آیا آیه ی شریفه ی
«وَ تَرَى الجِبَالَ تحْسَبهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ الله الَّذِى أَتْقَنَ كلُ َّ شىَ ْءٍ إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ»
دلالت بر رقص دارد؟!
اشاره:
فلاسفه و عرفا غالباً از آیات قرآن برداشت هایی می کنند که بر خلاف موازین و معیارهای تفسیری می باشد. گاه مطلب فقط خلاف اصول تفسیر است و با اصول وحیانی و قطعی مکتب منافاتی ندارد در این صورت می توان آن مطلب را در زمره ی خطاهای فراوان آدمی به شمار آورد اما گاهی این تفسیر به رأی ها نه تنها خلاف موازین تفسیر است بلکه با اصول قطعی وحیانی هم مخالفت دارد مانند تفسیر به رأی آقای دینانی در مورد آیه ی ۸۸ سوره ی نمل «وَ تَرَى الجِبَالَ تحْسَبهَا جَامِدَةً …» که آن را به رقص تفسیر می کند و نتیجه می گیرد که رقص مولوی و صوفیان حرکتی است از نقص به سوی کمال!!
نورالصادق تفسیر صحیح این آیه ی شریفه را از بیان روشن و بلاغ مبین اندیشمند بزرگ معاصر علامه ی مجاهد حضرت علامه آیت الله سیدان را از کتاب آیات العقائد معظم له تقدیم خوانندگان عزیز می نماید.
آقای دینانی در مورد رقص به آیه ی شریفه ی «وَ تَرَى الجِبَالَ تحْسَبهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ الله الَّذِى أَتْقَنَ كلُ َّ شىَ ْءٍ إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ» استشهاد کرده و گفته: کوه ها مانند ابر در حرکتند… ابر همیشه در حرکته، رقصه، رقص نوعی حرکته… رقص بیخودی که نمیاد! اصلاً رقص بیخودی نمی شه یه محرک میخواد… اگه بیخودی باشه اون حرفه است اون تکنیکه این همین هرزه درائیه. یه رقاص حرفه ای که یه رقص واقعی نمی کنه. اون حرفشه… تکنیکه. اما اون کسی که به رقص میاد یه محرکی از درون داره… محرک از درون. رقص نوعی حرکته ولی حرکت ویژه! نه هر حرکتی رقصه. حرکت ویژه رقصه.
حرکتی است که از نقص به کمال میره. اگه ما رقص رو اینطور معنی کنیم که از نقص به کمال رفتنه، نه تنها عارف در رقص میاد، نه تنها انسان در رقص میاد، هستی در رقصه.
دینانی وقتی با مخالفت های شدید فقهاء در این مورد روبرو می شود با توهین های شدید اللحن از آنها بدگویی می کند و می گوید: هر کسی به اندازه ی فهم خودش حرف میزنه… کسی که رقص رو هرزه درایی میدونه فکر می کنه که رقص مولانا هم هرزه دراییه این دیگه بیشتر از این هم نمی تونه بفهمه.
بیچاره خب چکار بکنه این مرتبه ی فهمش همینه [یعنی مراجع تقلید] فکر میکنه هر کسی که از رقص صحبت کرد در همین حد رقص اوست… رقص یعنی از نقص به کمال رفتن… این رقص روحانی درونی سرایت می کنه به بدن… و این رقص عارف مطابق همون حرکت درونیشه یعنی همین طور که قلبش روحش در حرکته بدنش هم به موازات روحش به حرکت در میاد این رقص عارفانه این هرزه درایی نیست.
***
«پاسخ علامه ی سیدان»
خدای متعال می فرماید:
«وَ تَرَى الجِبَالَ تحْسَبهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ الله الَّذِى أَتْقَنَ كلُ َّ شىَ ْءٍ إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ»(۱)
و کوه ها را می بینی، می پنداری که آنها بی حرکت اند و حال آنکه آنها ابرآسا می گذرند [این] صُنعِ خدایی است که هر چیزی را استوار ساخت [و آفرینشی خلل ناپذیر پدید آورد] او به آنچه انجام می دهید آگاه است.
بحث پیرامون آیات توحیدی، معاد و دیگر مسائل اعتقادی است. از بعضی آیات ـ از جمله آیه ی یاد شده ـ برداشت هایی شده که بر خلاف موازین و معیارهای تفسیری می باشد. گاه مطلبی فقط خلاف اصول تفسیر است و با اصول وحیانی و قطعی مکتب منافاتی ندارد. در این صورت، می توان آن مطلب را اشتباه دانست و در زمره ی خطاهای فراوان آدمی به شمار آورد، ولی گاه نه تنها مطلب بر خلاف موازین تفسیر است، بلکه با اصول قطعی وحیانی هم مخالفت دارد.
به عنوان نمونه آیه ی «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ…»(۲) از آیاتی است که عده ای آن را مخالف با اصول وحی، تفسیر کرده و گفته اند:
اینکه آنان گفتند: خداوند مسیح بن مریم است، از جهت تعیّن هویت حق به صورت عیسوی راست گفته اند و همچنین اینکه عیسی، مسیح بن مریم است راست گفته اند؛ ولکن حصر حق تعالی در صورت عیسی، نادرست و باطل است؛ زیرا همه ی عالَم ـ چه غیب و چه شهودـ صورت حق است نه عیسای فقط.(۳)
انحراف تفسیری در آیه ی مورد بحث، نه تنها در سطح آیه ی «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ…» نیست، بلکه بر مبنایی خاص به گونه ای معنا شده که دارای چندین اشکال است. اگر کسی چنین معنایی را به عنوان یک احتمال مطرح کند مشکل چندانی ندارد، لیکن اگر بگوید که خداوند هم همین معنا را اراده فرموده، سخنی سست و بی پایه است.
قبل از بیان و نقد تفسیر انحرافی از آیه ی مورد نظر، توضیحاتی پیرامون آن بیان می شود: آیه ی مورد بحث، به همراه آیات قبل و بعدش در ارتباط با مسئله ی قیامت می باشد، آیه ی پیش از آن چنین است:
«وَ يَوْمَ يُنفَخُ فىِ الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فىِ الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ الله وَ كلُ ٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ»(۴)
و روزی که در صور دمیده شود، پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین است به هراس افتد، مگر آن کس که خدا بخواهد و جملگی با زبونی رو به سوی او آورند.
این آیه، به اَهوال قیامت مربوط است. در آیه ی بعد ـ که محل بحث ماست ـ می فرماید:
«وَ تَرَى الجِبَالَ تحْسَبهَا جَامِدَةً» کوه ها را می بینی، می پنداری که آنها بی حرکت و جامدند «وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» و حال آن که همچون ابر در حرکت اند «صُنْعَ الله الَّذِى أَتْقَنَ كلُ َّ شىَ ْءٍ» این صنع و آفرینش خداوندی است که هر چیزی را در کمال استواری و اتقان پدید آورد «انَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ» و در حقیقت او به آنچه انجام می دهید آگاه است.
و آیه ی پس از آن ـ در سیاق آیه قبل و در احوالات قیامت ـ چنین است:
«مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُونَ»؛(۵)
هر کس نیکی به میان آوَرد. پاداشی بهتر از آن خواهد داشت، و آنان از هراس آن روز، ایمن اند.
با عنایت و توجه به اینکه آیه ی قبل و بعد مربوط به قیامت است، اکثر مفسران عامه و خاصه نظرشان بر این است که منظور این آیه نیز جریانی است که در قیامت رخ می دهد و کوه ها فرو می پاشند و بسان ابرها به حرکت در می آیند؛ چنان که در بسیاری از آیات دیگر فروپاشی نظام کنونی جهان بیان شده است. در نتیجه، این آیه ـ به قرینه ی آیات قبل و بعد ـ در ارتباط با قیامت است و مقصود از جمله ی: «وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»، متلاشی شدن کوه ها و سیلان و حرکت آنها در واقعه ی قیامت می باشد.(۶)
در حقیقت، آیه ی محل بحث مانند آیه ۱۰۵ سوره ی طه است که خدای تعالی می فرماید:
«وَ يَسَلُونَكَ عَنِ الجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبىّ ِ نَسْفًا»؛(۷)
و از تو درباره کوه ها می پرسند، بگو: پروردگارم آنها را [در قیامت] ریز ریز خواهد ساخت.
در ذیل این آیه آمده است که مردی از ثقیف از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید:
«كیف یكون الجبال مع عِظَمها یوم القیمة؟ فقال: ان الله یسوقها بأن یجعلها كالرّمال ثم یرسل علیها الریّاح فتفرقها»؛(۸)
کوه های به این عظمت در قیامت چگونه خواهد بود؟ فرمود: خداوند آنها را به حرکت در می آورد تا اینکه چون توده های شن قرارشان می دهد، سپس بادها را سمت آنها می فرستد، پس آنها را می پراکند.
دیدگاه صاحب تفسیر المیزان
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر«المیزان» پس از توضیح آیه ی قبل و آوردن آیه ی مورد بحث می نویسد:
الآیة بما أنّها واقعة فی سیاق آیات القیامة مَحْفوفة بها، تَصِفُ بعضَ ما یقع یومئذ من الآیات، و هو سیر الجبال؛ و قد قال تعالی فی هذا المعنی أیضاً: «وَ سُيرَّتِ الجِبَالُ فَكاَنَتْ سَرَابًا» «النبأ:۲۰» الی غیر ذلک.
فقوله: «وَ تَرَى الجِبَالَ» الخطاب للنبی صلی الله علیه و آله و سلم و المراد به تمثیل الواقعة کما فی قوله «وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى »«الحج: ۲» ای هذا حالها الشهودة فی هذا الیوم تشاهدها لو کنت مشاهداً، و قوله: «تَحْسَبُها جامِدَةً» ای تظنها الآن و لم تقم القیامة بعد جامدة غیر متحرکة، و الجملة معترضة او حالیة.
و قوله: «وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» حال من الجبال، و عاملها «تَرَى» ای تراها اذا نفخ فی الصور حال کونها تَسیر سَیْر السحاب فی السماء.(۹)
این آیه، در سیاق آیات قیامت قرار دارد و در بردارنده مسائل قیامت است و پاره ای از حوادث آن روز را ـ که حرکت کوه هاست ـ توصیف می کند.
نیز در همین معنا خداوند متعال می فرماید:
«وَ سُيرَّتِ الجِبَالُ فَكاَنَتْ سَرَابًا» و کوه ها را روان کنند، پس سراب می شوند. و اینکه فرمود: «وَ تَرَى الجِبَالَ» خطاب به نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و مراد از آن تمثیلی است از واقعه ی قیامت، چنان که در کلام دیگر می فرماید: «وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى»؛ و مردم را در قیامت مست می بینی.
و قول خداوند «تَحْسَبُها جامِدَةً» یعنی اکنون که قیامت بر پا نشده تو گمان می کنی که کوه ها راکد و بی حرکت اند. جمله ی مذکور در این آیه، یا معترضه است و یا حالیه.
و اینکه فرمود: «وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» حال برای کوه هاست و عامل آن «تَرَى» می باشد؛ یعنی آنگاه که در صور دمیده شود کوه ها را می بینی که مانند حرکت ابر در آسمان سیر می کنند.
مرحوم علامه بحث را ادامه می دهد و می گوید:
در تفسیر این آیه دو قول دیگر هم وجود دارد.
اول: حمل آیه بر حرکت جوهری.
دوم: حمل آیه بر حرکت انتقالی زمین.
و درباره ی قول دوم می نویسد:
و ثانیهما: حَمْلُها علی حرکة الارض الانتقالیة و هو بالنظر الی الآیة فی نفسها معنی جَیّد إلاّ انّه:
اولاً: یوجب انقطاع الآیة عما قبلها و ما بعدها من آیات القیامة؛
و ثانیاً: ینقطع بذلک اتصال قوله: «إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفْعَلُونَ»بما قبله؛(۱۰)
و قول دوم: حمل آیه بر حرکت انتقالی زمین است [بالطبع حرکت کوه ها حرکت زمین را اثبات می کند] و این نظر، با توجه به خود آیه معنای خوبی است، لیکن [با توجه به آیات قبل و بعد و با توجه به صدر و ذیل خود آیه] دو اشکال بر این تفسیر وارد می شود.
اولاً: با این تفسیر، آیه از سیاق آیات قبل و بعدش ـ که مربوط به قیامت است ـ بُریده می شود.
ثانیاً: ارتباط و اتصال جمله ی اخیر آیه یعنی «إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفْعَلُونَ» به ماقبلش قطع می شود.
چون در صدر آیه بحث از یک موضوع تکوینی است و با این تفسیر، صدر و ذیل با هم تناسبی نمی یابند.
و درباره ی قول اول (حرکت جوهری) می نویسد:
أحدهما: حَمْلُها علی الحرکة الجوهریة و أنّ الأشیاء کالجبال تتحرک بجوهرها الی غایة وجودها، و هی حشرها و رجوعها الی الله سبحانه:(۱۱)
حمل آیه بر حرکت جوهری و اینکه اشیاء ـ چون کوه ها ـ به جوهره ی ذاتشان به سوی غایت وجودیشان در حرکت اند که آن غایت، حشر و رجوع آنها به سوی خدای سبحان است.
علامه بعد از نقل این قول می فرماید:
و هذا المعنی انسب بالنظر إلی ما فی قوله: «تحْسَبهَا جَامِدَةً» من التلویح إلی أنها الیوم متحرکة و لم تقم القیامة… ؛(۱۲)
این معنا [یعنی حمل آیه بر حرکت جوهری] با توجه به اشاره ای که در جمله ی «تحْسَبهَا جَامِدَةً» هست ـ اینکه کوه ها الآن که هنوز قیامت بر پا نشده متحرک اند ـ نسبت به دو قول دیگر مناسب تر به نظر می رسد.
زیرا قرار دادن قیامت به عنوان ظرف، هم برای بی حرکت بودن کوه ها و هم به عنوان ظرف برای حرکت آنها، چیزی است که قابل اعتنا نیست.
انواع حرکت:
بنابر قول مشهور، حرکت پنج نوع است:
۱٫ حرکت کمّی: حرکتی که از تغییر اندازه های شیء ناشی می شود؛ مثلاً درخت کوچکی رشد می کند و بزرگ می شود. این ازدیاد اندازه وزن و حجم درخت، نتیجه ی حرکت کمّی شیء است.
۲٫ حرکت کیفی: حرکتی که با تغییر کیفی اشیاء پدید می آید؛ مثل تغییر رنگ ها، مزه ها، حرارت ها، … که پیامد حرکت در کیفیت اشیاست.
۳٫ حرکت أینی: همان حرکت و جابجایی اشیاء از نقطه ای به نقطه ای دیگر است.
۴٫ حرکت وضعی: حرکت شیئ به دور خودش را حرکت وضعی گویند، همچون حرکت زمین به دور خودش.
البته به حرکت کمّی اشکالاتی شده و جواب هایی هم داده اند، و بعضی حرکت کمّی را حرکت نمی دانند، بلکه ضمّ جزئی به جزئی دیگر می شمارند (نه حرکت) در مثال های حرکت کیفی هم حرف هایی وجود دارد که ما درصدد بیان آن نیستیم.
۵٫ حرکت جوهری: حرکتی که بعضی از قدما ـ از جمله بو علی ـ سخت با آن مخالفت ورزیده اند و بعضی دیگر همچون ملاصدرا بر اثبات آن (به عنوان حرکت پنجم) پای می فشارند.
اشکال بوعلی بر حرکت جوهری
بوعلی می گوید:
اطلاق حرکت نسبت به جوهر و ذات اشیاء یک اطلاق مجازی است. این تعبیر، تعبیر حقیقی نیست.(۱۳) اما در ارتباط با تغییر مواد اشیاء به موادی دیگر؛ یعنی آن حالت قبلی از بین برود و حالت بعدی به وجود آید، این جریان نامش «کون و فساد» است، نه حرکت.
همچنین می نویسد:
در هر حرکتی موضوع ثابت لازم است ـ چه در کمّ یا کیف و چه در أین و یا وضع ـ برای سیر این موضوع ثابت، باید مبدأ و منتهایی در نظر گرفته شود؛ یعنی ما منه الحرکة (مبدأ) و ما فیه الحرکة (مسیر) و ما الیه الحرکة (منتهای سیر).
سخن بوعلی این است که در حرکت جوهری موضوع ثابت نداریم، فرض این است که: حرکت در جوهره ی شیء است؛ یعنی خود حقیقت شیء در حرکت است. پس اگر خود حقیقت شیء در حرکت باشد، دیگر موضوع ثابتی نمی ماند و اگر موضوع ثابت نماند، دیگر اطلاق حرکت به این جریان معنا ندارد.(۱۴)
ملاصدرا می گوید:
خیر، موضوع حرکت هم ـ در عین سَیَلان و قبول اشتداد انتقاص ـ ثابت است و آن طبیعت نوعیه و به تعبیری ماده ی اولیه ی شیء یا هیولا می باشد که هر صورتی را می پذیرد و همان هیولا یا صوره ی مایی، موضوعِ حرکت جوهری است.(۱۵) البته بحث مبسوطی در اینجا جریان دارد که ما در پی آن نیستیم.
در هر صورت، این نظریه مخالف و موافق دارد. بوعلی و جمعی مخالف اند و ملاصدرا و جمعی موافق. هر کدام از آنها مبانی ای برای خودشان برگرفته اند و بر آن هم اصرار می ورزند و در نتیجه برخی از قائلان به حرکت جوهری، آیه را بر آن مبانی حمل می کنند. در حالی که آیه بر معانی ای که حاصل آن مبانی است هیچ نوع سازگاری از نظر منطوق و مفهوم ندارد.
دو اشکال در تفسیر آیه به حرکت جوهری
این معنا و تفسیری که مرحوم آخوند ملاصدرا و امثال ایشان از این آیه دارند همچون اشکالی که به تفسیر انتقالی شد با همان دو مانع رو به روست.
۱٫ بریدگی آیه، از آیات قبل و بعد (که در ارتباط با قیامت است).
۲٫ بی ارتباطی صدر و ذیل خود آیه.
نکته ی مهم
اینجا نکته ی قابل توجهی وجود دارد و آن اینکه در آیه ی مذکور، حرکت کوه ها به حرکت ابرها تشبیه شده است و پیداست که حرکت ابرها حرکت أینی و انتقالی می باشد. در حالی که حرکت جوهری غیر از این است.
مرحوم آخوند در رساله ی حدوث و قدمشان(۱۶) در پاسخ این سؤال که آیا این نظریه (حرکت جوهری) قائل هم دارد یا نه؟ می فرمایند: اولین قائل این نظریه خداوند متعال است،(۱۷) آنجا که می فرماید: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ».
شهید مطهری نیز تحت عنوان «حرکت جوهری در آیات قرآن» بعد از نقل و قول ملاصدرا (خدای کریم که «اصدق الحکماء» است در قرآن این مطلب را گفته) می فرماید:
«این آیه به دلیل این که ذیل آیات قیامت آمده است معمولاً مفسرین آن را در مورد قیامت تفسیر کرده اند. مرحوم آخوند به بعضی از قرائن می تواند بگوید ـ و ظاهراً گفته است ـ [که این آیه ی شریفه در مورد کوه ها در این دنیاست.]»
اولاً: ما در مورد قرآن چنین اصلی نداریم که اگر آیه ای ذیل آیه دیگری آمده باشد، حتماً دلیل بر این است که از نظر مضمون هم به آن آیات مرتبط است و در روایات هم تصریح به این مطلب شده است. ممکن است جزئی از یک آیه ناظر به یک مطلب باشد و جزء دیگری از آن، ناظر به مطلب دیگری باشد؛ به تعبیر دیگر وحدت سیاق در آیات قرآن یک امر قاطعی نیست. مصداق روشن آن آیه شریفه: «إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكمُ ْ تَطْهِيرًا»(۱۸) است که در ذیل آیات نساء النبی آمده است. این آیه مسلماً در مورد «نساء النبی» نیست چون ضمیر از «کنّ» به «کم» تبدیل شده است علاوه بر اینکه روایات زیادی در شأن نزول این آیه آمده است.
ثانیاً: آیات دیگری که راجع به وضعیت کوه ها در هنگام قیامت آمده است به این شکل نیست که تو خیال می کنی که کوه ها جامد است ولی در واقع مسیّر است، مانند این آیات «وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً»(۱۹)، «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ»(۲۰)، بلکه آنچه از آیات قیامت می فهمیم وضع پراکنده کوه ها در قیامت است.
ثالثاً: در ذیل آیه می فرماید «صُنْعَ الله الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ»؛ صنع الهی را ببینید که چطور همه چیز را متقن کرده. تناسب ندارد که وقتی که کوه ها تبدیل به گرد و غبار شده است سخن از اتقان صنع الهی شود. پس معلوم می شود که آیه به مرحله ی آبادی مربوط است نه به مرحله خرابی.»(۲۱)
در جواب می توان گفت:
اولاً: وحدت سیاق خود اصلی است که بیان کننده ی مراد متکلم می باشد. اگر متکلم خلاف آن را اراده کند نیاز به بیان دارد وگرنه، همان ظاهر مراد او خواهد بود.
ثانیاً: اینکه در برخی موارد در قرآن کریم وحدت سیاق مراعات نشده است، از روی حکمت است و دلیل خاص دارد. نظیر همان آیه ی تطهیر «إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكمُ ْ تَطْهِيرًا»(۲۲) که مورد استشهاد شماست؛ چرا که روایات ذیل آیه ـ به علاوه قرائن لفظی موجود در خود آیه ـ بیانگر این است که این قسمت از آیه در مورد مطلب دیگری است. بر خلاف آیه ی محل بحث ما که نه قرائن لفظی بر خلاف سیاق داریم نه روایتی. پس وحدت سیاق به قوت خود محفوظ است.
ثالثاً: آیات مربوط به قیامت با عبارت های مختلف حاکی از یک حقیقت است که همان متلاشی شدن کوه ها باشد. کوه هایی که مظهر قدرت، عظمت و صلابت است:
«صُنْعَ الله الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ»، در آن روز بسان ابرها یا پشم حلاجی شده یا سراب، پراکنده شده و متلاشی خواهند شد.
بنابراین سایر آیات مربوط به قیامت، و نیز عبارت «صُنْعَ اللهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ» هیچ قرینیّتی بر خلاف سیاق آیات محل بحث نمی تواند داشته باشد.
لذا حمل آیه بر خلاف سیاق ـ که نیازمند دلیل است و در محل بحث دلیلی بر آن نداریم ـ اگر در حد یک احتمال باشد، خیلی ایراد ندارد، اما اگر به طور احتمال نباشد، بلکه به طور حتم بگوییم که مراد آیه این است، کاری دور از تحقیق و خلاف ظاهر است، بلکه می تواند از مصادیق تفسیر به رأی باشد.
چنانچه صاحب تفسیر«المحیط الاعظم» جناب سید حیدر آملی ـ بر خلاف سیاق ـ می نگارد:
لأن عند العارف، الوجود الإضافی القائم بنفس الرحمان و مدد الوجود الحقیق ساعة فساعة فی معرض الزوال و الفناء و قبول الوجود مثله، و من هذا یصعب إدراکه، لأنّه فی غایة الخفاء، و إلی هذا أشار أیضا و قال: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»؛(۲۳)
در نزد عارف، وجود اضافی ـ که قائم به ذات خدای رحمان و فیض وجود حقیقی است ـ آن به آن در معرض زوال و نابودی و قبول وجودی مثل خودش (اضافی و افاضی) است. از همین جهت درک این مطلب سخت است؛ چرا که در غایت خفاست و نیز [خدای تعالی] به همین مطلب اشاره کرده و فرموده است: «و کوه ها را می بینی، می پنداری که آنها بی حرکت اند و حال آنکه آنها ابرآسا می گذرند».
ملاصدرا در تفسیرش نیز می گوید:
أما الحرکه الذاتیة له فهی حرکة جوهریّة، لها کسائر الحرکات فاعل و قابل و مسافة و بدایة و نهایة إلا انّ الحرکة فی الجوهر تخالف غیرها فی أمر و هو إنّ مسافة هذه الحرکة هی عین المتحرک حقیقة و وجودا و غیره کمالا و نقصا بخلاف الحرکة فی سائر المقولات فإنّ المسافة فیها تباین ذات المتحرّک کما هو المقرّر عند العقلاء و نحن قد بیّنا صحّة الحرکة فی مقولة الجوهر فی أسفارنا ببیانات برهانیّه یضطرّ أهل النظر علی الاعتراف بها. و الآیات القرآنیّة الدالة علی هذه الحرکة و خصوصاً ما للإنسان کثیرة: منها فی باب حرکة الجواهر الأرضیة فی ذاتها کقوله تعالی:
«وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»(۲۴)
اما حرکت ذاتی او حرکتی جوهری است که برای آن حرکت ـ بسان دیگر حرکات ـ فاعل، قابل، مسافت، آغاز و نهایت است، تنها فرقی که دارد این است که حرکت در جوهر با دیگر حرکات در یک مورد فرق دارد و آن اینکه مسافت در حرکت جوهری، حقیقتاً و وجوداً عین متحرک است گرچه از لحاظ کمال و نقص غیر آن است. به خلاف دیگر حرکات که مسافت در آنها غیر از متحرک است و ما در اسفارمان صحت حرکت جوهری را با براهینی که اهل نظر ناگزیر از قبول آنند، بیان کردیم. و آیات قرآنی دال بر این حرکت ـ خصوصاً نسبت به انسان ـ فراوان است: از جمله در باب حرکت جواهر زمینی در ذاتشان قول خدای تعالی است که می فرماید:
«وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»
چکیده ی بحث
در ارتباط با تفسیر آیه ی شریفه ی «وَ تَرَى الْجِبالَ…» اقوال زیر مطرح است:(۲۵)
الف) قول اکثر مفسران؛ و آن اینکه این آیه در ارتباط با واقعه ی قیامت است و حرکت کوه ها نشانه ای از آن می باشد.
مرحوم علامه ی طباطبایی دو قول دیگر را نقل می کنند.
ب) حمل آیه بر حرکت انتقالی زمین.
ج) قول مرحوم ملاصدرا و پیروانش؛ و آن اینکه آیه را بر حرکت جوهری حمل کنیم.
البته دانستیم سرسخت ترین مخالف این قول بوعلی است و مهم ترین دلیل مخالفتش این است که:
در حرکت، باید موضوع ثابت باشد در حالی که در حرکت جوهری ـ که مجازاً حرکت گفته می شود ـ موضوع متغیر است و لذا حرکتی در کار نیست.
و این دو قول اخیر، در مجموع دارای سه اشکال است:
۱٫ با این دو نوع تفسیر، آیه ی مذکور از آیات قبل و بعدش بریده می گردد و از سیاق آنها خارج می شود.
۲٫ با این دو تفسیر، ارتباط صدر و ذیل خود آیه می گسلد.
۳٫ با تفسیر آیه بر حرکت جوهری تنظیر در آیه ـ که حرکت جبال را نظیر حرکت انتقالی ابرها به شمار آورد ـ بی معناست، ضمن اینکه این تفسیر مؤید وحیانی ندارد.
—————————–
پی نوشت ها:
۱- نمل: ۸۸٫
۲- مائده: ۱۷ و ۷۲٫
۳-ممد الهمم/۳۵۷٫
۴- نمل: ۸۷٫
۵- نمل: ۸۹٫
۶- پس از بررسی تفاسیر ـ ذیل آیه مذکور ـ به روایتی دست نیافتیم جز روایتی که در منابع عامه (با اندکی اختلاف در عبارت) نقل شده است. ابوهریره می گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یسیر الله الجبال فتمرّ مرّ السحاب ثم یَجعَلها سراباً و ترجّ الأرض باهلها رجاً فتکون الارض کالسفینة المرنقة فی البحر أو کالقندیل المعلق بالعرش»؛ خدا [در قیامت] کوه ها را به حرکت در می آورد، پس چون ابر سرعت می گیرند، آنگاه آنها را سراب (و زمین شوره زاری) می گرداند، و زمین اهلش را می لرزاند، پس مانند کشتی توفان زده در دریا یا قندیل آویزان به سقف می شود. تفسیر القرآن العظیم (ابن أبی حاتم) ۲۹۲۹/۹ و ۲۹۳۳؛ البحر المدید ۲۲۳/۴؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)۳/ ۲۵۲-۲۵۳؛ جامع البیان ۸۵/۱۷ و ۲۰/۱۳؛ الدر المنثور ۳۳۹/۵ و …
۷-طه: ۱۰۵٫
۸- مجمع البیان ۴۸/۷؛ نورالثقلین ۳۹۳/۳؛ بحارالأنوار ۷۴/۷ (باب ۵- صفة المحشر).
۹-المیزان ۴۰۱/۱۵٫
۱۰- المیزان ۱۵ /۴۰۲-۴۰۳
۱۱-المیزان ۴۰۲/۱۵٫
۱۲-همان.
۱۳- أما الجوهر فإن قولنا إنّ فیه حرکة، هو قول مجازی، فإن هذه المقولة لا تعرض فیها الحرکة (الشفاء (الطبیعیات) ۹۸/۱، الفصل الثالث، فصل فی بیان المقولات التی تقع الحرکة فیها وحدها لا غیرها).
۱۴- إن موضوع الصورة الجوهریة لا یقوم بالفعل إلا بقبول الصورة کما علمت، و هی فی نفسها لا توجد الأشیاء إلا بالقوة. والذات غیر المحصلة بالفعل یستحیل أن تتحرک من شیء إلی شیء (الشفاء (الطبیعیات) ۱ /۸۸-۹۹).
۱۵-الموضوع لهذه الحرکة الجوهریة هو الهیولی و لکن لا بنفسها لعدم قوامها إلا بصورة ما بل هی مع صورة ما لا علی التعیین موضوعة لهذه الحرکة… فإذن الموضوع للحرکة الجوهریة باق بعینه بحاله التی اعتبرت فی قوام وجوده و مع توارد خصوصیات الجوهر الصوری علیه فلا محذور فی ذلک کما زعمه الشیخ الرئیس و متابعوه. (الأسفار الأربعة ۲۷۴/۴).
۱۶- ملاصدرا در رساله مشاعر/۶۴، در بحث حدوث عالم و در عرشیه/۲۳۰ ـ در قاعده حدوث عالم ـ و در مفاتیح الغیب/۳۹۸ و در اسرار الآیات/ ۸۶، به این آیه اشاره می کند.
۱۷- این مطلب در اسفار۱۱۰/۳، چنین آمده است: و أما رابعاً فقولک هذا إحداث مذهب لم یقل به حکیم، کذب و ظلم فأول حکیم قال فی کتابه العزیز هوالله سبحانه و هو أصدق الحکماء حیث قال: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»؛… اول حکیمی که در کتاب عزیزش حرکت جوهری را آورد، خداوند سبحان است ـ و او راستگوترین حکماست ـ آنجا که می فرماید: «وَ تَرَى الْجِبالَ…».
۱۸- احزاب: ۳۳٫
۱۹- انبیاء:۲۰٫
۲۰- قارعه: ۴-۵٫
۲۱- مجموعه آثار استاد شهید مطهری۱۱/ ۵۷۳-۵۷۴٫
۲۲- احزاب: ۳۳٫
۲۳- تفسیر المحیط الأعظم ۲۱۴/۳٫
۲۴- تفسیر القرآن الکریم (صدرا) ۱۱۲/۱ و نیز در جلد ۲/ ۱۸۹-۱۹۰ آمده است: و قد حققنا فی موضعه إن الجواهر الطبیعیة المادیّة کلّها لازمة السیلان و التجدّد، غیر منفکّة عن الانتقال و الحدثان فی کلّ آن بحسب جوهرها و طبیعتها کما فی قوله [تعالی]: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ». چنانچه ج ۴۱۹/۷ از همین تفسیر می خوانیم: و ما من جوهر عینّی له صورة وجودیة إلاّ و له هذا السیر الحثیث إلی الحضرة الإلهیّة، و هو أبدا فی الانتقال من صورة إلی صورة و من طور إلی طور، حرکة رجوعیة و سیرا استکالیّا کما قال سبحانه: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ».
۲۵- البته وجوه یا اقوال نادر دیگری هم گفته شده است، به عنوان نمونه، صاحب تفسیر «بیان السعادة فی مقامات العبادة ۱۸۲/۳» شش وجه و معنا برای آیه ی محل بحث بیان می کند.