***
سقراط و ارسطو موحد و شاگرد حضرت ابراهيم بودند!!
آقاي جوادي آملي:
• تاريخ مدرن خاورميانه نشان مي دهد ارسطو و سقراط و … همه از شاگردان حضرت ابراهيم بودند، چون تا آن زمان خاورميانه يا ملحد بود يا مشرک. وجود آن حضرت برهان را اقامه کرد و دنيا فهميد چه خبر است، بنابراين فکر ابراهيمي تمام خاورميانه و يونان را فرا گرفت و ارسطو و سقراط ها تربيت شدند.(۱)
• تلّقي و دريافتي که حکماي اسلامي از اين راه نسبت به افلاطون به دست آورده اند اين است که او حکيمي موحّد است که در روزگار گسترش کثرت هاي اساطيري و ديدگاه هاي مشرکانه، بر گذر از ظواهر طبيعي و مادّي، و وصول به حقايق و صور ازلي همّت ورزيده، و علاوه بر طريق تصفيه و شهود قلبي، با استعانت از برهان و استدلال مفهومي، به حراست از مرزهاي توحيد که حاصل تعاليم انبياء سلف بوده پرداخته است.(۲)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- روزنامه شرق ـ شنبه ۱۷مهرماه ۸۹
۲- رحيق مختوم، جوادي آملي، بخش اول از جلد دوم/۲۶۹
مخالفين ارسطو ژاژخاه، خردسال، خام و کج انديش هستند
آقاي حسن زاده آملي:
چه بسياري نوشته هايي را مي بينيم که دهان به ژاژخايي باز مي کنند و زبان به بيهوده گويي دراز و به ساحت بزرگان علمي [ارسطو] اسائه ادب وجسارت روا مي دارند اين گستاخان در نزد اصل خرد خرد سالاني اند که از خامي وکج انديشي خود سخن مي گويد و از کاجي و برنهادي خود جز مي دهند.(۱)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-قرآن، عرفان و برهان از هم جدايي ندارند/۲۰-۱۹
*****************************************************************************************
فلاسفه ی یونان هیچ گاه موحد نبودند
استاد محمود طاهری
اشاره:
متن حاضر مقاله گراسنگ استاد محمود طاهری است در موضوع «ایمان فلاسفه یونان» و جوابی است برای ادعاهای غیر مستند آقای جوادی آملی مبنی بر اینکه فلاسفه ی یونان موحد و شاگرد حضرت ابراهیم بوده اند. این اثر گرانبها در شماره ی ۳ مجله ی سمات منتشر شده است، نورالصادق با توجه به اینکه غالب مطالب خود در این شماره در همین موضوع است و نیز با توجه به ارزش و محتوای بالای علمی این مقاله، تصمیم گرفت مجدداً آن را منتشر نماید تا مخاطبین خود را نیز با مطالب ارزشمند آن آشنا نماید.
چکیده:
آقای جوادی آملی در یکی از سخنرانی های خود، فلاسفه ی یونان (سقراط و ارسطو و …) را شاگرد حضرت ابراهیم و موحّد دانسته است. هم چنین ایشان در بیانات خود همه ی علوم را وام دار فلسفه به حساب آورده و فرموده فلسفه رییس علوم است برهمین اساس ابن سینا را شیخ الرییس گفته اند.
جناب آقای دکتر محمود طاهری استاد دانشگاه در رشته ی تاریخ تمدن و فرهنگ ملل اسلامی، مقاله ی حاضر را در نقد آقای جوادی آملی و مطالب فوق مرقوم فرموده که در نهایت به جدایی فلاسفه ی یونان از انبیاء و موحّد نبودن آنها اشاره می نماید و این مطلب که «فلسفه رییس همه ی علوم است» را مردود و بی اساس می شمارد.
نورالصادق، نظر به اهمیت این مقاله و این که بیشتر مطالب نورالصادق در این شماره در همین موضوع است تصمیم به انتشار مجدد آن گرفت تا مخاطبین خود را نیز با مطالب ارزشمند این نویسنده ی گران مایه آشنا کند.
فلاسفه ی یونان هیچ گاه موحد نبودند
يكي از بزرگان و محترمين(۱) در سخنراني خود در همايش دين و فلسفه كه در تاريخ ۱۳۸۹/۷/۱۵ انجام گرفت، به نكاتي پرداخته اند كه اينجانب را واداشــت تا بــراي روشـن شدن هرچه بيشتر پاره اي از ابهام ها چند خطي بنويسم. (۲)
بديهي است كه اگرچه قدر و منزلت علمي و اخلاقي سخنران محترم از نظر نگارنده محفوظ است اما در برخي شرايط، بررسي و نقد ديدگاه هاي گوناگون و حتي سخنان برجستگان و اساتيد، نه تنها باعث شكوفايي هرچه بيشتر حقايق خواهد گرديد بلكه انديشه ها و نظريات را پخته تر خواهد ساخت. به علاوه، چنين بررسي هايي به انديشه هاي پاك و پرجوش و نوين فرهيختگان جوان ما ميدان پيشرفت در جامعه اسلامي مي دهد. روشن است كه فقط زماني نظريات سازنده در عرصه هاي دانش، فرصت و جرأت شكوفایي خواهند يافت كه آزاد انديشي مبتني بر مباني صحيح در حوزه و دانشگاه شكل گيرد.
نگارنده لازم مي داند اين توضيح را اضافه كند كه پاسخگويي به پاره اي از سخنان اين شخصيت محترم را نه از جهت مخالفت با دانش فلسفه بيان مي كند كه خود مي داند فلسفه يكي از دانش هايي است كه در طول تاريخ تمدن بشري ظاهر شده و محل ويژه اي در دانش هاي نظري دارد، بلكه از آن رو اين نقد صورت مي گيرد كه پاره اي از آن نظرات را ناصواب مي داند. نويسنده اين مقاله تخصصي در فلسفه ندارد اما سخنان استاد محترم فلسفه را هم فلسفي نمي بيند، بلكه به نظر مي رسد كه برخي از اين سخنان فقط در جهت ايجاد اعجاب و تفاخر براي فلاسفه جهان و ادعاهاي آنان از سويي، و همچنين كم اعتبار كردن و مديون جلوه دادن دانشمندان و تمامي علوم بشري به فلسفه از سوي ديگر است كه پاسخ هايي غير فلسفي دارند. به علاوه پاسخگويي به بعضي گفته هاي عجیب نيز ضروري به نظر مي رسد زيرا كه از ديدگاه ايشان «علت اصلي نامسلماني دانشمندان در دانشگاه ها و محافل علمي آن است كه آنها فلسفه ارسطويي و صدرايي را نمي دانند» (۳).
از اين رو، پاسخ هاي نگارنده در واقع به شكلي در دفاع از ساحت علوم گوناگون بشري و الاهي و در دفاع از اعتبار دانشمندان است. همچنين ايشان ادعاهايي تاريخي را نيز مطرح نموده اند كه قابل نقدند. بديهي است پرسش ها و پاسخ هاي فكري به ويژه در چنين موضوعاتي، هيچ گاه به انتها نخواهد رسيد و از اين رو، سخنان ديگري نيز وجود دارد كه به دليل نبود فرصت و يا محدوديت هاي ديگر ناديده گرفته مي شوند.
ايشان در سخنان خود گفته اند:
«فلسفه اگر رئیس علوم است برای این است که موضوعات علوم، مبانی علوم و مبادی بسیاری از علوم را تأمین می کند» و « همه علوم در منابع وامدار فلسفه هستند». و يا اينكه «علم فلسفه سايه افكن همه علوم است». و « فلسفه رئيس علوم است» ، « و باید این نکته را به یاد داشته باشید که علوم را فلسفه اداره می کند».
اگرچه متأسفانه ايشان روشن نكرده اند كه چگونه مثلا دانش فلسفه رئيس علم شيمي و علم فيزيك و علم زمين شناسي شده است و يا به چه جهت علوم رياضيات، كشاورزي، معماري، علوم زيستي، فن آوري هاي نوين و بسياري ديگر از نظر ايشان وامدار فلسفه هستند، اما تنها سخني كه به عنوان دليل مدعاي خود آورده اند آن است كه:
«همه علوم در دامن علیت و معلولیت به کار می آیند … و اگر قانون علیت و معلولیت را برداریم، راه انديشه بسته است» و «اگر کسی قانون علیت را نپذیرفت، اجازه شک کردن ندارد و تنها باید ساکت باشد، چرا که قانون علیت از مسائل کلیدی فلسفه و فلسفه بیان کننده آن است».
در اين خصوص پاسخ هاي متنوعي مي توان ذكر كرد.
نخست آنكه، آنچه به عنوان علت و معلول گفته مي شود در واقع از قوانين قطعي و مسلم موجود در عالم است و هيچ ربط مستقيم و غير مستقيمي با فلسفه ندارد بلكه همه انسانها و از جمله دانشمندان جهان و فلاسفه نيز از آن استفاده كرده اند.
اين حقيقت كه هر پديده و معلولي حتماً پديدآورنده و يا علتي مي خواهد، نه تنها در علم فيزيك و ديگر علوم فني و آزمايشگاهي مورد استفاده است بلكه در تمامي كائنات و در همه ذرات عالم نيز وجود دارد. بنابراين چنين قانوني اگرچه از مسائل كليدي فلسفه است و فلاسفه جهان درباره علت و معلول بسيار سخن گفته اند اما چيزي نيست كه پيش از ظهور فلاسفه وجود نداشته و فلاسفه دنيا آن را ساخته و ابداع كرده باشند. بلكه اين قانون و حقيقت از روي نظم و ترتيبي كه بر هستي حاكم است كشف شده و مورد استفاده قرارگرفته است.
بنابراين چنين ادعايي كه گفته شود، چون از اين قانون در دانش فلسفه استفاده مي شود پس تعلق به آن دارد و همه دانشمندان نيز بايد خود را وامدار فلسفه و فلاسفه بدانند، سخني غیر منطقی است.
اين از بديهيات عالم و متعلق به فهم فطري همه بشريت است و همه انسانها و حتي كودكان نيز با عقل خود و در عمل از اين دانش فطري و خدادادي كه در همه ی انسان هاي ذي شعور وجود دارد، باخبرند. حتي كساني كه نه تنها از فلسفه چيزي نمي دانند بلكه حتي معناي علّيت و معلوليت را هم نمي فهند، در همه چيز زندگي خود با آن در ارتباطند. آيا اينها نيز از ديدگاه سخنران محترم، مديون فلسفه و فلاسفه هستند؟ مسلما خير!
اما دانشمندان علوم گوناگون نيز هر جا سخني از علت و معلول به زبان مي آورند به همين علت فطري و مورد قبول همگان توجه دارند و نه علت مورد نظر فلاسفه و تقسيم بندي هاي آنان. همه فلاسفه و خاصه پايه گذاران يوناني فلسفه هم سالها قبل از آنكه از علّيت سخن گفته باشند خودشان مانند بقيه مردم جامعه از اين قانون طبيعي بهره مي برده اند. از اين رو چگونه ايشان سعي در تملك چيزي كرده اند كه بنياناً متعلق به فلسفه نيست بلكه در عقل خدادادي همگان وجود دارد؟
مهمتر از همه آنكه، اساساً موضوع علّيت و معلوليت در فلسفه با آنچه در ميادين علمي و دانشگاهي و يا در ميان مردم عادي به عنوان علّت مطرح مي شود، بسيار متفاوت است و استفاده اي كه مثلاً يك دانشمند فيزيك و يا يك پزشك از اصطلاح علت و معلول مي برد نيز با تصوري كه فلاسفه از مفهوم علت و معلول دارند فرق مي كند.
در يكي، همه مصاديق عيني و تجربي و ملموس و براي بهره بري در زندگي بشري است، و در ديگري، برخاسته از ذهن متفكر و دور از واقعيات بيروني است و سودي هم براي اكثريتي از مردم ندارد. اساساً اكثريتي از دانشمندان جهان ضرورتي نمي بينند كه بدانند مفهوم علت و معلول از نظر فلاسفه يونان باستان و پيروان آنها چيست و چه معاني مختلفي دارند، زيرا آنها در ميدان كار خود نيازي به فلسفه ندارند و از اين رو هيچ گاه مديون آن نيز نيستند. بنابراين هيچ انسان ذي شعوري در عالم نيست الا اينكه طبيعتاٌ اين قانون الهي و عالم گير موجود در هستي را فطرتاً قبول دارد و آن را در زندگي خود به كار مي برد و وامدار فلسفه و فلاسفه هم نيست.
از همه اينها گذشته، چگونه ايشان مدعي شده اند كه همه علوم جهان وامدار فلسفه و فلاسفه هستند در حالي كه اگر قدري به تاريخ توجه مي كردند متوجه مي شدند كه ماجرا این گونه نیست. ايشان حتماً مي دانند كه قديمي ترين سخنان فلسفي و فلاسفه از قرن ششم قبل از ميلاد آن سوتر نمي رود. پيش از ارسطو و افلاطون و سقراط كه همگي در دو قرن چهارم و پنجم پيش از ميلاد مسيح(علیه السلام) مي زيسته اند، طالس، اناكسيمندرس، انكسيمنس، هراكليتوس، فيثاغورس، دموكريتوس و مانند اينان همگي مابين قرن ششم و پنجم پيش از ميلاد ظاهر شده اند و اينان اگرچه به وجود آورنده فلسفه هستند اما درك حقيقت علت و معلول را از دانشمندان پيش از خود وام گرفته و از آن بهره مند شده اند. و اين در حالي است كه بين ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ سال قبل از آنكه امثال اين شخصيت هاي يوناني وجود خارجي يافته باشند و دانش فلسفه شكل بگيرد، علوم رياضيات، نجوم، پزشكي، داروسازي، معماري، انواع مهندسي ها، كشاورزي، دامداري، خط و زبان و بسياري دانشهاي ديگر در مصر، فينيقيه، بين النهرين، هندوستان و ايران وجود داشته و دانشمندان آن دوران از قانون طبيعي علّيت كاملا مطلع بوده و آن را به خوبي مورد استفاده قرار مي داده اند.
در واقع بايد گفت كه اين متفكرين يوناني و ديگران بوده اند كه از اين قانون و از زحمات پيشينيان وام گرفته و سود برده اند و نه عكس آن. حقيقت آن است كه موضوع علت و معلول را نه فلاسفه ساخته اند و نه اينكه آنها آن را كشف و عرضه كرده اند، بلكه فلاسفه نيز مانند دانشمندان ديگر و حتي همچون مردم عادي، از برداشت هاي مشابه اين دانش در جهت اهداف خود استفاده برده اند و عاشقان فلسفه يوناني حق ندارند چنين حقيقتي را مصادره به مطلوب كنند و آن را در تملك و ساخته خود تصور نمايند و سپس چنين وانمود سازند كه همگان موظف به پذيرش آقايي فلاسفه هستند.
ايشان در دنباله بيانات خود گفته اند كه «در آن صورت فیلسوف شیخ الرئیس می شود، چون فلسفه رئیس علوم است و همه علوم را اسلامی کرد». و اين چه ادعاي عجيبي است. ديديم كه ايشان بر مبناي آن مقدمات ناصواب پيشين نتيجه گرفته اند كه فلسفه رئيس علوم است و سپس نتيجه ديگري از آن مقدمات ارائه داده اند كه فلاسفه رئيس دانشمندان جهان هستند! آيا چون برخي از افراد در ۹۰۰ سال پيش از اين، ابوعلي سينا را شيخ الرئيس ناميده اند، مي توانيم چنين نتيجه بگيريم كه او در زمان خود رئيس همه علوم بوده است؟ و حتي اگر اين ادعا را هم بپذيريم، آيا مي توانيم نتيجه بگيريم كه او يا برخي فلاسفه زمان ما هم، رئيس همه دانشمندان جهان هستند؟
روشن است كه اين گونه اظهارات براي كسب اعتبار بيشتر براي دانش فلسفه و فلاسفه و تحقير علوم و دانشمندان ديگر، فاقد یک منطق صحیح و قابل دفاع است. وجود نظريات غير علمي و نادرست فلاسفه اي مانند سقراط، افلاطون، ارسطو و مانند آنان درباره موضوعاتي مثل زمين، آبها، گستره عالم، آسمانها و ستارگان، آب و آتش و هوا، موجودات روي زمين، نژادهاي بشري، توالد و تناسل، ارزش زن و حقوق اجتماعي مردم و بسياري مسائل ديگر كه ذكر آنها در اين مقاله مختصر نمي گنجد، مسلما نمي تواند نشانه آقايي آنان در علوم باشد؟ (۴)
از سوي ديگر، ايشان با وجود آنكه در همين همايش اعلام مي كنند كه:
«فلسفه یک جهان بینی آزاد و در بدو پیدایش سکولار است. نه الهی است و نه الحادی».
دقايقي بعد گفته اند كه:
« فلسفه، الهی کردن، دینی کردن و اسلامی کردن همه علوم را برعهده دارد … ما بايد علم را اسلامی و به دنبال آن دانشمندان را مسلمان كنيم و وقتي آنها مسلمان شدند مردم جامعه هم مسلمان مي شوند».
اين سخنان نيز عجيب است و بايد پرسيد، چگونه دانشي كه به گفته ايشان سكولار و بدون تعهد ديني است خواهد توانست حامي و مبلّغ اسلام و خداپرستي باشد؟ به علاوه، آيا مكتب الهي اسلام خود نمي تواند مدافع خود باشد كه چنين مسئوليتي بر عهده فلاسفه گذارده شده است؟ و اين ادعايي است كه نه اساس صحيحي دارد و نه سابقه روشني.
واقعيت آن است كه مردمان هيچ جامعه اي در طول تاريخ اسلام، به وسيله فلاسفه و شاگردان آنها به سوي اسلام جذب نشده اند و راه هاي مسلماني مردم هميشه با مسير فيلسوفان تفاوت اساسي داشته است. نه مردم عربستان و ايران و مصر و آسياي ميانه با ياري فلاسفه به ايمان الهي رسيده اند و نه بوميان مالزي، اندونزي، شمال افريقا و ديگر مناطق مسلمان نشين دنيا به دنبال فلاسفه رفته اند. منابع تاريخي روشن ساخته اند كه فيلسوفاني مانند فارابي، ابوعلي سينا، ابن رشد، ملاصدرا و ديگران نيز تقريبا هيچ تأثير ايماني برجسته اي در اكثريت مردم ميهن خود نداشته اند و روش هاي فلسفي آنها در تبليغ، نه قابل فهم بوده و نه جاذبه اي داشته است. راه اينان بيش از آنكه به سوي مردم جهت داشته باشد، اغلب به سوي دربارها متمايل بوده است و تنها كساني توفيق خدمت و هدايت عملي مردم را پيدا كرده اند كه از مسيري ديگر و با استعانت از قرآن و اهل بيت(علیهم السلام) نيازهاي فكري و ايماني آنان را برطرف ساخته اند.
اما عجیب ترین سخن ايشان در اين سخنراني آنجا است كه گفته اند:
«تاریخ مدرن خاورمیانه نشان می دهد كه ارسطو و سقراط و (ديگر فلاسفه)… همه از شاگردان حضرت ابراهیم (علیه السلام) بوده اند» «فکر حضرت ابراهیم(علیه السلام) خاورمیانه را گرفت و افلاطون و ارسطو تربیت شدند».
مي دانيم كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) حدود ۲۰۰۰ سال قبل از ميلاد مسيح (علیه السلام)زندگي مي كرده اند (۵)، در حالي كه سقراط و افلاطون و ارسطو همگي در قرون پنجم و چهارم قبل از ميلاد مي زيسته اند (۶)، يعني حدود ۱۶۰۰ سال فاصله تاريخي بين آنها وجود دارد.
حال اگر منظور ايشان آن است كه اين فيلسوفان يوناني از انديشه و آيين ابراهيمي به طريق غيرمستقيم بهره مند شده اند، بايد پرسيد كه آنان معارف حضرت ابراهيم(علیه السلام) را در كجا و چگونه دريافت كرده اند؟ آيا به وسيله تماس با پيروان دين ابراهيمي و يا با خواندن كتاب و نوشته اي از آن پيامبر بزرگ؟ آيا براي اين ادعاي تاريخي مدركي نيز ارائه مي شود؟ مشاهده مي كنيم كه ايشان، تنها منبع سخن خود را «تاریخ مدرن خاورمیانه» معرفي مي كنند و متأسفانه نه كتابي با اين نام درباره آن دوران و اين ادعاي بزرگ وجود دارد و نه تحقيقات نوين تاريخي چنين سخني را تأييد مي كنند.
ما مي دانيم كه اساسا هيچ مدرك تاريخي اعم از دست نوشته ها و پاپيروس ها و يا كتيبه ها و يا گزارشي از كتب اديان ابراهيمي و مانند اينها، نه در خاورميانه و نه در اروپا يافت نشده است كه چنين ارتباطي را گزارش كرده باشد و بنابراين معلوم نيست منظور ايشان از «تاريخ مدرن خاورميانه» چيست؟
به هرحال از مدعاي ايشان چنين برمي آيد كه تصور شده است فلاسفه يوناني تحت تأثير افكار ابراهيمي، موحّد و خداپرست شده اند و با اين عقيده به يونان بازگشته اند! ولي متأسفانه چنين ارتباط و تغيير اعتقادي را نه تنها پيروان اديان ابراهيمي نقل و يا تأييد نكرده اند بلكه سقراط و افلاطون و ارسطو نيز چنين واقعه مهمي را كه پيروي آنها از مكتب حضرت ابراهيم نبي(علیه السلام)را نشان دهد، در هيچ يك از آثار خود به زبان نياورده اند و هيچ منبع يوناني ديگري هم چنين چيزي را ذكر نكرده است.
به نظر مي رسد كه اصل و ريشه اين ادعا آن است كه برخي پنداشته اند كه انديشه هاي توحيدي حضرت ابراهيم(علیه السلام) از راهي نادانسته يوناني ها را يكتاپرست و پيرو آيين الهي كرده است!
اما حقيقت چيز ديگري است و نگارنده اين سطور سعي مي كند حقيقت موضوع را به اختصار بيان نمايد:
نخست آنكه، بدون ترديد براي روشن شدن واقعيت هاي تاريخي مربوط به گذشته و مشخصات فكري، ايماني و عملي مردمان هر جامعه اي، بايد به آثار باقيمانده از آنان مانند كتابها و كتيبه ها و هر نوع گزارش و اثري كه از آن دوران خاص باقيمانده است رجوع شود.
روشن است كه درباره وضعيت فكري و عقيدتي يونانيان باستان نيز چنين بايد كرد و از هر منبعي كه گزارش هاي معتبري به ما ارائه دهد بايد بهره گرفت. اما تمامي منابع گوناگون و به ويژه منابع يوناني و تاريخ هاي اروپايي در معرفي فرهنگ و آيين يونان و شهر آتن در دوران باستان، به روشني نشان مي دهند كه مردم يونان نه تنها نياكان خود، ماه و خورشيد و ديگر ستارگان و انواع مظاهر و قدرت هاي طبيعي را مي پرستيده اند، بلكه خدايان و الاهه هاي گوناگوني را نيز با افتخار مورد پرستش قرار مي دادند.
به طور كلي خدايان يونان به گروه هاي گوناگوني مانند خدايان زميني و زير زميني، خدايان آسماني و خدايان كوه المپ قابل تقسيم بودند اما برخي از قديمي ترين آنها عبارتند از: زئوس خداي خدايان، آپولو خداي آفتاب، پوزيدون خداي درياها، هِستيا خداي مادر، دِمي تر الهه زراعت و غلات، هِرمِس خداي حكيم و آفريننده، آرِس خداي جنگ و بعد از مدتي، هِراس همسر زئوس، آتنا خداي حكمت و خرد و معبود آتني ها، آرتِميس دختر زئوس، و آفروديت الهه عشق هم به ديگر خدايان يوناني اضافه شدند. همه اينها در معابد گوناگون و به صورت مجسمه هاي بزرگ و كوچك در كنار آتش مقدس مورد پرستش و احترام بودند. (۷)
در واقع خدايان پرستي و شرك در ميان يونانيان از ابتداي شكل گيري جامعه يوناني تا زمان فروپاشي كامل تمدن در آن سرزمين وجود داشته و مردمان آن ديار هيچ گاه مردماني يكتاپرست نبوده اند. فيلسوفان يوناني نيز مانند ساير اقشار جامعه بودند و در آثاري كه از خود باقي گذاشته اند، به روشني نشان داده اند كه به خدايان گوناگون سرزمين خود احترام گذاشته و مظاهر و الهه هاي طبيعي را عبادت مي كرده اند. (۸)
يونانيان نه تنها در دوران سقراط و افلاطون و ارسطو در شرك و بت پرستي كامل غرق بودند بلكه آنها و همسايه غربي شان رومي ها ، حتي تا ۳۰۰ سال بعد از ميلاد مسيح(علیه السلام) نيز چندان تمايلي به يكتاپرستي از خود نشان نمي دادند. (۹) بديهي است كه از هيچ راهي جز از طريق منابع موثق تاريخي نمي توان به فرهنگ و معتقدات دوران باستان دست يافت و تصورات شخصي و دلبستگي هاي بي اصل و ريشه، هيچ تغييري در واقعيت نمي دهند و ارزش علمي نيز ندارند.
حال كه روشن شد كه فيلسوفان يوناني موحد و خداپرست نبوده اند و سخنران محترم همچنان بر اين سخن خود پافشاري دارند كه «حضرت ابراهیم(علیه السلام) حکمت عملی و نظری و مذهب و خدا و فلسفه را به هم دوخت» و فلاسفه يونان تربيت يافتگان نبي الهي حضرت ابراهيم(علیه السلام)هستند، پس بايد نتيجه بگيريم كه از ديدگاه ايشان، حضرت ابراهيم(علیه السلام) استاد فلسفه بوده و به آن يوناني ها فكر فلسفي را آموخته است و نه يكتاپرستي و عبادتِ خدا و نماز و روزه را. پس حتي اگر گزارش ايشان را در مورد ارتباط فلاسفه يونان با فرهنگ ابراهيمي قبول كنيم، بازهم چون تاريخ روشن مي كند كه نتيجه تلاش هاي آن فيلسوفان در جامعه خودشان شامل آثاري در مورد برخي دانشها و فلسفه و همچنين ماندگاري بر پرستش خدايان بوده است، بايد بپذيريم كه آنان چيزي جز دانش فلسفه و بت پرستي از فرهنگ آن حضرت(علیه السلام) كسب نكرده اند و يا بايد قبول كنيم كه اساساً فلاسفه يونان هيچ گاه چيزي را به عنوان يكتاپرستي و آيين الهي دريافت نكرده اند و همه آموخته ها و افكارشان از فرهنگ شرك آلود يوناني نشأت گرفته است.
نتيجه و سخن آخر آنكه:
بدون ترديد فلاسفه يوناني هيچ گاه تلاشي براي تماس با پيامبران نداشته اند. ارسطو و ديگر فلاسفه يونان نيز در هيچ زماني خداي واحد مورد نظر پيامبران را نپرستيده اند. اين فلاسفه هرگز براي ترويج دين حضرت ابراهيم و ديگر پيامبران(علیهم السلام) كوششي نكرده اند و پيامبران الهي و جانشينان آنان نيز هيچ گاه با فلاسفه و افكار آنان ارتباط و يا همراهي نداشته اند.
در انتها برخي از منابع مفيد علمي براي تحقيق بيشتر خوانندگان و آشنايي با فرهنگ يونان باستان معرفي مي گردد:
The 100: ARankingoftheMostInfluentialPersonsinHistory . MichaelH. Hart. 1978 (RevisedEdition, 1992) P 105 to 109.
Life>sultimatequestions: anintroductiontophilosophy. RonaldH. Nash. ZondervanPublishingHouse .1999.
(DictionaryofGreekandRomanBiographyandMythology,WilliamSmith. (1870.
TheGodsoftheGreeks, KarlKerenyi, Thames & Hudson. 1980.
ـ مشرق زمين گاهواره تمدن، يونان باستان، قيصر و مسيح ( جلد ۱و۲و۳) تاريخ تمدن ، ويل دورانت
ـ تاريخ فلسفه. ويل دورانت. ترجمه زرياب خويي.
ـ تاريخ تمدن. هنري لوكاس.جلد ۱٫
ـ مقاله Aristotle (ارسطو) از EDWARDGRANT در اينترنت.
ـ سايتهاي اينترنتي درباره خدايان يونان باستان يا GreekGods .
ـ دوره آثار افلاطون. ترجمه محمد حسن لطفي.
ـ دوره آثار ارسطو (ما بعدالطبيعة، اخلاق نيكوماخوس، سماع طبيعي (فيزيك). ترجمه محمد حسن لطفي
————————–
پی نوشت ها:
۱- آقای جوادی آملی
۲- براي يافتن همه بيانات ايشان كه در اين نوشتار مورد نقد قرار گرفته اند رجوع نمایيد به:www.rasanews.ir و پورتال جامع اطلاع رساني استان قم در تاريخ۱۳۸۹/۷/۱۷
۳- اين سخنان ماحصل چندين جمله پراكنده ايشان است كه در منابع ذكر شده ديده می شود. لطفا رجوع فرمایيد.
۴- براي يافتن همه بيانات ايشان كه در اين نوشتار مورد نقد قرار گرفته اند رجوع نمایيد به: www.rasanews.irو پورتال جامع اطلاع رساني استان قم در تاريخ۱۳۸۹/۷/۱۷
۵- تاريخ ملل قديم آسياي غربي، احمد بهمنش، ص ۲۲۱
۶-ارسطو (از ۳۸۴ تا ۳۲۲ ق. م.) و افلاطون (از ۴۲۷ تا ۳۴۷ ق.م.) و سقراط (از ۴۷۰ تا ۳۹۹ ق.م.)
۷- رجوع شود به: تاريخ تمدن- يونان باستان، ويل دورانت، ص ۱۹۷تا ۲۱۷/ تاريخ اديان، علي اصغر حكمت، ص ۸۳ و۸۴
۸-عقيده سقراط درباره وظائف خدايان (افلاطون، فايدروس شماره ۲۴۶) / ارسطو معتقد به ۵۵ محرك اولی بود (مابعدا لطبيعه ارسطو. شماره آ،۱۰۷۴) / افلاطون خورشيد را خدا و دارای روح می دانست (قوانين. شماره ۸۹۹ ) و پرستش و دعا كردن اين فيلسوف به درگاه خدايان (قوانين شماره ۸۹۳) و مانند اينها
۹-جهت كسب اطلاعات بيشتر در مورد اعتقادات يوناني و رومي رجوع كنيد به كتابهاي: مشرق زمين گاهواره تمدن، يونان باستان قيصر و مسيح ( جلد ۱و۲و۳) تاريخ تمدن، ويل دورانت.