحوم مجلسی پرداخته که بعضاً از چاشنی های تندی علیه مرحوم علامه مجلسی خالی نبود. (۲۴)
آیت الله العظمی خویی قدس سره:
حزب توده مثل عقیده به فلسفه که ضد اصول اسلام است می باشد پس این عقیده کفر و شرک است.(۲۵)
امام خمینی(ره):
کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، بطوری که منحرف نشوند، کمند.(۲۶)
[معلوم می شود فلسفه منحرف کننده است و کسی که می خواهد فلسفه بخواند باید عقاید محکم و استوار دینی داشته باشد تا فلسفه او را به انحراف نکشاند.]
آیت الله العظمی نجفی مرعشی قدس سره:
مصیبت صوفیه [یعنی فلاسفه و عرفا] بر اسلام از بزرگترین مصیبت ها بوده که ارکان اسلام را منهدم کرده،و در بنیان اسلام رخنه ایجاد نموده است.(۲۷)
آیت الله العظمی صافی گلپایگانی:
تدريس و تدرس فلسفه و عرفان مصطلح به طور آزاد مانند فقه و تفسير و حديث و علوم ديگر در حوزه هاو خصوصاً قرار دادن آن در برنامه دروس حوزوى و دانشگاهى بسيار خطرناك است و اجراء اين برنامه ها و تشويق و تأييد آنها قابل توجيه نيست و اگر كسى در اين حوزه ها گمراه شود علاوه بر اينكه خودش مسئول است مدرس و استاد نيز مسئول خواهند بود.(۲۸)
آیت الله العظمی سیستانی:
تدریس فلسفه که عموماً هم تدریس فلسفه ملاصدراست و آن هم با آرای منحرف محی الدین آمیخته است و در باب معاد هم مشکل دارد چه نتیجه ای دارد؟ (۲۹)
آیت الله العظمی وحید خراسانی:
ما امام صادق علیه السلام را نشناختیم، اگر جعفر بن محمد علیه السلام را می شناختیم، دنبال این و آن نمی رفتیم، قی کرده های فلاسفه یونان را نشخوار نمی کردیم، زباله های عرفان اکسلوفان را هضم نمی کردیم.(۳۰)
آیت الله العظمی اراکی(ره):
من حاضرم با فلاسفه مباهله کنم. (۳۱)
آیت الله العظمی بهجت:
تریلیاردها تریلیارد افلاطون و ارسطو و ملاصدرا و مولوی و ابن عربی باید فدای یک حدیث از احادیث امام صادق علیه السلام بشوند.(۳۲)
آیت الله العظمی سید محسن حکیم قدس سره:
حسن ظن به قائلین به وحدت وجود و موجود و حمل گفتار آنان به صحت موجب می شود که این اقوال را حمل بر خلاف ظاهر آنها بنمائیم وگرنه بنابر این مبانی چطور می شود قبول کرد وجود خالق و مخلوق را و آمر و مأموررا و راحم مرحوم را.(۳۳)
آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی قدس سره:
آیت الله شبیری زنجانی فرمود: آیت الله شاهرودی فتوای تحریم ادامه حاشیه بحارالانوار را صادر کرد».(۳۴)
آیت الله العظمی سید عبدالاعلی سبزواری(ره):
این معنا که خداوند تبارک و تعالی عین همه ی موجودات است و موجودات نیز عین خداوند تعالی است، شکی نیست انکار ضروری دین است [و منکر ضروری دین به اتفاق همه فقهای امامیه کافر است]. (۳۵)
آیت الله العظمی سید محمد باقر صدر(ره):
اعتقاد به وحدت وجود اگر به گونه ای باشد که آن دوگانگی را از اندیشه معتقد به وحدت وجود بزداید کفر است… .(۳۶)
علامه شیخ محمدرضا مظفر(ره):
فلسفه ناتوان تر از آن است که بتواند به ما عقیده ی صحیح ببخشد. (۳۷)
رهبر انقلاب:
یادگیری و تحصیل فلسفه برای کسی که اطمینان دارد که باعث تزلزل در اعتقادات دینی اش نمی شود اشکالندارد.(۳۸)
[معلوم می شود خواندن فلسفه باعث می شود که در اعتقادات دینی تزلزل و انحراف به وجود آید و انسان را گمراه کند لذا جواز تعلیم و تعلم این علم به افراد خاصی اختصاص دارد که اعتقادات دینی آنها راسخ و استوار است و با این مطالب متزلزل نمی شوند.]
آیت الله العظمی صافی اصفهانی:
این ره که فلاسفه می روند به ترکستان است.(۳۹)
متفکر بزرگ شیعه، علامه رضوی:
اگر ملاّصدرا و افکارش ذرّه ای به نفع مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام بود، هرگز لندنی های کابالیست روی خوش به او و به افکارش نشان نمی دادند بل او را و راهش را با کل توان سرکوب می کردند، و چون او را در براندازی مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام بُرنده ترین و کشنده ترین اسلحه می دانند به تکریم و بزرگداشت او می پردازند.(۴۰)
بسیاری از فلاسفه و عرفا هم به تخریب فلسفه اقدام کرده اند
۱ـ خواجه نصیر:
بدان که فلسفه ی نظری از طبیعیات تا الهیات، سراسر پر از اشکالات و اشتباهات بزرگ است، چون قوه ی واهمه در استنباط های فلسفی، با عقل در می آمیزد و کار تشخیص حق از باطل را دشوار می سازد، از این جاست که مسائل فلسفی، در طول تاریخ محل اختلافات بسیار بوده و هست و امیدی به این که اهل نظربر سر این مسایل اتفاق نظر پیدا کنند، نیست.(۴۱)
۲ـ صائن الدين علي ترکه اصفهاني:
کتاب هاي فيلسوفان مجموعه اي متراکم از ظلمات و تاريکي هاست.(۴۲)
۳ـ آقا علی حکیم (مدرس زنوزی):
آنچه ما در فلسفه بحث می کنیم ریسمان بافی های ملاّیی است و عقاید و معارف باید مطابق اعتقاد ائمه ی معصومین علیهم السلام باشد(که از روایات به دست می آید). (۴۳)
۴ـ ملا اسماعيل خواجويي:
قواعد فلسفي نظريات اشخاص است (نه وحي منزل) و برهاني آنها را اثبات نکرده است آنها مفاهيمي وهمي است که به هيچ وجه نمي تواند در برابر ظواهر نصوص شرعي عرض اندام کند پس پيرو هواي نفس نباش که از راه خدا باز مي ماني. (۴۴)
۵- آیت الله بیدآبادی:
خداوند به وسیله حکمت الهی و ایمانی قرآن کریم… و به وسیله احادیث صحیح نبوی و آثار متعالیه، علوم ما را از مرض های درمان ناپذیری که از سخنان فیلسوفان یونانی و… پدیدآمده بود، شفا بخشید.(۴۵)
۶-علّامه شعرانی:
فلسفه چون یک طریقت واحد نیست و دائم در حال تغییر و اختلاف است، نباید با عقاید دینی بیامیزد.(۴۶)
۷- علامه رفیعی قزوینی(استاد امام خمینی):
وحدت شخصی وجود که مختار برخی متصوفه می باشد [مانند مولوی و ابن عربی و ملاصدرا و پیروانآنها]، با صریح شـرع انور مغایرت کلی داشته و مــرجع آن به انکار واجب الوجـــود بالذات و نفی مقام شامخ احدیّت است.(۴۷)
۸-امام خمینی قدس سره:
قائلین به وحدت وجود [مثل ابن عربی و مولوی و ملاصدرا و تابعیین] اگر ملتزم به لوازم مذهبشان باشند، نجس می باشند.(۴۸)
۹ـ علامه حائری سمنانی:
اصالت وجود به وحدت وجود می کشد و وحدت وجود چشم مادیین [کمونیسم] را روشن می کند.(۴۹)
۱۰ـ دکتر مهدی حائری یزدی:
فلسفه ی کنونی همان فلسفه ی هِلینکی (مربوط به یونان قدیم) است که با تفسیرها و ترجمه های فارابی و ابن رشد و ابن سینا توسعه یافته و به زبان های اسلامی ترجمه شده است… این طور نیست که این فلسفه اختصاص به اسلام داشته باشد.(۵۰)
۱۱- پرفسور فلاطوری:
اساس فلسفه ی ملاصدرا فرو ریخته است پایه هایی که اساس فلسفه ی صدرالمتألهین بر آن بوده است الآن فرو ریخته است. آیا اصلاً مایه ی خجالت نیست که ما بیاییم استحکام آیات قرآن را با استناد به اقوال فیلسوفان تأیید کنیم؟! (۵۱)
۱۲- علامه ی رفیعی قزوینی (استاد امام خمینی):
اشکال وارد بر وحدت شخصی وجود این است که با اعتقاد به آن، باید بیشتر مسائل و قواعد عقلی حکمت رابه دور ریخته و آنها را از اعتــبار علمی ســاقط کنیم. و در مثل، علیّت حق تعـالی و معلولیّت ممـکنات، و حاجت ممکن در وجود خود به واجب؛ و اساس خدا پرستی و بندگی را با اعتقاد بدین قسم از وحدت وجود باید به کناری بگذاریم، و بعلاوه منکر محسوسات و خوّاص و آثار و تباین ذاتی اشیاء نیز بشویم! (۵۲)
۱۳ـ علامه محمد تقی جعفری:
مکتب وحدت موجود، با روش انبیاء و سفرای حقیقی مبدأ اعلی تقریباً دو جاده مخالف بوده، و به همدیگرمربوط نیستند.(۵۳)
۱۴ـ صاحب المیزان:
«ظواهر و بیانات دینی(قرآن و احادیث)، بحث عقل (فلسفه) و راه تصفیه ی نفس (عرفان و کشف و شهود) هریک از این سه راه را طایفه ای از مسلمین پیموده اند، و میان این سه طایفه همواره کشمکش و حمله و درگیری بوده است و جمع کردن این سه طایفه مانند زوایای مثلث است که اگر بر یکی از آنها بیــافزایی،به ناچار از دو زاویه دیگر کاسته ای». (۵۴)
۱۵-استاد مطهری:
حس می کنم ملاصدرا در محیط خودش (در فن خودش) غرق شده است، از آن دیگر نمی تواند بیرون بیاید،تفسیر قرآن هم که می نویسد هیچ امکان ندارد که از آن پوست گردویی که در داخل آن قرار گرفته بیرونبیاید. (۵۵)
۱۶- استاد مصباح یزدی:
دستگاه های ستمگر بنی امیه و بنی عباس برای جلب افراد وسیله ای جز تهدید و تطمیع در اختیار نداشتند.
از این رو کوشیدند تا با تشویق دانشمندان و جمع آوری صاحب نظران به دستگاه خویش رونقی بخشند و با استفاده از علوم یونانیان و رومیان و ایرانیان در برابر پیشوایان اهل بیت دکانی بگشایند.
بدین ترتیب افکار مختلف فلسفی و انواع دانش ها و فنون با انگیزه های گوناگون و بوسیله ی دوست و دشمن وارد محیط اسلامی گردید.(۵۶)
۱۷ـ صاحب المیزان:
حکومت های معاصر از هر راه ممکن، برای کوبیدن ائمه ی هدی علیهم السلام و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهره مندی از علومشان استفاده می کردند، می توان گفت که ترجمه الهیّات به منظور بستن در خانه ی اهل بیت علیهم السلام بوده است.(۵۷)
۱۸ ـ دکتر رضا داوری اردکانی:
فلسفه ی اسلامی فلسفه ی مسلمانان نیست و ارتباطی به اسلام ندارد.(۵۸)
۱۹ـ استاد جلال الدین همایی:
دین و فلسفه ی عقلی هر کدام مجری و مبنای جداگانه ای دارد؛ فلسفه زاییده ی فکر و عقل بشری است،اما مذهب مولود وحی و اِلهام آسمانی و محصول عواطف و وجدانیات انسانی است.(۵۹)
۲۰- قاضی:
در فلسفه از دین خبری نیست.(۶۰)
***
استاد جوادی آملی: شاگردان ارسطو هر وقت مشكل علمی داشتند می رفتند كنار قبر ارسطو آنجا مباحثه می كردند و به بركت آن مكان مشكل علمی شان حل می شد. جناب میرداماد این را از کجا نقل می کند از کتاب المطالب فخر رازی. اينها موحّدان عالم بودند قرن هاست كه شيعه و سنّی می گويند ارسطو قبرش منشأ بركت بود.
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب:
یکی از خوانندگان نورالصادق:
۱ـ مدرک این مطلب [ادعای آقای جوادی آملی] کتاب المطالب العالیه فخر رازی دروغگوی ناصبی است، از شیعه نیز هیچ مدرکی ارائه نشد، پس ریشه این ادعا فاسد است.
۲ـ وقتی اصحاب خاص ائمه مثل هشام بن حکم و فضل بن شاذان و عباس بن محمد بن عباس که ائمه آنها را مدح کرده اند بر ضد ارسطو کتاب نوشته اند چطور می شود قبرش منشاء برکات باشد!!!
۳ـ مگر انبیاء گذشته قبری نداشتند که شاگردان ارسطو بروند آنجا مباحثه کنند و مشکل علمی شان حل شود؟
***
هشام گرفتار تجسیم است اما ارسطو موحد است؟!!!!!!
استاد جوادی آملی پیرامون رد ارسطو توسط هشام که شاگرد امام صادق علیه السلام بود می گوید:
شما مي بينيد برخي ها مي گويند در نقص ارسطو همين بس كه هشام كه شاگرد امام است بر او رد نوشته بله رد نوشته اين هست كه هشام حرف ارسطو را رد كرده اما اين روايت نوراني را مرحوم صدوق در همين كتاب توحيد نقل كرده كه حضرت درباره برخي از نظرات هشامين فرمود: « ليس القول ما قال الهشامان» مبادا حرف اين هشامها را گوش دهيد اين هشام كه گرفتار تجسيم بود ارسطوي موحّد را رد مي كند آن وقت شما مي گويي چون شاگرد امام، ارسطو را رد كرده بنابراين ارسطو مردود است؟!
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب:
۱ـ امام صادق علیه السلام درباره ی هشام فرمود:
«هَذَا نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ»
« هشام بن الحكم رائد حقنا و سائق قولنا المؤيد لصدقنا و الدامغ لباطل أعدائنا»
« من تبعه و تبع أمره تبعنا، و من خالفه و الحد فيه فقد عادانا و ألحد فينا.»(۶۱)
امام صادق علیه السلام در پاسخ مرد شامی که از امام خواسته بود شخصی را به او معرفی کنند و نزد او علم بیاموزد به هشام فرمود:
« هِشَامُ عَلِّمْهُ فَإِنِّي أُحِبُ أَنْ يَكُونَ تِلْمَیذاً لَكَ.»(۶۲)
۲ـ امام رضا علیه السلام درباره ی هشام فرمود:
« كَانَ عَبْداً صَالِحاً»
و هم چنین فرمود:
« رحمه الله كان عبدا ناصحا و أوذی من قبل اصحابه حسدا منهم له»(۶۳)
۳ـ امام باقر علیه السلام درباره ی هشام فرمود:
« رَحِمَهُ الله مَا كَانَ أَذَبَّهُ ُ عَنْ هَذِهِ النَّاحِيَةِ.»(۶۴)
۴ـ علامه مجلسی می فرماید:
این حدیث [لیس القول ما قال الهشامان] مرفوعه است [یعنی قابل اعتماد نیست] ضمن اینکه شکی در جلیلالقدر بودن هشام بن حکم و هشام بن سالم نیست و نیز شکی در مبرا بودن این دو بزرگوار از این انحرافنیست.
به احتمال قوی مخالفین [مخالفین هشامین یا مخالفین شیعه] از روی دشمنی این نسبت ها را به آن دو بزرگوار داده اند کما اینکه عقاید و مذاهب شنیعه ای به اکابر محدثین شیعه مثل زراره و غیره نسبت داده اند برای اینکه رواة و علماء شیعه را تخطئه کنند و سفاهت آراء آنها را بیان کنند.
• و شاید وقتی این دو بزرگوار در احتجاجات خود برای ساکت کردن خصم، آنها را ملزم می کردند به چیزهایی که خودشان قبول داشتند و به آن ملزم بودند موجب شد که این نسبت ها را به ایشان بدهند.
• و شاید مراد این باشد که فرمود: قول حق این نیست که تو خیال کردی هشامان گفته اند. (یعنی هشامان چنین عقیده ای ندارند.)
• و شاید هم معنایش این باشد که اینکه تو می گویی هشامان گفته اند درست نیست بلکه قول این دو بزرگوار مباین و مخالف آن است.
و احتمال قوی تر این است که امام علیه السلام متعرض بطلان این قول شدند اما متعرض صحت و عدم صحت این نسبت به هشامان نشده اند و همین امر دلالت دارد بر تکذیب این نسبت در مورد آنها اگر غیر از این بود امام علیه السلام آنها را مذمت می کردند زیرا روش اهل بیت علیهم السلام بر ذم مبطلین است.
۵ـ ملاصالح مازندرانی در شرح اصول کافی می فرماید:
این روایت [لیس القول ما قال الهشامان] ضعیف است یعنی قابل اعتماد نیست.(۶۵)
۶ـ سید مرتضی قدس سره به شدت ساحت مقدس این دو بزرگوار [هشامان] را از این نسبت ها مبرا دانسته است و در کتاب الشافی ادله ی کافی بر این مطلب اقامه نموده است.
۷ـ اجماع علماء شیعه بر این است که هشامان از این عقاید فاسد مبرا هستند و باید این مطلب که از هشامان نقل شده تأویل شود.
۸ـ و علامه حلی در کتاب خلاصه به شدت هشامین را مدح و توثیق کرده.
۹ـ سید بن طاووس می فرماید:
بعضی علماء گفته اند: وقتی مخالفان متوجه جلالت قدر هشامین شدند برای ترویج آراء فاسده ی خودشان این نسبت ها را به آنها دادند.
۱۰ـ آیت الله العظمی خویی:
من گمان می کنم تمام روایات که دلالت دارد برا ینکه هشام معتقد به جسمیت است، موضوعه است [جعلیات] که منشأ این نسبت های ناروا حسد است کما این که کشّی روایت کرده است از سلیمان بن جعفر الجعفری قال:
«قال سألت أبالحسن الرضا علیه السلام عن هشام الحكم قال: فقال رحمه الله كان عبدا ناصحا و أوذی من قبل اصحابه حسد امنهم له ». (۶۶)
۱۱ـ علامه شیخ محمدحسن مظفر:
هشام بن حکم از شاگردان و راویان امام صادق و امام کاظم علیه السلام است… در سخنان او هیچ گونه لغزشیوجود ندارد و مناظرات او در فنون مختلف، این معنا را اثبات می کند.
امام صادق علیه السلام همواره اصحاب خود را از مناظره و مجادله نهی می فرمود، مگر عده ی اندکی از یاران خود که هشام در صدر آنان قرار داشت. و درباره ی او می فرمود: « هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده» و یا می فرمود: «هشام بن الحكم رائد حقنا و سائق قولنا، المؤیّد لصدقنا، و الدامغ لباطل أعدائنا، من تبعه و تبع أثره تبعنا، و من خالفه و ألحد فیه فقد عادانا و ألحد فینا». امثال این سخنان از ائمه معصومین علیهم السلام فراوان درباره ی او نقل شده است.
حضرت رضا علیه السلام نیز درباره ی او می فرماید: « كان عبداً صالحاً».
و حضرت جواد علیه السلام درباره ی هشام می فرماید: « رَحِمَهُ الله مَا كَانَ أَذَبَّهُ ُ عَنْ هَذِهِ النَّاحِيَةِ». البته وجود چنین سخنانی از ائمه اهل بیت علیهم السلام در شأن او هر انسان زیرک و بیداری را از سخن گفتن درباره ی او بی نیاز می کند؛ زیرا این سخنان نشان می دهد که او در دفاع از حق و مبارزه با باطل قدرت عجیبی داشته است و شمشیر بیان او در دفاع از اسلام و تشیع، برنده تر از هزاران شمشیر آهنین بوده است. و به سبب همین مناظرات مرگ به سرعت به سوی او شتافته است.
در مورد او سرزنش و مذمت هایی نیز بیان شده که برخی از طرف دشمنان و سخن چینان او و برخی دیگر از طرف امام علیه السلام برای حفظ جان او انجام گرفته است.(۶۷)
۱۲ـ علامه شیخ محمدحسن مظفر:
هشام بن سالم از شاگردان و راویان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام است او [نیز همانند هشام بن حکم] از بزرگان اهل کلام و مناظره بود که با سخنان متین خود دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم السلام را سرکوب کرد و حجت را بر آنان تمام نمود و راه حق را به مردم معرفی نمود.
در زمانی که علم به اوج خود رسیده بود و قدرت حاکمه، دشمن اهل بیت علیهم السلام و یاور دشمنان آنان بود، و به کسی اجازه ی سخن گفتن در مورد مسایل امامت و علوم دیگر داده نمی شد، او از کسانی بود که اجازه ی مناظره داشت و قدرت علمی او به قدری بود که امامان علیهم السلام ترسی از لغزش و سقوط او نداشتند.
از معصومین علیهم السلام درباره ی او ستایش هایی نقل شده که دلالت بر علوّ مقام و جلالت قدر او دارد.
او نیز همانند بزرگان دیگر مورد شماتت و مذمت هایی قرار می گرفت که پاسخ آنها کاملاً مشخص است. البته معلوم است که هیچگونه طعن و اشکالی به چنین شخصیت ها وارد نیست.(۶۸)
۱۳ـ آیت الله صافی در پاسخ به آقای جوادی آملی می فرماید:
ایشان «لیس القول ما قال الهشامان» را ترجمه کردند به «مبادا حرف این هشام ها را گوش دهید».
اولاً: خیلی واضح است که این ترجمه غلط است . معنای عبارت چنین نیست که ایشان گفتند.
و ثانیاً: بر فرض که هشام در مسئله ی تجسیم مشکل داشته باشد این چه ربطی به توحید و موحد بودن یا نبودن ارسطو دارد. فوقش این است که می گوییم شخصی که گرفتار تجسیم است با دلیل و برهان ارسطوی بت پرست را رد کرده است، این چه اشکالی دارد؟ کما اینکه ایشان با آن همه مشکلات اعتقادی که دارند مخصوصاً در توحید، هشام را که امام معصوم به او اجازه ی مناظره در توحید را داده اند و درباره ی او فرموده اند: «من خالفه و الحد فیه فقد عادانا و الحد فینا» رد می کنند و او را منحرف می دانند!!!
ثالثاً: آیا این عبارت شما که «مبادا حرف این هشام ها را گوش دهید» با این مطلب که امام علیه السلام این دو بزرگوار را برای مناظره ی با معاندین مخصوصاً در موضوع توحید می فرستادند و درباره ی هشام فرمودند: «من تبعه تبعنا و من خالفه فقد عادانا»متناقض نیست؟
آیا این راهی که ایشان در مورد هشام و ارسطو برگزیدند مخالف راه امام صادق علیه السلام نیست؟
رابعاً: وقتی امام علیه السلام اصحاب خود را از مناظره نهی می فرمودند بجز هشامین را و به این دو بزرگوار اجازه ی مناظره می دادند آن هم در توحید معلوم است که حضرت ترسی از لغزش و سقوط این دو هشام نداشتند و اصلاً فرستادن هشام برای مناظره بمعنای این است که به حرف های هشام گوش دهید. این ها در اعتقادات بخصوص در توحید که موضوع مناظره است لغزشی ندارند. کما اینکه در مورد هشام فرمودند: «من تبعه و تبع أمره تبعنا، و من خالفه و الحد فيه فقد عادانا و ألحد فينا».
پس این شما هستید که در مقابل امام صادق علیه السلام می گویید: هشام گرفتار تجسیم بود و به حرف های او گوش ندهید!!!!!
آیا مخالفت با امام صادق علیه السلام از این روشن تر می شود؟
خامساً: بر فرض که بنابر نظر آقای جوادی قدح امام علیه السلام را در مورد هشام بپذیریم می گوییم در مقابل این قدح روایاتی هست که دلالت می کند بر جلالت و منزلت هشام.
لذا همان طور که در روایات احکام تعارض هست ممکن است در حال رجال حدیث هم تعارض باشد و الملاک الملاک،آنچه که اظهر و یا صریح و یا قرینه است بر روایات دیگر مقدم می شود.
در مورد هشام هم همان ملاکات جریان دارد، چگونه می توان پذیرفت که هشامی که قائل به تجسیم است اینقدر نزد امام علیه السلام محبوب و مقرب باشد تا جایی که امام علیه السلام مردم را در مباحث اعتقادی به هشام ارجاع بدهند، و به او اجازه دهند تا در توحید با ملحدان مناظره کند آن هم در زمانی که به کسی چنین اجازه ای داده نمی شد مگر افراد قلیل که هشامان در رأس همه ی آنها بودند. آیا امام علیه السلام می خواست (نستجیربالله) نظریه ی تجسیم را رواج بدهد که مردم را به هشام ارجاع می داد؟!
و آیا فکر نمی کنید اگر هم قدحی در کار بوده برای حفظ جان هشام بوده مثل روایاتی که درباره ی زراره وارد شده است که امام علیه السلام به پسرانش فرمود به پدرتان بگویید که مَثَل قدح ما، مثل حضرت خضر علیه السلام بود که کشتی را سوراخ کرد تا پادشاه آن را غصب نکند، ما برای حفظ تو این ها را در حق تو می گوییم.
***
استاد جوادی آملی: [هشام] شاگرد امام است معصوم كه نيست اينها را مجمع بايد تشخيص دهد هشام را بررسي كند نقل مرحوم صدوق در توحيد را درباره هشامين بررسي كند آن وقت ببيند كه ردّ هشام نسبت به ارسطو در كدام منطقه است.
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب:
آیت الله صافی:
اولاً: این عبارت آقای جوادی آملی که «هشام معصوم که نیست» واقعاً در اینجا بی معناست.
اینچنین تعبیرات، در مجامع علمی در جزئیات و فروع بکار می رود نه در اصول آن هم به ندرت، اینگونه سخن گفتن از شخصی با هزاران ادعا خیلی عجیب و تأسف بار است. عجولانه و سطحی به روایات نگریستن و نظر دادن دلالت دارد بر دور بودن از فقه و فقاهت و رجال و درایة.
ثانیاً: وقتی هشام که شاگرد امام است و از اصحاب خاص امام است و به منبع وحی دسترسی دارد و تمام مسائلش را از سرچشمه ی علم می گیرد، معصوم نیست و ممکن است خطا کند، حضرتعالی که فاقد این خصوصیاتید و پیرو ارسطوی بت پرست هستید به طریق اولی خطا کارید.
پس وقتی امر دائر شود بین مطالب دو خطا کار غیر معصوم، مسلم است که آن غیر معصومی که کنار معصوم نشسته و علمش را از معصوم می گیرد مثل هشام مقدم است بر آن دیگری مثل شما که معصوم را درک نکرده بلکه پیرو ارسطوی بت پرست و افلاطون قائل به اشتراک جنسی و ابن عربی خصم الدشیعه می باشید، البته به فاصله هزاران میلیارد سال نوری پس احتمال خطای شما به مراتب نامتناهی بیشتر است از افرادی مثل هشام.
آیا هشام که از سرچشمه ی زلال علم سیراب می شود احتمال خطا درش هست. اما ارسطوی بت پرست و افلاطون قائل به اشتراک جنسی، بنا به گفته ملاصدرا احتمال خطا در آنها نیست؟! همین ملاصدرائی که شما او را در مقابل خاتم الأنبیاء عقل کل می دانید!!! و در مورد او گفته اید: جا دارد او بگوید: الیوم اکملت لکم عقلکم و اتممت علیکم نعمتی!!!!!!!! (۶۹)
***
سقراط و ارسطو شاگرد حضرت ابراهيم بودند!!
استاد جوادی آملی: تاريخ مدرن خاورميانه نشان مي دهد ارسطو و سقراط و… همه از شاگردان حضرت ابراهيم بودند… فکر ابراهيمي تمام خاورميانه و يونان را فرا گرفت و ارسطو و سقراط ها تربيت شدند.(۷۰)
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب:
استاد محمود طاهری:
ادعای بزرگ اما بدون هیچ مدرکی
مي دانيم كه حضرت ابراهيم علیه السلام حدود ۲۰۰۰ سال قبل از ميلاد مسيح علیه السلام زندگي مي كرده اند(۷۱)، در حالي كه سقراط و افلاطون و ارسطو همگي در قرون پنجم و چهارم قبل از ميلاد مي زيسته اند(۷۲)، يعني حدود ۱۶۰۰ سال فاصله تاريخي بين آنها وجود دارد. حال اگر منظور ايشان [آقاي جوادي آملي] آن است كه اين فيلسوفان يوناني از انديشه و آيين ابراهيمي به طريق غيرمستقيم بهره مند شده اند، بايد پرسيد كه آنان معارف حضرت ابراهيم علیه السلام را در كجا و چگونه دريافت كرده اند؟ آيا به وسيله تماس با پيروان دين ابراهيمي و يا با خواندن كتاب و نوشته اي از آن پيامبر بزرگ؟ آيا براي اين ادعاي تاريخي مدركي نيز ارائه مي شود؟
مشاهده مي كنيم كه ايشان، تنها منبع سخن خود را «تاريخ مدرن خاورميانه» معرفي مي كنند و متأسفانه نه كتابي با اين نام درباره آن دوران و اين ادعاي بزرگ وجود دارد و نه تحقيقات نوين تاريخي چنين سخني را تأييد مي كنند. ما مي دانيم كه اساساً هيچ مدرك تاريخي اعم از دست نوشته ها و پاپيروس ها و يا كتيبه ها و يا گزارشي از كتب اديان ابراهيمي و مانند اينها، نه در خاورميانه و نه در اروپا يافت نشده است كه چنين ارتباطي را گزارش كرده باشد. (۷۳)
دکتر مهدي محقق:
تدبير نافرجام برای تطهير فلسفه
فلاسفه براي حفظ انديشه و تفکّر و به کار بردن خرد و عقل و محفوظ داشتن آن از تکفير و تفسيق يا به قول ساده تر، تطهير فلسفه، کوشيدند که براي هر فيلسوفي يک منبع الهي را جستجو کنند و علم حکماء را به علم انبياء متصل سازند، از اين جهت متوسلّ به برخي تبار نامه هاي علمي شدند.(۷۴)
استاد ياسر فلاحي (محقق و پژوهشگر در فلسفه):
اين عذر از محقّقان و متفلسفين معـاصر چون استاد جوادي آملي که در عصر انفجار اطلاعات به سرمي برند پذيرفته نيست. که با وجود صدها اثر پژوهشي در رشته ها و موضوعات مختلف مثل توحيد واجب الوجود، واحد در اديان، علم باري، اراده ي باري، حدوث يا قدم عالم آن هم از ديدگاه محققّان معاصر در شرق و غرب، هنوز ايشان به مانند ملاصدرا فلسفه يونان را مأخوذ از مشکاة نبوت، يونانيان را موحّد و تازه از شاگردان ابراهيم خليل الرحمن بت شکن بدانند.(۷۵)
***
آقای جوادی آملی: اینها [سقراط، افلاطون و ارسطو] موحدان عالم بودند.
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب:
۱- امام خمینی(ره):
امثال ارسطو بويی از توحيد و معارف قرآن نبرده اندآن اشخاصي که قبل از اسلام بودند… ـ مثل ارسطو و امثال او ـ مع ذلک وقتي کتاب هاي آنها را ملاحظه مي کنيم بويي از آن چيزي که در قرآن است در آنها نيست.(۷۶)
۲ـ پروفسور فلاطوری:
ارسطو بت پرست بود
• ارسطو در معابد یونانیان می رفت و خدایان آنان را می پرستید و هرگاه مریض می شد خروسی نذر بت خانه می کرد.
• ارسطو با تمام آن بزرگي و کمال عقلش به عبادتگاه ها و بتخانه ها مي رفت و در مقابل همان بت ها احساسات ديني خويش را ابراز مي داشت.
• خدايي که داراي علم و حيات، ولي فاقد صفات مشخصي چون اراده و قدرت، رحمت و رأفت و غيره مي باشد.
• چنين خداي ارسطويي با خداي اسلامي تفاوتي بس عظيم دارد و از اين رو، تغيير خداي ارسطويي در فلسفه ي اسلامي به خداي اسلامي، يکي از بزرگترين حوادثي است که در تاريخ فلسفه رخ داده.
• ارسطو مخصوصاً هيچ توجهي به الهيات به معناي اسلامي کلمه نداشته است.(۷۷)
۳- دکتر برنجکار:
ارسطو ۵۵ خدا داشت
خدا نه تنها در جهان کاري نمي کند، بلکه حتي نسبت به جهان، علم و آگاهي نيز ندارد. در مورد واحد يا کثير بودن خدا، تعابير ارسطو متعارض است. او … در آخر عمر، ۵۵ و حداقل ۴۷ خدا را اثبات مي کند؛ زيرا بر اساس ستاره شناسي زمان ارسطو، ۵۵ يا ۴۷ نوع فلک و حرکت وجود دارد و هر نوع حرکت به يک محرک نا متحرک منتهي مي شود.(۷۸)
۴- استاد مطهري:
ارسطو اگرچه از خدا سخن مي گويد، اما خداي ارسطو شباهت چنداني با خداي اديان الهي ندارد.(۷۹)
۵ـ محدث بحرانی(صاحب حدائق):
افلاطون به عيسی علیه السلام ايمان نياورد
وقتي او [افلاطون] را به تصديق شريعت عيسی علیه السلام دعوت کردند، پاسخ داد: عيسي علیه السلام پيامبر مردم ضعيف العقل است و امثال من در کسب معرفت، نيازي به انبياء ندارند.(۸۰)
۶ـ مرحوم طبرسی(صاحب مجمع البیان):
سقراط به موسی علیه السلام ايمان نياورد
چون به سقراط گفته شد، چرا به سوي موسي علیه السلام هجرت نمي کني؟ [و به او ايمان نمي آوري] پاسخ داد: ما خويشتن را تهذيب کرده ايم و ديگر به کسي که ما را تهذيب کند، نياز نداريم.(۸۱)
۷- استاد محمود طاهري(محقق و پژوهشگر):
بدون ترديد فلاسفه يوناني هيچگاه تلاشي براي تماس با پيامبران نداشته اند. ارسطو و ديگر فلاسفه يونان نيز در هيچ زماني خداي واحد مورد نظر پيامبران را نپرستيده اند. اين فلاسفه هرگز براي ترويج دين حضرت ابراهيم و ديگر پيامبران علیهم السلام كوششي نكرده اند و پيامبران الهي و جانشينان آنان نيز هيچگاه با فلاسفه و افكار آنان ارتباط و يا همراهي نداشته اند.(۸۲)
سقراط و چند خدايي
۸ـ سقراط در دادگاه خود چنين گفت:
اگر مرگ انتقال به جهان ديگر است و اگر اين سخن راست است که همه ي گذشتگان در آنجا گرد آمده اند پس چه نعمتي بالاتر از اين که آدمي از اين مدعيان که عنوان قاضي بر خود نهاده اند رهايي يابد و در آن جهان با داوراني دادگرخدايان متعدد که داور و دادگرند مانند ميتوس و رادامانثوس و آياکوس و تريپتولموس و نيمه خدايان ديگر چنان که شنيده ايم داوران آن جهان اند روبرو شود و با اورفئوس و موسايوس و هسيودوس و هومر هم نشين گردد.(۸۳)
۹ـ ابونصر فارابي:
افلاطون و ارسطو مي گويند: عالم از چيزي به وجود نيامده… و مآل و بازگشت آن به چيزي نيست.(۸۴)
۱۰- دکتر کریم مجتهدی:
هنوز ما در فضاي باستاني يونان هستيم در فضايي از تفکر که نهايت اعتباري که براي نفس قائل است اين استکه آن را به عنوان نفس ناطقه در آخرين تکامل خود و به عنوان لوگوس مي شناسد. لوگوس همان نفس ناطقهاست. اين نظر متفکران يوناني است ولي در مقابل متفکران يونان و يوناني مآبان ـ ما با سنت انبياء روبرو هستيمکه در تقابل با سنت يونان است و نفس را مخلوق مي داند و زندگي نفس زندگي مخلوقي است که البته قابل ارتقاء است. (۸۵)
۱۱ـ دکترمحمدرضافشاهی (استاد دپارتمان فلسفه و جامعه شناسی دانشگاه پاريس):
خدای افلاطون و ارسطو شباهتی به الله ندارد
• نه تنها عقل يوناني و وحي اسلامي وجه مشترکي نداشتند بلکه الله نيز هيچ وجه مشترکي با معتقدات يونانيان و فيلسوفان يونان نداشت.
• در ماوراء الطبيعه ارسطو، نه يک محرک نا متحرک بلکه ۴۷ و گاه ۵۵ محرک نا متحرک وجود دارد و اين امر هيچ شباهت واقعي با خداي واحد اسلام ندارد.(۸۶)
۱۲ـ ژيلسون:
• در هيچ يک از دستگاه هاي فلسفي يونان نمي بينيم که وجود واحدي را به نام خدا ناميده و هيأت کل عالم را تابع چنين خدايي شمرده باشند. پس بسيار کم مي توان احتمال داد که صاحب نظران يونان به راستي موفق به معرفت مبدأ واحدي شده باشند.(۸۷)
• ارسطو در اعماق روح خود فارغ از تأثير شرک نبود.
• ارسطو هرگز از حدود شرک متداول در يونان قدم فراتر نگذاشت.(۸۸)
۱۳ـ سيد قاسم علي احمدي (محقق و پژوهشگر در فلسفه و عرفان):
ما با قراين خارجيه اي که بيانگر اعتقاد و مشي ارسطو است ثابت مي نماييم که او عقيده ي موحدين را نداشته است، او قايل است که قوانين طبيعت حاکم بر همه چيز است لاغير. و اين عقيده مخالف با اعتقاد موحدين است.(۸۹)
۱۴ـ ارسطو:
خدا و طبيعت در عرض هم و برابرند
در نظام الهيات ارسطويي گاهي طبيعت جاي خدا را مي گيرد، چنان که عبارت: «طبيعت هيچ کار بيهوده اي نمي کند» نيز مبيّن همين معناست و گاهي ارسطو آن دو را (خدا و طبيعت را) هم چون دو عامل که حقوق برابر دارند در جنب يکديگر قرار مي دهد و مي گويد: «خدا و طبيعت هيچ کار بيهوده اي نمي کنند» اين سخن ارسطو حاکي از برابري خدا و طبيعت نزد اوست.(۹۰)
۱۵ـ ارسطو می گوید:
چيزي بايد باشد که علّت محرک باشد بي آنکه خود حرکت کند يعني چيزي که سرمدي و جوهر فعليّت است و به دلايلي که ذکر کرديم اين جوهر ممکن نيست داراي مقدار متناهي باشد ولي مقدارش نامتناهي نيز نتواند بود زيرا مقدار نامتناهي مطلقاً وجود ندارد و… .(۹۱)
اعتقاد ارسطو به دمونها يا نفوس افلاک به ياد آورنده معتقدات بت پرستان است
۱۶ـ ارسطو مي گويد:
افلاک، تکان لازم براي حرکت خاص خود را (حرکتي علاوه بر حرکت روزانه مستدير) از ذواتي خاص که مي توانيم آنها را خدايان فرو دست بناميم يا دمونها يا نفوس افلاک، اخذ مي کنند.
اين اعتقاد او به خدايان فرو دست با اعتقاد او به وجود خداي واحد معارض است و معتقدات بت پرستان را به ياد مي آورد.(۹۲)
۱۷ـ سقراط:
من نيز از پرستندگان و خادمان همان خدا (آپولون) هستم.(۹۳)
۱۸ـ ژيلسون:
درنظر افلاطون الوهيت به طبقه اي شامل أشياء متعدد تعلّق داشت و شايد بتوان گفت که به قول او هر شيئي چون به حد دقيق و صحيح خود مي رسيد خدا مي بود. (۹۴)
۱۹ـ عقیده ی ملاصدرا:
رسم ما در توحید همان رسم و تلقی افلاطون الهی بود و رسالت ما احیاء آن رسم است.(۹۵)
۲۰ـ مخالفت اصحاب ائمه علیهم السلام و اساطین شیعه:
اینک چند نمونه از کتاب های ضد ارسطو و فلاسفه از اصحاب ائمه علیهم السلام ارائه می شود:
۱ـ الرد علي اصحاب الطبايع ……………………………………….. هشام بن حکم
۲ـ الرد علي ارسطاطاليس في التوحيد ………………………………… هشام بن حکم
۳ـ کتاب الدلالة علي حدث الاجسام …………………………………… هشام بن حکم
۴ـ الرّد علي الزنادقه ……………………………………………… هشام بن حکم
۵ـ الرد علي الفلاسفه ………………………………………………فضل بن شاذان
۶ـ الرد علي ارسطاطاليس ……………………………………… علي بن احمد کوفي
۷ـ الرد علي اهل المنطق ………………………………….. عباس بن محمد بن عباس
۸ـ الرّد علي الفلاسفه …………………………………….. عباس بن محمد بن عباس
۹ـ الرّد علي من ردّ آثار الرسول و اعتمد نتائج العقول………………….. هلال بن ابراهيم
۱۰ـ مبتدء الخلق…………………………….. محمد بن احمد بن ابراهيم الجعفر الکوفي
۱۱ـ الرد علي اهل المنطق ………………………………..حسين بن موسي النوبختي
۱۲ـ التوحيد الکبير و التوحيد الصغير………………………. حسين بن موسي النوبختي
۱۳ـ مقدمه ي اکمال الدين ……………………………………………شيخ صدوق
۱۴ـ مقدمه اصول کافي …………………………………………………..کليني
۱۵ـ جوابات الفيلسوف في الاتحاد…………………………………………شيخ مفيد
۱۶ـ الرد علي اصحاب الحلاج …………………………………………..شيخ مفيد
۱۷ـ تهافت الفلاسفه ……………………………………………قطب الدين راوندي
***
استاد جوادی آملی: در آثار او [ابن عربی] مثل فصوص و فتوحات واقعا پر از علم و حکمت است.(۹۶)
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب:
۱ـ آیت الله صافی:
آیا این علم و حکمت است که ابن عربی می گوید: پیغمبر از دنیا رفت و جانشین برای خود معین نکرد؟!!
آیا این علم و حکمت است که ابن عربی در مورد فرعون می گوید: ذهب طاهراً مطهرا ؟!!!
و اینکه او و دوستانش شیعیان را در مکاشفات خود!! مانند خوک می بیند علم و حکمت است؟!!!
و اینکه او ریشه ی همه ی گمراهی ها را از شیعه می داند علم و حکمت است؟!!!
و اینکه عمر و ابوبکر و عثمان را معصوم می داند علم و حکمت است؟!!!
و اینکه عمر و ابوبکر و عثمان و یزید بن معاویه و متوکل و … را از اقطابی می داند که دارای خلافت باطنی و ظاهری بوده اند، علم و حکمت است؟!!!
و اینکه جماع با زنان را مساوی با اتحاد با خدا می داند، و در آن حال مفعول را خدا می داند علم و حکمت است؟!!!
و اینکه او به معراج می رود!!! و مرتبه ی علی علیه السلام را نازل تر می بیند از مرتبه ی ابوبکر و عمر و عثمان، علم و حکمت است؟!!!
علم و حکمت عرفا و فلاسفه این چنین است؟
اگر چنین افکاری علم و حکمت باشد پس هزاران نفرین بر این علم و این حکمت و بر این عالم و این حکیم.(۹۷)
۲-آیت الله حاج شیخ جواد کربلایی(ره):
حکمت در دست کافر
از آيات و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت علیهم السلام ظاهر مي شود که خداي تعالي حکمت را که فهرست علوم و حقايق علمي است به کافر هم مي دهد، با اين که کافر است تا اين که حجت بيشتر بر آن ها تمام شود.
محي الدين و امثال او که مدعي توحيد و قبول رسالت پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هستند به طريق اولي حکمت به آن ها داده مي شود با اين که ممکن است منحرف از طريق نجات هم باشند…
کسي که جلد دوم کتاب «فتوحات مکيّه» ابن عربي را نگاه کند مي بيند چگونه وي ادعاي معراج، مانند پيغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کرده و کتاب «تجليّات الهيّه» ايشان را اگر کسي نگاه کند، مي يابد که چگونه ايشان در «بحر ابيض» در يکي از مکاشفاتش ابوبکر و عمر و عثمان و علي علیه السلام را ملاقات و با خلفاي ثلاثه صحبت کرده است. اين بر خلاف ضروري مذهب ائمه اطهار علیهم السلام است و بر هيچ کس بطلانش مخفي نيست و همچنين کتاب «الغوث» محي الدين که در آن کتاب مکالمات او با حق تعالي بدون واسطه بيان شده که تمامش بر خلاف رويّه ي پيغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام است بلکه خود را مانند آن ها به کار زده و اگر کسي دقت کند مي يابد که تمامي آن مطالب مخترعات و انعکاسات نفس خودش است و به واقع و نفس الامر ربطي ندارد. همچنان که او منحرف است، پيروان او هم در پيروي از او منحرف مي باشند…(۹۸)
***
استاد جوادی آملی: اولین کسانی که با عرفان های کاذب برخورد کردند، حکماء بودند.
آیا این کلام حقیقت دارد؟
جواب:
آیت الله صافی: عرفان های کاذب، عرفان هایی هستند که در مقابل عرفان اهل بیت علیهم السلام ساخته شده اند لذا به طور قطع و یقین می توان گفت که فلاسفه و عرفا بنیان گذاران و اشاعه دهندگان عرفان های کاذب هستند، زیرا وحدت وجود (همه خدائی) و لا موجود الا الله و امامت نوعی و معاد مثالی و انکار جهنم و عذاب و جبر و تجسیم و تشبیه و قدم عالم و صلح کل و اسقاط تکالیف و قرار دادن فلاسفه در عرض انبیاء و عشق بازی با زیبا رویان و … همه و همه عرفان های کاذبی است که در مقابل انبیاء و ائمه ی معصومین قرار گرفته اند که به قصد براندازی تعالیم آسمانی انبیاء تلاش های گسترده بین المللی انجام گرفته است.
آقایان فلاسفه و عرفای اصطلاحی تعالیمشان عیناً همان تعالیم بودا و اشو و اوپانیشادها می باشد که ما این ها را عرفان های کاذب می دانیم و فلاسفه و عرفا بنیان گذاران آن هستند.(۹۹)
——————–
پی نوشت ها:
۱- سخنرانی استاد جوادی آملی در همایش دین و فلسفه در مدرسه دارالشفای قم.
۲- تذکره الفقهاء ۹/ ۴۱٫
۳- همان ۹/ ۳۶٫
۴- نهج الحق/ ۱۲۵٫
۵- نهج الحق / ۵۷، چاپ انتشارات دارالهجرة قم.
۶- فصوص الحکم /۱۹۲٫
۷- اسفار ۲/ ۳۶۸٫
۸- اوائل المقالات/۱۰۱٫ الفلاسفة الملحدین ـ ج ۴ از مصنّفات الشیخ المفید ۱۴۳۵ هـ.ق.
۹- رساله ی اقتصاد /۱۷۳٫
۱۰- مستدرک سفینة البحار / ۲۹۶ و ۲۹۸٫
۱۱- اثنی عشریه /۵۹٫
۱۲- «قم نامه»، سيد حسين مدرسی طباطبايی /۳۶۵٫
۱۳- فرائد الاصول،مبحث قطع ۱/ ۶۴٫
۱۴- سفينه البحار ۷/ ۱۵۲٫
۱۵- خیراتیه ۲/ ۵۸؛ تنزیه المعبود/ ۴۵۴٫
۱۶- کشف الغطاء /۳۵۹٫
۱۷- بحار ۵۷/ ۱۹۷، آخر باب معادن و جمادات.
۱۸- اثناعشریه / ۵۱ به نقل از تنزیة المعبود.
۱۹- ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی / ۱۸۳-۱۹۹٫
۲۰- کليّات آثار و اشعار شيخ بهايی با مقدمه ی سعيد نفيسی.
۲۱- حدیقة الشیعه/۵۶۶٫
۲۲- در بحث نجاسات (الثامن: الکافر باقسامه)
تذکر: اعتقاد به وحدت وجود مورد بحث (به معنای عینیت موجودات با خداوند) و موارد دیگر در کتاب های ملاصدرا، ابن عربی، مولوی، شبستری، نعمت الله ولی و از معاصرین در کتاب های حسن زاده آملی، جوادی آملی و … موج می زند. برای آگاهی بیشتر در این موضوعات با فصلنامه ی نورالصادق ارتباط برقرار فرمائید.
۲۳- المعالم الزلفی فی شرح العروه الوثقی ۱/ ۳۵۷٫
۲۴- شناختنامه علامه طباطبایی ۴/ ۱۴۳و ۱۴۴٫مقاله «نقد مقاله عقل و دین»علی ملکی میانجی.
۲۵- مستدرک سفینة البحار /۳۰۰٫
۲۶- زندگانی آیت الله بروجردی، تألیف علی دوانی/ ۳۸۸٫
۲۷- تعلیقات احقاق الحق ۱/ ۱۸۳ـ ۱۸۵٫
۲۸- نگرشی در فلسفه و عرفان.
۲۹- دیدار دکتر احمدی با آیت الله العظمی سیستانی، سایت ابن عربی تاریخ انتشار ۲۱ مهر ۱۳۹۲٫
۳۰- فایل صوتی موجود است.
۳۱- شناخت اجمالی کلام، فلسفه، عرفان / ۴۵٫
۳۲- خاطرات آیت الله حاج شیخ علی صافی از آیت الله بهجت.
۳۳- متمسک العروة الوثقی۱/ ۳۹۱٫
۳۴- شناختنامه علامه ی طباطبایی ۴/۱۴۵،مقاله نقد مقاله عقل و دین علی ملکی میانجی.
۳۵- مهذّب الاحکام ۱/ ۳۸۸٫
۳۶- شرح عروة الوثقی.
۳۷- فلسفه و کلام اسلامی، محمد رضا مظفر/ ۱۰۹٫
۳۸- اجوبة استفتائات ترجمه ی فارسی/۲۹۴ س ۱۳۲۵٫
۳۹- درس های اخلاق و معارف /۸۴۶٫
۴۰- نامه علامه رضوی به فصلنامه ی نورالصادق.
۴۱- آغاز شرح اشارات، اسلام و اندیشه های فلسفی و عرفانی/ ۳۹٫
۴۲- تهميدالقواعد /۱۱٫
۴۳- بدایع الحکمه / ۲۷۸٫
۴۴- منتخباتی از آثار حکمای الهی ايران ۴/ ۲۰۴ گردآورنده ی سيد جلال آشتيانی.
۴۵- حکیم متاله بید آبادی /۲۳۹٫
۴۶- شرح اصول کافی ۴/ ۲۳۲٫
۴۷- مجموعه ی رسائل و مقالات فلسفی /۴۱ و ۴۲٫
۴۸- عروة الوثقی بحث نجاسات مسئله ۱۹۹٫
۴۹- حکمت بوعلی ۲/ ۲۳۸٫
۵۰- آفاق فلسفه/ ۱۴۴و ۱۴۵٫
۵۱- کتاب فلاطوری /۱۶۲٫
۵۲- مجموعه ی رسائل و مقالات فلسفی، مقدّمه /۴۱ و ۴۲٫
۵۳- مبدأ اعلی/ ۷۴٫
۵۴- تفسیر المیزان ۵/ ۲۸۲٫
۵۵- توحید مطهری/ ۵۲؛ به نقل از فلسفه از منظر قرآن و عترت / ۲۶۷٫
۵۶- آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی ۱/ ۳۳٫
۵۷- تفسیر المیزان ۵/ ۲۷۹٫
۵۸- فلسفه چیست؟ /۲۸۵٫
۵۹- دو رساله در فلسفه ی اسلامی/ ۹٫
۶۰- عرفان متعالی / ۳۴٫
۶۱- عوالم العلوم و المعارف و الاحوال ۲۱ /۴۰۱٫
۶۲- رجال کشی/۲۷۷٫
۶۳- معجم رجال الحدیث ۲۰/ ۳۲۱٫
۶۴- بحارالانوار (ط ـ بیروت) ۴۸/ ۱۹۷٫
۶۵- امال شیخ طوسی / ۴۶٫
۶۶- معجم رجال الحدیث۲۰/ ۳۲۱، رجال کشی /۱۹۳٫
۶۷- ترجمه ی کتاب الامام صادق علیه السلام / ۴۸۷ و ۴۸۸٫
۶۸- کتاب امام صادق /۴۸۷ و ۴۸۸٫
۶۹- متفرقات آیت الله حاج شیخ علی صافی اصفهانی
۷۰- روزنامه شرق ـ شنبه ۱۷مهرماه ۸۹٫
۷۱- تاريخ ملل آسيای غربی، احمد بهمنش /۲۲۱٫
۷۲- ارسطو (از ۳۲۲ تا ۳۸۴ ق.م.) و افلاطون (از ۳۴۷ تا ۴۲۷ ق.م. و سقراط (از ۳۹۹ تا۴۷۰ ق.م.)
۷۳- فصلنامه نورالصادق ۱۸/ ۸۹؛ مقاله فلاسفه يونان هيچگاه موحد نبودند.
۷۴- فصلنامه نورالصادق ۱۸/ ۱۱۱؛ مقاله الهيات يونانی: منطق توحید یا منطق شرک.
۷۵- فصلنامه نورالصادق ۱۱۳/۱۸؛ مقاله الهيات يونانی: منطق توحید یا منطق شرک.
۷۶- صحيفه ی امام ۱۸/ ۲۶۱٫
۷۷- مصاحبه پروفسور فلاطوری با مجله دانشگاه انقلاب سال ۱۳۷۲ شماره ۹۸-۹۹
۷۸- برنجکار، حکمت و انديشه دينی/ ۳۸۸٫
۷۹- مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی/۱۹۲٫
۸۰- بحرانی، الحدائق الناصرة ۱/ ۱۲۶به نقل از: سيد نعمت الله جزائری، الانوار النعمانية (در نقل قول فوق، احتمالاً موسی علیه السلامبوده است که به جای آن عيسی علیه السلام ذکر شده است، چرا که افلاطون ۵۰۰ سال قبل از ميلاد مسيح می زيسته است. به نقل از فلسفه از منظر قرآن و عترت /۶۶٫
۸۱- بحارالانوار ۵۷/ ۱۹۸ (به نقل از فخرالدين رازی)تفسير جوامع الجامع طبرسی در ذيل آيه ۸۳ غافر.
۸۲- فصلنامه نورالصادق شماره ۱۸؛ مقاله ی «فلاسفه ی يونان هيچگاه موحد نبودند.»
۸۳- رساله ی آپولوژی آثار افلاطون ۴۴/۱ ترجمه:لطفی کاويانی،انتشارات خوارزمی سال ۸۰
۸۴- فلاسفه ی شيعه /۴۱۰٫
۸۵- مصاحبه با دکتر کريم مجتهدی استاد گروه فلسفه ی دانشگاه تهران، سيمای جمهوری اسلامی شبکه ی چهار ـ مورخ ۸۸/۶/۹٫
۸۶- (ارسطوی بغداد. کوششی در آسيب شناسی فلسفه ايرانی ـ اسلامی) محمد رضا فشاهی/۲۷، انتشارات کاروان.
۸۷- روح فلسفه در قرون وسطی/ ۶۷٫
۸۸- روح فلسفه در قرون وسطی/ ۷۶٫
۸۹- نورالصادق ۱۸/ ۷۷؛ مقاله نقد کلامی از استاد حسن زاده آملی در دفاع از ارسطو و فلاسفه، استاد سيد قاسم علی احمدی.
۹۰- متفکران يونانی، تئودور ـ گمپرتس۱۳/ ۴۳۷ – ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات خوارزمی ۱۳۷۵٫
۹۱- متافيزيک ارسطو ـ کتاب لامبدأ ۴۷۹ تا ۴۸۳، ترجمه: محمد حسن لطفی.
۹۲- متفکّران يونانی ۳/ ۱۴۶۳٫
۹۳- مرگ سقراط/۲۵۶ ـ تفسير چهار رساله ی افلاطون، رومانو گوار دينی ـ ترجمه: محمد حسن لطفی، چاپ اول ۱۳۷۶ـ طرح نو.
۹۴- روح فلسفه در قرون وسطی ـ ژيلسون/ ۶۸٫
۹۵- فصلنامه نورالصادق ۱۱۷/۱۸؛مقاله الهیات یونانی: منطق توحید یا منطق شرک
۹۶- در محضر بزرگان/ ۱۸۴٫
۹۷- جلسات پرسش و پاسخ فایل صوتی موجود است.
۹۸- فصلنامه نورالصادق شماره ۷؛ مقاله حکمت در دست کافر.
۹۹- فایل صوتی موجود است.