علامه شیخ مرتضی رضوی
اشاره :
علامه شیخ مرتضی رضوی
آیا امام خمینی (قدس سره) ابن عربی را تأیید می کند؟
توجه شما را به دوازده نکته در این خصوص از جلد اول کتاب ابن عربی در آیینه فصوص جلب می کنیم:
* * * *
۱ـ این منطق یك منطقی است كه جامعه ی شیعه ۱۴۰۰ سال است با آن آشنا است. برادران اهلسنت باور دارند كه پیامبر(صلی الله علیه و آل و سلم) همهی اصحاب را تأیید كرده است. بنابراین نباید از هیچ صحابهای انتقاد كرد. آنان فقط انتقاد صحابه از همدیگر را در میان خود صحابه، جایز میدانند. به ویژه آن تعداد از صحابه كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ) با آنان همكار، هم غذا، همراه شده است، یا با خانوادهی آنان وصلت كرده است. اما شیعه در مقابل این منطق، منطق دیگر دارد، میگوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) (غیر اهلبیت خودش) هیچ كسی را تأیید مطلق، نكرده است، خدمت هر فرد از صحابه به اسلام محفوظ، و اشتباهش نیز قابل انتقاد و گاهی واجب الانتقاد است. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ) قرآن و عترت (ثقلین) را معیار گذاشته است و ما با این معیار عمل خواهیم كرد.
بنده هم عرض میكنم امام خمینی (قدس سره) هیچ كس را تأیید مطلق، نكرده است (غیر از قرآن و اهلبیت) و او خودش قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) را برای خودش معیار میدانست كسی كه در این مسئله شك كند او خمینی را نشناخته است.
۲ـ امام(قدس سره) نبوغ هر نابغهای را تأیید میكند، از برخی از آنان نام برده و از برخی دیگر نام نبرده است ،او بزرگوارتر از آن است كه داشته كسی را انكار كند. او مثلاً ارشمیدس، فیثاغورس، سقراط و… همه را به عنوان مردان بزرگ و نابغه تأیید میكند، معنای این، تأیید همهی عقاید آنان نیست. بحث نبوغ و استعداد چیزی است و بحث تأیید همه عقاید یك فرد، چیزی دیگر. امام عظیم تر از آن است كه مسئولیت سخنان و نوشتهی یك فرد را به عهده بگیرد. در مورد پارهی تن خودش مرحوم استاد مطهری(قدس سره) فرمود: «غالب آثار او مفید است» یا عبارتی قریب به این بیان. امام شخصیت والای مقام شهید مطهری را كه از هر حیث مورد تأیید او بود اینگونه تأیید میكند، یعنی حتی تأیید با قید «از هر حیث» نیز این چنین تأیید است، كه صد البته همین تأیید ارزش بزرگی دارد. اما امام هرگزنخواسته كه كسی در مورد آثار آن شهید بزرگ به نقض و ابرام یا رد و قبول نپردازد، به طوری كه گویندگان این سخن خودشان مثلاً در مواردی برخی مبانی و یا سبك آن شهید والا مقام را نمیپذیرند. آیا شهید مطهری قابل نقد است اما ابن عربی غیرقابل نقد است؟…؟!.
تأیید نبوغ و استعداد كسی غیر از تأیید همهی سخنان و همهی عقاید آن شخص، است.
۳ ـ تأیید درون مرزی در قبال برون مرز: ما در مقابل غرب از همه مسلمانان حتی از جبهه اموی، دفاع میكنیم كه مشاهده میكنیم امام سجاد(علیه السلام) برای پیروزی لشكر اسلام عصر اموی، دعا میكند. امروز از فلسطینیان سنّی دفاع میكنیم. معنی این دست برداشتن از تشیّع نیست.
آن مجسمه محمد ابن زكریای رازی را در میدان رازی (گمرك) ببینید او اساساً به نبوت معتقد نبود ولی ما میخواهیم بگوییم ما این چنین نوابغی داشتهایم. معنی این كار تأیید همه عقاید او نیست.
۴ـ آیا امام(قدس سره)، صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق، علامه حلی، شهید اول، محقق كركی، مقدس اردبیلی، علامه مجلسی و… را تأیید نمیكند؟ یا اینها را فقط به عنوان صرفاً «فقیه» تك بعدی و غیر متخصص در اسلام شناسی، میداند؟ یا جمع بین متضادین میكند هم دین آن و هم دین اینها را یك جا تأیید میكند؟
۵ـ مهم تر این كه امام ردها و ایرادهای اساسی در توحید و سایر مسائل اصول دین به محیالدین كرده است، و معنای اشكال داشتن اصول دین یك شخص، روشن است.
۶ـ امام همان است كه در مجلدات «صحیفه نور» است و به جامعه عرضه شده است، دانشمند، مجاهد، مبارز، حرّ، آن قدر بالا مقام و در افق بلند كه به غیر از قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) پیروی از هیچ كس نمی كند.
۷ـ امام(قدس سره) مكرر فرموده است «عرفان اصطلاحی، عرفان حقیقی» و این دو را در تقابل هم قرار داده است. آقایان باید روشن كنند آن «عرفان اصطلاحی» كه امام رد میكند چیست و كدام است.
۸ـ كی و كجا امام این سیل معجزه سازی و كرامت بازی را (كه عدهای در سطح كل جامعه به راه انداختهاند و به هر كسی نسبت میدهند) تأیید كرده است؟
۹ـ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) و اهلبیت(علیهم السلام) «عارف» بودند. علمشان، عرفانشان و فلسفهشان یكی بود. امام نیز عارف است و از عرفان حقیقی حمایت كرده است معنای این، تأیید تصوف یا ارسطوئیسم نیست.
اگر یك عالم، فلسفه ارسطوئی را نخواند و در آن تخصص نداشته باشد، میگویند «فقیه تك بعدی» است و اگر در آن متخصص باشد فوراً میگویند: از ماست و ارسطو را درست تأیید میكند. معلوم نیست در مقابل این منطق آقایان چه كار باید كرد.
۱۰ـ ملاصدرا در كتاب «كسر الاصنام» حلاج را تكفیر كرده است. پس چگونه امام هم ملاصدرا را تأیید كرده و هم در شعرش نامی از حلاج آورده است؟ پس روشن میشود (روشن بود و هست) كه آن تأیید استعداد است و این نیز تأیید از جان گذشتگی. كه نه آن، تأیید عقاید آن است و نه این، تأیید صحیح بودن انگیزهی از جان گذشتگی این.
برخی ندانسته در چنین مباحثی به امام متمسك میشوند و برخی دانسته در تخته سیاه مردم شكل مار میكشند.
۱۱ـ امام(قدس سره) كی و در كجا شما را از مباحثه آزاد، نقض و ابرام، رد و قبول، نهی كرده است. رسالههای عملیه نوشته میشود و در موارد زیادی با نظریههای امام مخالفت میشود (و باید بشود و اگر نشود رساله یك رساله مردود است) آیا این رسالهها بیارزشاند؟ امام كدام رساله و كدام نظریه علمی را دوست دارد، آن چه را كه كپی رساله او باشد؟ یا رسالهای را كه مبتنی بر اجتهاد نویسندهاش باشد؟ حتی در مسائل و مباحث عرفان حقیقی نیز امام دوست دارد كه محقق نظریه تحقیقی متفاوتی را ارائه دهد.
آیا این رفتار سود جویانهی مذموم از سخنان و آثار امام، پیروی از امام است یا ستم بر امام؟-؟
طوری با سوء استفاده از نام امام راه مباحثه و تحقیق را میبندند كه كسی جرأت مباحثه طلبگی را ندارد. این چه شیوهی عادلانهای است كه امام را نیز ابزار خودخواهیها میكنند؟!؟
امام كسی است كه نه تنها به شیعه و اسلام بلکه به «مطلق دین» در دنیا حیثیت و ارزش داد. حركت او آبروی رفته مسیحیت را نیز دوباره به جوی آورد. در همه جای دنیا نه تنها اسلام بلکه اصل و اساس دین، محكوم شده بود. متولی معبد هندو در سنگاپور به من میگفت: خمینی به دین ما نیز آبرو داد. و كشیش كلیسای منچستر در انگلستان به من میگفت: خمینی به ما آبرو داد.
گرچه پیشبینی «ترگت اوزال» كمسواد و غیردانشمند، محقق شد و امروز جهان باز دو قطبی است دو قطب مسیحیت و اسلام و همان مسیحیت كه از خمینی آبرو گرفت در مقابل اسلام شاخ و شانههایی مثل «بوش» را به رخ میكشند. اسلام هم روزی آمد با جنگهای صلیبی روبهرو شد. بدیهی است اگر اسلام نمیآمد جنگ صلیبی هم پدید نمیگشت.
براستی انصاف است به جای تمسك به دلیل، به اصول، به فروع قانون مباحثه و دانش پژوهی، از شخصیت این مرد بزرگ هزینه شود-؟!؟!.
در تاریخ علمای شیعه امام خمینی(قدس سره) عمل گراترین شخصیت است (نه صوفی رخوت زده، خیال پرداز و خمودگرا) تا حدی كه بعضیها عملگرایی او را بزرگترین وسیلهی انتقاد از او، كردند كه نمیبایست قیام میكرد تا منجر به شهادت این همه جوان نمیشد. اما مثل این كه میرویم به بلای اواخر عصر صفوی با ارسطوگرایی و تصوفگرایی در انتظار محمود افغان از نوع غربی آن، بنشینیم. از نظر جامعه شناسی چنین پدیدههايی با همین خزندگی پیش میرود و به طوری كه اثر نخبگان جامعه هم از وجود آن و هم از روال همه گیری خزنده آن، غافل میمانند. و وقتی به خود میآیند كه كار از كار گذشته و محمود افغان بر تخت حكومت نشسته است.
در كتاب «نقد مبانی حكمت متعالیه» در مبحث «هندسه شناخت» كه منطقهای مكتبهای مختلف را بررسی كردهام، در مورد منطق امام(قدس سره) بحث كردهام.
۱۲ـ امام سیاست را از دین جدا نمیداند. در هر جای دنیا نام «خمینی» شنیده شود درست به «حاكمیت دینی» معنی میشود، اما هر بیسواد نیز میداند كه اصلیترین اصل تصوف «جدایی سیاست از دین» است. صوفیان با حضرت سلیمان میانه خوبی ندارند معتقدند او دعای مستعجل كرد «هب لی ملكاً لا ینبغی علی احد من بعدی». حدیث جعل کردند که به همین خاطر آخرین پیامبر است که وارد بهشت میشود. و بهشتش هم چندان بهشت مطلوب نیست. زیرا كه سلیمان در تاریخ، سمبل «وحدت سیاست و دیانت» است. چه تهمتها و چه انتقادها كه در مورد سلیمان به راه انداختهاند. بنابراین اساساً دین امام با دین صوفیان از جمله محیالدین سازگار نیست مذهبشان هم معلوم است این دو جهان بینی با هم كاملاً در تضادند.
هیچ صوفیای نمیتواند و نتوانسته ولایت ائمهی طاهرین را بپذیرد (مشروح این مسئله را در این مقالات توضیح دادهام) تا چه رسد به ولایت فقیه. اما ولایت فقیه از اصول اعتقادی دینی امام خمینی(قدس سره) است.
تكمیل این بحث را در فص شیثی آوردهام.