آیت الله حاج شیخ جواد کربلایی
با اين کثرت احاديث از دو طريق سنّي و شيعي بر حقانيت خلافت ائمه اطهار(عليهمالسلام) که با صراحت احاديث ديگر لازمه قطعي آن، يعني بطلان خلافت خلفاي ثلاثه و بقيه ي ائمهي جور از خلفاي بنياميه و بني عباس ثابت ميباشد،کثيري از علماي سنت و جماعت در مشکله افتاده و نتوانسته اند جوابي به اين احاديث بدهند ولي براي صحت مذهب خود و تصحيح خلافت خلفاي ثلاثه تأويلي نمودهاند که ،بياساس و اجتهاد در مقابل نصّ است.
مرحوم حاج ابوالفضل تهراني در کتاب مستطاب «شفاء الصدور في شرح زيارة العاشورا» که کتابي در فنّ خود بينظير است و حکايت از تتبّع مؤلف محترم دارد کاملاً مخالفان اهل بيت را مفتضح نموده و در کلامي (۱) ميفرمايد :
بعضي از علما و عرفاي اهل سنت از علاء الدوله سمناني نقل کردهاند که او گفته است:
ولايت امام علي(علیه السلام) علم باطن است و وراثت امام علي(علیه السلام) علم ظاهر، و امامت امام علي(علیه السلام)علم باطن و ظاهر، و وصايت حفظ سلسله باطن، و خلافت حفظ سلسلهي ظاهر، و امام علي(علیه السلام) بعد از نبيّ، وليّ و وارث و امام و وصيّ بود، اما خليفه نبود و بعد از عثمان خليفه هم شد و به اين کلمات و شبهات شيطاني که بر خلاف صريح فرمايش پيغمبر(صليالله عليه وآله و سلم) ميباشد مردم عوام را فريب داده و احاديث دالّ بر خلافت امام علي(علیه السلام) را حمل بر خلافت و وصايت باطني کرده و سلب خلافت ظاهري از امام علي(علیه السلام) نموده است تا بدينوسيله خلافت خلفاي ثلاثه را که مورد عقيدهي آنهاست تصحيح کرده باشد به اين که وصايت امام علي(عليهالسلام) که از پيغمبر اکرم صلوات الله علیه وآله و سلم مسلماً ثابت است، منافات با خلافت خلفاي ثلاثه ندارد و گفته است رياست ظاهري مناسب مقام امام علي(علیه السلام) نبوده! و اين خود حيلهاي است شيطاني.
به علاوه اگرچه مقصود انبيا رياست ظاهري نيست ولي هدايت بشريت و نشر احکام واجراي حدود و اغاثه ي ملهوف و اعانت مظلوم و اقتصاص از ظالم و حفظ طبقات خلق و توسعهي ارزاق فقرا و أخذ أخماس و زکوت و بالجمله اقامهي نظام معاش بني آدم که موجب صلاح امور کليهي عالم است، البته چنانچه شايد و بايد بيرياست ظاهرّيه به سامان نميرسد و لذا خداوند اين رياست را هم مخصوص به اوليا و انبيا قرار داده تا همين مفاسد هم که از اول تا به حال شنيده و ديده شده، نبوده باشد و همين قدر براي اهل انصاف کفايت است.
به علاوه مفاسد بسياري که از خلفاي بنياميه و بني عباس و اهل جور مشاهده شده است، يگانه دليل بر بطلان کلام اين مرد منحرف است.
و عجب از بعض علماي شيعه است که از اين شخص منحرف تعريف ميکنند و او را اهل الله ميدانند و اگر کسي کتاب «العروة لاهل الخلوه و الجلوه» ايشان را مطالعه کند که چگونه ترويج مذهب اهل سنت و ردّ شيعه به قول خودش ردّ رافضه مينمايد و تصريح ميکند به اين که حضرت مهدي(عجلاللهفرجهالشريف) از دنيا رفته است و او را دفن کرده اند.
انحرافات او و انحراف بسياري از اهل سنت را ميفهمد که چگونه با اين گونه مطالب، مذهب خود را تشریح مي کنند مانند ابن ابي الحديد و قندوزي صاحب کتاب «ينابيع الموده» و متقي هندي صاحب کتاب «کنز العمّال» و امثالهم.
اگر بخواهيم مطالب عوام فريبانه و منحرف آنها را کاملاً ذکر کنيم کلام به درازا ميکشد.
خواستاران به کتاب «احقاق الحق» و ساير کتب کلامي رجوع نمايند تا حق روشن شود.
نکته مهم اين است: اغلب علماي اهل سنت که خود را از اهل معرفت و اهل الله و اهل وصل ميدانند مانند محي الدين و شاگردش قونوي شافعي و امثالهم، مطالب عرفاني دقيق و بسيار عالي بيان کردهاند و بسياري از علماي شيعه فريفتهي کلمات و علوم آنها شدهاند، ولي غافل از اين که تحقيقات علمي آنها بلکه تحقيقات عرفاني آنها که واقعاً هم خيلي جالب است، منافات با انحراف عقيدتي آنها ندارد.
چون اين مطلب في الجمله مهم است، لذا مختصري توضيح داده ميشود:
از آيات و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) ظاهر ميشود که خداي تعالي حکمت را که فهرست علوم و حقايق علمي است به کافر هم ميدهد، با اين که کافر است تا اين که حجت بيشتر بر آنها تمام شود.
محي الدين و امثال او که مدعي توحيد و قبول رسالت پيغمبر(صليالله عليه وآله و سلم) هستند به طريق اولي حکمت به آنها داده ميشود با اين که ممکن است منحرف از طريق نجات هم باشند.
براي توضيح اين مطلب احاديث آن ذکر ميشود، سپس به شرح و استفادهي مطلوب از آنها ميپردازيم:
در « بحار» (۲) از حضرت موسي بن جعفر(عليهالسلام) حديثي است طولاني که به هشام فرمودند: اي هشام! خداي تعالي بر مردم دو حجت قرار داده است يکي حجت ظاهري و يکي حجت باطني، اما آن حجت ظاهر رسل و انبياء و ائمه(عليهمالسلام) هستند و حجت باطني عقولند. الحديث.
از اين حديث شريف معلوم ميشود حجت باطني الهي بر تمام خلق چه مؤمن و چه غير مؤمن عقل است و کار عقل درک است و بر هر چه توجه کند برداشت مي کند و زيادي آن به زيادي علم است. چنانچه مرحوم مجلسي در «بحار» در همان جلد (۳) از «دعوات» راوندي از حضرت صادق(عليهالسلام) نقل نموده که آن حضرت فرمودند: زيادي نظر يعني دقت کردن در علم، عقل را باز مي کند. پس معلوم ميشود که عقل يگانه غواص درياي تفکر در علوم است که خداوند براي نجات از تباهي به بشر لطف کرده است تا براي درک حقايق اشياء انسان به واسطه ي روشنگريهاي آن ايمان بياورد. و اين ايضاح و روشنگري گاهي با ايمان به حق تعالي و مظاهر اوليهي او ـ محمد و آل محمد(صليالله عليه وآله و سلم ) ـ همراه است و گاهي بدون ايمان.
يعني چه بسا علوم و حقايق علوم و حکمت و حکمتهاي عزيز و شريف را قلب عاقل درک ميکند و حال آن که مؤمن نيست. چنانچه احاديثي بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله:
در «بحار» (۴) از کتاب زيد زرّاد از جابر جعفي روايت شده که گفت: شنيدم از ابوجعفر(عليهالسلام) که فرمود: براي ما ظرفهايي است که آنها را از علم و حکمت پر ميکنيم در حالي که آن ظرفها اهليت ندارند، آن ظرفها را پر نميکنيم مگر براي اين که به شيعيان ما برسد، پس نگاه کنيد و با دقت نظر کنيد، در حالي که سفيد و پاکيزه و صاف (آن علم و حکمت را) گرفتهايد و بر حذر باشيد از ظرفها که ظرفهاي بدي هستند، پس آنها را به دور افکنيد و اعتنا نکنيد.
و اين حديث شريف مضمونش بسان فرمايشات پيغمبر اکرم(صليالله عليه وآله و سلم) است که فريقين (شيعه و اهل سنت) از آن حضرت به حد تواتر نقل کردهاند و آن حديث فرمايش آن حضرت در مسجد خيف است که فرمودند: «و رب حامل فقه ليس بفقيه و ربّ حامل فقه الي من هو أفقه منه».
يعني: چه بسا شخصي علمي را از اصل و معدنش يا از پيغمبر اکرم (صليالله عليه وآله و سلم ) حمل ميکند ولي خودش اهل فقه و درک و فهم نيست، يعني فقط حامل است براي ديگري، و چه بسا شخصي علمي از اصل و معدنش براي کسي حمل ميکند که او از اين حامل فهيمتر و فقيهتر است.
و نيز اين حديث شريف، قريب المضمون با فرمايش اميرالمؤمنين(عليهالسلام) است که فرمودند: « انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال ».
يعني: نظر کن به آنچه گفته است نه به آن که گفته است. يعني ممکن است گوينده اهل عمل و ايمان نباشد ولي گفتهي او حق باشد.
و نيز در «بحار» (۵) از کتاب جعفر بن محمد بن شريح از جابر جعفي از حضرت اباعبدالله (عليهالسلام) روايت کرده که فرمودند: حکمت البته وارد ميشود در قلب منافق و آن حکمت در حرکت است و سنگيني مي کند تا آن را به گفتارش خارج کند. مؤمن آن را فرا ميگيرد و نگاه ميدارد.
و گاهي کلمه ي منافق يعني کلمهاي که با حقيقت منافق سازش دارد، در سينه مؤمن وارد ميشود و در حرکت و تکاپوست تا آن را خارج کند و منافق آن را فرا ميگيرد.
اين حديث شريف دلالت ميکند همچنان که گاهي حکمت در قلب منافق پيدا ميشود ولي اهل فرا گرفتن آن نيست و سرانجام به مؤمن و اهلش ميرسد، همچنين گاهي مؤمن کلامي نفاقآميز در قلبش پيدا ميشود، ولي چون اهلش نيست سرانجام آن را از خود خارج ميکند و به اهلش که منافق باشد ميرسد و سرّ مطلب اين است که ذات مؤمن، حق خواه و جوينده و طالب آن است اگر چه حق در قلب منافق باشد. و ذات منافق به واسطه ي خباثت، ذاتي باطل طلب است و آن را جستجو ميکند اگر چه در قلب مؤمن باشد
و گفته اند : هر فرعي به اصلش برميگردد. پس حکمت اگر چه در دل منافق باشد به مؤمن باز ميگردد، چون ذاتاً مال اوست و نفاق و باطل اگر چه در دل مؤمن باشد به منافق باز ميگردد چون ذاتاً مال اوست. و اين معني از احاديث طينت بخوبي ظاهر ميشود، ولي فعلاً مقام، گنجايش بيش از اين بيان را ندارد.
و نيز در «بحار» (۶) از «محاسن» برقي از علي بن سيف نقل کرده که:
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمودند: « خذوا الحکمه و لو من المشرکين، يعني: حکمت را بگيريد اگر چه از مشرکين باشد ».
و نيز حضرت ابوجعفر(عليهالسلام) فرمودند: حضرت مسيح(عليهالسلام) به حواريين فرمود: اي گروه حواريين! از بوي بد قطران (۷) زيان به شما نميرسد، اگر روشناييش به شما برسد. علم را از کساني که علم نزد آنها است بگيريد و نظر نکنيد به عمل آنها ـ يعني اگر چه عمل ايشان بد باشد و به مضمون چند حديث ديگر در همان کتاب مذکور است.
و نيز در «بحار» (۸) از کتاب «امالي» مفيد روايت کرده است از اميرالمؤمنين (عليهالسلام) که رسول خدا (صليالله عليه وآله و سلم) فرمودند: کلمهي حکمت گمشدهي مؤمن است، هر جا که آن را بيابد او سزاوارتر است به آن.
و باز از حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) روايت است که فرمودند: حکمت گمشدهي مؤمن است، پس حکمت را بگير اگر چه از اهل نفاق باشد.
از اين احاديث استفاده مي شود که خداي تعالي حکمت را به کافر و منافق و غير مؤمن هم ميدهد. زيرا چنانچه دانستي خداي تعالي عقل را که حجت باطنهي الهيّه است به تمام بشر حتي به کفار هم عطا فرموده، تا آنها را بدون حجّت و برهان عذاب نکرده باشد و تا اين که کسي را بدون آگاهي و علم عذاب نکند، زيرا خود (۹) ميفرمايد: « ليهلک من هلک عن بينه و يحيي من حيَّ عن بيّنه».
يعني: تا هر که هلاک شدني است هلاک شود و هر که لايق حيات ابدي است به حيات ابدي رسد با دليل و برهان.
حديث معراج که مرحوم مجلسي از کتاب «ارشاد القلوب» ديلمي نقل فرموده دلالت قطعي به اين معنا دارد.
اين حديث شريف داراي فرازهاي بسيار عاليهاي است که بزرگان اهل معرفت به اهل سلوک سفارش ميکردند اين حديث را مطالعه کنند و در مضامينش دقت نمايند که براي سالک نفع بسيار دارد.
در آن حديث آمده است: اي احمد! زماني که بندهي گرسنه، شکم خود و زبانش را نگهدارد من به او حکمت تعليم ميکنم. اگر آن بنده کافر باشد آن حکمت حجت بر عليه اوست و موجب تباهي و حسرت، و اگر مؤمن باشد آن حکمت براي او نور و برهان و شفا و رحمت است، پس به واسطه آن حکمت ميداند چيزي را که نميدانسته و ميبيند چيزي را که نميديده.
پس اول چيزي که ميبيند عيوب نفس خودش ميباشد، به طوري که از ديدن عيوب ديگران باز ميماند و من دقايق علم را به او نشان ميدهم و ميبيند، تا اين که ديگر شيطان بر او داخل نشود.
کسي که جلد دوم کتاب «فتوحات مکيّه» ابن عربي را نگاه کند مي بيند چگونه وي ادعاي معراج، مانند پيغمبر اکرم(صليالله عليه وآله و سلم ) کرده و کتاب «تجليّات الهيّه» ايشان را اگر کسي نگاه کند، مييابد که چگونه ايشان در «بحر ابيض» در يکي از مکاشفاتش ابوبکر و عمر و عثمان و علي(عليهالسلام) را ملاقات و با خلفاي ثلاثه صحبت کرده است.
اين بر خلاف ضروري مذهب ائمه اطهار(عليهمالسلام) است و بر هيچ کس بطلانش مخفي نيست و همچنين کتاب «الغوث» محي الدين که در آن کتاب مکالمات او با حق تعالي بدون واسطه بيان شده که تمامش بر خلاف رويّه ي پيغمبر اکرم(صليالله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهمالسلام) است بلکه خود را مانند آنها به کار زده و اگر کسي دقت کند مييابد که تمامي آن مطالب مخترعات و انعکاسات نفس خودش است و به واقع و نفس الامر ربطي ندارد. همچنان که اومنحرف است، پيروان او هم در پيروي از او منحرف ميباشند.
خلاصه: ممکن است علماي اهل سنت مانند ابن ابي الحديد و بالاتر از او محي الدين عربي در عالم عرفان به حقايق و حکمتهايي از طريق عقل و نيکويي فکر و رياضت برسند ولي مؤمن حقيقي نباشند. پس انسان عارف به معارف ائمه اطهار(عليهمالسلام) نبايد در عقايد پيرو آنها باشد.
از اين حديث شريف بخوبي ظاهر ميشود که کافر هم در اثر رياضت گرسنگي و کنترل زبان ممکن است به حکمت برسد مانند حکمتهايي در مناصب عالي عامّه در مسائل مبدأ و معاد، چنانچه از فلاسفهي غير اسلامي هم چنين مطالبي ديده ميشود. بلکه، رياضات باطل هندوها که در اثر آن به دقايقي و مشاهداتي از ناحيهي شيطان برميخورند از همين قبيل است.
در تفسير «نور الثقلين» (۱۰) حديثي طولاني از حضرت ابوجعفر(عليهالسلام) از کتاب «کافي» دربارهي شب قدر نقل شده، در فرازي از حديث چنين آمده است:
… آنچه ميگويم خوب بفهم، در هر روز و هر شب تمام جنّ و شياطين، پيشوايان ضلالت را زيارت ميکنند و به شمارهي ايشان فرشتگان هم پيشوايان هدايت را زيارت ميکنند، تا آن که شب قدر فرا رسد و فرشتگان در آن شب به سوي ولي امر (امام زمان) فرود آيند. خداي عزوجل به شمارهي آنها از شياطين خلق کند (يا فرمود آماده کند) سپس رئيس گمراهي را زيارت کنند و برايش دروغ پردازي کنند، تا چون صبح شود، او هم بگويد چنين و چنان ديدم.
اگر او از صاحب الامر در اين باره بپرسد به او ميفرمايد: شيطاني را ديدي که به تو چنين و چنان خبر داد تا آنجا که آن موضوع را به خوبي برايش شرح دهد و او را از گمراهيش آگاه سازد.
از اين حديث شريف ظاهر ميشود که شياطين به پيشوايان گمراهي نازل ميشوند و به آنها تعليم افک و زور ميکنند. و ائمه(عليهمالسلام) و امام زمان(روحي فداه) از جريان آنها کاملاً مطلع هستند، چون اين اطلاع از شؤون ولايت اللهي است و آنان به تمام امور عالِم هستند، کما لا يخفي.
و همچنين در تفسير «نور الثقلين» از کتاب «خصال» صدوق(ره) روايت کرده است:
شخصي از حضرت اباعبدالله(عليهالسلام) دربارهي قول خداي تعالي پرسيد: «هل اُنَّبِئکُمْ علي مَنْ تَنَزَّلُ الشياطينُ تنزّلُ علي کلِّ أفّاکٍ أثيمٍ» (۱۱)
(آيا خبر بدهم شما را که شياطين به چه کساني نازل ميشوند؟ نازل ميشوند بر هر دروغگوي گناهکار(.حضرت فرمودند: آنها هفت نفرند: مغيره و بنان و صايد و حمزه بن عمّاره البربري و الحارث الشامي و عبدالله بن الحارث و أبوالخطاب.
اين عدد به نحو حصر ذکر نشده يعني (أفّاک اثيم) منحصر به اين هفت نفر نيست بلکه به نحو بيان مصداق ذکر شده است .
به هر حال از اين احاديث ظاهر ميشود که حکمت و بعضي علوم غيبي که به امور مادي و ضلالت تعلق دارد، به واسطهي شياطين به هر أفاک أثيم از بشر داده ميشود و قبلاً ذکر شد که حکمت به کافر و مشرک نيز داده ميشود و علت آن نيز ذکر گرديد.
پس ممکن است غير شيعه و غير معتقدان به مذهب حق به واسطهي رياضت و گرسنگي و مطالعهي علوم و کارايي عقل که حجت باطنهي الهي است و کارش درک مطالب است بر حکمت مطلع شوند، با اين که به حق و حقيقت مؤمن نيستند و ايمان ندارند.
و خلاصه ممکن است علماي اهل سنت مانند ابن ابي الحديد و بالاتر از او محي الدين عربي در علم عرفان به حقايق و حکمتهايي از طريق عقل و نيکويي فکر و رياضت برسند، ولي مؤمن حقيقي نباشند.پس انسان عارف به معارف ائمهي اطهار(عليهمالسلام) نبايد در عقايد پيرو آنها باشد، بلي استفاده از حکمتها و علوم آنها مانعي ندارد بلکه خوب است. اما چنين نباشد که آنها را مانند پيغمبر و امام(عليهالسلام) مطاع بدانند و واصل به حقايق توحيدي و الهي. بلکه متعلق ايمان بايد خدا و پيغمبر و ائمه(عليهمالسلام) باشند و بايستي عقايد را از ايشان گرفت و از علوم ديگران به منظور آگاهي بيشتر استفاده کرد، نه به جهت گرفتن عقيده.
و سرّ مطلب اين است که پيغمبر اکرم و ائمهي اطهار(عليهمالسلام) مظهر تجليّات الهي در صفات جلال و جمال هستند و مخزن علوم الهي ميباشند و خداي تعالي حقايق آسمانها و زمين و ساير امور را به ايشان نشان داده و آنان حقيقت اسماي حسناي الهي هستند و تمام معارف از طرف حق تعالي در مرائي و منظر آنها است و هيچ شکي ندارند، چنانچه آيه تطهير دربارهي ايشان نازل گشته و (رجس) تفسير به شک شده است و دامن قدسشان از اين پليدي به وسيلهي خداي تعالي پاک گرديده است.
آنان هميشه مقام عنداللهي را دارا هستند و حقايق الهي براي آنها مکشوف است،
چنانچه حضرت امير(عليهالسلام) فرمودند: « والله لوْ کُشِفَ الغِطاءُ ما ازْدَدْتُ يقيناً ».
يعني: اگر (پردهها که نزد شما پرده است) از بين برود بر يقين من افزوده نميشود. يعني اينها براي من حجاب و پرده نيستند.
و بايد دانست که معارف ائمه (عليهمالسلام) از جانب حق تعالي است، همان خدايي که آفريدگار عقل است. پس معارف ايشان ما فوق مدرکات عقلي است و شايد احاديث دالّه بر اين که:« إنّ دينَ الله لايُصابُ بِالعُقولِ » يعني: دين خدا به عقل درک نميشود، اشاره به همين مطلب باشد. آنچه ايشان ميفرمايند از مشاهدهي واقعيات است و موهبتي است از حق تعالي و آنچه از معارف الهي دارند موهبتي است نه کسبي.
چنانچه حضرت رضا (عليهالسلام) در کتاب «عيون أخبار الرضا» دربارهي اوصاف امام فرمودند: « کلُّ ذلک بلا طلبٍ و لا اکتسابٍ بلْ هو التفضُّلُ مِنَ الْمُفَضِّل الْوهّاب » يعني: تمام مقامات امام(عليهالسلام) و معارف او موهبت و فضل الهي است، نه اين که از راه کسب و طلب رسيده باشد. مقامات و معارف ايشان را که لطف الهي و عنايتي است، همه را با ادلّهي عقلي و نقلي تا حدي در شرح زيارت جامعه بيان نمودهايم، به آنجا مراجعه شود.
اين کجا و معارفي که از اعرف عرفا و اعلم علما رسيده کجا؟!
و خلاصه، معارف اهل معرفت به واسطهي طلب و کسب و به کار زدن عقل عملي و علمي است و معلوم است که آنها محدود هستند، و معارف آنها هم محدود و هم کسبي و ناقص و ظرفيت آنها هم در اخذ معارف محدود ميباشد و اين به خلاف معارف ائمه(عليهمالسلام) است ،
چه آن که فرمودند:« إنَّ أمْرَنا لا يُحَدُّ، يا إنَّ أمْرَنا صعْبٌ لا يَتَحَمَّلُهُ نبيُّ مُرسَلٌ و لا مَلَکٌ مُقرَّبٌ و لا مؤمنٌ مُمْتَحَنٌ ».
يعني : امر ولايت اللهي تکويني و تشريعي ما محدود به حدي نيست و امر ما صعب و مشکل است. نه ملک مقرب و نه نبي مرسل و نه مؤمن ممتحن تحمل آن را ندارند، و او را فرا نميگيرند.
پس معارف ائمه و حقايق آنها که بيحدّ است آنچنان رفيع است که قابل مقايسه با معارف عارفان واصل به حق نيست تا چه رسد به عرفاي غير شيعه.
و بر همين اساس است که فرمودند:« کَذِبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ مِنْ شيعتنا و هو متمسِّکٌ بِعروةِ غيرِنا ». (۱۲)
يعني : دروغ گفته است کسي که گمان کند از شيعيان ماست در حالي که متمسک است به عروه و ريسمان غير ما. يعني معارف دين خود را از غير ما اخذ کند.
پس شيعه که به ولايت محمد و آل محمد (عليهمالسلام) عقيدهمند است، بايد ايمان محکم به ايشان داشته باشد و از غير ايشان و مخالفان اگر چه اهل عبادت و نسک و حکمت و معرفت باشند اخذ عقيده نکند و ايمان به آنها نداشته باشد. بلي، چنانچه گذشت از علوم آنها استفاده کند و ايمان به آن دلها و ظرفها نداشته باشد.
و اين حقير را عقيده بر اين است که احاديثي که دربارهي قبول اعمال به شرط ولايت محمد و آل محمد(عليهمالسلام) وارد شده که تعداد آنها بيشتر از سه هزار حديث است که در ابواب متفرقهي احاديث اهلبيت آمده و خلاصهي مضمون آنها با اختلاف تعابير اين است که « اگر کسي خدا را چنان عبادت کند که پوست بدن او خشک شود، ولي ولايت ما را نداشته باشد اعمال او قبول نميشود»، اشاره به اهلسنت و علماي آنهاست که اهل رياضت و عبادتهاي شاقّه و صفات خوب هستند، ولي چون ولايت ندارند خداي تعالي از آنها قبول نميکند و اهل آتش هستند.
ما دو حديث را به عنوان نمونه ذکر ميکنيم ، طالبان به باب احاديث ولايت «بحار» مراجعه نمايند.
حديث اول: در کتاب «ثواب الأعمال و عقاب الأعمال» صدوق (ره) از معلي بن خنيس، روايت کرده که اباعبدالله (عليهالسلام) فرموده:« اي معلي! اگر بندهاي يکصد سال در ميان رکن و مقام خدا را عبادت کند و به روزه گرفتن روزها و راز و نياز شبها بپردازد آنقدر که از شدت پيري ابروانش روي چشمانش را فرا گيرد و استخوانهاي گردنش در سينهاش فرو رود، اما در شناخت حق جاهل باشد و امامت ما را نشناسد، هرگز ثوابي براي او نخواهد بود ».
حديث دوم: مجلسي(ره) در «بحار» (۱۳) از کتاب «کشف الغمّه» نقل فرمود: علي بن الحسين(عليهالسلام) ميفرمايد:« به تحقيق طوائفي از اين امت بعد از مفارقتشان از ائمه دين و شجرة نبويّه (ائمه اطهار) اخلاص در ديانت را به خود بستند و خود را اهل دين خالص دانستند و جانهاي خود را در يک سلسله اموري قرار دادند که رهبانيت گونه است که در قرآن به آن اشاره شده و در علوم و معارف عقلي ترقي کردند و با بهترين صفات خود توصيف ايمان نمودند و خود را به نيکوترين سنت نبوي آراسته کردند، تا اين که زمان درازي بر ايشان گذشت و به آزمايشهاي صديقين آزموده شدند تا ادامه راه بر آنان دشوار شد و بازگشتند و پشت کردند و از راه هدايت و نجات برگشتند و زير بارهاي سنگين ديانت چنان وامانده و درمانده شدند که بچه شتران جوان زير بارهاي سنگين شتران کهنسال به گِل مينشينند ».
و حضرت علي بن الحسين (عليهالسلام) در اين باره به اين شعر متمثل ميشوند:
ولا تَحرِز السَبَقَ الرَوايا وإنْ جَرَتْ ولا يَبْلُـغُ الغايـاتِ إلا سبُـوقُهــا
ترجمه: جايزه مسابقه را شتران آبکش بدست نميآورند، گرچه بدوند و به زحمت افتند و به خط پاياني مسابقه نمي رسند، مگر اسباني ورزيده و مخصوص که تمرينهاي لازم را ديده باشند.
توضيح: اين حديث به وضوح دلالت دارد که ممکن است انسان در علوم و اوصاف خوب دين از نظر علمي به مقامي بلند برسد ولي چون از رويّه و طريقهي محمد و آل محمد(عليهمالسلام) جدا شده ، در وقت امتحان دل او از ايمان خالي شود و به گمراهي قدم بگذارد بلکه به ظلم نسبت به اهل حق دست بازد.
در اين جمله از حديث که فرمودند: … و به آزمايشهاي صديقين آزموده شدند، تا ادامهي راه بر آنها دشوار شد و بازگشتند و پشت کردند و از راه هدايت و نجات برگشتند و زير بارهاي سنگين ديانت چنان واماندهاند … تا آخر کلام حضرت(عليهالسلام)، نکته اي است بسيار عالي که بايد به آن اشاره شود:
حالات سالکين الي الله والي معارفه الحقه بسيار مختلف است. چنانچه يکي از حالات سالکان تعميم دارد، چه سالک از اهل نجات و اهل حقايق الهيه باشد، يا خير بلکه فعلاً حالاتي دارد که شبيه به حالات اهل حق است در ظاهر، ولي در واقع و نفس الامر اين سالک اهل انحراف و عذاب است.
و سرِّ مطلب اين است که نجات براي کسي است که اهل صدق باشد، يعني در عقيده به توحيد و در عقيده به صفات الهي و در عقيده به حقيقت محمديه(صليالله عليه وآله و سلم ) و حقيقت نبوت آن حضرت به نحوي که حق تعالي او را قرار داده و حقيقت ولايت و امامت اميرالمؤمنين و ائمه اطهار(عليهمالسلام) و حقيقت ولايت الهي و عصمت حضرت زهرا(عليهاالسلام) و در حقايق و معارف قرآني و حقايق اسماي اعظم الهي و اسماي حسناي الهي و حقايق موجودات عِلوي و سِفلي و حقايق ملائکه و حقيقت دنيا و برزخ و قيامت و بهشت و جهنم و مقام رضوان و مقامات قرب الهي و خلاصه در تمام اين امور معتقد به واقع و نفس الامر آنها باشد.
معلوم است علماي اهل سنت ـ اغلب آنها ـ که در حقايق اشيا غور کردند، مانند محي الدين و غزالي و قونوي، معارف خود را از ائمه (عليهمالسلام) اخذ نکردهاند، بلکه به واسطهي فکر و عقل خودشان و در اثر رياضاتي که کشيدند ـ و معلوم شد اين رياضات بي اثر نيست ولي اعم از حق و باطل است، يعني ممکن است مطالبي را کشف کنند ولي مع ذلک اهل حق و نجات نباشند. آنان بخشي از حقايق اشيا را بدست آوردند و حال آن که از آيات و احاديث قطعيهي معلوم و مشخص است که راه بدست آوردن حقايق اشيا به دست با کفايت ائمه اطهار(عليهمالسلام) ميباشد.
و احاديث بسياري نجات را منحصر در عقيدهمندي به ولايت ائمه (عليهمالسلام) و پيروي از آنها ميداند.اين گونه احاديث دلالت دارند بر اين که راه مستقيم که انسان را به مقصد و حقايق ميرساند راه آنهاست، چون آن انوار طيبه و طاهره، مظاهر اسماي جلال و جمال و علم به حقايق الهيه هستند و جاي ديگري اين حقايق ظهور نکرده، نه علماً و نه حقيقتاً و وجداناً.
پس صديق کسي است که اهل صدق به اين امور مذکور باشد از طريق اهل بيت(عليهمالسلام) و کسي که پيرو آنها نباشد اهل صدق و دريافت واقع نيست. معلوم است که علماي اهل سنت پيرو ائمه در اين امور نيستند و يگانه دليل بر اين که اينها اهل صدق نيستند، اين است که ما بين آنها و اکابر آنها تفاوت و اختلاف زيادي پيدا ميشود و اين حاکي از مردود شدن آنها در امتحان صديقين است، چون اهل صدق هيچ اختلافي با هم ندارند.
آنها واقع اشيا را آنسان که هست از طريق صحيح که حق تعالي معين فرموده درک کردهاند و معلوم است که در واقع معارف، اختلافي با هم نيست و معلوم است که تفاوت و اختلاف آنها در معارف الهي زياد است.
به علاوه کسي که جلد دوم کتاب «فتوحات مکيّه» ابن عربي را نگاه کند ميبيند چگونه وي ادعاي معراج، مانند پيغمبر اکرم(صليالله عليهوآله و سلم) کرده و کتاب «تجليّات الهيّه» ايشان را اگر کسي نگاه کند، مييابد که چگونه ايشان در «بحر ابيض» در يکي از مکاشفاتش ابوبکر و عمر و عثمان و علي(عليهالسلام) را ملاقات و با خلفاي ثلاثه صحبت کرده است.
اين بر خلاف ضروري مذهب ائمه اطهار(عليهمالسلام) است و بر هيچ کس بطلانش مخفي نيست و همچنين کتاب «الغوث» محي الدين که در آن کتاب مکالمات او با حق تعالي بدون واسطه بيان شده که تمامش بر خلاف رويّهي پيغمبر اکرم(صليالله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهمالسلام) است بلکه خود را مانند آنها به کار زده و اگر کسي دقت کند مي يابد که تمامي آن مطالب مخترعات و انعکاسات نفس خودش است و به واقع و نفس الامر ربطي ندارد. همچنان که او منحرف است، پيروان او هم در پيروي از او منحرف ميباشند.«عَصَمَنا اللهُ مِنَ الزَّلَل و آمَنَنا مِنَ الْفِتَن، بمحمد و آله الطاهرين».
ترجمه و دنبالهي حديث: و طايفهاي ديگر در امر ولايت ما تقصير و کوتاهي کردند و به متشابهات قرآن احتجاج و استدلال نمودند و آن را به رأي خود تفسير کردند و احاديث وارده را به بهانهها نپذيرفتند و بر اغراض خود حمل کردند و رأي و نظريات خود را نيکو شمردند و در اعماق شبهات و تاريکي ظلمات فرورفتند بدون روشني گرفتن از نور کتاب و از گفتههاي علمي ـ آن هم از جايگاه علم که ائمهي هدي(عليهمالسلام) باشند.
آنان مردم را از پيروي اهل حق دور نگاه داشتند و حال آن که گمان ميکردند بر راه واسعند. پس بازماندگان اين امت به چه کسي پناه برند؟ در حالي که راههاي مردم به سوي حق مسدود گشته و همه در راه دين دچار جدايي و اختلافند و هر کس ديگري را تکفير ميکند
در حالي که خداي تعالي ميگويد:
« ولا تکونوا کالَّذينَ تَفَرَّقوا و اخْتلفوا مِنْ بعدِ ما جاءتْهُمُ البَيِّنات»(۱۴) .
(يعني: مانند کساني که از يکديگر متفرق شدند و با هم اختلاف کردند مباشيد بعد از آن که راههاي روشن و دلايل واضح براي آنان اقامه شد.)
پس آناني که در رساندن حجتهاي خدا و تفسير حکمت قابل اعتمادند کيانند؟ جز اهل کتاب و ائمه هدي و چراغهاي تاريکيها، کساني که خدا به وسيلهي ايشان حجتش را بر بندگان کامل کرده و خلقش را رها و سرگردان نگذاشته، چه افرادي را سراغ داريد؟ آيا آنان را ميشناسيد؟ ايشان را نمييابيد جز در شاخههاي درخت مبارک نبوت و بقاياي برگزيدگاني که خداوند رجس (ناپاکي) را از ايشان پاک کرده و تطهيرشان نموده و از آفتها دورشان داشته و دوستيشان را در کتاب خودش واجب شمرده است.
« هُمُ الْعَروهُ الْوُثْقي وهُم مْعْدِنُ التُّقي و خَيْـرُ حِبـالُ العـالَميـنَ وثيقُهـا»
ايشان رشتههاي محکم و معادن تقوا هستند و بهترين رشتههاي جهانيان محکمترينشان است.
از اين حديث به خوبي معلوم ميشود راه نجات فقط در پيروي ائمه اطهار(عليهمالسلام) است وبايد از کساني که منکر ولايتند يا کساني که ادعاي علم و اخلاص در دين ميکنند و در کثيري از علوم سرآمد روزگار شدند، ولي پيرو ائمه اطهار نيستند اجتناب کرد، اگر چه معارفي را از ايمان و حقايقي را از علم بيان کنند، مانند کساني که نام برديم.
آنچه ذکر شد به منظور بيداري شيعيان است تا فريب عبادت و حکمت و معارف مخالفان را نخورند اگر چه اهل رياضت و معرفت و حکمت باشند چون خداي تعالي حکمت را به کافر هم ميدهد و همچنين به مخالف اهلبيت، و اين منافات با عدم ايمان و عدم قبولي عبادات ايشان ندارد.
نبايد فريب تسويلات آنها را بخوريم و به واسطهي شبهات آنها به طرف آنها متمايل شويم و به بزرگان آنها عقيدهمند گرديم.پس مبادا کسي از شيعه راضي به فعل آنها شود که چنين شخصي در گناهان آنها شريک است و به عقاب آنها عقوبت خواهد شد.
بر اين مطلب از کتاب «عيون اخبار الرضا(عليهالسلام)» حديثي نقل ميکنيم (۱۵):
از عبدالسلام بن صالح هروي روايت شده که گفت: به ابوالحسن الرضا(عليهالسلام) عرض کردم: يابن الرسول الله! چه ميگوييد در حديثي که از حضرت صادق(عليهالسلام) روايت شده، آن حضرت فرمودند: چون حضرت قائم (عليهالسلام) خارج شود، فرزندان قاتلان امام حسين(عليهالسلام) را به واسطهي افعال و کردار پدرانشان ميکشد؟ حضرت رضا(عليهالسلام) فرمودند: چنين است.
عرض کردم پس قول خداي تعالي که ميفرمايد: « و َلا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخري »
يعني کسي بار گناه ديگري را بدوش نميگيرد، معنايش چيست؟
حضرت فرمودند: خداي تعالي در تمام گفتارش راست گفته است. ذراري و اولاد قاتلان حسين(عليهالسلام) به کردار و کارهاي پدرانشان راضي شدند و افتخار ميکنند. کسي که به چيزي راضي شود، مانند کسي است که آن را انجام داده. اگر کسي در مشرق کشته شود و در مغرب شخصي به آن قتل راضي شود، شخص راضي نزد خداي تعالي شريک قاتل است و جز اين نيست که حضرت قائم(عليهالسلام) آنها را ميکشد، به جهت رضايت آنها از کار پدرانشان. عرض کردم: حضرت وقتي قيام نمود به چه چيز ابتدا ميکند؟ فرمودند: ابتدا ميکند به بني شيبه، پس دستهاي آنها را جدا ميکند به علت اين که آنها دزدان خانهي خداي عزّ و جلّ ميباشند.
از اين حديث و احاديث ديگر به خوبي ظاهر ميشود که اگر کسي به عمل و عقيدهي کسي راضي شود، چه در خوبي باشد يا در بدي، با او شريک است.
مقاله ارزشمند از آثار آيت الله شيخ جواد کربلائي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها :
(۱) شفاء الصدور، ص ۹۴٫
(۲) بحار ، ج ۱، ص ۱۳۷٫
(۳) بحار، ج ۱، ص ۱۵۹٫
(۴) بحار، ج ۲، ص ۹۳٫
(۵) بحار، ج ۲، ، ص ۹۴٫
(۶) بحار، ج ۲، ص ۹۷٫
(۷) قطران مايع روغني شکل بدبو مي باشد که از چوب يا زغال سنگ مي گيرند.
(۸) بحار، ج ۲، ص ۹۹٫
(۹) انفال، ۴۲٫
(۱۰) ج ۵، ص ۶۳۸٫
(۱۱) الشعراء، ۲۲۱ و ۲۲۲٫
(۱۲) ج ۲، ص ۹۸٫
(۱۳) ج ۲۷، ص ۱۹۳٫
(۱۴) آل عمران، ۱۰۵٫
(۱۵) ج ۱، ص ۲۷۳٫