چکیده:
آیت الله سبحانی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۷ نامه ای به دفتر مرکزی مجله ی نورالصادق فرستادند که در آن ضمن تشویق و تأیید خداپسندانه و مخلصانه ی نویسندگان نورالصادق چند نکته ای را نیز به عنوان نقد آورده بودند برای این که این مجله ای که به نظر ایشان عالی است و اهداف مقدسی را دارد از هر نقصی مبرا شود.
از آن زمان تا کنون دانشمندان، فرهیختگان، اساتید دانشگاه و حوزه در پاسخ نامه مذکور مقالاتی به دفتر مرکزی مجله ی نورالصادق ارائه دادند که نورالصادق به ترتیب آنها را برای اطلاع خوانندگان چاپ می کند، این بار نوبت به نوشتار دانشمند معظم استاد بزرگ حوزه ی علمیه ی مشهد حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید عباس روح بخش رسید که تقدیم خوانندگان عــزیز و اهــل دقــت و حــق طلــب می نماید.
فلسفه یا فرقه ی ضالّه ی باطنیّه! (۱)
از اتهامات شاخص اهل حکمت و معرفت به پیروان مکتب وحی نسبت دادن اشریعت و اخباریت است!
فلاسفه در راستای این چنین نسبتی به خود زحمت نداده اند تا کلمات اشاعره و اخباریین و فی المثل ملا امین استرآبادی را که به زعم خودشان تطابق کامل با کلمات پیروان مکتب وحی دارد، بیاورند، تا بلکه شاهدی باشد بر اثبات ادعای خود.(۲)
ولیکن نگارنده ادعایی را مطرح می کند و برای اثبات ادعای خود از باب «البیّنة علی المدّعی» شواهدی ذکر می کند.
ادعا این است که: تأویلات فلاسفه، همان تأویلات اسماعیلیه و باطنیه است، بدون کوچکترین تفاوتی، بلکه تأویلات فلاسفه به دو دلیل نسبت به تأویلات باطنیه مخرّب تر و وقیحانه تر است؛ زیرا:
اولاً: فلاسفه خود را شیعه ی اثنی عشری می دانند و اندیشه ی آنها به نام تشیع ناب ترویج می شود، لیکن اسماعیلیه و باطنیه مدعی شش امامی هستند و در واقع شیعه نیستند.
ثانیاً: با توجه به اینکه مطالب فلاسفه (و به خصوص تأویلات صدرا) منشأش یونانی بوده، سعی در آمیزش مطالب یونانی با اسلامی داشتند و در پرتو این نکاح غیرمتناسب و نامشروع، جانورانی مخوف پس افتادند که ظاهری اسلامی و باطنی الحادی دارند، که هر صاحب عقلی را به وحشت می اندازد.(۳) و چنان دین را بازیچه توهمات خود قرار دادند، که شناسائی آن کار مشکلی شد.(۴)
نظرات باطنیه درباره ی تأویل و باطن قرآن و هماهنگی این نظریه با فلاسفه
از نظر باطنیه، قرآن ـ بلکه تمام شریعت ـ رموز و امثال اند. مراد و مقصود اصلی، حقایقی است که در ورای آنها است. ناصر خسرو می گوید:
«هر کس این اشارات و رموز را نداند، بی فرمان شود.»
باطنیه و فلاسفه، گرچه عدم انفکاک ظاهر و باطن قرآن سخن گفته اند، اما رستگاری را منوط به توجه به باطن می دانند، ناصر خسرو می گوید:
«کتاب و سنّت چون دو جسم است و معنا و تأویل قرآن جسدها را چون دو روح است و هم چنان که جسد بی روح خوار باشد، کتاب و سنّت و شریعت هم بی تأویل و معنا، مقدار نیست نزدیک خدای.»(۵)
باطنیه (چونان فلاسفه) گر چه بر لزوم حفظ ظاهر تأکید کرده اند، اما احکام شریعت را غل و زنجیرهایی می دانند که برای پرورش انسان واجب شده است و در زمان ظهور قائم، بســـیاری از آنـــها برداشـــته می شود.
ناصر خسرو در «اخوان الصفا» می گوید:
«چون جسد مردم را راستی بشود و طبایع اندر و میل از اعتدال، درستی قوت از او بشود تا بر طبیب حکیم واجب شود بازداشتن هر بیمار را از آنچه مرو را آرزو شود و تکلیف کردن مرو را از خوردن داروهای تلخ و ناخوش آنچه او مرو را نخواهد تا به دین دو به تندرستی باز رساند، پس فرمان آن طبیب و بازداشتن او مر آن بیمار را از آنچه او خواهد، بر مثال غُل باشد بر دست او و قیدی باشد بر پای او اند وقت بیماری…» (۶)
نمونه هایی از تأویلات باطنیه
در آیه ی ((وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُون)) (تین:۱) می گویند:
تین، یعنی عقل کل و زیتون، یعنی نفس کل … (۷)
در آیه ی ((رَبُّ المْشْرِقَينِ وَ رَبُّ المْغْرِبَين)) (الرحمن:۱۷) می گویند:
دو مشرق، یعنی عقل و نفس و دو مغرب، یعنی ناطق و اساس… (۸)
و در آیه ی ((وَ مِنْ ءَايَتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَار)) (فصلت:۳۷) می گویند:
شب، یعنی ناطق و روز، یعنی اساس. (۹)
قاضی نعمان در تأویل آیه ی ((اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ)) (طلاق:۱۲) می گوید:
مراد، آسمان های هفت گانه (هفت ناطق) و مراد از زمین های هفت گانه حت های هفتگانه است. (۱۰)
ناصر خسرو ایدئولوگ برجسته اسماعیلیه و باطنیه در کتاب فلسفی خود نســبت به قدم هــیولی و عــــالم می گوید:
«از قول های نیکو که حکیم ایرانشهری اندر قدیم هیولی و مکان گفته است و محمد زکریای رازی، مر آن را زشت کرده است که ایرانشهری گفت که ایزد متعال همیشه صانع بود و وقتی نبود که مر او را صنع نبود، تا از حال بی صنعی به حال صنع بیاید و حالش متغیر بگردد. و چون واجب است که همیشه صانع بوده، واجب آید که صنع او بر او پدید آمد قدیم باشد… پس هیولی قدیم است و هیولی دلیل قدرت ظاهری خدای است.» (۱۱)
این مطلب باطنیه همان مطلب فلسفه ی به اصطلاح اسلامی است که می گوید: اصول ازلیه و مادة المواد عالم، قدیم است!
فرقی که بین کلام اسماعیلیه و «فلسفه ی اسلامی شده» وجود دارد این است که: اسماعیلیه اهل خدعه و نیرنگ و تدلیس در نشر و ترویج تفکرات خود نبودند، به عکس فلاسفه؛ خصوصاً از قرن ۱۲ به بعد که برای فرار از تکفیر متشرعان، (۱۲) قِدم را به زمانی و ذاتی تقسیم کردند و نسبت به عالَم قائل به قدم زمانی شده اند.
ناصر خسرو می گوید:
«معقولات فوق زمان هستند، هم چنان که محسوسات تحت زمان هستند.» (۱۳)
فلاسفه نیز قائل هستند عقول مجرده و ملائکه خارج از زمان هستند و کون و فسادی در آنها راه ندارد.
ناصر خسرو دو دلیل از ارسطو نقل می کند که عالم قدیم است:
۱ـ جواد بودن خدا که اگر عالَم حادث باشد، دیگر خداوند جواد نیست (و لازمه اش انقطاع فیض است)
۲ـ عدم تخلف معلول از علت تامه. (۱۴)
ناصر خسرو، قول ارسطو و به اصطلاح، قوی ترین ادله فلاسفه را نسبت به قدم عالم مطرح می کند.
این عالِم قرن پنجم، حدوث عالم را بر اساس حرکت جوهری که ملاصدرا خود را مبدع این تفکر می داند، مطرح می کند و می گوید:
«عده ای جمع کردند بین جواد و فیاض بودن خداوند و حدوث عالَم به این صورت که خداوند عالم را به دفعات بی نهایت آفریده و به دفعات همی خواهدش آفریدن و هرگاه (قوت هایی که عالم بدو استوار شده است، سپری شود عالم) بنده های او گشاده شود و جزوهایش فرو ریزد و آنگاه باری تعالی از همان اجزای پراکنده شده به خواست خویش بی هیچ زمانی، دیگر باره عالم را بیافریند و آن آغاز حدوث آن دفعه باشد تا به آخر و بدین قول، عالم بیرونی قدم باشد و درونی حادث.» (۱۵)
ناصر خسرو در کتاب «وجه دین»، تأویلاتی را ارائه می دهد برخاسته از تفکرات عرفانی، فلسفی خود؛ مثلاً نسبت به قرآن می گوید:
«قرآن سخن خداوند است و لیکن مخلوق نیست، بلکه گفتاری است که از عقل کل(خدا) رفته به میانجی نفس کل(پیامبر)». (۱۶)
اشاره دارد به عقل اول یا حقیقت محمدیه(صلی الله علیه و آله و سلم) که طبق قاعده ی «الواحد» خلقت خلائق بدو محول شده!
تأویل گرایی باطنیه چنان دامنه دار است که حتی ضروریات از این تأویلات مصون نماندند؛ مثلاً در همان کتاب در تأویل غسل جنابت می گوید:
لفظ جنابت از دور شدن گرفته که دوری را عرب، مجانست گویند و بیگانه را اجنبی گویند!
و تأویل به حقیقت است که سخن گوی اندر دعوت حق علم را به خداوند حق نسبت کند و خویشتن را از دعوی علم که گفته باشد دور کند و آن خویشتن شستن او باشد و چون آبی از او بیرون آید که از آن همچون اُوئی حاصل آید خویشتن شستن مردم واجب شود. معنیش آن است که چون از زبان مردم سخن بیرون آید کز آن سخن زایش روحانی باشد.
برای آن کس واجب شود که خویشتن را از آن سخن دور کند و مر آن سخن را به سوی امامان هفتگانه نسبت کند.(۱۷)
در همان کتاب به وضوح آشکار می شود که چگونه اسماعیلیه ـ مانند فلاسفه ـ در تفاسیر خود آیات و روایات را مطابق مبانی خود تأویل می کنند و مبانی خود را تحمیل بر آیات می کنند.
به عنوان مثال در تأویل کتاب «صلاة» می گوید:
صلاة جملگی بر سه روست:
۱٫ فریضه
۲٫ سنت
۳٫ تطوّع و نافله.
و تأویل نماز، دعوت است و فریضه، دلیل است بر «متم» که خلق را از او چاره نیست که بشناسند، و سنت، دلیل است بر «حجت» که او را فراکرده ی متم است، و تطوع دلیل است بر جناح که اعنی «داعی» و این سه مرتبه دلیل است بر نُه امام.(۱۸)
تأویلات اسماعیلیه حتی شامل حیض ماهیانه زنان نیز شده است.(۱۹)
تأویلات باطنیه در مورد آیات و روایات، بسیار زیاد است که می توان به کتب متعلق این گروه رجوع شود.
آنچه که در تأویل باطنیه مشاهده می شود و شباهتش را به تأویلات فلاسفه زیادتر می کند، این است که در تأویل آیات، سعی شده به هر نحو ممکن، الفاظ قرآن را بر معتقدات خود حمل کنند.
و منشأ تأویلات باطنیه و به طور کلی تفکرات اصولی و بنیادین باطنیه، گرایش این فرقه است به فلسفه ی یونان.
از کسانی که ـ به تصریح خودش ـ بر اثر حضور در جلسات بحث و گفت و گوی اسماعیلیان متوجه علوم عقلی شده، ابوعلی سینا است که پدرش اسماعیلی مذهب بوده و به فلسفه ی یونان اعتقاد فراوان داشت و وی را به آموختن فلسفه و علوم عقلی وادار کرد.(۲۰)
با نگاه گذرا به نوشته های اسماعیلیه (مانند: رسائل اخوان الصفا، راحة العقل، جامع الحکمین و …) در می یابیم که تفکر فلسفی، وجه ممیزه اندیشه ی اسماعیلی است و آن به این دلیل است که عصری که متفکران مهم اسماعیلی در آن می زیستند، عصری بود که فلسفه های مختلف به ویژه فلسفه ی یونان، به طور گسترده در میان مسلمین انتشار یافته بود.(۲۱)
روح علم آموزی در میان مسلمین از یک سو و هجوم گسترده ی فرهنگ بیگانه ی فلسفی از سوی دیگر، باعث شد که عده ای موضع انفعالی در پیش گرفته، برای حفظ دین و حفظ فلسفه، این دو را در هم ادغام کردند، تا بلکه مورد قبول افتد!
ناصرخسرو در «زاد المسافرین»، به یکی از شخصیت های فلسفی اسلامی، یعنی ایـــرانشهری اشــــاره می کــــند و می گوید:
«حکیم ایرانشهری در دو کتاب جلیل و سایر آثارش، عقاید فلسفی را در کسوت اصطلاحات مذهبی در آروده و مردم را به دین خدا فراخوانده.» (۲۲)
حال بعد از نقل قسمتی از تأویلات باطنیه از صدرائیان و مدافعان ابن عربی، سؤال می کنیم که چه تفاوتی وجود دارد بین تأویلات مدعیان تشیع، آنهایی که مدعی تمسک به ثقلین هستند با آنهایی که ادعای هفت امامی را دارند؟!
از جناب فیلسوف، فیلسوفی که خود را شیعه می نامد می پرسیم: با چه برهان و استدلالی می توانی خط بطلان روی تأویلات باطنیه بکشی جز از راه عقل و نقل؟ جز از طریق ثقلین؟
اگر از طریق عقل و استدلال عقلی در تخریب تأویلات باطنیه استفاده کنی، باطنیه در جواب خواهند گفت: مقولاتی از قبیل عذب شدن عذاب عدم خلود کفار، عشق به ظُرفا و فتیان برای رسیدن به عشق حضرت احدیّت، ایمان فرعون، عدم گریه بر مصائب ابا عبدالله(علیه السلام) و هزاران مسئله ی دیگر، چگونه با عقل (البته عقلی که خداوند به عنوان یک موهبت الهی در خدمت انسان قرار داده، نه توهمی که فلاسفه او را عقل می نامند) سازگاری دارد؟!
و اگر به وسیله ی نقل (اعم از آیات و روایات) فیلسوف در مقام جواب دهی برآید، در این صورت در به کار گیری نقل از دو طریق چاره ای ندارد:
۱٫ ظواهر ادله ی نقل
۲٫ باطن این ادله
اگر فیلسوف از ظواهر ادله مدد گیرد، باطنیه خواهند گفت: چگونه شما از طریق ظواهر ادله در نقد تأویلات ما استفاده می کنید در حالی که بین معتقدات شما و ظــواهر نقل، هیچ گونه تناسـبی وجود ندارد. به عنـوان مثال، ظاهر قرآن می گوید:
((وَ مَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ)) (بقره:۱۶۷)
ولی معتَقَد شما می گوید به عدم خلود این دو چگونه با هم قابل جمع است؟! مضافاً به این که فیلسوف قائل است مطالب فلسفی تماماً برگرفته از حقیقت قرآن است، یعنی باطن قرآن؛ زیرا ظواهر در معارف حجت نمی داند. در نتیجه ظواهر در فلسفه جایگاهی ندارد تا بدان وسیله بتواند احتجاج کند.
و اگر فیلسوف از طریق باطن ادله و تأویل آیات استفاده کند، باطنیه خواهند گفت: به چه دلیل و میزان، تأویل شما برخاسته از باطن قرآن باشد؟ و تأویل ما برخاسته از ذوق و استحسانات شخصی و لذا باطل شمرده شود؟!(۲۳)
خلاصه ی کلام آن که: هر اشکالی فیلسوف اثنی عشری بر تأویلات باطنیه وارد کند، همان اشکال گریبان خودش را هم خواهد گرفت، هر چند که باطنیه و فلاسفه در اصول و اساس معتقدان خود شریک اند؛ از قبیل قدم ماده، مجرد بودن ملائکه، قاعده الواحد و …؛ زیرا هر دو از یک آبشخور معتقدات خود را فرا گرفته اند که همان فلسفه ی یونان است (۲۴) و لذا تا فیلسوف از «عقل» خود مدد نگیرد و دست از توهمات برندارد (۲۵) و هماهنگی بین معتقدات خود وظواهر ادله برقرار نکند، نمی تواند جوابی نسبت به باطنیه بدهد.
این بود قسمت کوچکی از معتقدات اربابان معارف و سکان داران طریق وحی!
و نیز قسمتی از «فکاهیات» فلاسفه که به اسم معارف ناب ترویج می شود، ما را به ریشه ی اختلافات شدید مسلمانان در فهم از کلام وحی راهنمایی می کند.
کدام اختلاف؟
قبل از آن، داستانی را نقل می کنیم.
شب هنگام، دزدی نابکار دیوار مغازه ای را می کوفت تا دریچه ی به درون آن باز کند، از صدای آن، صاحب مغازه که خانه اش در جوار مغازه و مردی ابله بود از خواب بیدار شد، بر پشت باب آمد، رو به دزد کرد و گفت: در چه کاری؟
دزد (که متوجه حماقت صاحب مغازه شده بود) در جواب گفت: دارم دُهُل می زنم.
گفت: کو صدایش؟
جواب داد: فردا صدایش را خواهی شنید!
فردای آن روز که بیدار شد، دید اموالش را به سرقت برده اند شروع کرد به ناله زدن، فهمید آن صدای دهل موعود، همان فریادهای اوست! (۲۶)
آری، دزدان زیرک از جهالت و حماقت مسلمانان استفاده کرده، قفل علم و حکمت را از بیت راسخون در علم (ائمه ی هدی) ) به سرقت بردند، و در قبال این کالای ارزشمند، متاعی ناچیز به نام فلسفه، و به اسم حکمت! وارد بازار اندیشه کردند، و موجبات اختلافات را در بین مسلمانان فراهم کردند.
آری، به برکت وجود فلسفه، قرائت های واحد از مفاهیم قرآن متعدد شد، قرائتی جدید در لباسی جدید. (۲۷) کشمکش های خونینی را در عرصه ی علم به وجود آورد. غبار تکفیر و توهین، فضای مقدس علم را فرا گرفت، هر کس به خود اجازه می داد (و می دهد) قرآن را بازیچه ی توهمات یونانی زده ی خود کند. این سر و صداهایی که در عرصه ی معارف به وجود آمد و نیز رکورد و سقوط در ابعاد مختلف علم (اعم از تجربی و انسانی) همان صدای دهل است، صدای دهلی که موجبات خنده ی غربیان را فراهم کرده.
مرحوم آیت الله خویی به آثار زیانبار این مهمان ناخوانده اشاره می کند و می فرماید:
«… فلسفه ی یونان به زندگی مسلمانان راه یافت، فرقه ها و گروه های مختلف از آنان به وجود آورد به طوری که فرقه ای فرقه ی دیگر را تکفیر و گروهی از گروه دیگر تبری و دوری می نمودند.
و این نزاع و دو دسته گی در همین جا خاتمه پیدا نکرد، بلکه تا به مرحله ی جنگ و خونریزی پیش رفت، چه رسوایی هایی که به وسیله ی همین نزاع در اسلام به بار نیامد و چه احترام هایی که هتک نگردید، و چه خون ها که ریخته نشد.
با این که هر دو طرف ـ هم قاتل و هم مقتول ـ به مبدأ و معاد معتقد بوده و به رسالت پیامبر ایمان داشتند و از امت اسلام محسوب می شدند.
ما نمی دانیم ای کاش می دانستید کسانی که این اختلاف را در بین مسلمانان انداختند چه عذر و بهانه ای در پیشگاه خداوند خواهند داشت، و در روز رستاخیز، روزی که همگان به سوی خدا خواهند برگشت و از کرده ی آنان سؤال خواهد شد، چه جوابی خواهند داد.» (۲۸)
آری، این فلسفه بود که مفسر قرآن را وادار می کند برای اثبات تفسیر قرآن به قرآن، استغنای قرآن از عترت را مطرح کند (با این که هستی قرآن صامت، معلول وجود قرآن ناطق است) و می گوید:
گرچه برای این که در ورطه ی تفسیر به رأی نیفتیم لازم است به غیر خود پناه بیاوریم، ولی بحث اینست که آن غیر، چه کسی است؟ «سنت» نمی تواند باشد زیرا چنین چیزی هم با قرآن منافات دارد (که می گوید: من مبین، هادی، تبیان و …هستم) و هم با خود سنت منافات دارد که ما را به قرآن ارجاع می دهد و به عرض اخبار بر قرآن، امر می کند. (۲۹)
(این گفته ی علامه، شبیه گفته ی کودتاگران سقیفه ی بنی ساعده است که عربده ی «حسبنا کتاب الله» را سر دادند)..
مرحوم شیخ صدوق می گوید:
اگر کسی از اهل عناد و الحاد به قرآن استدلال کند به این بیان که در قرآن تبیان هر چیزی است و خداوند فرموده:
((مَّا فَرَّطْنَا فىِ الْكِتَابِ مِن شىْءٍ))(۳۰)
پس ما نیازی به ائمه ی معصومین(علیهم السلام) نداریم! در جواب می گوییم:
در قرآن تبیان هر چیزی است ولی بخشی از مطالب آن منصوص و بخشی دیگر آن مورد اختلاف واقع شده، پس بایستی بیانگری باشد که موارد اختلاف را برای ما روشن نماید و این سنت الهی در همه ی امت ها بوده … و این امام(علیه السلام) است که بعد از رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) چراغ هدایت را به دست گرفته و می تواند تفرقه را از میان بردارد.(۳۱)
تذکری به ناقدان پیروان مکتب وحی
زمان ما دوره ای نیست که هر چه به تخیّل شخص مبتدی(و یا منتهی راجل تراز مبتدی) می رسد به قلم آورد و به اسم حکمت، اشاعه دهد. مقام شریعت الهی، از این که هر تازه واردی به آن ورود پیدا کند و با ضرس قاطع در مسائل شرعی اظهار نظر کند، بالاتر است.
از نوشته ی بعضی از مدعیان فضل و معرفت که در مباحث معرفتی و اعتقادی احاطه و آگاهی لازم را ندارند و به کُنه مسائل غامص و دقیق معارف نرسیده اند، و به واسطه ی عدم ممارست در این مبانی، معلوم می شود که خیلی زود است که بتوانند در ارتباط با شخصیت علمی علما ـ به ویژه شخصیت کم نظیر حضرت آیت الله سیدان ـ اظهار نظر کنند؛ لذا خوب است قبل از نقد مکتبی با دقت مبانی آن مکتب را از نظر بگذرانند و با عجله خود را در صف اربابان تألیف و صاحب نظران قرار ندهند و خیلی زود در مسائل عمیق اعتقادی اظهار نظر نکنند.
سخنی با علماء و فضلای عرصه ی علم و دانش
آیا جامعه ی علمی رسالت و تعصبّی را که در تحفظ از شخصیت های علمی و سیاسی و نیز دفاع از گفتار این اشخاص را به عنوان یک فرضیه ی دینی بر خود واجب می داند، نسبت به وجود نیّر حضرت الوهیّت و نیز کلام الله، همان رسالت را احساس می کند؟
اگر این چنین است، آیا وقت آن نرسیده است، قرآن را از بند اصطلاحات فلسفی رهانیده و فلسفه را به (موزه) راهنمایی کنیم؟ تا بلکه بشر بعد از ۴۰۰ سال قرآن را آن طور که هست ببیند و بخواند، نه آن طور که فلاسفه تفسیر می کنند؟
چه مضحک است با این که خود دارای منبع فیض هستیم، لیک دست نیاز به سوی بیگانگان دراز کنیم و از آنان طلب کنیم معارف حقه ی الهی را!
سـال ها دل طلب جـام جـم از مـا می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشـدگان لب دریا می کرد (۳۲)
متأسفانه ما در خواب خرگوشی خویش فرو رفته ایم و پیوسته صلاح را در این می دانیم که این سخنان مسکوت بماند و هیچ کس دم نیاورد تا مسائل اصولی ترمان حل شود، تا بلکه شخصیت بزرگانمان لکه دار نشود؟
کلمات گهرباری چون ((أنظرو إلی ما قال و لا تنظروا إلی من قال)) را باید در برابر حفظ شخصیت های بزرگ علمی و سیاسی بشری مدفون کرد!
و نیز بیانات دورافشانی از قبیل ((لا تعرف الحق بالرجال، اعرف الحق تعرف أهله)) وقتی در برابر شخصیت های زمینی قرار می گیرند، می بایست به خاطر مصالح و امنیت علمی ایران زمین، راهی فراموش خانه کرد.
این تبلیغات گسترده، از طریق بولتون های خبری، در تبلیغ فلسفه، و این هزینه های هنگفت در تشکیل کنگره ها و مجالس یادبود (و نیز چهره های ماندگار فعلی) از میراث داران فلسفه ی یونان است که هر روز بیش از گذشته تقویت کننده ی انحراف و تضعیف کننده ی معارف ناب و حیانی را به وجود می آورد. مبالغی که می تواند سهم به سزایی در ریشه کن کردن فقر، فحشا، بیکاری و … ایفا کند.
آری، معارف اسلامی رایج در کشور برخاسته از همان تفکری است که مغرب زمینیان در قرن ۱۷ میلادی به زباله دان تاریخ سپردند و تفکری نو و جدید، منهای تفکر ارسطویی برای خود ساختند و حداقل در علوم تجربی به پیشرفتی چشمگیر رسیدند.(۳۳)
ما مسلمانان که از منابع غنی دروس معرفتی برخوردار هستیم، مرجع خود را رها کرده و قی کرده های غربیان را نشخوار می کنیم.(۳۴)
نه تنها در علوم تجربی به دنبال مغرب زمینیان افتاده ایم، بلکه علوم انسانی ما نیز متأثر از حکمت یونانی است.
اینست که معارف به اصطلاح اسلامی، جواب گوی نیازهای علمی جوانان نیست. لــذاســت وقــتــی جـوان نمی تواند شبهات و سؤال هایی که ذهنش را احاطه کرده در معارف مصطلح اسلامی بیابد، در نتیجه برای یافتن جواب خویش در خانه ی دشمن را می کوبد و طبعاً زمینه ی گرایش به فرقه های ضاله از قبیل شیطان پرستی، خرافه گویی و … را به وجود می آورد.
آیا با وجود این، باز مهر سکوت بر دهان زنیم به خاطر حفظ حرمت شخصیت ها؟!
آیا کدام بزرگی بزرگتر از اسلاممان، قرآنمان، پیامبرمان، امامانمان، معارفمان، توحیدمان، و امامت و ولایت مان است؟ و کدام شخصیتی فراتر از هشام ها و مفضل ها و محمد بن مسلم ها و زراره ها و مؤمن الطاق ها و یونس بن عبدالرحمان ها و فضل بن شاذان ها و اکثریت قریب به اتفاق فقهای مان که سرتا پا توحید بودند و دشمن آشکار و خستگی ناپذیر فلسفه و عرفان و تصوف و وحدت وجود و جبر و تشبیه و …؟!
امروزه سخن هیچ کس برای ما حجّت تعبدی دینی نیست، چون حجیّت و ولایت دینی از آن امام(علیه السلام) است و بس، شخصیت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست، از همه حجت بخواهید جز از امام(علیه السلام) که خود حجّت است.
باری، آیا پس از بر باد رفتن اصل توحیدمان در مقابل «وحدت وجود» و نیز اصل ولایت پیامبران و امامانمان در مقابل «ولی» اهل عرفان و تصوف، دیگر چه چیزی برای ما و اسلام ما خواهد ماند که این دو فدای آنها شوند؟
وین علم دنی که تو را جان است
فـضلات فضـایل یـونـان است
خود گو تا چــند چو خــرمگســـان
نـازی بـــه سـر فضـلات کسـان
تـا چــنــد زغــــایت بـی دینـــــی
خشت کــتبش بر هــم چیـنی
انـــــدر پـی آن کـتــب افتـــــاده
پشتــی بـه کتـاب خـــدا داده
نه بـهـره زعــلـم فـروع و اصـــول
شرمت بـاد از خــدا و رسـول(۳۵)
پس به خود بیاییم و مانند اروپاییان رنسانسی را در مشرق زمین به وجود بیاوریم آن هم بعد از ۴۰۰ سال که از پاسداری علمای دلسوز به اسلام نسبت به حکمت متعالیه می گذرد (حکمت متعالیه ای که خود را زنده کننده ی فلسفه ی دو هزار و سیصد سال یونانیان می داند).اما نه مانند اروپاییان، علم برهنه از دین را تحویل اجتماع بدهیم (که مولّد فحشاست) بلکه همان معارفی را که تعلق دارد به چهارده قرن پیش، از زیرگرد و غبار فلسفه وارهانیم.
اگر طالب حکمت متعالی هستیم باید به این پوستین وارونه ای را که عرفا و فلاسفه به اسم حکمت بر تن قرآن کردند خارج کرده و لباسی را که حافظان و نگهبانان به حق قرآن دوختند، بر قامت کلام الله بپوشانیم.
((مَثَلُ الَّذِينَ اتخَّذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتخَّذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ))؛(۳۶)
کسانی که برای خود تکیه گاهی غیر از خدا برگرفته اند مانند عنکبوت اند که خانه ای برای خود با تنیدن تارهایی به دور خود ساخته و البته سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است، ای کاش می دانستند.
—————————
پی نوشت ها:
۱ـ فرقه ی اسماعیلیه و باطنیه بر این باورند که پس از امام صادق(علیه السلام) امامت به فرزند ایشان جناب اسماعیل می رسد. آنان مدعی اند که امام صادق(علیه السلام) در دوران حیات خود بر امامت اسماعیل تصریح کرده و از طرفی امامت در «هفت» ختم می شود. اسماعیلیه عقاید نو افلاطونی را با مذهب خود در آمیختند و به تغییر و تأیل آیات و عقاید اسلامی پرداختند.
فرقه ی اسماعیلیه بر این باورند که در این عالم دین هم ظاهر و هم باطن هست. منظور شارع اسلام از احکام، باطن آنهاست نه ظاهرشان! عامه ی مردم بر مکتوبات و مکتومات معانی دست رسی ندارند.
عقاید خاص اسماعیلیه در هفت خوان خلاصه می شود که جزء اصول اصلی اسماعیلیه است:
۱٫ مستحب ۲٫ مأذون ۳٫ داعی ۴٫ حجت ۵٫ امام ۶٫ اسامی ۷٫ ناطق
تأویلات اسماعیلیه نوعاً دائر مدار همین هفت خوان است.
حمیدالدین کرامی می گوید: اسماعیلیه برای دعوت مردم به کیش خود، از عقول عشره ارسطویی مدد می گیرند. فرقه ی اسماعیلیه به هشت فرقه تقسیم شدند:
۱٫ خطابیه ۲٫ مبارکیه ۳٫ تسمطیه ۴٫ ناصریه ۵٫ صباحیه ۶٫ قرامطه ۷٫ مستحلویه ۸٫ آقا خانیه.
[تاریخ ادیان و مذاهب جهان از ۳۰ هزار سال تا کنون ۳: ۱۲۳۱ ـ ۱۲۳۲ و ۱۲۳۸ ـ ۱۲۴۰] این فرقه را به اعتبار نسبت در برابر عباسیان، فاطمیه گویند، و به اعتبار پیروی از اسماعیل ـ در مقابل زیدیه و کیسائیه ـ موسوم به اسماعیلیه شدند، و به لحاظ این که در احکام دین و مذهب، تأویلاتی داشته اند و به گمان خود به باطن شریعت عمل نموده اند، باطنیه گویند. و به اعتبار این که هفت امامی می باشند که از امام علی(علیه السلام) شروع و به جناب اسماعیل ختم می شود، شیعه ی سبعیه می گویند، و به اعتبار این که می گویند فقط باید از امام معصوم پیروی کرد، تعلیمیه می گویند. [اعترافات غزالی (ترجمه ی کتاب المنقذ من الضلال ـ ترجمه زین الدین کیایی نژاد)/۵۰ و۵۱]
۲ـ مثل فلاسفه، مثل آن زن حامله ای است که به خاطر «ویاری» که دارد، هر چیزی ممکن است دلش هوس کند و یا نسبت به هر شیئی متنفر شود، بدون این که دلیلی برای کارش داشته باشد و یا بیاورد!
۳ـ به قول مرحوم فلاطوری؛ خلط بین دین و فلسفه، نه به نفع فلسفه است و نه دین لذا اسلامی گفتن فلسفه، یعنی صورتی اسلامی دارد همین و بس.[فلاطوری ۴۸/۱].
به قول استاد جلال الدین همائی: از آمیختن فلسفه با دین معجونی نوظهور ساخته می شود که نه برای درد فلسفه و نه برای دین، درمانی بخش است، کسانی که در این صدد بوده اند، نه حق دین را ادا و نه درد فلسفه را دوا کردند. [غزالی نامه/۵۲ و۵۳].
۴ـ به قول قدیمی ها: دیوانه ای سنگی در چاه می اندارد صد نفر عاقل نمی توانند آن را در آورند!!
۵ـ اخوان الصفا / ۶۶٫
۶ـ همان / ۲۸۰ ــ ۲۸۲
۷ـ وجه دین / ۸۱
۸ـ همان / ۸۶
۹ـ اساس التأویل / ۴۴
۱۰ـ اساس التأویل / ۴۲
۱۱ـ زاد المسافرین / ۱۰۲
۱۲ـ «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ» (نساء : ۱۰۸) نسبت به صنایع دستی خداونــد به خود تــرس راه می دهند، لیکن نسبت به خالق این صنایع، به خود بیمی راه نمی دهند.
۱۳ـ زاد المسافرین / ۱۱۷
۱۴ـ همان / ۲۵۴
۱۵ـ همان / ۲۵۵
۱۶ـ وجه دین / ۵۷-۵۸
۱۷ـ همان / ۱۲۲
۱۸ـ همان / ۱۳۰
۱۹ـ همان / ۲۴۸
۲۰ـ فرقه ی اسماعیلیه / ۲۶ (به نقل تاریخ ادبیات در ایران ۲۱۵/۱)
۲۱ـ راحة العقل / ۱۹
۲۲ـ زاد المسافرین / ۹۰٫
۲۳ـ این جاست که عظمت ظواهر مشخص می شود؛ چرا که میزان برای سره از ناسره ی باطن، ظواهر است.
۲۴ـ به قول جامی:
چــــون فلسفیــــان دیـن بــرانــــداز از فلسفـــــه کار دیـن مــــکن ســـاز
۲۵ـ زیرا اصطلاحات فلسفی چیزی جز بافته های وهمی بشری نیست، بافته هایی که وقتی بر یافته های وحیانی عرضه می شود بـــطلانش آشـــکار می شود. خداوند متعال می فرماید:
«مَاتَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سُلْطَنٍ» (یوسف:۴۰)
نمی پرستید مگر یک مشت اسامی قراردادی که خود و نیاکان ساخته اید، بدون این که این اسامی ساخته ی شما را خداوند تأیید نموده باشد.
۲۶ـ مولوی:
ایـن مثــل بشنــو که شب دزد عنیــــد
در بــن دیــــوار حفـــــره می بـریــد
نیــم بیـــــداری که او رنجـــــور بــــود
طقـــطق آهستــــه اش را می شنـــــود
رفـت بــر بــام و فــــرو آویخت ســــر
گفـت او را در چـــه کـــــاری ای پــدر؟
گفـت مـــر او را کـه می کــوبـم دهــل
گفـت کـــــو بـانگ دهـــــل ای بو سبــل
گفـت فـــردا بشنــوی ایــن بــانگ را
نعــــره ی یــا حـــســـــرتـا وا ویـــــلتـــا
۲۷ـ
روزگـــاری شهــر مـا ویــران نبـــود
دیــن فـــروشـی اینقــــدر ارزان نبـود
صحــبت از مــوسیقی و عـــرفان نبـــود
هیـچ صـــوتی خــوش تر از قـرآن نبود
مــــــرجعیت مظهــــر تکـــریم بـــود
حـکـــم او را عــــالَمی تســـلیــــم بــود
یک ســـخن بود و هـــــزاران مشتــری
آن هـــــم از لـــوث قــرائـــت ها تُهــی
۲۸ـ بیان در علوم و مسائل کلی قرآن (آیت الله خویی) ۷۰۵/۲ و ۷۰۶
۲۹ـ «و المحصل أن المنهی عنه إنما هو الاستقلال فی تفسیر القرآن و اعتماد المفسر علی نفسه من غیر رجوع إلی غیره.، و لازمه وجوب الاستمداد من الغیر بالرجوع إلیه و هذا الغیر لا محالة إما هو الکتاب أو السنة، و کونه هی السنة ینا فی القرآن، و نفس السنة الآمرة بالرجومع إلیه و عرض الأخبار علیه، فلا ینبغی للرجوع إلیه و الاستمداد فی تفسیر القرآن إلا نفس القرآن ». [المیزان ۳/ ۷۷].
۳۰ـ سوره ی انعام : ۳۸
۳۱ـ کمال الدین و تمام النعمه: ۵۷۶ و ۵۷۷
۳۲ـ حافظ
۳۳ـ آثار ارسطو برای فلسفه اروپایی نظیر کتاب مقدس برای علوم روحانی گردید و متنی غیر قابل نقض و حلال همه مشکلات به شمار رفت، و در سال ۱۲۱۵ مسیحی نماینده پاپ در پاریس شرح و تحشیه ی کتب او را ممنوع ساخت و در سال ۱۲۳۱ پاپ گرگوریوس هم مجمعی از علما ترتیب داد تا قسمت های گمراه کننده ی آن را حذف کنند. و در سال ۱۲۶۰ تعالیم کتب او در هر مدرسه مسیحی اجباری گردید و مجامع منحرفین از ارسطو را کیفر می دادند. دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدان روز افزون گردید و تجربیات از روی تأنّی و دقت علم را از نو بنا نهاد و «آکم» و «راموس» و «راجر» و «فرانسیس بیکن» با اسلحه ی مقاومت ناپذیری مسلح شدند. (تاریخ فلسفه ـ ویل دورانت/ ۸۸و۸۹)
راجر بیکن نسبت به کتب الحادی ارسطو می گوید: لو أتیح الی الأمر لحرقت کتب ارسطو کلّها لأن دراستها یمکن أن تؤدی إلی ضیاع الوقت و احداث الخطاء و نشر الجهالة (به نقل از نور ملکوت قرآن ۲/ ۲۳۱ ـ پانوشت).
۳۴ـ رجوع کنید به ص ۲۹ . ملاصدرا خود را احیاء کننده ی فلسفه ی یونان می داند و از طرفی فلاسفه قائل هستند بدون خواندن فلسفه نمی توان علم به عمق قرآن پیدا کرد و این فلاسفه هستند که بهترین موجودات به شمار می آیند (ملاصدرا پیرامون این آیه:
«وَ اذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكمْ تُفْلِحُون» (جمعه:۱۰) می گوید:
من گمان ندارم هیچ یک از انسان ها در وفای به عهد الهی و عمل به مقتضای این توصیه درباب فراوانی یاد خدا و مداومت بر آن، به پایه ی حکمای عارف بالله رسیده باشند؛ زیرا اینانند که خدا را بسیار زیاد یاد می کنند و آنان مصداق این آیه هستند:
«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (آل عمران:۱۹۱)
و مصداق این آیه: «وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ» (بقره: ۱۶۵).
و از یک طرف حکمت متعالیه صدرا تنها فلسفه ی قابل قبول حکمای امروزین است.
حال این نتیجه به دست میآید که: طریق فهم کتاب مسلمانان، نامسلمانان هستن! و لذا مسلمانان باید نهایت تشکر را از علمای غرب (ارسطو، افلاطون، و افلوطین) داشته باشند؛ زیرا اگر اینان نبودند چه کسی قدرت تبیین کلام الله را می توانست به عهده بگیرد؟! چه کسی می توانست ما را به عمق قرآن هدایت کند؟ اگرچه قرآن ۹۰۰ سال بعد از حکمای یونان نازل شد، ولی کلمات آنها دارای چنان اوجی است که خداوند کلام خود را بر طبق کلام یونانیان نازل کرده است!
آری، صدرا دفاع از کلمات کسانی را به عهده گرفته است که در قرون وسطی (قرن ۶ـ ۱۷)جزء تعالیم صد در صد وحیانی به شمار می رفت و در کلیساها به وسیله ی اربابان کلیسا تعلیم داده می شد و بعد در جنبشی به نام رنسانس پرونده اش بسته شد. این بود فلسفه ی قرون وسطایی ملاصدرا. و عرفانش نیز رونوشتی از عرفان ابن عربی، شخصیتی که معاند شیعه، نه! بلکه مسلمانان، به شمار می رفت (به قول جوادی آملی بسیاری از مبانی حکمت متعالیه وامدار عرفانی است که ابن عربی پایه گذار نامدار آن است). [سرچشمه ی اندیشه ۴۲۱/۱]
۳۵ـ مثنوی شیخ بهایی.
۳۶ـ سوره ی عنکبوت:۴۱