آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (ره)
چکیده:
آنچنان که مؤلف فقیه و حکیم قرآنی آیت الله العظمی صافی گلپایگانی(ره)فرموده اند در اطلاق موجود بر باری تعالی معنی اشتقاقی و اتحادی که در باب افعال است ملحوظ نیست و مُنسلخ از آن است.
تعیین کُنه خدا به حقیقتی که می گویند حقیقت اشیا است، شرعا مجاز نیست و محذور جدی عقلی هم دارد، بلکه حتی اگر آن حقیقت را فقط ذات حق تعالی بگویند و خدا را در تحقق به آن حقیقت متفرّد هم بدانند، تعبیر از خدا به آن یا تعبیر از آن به خدا جایز نیست، آنچنان که مکتب اصالت وجود در القاء آن کوشیده است.
ولی می توان اللهٌ موجودً را به معنای ثبوت و تحقق ذات باری که لا یُکشف و لا یُکتنه است گرفت و گفت این گزارۀ (الله موجودٌ) اخبار از ثبوت و تحقق است به این معنا که خداوند ذی ثبوت و ذی تحقق است. بدیهی است این معنا محقّق خروج از حد تعطیل، یکی از دو حدی که توحید پروردگا ر متعال مبتنی بر خروج از آنهاست می باشد.
کلید واژگان: وجود، موجود، تحقق و ثبوت، ذات، علت و معلول، خلق و مخلوق، تعطیل.
***
فرق است بین الله وجود و الله موجود
راجع به اين كه گمان كرده ايد از جهت اخبار از كنه، فرقى بين (الله وجود) و (الله موجود) نيست و هر دو جمله متضمن تكلم در ذات خدا است بايد توضيح بدهيم كه اگر بگوييم (الله وجود) يا (خدا هستى است) يعنى حقيقته الوجود يعنى كنه او هستى است. بلى اگر وجود را ثبوت و تحقق خارجى شىء بگوييم معنايش حمل نفس تحقق و ثبوت خارجى بر او است، امرى كه خارجاً تحقق دارد ولى عين شىء و كنه شىء نيست. اما (الله موجود) يا (خدا هست) معنايش اين است كه الله ثابت و متحقق و خدا هست و خدا ذى الثبوت و ذى التحقق است. در اين جمله چيزى كه نيست خبر از كنه و حقيقت ذات موضوع است و اگر وجود را امرى حقيقى بدانيم كه كنه و حقيقت همه اشياء است تعبير از الله موجود موهم تركيب است مگر اينكه بگوييم وجود و موجود مترادفند. به هر حال در اطلاق موجود بر بارى تعالى معنى اشتقاقى و اتحادى كه در باب افعال است ملحوظ نيست و منسلخ از آن است.
حاصل اينكه تعيين كنه خدا به حقيقتى كه مى گوييد حقيقت همه اشيا است شرعاً مجاز نيست بلكه اگر آن حقيقت را فقط ذات حق بگويند و خدا را در تحقق به آن حقيقت متفرد بدانند تعبير از خدا به آن يا تعبير از آن به خدا جايز نيست.
فرق است بين اينكه گفته شود «الله كنهه لايدرک» كنه خدا درک نمى شود، و اين كه گفته شود «الذى لايدرک كنهه هو الله» آنكه كنهش ادراک نمى شود خدا است. الله وجود أو موجود بنابر اصالة الوجود معنايش اين است كه خدا آن چيزى است كه كُنهش ادراک نمى شود و بالمطابقه اخبار از تحقق نيست اما بنابراين كه معناى وجود ثبوت و تحقق باشد معناى جمله اين است كه خدا ثابت و متحقق است و اخبار از ثبوت و تحقق است.
به هر حال اين مبناى اصالة الوجود توالى بسيار دارد كه همه يا بيشتر با ظواهر قرآن مجيد و نصوص شرعيه منافات دارد و اگر هم دست و پا كنند در جايى ظاهرى و خبر ضعيفى پيدا كنند در برابر آن همه نصوص قابل اعتنا نيست. اين حرفها نه مكتب وحى را تثبيت مى نمايد و نه حتى بسيارى از فلاسفه را كه در عصر ما اكثريت دارند قانع مى كند.
در خداشناسى چنانكه مكرر گفته ايم تا همان مرزى كه انبيا تبليغ كردند و بلاغ مبين داشتند بايد به معرفت رسيد. فراتر از آن قدم گذاشتن يا تضييع عمر و اوقات و عقب ماندن از امور دنيا و آخرت و يا معرض گمراهى است. شما به چند نفر فيلسوف مسلمان كه توانسته باشند در ميان اين گيرودارهاى مباحث فلسفى گليم خود را سالم از آب بيرون بياورند نگاه نكنيد. همه آنها نمى شوند و اما عرفاء و آنها كه عرفان و فلسفه را با هم در آميختند و اين معجون جديد را آوردند نمى توان به هيچ وجه به سلامت فكر و عقيده آنها اعتماد كرد. يكى از كتاب فروشى ها را مى شناسم كه بيشتر كتاب هايش كتاب هاى عرفا است كه بيشتر هم سنى هستند و متأسفانه عرفاء به اصطلاح شيعه نيز آنها را در حد نزديک به ائمه(ع) تجليل و احترام مى نمايند. اين كتاب ها را بخوانيد و منصفانه ببينيد چه خبر است و تا كجا اين گروه از مكتب انبياء و ائمه(ع) پرت افتاده اند، و با چه اشتغالات واهى خود را سرگرم و امت را از پرداختن به علوم نافعه و موجبات ترقى و تكامل دنيا و آخرت بازداشته اند.
در علت و معلول
و اما راجع به نظام عليت و معلوليت كه مى گوييد بر اساس برهان استوار است، اولاً: مگر نظام خالقيت و خلقت و مخلوقيت و جاعليت و جعل و مجعوليت بر اساس برهان استوار نيست؟ مگر كسى گفته است در ايمان به مبدأ و عالم غيب از عقل و فطرت بى نيازيم؟ اين همه آيات بلند و معرفت آموز قرآن همه بيان عالم خلقت و هويت ماسوى الله و مخلوقيت و مجعوليت همه است و در همه عقل و بصيرت و فكر و فطرت بشر بسيج شده است.
و ثانياً: نظام عليت و معلوليت اگر به اين معنى باشد كه هيچ پديده اى بدون پديدآورنده نيست و به تعبيرات مختلفى كه گفته اند مثل اين تعبير خواجه: «الموجود ان كان واجباً والا استلزمه لاستحالة الدور و التسلسل»([۱]) يا به تعبيرات ديگر كه در قرآن مجيد و احاديث و نهج البلاغه و اشعار شعراء بسيار است، كامل و تمام است.
قال الله تعالى:«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ». ([۲])
و قال اميرالمؤمنين(ع):
«فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلَافِ هَذَا اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلَالِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ وَ لَا لِاخْتِلَافِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا ادَّعَوْا وَ لَا تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَان »([۳])
و قال الامام الرضا(ع) فى جواب من قال له:
مَا الدَّلِيلُ عَلَى حَدَثِ الْعَالَمِ؟ قَالَ(ع): «أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَّ كُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُكَ.»([۴])
و قال الشاعر:
ايا عجباً كيف يعصى الاله ام كيف يجحده الجاحــد
و لله فى كل تحــــريكة و فى كل تسكينة شاهد
و فى كـل شـىء له آية تــدل على انه واحـــد([۵])
و شاعرى به فارسى مى گويد:
نشايد وجود جهان بى خدا چگــونه بود بى خـــــدا ابتـــدا
از اين خفتگان بامداد قـدم كه سر برگرفتى ز خواب عدم
كه بر نيستان بانگ هستى زدى چگــونه وجود از عدم آمدى
ببايد يكى هستى خــــانه زاد كه بر وى بود جمله را اعتماد
و شاعر ديگر مى گويد:
گـــدايى را گدايـــــــــى ميهمان شد گـــــدا بهر گــــدا جـــــــوياى نان شد
ز مسكينان كو يک نان طلب كرد كفـى نان از پى مسكين طلب كرد
نشد كارش از آن بيمايگان راست كه نتوان حاجت الاّ از غنى خواست
چه در وحدت چه انـــدر لاتناهى دهـد امكان به نفى خــود گواهــى
زهى در وحدت وجود و غنا پيش جهان از تو غنــــىّ و بى تو درويش
گــــدايان گه كم و گه بيــش باشند همــــه بى مـــــايه و درويــش باشند
ناصر خسرو مى گويد:
عالـــم قـــديم نيست سوى دانا مشنو محــــال دهـرى شيـــــــدا را
بنـگر بچشم خــاطر و چشم سر تركيب خويش و گنبـــد خضــرا را
خط خط كه كرد جزع يمانى را خوشــــــــبو كه كرد عنبــر ســــارا را
در اين معنى آيات و روايات و كلمات بزرگان و اشعار نغز پر معناى شعراى با معرفت به قدرى در نظر است كه اگر ادامه دهيم صفحه هاى بسيار اين دفتر را شامل مى شود و اما كل آنچه در اين باب از انواع بيانات معرفت آموز قرآنى و روايى و نظم و نثر است با دهها و بلكه صدها كتاب به پايان نخواهد رسيد. «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًاً» .([۶])
اينها همه نظام خلقت و عظمت خالق و حاجت و نياز مخلوق را بيان مى كند. همه تراوش عقل بشر است، همه عالم را فعل الهى مى دانند و مى گويند:
فعلى بس محكم است گيتى و باشد فعـل محكم دليـــــل حكمت فاعـــل
عالم را صنع خدا و ابداع و ايجاد خدا و تجلى خدا با فعلش مى دانند. علت و معلول و تجلى ذات و ظاهر و ظهور و مظهر نمى گويند.
تعبير به علت از خدا و خالق و كسى كه انبياء و رسل خود را رسول و فرستاده او معرفى كرده و او را فاعل اين همه افعال اختيارى و ارادى و غير ايجابى مى دانند نارسا است و با آنچه از اين اوصاف فهميده مى شود سازگار نيست و به ويژه با آنچه كه بر اساس اين اصطلاح بر آن مرتب مى نمايند و نظام كار خدا و ربط كاينات را به او تنظيم مى كنند و عوالمى كه مى سازند اگر چه مى گويند بر اساس برهان است به قصه ها و توهمات اشبه است و خلاصه به تعطيل و مسائل ديگر مى انجامد. از علت و معلول اگر عدم اراده و اختيار مفهوم نشود اعم بودن آن از اراده و اختيار و جواز تحقق آن بالايجاب فهميده مى شود، در حاليكه از اصطلاح قرآنى خالق و خلقت و مخلوق و جاعل و جعل و مجعول و رازق و و رزق و مرزوق و حافظ و حفظ و محفوظ و مصوّر و تصوير و صورت و…همه اراده و اختيار و عدم ايجاب مفهوم مى شود.
مثل اين كلام كه از نهاية الحكمه/۲۷۶ نقل كرده ايد با همان معناى ظاهر از عليت و معلوليت سازگار است و با صاحب اوصاف قرآنى خالق و جاعل و رازق و حافظ و راتق و فاتق و قادر و متكلم در جهتى كه بيان شد متصادق المفهوم نيستند. كلام نهاية الحكمه به نقل شما اين است:
«الواجب بالذات وجود بحت لا سبيل للعدم الى ذاته و لا يسلب عنه كمال وجودى لان كل كمال وجودى ممكن فانه معلول مفاض من علة و العلل منتهية الى الواجب بالذات و معطى الشىء لايكون فاقداً له فله تعالى كل كمال وجودى من غير ان يداخله عدم فالحقيقة الواجبیّة بسيط بحت فلا يسلب عنها شىء…فان قيل لازم ما تقدم من البيان صحة الحمل بينه تعالى و بين كل موجود و كمال وجودى و لازمه عينية الواجب و الممكن تعالى الله عن ذلك و هو خلاف الضرورة قلنا كلا و لو حمل الوجودات الممكنة عليه تعالى حملا شايعاً صدقت عليه بكلتا جهتى ايجابها و سلبها و حيثيتى كمالها و نقصها اللتين تركبت ذواتها منها فكانت ذات الواجب مركبة و قد فرضت بسيط الحقيقة هف بل وجدانه تعالى بحقيقته البسيطة كمال كل موجود وجدانه له بنحو اعلى و اشرف من قبيل وجدان العلة كمال المعلول مع ما بينهما من المباينة الواجبة لامتناع الحمل و هذا هو المراد بقولهم (بسيط الحقيقة كل الاشياء) و الحمل حمل الحقيقة و الرقيقة دون الحمل الشايع، و قد تبين بما تقدم ان الواجب لذاته تمام كلى شىء». ([۷])
به اين بيان عين ايرادى كه بيان شد وارد است. در اين بيان هر كمال وجودى ممكن معلول مفاض از علت خود است تا منتهى بعلة العلل كه واجب بالذات است شود. كمال وجودى ممكن بنابراين بيان معلول است و مفاض از ذات علت نه مخلوق و خلق خالق.
—————————————————————–
پی نوشت ها:
[۱]– کشف المراد / ۲۱۷، طبع مصطفوی.
[۲]– طور: ۳۵ .
[۳]– نهج البلاغه: ۸۵، خطبه ۱۸۵ .
[۴]– عیون الاخبار ۱/ ۱۳۴ حدیث ۳۲، بحارالانوار ۳ / ۳۶ حدیث ۱۱٫
[۵]– لا حظ شرح نهج البلاغة ۳ / ۳۳۸٫
[۶]– کهف: ۱۰۹ .
[۷]– نهایة الحکمة: ۲۷۶٫