یک وصله ی نارنگ از جانب صوفیه و عارف نمایان به آیت الله صافی(ره)
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد *** باقی همه بی حاصـلی و بی خبـری بـود
اهل تصوف و عارف نمایان جاهل که از نعمت عقل و خرد و اندیشه محرومند و بر خلاف نص صریح آیات قرآن و روایات با علم مخالفت می کنند و خود نیز در جهل مرکب به سر می برند به این بیت شعر استدلال کرده و می گویند آیت الله صافی نیز با علم مخالف بود و اصل در نظر ایشان آن است که با دوست به سر شود و چنین معنا می کنند که هرگاه در حلقه ی ذکر قرار گرفتیم یا در مجلس سماع به رقص و پایکوبی در آمدیم یا در محفل انسی به خواندن اشعار مثنوی و هو کشیدن پرداختیم و یا با کلاه بوقی گذاشتن و موهای سر و ریش و شارب را بلند گذاشتن و علی علی گفتن و امثال این کارها انسان با دوست به سر می شود و باقی همه بی حاصلی و بی خبری است لذا این محرومان از نعمت علم و عقل، برای گرم کردن بازار عیاشی و اخاذی خود این نسبت ها را به بعضی علما و فقهای شیعه نیز می دهند و برای گول زدن عوام الناس، این بزرگواران را به خود منسوب می کنند و با تعریف و تمجید از بعضی از علمای حقّه مکتب امام صادق(علیه السلام) مخصوصاً بعد از رحلت ایشان، سعی در جا انداختن مطلب و ترویج فساد و فحشاء و بدعت ها می کنند.
یکی از فقهای شیعه که متأسفانه مظلومانه مورد آماج این گونه اتهامات از ناحیه ی اهل تصوف و عارف نمایان دنیا طلب و دشمنان دوست نما قرار گرفته است مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی(ره) است.
و ما شواهد زنده و مطالب ارزنده ای در دست داریم که حاکی از برائت و بیزاری آیت الله صافی از این منحرفین و دشمنان دین و آئین و از سران بی سر و پای آنها می باشد که انشاءالله در فرصتهای مناسب منتشر خواهد شد.
مراد آیت الله صافی (ره) از شعر مذکور:
امّا مراد آیت الله صافی از این بیت شعر آن است که اولاً آن ایام و ساعات و آناتی که انسان خود را در محضر حق می بیند و فقط برای رضای خدا کار می کند و با اهداف الهی و با اخلاص کامل عملی را انجام می دهد، آن ایام و ساعات و آنات، ایام و ساعات و آناتی است که با دوست به سر شده است خواه مشغول تحصیل باشد یا تدریس، خواه مشغول کار و کوشش و کسب و تجارت باشد یا مشغول غذا خوردن یا خوابیدن و استراحت و تفریح، عنوان و موضوع هر چه باشد فرقی ندارد فقط باید مشروع باشد هر عنوانی که معنونش با اخلاص و تحصیل رضای خدا تحقق پیدا کرد، آن زمان، زمانی است که با دوست به سر شده است.
در مورد علم نیز چنین است، هر زمانی که تحصیل علم فقط برای خدا بود، برای اعلای کلمه ی توحید بود، برای زنده نگه داشتن نام مبارک پیغمبر و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بود، اخلاص در آن بود، همان زمان زمانی است که او با خدا بوده و خدا هم با او بوده، خدا از او راضی بوده و او هم از خدا راضی بوده ((رضی الله عنهم و رضواعنه)).
پس ممکن است همان زمان تحصیل، اوقات خوش بوده باشد. یعنی آن مقدار از تحصیلاتی که در آن اخلاص پیدا شده و جز خدا شائبه ای در آن وجود نداشته و در حین تحصیل یا تدریس یا تألیف یا تبلیغ در حضور حق بوده و هدف عالی و الهی بوده، آن مقدار از تحصیلات و کارهای علمی در ایام خوشی واقع شده که با دوست به سر شده است اما باقی (که اخلاص در آن نبوده یا برای دنیا بوده) همه بی حاصلی و بی خبری است.
لذا مرحوم آیت الله صافی می فرمایند: اگر تحصیل علم برای خدا باشد طالب و محصل آن علم محبوب همه ی ملائکه و محبوب خدا و محبوب اهل طاعت و خوبان عالم و انسان های ممتاز می شود. (درس های اخلاق /۹۱۳)
ثانیاً بر فرض که انسان در حین کارهای علمی در مرتبه ی حضور و اخلاص کامل نباشد و در تحصیل علوم در حد اعلای تهذیب قرار نگیرد تا بتواند با دوست به سر شود، اما این دلیل نمی شود که به طور کلی علم را کنار بگذارد و با آن مخالفت کند و به بهانه های واهی از قبیل این که علم غرور می آورد، تکبر می آورد، خودخواهی و خودپرستی می آورد و امثال ذلک، شانه از زیر بار تحصیل علم خالی کند و عمر خود را به بطالت و عیاشی و خوش گذرانی و خوردن و خوابیدن وشب نشینی ها سپری کند و بگوید این تحصیلات و فرا گرفتن علوم همه بی حاصلگی و بی خبری است.
آیا تحصیل علم بی حاصلی است اما ولگردی ها و خوش گذرانی ها و شب نشینی ها و عمر به هدر دادن ها، بی حاصلی و بی خبری نیست؟!!
از آن عارف نمایانی که به ظاهر به خاطر این آفت ها با علم مخالفت می کنند، سؤال می کنیم که آیا در رشته های دیگر این آفت ها راه پیدا نمی کند؟
آیا در میان دکترها و مهندسان این آفت ها راه ندارد؟ آیا در میان نجارها و آهنگران و کشاورزان آفت غرور، خودخواهی و تکبر وجود ندارد؟! و همچنین در میان سایر حرفه ها و از همه واضح تر و روشن تر، در میان فلاسفه این آفتها در حد کمال خود وجود ندارد؟ آیا در میان عارف نمایان و مدعیان مقامات و اهل ذکر آفت خود خواهی و خودپرستی و تکبر و غرور و تفوق طلبی وجود ندارد؟!! چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
اگر احتمال آفت هست در همه جا این احتمال هست پس چرا فقط با علم مخالفت می کنند؟ چرا دکان خود را از این آفت ها مبرا می دانند، معلوم می شود که کاسه ای زیر نیم کاسه است و آن شاید این باشد که مطابق است با روحیه ی آسایش طلبی و خوش گذرانی آن ها، زیرا تحصیل علم با راحت طلبی و شب نشینی ها و روزها را در خواب طی کردن، نمی سازد.
ثالثاً نکته دقیق این است که باید گفت چون علم است که جهل را کنار می زند و عالم است که جاهل را رسوا و توبیخ می کند و به وسیله ی علم راه حق و صراط مستقیم مشخص می شود و راه از بیراهه تشخیص داده می شود چنانچه امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: ((بالعلم یطاع الله و یعبد و بالعلم یعرف الله و یوحد)). یعنی به وسیله ی علم خداوند اطاعت و عبادت می شود و به وسیله ی علم معرفت و توحید حاصل می شود.
لذا جاهل قدرت مقابله با خانقاه را ندارد، قدرت مقابله با یاوه سرایی های فلسفی را ندارد، تنها عالم است که می تواند در مقابل آن ها قد علم کند، آنها که با آیات قرآن مأنوس اند، آنها که با لسان روایات آشنایی دارند، آنها که قدرت استنباط دارند، آنها که تشخیص علمی دارند می توانند انحرافات و بدعت ها و خلاف شرع های بین آن ها را بیان کنند.
به همین دلیل علم باید در نظر آنها محکوم و مطرود و مردود باشد تا بتوانند چند صباحی جولان بدهند و به دنیای خود برسند.
رابعاً از همه ی این ها که بگذریم، این سؤال را از وجدان های بیدار عالم داریم که اگر قـرار بود همه ی مسلمین یا همه ی انسان های روی زمین عقیده ی شما را داشته باشند و دور علم را قلم بگیرند و آن را رها کرده با آن مخالفت کنند، وضعیت مردم دنیا به چه صورتی در می آمد؟ در همه ی زمینه ها، از دینش، از ایمانش، از آدابش، از معاشرتش، از اخلاقش، از تمدنش، از فرهنگش از هنرش و از همه چیزش. زیر بنای همه ی این ها علم است و مرحوم آیت الله صافی اصفهانی، فقیهی که دشمن سرسخت خانقاه و معارف بیگانگان است می فرماید: (علم از اهم موجبات سعادت و کمال است).
و هم چنین در صفحه ۸۴۵ درس های اخلاقشان می فرمایند: «البته علم هایی هم که مربوط به استکمال نیست خوب است و در حد خودش هم باید وجود داشته باشد (واجب کفایی است).»
پس این شعر چیزی را به نفع عقاید باطل شما ثابت نمی کند بلکه این خود دلیل بر بطلان عقیده ی شماست.
چون اولاً در حین تحصیل علم و در متن کارهای علمی، انسان می تواند با نیت پاک عملش را صالح و خاص و مقدس کند تا با دوست به سر شود.
ثانیاً بر فرض هم که با دوست به سر نشد این دلیل بر آن نیست که چون بی حاصلی و بی خبری است کنار گذاشته شود و با آن مخالفت شود.
بی حاصلی یعنی این زحماتی که می کشی در تحصیل علم یا در سایر رشته ها اگر با اخلاص نباشد یا نیت پاک نباشد اگر هدف الهی نباشد حاصلی ندارد، یعنی تو را به محبوب نمی رساند، تو را به مقام امن رضا که رضی الله عنهم و رضواعنه باشد نمی رساند.
اما اگر کسی به این مقام نرسیده باشد ولی بتواند مثلاً برق را اختراع کند و دنیا را روشن کند و به مردم خدمت کند آیا طبق نظر شما بگوید این کار را نمی کنم چون بی حاصلی و بی خبری است؟!!
آیا آن مادری که در پرورش فرزندش هدفش شیطانی است باید به او گفت به کودک خود غذا نده (تا بمیرد) چون این غذا دادن بی حاصلی و بی خبری است؟!! و…
ای سبک بالان این تذهبون، با چنین منطق های غلط و تمسخر آمیزی به کجا می روید، این ره که شما می روید به ترکستان است.
در هارون ایام چه درها که شکستید *** آن سرمه دیده است بسائید بسائید
لذا می بینیم که مرحوم آیت الله صافی (ره) در خاتمه ی شرح حال خود ابتدا می نویسد (اینها همه بجا اما) بعد، آن شعر را می نویسد یعنی این تحصیلات و فرا گرفتن علوم همه به جا و خوب است اگر چه در اوقات خوش هم قرار نگرفته باشد، اما از همه چیز بهتر و خوشتر آن اوقاتی است که با اخلاص عمل و هدف الهی با دوست به سر می شود حال چه آن اوقات، اوقات تحصیل باشد یا اوقات تفریح باشد یا اوقات عبادت و ذکر باشد یا اوقات غذا خوردن و خوابیدن یا کسب و کار باشد فرقی ندارد. این است مراد مرحوم آیت الله صافی از شعر مذکور.
کاش غرور دلها می شکست و راستی و درستی، عدالت و یک رنگی همه جا را فرا می گرفت و شجر حیات دوباره شکوفان می شد.
علمی که امام (علیه السلام) می فرماید غیر از علومی است که فلاسفه دارند.
سؤال: آیا علوم و معارف را از خانقاه باید گرفت یا از یونان باید وارد کرد؟
جواب: علی علیه السلام می فرماید:
«یا کمیل لاتأخذ الا عنّا تکن منّا»؛
یعنی ای کمیل علوم و معارف را از کسی جز ما اهال بیت کسب نکن تا از ما باشی.
آیت الله صافی (ره) می فرماید: علمی که امام می فرمایند. غیر از علومی است که فلاسفه دارند. این علم را علم رسمی می گویند. و علم رسمی به قول شیخ بهایی:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال *** نه از او کیفیتی حاصل نه حال
درس های اخلاق و معارف / ۴۳
طالب علم باید مواظب باشد که این طرف و آن طرف نرود. باید خیلی حواسش جمع باشد، باید سراغ آن ها که «کلامکم نور و امرکم رشد»، آنهایی که هر چه باید از بیت آنها و کانون آنها صادر می شود همه اش حق محض است و حقیقت و صواب است و هیچ شایبه ی گناه و اشتباه در ان نیست برود. مواظب باشد که سراغ دیگری نرود. باید از اول سراغ آنها برود و با آنها ارتباط آموزشی پیدا بکند والا اگر از همان اول راه را عوضی رفت تا آخر عوضی خواهد رفت:
خشت اول چون نهد معمار کج *** تا ثریا می رود دیوار کج
عالم باید بداند که علمش را از کجا برداشت می کند . باید مواظب باش تا حرف های دیگران فریبش ندهد، مغرور نشود، نرود از شرق و غرب اخذ مبنا بکند و بعد بیاید آیات و روایات را با آن مبانی تفسیر کند. این خودش یک مطلبی است که اهل فضل متوجه آن هستند. گاهی انسان می رود مطلبی را از مکتب بیگانگان مطالعه می کند و به حرف آنها اعتقاد پیدا می کند و بعد کتاب و سنت را مطالعه می کند. یعنی مبنا را از کتاب و سنت برداشت نمی کند، بلکه برعکس، کتاب و سنت را طوری کش و قوس می دهد که مطابق آن مبنای اخذ شده از کتب بیگانگان شود باید به چنین شخصی گفت: «این ره که تو می رود به ترکستان است».
درسهای اخلاق و معارف / ۸۴۶
دستگیری از حاج عبدالزهراء
آیت ا… صافی درباره ی حاج عبدالزهراء می گوید: رفیق بسیار عزیزی داشتم بنام حاج عبدالزهراء گرعاوی که در بغداد به تجارت مشغول بود ولی بیشتر اوقات را در مشاهد مشرّفه بسر می برد، مرد بسیار با تقوا، باصفا، اهل دل و در سیر و سلوک زحمت کشیده بود مخصوصا در محبّت به اهل بیت فوق العاده بود، با هم خیلی رفیق بودیم چشمش بازبود، چیزهایی که فردا می خواست اتفاق بیافتد می دید.
یک وقتی هم با عده ای از دوستانش در مسجد کوفه معتکف بود، وقت ظهر یک نفر بلند شد که برای ۷ نفر غذا تهیّه کند حاج عبدالزهراء گفت: برای ۹ نفر غذا تهیّه کنید، اتفاقاً من و یکی از رفقا داشتیم از نجف به طرف کوفه می رفتیم، وقتی به جمع آنها ملحق شدیم همه تعجّب کردند از حاج عبدالزهراء پرسیدند از کجا فهمیدی ۲ نفر اضافه می شوند گفت در قنوت نمازم آنها را دیدم. قضیّه را هم حاج عبدالزهراء برای من نقل کرد بعد به من گفت: آقای صافی، آیا این از مکاشفات شیطانی نیست؟ دل من در نماز با این مکاشفه از خدا غافل شد.
این حاج عبدالزهراء شبهای چهارشنبه به مسجد سهله می رفت بعد از اعمال معمولا مقداری با هم مجالست داشتیم یک شب به من گفت : آقای صافی این اواخر یک اتفاقات ناگواری برای من رخ می دهد . گفتم : خیر است انشاءا… ، چه اتفاقی ؟
گفت : در قنوت نمازم تمام اتفاقاتی که فردا می خواهد رخ بدهد مثل یک فیلم می بینم بنظر شما اینها مکاشفات شیطانی نیستند؟
این گذشت تا اینکه یک روز با حالت عصبانیّت و ناراحتی سراسیمه به منزل ما آمد و گفت: آقای صافی آخر این چه ایمانی است که من دارم، این چه نمازی است که من می خوانم عوض اینکه در نماز تمام توجهم به خدا باشد همه اش به این فیلمها طی می شود، اینها به چه درد من می خورد و…
به او گفتم برو نزد امام حسین و اینها را با محبّت او مبادله کن، یک معامله ی خیلی شیرین، او هم یک مقدار آتشش خوابید.
حاج عبدالزهراء مرتّب شبهای جمعه به کربلا مشرف می شد، یک روز به من گفت شب جمعه به زیارت حضرت سیدالشهداء مشرّف شدم به حضرت عرض کردم: «یابن رسول ا… ما أرید هذا، انا أریدک» من اینها را نمی خواهم، شما را می خواهم خیلی جدّی و محکم گفت اینها را از من بگیر و محبّت خودت را به من بده .
گفت: آقای صافی فکر می کنم خواسته من اجابت شد و این معامله انجام شد چون آنها را از من گرفتند و تمام شد و حالا احساس می کنم مثل اینکه نسبت به امام حسین علیه السلام یک حالت دیگری پیدا کردم.
گفتم چه حالتی؟
گفت: انگار یک محبّت خاص و فوق العاده ای نسبت به آن حضرت در خودم احساس می کنم که با گذشته فرق دارد .
ما هم می دیدیم که این حاج عبدالزهراء، حاج عبدالزهراء قبل نیست ، حال عجیبی پیدا کرده بود، گریه های عجیبی داشت ، اسم امام حسین که می آمد آتش می گرفت مثل یک گلوله ی آتش شده بود .
آیت الله صافی بعد از این قضیه چنین فرمودند:
معرفت را ببینید، او دلش را به این چیزهای کوچک خوش نکرد، دکان باز نکرد، رفت نزد امام حسین و این مکاشفات را با بزرگترین فضیلتها که خیر و سعادت ابدی را به همراه داشت عوض کرد و حضرت هم به اخلاص او پاسخ مثبت داد و حاج عبدالزهراء را دچار عشق سوزان خودش کرد.
البته از آن به بعد آن فیلمها برایش اختیاری شده بود، اگر می خواست می دید، لکن محبّت و عشق حضرت سیدالشهداء فرصت به او نمی داد، رمقش را گرفته بود.
طریق حق در سیر و سلوک/ ۲۱
تألیف آیت لله حاج شیخ علی صافی اصفهانی