دو پرسش از مرجع عاليقدر شيعه آيت الله العظمي صافي گلپايگاني
پس از سلام و عرض ارادت، مطالبي جهت اينجانب و بعضي از گويندگان مذهبي مجهول بود، استدعا دارم آن حضرت ما را راهنمايي فرمايند.
* الشريعه اقوالي و الطريقه احوالي و الحقيقه حالي… *
اين خبر را ـ چنان که از متن و الفاظ آن معلوم است ـ نمي توان به حضرت رسول اکرم(صليالله عليه وآله و سلم) نسبت داد. برحسب آنچه که از آيات و احاديث استفاده ميشود، شريعت کل دين و هدايتهاي دين و ما اوحي به الي رسول الله (صليالله عليه وآله و سلم) است که از اقوال و افعال و احوال پيغمبر(صليالله عليه وآله و سلم) استفاده شده است. و اقوال پيغمبر(صليالله عليه وآله و سلم) و احوال او مثل افعال او طریقت است؛ و اقوال و افعال آن حضرت، مثل احوال او حقيقت است.
به حدس قوي، اين خبر از مجعولات صوفيه است. علاوه بر آن که هيچ يک از جوامع و کتابهاي معتبر حديث شيعه يا سني، مثل «کتب اربعه» و «صحاح ستّ» اين خبر روايت نشده است؛ بلکه در کتاب مستطاب «بحار الانوار» نيز که بيش از يکصد جلد کتاب حديث است و اهتمام فراواني در جهت جمعآوري احاديث در آن شده اين حديث وجود ندارد.
فقط در «غوالي اللئالي» ابن ابي جمهور احسائي (۱) مرسل و بدون سند و مأخذ و مصدر نقل شده است.صاحب «مستدرک» نيز آن را از آن کتاب نقل نموده است و به «سيد حيدر آملي» نيز نقل آن را نسبت داده است.
بديهي است اين نقلهاي بيمأخذ ـ اگر بيش از اينها هم باشد ـ موجب اعتبار خبر و جواز اعتماد بر آن نميشود.
نظر به نقل مثل اين خبر و اخبار ديگر در اين کتاب، بزرگاني مثل: «علامه مجلسي» و «محدث بحراني» به نقل از بعضي مشايخ خود، آن را به جمع بين غث و سمين و صحيح و سقيم توصيف کردهاند.
جالب اين است که محقق کتاب «غوالي اللئالي» با اهتمام بسيار که در ارائه مصادر اخبار آن مبذول داشته است، چون براي بسياري اخبار آن مصدر و مأخذي نيافته آن ها را به کتاب «مستدرک» مستند کرده است؛ در حالي که «مستدرک» نيز آن اخبار را از «غوالي اللئالي» نقل نموده است.
به اين صورت ميبينيم براي اين دسته از اخبار «غوالي اللئالي» مدرک و مأخذ معتبري نيست و از جمله محقق محترم، اين خبر را نيز به «مستدرک» حواله داده است. فاعتبروا يا اولي الابصار.
* آيا مرحوم مجلسي کتابي به نام «تشويق السالکين» داشته است، يا اين کتاب را به اين بزرگوار نسبت دادهاند؟
صحت نسبت به مثل عالم جليل، آخوند «ملاّ محمد تقي» (مجلسي اول)، بسيار بعيد، بلکه قطعي البطلان است.
اين رساله مشتمل بر مطالبي است که به اجماع اعاظم علما و محدثين شيعه و اسلام شناسان و متخصصان اصول و مباني مذهب تشيع، مانند فرزند عاليقدر ايشان، نابغه ي بزرگ و مفخّر عالم علم و اسلام، علامه مجلسي(ره) آن مطالب، مردود و باطل است؛ از جمله:
۱ـ تفسير به رأي «الا ليعبدون» (۲) به (أي ليعرفون) است.
۲ـ تصديق صحت سلاسل و طرق صوفيه و تجليل از مثل: «ملاي رومي»، «علاء الدوله سمناني»، «بايزيد بسطامي»، « محيي الدين»، «عطّار»، «صوفيهي نوربخشيّه» و… است که هرکس بخواهد در حدودي از حال آنها آگاه شود ميتواند به کتبي مثل: «حديقة الشّيعه» مرحوم مقدس اردبيلي(ره)، «خيراتيّه»، «فضايح الصوفيه» و کتاب جديد التأليف «عرفان و تصوف» و کتب ديگر رجوع نمايد.
۳ـتصويب خانقاه و بدعت خرقه پوشي است که پسر بزرگوار آن پدر، در رأس بزرگاني است که با صراحت آن افراد را اهل باطل و گمراه، و اين اعمال را بدعت و ضلالت ميداند.
ما که در شمار اصحاب ائمه (عليهالسلام) امثال: «محمد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «زراره بن اعين» و صدها شخصيت ديگر که بلاواسطه در مکتب آن بزرگواران پرورش يافته و به مقامات بلند علمي و عملي نائل شدهاند و در شاگردان بلند پايه آنها از عصر غيبت و کليني و عصر صدوق و شيخ مفيد و سيدين و شيخ طوسي تا عصر مجلسي و عصر صاحب جواهر و شيخ انصاري و آيت الله بروجردي و عصر حاضر، احدي از علماء و حاملان علوم و معارف اهل بيت(عليهمالسلام) را در اين سلاسل و طريقهها نميبينيم، چگونه ميتوان باور کرد که شخصي مثل «مجلسي» ـ اول شارح «من لايحضره الفقيه» به فارسي و به عربي ـ از افرادي که در اين رساله نامبرده شدهاند، تجليل کند.
علامه مجلسي که از هرکس اعرف به حال پدر است، جدّاً پدر خود را از گرايش به صوفيه تبرئه ميکند ـ بنابراين اين رساله همانطور که شيخ ما ـ علامه و کتابشناس بيبديل معاصر صاحب «الذريعه» ـ به آن تصريح کرده، به ايشان نسبت داده شده است.چنان که کتاب ديگري هم که در اين رساله به اسم «مستند السالکين» نام برده نيز به گفته ايشان منسوب به مجلسي اول است، نه از مجلسي اول.
چهارمين چيزي که صحت انتساب اين رساله را به مجلسي اول نفي ميکند، اشتمال آن بر بعضي احاديث ضعيفه و مجعوله است.
از آن جمله اين خبر است که:
از اميرالمؤمين(عليهالسلام) از معناي تصوّف سؤال شد؛ فرمود: تصوّف مشتق از صوف است و آن سه حرف است (ص،و،ف)؛ پس «صاد» صبر و صدق و صفا، و «واو» ودّ و ورد و وفا، و «فاء» فقر و فرد و فنا است.
اولاً: اين خبر بيسند و بيمأخذ و مرسل است؛ و محقق «غوالي اللئالي» که اين خبر از آن نقل شده است ميگويد: با کاوش بسيار (شديد) آن را در جايي نيافته است و يقيناً هم در مأخذ معتبري نبوده و نيست.
ثانياً: متن و مضمون خبر به وضوح بر جعل و کذب بودن آن دلالت دارد و انصافاً چنين معناي عاميانه و سست را به مثل اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ـ صاحب آن خطبههاي محکمه ي توحيديّه و معارف حقيقيّه يقينيّه ـ نسبت دادن، اهانت به مقام مقدّس و رفيع آن حضرت است.
بديهي است هرکس ميداند که هر اسم و هر کلمه بد يا خوب را ميشود حروفش را به اين شکل به ميل خود تفسير کرد و براي اسمها و کلمات خوب معاني بد، و براي کلمات زشت و قبيح، معاني خوب و بلکه متعدد و متضاد بيان کرد.
همين لفظ تصوّف را ميتوان گفت: «صاد» ش صنم(بت)، صمّ(کري) و صب و صرع و صداع و صيحه و… است؛ و «واو» آن، ويل و وباء و وثن(بت) و وجع و ورم و وزغ و… است؛ و «فاء» آن، فساد و فتنه و فحش و فرعون و… است.
و از جمله اين احاديث ضعيفه ـ که نقل آن دلالت بر عدم صحت انتساب اين رساله به مجلسي اول دارد ـ خبر خرقه است که در جلد چهار «غوالي اللئالي» حديث ۲۲۴، آن را نقل نموده است؛ و در ضعف آن همين کافي است که محقق کتاب «غوالي اللئالي» در مورد آن گفته است: با فحص شديد و جهد جهيد و سير کتب و دفاتر در روزها و شبها و تحمل مشقّتهايي که عادتاً تحمل نميشود، به اين حديث و مشابه آن در کتابهاي مورد اعتماد اصحاب برنخورديم و شايد از مخترعات و دروغهاي بعض متصوّفه باشد.
وي سپس کلام بسيار متيني از علامه مجلسي(ره) در عذر نقل بعضي اخبار و مرويات ديگران نقل نموده است که ما به واسطه اين که سخن بيشتر از اين طولاني نشود از نقل آن خودداري کرديم.هرکس بخواهد ميتواند به جلد۴۰ کتاب مستطاب «بحار»، ص ۱۷۳، باب ۹۳، از ابواب تاريخ اميرالمؤمنين(عليهالسلام) رجوع نمايد.
غرض اينکه چگونه ميشود مثل مجلسي اول، با آن تبحري که در علم حديث و وجوه ردّ يا قبول اسناد روايات داشته، به اينگونه احاديث ـ که بياعتبار بودن آنها کالشمس في وسط السماء بر هر کس که مختصر اطلاع از علم درايه و حديث داشته باشد واضح و روشن است ـ استناد جسته باشد؟
و بعد از اين به فرض اين که حديث خرقه معتبر باشد، چنان که ما نيز امکان وقوع آن را ـ اگرچه به اين خبر قابل اثبات نيست ـ نفي نميکنيم، زيرا عدم امکان اثبات، اعم از عدم امکان وقوع است، اين خبر چه ارتباطي با خرقه اين گروه به اصطلاح درويش دارد؟ و چگونه با آن مشروعيت و رجحان اين بدعت متداول خرقه بين آنها ثابت نميشود؟
همه اينها شواهد و قرائن است بر اينکه اين رساله و مشابه آن به مثل مجلسي اول قابل استناد نيست؛ و شخصيتي مثل او شأنش اجلّ از اين است که اين همه نکات علمي را تميز و تشخيص ندهد.
به هر حال، اين رساله از هرکس که باشد به واسطه اين که متضمن تأييد صوفيه و افرادي است که فساد عقيده آنها مسلم است، از طريقة حقّة اثناعشريه و علماي اعلام شيعه خارج و منحرف است.
عصمنا الله تعالي من زلات الاقوال و الاقلام و ما يوجب الاضلال و الانحراف و ثبتنا علي التمسک بالثقلين کتاب الله و العتره الائمه الطاهرين المنتجبين صلوات الله عليهم اجمعين.
——————————————-
پی نوشت ها :
(۱) غوالي اللئالي: ۴/ ح ۲۱۲٫
(۲) ذاريات،۵۶٫