عشق از نظر قرآن و حدیث
حجت الاسلام رضا قربانیان
كلمهي حُب زيباترين و جامعترين لفظي است كه در آيات قرآن و روايات و نيز دعاها و مناجات بسياري، پيرامون انسانهاي با ايمان و بندگان خالص خدا به كار رفته است، كلمهي عشق (۱) نيز كه گاهي در اين باره گفته شده و بيشتر در اشعار شعرا آمده تا در لسان شرع مقدّس اسلام و فرهنگ ديني، چنان چه معناي صحيح و مناسبي از آن در نظر گرفته شود، منظور از آن همان محبّت شديد به خداوند متعال است كه در انديشهي انسانهاي پاك و با تقوا يافت ميشود به طوري كه در راه حق و حقيقت و هدفهاي عالي الهي و مقاصد بزرگ، از تمام لذّات مادّي و شهوتپرستي چشمپوشي نموده، تا پاي جان در راه نيل به هدف و قرب الهي، پايداري و استقامت ميكنند.هر آن كس عاشق است از جان نترسد.
دل عاشــــــق بود گرگ گرسنـــه
يقـين از كُند و هم زندان نترسد
كه گرگ از هي هي چوپان نترسد
منظور بعضي از اعلام و شخصيتهاي بزرگ علمي و معنوي مشهور و معاريف از علما و شعرا كه تقليداً عَنْ سَلَف در اصطلاحات خود، كلمهي عشق را به كار بردهاند، ظاهراً همين معني باشد نه چيز ديگر و نه آن عشقي كه يك نوع بيماري سوداوي و رواني ماليخوليايي است و از دنياي بهيمي و حيواني و شهواني سرچشمه ميگيرد باعث دوري از حق ميگردد.
«اِنَّ العِشقَ ضَربٌ مِنَ الماليخُوليا و الاَمراضِ السَّوداويه».(۲) لذا اميرالمؤمنين (علیه السلام) نيز فرمودهاند: «مَن عَشِقَ شَيأً اَعشي بَصَرَه و اَمرَضَ قَلبه فَهو يَنظُر بعينٍ غيرِه صحيحةٍ و يسمعُ بِاُذُنِ غيرِ سَميعةٍ قد خَرَقَتِ الشَّهواتُ عَقلَهُ …» (۳) يعني هر كس عاشق چيزي شود چشم او نابينا و دل او بيمار است. پس او به ديدهي غير صحيح مينگرد و به گوش غير شنوا ميشنود، به تحقيق، شهوات و ميل نفساني عقل او را پاره كرده و دريده است (قلب و چشم و گوش خود را بيمار ساخته است).
بنابر اين هرچند منظور بعضي از بزرگان و اعلام از استعمال اين كلمه، فرط محبّت و شدّت حبّ به خدا است نه عشق حيواني شهواني و در حقيقت معناي عام آن را قصد نموده و لغت حبّ را به عشق ترجمه نمودهاند اما مع ذلک استفاده از اين لفظ به دلايلي شايسته و در شأن معارف و فرهنگ غنيّ ديني ما شيعيان و مكتب ارزشي ما نميباشد و بهتر است از همان كلمهي قرآني و زيبا و پرمحتوا يعني محبّت و مودّت استفاده شود زيرا:
اوّلاً در سراسر قرآن مجيد مطلقاً از اين كلمه نام برده نشده (اعمّ از عشق مجازي و حقيقي) بلكه آن معناي ممدوح مطلوبي نيز كه در تفسير عشق گفته شده (اگر درست باشد) با لفظ حبّ يا وُدّ و امثال آن آمده و هيچ گونه دليلي وجود ندارد كه كلمه ي حبّ يا «اَشَدُّ حُبًّا» را به معناي عشق بدانيم، يعني عشق جايگزين حبّ بشود و آن معناي بسيار عالي ارتباط با خدا كه در مفهوم حبّ وجود دارد را با كلمه ي عشق كه معناي غالب آن شهواني است بيان كنيم.
ثانياً در روايات نيز اين كلمه خيلي به ندرت استعمال شده كه آن هم از نظر سند و اعتبار، محلّ تأمّل و اشكال بوده و نياز به بررسي دارد.
مانند حديث جعلي معروف «مَن اَحبَّني عَشَقَني…»(۴) و نيز روايت «اَفضَلُ الناسِ مَن عَشقَ العِبادَةَ»(۵) و «رُوي … مَصارِعُ عُشّاقِهِم».(۶)
علاوه بر اين در حديث مذكور اميرالمؤمنين (علیه السلام) در نهج البلاغه (مَن عشق…) از عشق مذمّت شده و به خطر و آثار منفي و وخيم آن اشاره شده است، احاديث ديگري نيز عشق را شديداً مذمّت نموده است.
«سُئِلَ عَنِ الصّادِق(علیه السلام): عَنِ العِشقِ؟ فَقالَ (علیه السلام): قُلوبُ خَلَت عَن ذكرِ اللهِ فاَذا قَهَا اللهُ حُبَّ غيرِهِ»(۷) از امام صادق(علیه السلام) در مورد عشق سؤال شد؟ آن حضرت فرمود: قلبهايي كه از ياد خدا خالي است پس خداوند متعال (از باب عقوبت) محبّت ديگران را به دل آنها ميچشاند (يعني عشق غفلت از خدا است).
ثالثاً در بين آن همه كلمات دلنشين جذاب عالية المضامين دعاها و مناجاتهاي(۸) فراوان مانند مناجاتهاي اميرالمؤمنين و امام سجّاد(علیه السلام) كه محور اصلي آنها خلوت و انس با خدا و محبّت به او و تقويت يا تحكيم ارتباط مُحِبّ و محبوب است، هرگز كلمه عشق يافت نميشود با اين كه مناسب بود (به آن معنايي كه به جاي حبّ براي عشق شده) لااقل يك نوبت اين كلمه ذكر ميشد.
رابعاً در بين اسماء الله كه توقيفي است اصلاً كلمه معشوق نيامده و نام معشوق بر خدا روا نيست، دربارهي اولياء خدا و معصومين(علیهم السلام) به خصوص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز هرگز چنين كلمهاي به كار نرفته بلكه كلمهي زيباي حبيب و محبّت استعمال شده است «وَالتّامّينَ في مَحَبَّةِ اللهِ»(۹) (و عدم ورود لفظ العشق و ما يشتقّ منه في اسماء الله كورود لفظ الحبّ و الحيب و في صفات اوليائه الاكرمين دليل اِمّا علي عدم جواز استعماله او كراهتهم له لدخول الشّهوة في معناه العرفي و الاّفكان الاولي اختصاص نبينا (صلی الله علیه و آله) بالعاشق لا الحبيب كما اختصّ ابراهيم بالخليل و موسي بالكليم و عيسي بروح الله.)(۱۰)
خامساً كلمه عشق مأخوذ از «عشقة» است و آن گياهي است كه آن را لبلاب گويند چون بر درختي بپيچد آن را خشك كند، همين حالت عشق است بر هر دلي كه طاري شود صاحبش را خشك و زرد كند(۱۱) و عاشق يعني زبانه قفل،(۱۲) در مجمع البحرين و ديگر كتب لغت نيز به معناي افراط در محبت گفته شده «و هو تجاوز الحدّ في المحبتة» ضمناً تجاوز از حد يا افراط، با كلمهي شديد يا اشدّ متفاوت است و افراط هر چيز خلاف فضيلت اخلاقي است كه هيچ يك از اين معاني، زيبندهي استعمال در محبت و انس با خدا نميباشد زيرا عشق حالتي است كه وقتي به عاشق دست ميدهد بر تار و پود وجود او چنگ مي زند و او را از رفتار طبيعي خارج مي سازد در صورتي كه در محبّت، انسان از حدّ اعتدال هرگز خارج نميشود.
بنابراين با توجه به اين كه كلمهي عشق بيشتر در موارد مادّي و شهواني به كار مي رود و معناي متداول آن همين معني ميباشد و جايگاه مطلوبي در لسان شارع مقدّس و معصومين (علیهم السلام) ندارد، به نظر ميرسد استعمال آن در مورد محبت خدا و اولياء خدا موهن و يك چيز ضدّ ارزش باشد. البته بعضي از بزرگان و نيز مدّاحان با اخلاص واقعي اهلالبيت (علیهم السلام) كه گاهي اين كلمه را به كار مي برند واقعاً قصد و غرضي ندارند اما به هر حال گاهي با به كار رفتن اين كلمه و نيز كلماتي نظير:
مي، ني، ميكده، خرابات، بتخانه، بتكده و امثال اين تعبيرهاي دو پهلو و موهِن مذموم، كه فعلاً قبح لفظي آنها از دست رفته، عاليترين و ارزشمندترين مقدسات ديني و مسايل بسيار مهمّ معنوي و شعائر الهي به پايينترين مرحله خود تنزل مييابد بلكه گاهي به منظور بازاريابي و جلب مشتريهاي مريض الحال، ابزار يا دستاويزي ميشود در دست برخي از درويش مسلكهاي صوفي صفت مخالف قرآن و عترت كه مايل هستند از طريق استعمال لفظ عشق افكار باطل خود را با آب و رنگي اسلامي به خورد افراد دهند و مقدسات ديني و نيز مجالس و محافل مذهبي شيعه را همراه با كف و لهو و اشعار به اصطلاح عاشقانه خود به ابتذال و انحطاط بكشانند، گاهي نيز بعضي افراد در صدد توجيه برآمده و ميگويند: «مراد ما از اين كلمه، همان عشق به خدا است و هر يك از اين كلمات نيز اشاره به معنايي است از معاني حقايق تا هم اهل معني از آن محظوظ گردند و هم اهل صورت از صورت مجازي آن بيبهره نمانند» و نيز اظهار ميدارند «همين عشق مجازي پلي است براي عشق حقيقي!!!»
اكنون آيا به راستي اين گونه مطالب و توجيهات و تشبيهات با فرهنگ قرآن و عترت رسول الله(صلی الله علیه و آله) و دعا و مناجات و محبت به خدا و خلاصه مكتب اهلبيت(علیهم السلام) سازگار است؟ آيا به راستي عشق مجازي (اگر مراد همان عشق به حسان الوجوه و امثال آن باشد) ميتواند پلي براي نيل به حقيقت قرار گيرد؟ آيا چيزي كه مورد نهي خداوند و موجب بُعد از حق و عامل گناه و معصيت است ميتواند عامل قرب الهي و ثواب گردد؟ آيا محكوم دانستن عقل و حاكميت عشق با فرهنگ قرآن و معصومين(علیهم السلام) سازگار است؟ با آن همه تمجيدي كه در اسلام از اولي الالباب و عقل به عمل آمده،(۱۳) آيا لذّتهاي معنوي كه از مناجات و تهجّد و خلوت با خدا و ذكر و ياد او تحقّق مييابد قابل تشبيه با لذتهاي به دست آمده از شراب (مي) و امثال آن ميباشد؟ در قرآن مجيد كلمه شراب (نوشيدني) نيز با قيد طهور آمده كه بدين وسيله از شراب غيرطهور مذمّت و احتراز شده است «شَراباً طَهُوراً»(۱۴) پس اگر در اين گونه تعابير منظور آنها مثلاً از شراب همان عنصر كثيف و خبيث يعني خَمرِ دنيوي باشد و آن را با مسايل معنوي تشبيه كنند، كه قرآن آن را نجس دانسته و به شدّت از آن مذمّت كرده است.(۱۵)
همچنين در روايات از آن شديداً مذمّت به عمل آمده (نظير اگر قطره خمري در چاهي بيفتد…) و مستي از اين شراب حرام شباهتي با شدت محبّت خدا ندارد تا مثل زيد كاالاسد تشبيه شود، كلمهي سُكاري و مستي نيز در قرآن در مقام مذمّت به كار رفته و چنان چه منظور آنان شراب و خّمر بهشتي(۱۶) باشد. كه آن نيز هيچ گونه شباهتي با اين شراب كثيف دنيا ندارد، ممكن است گفته شود منظور آن است كه انسان با عشق خدا از خود بيخود ميشود همان طور كه از شراب اين حالت به دست ميآيد!!! اين جا نيز بايد گفت حالت مستي و از خود بيخود شدن كه از شراب (خَمر) به دست ميآيد مشاعر انسان را از كار مياندازد و انسان را به عالم بهايم نزديك ميكند در صورتي كه در محبّت و انس و خلوت با خدا ـ يا به نظر آنها عشق به خدا ـ انسان به خود ميآيد و خود را پيدا ميكند و به عالم ملائكهي مقرب الهي نزديك ميشود، بنابراين هيچ گونه شباهت يا توجيه صحيحي براي به كار بردن اين گونه الفاظِ موهن وجود ندارد.
——————————————————-
پی نوشت ها:
(۱) كلمهي عشق اسم مصدر از باب تَعِب (فَعِلَ، يفعَلُ ـ عَشِقَ، يعشَقُ) به معناي افراط در محبّت است (مراة العقول، ج ۸، ص ۸۴) و الحبّ اذا افرط سمّي عشقاً (شرح اشارات، فصل هيجدهم، نمط هشتم).
(۲) سفينة البحار، ج ۲، ص ۱۹۷٫
(۳) نهج البلاغهي، خطبه ۱۰۸، ص ۳۲۱٫
(۴) خلاصة المنهج، ج ۶، ص ۸۰؛ قرة العيون، ص ۳۶۶٫
(۵) كافي، ج ۲، ص ۸۳ و مراة العقول، ج ۸، ص ۸۴ (باب العباده)
(۶) سفينة البحار، ج ۲، ص ۱۹۷٫
(۷) سفينة البحار، ج ۲، ص ۱۹۸؛ قصص العلماء ميرزا محمد تنكابني، ص ۳۳۳٫
(۸) دعاهاي شيعي كه از جانب اهلالبيت(علیهم السلام) از قبيل دعاي كميل، ابوحمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه و… نقل شده داراي عاليترين مضامين بوده و بهترين انديشههاي معنوي در آنها وجود دارد و گنجينهاي عظيم از معارف است كه با وجود آنها نيازي نيست تا از منابع خارجي و الفاظ ديگري استفاده شود.
(۹) زيارت جامعه.
(۱۰) سفينة البحار، ج ۲، ص ۱۹۸٫
(۱۱) لغت نامه دهخدا، ص ۲۶۴٫
(۱۲) فرهنگ جامع، ج ۳، ص ۱۰۰۱٫
(۱۳) يكي ديگر از راههاي مقابله و مخالفت صوفيان با قرآن و عترت، مدح عشق و مذمّت از عقل ميباشد مانند: (مثنوي، دفتر اول، ص ۴۲، سطر ۲۲ و دفتر ششم، ص ۴، سطر ۴ و ص ۵۱ سطر ۱۹ و … نيز شاه نعمت الله ولي ص ۴۶۹، ۴۱، ۹۹، ۱۳۹ …) كه از عقل بدگويي نموده و عشق و عاشقي را ترجيح دادهاند و خود را عاشق و مستغني از دين پنداشتهاند.
عاشق شو و عقل را رها كن
عقل زهر است اي پسر پازهر عشق
زاهد مخمور زير افتاد و شد
كز عقل دني وفا نيابي
زهر بگذار و بجو پازهر ما
عاشق مست آمد ما بالا نشست
در صورتي كه در قرآن مجيد و روايات به طور متعدّد و فراوان از عقل تمجيد به عمل آمده تا جايي كه دريافتهاي آيات الهي خدا به عقل نسبت داده شده و عقل نشانه دين و وسيله عبادت خدا و ملاك امتياز محسوب گرديده (سورهي بقره، آيات ۶۹ ، ۱۹۰ و ۲۶۹؛ آل عمران، آيات ۵ و ۷؛ روم، آيه ۱۹۱؛ جاثيه، آيه ۵؛ روم، آيه ۲۲؛ انفال، آيه ۲۲؛ زمر، آيه ۱۸… و اصول كافي، ج۱، ص ۱۱ و ج ۲، ص ۱۱…) صوفيان در اين زمينه گستاخي را به حدي رساندهاند كه موضوع كربلا و نهضت عاشورا را نيز يك مسأله عشقي قلمداد نموده و اظهار داشتهاند كه امام حسين(علیهم السلام) و ساير شهدا با پيروي از عشق به عقل پشت پا زدند و مخالفت عقل نمودند (العياذ بالله)
هم چنين در كربلا سلطان عشق
عقـل آمد راه او را سخت بست
عقل آمد از در تقوي و شرع
چون روان گرديد بر ميدان عشق
عشق آمد از دو گونش رخت بست
عشق گفت: تا ترك جان سر دارست
(زبدة الاسرار صفي عليشاه، ص ۳۴ تا ۴۳).
ضمناً جهت اطلاع بيشتر به كتاب حقيقة العرفان ص ۲۰۱ تا ۲۰۳ و نيز كتاب از كوي صوفيان تا حضور عارفان (سيد تقي واحدي صالح عليشاه) چاپ ۱۳۷۵ مراجعه شود.
(۱۴) سوره انسان، آيه ۲۱٫
(۱۵) سوره بقره، آيه ۲۱۹٫
(۱۶) سوره محمد(ص)، آيه ۱۵٫