نظر بازی در اقوام مختلف
«دکتر سیروس شمیسا»
اشاره:
عشق مرد به مرد در طول تاریخ از دیدگاه های مختلف با اسم ها و اصطلاحات مختلفی مطرح شده است. در متون عرفانی از این امر با اصطلاحاتی چون شاهدبازی، جمال پرستی، نظربازی و نظایر آن یاد کرده اند، شاهد از اصطلاحات ویژه ی صوفیان است که بر مردم زیباروی اطلاق می نموده اند بدان مناسبت که گواه قدرت و لطف صنع آفریدگار جهانند و به معنی مطلق زیبا اعم از ذی روح و غیر ذی روح استعمال کرده اند.
حافظ با احترام از نظربازی سخن گفته و آن را علم نظر خوانده است:
در نظـــر بازی ما بی خبـران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
خوانندگان عزیز با مطالعه ی این مقاله و مقاله های آینده با منشأ شاهدبازی و شخصیت هایی که در این وادی بوده اند آشنا خواهند شد.
بطوری که از مطالعه ی کتب قدیم برمی آید عشق مرد به مرد در ایران باستان سابقه نداشته است، به همین دلیل در قرون نخستین تاریخ بعد از اسلام مثلاً در آثار دوره ی سامانیان و پیش از آنان از قبیل رودکی و بلخی و ابوشکور بلخی و شاهنامه ی فردوسی مطلب صریحی در این خصوص نیست.(۱)
شاهد بازی در نزد اعراب باستان هم مرسوم نبوده است، زیرا در اشعار دوره ی جاهلیت و یکی دو قرن نخستین بعد از اسلام مدرکی در این باره نمی توان یافت.
امّا در نزد یونانیان این امر کاملاً رایج بوده است و در آثار فلاسفه ی بزرگ مثلاً افلاطون شواهد و مدارک بسیاری می توان جست. مراد از عشق افلاطونی یا الحُبّ الافلاطونی یا platonic love عشق مرد به مرد است، منتها این عشق پاک و بی شائبه است.
در نزد قدمای یونان در عشق مرد به زن شائبه سودجویی مثلاً تولید مثل است، امّا عشق مرد به مرد می تواند پاک و بدون شائبه باشد.
همین تفکر است که بعدها وارد عرفان ایرانی شد و در نزد عرفا چنین تعبیر شد که عشق پاک تمرینی است از برای عشق آسمانی و عشق به خداوند جمیل که باید بدون هر شائبه ای مثلاً طمع بهشت و بیم دوزخ باشد.
عبارت معروف صوفیان المجازُ فَنطرةُ الحقیقةِ (مجاز پلی برای رسیدن به حقیقت است) یعنی عشق مجازی و زمینی می تواند وسیله ای برای رسیدن به عشق حقیقی یعنی عشق آسمانی باشد چنانکه مولوی در مثنوی می گوید:
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت مــا را به جــایی رهبـرست
شاهدبازی در نزد ترکان هم مرسوم بوده است. منتها ترکان مانند یونانیان برای این کار زمینه های فلسفی و معنوی نداشتند. بعد از ورود عنصر ترک در تاریخ ایران، این امر به صورت وسیعی در ایران مرسوم شد.
افلاطون
از نوشته های افلاطون معلوم می شود که عشق مرد به مرد در یونان کاملاً مرسوم بوده است و امثال سقراط (لابد به تبع پیشینیان خود) به آن جنبه ی معنوی و فلسفی و با اصطلاحات ما جنبه ی الهی و عرفانی داده بودند.
در آثار افلاطون تکیه بر این عشق معنوی است امّا از فحوای عبارات او برمی آید که عشق جسمانی هم بین مردان مرسوم بوده است و در این مورد سخن آفرودیت (الهه زیبایی) و اروس (خدای عشق) زمینی شده است.
اینک خلاصه ی رساله ی مهمانی (symposium) افلاطون که در مجموعه آثارش به ترجمه ی دکتر کاویانی و دکتر لطفی آمده است ـ با توجه به موضوع مورد بحث ـ ذکر می شود.
خلاصه ی رساله ی مهمانی
«نعمتی بالاتر از این برای یک جوان وجود ندارد که محبوب مردی شریف و با ارزش باشد و برای یک مرد نیز نعمتی بالاتر از معشوق نیست.
آخیلوس مردانگی به خرج داد و انتقام عاشق خود پاتروکلس را [از هکتور] گرفت و به خاطر او جان خود را باخت.
اینکه آشیل می گوید آخیلوس عاشق پاتروکلوس بوده است افسانه ای بیش نیست. زیرا آخیلوس چنانکه هومر می گوید نه تنها زیباتر از پاتروکلوس بلکه از او جوان تر نیز بوده است. چون آفرودیت [خدای زیبایی] وجود دارد ما مجبوریم وجود دو اروس [خدای عشق] را بپذیریم:
یکی خدای مسن تری است که پدر اورانوس است و مادری هم ندارد و ما او را آفردویت آسمانی می نامیم.
آفردویت دوم خدای جوان تری است که دختر زئوس و دیونه است و نزد ما آفردویت زمینی نامیده می شود.
اروسی که با آفردویت زمینی پیوستگی خودش هم در حقیقت پست و زمینی است و کارش این است که انسان های سفله را به دوست داشتن برمی انگیزد و این قبیل انسان ها نه تنها پسران بلکه زنان را نیز دوست می دارند.
ولیکن اروس آسمانی با آن آفردویت دیگر پیوند دارد که فقط از مردی به وجود آمده و در ایجادش زنی شرکت نداشته است.
این اروس متوجه پسران است و چون اروس دیگر مسن تر است گِرد هوا و هوس نمی گردد و آنها که از او الهام می گیرند عاشق پسران می شوند که طبیعتاً هم عاقل تر و هم قوی ترند.
در بین کسانی که با پسران عشق می ورزند به آسانی می توان افرادی را که از این اروس الهام می گیرند به خوبی بازشناخت، زیرا اینگونه افراد به کودکان توجهی ندارند بلکه به جوان هایی میل می کنند که آثار خردمندی در آنها ظاهر شده باشد و این موقعی است که موی صورت شروع به روئیدن می کند.
کسی که با جوانی در این سن عشق ورزی آغازد گمان می کنم حاضر باشد همه ی زندگانی خود را با او به سر برد.
به نظر من اصلاً باید قانونی وضع شود که دل باختن به پسران نورس را ممنوع سازد. در عین حال باید آن عشقبازان سفله را نیز مجبور ساخت که از عشق ورزی با زنان هر جایی دست بردارند زیرا همین قبیل عشقبازان عشق ورزی با پسران را بدنام ساخته اند.
[در] جاهای دیگری که تحت سلطه ی بیگانگان قرار دارد چنین کاری ننگ شمرده می شود زیرا در این شهرها عشق ورزی با جوانان از نقطه نظر شکل حکومت که استبدادی است بد و زشت شمرده می شود.
حکمرانان خودرأی آنجا به صلاح خود نمی دانند که بین افراد ملّتشان افکار بلند و دوستی های محکم و پایدار که مانند همه ی صفات نیک زائیده ی عشق است به وجود آید.
در کشور ما آشکار عشق ورزیدن بهتر و زیباتر از عشق ورزیدن پنهانی است. موفقیّت در به دست آوردن دل معشوق زیبا شمرده می شود در صورتی که عدم موفقیت در این کار ننگ به شمار می آید.
امّا از طرف دیگر وقتی می بینیم که پدران بر پسران خود سرپرستی می گمارند و اجازه نمی دهند که فرزندشان با عاشق خود صحبت کند و مخصوصاً به سرپرست تأکید می کنند که همیشه مواظب این امر باشد… .
همه ی مردانی که به دنبال مردان می روند یعنی مادام که جوان هستند مردان را دوست دارند و به این خوشند که در کنار مردان به سر می برند و وقت خود را با آنها بگذرانند و با آنها هم آغوش گردند و این دست که صفت مردی را بیشتر از مردان دیگر دارند عالی ترین جوانان می باشند.
البته بعضی از مردم این جوانان را به بی شرمی متّهم می سازند ولیکن این اتّهام خلاف حق است زیرا آنان این عمل را به سبب بی شرمی انجام نمی دهند بلکه چون شجاع و رشید و جسور هستند. این جوانان به کسانی که مثل خودشان می باشند عشق می ورزند. این گروه وقتی که به سن مردی می رسند به پسران عشق می ورزند و ازدواج و تولید نسلشان از روی علاقه نیست بلکه به این جهت است که قانون آنها را به این کار مجبور می سازد و اگر آنها را به حال خود بگذارند به ازدواج تن در نمی دهند. کسی که بخواهد در دنیای عشق از راه راست وارد شود باید در جوانی فریفته ی بدن های زیبا باشد و اگر رهبری داشته باشد که راه صحیح را به او نشان دهد ابتدا فقط به یک بدن زیبا دل می بندد و از این دلبستگی افکار و اندیشه های زیبایی در او به وجود می آید. سپس به خودی خود متوجه می شود که زیبایی یک بدن با زیبایی بدن های دیگر یکی است و بنابراین اگر قرار باشد که او به دنبال زیبایی بدن برود علّت ندارد که بدنی را بر بدن دیگر ترجیح دهد.
با پیدا شدن این شناسایی او عاشق همه ی بدن های زیبا خواهد شد و از اشتیاق شدید به یک بدن تنها دست برخواهد داشت.
کسی که از تمایل به پسران شروع کرده و در مراحل مختلف زیبایی به ترتیبی که بیان کردم پیش برود و بالاخره بجایی برسد که شروع به رؤیت آن زیبایی اصلی کند می توان گفت که تقریباً به هدف عشق رسیده است…
سقراط گفت: آگاتون به داد من برس. عشق این پسر [الکیبادس] کم بلا بر سر من نیاورده است. از روزی که من دل به او بسته ام دیگر حق ندارم حتّی با یک جوان زیبا حرف بزنم یا نگاهش کنم، والاّ او فوری حسادتش به جوش می آید و کارهایی می کند که باور کردنی نیست.
[الکیبادس گفت:] شما می بینید که سقراط همیشه دلباخته ی خوبرویان است و لحظه ای از آن دور نمی شود.
نکات مهم رساله
آنچه در رساله ی ضیافت افلاطون جلب نظر می کند این است:
۱ـ از عشق به زنان تقبیح شده است. چنانکه می گوید انسان های سفله زنان را نیز دوست دارند.
اگر قانون دولت مردان را مجبور نمی کرد تن به ازدواج در نمی دادند و لذا ازدواج آنان از روی علاقه نیست. پسران عاقل تر از دخترانند.
۲ـ تأکید بر عشق ورزیدن به جوانان داناست و لذا می گوید:
«به جوانانی میل می کنند که آثار خردمندی در آنها ظاهر شده باشد (یعنی به بلوغ رسیده باشند) و این موقعی است که موی صورت شروع به روئیدن می کند».
حال آنکه در شعر فارسی که عمدتاً تأکید بر عشق جسمانی است یکی از موضوعات مکرّر (موتیف) این است که جوان تا وقتی دوست داشتنی است که موی صورت او نُرسته باشد.
۳ـ مناطقی را که در آنجا عشق ورزی بین مردان مرسوم نیست (مثلاً ایران باستان) کشورهایی می داند که تحت سلطه ی حکومت های استبدادی هستند، زیرا عشق ورزی بین مردان موجب توسعه و رشد عقاید و افکار می شود و اساساً عشق باعث تجلّی صفات نیک است.
۴ـ خانواده ها از اینگونه روابط خرسند نبودند و بر پسران خود سرپرستی می گماشتند تا به دام نظربازان نیفتند.
از ادبیات فارسی هم این نکته قابل استنباط است و مخصوصاً از یک شهر سعدی در بوستان روشن می شود که پدر مانع عاشقان فرزندش می شده است.
۵ ـ عاشق برای کسب فضیلت است که عشق می ورزد و لکّه ی ننگی بر دامنش نیست. سقراط مغرور بود و اظهار عشق نمی کرد و زیبایی معشوق را نمی ستود و با آنکه با معشوق در یک بستر می خفت منزّه بود.
۶ـ رابطه ی عاشق و معشوق رابطه ی مرید و مراد و شاگرد و استاد است و معشوق به عاشق به چشم مربّی می نگریست.
۷ـ عاشق کم کم متوجه می شود که زیبایی یک بدن با زیبایی بدن دیگر چندان فرقی ندارد و لذا متوجّه مفهوم کلّی زیبایی می شود (المجاز قنطرة الحقیقه).
این مهم ترین نکته ی رساله است که به آن جنبه ی فلسفی داده است. و همین نکته است که مورد توجه عارفان ما قرار گرفته است.
۸ ـ معشوق حسود است و اجازه نمی دهد عاشق به دیگری هم توجه کند. این نکته در شعر فارسی هم هست.
عشق افلاطونی (platonic love)
مارسیلیو فیچینو(۲) (۱۴۳۳ـ۱۴۹۹) فیلسوف ایتالیایی که مترجم آثار افلاطون از یونانی به لاتینی بود اصطلاح Amor Platonicus یعنی عشق افلاطونی را (که کم و بیش مترادف با Amor socraticus عشق سقراطی است) به کاربرد تا به عشق معنوی و روحانی اشاره کند. این نوع عشق که عمدتاً در رساله ی مهمانی افلاطون مطرح شده است تفکّراتی است در باب زیبایی مطلق و کامل و مجرد که زیبایی زمینی و این سری سایه ای از آن است. نردبانی فرا روید و از یکی به دومی به بعدی و سرانجام به همه ی اشکال جمیله برسید و از زیبایی بدن به زیبایی روح راه یابید و سرانجام مفهوم زیبایی مطلق و مجرد را دریابید.
فلوطین و دیگر نوافلاطونیان(۳) آراء افلاطون را با عرفان شرقی در هم آمیختند و مفهوم عشق افلاطونی را به وجود آوردند و از طریق سنت آگوستین بر مسیحیت تأثیر گذاشتند. بر طبق این نظریه خوبی ها و زیبایی ها و حقایق در جهان زمینی فقط جلوه هایی از ذات احدیت است که سرچشمه ی همه ی ارزش هاست.
متفکران عصر رنسانس به نوبه ی خود این نظریه را بسط دادند و گفتند که زیبایی جسمانی تظاهر بیرونی زیبایی روحی و معنوی است که آن هم به نوبه ی خود جلوه ای از زیبایی ذات احدیت است.(۴) لذا عاشق افلاطونی زیبایی جسمانی معشوق را نشانه ای از زیبایی حق می داند.
به نظر او همه ی زیبایان در این زیبایی سهمیند(۵) و این زیبایی پایین ترین پله ی نردبان است که می توان از آن بالا رفت و سرانجام به زیبایی ملکوتی رسید.(۶)
عشق افلاطونی به صورت وسیعی در ادبیات غرب منعکس شده است.
کادن می گوید عشق افلاطونی در غرب مفهومی است که حتّی بی سوادان هم با آن آشنا هستند. بازتاب عشق افلاطونی در اشعار غنایی اواخر قرون وسطی و دوره ی رنسانس (دانته، پترارک، اسپنسر…) دیده می شود.
در دوران رومانتیک ها مجدداً به این عشق توجه کردند، چنانکه در آثار بلیک، وردزورث، شلی، هولدرلین… می توان این مضمون را یافت.
به هر حال این داستان در فرهنگ غرب ادامه یافت تا به دوران معاصر و ازدواج مرد با مرد رسید.
در مورد اسکاروایلد (۱۸۵۴ـ۱۹۰۰) نوشته اند که جمال پرست بود و کوینزبری علیه او شکایت کرد که با فرزندانش لرد آلفرد داگلس روی هم ریخته است و دادگاه اسکاروایلد را به دو سال زندان محکوم کرد (و در همین زندان بود که شعر معروف زندان ردینگ را سرود.)
رساله ی عشق ابن سینا
آراء فلاسفه ی یونان مستقیماً به عرفان ما راه نیافت بلکه نخست وارد آثار فلاسفه ی ایران شد و از آنجا به وسیله ی عرفا أخذ شد. چنانکه در آثار فارابی و ابن سینا که مستقیماً با فلسفه ی یونان سر و کار داشتند از عشق پاک بین مردان سخن رفت است.
ابن سینا در فصل پنجم رساله ی عشق (ترجمه ی ضیاء الدین دُرّی) تحت عنوان «در بیان عشق ظرفا و صاحبان ذوق سلیم نسبت به صور حسنه» تحت تأثیر فلاسفه ی یونان می نویسد:
«از شأن قوّه ی عاقله آن است که اگر به مناظر نیکویی ظفر یافت باید او را به چشم محبّت بنگرد. هرگاه انسان دوستدار صور حسنه و وجوه مستحسنه گردید اگر به جهت لذّت حیوانی و جنبه ی بهیمی باشد از جمله افعال قبیح و اعمال زشت و قبیح محسوب می شود. امّا اگر دوستی او به اعتبار جنبه ی عقلانی و وجه تجرّدی باشد وسیله ای است به جهت اتّصال به معشوق حقیقی و وصول به علّت اولی. در این صورت سزاوار است که در عداد ظرفا و اهل فتوت و عرفان شمرده شود.
سه چیز است که در تعقیب عشق به صور حسنه ممکن است پدید آید: اول معانقه، دوم تقبیل، سوم مباضعه.
امّا شقّ سوم: مسلم است که این نحو از عشق اختصاص به جنبه ی حیوانی دارد و قوّه ی ناطقه را در او مداخلت نیست مگر آن که برسبیل قانون شرع و به طریق ازدواج صورت گیرد و چون منظور بقاء نسل و حفظ نوع است، قوّه ی ناطقه در این قسم سهیم و شریک قوّه ی حیوانی است.
و امّا قسم اوّل و دوّم: هرگاه متیقّن بود و بداند که از روی ریبه و شهوت نیست و ساحت او از تهمت خالی و مبرّاست فقط دنوّ به معشوق است نه اظهار منکر و معترّض شدن به فحشا، در این صورت مثال بوسیدن اولاد است و معانقه با آنها از روی محبت طبیعی و حبّ ذاتی که از طرف معشوق حقیقی [خدا] در وجود عموم جنبندگان مخمّر و فطری است».(۷)
چنانکه ملاحظه شد ابوعلی سینا هم به اصطلاح به عشق پاک نظر دارد. در این محدوده معانقه (در آغوش کشیدن) و تقبیل (بوسیدن) را بلامانع می داند امّا مباضعه (عمل جنسی) را جایز نمی شمرد. برخی از فلاسفه ی دیگر هم اشاراتی بدین مسأله دارند.
___________________________________
پی نوشت ها:
۱- فردوسی در شاهنامه (۱ / ۲۲، چاپ دکتر حمیدیان) در مورد دقیقی گفته است:
جوانیـــش را خوی بــد یار بود ابا بــد همیشــــه به پیـــکار بود
بـــرو تاخــتن کرد ناگـــاه مرگ نهادش به سر بر یکی تیره ترگ
بدان خوی بد جان شیرین بداد نبــد از جوانیش یک روز شـاد
یکایک ازو بخت برگشـته شــد به دست یکی بنده بر کشته شد
برخی بر مبنای این ابیات حدس زده اند که دقیقی به دست امردی کشته شده باشد. اما این نکته فقط جنبه ی حدس و گمان دارد.
۲- Ficino شهرت و اهمیت او به این سبب است که الهیات مسیحی را با آراء افلاطونی و نوافلاطونی تلفیق کرد.
۳- مکتبی فلسفی در قرون سوم و چهارم بعد از میلاد.
۴- نظریه تجلّی: جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت … (حافظ).
در ازل پرتــــو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (حافظ)
۵-عجیب است که ابرمز در کتاب خود (A Glossary of literary terms. P(127-126 .
در این قسمت همه جا در اشاره به معشوق ضمیر she یعنی آن زن آورده است حال آن که مدار بحث افلاطون بر معشوق مذکر است.
کادن cuddon که مطالب خود را در این زمینه از ابرمز أخذ کرده است، ظاهراً متوجه این اشتباه ابرمز شده و آن را تکرار نکرده است. (A Dictionary of Literary Terms,p( 511..
۶- المجاز قنطرة الحقیقة.
۷-رسائل ابن سینا/ ۱۱۵-۱۱۷٫