آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی(ره)
چکیده:
مرحوم علامه ی فقیه حضرت آیت الله صافی اصفهانی در بیانات خود ابتدا انواع رشد را برای انسان تشریح می کند. آن گاه در عظــمت علــم و فضــــیلــت آن مـــطــالبـــی بـــیان می نـــماینــد و می فـــرمایند علــمی کــه امــام(علیه السلام) می فرمایند غیر از علومی است که فلاسفه دارند اینها قیل و قال است بلکه مراد علوم الهی است همراه با تهذیب نفــس و تــقوا. ســپــس می فرمایند سیر الی الله که هدف خلقت است به عبادت و بندگی خدا حاصل می شود [به خلاف عرفا که برای عبادت ارزش قائل نیستند] نه به حب دنیا و خودپرستی و خود پسندی و خود خواهی [که اکثر قریب به اتفاق عرفا و فلاسفه به آن مبتلا هستند] و در پایان در مورد نظام تربیت روحی مطالبی را بیان می فرمایند.
بلوغ علمی و انسانی (و مراد امام (علیه السلام) از علم)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
((أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)) (۱)
انسان، انواعی از رشد برایش هست، و سیر استکمالی اش منحصر به یک سیر نیست. رشد نباتی دارد، رشد حیوانی دارد، رشد عالی انسانی دارد.
در رشد نباتی مثل نباتات، هر روز تکامل و رشد می کند، چه احساس بکنیم و چه نکنیم. اگر شرایط جمع باشد، آن به آن و لحظه به لحظه این نهالی که غرس شده، تکامل و رشد می کند تا یک درخت تنومند و پر برگ و بار شود. انسان از جنبه ی نباتی رشد دارد. نموّ نباتی دارد. نطفه تا مراحلی که حیوان نشده است و صورت حیوانی پیدا نکرده رشدش، رشد نباتی است.
همین طور رشد حیوانی هم دارد. این دو رشد، غیر اختیاری است. طبیعی است.
رشد سوّمی که برایش هست، سیر استکمالی انسانی است. انسان حتي اگر دینی هم نداشته باشد یک مراحلی از علم را طی می کند و خودش را به کمال علمی می رساند. کلاس های بعضی علوم را می بیند و به کمال علمی خاصّی نایل می شود. این را می گویند سیر استکمالی و این کمال علمی، خودش، یک نوع بلوغ است؛ بلوغ منطقی، بلوغ فکری و عقلی.
اختیاری بودن رشد استکمالی
این رشد و بلوغ، اختیاری و اکتسابی است و مخصوص انسان است. حیوانات این سیر استکمالی را ندارند. البتّه انسان برای این جهت، خلق نشده است؛ یعنی ممکن است کفّارـ که زیاد هم هستندـ در علوم به حد کمال رسیده باشند، کمال علمی را دارا باشند و حتّی مکتشف و مخترع باشند ولی اصلاً بویی از انسانیت نبرده باشند. شخص ممکن است به بلوغ علمی و فکری و منطقی رسیده باشد ولی به بلوغ انسانی، به آن محتوای انسانیت و همان هدف خلقت، نرسیده باشد ـ هر قدر هم ملّا و عالم شود.
علم چیست و عالم کیست؟
علمی که در راه حق نباشد، علمی که در آن فعل، مصدِّق قول نباشد،(۲) جهالت است. در شعر منسوب به امیر المؤمنین(علیه السلام):
« فَفُز بالعلم لا تطلُب بهِ بدلاً فالناس موتی وأهل العلم أحیاء»(۳)
حضرت می فرمایند: به وسیله ی علم خودت را به فوز برسان و به دنبال چیزی غیر از علم نرو، زیرا که همه ی بشریت مرده اند لکن اهل علم زنده هستند.
علم در نزد ائمّه
علمی که امام می فرمایند غیر از علومی است که متداول است. غیر از علومی است که فلاسفه دارند. این علوم را علوم رسمی می گویند و علم رسمی به قول شیخ بهایی:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال نه از او کیفیتی حاصل نه حال(۴)
این علم، علم الهی است. معرفة الله و معرفت انبیا و اولیا است، معرفت به معاد است.
همه ی بشریّت مرده اند به جز علما. علما، یعنی اهل معرفت، اهل تقوا و اهل الله، آنها که چراغ روشنی هستند؛ یعنی هم خود روشنند و هم دیگران از نور وجود آنها برخوردار می شوند. خودشان مهتدی هستند و دیگران را نیز هدایت می کنند.
این علماـ که زنده هستند ـ حیات معنوی دارند. حیات طیّبه دارند؛ نه آن حیات منطقی و فکری و عقلی که بالاتر از حیات نباتی و حیوانی است.
این سیر استکمالی سوّم ـ که علمی و منطقی و علوم رسمی باشدـ این هم هدف خلقت نیست، از این هم انسان به جایی نمی رسد، ممکن است کسی در خیلی از علوم به کمال برسد ولی چشم آخرتش کور باشد، چنین شخصی در همین دنیا هم کور است:
((وَمَن كانَ فِي هَذِهِ أعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى))(۵)
کسی که در این دنیا چشم بصیرت نداشته باشد در آن عالم هم چشم بصیرت ندارد، اگر در این دنیا چشم دلش باز شود در آن دنیا هم چشم دلش باز و بیناست.
سیر الهی، هدف خلقت است
سیر استکمالی که هدف خلقت است همان سیر الی الله است، سیر تقوایی است، سیر الهی است، رفتن در صراط مستقیم انبیا و اولیا است.
[این سیر] به چه چیز حاصل می شود؟
به عبودیّت و بندگی خدا حاصل می شود. بندگی خدا انسان را رشد می دهد. تدریجاً تحول پیدا می کند. از حالتی به حالتی و از کمالی به کمال ما فوقی می رود تا به کمال نهایی انسانی می رسد.
انسان در اثر بندگی خدا و به حسب مراتب بندگی، قرب به خدا پیدا می کند و اگر مصداق «عباد صالحین» شد، نور ولایت به قلبش می تابد، وجود و سرّ و ضمیرش نورانی می شود، از تاریکی نجات پیدا می کند، سیرتش عالی و زیبا می شود، جمال باطنیش زیبا می شود، فــضای نفــسانی و رذایــل از او دور می شود، خانه ی دلش از ارجاس و انجاس و هواجس و وساوس تخلیه می شود، خانه ی دل او برای خدا، برای محبّت خدا آمادگی پیدا می کند، در وجودش تدریجاً خدا حکمفرما می شود و محبّت دنیا کم کم از دلش بیرون می رود چون:
((حبّ الدّنیا رأس كلّ خطیئة)).(۶)
حبّ خدا در زوال حبّ به دنیا
هر کسی طبعاً حبّ دنیا را دارد امّا همین محبّت دنیا قابل زوال است، قابل تغییر و تحول است. برای هر کس ممکن است که این محبّت به دنیا و مادیات و خود پرستی و خود پسندی و خود خواهی و خود جویی و خود محوری را از دل بیرون کند. همه ی این منیّت و خودیّت برود و به جایش خدا بیاید و همّش فقط خدا باشد، رضایت خدا باشد. آن وقت است که محبّتش تدریجاً منحصر می شود به محبّت خدا و محبوبش خدا و انبیا و اولیا می شود. کسانی که مجبوب خدا هستند خواست هایشان هم عوض می شود. دعا که می کنند از این دعاها می کنند: ((اللّهمّ فرّغ فؤادی لحبک، اللّهمّ ارزقنی حبک و حبّ من احبک و حب کل عمل یوصلنی الی قربک)).(۷)
چقدر مضامین این دعا عالی است خدایا! دلم را خالی کن برای محبت خودت. خدایا محبت خودت را روزی من کن! دوستی و محبت آنهایی که تو را دوست می دارند روزی من کن تا اولیای تو را دوست بدارم، و عملی که مورد حبّ توست و من را به تو نزدیک می کند انجام دهم و کارهای خوب را دوست داشته باشم و از کارهای بد منزجر باشم.
اگر خدا محبوب انسان شود، خواسته هایش عوض می شود تا بــه ایــن مرتــبه نرسیـــده بود، دنیا را می خواست ولی بعد که به کمال انسانی رسید، خانه و زن و فرزند هم برایش در حدّ وسیله است، محبوبش نیست، علاقه ای به آنها نشان نمی دهد:
طلــب الحــبیب مــن الـحبیب لقاء و مُنی الحبیب من الحبیب لقاء
یرضی الحبیب من الحبیب بقربه دون الــعـباد فــما یــرید سواه
رضایِ خدای محبوبش را می خواهد، دیگر یک سر و هزار سودا نیست، هوس هایش کم می شود، آرزوهایش کم می شود،آرزوی مرگ می کند تا به لقاء پروردگارش برسد، این طایفه، حق پرستند، غیر از خدا به کسی توجّه ندارند. این قلب باید خانه ی خدا باشد و از اغیار خالی شود تا یار حقیقی که خداست در آن بیاید، یک دل که بیشتر نداریم ولی مثل کسی هستیم که صد دل، هزار دل، دو هزار دل دارد.
ای یک دله ی صد دله، دل یک دله کن مهر دگران را ز دل خود، یله کن
یــک صــبح ز اخـــلاص بـــیا بــر دَرِ ما بر ناید اگر کار، تــو از مـا گله کن
در قلب باید حبّ خدا باشد، نه حبّ خانه و مال و مقام و این مشغولیت های دنیا. بزرگان و اولیای خدا اینها را اسباب بازی حساب می کنند. کسی که به مادیات متوجّه باشد مثل بچه ای است که دلش را به یک اسباب بازی خوش کند. انسان های متّقی خوشیشان به یاد حق بودن است، خوشیشان به بودن با اولیای خداست.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی حاصـــــلی و بی خبری بود
لذّتی که اینها از یک لحظه به یاد خدا بودن می برند به قدری است که حاضر نیستند آن را با تمام دنیا عوض کنند. رفته رفته دایره ی محبّت های مادّی در قلب عباد صالح ضیق تر می شود تا این که قلبشان از محبّت خدا پر شود، آرزوها کم می شود، واحد می شود و تدریجاً این شخص نورانی می شود. اوّل یک نور خیلی ضعیفی در قلب او می آید ـ که نور ولایت است ـ وقتی سیم به مرکز مولّد برق متصل باشد، حرارت دارد، نور دارد؛ مثل کارخانه ای عظیم که به واسطه ی اتصال به برق حرکت می کند. سیم که متصل شد، هم نور دارد، هم حرکت دارد و هم حرارت.
انسان قلب دارد، این قلب موجود عجیبی است، روح، این لطیفه ی ربّانی، وقتی به مقام ولایت اتّصال پیدا کرد مثل این است که سوئیچ برق را بزنند و این متّصل بشود به مرکز مُولّد برق، آن وقت است که نور ولایت می آید و آن وقت است که حرکت پیدا می کند. حرکت های قبلی، حرکت درخت بود، حرکت الاغ بود ولی حالا حرکت، حرکت انسانی است، سیر استکمالی الهی پیدا می کند. جنب و جوش حقیقی و واقعی پیدا می کند، حالا است که حرکاتش محبوب خداست، خودش محبوب خداست، در این وقت قلب نورانی می شود، روشن می شود، گرم می شود؛ گرم آتش محبت، در قلبش سوز پیدا می شود، دلش پر از سوز می شود.
((حبّ الله نار لا یمرّ علی شیء إلّا احتَرَق))(۸)
محبّت خدا آتشی است که به هر چه برسد نابود می کند. همه مادّیّات را نابود می کند، اصلاً اگر محبّت پیدا شود، دیگر رذیله ای پیدا نمی کند، همه اش از بین می رود.
الهی سـینه ای ده آتـش افـروز درآن سینه دلی وآن دل همه سوز
هرآن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
مقصود شاعر همان محبّت خداست، محبّت خدا که در قلب جاگیر شود، سرمایه ی سعادت دنیا و آخرت است.
این محبّت در قلب هر کسی پیدا شود، دنیا و آخرتش آباد می شود، عالَمِ خوشی پیدا می کند؛ هم در این عالم و هم در آن عالم، در آن عالم از رفقای محمّد و آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) است.
ائمّه و نور
حدیث جالبی در «سفینة البحار» در مادّه ی «نور» است:
((عن(۹) ابی خالد الكابلی قال سألت ابا جعفر(علیه السلام) عن قوله تعالی: «فآمنوا بالله و رسوله و النوّر الذّی انزلنا»؟(۱۰) فقال یا ابا خالد: النّور و الله الأئمة من آل محمّدٍ إلی یوم القیامة)).
ابی خالد کابلی گفت از امام باقر(علیه السلام) سؤال کردم درباره ی نور در این آیه ی شریفه، حضرت فرمود: نور در آيه ی شریفه همین ائمّه اند؛ یعنی تا قیامت همین ائمّه هستند. در هر زمانی امام همان زمان است و الآن، نور، امام زمان حضرت بقیة الله روحی له الفداء است.
((یا ابا خالد هم و الله نور الله الذّی أنزل و هم و الله نور الله فی السّماوات و الأرض))، اینها نور خدا هستند. اینها، ائمّه اطهار(علیهم السلام) نور خدا در آسمان و زمین هستند.
((یا ابا خالد و الله لَنور الإمام فی قلوب المؤمنین أنور من الشّمس المضیئة بالنهار و هم و الله ینوّرون قلوب المؤمنین))؛ نور امام در قلوب مؤمنین از نور خورشیدی که تمام عالم را روشن کرده نورانی تر است.
((و یحجب الله نور هم عمّن شاءفتظلم قلوبهم))؛ غیر اهل ولایت دل هایشان تاریک است. خدا حجاب قرار می دهد، این نور به قلب اینها نمی تابد، غیر اهل ولایت از این نور محرومند.
((والله یا ابا خالد لا یحبّنا عبد و یتولّینا حتّی یطهر الله قلبه))؛ ای ابا خالد هیچ بنده ای نیست که ما را دوست بدارد و ولایت ما را بپذیرد مگر این که خدا دلش را و قلبش را پاک می کند؛ یعنی دیگر انجاس و رذایل را می برد و دل پاک می شود.
((و لا یطهر الله قلب عبد حتّی یسلّم لنا و یكون سلماً لنا))؛ خداوند دل را پاک نمی کند تا وقتی که این بنده تصدیق مقام ولایت بکند، باطناً قبول داشته باشد نه لفظی و زبانی و نسبت به دستورات ائمّه تسلیم باشد.
((فإذا كان سلماً لنا، سلّمه الله من شدید الحساب و آمنه من فزع یوم القیامة الأكبر))؛ وقتی که به این حد رسید که نسبت به ما سلم بود و از خودش مایه نگذاشت و هر دستوری ما داشتیم پیروی کرد و هوا و هوس را کنار گذاشت دیگر روز قیامت حسابش صاف است. و ازآن حساب سختی که دیگران روز قیامت دارند معاف است، سالم عبور می کند هم چنین از فزع روز اکبر که بزرگترین روز در عالم آخرت است مأمون و محفوظ است.
پس از روشن شدن قلب ها و طهارت دل ها که بر اثر محبّت خدا می آید به واسطه ی ولایت و اتّصال و پیوند به مقام ولایت است و راه آن توجّه است؛ توجّه مداوم.
مگر خضر مبارک پی درآید ز یمن دولتش کاری بر آید
مگر خضر مبارک پی تواند که این تنها بدان تنها رساند
در هر زمانی باید با حجّت وقت، با امام زمان پیوند برقرار کرد، باید سیم را متّصل کرد.
اتّصال به وسیله ی چیست؟ انسان اگر خواست با مقام ولایت اتّصال پیدا کند، اگر خواست با خدا ارتباط برقرار کند آسان است؛ خیلی آسان.
راه آن توجّه به خداست. توجّه هم اختیاری است. همان لحظه ای که حقیقتاً در سِرّش و در قلبش به یاد خدا می افتد، همان لحظه ای که توجّه به امام زمان پیدا می کند، همان وقت سیمش متّصل می شود.
انسان وقتی که توجّه کرد و ارتباط برقرار شد، در همان حال توجّه، ناخودآگاه دلش روشن می شود و آن نتیجه ای را که باید بگیرد، می گیرد. البتّه این توجّه موقّت، گاهی هست، گاهی نیست، امّا وقتی ادامه پیدا کرد و دائمی شد، همه چیز پیدا می کند، این هم با ارتباط با امام زمان(علیه السلام) پیدا می شود و تا ارتباط برقرار نشود، هیچ فایده ای ندارد.
ارکان نظام تربیت روحی
همچنان که در تربیت جسمی، عقل تنها کافی نیست، عاطفه هم لازم است. نظام تربیت روحی هم همین طور است یعنی بدون عاطفه مختل است و می باید محبّت داشته باشد. در نظام تربیت روحی سه رکن وجود دارد:
۱ـ مربّی. ۲ـ محیط تربیتی. ۳ـ شخص مورد تربیت.
مربی باید نسبت به شخص مورد تربیت، محبّت داشته باشد.
شخص مورد تربیت هم باید نسبت به مربّی محبت داشته باشد.
محیط تربیتی هم باید محیط دوستانه و صمیمانه ای باشد.
وقتی این سه تا جمع شد، نظام تربیت روحی کامل می شود و الّا یا اصل تکامل تحقّق پیدا نخواهد کرد یا اگر هم تحقّق پیدا کرد ناقص تحقّق می یابد. این برنامه در تمام ادیان، به خصوص اسلام و بالاخص مکتب تشیّع عملی گردیده است.
نسبت به مقام امامت اخبار زیادی داریم که اینها چقدر مهربان بوده و محبّت داشته اند، اگر باورمان بیاید که حضرت حجّت چقدر به دوستانشان لطف دارند، انسان از شدّت شَعَف ممکن است از خود بی خود شود، چقدر تفقّد کرده اند، چقدر از آزرده شدن یکی از دوستانشان ناراحت شده اند.
امر دوّم، شخص مورد تربیت است. در اسلام بلکه در مطلق ادیان و خصوصاً مکتب تشیّع برنامه های مختلفی است که شیعیان از روی محبّت پیروی کنند و نسبت به رسول خدا وائمّه، محبّت داشته باشند تا جاذبه محبّت ، آنها را حرکت دهد و شیعه ی حقیقیِ واقعیِ با محتوا بشوند، اگر محبّت کامل شود حتماً شیعه خواهد شد؛ آن هم شیعه ی واقعی.
یکی از امور که موجب شناخت می شود تقواست. معصومین: را باید شناخت که مجسمه ی حق و عدلند خیر مطلق هستند. البتّه این شناخت کم است، شعاعش واسع نیست. شناختی که خیلی شعاعش واسع است این است که انسان وارد مرحله ی تقوا شود، وقتی به این مرحله وارد شد دیگران را رها می کند:
((فَأعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا)).(۱۱) رها کن آنهایی را که فقط همّ و ذکرشان دنیاست.
آن وقـــت تشـــخیص صـــد در صـــد واقـــعی پـــیدا می کند و تیرش به هدف می خورد و می رود آنها را پیدا می کند. آنها هم به سراغش می آیند و از او دستگیری می کنند، آن وقت حبّش و بغضش لله و فی الله است و با این سرمایه ی شناخت و محبت اولیاء، راه استــکمال نــفس و ســـیر الــی الله را طــی می کند، محبّت، او را جذب می کند. مجذوب حق و اولیاء حق می شود. سالکِ مجذوب می شود.
—————————————
پی نوشت ها:
۱ـ انعام/۱۲۲: آیا کسی که مرده دل بود و زنده اش گردانيدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟ اینگونه برای کافران آنچه انجام می دادند زینت داده شده است.
۲ـ اشاره است به روایت:«العالم من صدّق فعله قوله». کافی ج ۳۶/۱، منیة المرید/۱۸۱٫
۳ـ دیوان امام علی(علیه السلام)/۲۴:«فقم بعلم و لا تبغی له بدلا»
۴ـ مثنوی نان و حلوا.
۵ـ اسراء/۷۲: و هر که در این [دنیا]کور باشد در آخرت [هم] کور و گمراه تر خواهد بود.
۶ـ کافی ج۱۳۰/۲، غررالحکم/۱۴۲ش۲۵۱۹، مشکاة الانوار/۲۶۶
۷ـ بسنجید: اقبال/۲۱۴:« أسألک یا رب حبّک و حبّ من احبّک، احب عملاً یقرب الی حبک» و بحار الانوار ج ۱۴۸/۹۱:«یا غایة آمال المحبین أسألک حبّک و حبّ من یحبّک و حبّ کلّ عمل یوصلنی الی قربک» ( مناجاة المحبّین از مناجات خمس عشرة)
۸ـ بحار الانوارج ۲۳/۶۷، مصباح الشریعة/۱۹۲٫
۹ـ کافی ج ۱۹۴/۱
۱۰ـ تغابن/۸: پس به خدا و پیامبر او وآن نوری که ما فرو فرستادیم ایمان آورید.
۱۱ـ نجم/۲۹: پس، از هر کس که از یاد ما روی بر تافته و جز زندگی دنیا را خواستار نبوده است، روی برتاب.