سه پرسش از محضر علامه سید جعفر سيدان
اشاره:
آنان که از معارف بشري بيزار شدهاند و به ناداني و ناداري خويش اعتراف کرده مسير دين و خداپرستي و توحيد را تنها در قرآن و عترت جستجو ميکنند راه زندگي را مي يابند و به سرچشمه وحي متصل و منوّرند.
اينان ديگر به وزش بادها و غرش طوفانهاي روزگار متزلزل نخواهند شد، چونان کوهي استوار در کنار قرآن و عترت ايستاده از معارف اين چشمه سار زلال خود را سيراب ميکنند.
سيماي پرفروغشان چونان خورشيد فروزاني است که مايه و سرمايه هر سالک سبيلي خواهد بود.
الا اي طالبان حق و تشنگان معرفت اين بار نيز شما را به پاي کلمات آتشيني مينشانيم که از گرماي اعماق وجود اين چنين انسانهاي آزادهاي برخواسته و در عين حال دل نشين و آرام بخش.
شخصيتي که در دنياي پر زرق و برق فلسفه و عرفان ارکان واهمه را که مانند معابد کهنه مملو از بتهاي مجهول است در هم شکسته و حقيقت خدايي را با نور قرآن و عترت جهت پرستش عريان ساخته است.
سيد جعفر سيدان انديشمند معاصر و آيت کبراي حق، نشاني است از آن سوي واديهاي عالم که سر سپرده خداست، پرچم قرآن و عترت را به دست دارد و رسالتش بت شکني است، آنان که به او دل ميدهند دل به خدا دادهاند.
****
سوال : گفته مي شود که فلسفه به عنوان ابزار در جواب ملحدين و منکرين خداوند متعال نقش مهم و اساسي دارد، و لذا از اهميت بسياري برخوردار است به اضافه اين مطلب گويند: فهم مطالب دقيقه، خُطب و احاديث در گرو دانستن مباني فلسفي است و بدون دانستن فلسفه نميتوان بدرستي از آنها استفاده کرد؟
جواب: در جواب اين سوال به عرض ميرسد مطالبي که در کتب فلسفي مطرح است به دو بخش تقسيم ميشود:
بخش اول : بعضي از مسائلي که در کتب فلسفي مطرح است همان قواعد قطعيه عقليه است که عموم عقلاء در فطرتشان وجود دارد و همه قشرهاي از عقلاء در جوامع مختلف با توجه به همان قواعد، به کار خود پرداخته و مي پردازند.
گرچه عبارات اصطلاحي و علمي آن قواعد را ندانند مانند نياز معلول به علت و عدم امکان تحقق معلول بدون علت و استحاله اجتماع ضدين و اجتماع نقيضين و اين که هر چه محدود است معلول است و هيچ معلولي نميتواند قائم بالذات باشد و استحاله دور و تسلسل و حکايت کردن نظم مداوم از ناظم آگاه و توانا و مانند اين مطالب و در هر نوشته اي هم که اين مطالب روشن بحث شده باشد بهتر است از آن استفاده شود.
بخش دوم : مسائل مطرح شده در فلسفه، مسائل نظري اختلافي است از قبيل اصالت وجود يا ماهيت، و وحدت وجود يا تباين وجودات، و وحدت تشکيکي و يا اطلاقي در وجود، و سرايت قاعده «الواحد لا يصدرُ منه الا الواحد» بر ذات مقدس حق، و «الشيء ما لم يجب لم يوجد»، و مسئله صورت و هيولي، و حرکت در جوهر، «بسيط الحقيقة کل الاشياء وليس بشيء منها» و مانند اينها، و از اين قسم است نتايجي که از اين مطالب و امثال آن در فلسفه و حکمت گرفته شده است (۱).
و اما آنچه در پاسخ منکرين خداوند متعال و ابطال مقالات آنان از فلسفه استفاده ميشود از مطالب بخش اول است و آنها مسائل قطعيه و قوانين بديهيه فطريه است که در همه علوم ميزان مباحث و مورد قبول همگان و در فلسفه هم بحث شده است. و عرض شد که هر جا بهتر بحث شده باشد شايسته است از آن بيشتر استفاده شود و آن مسائل در قرآن و حديث کاملا مورد توجه و تاکيد قرار گرفته است و با همين قواعد و تسلط به همين مطالب قطعيه، خُطبه ها و احاديث معارفي و توحيدي روشن مي گردد.
و در اين مسئله ترديدي نيست که اين بخش در حقيقت در انحصار فلسفه نيست و مورد قبول همه است و آنچه مورد انتقاد است بخش دوم ميباشد.
و با توجه به بخش دوم که مورد اختلاف و از مباحث نظري است روايات و خُطب روشن نشده بلکه با توجه به اين بخش و اختلاف مباني و نظرات گوناگون، تحّير در فهم خُطب و احاديث بيشتر ميشود.
بنابراين آنچه ابزار ابطال مقالات منکرين حضرت حق و فهم خُطب و احاديث مشکله به آن وابسته است يک سلسله مسائل قطعي است و آنها از عموميّت نزد عقلاء برخوردار است و هر کس از تعقّل ِ قويتري برخوردار باشد از آن خُطب و احاديثِ مشکله بهتر استفاده مي کند و آنچه مورد انتقاد است مسائل گفته شده در بخش دوم و تکيه بر ادله نظريه غير متکي به ضروريات است که در فلسفه بسيار مطرحاند.
و به همين معنا کلام شيخ انصاري در باب قطع کتاب رسائل نظر دارد:
« وَ اوجَبُ من ذلک ترک الخوضِ في المطالبِ العقليه النظريه لا دراک ما يتعلق باصول الدين فانه تعريض للهلاک الدائم والعذاب الخالد وقد اشير الي ذلک عند النهي عن الخوض في مسئله القضاء ووَ اوجَبُ القدر(۲)»
****
سوال : گفته ميشود که در بسياري از نوشته و گفتههاي علاقه مندان به مکتب تفکيک اختلاف فلاسفه را دليل بر بطلان روش فلاسفه دانسته اند در حاليکه اين اختلاف در فقه هم به وضوح مشخص است و اختلاف فقهاء را دليل بر بطلان روش آنها نميدانيد در اين مورد چه توضيحي داريد؟
جواب: در اين مورد عرض ميشود که اگر مقصود از روش فلاسفه استفاده ازعقل با تکيه بر اصول روشن عقلاني در جستجوي معارف و مطالب بودن است، چنين روشي هرگز ابطال نميشود و معتقديم که هر کس با اين روش عقلاني حرکت کند به وحي رسيده و روشي را که گفتيم صحيح است انتخاب خواهد کرد.(۳)
واستفاده از آن مسائل روشن عقلاني که در پاسخ سوال قبل بعنوان بخش اول ناميده شد لازم، و راه رسيدن به حقايق همان است، و آنچه از اختلاف فلاسفه استفاده ميکنيم اين است که در مسائلي که در پاسخ قبل با عنوان بخش دوم ياد شد و اختلاف اقوال. و اختلاف شديد در اکثر مسائل مهمّه نشان دهنده آن است که فلاسفه حرکت عقلاني به معناي حقيقي ننمودهاند، نه اينکه نخواسته اند که عقلاني حرکت کنند بلکه نتوانسته اند که حرکت عقلاني داشته باشند.
زيرا اگر حرکت عقلاني مي بود اين چنين اختلاف در مهمترين مسائل درحدّ نفي و اثبات بوجود نميآمد.
و چنين اختلافي دليل بر آن است که يا هيچ يک ازطرفين اختلاف به واقع نرسيدهاند و يا احتمالاً يکي از آنها بواقع رسيده و ديگران در اشتباه مي باشند در حالي که هر يک مدّعي رسيدن به حق و حقيقت مي باشند در نتيجه مي گوئيم که اختلاف مذکور در مسائل ياد شده نشان دهنده آن است که حرکت، حرکت عقلاني به معناي واقعي نيست بلکه بصورت حرکت عقلي استو چون عقل به روشني ما را به وحي ارجاع داده است و متاسفانه با قبول وحي قولاً ولي عملاً همان روش معروف فلسفي (۴) را که تقييدي در حرکت فلسفي نيست و از ابتداء به شرع و وحي و ديانت توجّهي نميشود انجام شده است.
عذري در اين اختلاف و اشتباه در کار نيست البته اگر اساس حرکت علمي گروهي براساس عقل و استفاده از وحي باشد و در برداشت از وحي با ضوابط مربوطه اختلافي بوجود آيد باز هم ميگوئيم بيش از يکي از آنها احتمال درک واقع و رسيدن به حقيقت را ندارد و در اين جهت که اختلاف نشانه نرسيدن به واقع است تفاوتي در کار نيست ولي در صورت اوّل طريق ناامني را پيمودهاند درحالي که حجّت عقلاني براي چنان حرکتي نداشتهاند و در صورت دوّم با حکم عقل براساس حجّت حرکت کردهاند و معذورند.
با توجه به آنچه گفته شد مشخص گرديد که روش فقهاء در فهم احکام نيز بخاطر اختلافشان نشانه عدم وصول بعضي از آنها در موارد اختلاف به واقع مي باشد. ولي چون به تکليف خود که مراجعه به کتاب و سنّت و بيانات ائمه معصومين(عليهالسلام) است عمل نمودهاند معذورند و خود هم ادعاي قطع ندارند ولي آنها که وحي را قبول نموده و در عين حال در رسيدن به معارف حقه رعايت وحي را نکرده و عملاً به همان تفکر و تعقل محدود خود اکتفاء نمودهاند و به اختلاف شديد گرفتار شدهاند معذور نمي باشند.
البته همانطور که در گفتار گذشته گفتيم در صورتي که براساس مکتب وحي که بحکم قطعي عقل قبول شده است در مسائل اعتقادي هم تحقيق کنيم و باز هم به اختلاف منجر گردد بديهي است که احتمال رسيدن به واقع دريک قول بيشتر نخواهد بود ولي معذور خواهيم بود و از اين نکته نبايد غفلت کرد که در مسائل اعتقادي بحمدلله مطالبي که بعنوان وحي به ما رسيده است هماهنگ و بسيار به ندرت اختلافي ديده ميشود و با مراجعه به قرآن و حديث اين معني به خوبي مشخص ميگردد و اگر در مواردي بظاهر اختلافي باشد وحي خود توضيح داده و روشن ساخته است که اختلافي نيست.
****
سوال: اگر گفته شود که اين مطلب مورد قبول است که دين غير فلسفه و عرفان است زيرا منشأ دين وحي الهي است ولي منشا فلسفه تعقّل بشري است و منشأ عرفان شهود نفس عارف است اما مطالب ديگري را ملتزم ميباشند که مورد اشکال است از جمله اين که اينان از تأويل پرهيز ميکنند و ظواهر را حجت ميدانند؟
جواب: در اين مورد ميگوئيم: اساس مطلب همان است که در سوال فوق مورد قبول قرار گرفته است ولي مطلب آخر سوال از جمله مطالبي است که بدون دليل به مکتب تفکيک نسبت داده شده است. (در مکتب تفکيک از تاويل پرهيز ميشود و ظواهر را حجت ميدانند) با اين که تاويل و توجيه در مواردي که درک بيّن عموم عقلاء بر خلاف آن ظاهر باشد از مسلميّات است و همان درک روش عقلاء برخلاف آن ظاهر خود قرينه است براي آن که آن ظاهر مراد نيست و بايد آن ظاهر تاويل و توجيه شود منتهي مطلب اين است که با توجه به اين که گوينده در مقام تخاطب و تفهيم است و ظاهر گفتار آن مخالفتي با درک عموم عقلاء ندارد و قرينهاي بر اراده خلاف ظاهر آن گفتار نيست، به آن ظاهر اخذ شده و گفته ميشود که همان ظاهر مقصود ميباشد.
و اگر آن ظاهر با آنچه فردي خود خلاف عقل بداند ولي بسياري از عقلاء بلکه عموم عقلاء خلاف عقل ندانند. همان ظاهر مقصود تلقي ميشود گرچه آن فرد که خلاف عقل ميداند البته نميتواند آن ظاهر را بپذيرد و اگر در اين درکش مقصر نباشد معذور است و اين مطلب در گفتههاي گذشته به صورت زير صريحاً در پاسخ سؤال دوّم تذکّر داده شد و گفتيم:
هرجا که مطلب مستند به وحي، با مدرکات اوليه قطعيه عقل مخالف باشد وحياني بودن آن مردود و در صورت قطعيت سند توجيه خواهد شد گرچه چنين چيزي در مدارک وحياني نيست مگر آن که قبل از هر توجيهي وحي آن را توجيه نموده و حقيقت را روشن ساخته است.
و در پاورقي همان صفحه به آياتي مثال زده شده است.
ولي در صورتي که گفتار گوينده در حوزه لزوم تاويل که گفته شد نباشد تأويل بي مورد است و بهتر اين است که با ذکر موردي از موارد بسيار مطلب روشن تر گردد.
در مسئله حشر جسماني و اين که همين بدن دنيوي در روز معاد مطرح است و روح به آن تعلق مي گيرد، آيات شريفه قرآن نه تنها ظاهر بلکه بسياري از آيات شريفه قرآن نصّ و صريح در آن است (۵) و عموم عقلاء هم آن را ضد عقل نميدانند ولي [در فلسفه] ميبينيم بخاطر مباني ساخته افکار بشري اختلافي، گفته مي شود که اين آيات و آن همه روايات معتبره صريحه (۶) بايد تاويل شود وآنچه صحيح است اين است که روح صورت مثالي به اذن خداوند ميسازد و با آن خواهد بود و از بدن عنصري خاکي خبري نيست و يا اين که تنها حشر، حشر روحاني محض است.
در حالي که صراحت وحي در اين مورد و ضد عقل نبودن آن درعبارت بسياري از بزرگان بصورت شگفتانگيز آمده است که بعضي از آنها عبارات زير است:
۱ـ مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي در کتاب تجريد در مقصد ششم در مسئله چهارم ميفرمايد:
« والضرورة قاضيه بِثبوتِ الجسماني من دين النبي(صليالله عليهوآله) مع امکانه»
در اين بيان مرحوم خواجه، هم امکان و ضد عقل نبودن معاد جسماني را يادآوري نمودهاند و هم اين که معاد جسماني از ضروريات دين اسلام است.
و مرحوم علامه در شرح اين جمله ميفرمايد:
« واستدل علي ثُبوتِ المعادِ الجسماني بانه معلوم بالضروره من دين محمدٍ(صليالله عليهوآله) و القرآنِ دلّ عليه في آياتِ کثيره بالنصِّ مع انه ممکن فيجب المصير اليه و انما قلنا بانه ممکن لانّ المراد من الاعادهِ جمع الاجزاء المتفرقه و ذلک جائز بالضروره(۷)»
در بيان اين دو عالم بزرگ مسئله ضرورت دين و اين که نصّ آيات گوياي معاد جسماني ميباشد، يادآوري شده است.
۲ـ مرحوم آيت الله حاج ميرزا احمد آشتياني جامع المعقول و المنقول پس از بيان مطالبي درکتاب لوامع الحقايق في اصول العقائد، ج۲، ص۴۴ مي فرمايد:
« فانکار المعاد الجسماني و عود الارواح الي الاجسام الذي يساعده العقل السليم يخالف نص القرآن بل جميع الديان و انکار لما هو ضروري السلام اعاذنا الله من زلات الاوهام وتسويلات الشيطان».
و در چند سطر قبل اين عبارت فرمودهاند:
« وقع البحث في ان ماينتقل اليه الارواح في القيامه الکبري و يوم الحساب هل هو عين الابدان العنصريه بشمل شتاتها و جمع جهاتها بامره تبارک و تعالي کما يقتضيه الاعتبار… او لا، بل تنتقل الي صوره المجرده التعليميه نظير القوالب المثاليه و صور المرآتيه ، ماوقع التصريح به في القرآن الکريم هوالاول».
آري از چنين تأويلاتي که با نصوص وحي مخالف و هيچ دليل عقلي بر لزوم آن تاويل نيست بلکه بعضي از آن تاويلات ضد عقل هم هست پرهيز داريم و اين افتخار را مکتب تفکيک دارد که با شبهات کذایي نصوص قرآن و فرمايشات ائمه هدي(عليهمالسلام) را تاويل نميکند اما مواردي که ظاهر مدرک وحياني ، ضد عقل باشد بايد تاويل شود که البته در تمامي موارد اين چنيني وحي خود بهتر از همه و قبل از همه تاويل و توجيه آنها را بيان فرموده است.
در مسئله حشر جسماني و اين که همين بدن دنيوي در روز معاد مطرح است و روح به آن تعلق ميگيرد، آيات شريفه قرآن نه تنها ظاهر بلکه بسياري از آيات شريفه قرآن نصّ و صريح در آن است و عموم عقلاء هم آن را ضد عقل نمي دانند ولي در فلسفه مي بينيم بخاطر مباني ساخته افکار بشري اختلافي، گفته ميشود که اين آيات و آن همه روايات معتبره صريحه بايد تاويل شود و آنچه صحيح است اين است که روح صورت مثالي به اذن خداوند مي سازد و با آن خواهد بود و از بدن عنصري خاکي خبري نيست و يا اينکه تنها حشر، حشر روحاني محض است. در حالي که صراحت وحي در اين مورد و ضد عقل نبودن آن در عبارت بسياري از بزرگان به صورت شگفتانگيز آمده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها :
(۱) مانند سنخيت بين خالق و مخلوق، و اتحاد علم و اراده حضرت حق، و قِدم عالم، و معاد مثالي و منشاء بودن عالم بهشت براي نفس انسان ها و قائم بودن به نفس بهشتيان، و عذاب تبديل به عذاب (گوارا) شدن در دروزخ و….
(۲) فرائد الاصول، ج ۱، ص ۶۴، شيخ مرتضي انصاري.
(۳) قال ابوعبدالله (عليه السلام): من کان عاقلاً کان له ديناً و من کان له دين دخل الجنة. (اصول کافي، ج ۱، ص ۱۱٫)
(۴) در حاشيه منظومه «متصدين معرفه» را به چهار گروه تقسيم شده اند. متن عبارت: قولنا المتصدين لمعرفه الحقائق و هم أربع فرق لأنهم إما أن يصلوا إليها بمجرد الفکر أو مجرد تصفيه النفس بالتخليه و التحليه أو بالجمع بينهما، فالجامعون هم الإشراقيون، و المصفون هم الصوفيه، و المقصرون علي الفکر إما يواظبون موافقه أوضاع مله الاديان و هم المتکملون، أو يبحثون علي الاطلاق و هم المشاؤون و الفکر مشي العقل إذ الفکر حرکه من المطالب الي المبادي و من المبادي إلي المطالب.
شرح منظومه، بخش فلسفه، غرر في ابحاث متعلقه بالإمکان، ص ۶۸، طبع انتشارات علميه اسلاميه، ۱۳۶۸ ق.
(۵) در اينجا به برخي از آيات تذکر مي دهيم: الف) «و ضرب لنا مثلاً و نسيَ خلقه قال من يُحيي العِظامَ و هيَ رميمٌ» يس /۷۸ ب) «لا أُقسمُ بيومِ القيامةِ و لا أُقسمُ بالنَّفس اللوامة أيحسبُ الانسانُ أن لَن نجمع عظامه بلي قادرين علي ان نُسَوِّيَ بنانه» القيامه /۴ـ۱٫ ج) «انَّ الله يبعثُ من في القبورِ» الحج/۷٫ د)«ءَاذا کنّا عظاماً نخِرةً قالو تلکَ اذاً کَرَّةً خاسرهٌ فانّما هي زَجرَهٌ واحدهٌ فاذا هم بالساهرهِ» النازعات/۱۱٫ ه) «ءاذا مِتنا و کنّا تُراباً ذلکَ رجعٌ بعيدُ قد عَلِمنا ما تنقُصُ الارضُ منهم وعندنا کتابٌ حفيظٌ» ق/۳ـ۴٫ و) «و نُفخَ في الصّورِ فاذا هم مِنَ الاجداثِ الي ربهم ينسِلونَ قالوا يا ويلنا مَن بَعَثَنا مِن مرقدِنا هذا ما وَعَدَ الرحمنُ و صَدَقَ المرسلونَ» يس /۵۲ـ۵۱٫
(۶) الف) عن عبي عبدالله (عليه السلام) قال: سئل عن الميت يبلي جسده، قال: نعم حتي لا يبقي له لحم و لا عظم الا طينتة التي خلق منها فانها لا تبلي تبقي في القبر مستديره حتي يخلق منها کما خلق اول مرة. کافي، ج ۳، ص ۲۵۱، و بحارالانوار،ج ۷، ص ۴۳٫ ب) قال امير المؤمنين(عليه السلام): و اخرج من فيها فجددهم بعد اخلاقهم و جمعهم و تفريقهم ثم ميّزهم لما يريد من مسائلهم عن خفايا الاعمال. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸، ص ۳۳۵، و بحارالانوار، ج ۷، ص ۱۱۴٫
(۷) شرح تجريد، ص ۴۰۶٫