نقدهای علامه طباطبایی بر علامه مجلسی
آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی
چکيده:
سنت و روش حاشیه نویسی و تعلیقه نگاری و شرح مباحث الهیاتی و نیز نگاشتن حاشیه بر حاشیه و در مواردی داوری و محاکمه بین ماتن و شارح یا بین دو محشی و تعلیقه نگار، سنتی است که از دیر باز در علوم انسانی رواج داشته است. اوج آن را می توان در شرح فخر رازی بر اشارات شیخ و سپس ایرادات خواجه نصیرالدین طوسی بر شرح فخرالدین و نیز گاهی بر خود شیخ و سپس ترِ آن در محاکمات قطب الدین رازی بین خواجه و فخر مشاهده نمود. در قرن اخیر نیز صاحب تفسیر المیزان به تعلیقه نگاری بر مجلدات اولیۀ بحارالانوار علامۀ مجلسی پرداخت مجلداتی که مباحث بنیادینی چون عقل، علم و عدل را به خود اختصاص می داد. این تعلیقه نگاری مناقشاتی را در فضای علمی آن روز برانگیخت و به دستور مرجعیت اعلی در آن زمان متوقف گردید. اظهار نظر و داوریها پیرامون آنچه صاحب المیزان به عنوان تعلیقه بر مباحثی بر بحارالانوار نگاشته است تا به امروز ادامه دارد و عدّه کثیری از محققین مشی وی را در این تعلیقات بر منهج صحیح علمی و بر مدار انصاف و ادب و به دور از یکسونگری نمی دانند و آن را شتاب زده و یکسویه، جدلی و گاه خطابی و فاقد معیارهای علمی ارزیابی می کنند. از محققین معاصر که تعلیقات صاحب المیزان بر بحار را به دقت واکاوی و بررسی نموده، استاد محقق آیت الله مرتضی رضوی صاحب آثار مهمی در نقد فصوص الحکم ابن عربی، و نقد مبانی اندیشه ملاصدراست.
ایشان در نود و دو فقره به داوری بین علامه مجلسی و صاحب المیزان پرداخته که آنچه در ذیل می آید بخش اول از تحقیق مفصل ایشان است.
کلید واژگان: عقل، عدل، علم.
***
مقدمه
دو اندیشۀ بزرگ و دو اندیشمند بزرگ در مسائلی با همدیگر تلاقی کرده اند، تلاقی گزینشی که تنها ملاقات های متعارض و در مواردی متناقض، با هم داشته اند؛ همه چیز در میان شان به بحث نیامده، تنها نکات مهم و دقیق و مسائل اساسی (که حتی می توان گفت سرنوشت علوم ما را تعیین می کنند) چالش میان این دو بزرگوار، بوده است.
دریغ اسف بار است اگر نکوشیم هر چه بیش تر از این برخورد دو اندیشه بزرگ بهره مند شویم.
نحن معاشرالطّلبه، بخوبی می دانیم که بهره جوئی از اینگونه مباحثات طلبگی تکلیف ما است و پیش از آن، فطرت دانشجوئی و دانش طلبی ایجاب می کند که در حضور دانشمندان و اندیشمندان باشیم. وگرنه، با تکرار مکررات در سطوح پائین و راضی شدن به مطالب پیش پا افتاده، آن هم در جهان امروزی، غیر از اتلاف عمر، چیزی نیست.
خواستم در این عرصه، راهی برای طلاب جوان باز کرده باشم، راهی که گوئی تا کنون با یک تابلوی عبور ممنوع، به طور اعلام نشده مسدود شده است و سال هاست از این گنجینه که به دست دو متفکر بزرگ فراهم شده، چنانکه باید استفاده نشده است.
این واقعیت را نمی توان انکار کرد که «شخصیت زدگی» یکی از آسیب های فکری ما است و گاهی به حدّ هراس از شخصیت بزرگان نیز می رسد. در حالیکه خود بزرگان آثارشان را برای همین هراسمندان نوشته اند، نه برای فرشتگان.
می گویند علامه طباطبائی سه مجلد(۱) از بحار را تصحیح کرده است.
اما به خوبی روشن است که مرحوم طباطبائی هرگز در صدد تصحیح نسخه های خطی یا چاپ پیشین نبوده است. کاری که او انجام داده «نقد» است نه تصحیح. بدیهی است؛ همزمان به تدوین تفسیر وزین المیزان مشغول بود، که اساساً وقتی برای تصحیح به معنی اصطلاحی نداشت و ثانیاً بهترین رویّه را انتخاب کرده که آنچه می نگارد مطالب مهم و اساسی باشد.
طباطبائی(ره) از آغاز بحار، تا آخر باب «اثبات الحشر و کیفیته» پیش رفته که در چاپ جدید تا صفحه ۵۳ جلد هفتم، می باشد.
بنابراین، تلاقی این دو اندیشه بزرگ، در حساس ترین اصول، مبانی، و مسائل است از قبیل: علم و ماهیت علم، توحید، چگونگی آغاز آفرینش، پدیدۀ اولیّۀ کائنات، قضا و قدر، جبر و اختیار، جبر و تفویض و امرٌ بین امرین، عدل الهی، و معاد، است؛ اصول و مسائلی که اولاً در تاریخ شیعه کمتر، (یعنی نه در حد چنان که باید) به آن پرداخته شده است. اصول و مسائلی که همیشه ایجاب می کرده و می کند که بیش تر به آنها پرداخته شود، به ویژه در عصر ما. باید تا جائی به آن بپردازیم که مانند علم فقه پرورانیده شود. و از گذشتگان مان متشکر و ممنون باشیم که با همۀ گرفتاری ها و تضییقات که در طول تاریخ سیاسی جامعه مسلمانان، با آن مواجه بودند، این همه کار برای ما و مکتب ما کرده اند. عقل و نیز خود مکتب حکم می کند که این اصول و مسائل مربوطۀ شان، واجب تر و ضروری تر از فقه هستند. و آنچه تا امروز کار شده اگر برای پیشینیان کافی بوده (که نبوده) برای ما امروزیان هرگز کافی نیست. و هیچ علمی هرگز به خط «بس» نخواهد رسید.
علامه طباطبائی در ۹۲ مورد پاورقی زده و حاشیه نوشته است؛ یکی دو مورد آن، توضیحی است که دربارۀ حدیث، داده است و در سه چهار مورد نیز مخاطبش بزرگانی مانند شیخ صدوق(ره)) و شیخ مفید(ره)) و سید مرتضی(ره) است، بقیه همگی نقد است بر نظریه های علامه مجلسی. نقدهای جانانه و باصطلاح مرد افکن، که نیازمند دقّت و بررسی جانانه است بدون تعارف و بدون شخصیت زدگی. همانطور که خواستۀ خود این بزرگان که نامشان را بردم، چنین است.
هر کدام از ۹۲ مورد را یک «مبحث» قرار دادم که از شماره ۱ شروع شده و در مبحث شماره ۹۲ به پایان می رسد. گاهی مطالب برخی از مبحث ها، از ناحیه خود هر دو بزرگوار و گاهی از ناحیۀ یکی، به مبحث دیگر حواله شده که آن را با شماره مبحث معین کرده ام. گاهی نیز خودم میان دو مبحث رابطه بر قرار کرده ام.
در آغاز این کار، برای حفظ دامنۀ مطلب، با خودم تعهد کردم که دیگر آثار هر دو بزرگوار را به دایرۀ بحث دخالت ندهم تا موجبات پراکندگی ذهن مخاطب، فراهم نشود و تمرکز فکری محققین جوان دچار تزلزل نگردد.
سعی کرده ام با خلاصه ترین بیان، مطالب را به پایان ببرم. جریان سخن در دو سه مبحث اندکی طولانی شده است. این به خاطر آن است که آن ها نسبت به مبحث های دیگر نقش مبنائی دارند و دیگر مباحث به آن ها عطف می شوند.
بدیهی است بندۀ حقیر که این مسؤلیت را به عهده گرفته ام اجازه دارم که از خواننده محترم توقع داشته باشم:
۱- با مطالعه چند سطر، حتی با مطالعه چند مبحث، به داوری ننشیند. زیرا هم مسائل مهم، بزرگ، اساسی و پیچیده، مطرح است و هم اکثر مباحث بل همۀ مبحث ها به همدیگر کاملاً مربوط هستند.
۲- فراموش نشود که آنچه خدا، رسول(ص) و ائمّه طاهرین(ع) و نیز خود همین بزرگان برای ما معیار قرار داده اند، فقط «دلیل» است و بس. و غیر از دلیل هیچ چیزی معیار نیست.
۳- توقع دارم خواننده توجه فرماید که بنده هر بحثی که کرده ام، فلسفی است نه کلامی، مگر در موارد اندکی که موضوع مبحث، از دایرۀ کلام خارج نمی شود.
همان طور که خواننده محترم با مطالعه این کتاب خواهد دید: آن چه عدّه ای مرحوم مجلسی را «متکلم محض» می دانند سخت در اشتباه هستند. او اگر محدث یا متکلّم است در شناخت فلسفۀ ارسطوئی و نیز در بینش طبیعیّون و دهریون، نیز کاملاً متخصص است.
این واقعیت را در سیر رفتاری علامه طباطبائی نسبت به علامه مجلسی، مشاهده می کنیم؛ سبک و سیرش در آغاز تا حدودی با نوعی کم لطفی نسبت به مجلسی همراه است به طوری که در یکی از مبحث ها بی تعارف گفته ام: علامه طباطبائی، علامه مجلسی را دستکم می گیرد. به تدریج این سیر عوض می شود و در اواخر می بینیم که دربارۀ او اصطلاح «قدس سرّه» را می آورد.
درست است: علامه طباطبائی را در حدّ وظیفه مان می شناسیم، اما علامه مجلسی را باید از نو شناخت.
مرتضی رضوی
۳۰/۱/۱۴۲۱ هـ، ق
۲۶/۱۰/۱۳۸۸ هـ، ش
(مبحث ۱)
آیا فرد فاقد عقل مبغوض است؟ چرا؟
جلد ۱ صفحه ۸۹- ۹۰:
متن حدیث:
۱۶- «ع: ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِالله(ع) قَالَ مَا خَلَقَ الله عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنَ الْأَحْمَقِ لِأَنَّهُ سَلَبَهُ أَحَبَّ الْأَشْيَاءِ إِلَيْهِ وَ هُوَ عَقْلُهُ»
متن سخن علامه مجلسی(ره) : بيان بغضه تعالى عبارة عن علمه بدناءة رتبته و عدم قابليته للكمال و ما يترتب عليه عن عدم توفيقه على ما يقتضي رفعة شأنه لعدم قابليته لذلك فلا ينافي عدم اختياره في ذلك أو يكون بغضه تعالى لما يختاره بسوء اختياره من قبائح أعماله مع كونه مختارا في تركه و الله يعلم.
متن سخن علامه طباطبائی(ره): مراده رحمه الله رفع المنافاة التی تترائی بين البغض و بين کون حماقة الاحمق غير مستندة الی اختياره ولا يخفی ان المنافاة لا ترتفع بما ذکره رحمه الله من الوجهين فان العلم بدنائة الرتبة لا تسمی بغضاً، وکذا عدم توفيقه لعدم قابليته، و ما يختاره من القبيح لحماقته ينتهيان بالاخرة الی مالا بالاختيار فالاشکال بحاله. و الحق ان بغضه کما يظهر من تعليله(ع) بمعنی منعه مما من شان الانسان ان يتلبس به وهو العقل الذی هواحب الاشياء الی الله لنقص فی خلقته فهو بغض تکوينی بمعنی التبعيد من مزايا الخلقت لا بغض تشريعی بمعنی تبعيده من المغفرة و الجنة و الذی ينافی عدم الاختيار هو البغض بالمعنی الثانی لا الاول.
ترجمۀ حدیث: امام صادق(ع) فرمود: خداوند چیزی نیافریده است که برای او مبغوضتر از احمق باشد. زیرا خداوند چیزی را از او سلب کرده که محبوب ترین اشیاء است برایش.
ترجمۀ سخن علامه مجلسی(ره): بیان: بغض خداوند تعبیری است از «علم خدا به پستی رتبۀ فرد احمق و عدم قابلیّت او برای کمال که مترتّب می شود بر آن عدم توفیق او بر آنچه که مقتضی رفعت شأن اوست به علت عدم قابلیت او برای رفعت شأن».
پس این «بغض» با عدم اختیار او در این موضوع، منافات ندارد.
یا: مراد حدیث این باشد که: بغض خداوند متعال نسبت به او به جهت انتخاب اوست که اعمال قبیح را با سوء اختیار خود انتخاب کرده است با اینکه برای ترک آن، اختیار داشته است. والله اعلم.
ترجمۀ سخن علامه طباطبائی(ره): مراد مجلسی(ره) رفع منافات است؛ منافاتی که در میان بغض، و میان اینکه حماقت احمق مستند به اختیارش نیست، مشاهده می شود.
و روشن است که این منافات با دو وجهی که او (مجلسی) بیان کرده، رفع نمی شود زیرا: علم خداوند به پستی رتبۀ آن فرد، بغض نامیده نمی شود، و همچنین عدم توفیق او به سبب عدم قابلیتش، و آن چه او از اعمال قبیحه به دلیل حماقتش انتخاب می کند بالاخره بر می گردد به عدم اختیارش. پس اشکال منافات همچنان باقی است.
و حق این است (همان طور که از تعلیل خود امام(ع) ظاهر می شود): بغض خداوند یعنی چیزی را که از شأن انسان بود آن را داشته باشد، به او نداده است. و آن عقل است که محبوب ترین اشیاء است در نظر خدا. (و این ندادن عقل به او) به دلیل نقص خلقت اوست.
پس این بغض، «بغض تکوینی» است. بدین معنی که او را از مزایای خلقت دور داشته است.
نه به معنی «بغض تشریعی» که به معنی دور داشتن از مغفرت و بهشت باشد.
بررسی:
منافات: در ظاهر متن حدیث، یک منافات وجود دارد: چگونه می شود که خداوند نسبت به فرد احمق بغض داشته باشد در حالیکه خودش او را احمق آفریده است و آن فرد تقصیری در این باره ندارد -؟!
علامه مجلسی برای حلّ این منافات، دو وجه آورده است، ابتدا وجه اول را بررسی می کنیم تا به وجه دوم برسیم:
وجه اول: مجلسی می گوید: باید لفظ «بغض» را در این حدیث تأویل کنیم: بغض در این حدیث یک تعبیری است از این که «خداوند می داند که رتبۀ آن فرد از همه اشیاء پست تر است»، چون او قابلیت نیل به کمال را ندارد.
و چنین معنی می کند: فرد احمق در نظر خدا مبغوض ترین اشیاء است. یعنی: فرد احمق در نظر خدا پستترین اشیاء است.
علامه طباطبائی این سخن علامه مجلسی را رد می کند به شرح زیر:
۱- علم به پستی رتبه، را بغض نمی گویند.
اما مجلسی هرگز نگفته است: علم به پستی رتبه را بغض می گویند. می گوید بغض را به اینگونه تأویل کنیم.
طباطبائی(ره) به کلمۀ «عبارةٌ» در سخن مجلسی(ره) توجه کافی نکرده است، این لفظ در زبان عرب دو کاربرد دارد حتی در زبان فارسی نیز دو کاربرد دارد از باب مثال «گلبسر عبارت است از خیار»:
الف: گلبسر همان خیار است.
ب: گلبسر تعبیری است از خیار. یعنی چون گل خیار معمولاً در سرش می ماند به این جهت از آن با گلبسر تعبیر می کنند.
مجلسی نمی گوید «بغض همان علم خدا به دنائت مرتبۀ آن فرد است». می گوید: «بغض تعبیری است از علم خدا به دنائت مرتبۀ آن فرد».
مجلسی هرگز نگفته است علم به پستی رتبه را بغض می گویند، تا طباطبائی بفرماید: کسی چنین سخنی را نمی گوید.
قاعده: علاوه بر این که معنای لفظ «عبارةٌ» در کلام مجلسی «تعبیری» است و این نیازمند هیچ استدلالی نمی باشد، برای بهتر روشن شدن مسئله باید گفت: مجلسی سخنش را به دو قاعده ادبی استوار کرده است تا مخاطب درباره کلام او دچار اشتباه نشود:
الف: به دنبال کلمه «عبارةٌ»، لفظ «عن» را آورده است نه حرف «مِن» را. اگر حرف «مِن» را آورده بود، جائی برای برداشت مرحوم طباطبائی بود. مانند آیۀ «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثان»: از رجس دوری کنید که همان بت ها باشد.
اما حرف «عن» چنین کاربردی ندارد؛ اگر حرف «من» را از آیه بردارید و به جای آن حرف «عن» را بگذارید معنی درستی نمی شود. همان طور در سخن مجلسی اگر می گفت: «بغضه تعالی عبارة من علمه بدنائة رتبته»، شاید برای برداشت طباطبائی جائی بود.
قاعدۀ دوم: تنوین ( ٌ) در کلمۀ عبارةٌ، «تنوین وحدت» است و معنی آن «یک» است یعنی «یک عبارتی= یک تعبیری». که مرحوم طباطبائی به هر دو قاعدۀ ادبی توجه نفرموده است.
۲- علامه طباطبائی(ره) می فرماید: این بغض، بغض تکوینی است، نه بغض تشریعی، که (مثلاً) نیازمند تأویل باشد. و او این لفظ را تاویل نمی کند و در همان کاربرد حقیقی لغوی، معنی می کند.
اولاً کاملاً روشن و بدیهی است که علامه مجلسی(ره) نیز در تکوین بحث می کند، مگر عبارت «بدناءة رتبته و عدم قابليته للكمال» نصّ بر تکوین نیست؟ و مرادش از «رفعت شأن»، رفعت ارزش در درجات تکوین است.
ثانیاً به نظر مرحوم طباطبائی وقتی نیاز به تأویل هست که مراد از بغض، مجازات فرد احمق در آخرت به جرم احمق بودن او باشد.
در حالیکه کاملاً روشن است که مراد مجلسی نیز همان «بغض تکوینی» است، می گوید: چرا باید خداوند نسبت به فردی که خودش او را آفریده و او را احمق تکوینی کرده، بغض داشته باشد؟ این با عدل خداوند منافات دارد.
و بالاتر از آن، این منافات در تکوین، شدیدتر از تشریع است. زیرا در این صورت (نعوذ بالله) خداوند کاری کرده و نسبت به همان کار خودش بغض دارد. اما اگر در تشریع باشد، کاری کرده که نسبت به نتیجۀ کارش بغض دارد.
پس چارهای نیست غیر از تأویل لفظ بغض.
و شگفت این که مرحوم طباطبائی تصریح میکند که منافات فقط در بغض تشریعی است، می فرماید: «والّذی ینافی عدم الاختیار هوالبغض بالمعنی الثانی لا الاوّل». و این سخنش را تعلیل می کند: «لنقص فی خلقته»: چون او ناقص آفریده شده و نقص در خلقت او هست.
آیا کسی که تکویناً و در خلقتش ناقص آفریده شده و خودش هیچ دخالتی در آن نداشته، مستحق بغض خداوند است؟! خواه بغض تکوینی باشد و خواه بغض تشریعی.
اما اگر کلمه «بغض» را تأویل کنیم و آن را در بستر «ارزش» و «مدرّج بودن ارزش موجودات در نظر خداوند» معنی کنیم، مشکل حل می گردد.
از باب مثال: می گوئیم انسان اشرف مخلوقات است و آهو در درجه پائینتر، و سوسک از آن نیز پائینتر و… و این حدیث می گوید در درجات ارزش، انسان احمق از همه اشیاء پست تر است. نه آهو در نظر خدا مبغوض است و نه سوسک و نه انسان احمق. زیرا بغض را در این حدیث، تأویل می کنیم.
بنابر این، طباطبائی(ره) پس از ردّ نظر مجلسی(ره) ، منافات را حل نکرده است و مشکل سر جای خود مانده است و نتیجۀ فرمایش ایشان مصداق «کرّ علی مافرّ» و مصداق «مصادره به مطلوب» است.
اما وجه دوم: مجلسی پس از بیان پیام حدیث به شرحی که گذشت، با آوردن لفظ «اَو» بستر دیگری برای معنی حدیث باز می کند تا مشکل منافات مذکور، حل شود.
این بستر عبارت است از: «چگونگی رفتارهای موجودات فاقد عقل در نظر خداوند». آیا همه موجودات فاقد عقل با هر رفتاری که داشته باشند، در نظر خداوند از محبوبیت مساوی برخوردارند؟
البته چنین نیست. زیرا حیوانات نیز از نوعی «اختیار» و انتخاب برخوردار هستند. و در رفتارهایشان حسن انتخاب و قبح انتخاب هست. گرچه به دلیل فقدان عقل نه محشری دارند و نه آخرتی و نه بازخواست خواهند شد. زیرا این «تکلیف» فقط به موجود عاقل متوجه است.
عقل هم حکم می کند که دو آهو با دو رفتار و انتخاب حیوانی خود، هرگز در نظر خداوند از محبوبیت مساوی برخوردار نیستند، حدیث های متعددی نیز داریم که اگر حیوانی بر حیوانی از نوع خود ستم کند از منظر عدالت خداوند پنهان نیست و در همین دنیا به مجازات تکوینی خواهد رسید.(۲)
در نظر خداوند، پست ترین موجود در نوع خودش، آن است که بدترین رفتار را در نوع خود داشته باشد.
انسان فاقد عقل در میان همۀ موجودات فاقد عقل از همه پستتر است. زیرا او خطر ناک تر از حیوان است و بقول قرآن، اسفل سافلین است.
مجلسی می خواهد حدیث را در این بستر معنی کند و آن منافات را بدین گونه برطرف کند.
مشاهده می کنیم که مرحوم علامه مجلسی حتی در وجه دوم نیز کاری با مغفرت اخروی و بهشت، ندارد. تا مرحوم علامه طباطبائی بفرماید:
«لا بغض تشريعی بمعنی تبعيده من المغفرة و الجنّة».
——————————-
پی نوشت ها:
۱- مراد سه مجلد با تقطیع خود علامه مجلسی است نه تقطیع چاپ جدید
۲- ناصر خسرو، همین مجازات بی عقلان را برای عاقلان، حجّت می آورد:
چــــو بد کردی مشو ایمـن ز آفـات که واجب شد طبیعت را مکافات
به چشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جـــان مــــرغی مــرغک راه
هنوز از صید منقــــارش نپرداخت که مرغ دیگـر آمد کار وی ساخت