روش صحیح شناخت
اشاره
سخنانش چونای ندای فرشته ای که یک ذره نا مهربانی در آن دیده نمی شود. زبانش اقامتگاه زیبای زیباترین کلمات است.
صدای دلنوازش، آواز منادیان حق است که سرودهای خدایی را بر آسمان دل ها زمزمه می کنند و آرامش را به انسان باز می گرداند. قلب آرام و پاکش، حرم امن خداست (القلب حرم الله) که حکمت از آن می بارد و در دنیای پر پیچ و خم فلسفه و عرفان ارکان واهمه را که مانند معابد کهنه مملو از بت های مجهول است در هم می شکند و حقیقت خدایی را با نور اهل بیت (علیهم السلام) جهت پرستش عریان می سازد.
تبحرش در آیات و روایات در سطح بسیار بالا و بجا گفتن و گزیده گوئیش همراه با لحن آرام و دل نشینش، افق هایی تیره و جهل و بی خبری انسان را روشن می کند و جهان را به کمک قرآن و عترت برای انسان چون آینه جلا می دهد.
او سیدی است سالار، از بیت نبوت و رسالت، بت شکنی است از نیکان برگزیده ی این عالم، سر سپرده ای است بی چون و چرا در برابر قرآن و عترت.
او علامه ی محقق و عالم مجاهد حضرت آیت الله حاج سید جعفر سیدان است، ستاره ای است درخشنده در آسمان دین، از آن سوی وادیهای عالم که زوایای ناپیدای ویرانه ها را هم روشن می کند.
مولای ما امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در آرزوی اینان است که فرمود:
« فما اقل من قلبها و حملها حق حملها».
آه چه اندکند کسانیکه راه سعادت را باز یابند و درد و رنج ها و خستگی های آن را تحمل کرده خود را بر اریکه ی امواج زیبای آن سوار بینند.
آمیختگی علم سرشار او با معنویت و تقوا، وی را در شاهراه سعادت قرار داده است و مولای ما علی (علیه السلام) برای همین نادره های دوران آه می کشد که چه اندکند این ها.
« اغتنموا الفرص تمر مرّ السحاب» فرصتها را مغتنم بشمارید و از این منادیان توحید کمال استفاده را بنمائید.
ما معتقدیم روش صحیح برای شناخت حقایق روشی است که بر اساس تعقّل باشد و حرکتی است که مبدأ آن عقل باشد.
ما در هر جریانی اگر سند دیگری داشته باشیم باید به عقل مستند شود. زیرا بدیهی است آنچه برای همه سند و حجت می باشد عقل است. بنابراین مسأله تعقل از مسائلی است که از او هیچ گریزی نیست و هر آنچه که سند باشد باید به تعقل مستند شود. ریشه اش این باشد که عقل ما به آن می رسد. آن وقت با این تعقل مسائل مختلفی فهمیده می شود و ما با همین تعقل به وحی می رسیم. آن گاه با توجه به این که محدودیت قدرت عقلانی مورد قبول همه عقلاست و خود عقل محدودیت خودش را می یابد و با توجه به سعه وحی که غیر قابل قیاس یا قدرت عقلانی ما و در ارتباط با علم محیط لا یتناهی حضرت حق است استفاده از وحی حکم حق می باشد.
/// حال حقیقت عقل چیست؟ بحث های مفصل خاص خود را دارد. ولی همه در یک جامعی شرکت دارند و مقصود از عقل را می فهمند. عقل همان است که صحیح و سقیم را با آن تشخیص می دهیم و پذیرش مسائل به واسطه اوست. همان که بین خود ما و در همه امور سند و حجت است و مستند ما می باشد.
در این جمع فرض برآن است که به وحی رسیده ایم.///
و بدیهی است که وحی هرگز با عقل تضاد ندارد. بلکه استفاده از وحی تعلم من ذی علم است. جایگاه عقل نیز در همه جا محفوظ بوده و چنین نیست که وقتی با عقل به وحی رسیدیم، وحی را بگیریم و عقل را کنار بگذاریم. مدعا این است که عقل و وحی هرگز تضادی ندارند بلکه محدودیت عقل و سعه وحی مطرح است و اگر در مواردی به ذهن برسد که وحی با تعقل تضاد دارد- که ظهور برخی از موارد وحی می باشد- در این جا خود وحی بهتر از همه و قبل از همه معنای معقول آن را بیان کرده است، لذا هیچ تضادی نیست. در نتیجه باید به وحی بها داده شود و به گونه ای نباشد که انسان با افکار خود- که محدودیت آن مشخص و زمینه های اشتباه آن فراوان است- پیش رود و از وحی استفاده نکند. بلکه باید اهتمام داشته باشد که از وحی استفاده و در آن تعقل نماید. تأکید می کنیم هرگز به ذهن نیاید که وقتی با عقل به وحی رسیدیم، عقل را باید کنار بگذاریم و فقط بگوییم وحی. بلکه می گوییم وحی هیچ تضادی با تعقل ندارد و اگر با عقل مان از وحی؛ استفاده می کنیم از باب تعلم من ذی علم است. در جایی که مطلب از دسترس تعقل خارج باشد به حکم عقل، وحی را که قطعی است می پذیریم، زیرا گرچه عقل این حکم را درک نمی کند ولی تضاد با عقل ندارد بلکه عقل حکم می کند که آن را بپذیریم.
روش بحث:
روش این است وقتی سند معتبر، و دلالت روشن باشد، انسان باید آن را بپذیرد و لو عقل به آن راهی نداشته باشد.
توصیه این است که از مبانی وحی هر چه بهتر استفاده شود و این گونه نباشد که انسان از جای دیگر، مطالبی را اخذ کند و نفس او شکل بگیرد بعد سراغ وحی بیاید. زیرا در این صورت اگر وحی با آنچه در نفس وی شکل گرفته تناسب نداشته باشد،به توجیه وحی خواهد پرداخت.
مخصوصاً با توجه به وجود افکار مختلف مسائلی به عنوان عرفان، به عنوان فلسفه و به عنوان حکمت متعالیه مطرح است در حالی که این ها با یکدیگر اختلافات شدیدی دارند که این امر نشان می دهد نا امنی در کار هست.
در ارتباط با اختلاف این مسالک و عدم همخوانی بسیاری از مطالب آن ها با وحی، بیان بسیار گویا و قوی مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان- که بسیار لطیف فرموده اند – کفایت می کند، ایشان بعد از بیان مطالبی می فرمایند:
حاصل سخنان ما این شدکه طریق بحث پیرامون حقایق و کشف آن منحصر در سه طریق است: یا از راه ظواهر دینی کشف می شود و یا از طریق بحث عقلی و یا از مسیر تصفیه نفس و مسلمانان هر طائفه یکی از این سه طریق را سلوک کرده اند در حالی که به طور قطع یکی از این سه راه حق و درست است و آن دو راه دیگر باطل است برای این که این سه طریق خودشان یکدیگر را باطل می دانند و بینشان تنازع و تداقع هست و در مثل مانند سه زاویه یک مثلث اند، که هر قدر یک زاویه از آن سه را گشادتر کنی، دو زاویه دیگر تنگ تر می شود و بالعکس هر قدر آن دو زاویه را گشادتر بکنی این یک زاویه را تنگ تر کرده ای و
/// اصل حقیقت عرفان در جای خود محفوظ است و ارزش و جایگاه خود را دارد.///
اختلاف این سه طریق به طور مسلم در کیفیت تفسیر قرآن نیز اثر دارد و تفسیری که یک متدین و متعبد به ظواهر دین برای قرآن با تفسیری که یک فیلسوف و یک صوفی می نویسد اختلاف فاحشی دارد همچنان که این اختلاف را به عیان در تفاسیر مشاهده می کنیم و احساس می کنیم که هر مفسری مشرب علمی خود را بر قرآن تحمیل کرده است و نخواسته است بفهمد که قرآن چه می گوید بلکه خواسته است بگوید قرآن نیز همان را می گوید که من می فهمم، البته این که گفتیم« هر مفسر» کلیت ندارد مفسرینی انگشت شمار نیز هستند که از این خطا میرا بوده اند در سابق توجه فرمودید که کتاب آسمانی، قرآن عزیز از این سه طریق آن چه که حق است تصدیق کرده و باطلش را باطل دانسته است و حاشا که در این سه طریق باطل حقی باشد و قرآن آن را نپذیرد و ظواهر قرآن با آن موافقت نداشته باشد و حاشا بر این که در ظاهر و باطل قرآن حقی باشد که برهان عقلی آن را رد کند و نقیض آن را اثبات نماید و بر همین جهت است که جمعی از علما در صدد بر آمده اند به مقدار بضاعت علمی که داشته اند و در عین اختلافی که در مشرب داشته اند بین ظواهر دینی و بین مسائل عرفانی نوعی آشتی و توافق برقرار کنند مانند ابن عربی و عبدالرزاق کاشانی و ابن فهد و شهید ثانی و فیض کاشانی.
بعض دیگر در صدد بر آمده اند بین فلسفه و عرفان صلح و آشتی برقرار سازند مانند ابی نصرفارابی و شیخ سهروردی صاحب اشراق و شیخ صائن الدین محمد ترکه، بعضی دیگر در این مقام بر آمده اند تا بین ظواهر دینی و فلسفه آشتی برقرار سازند چون قاضی سعید و … بعضی دیگر خواسته اند بین هر سه مشرب و مرام توافق دهند چون ابن سینا که در تفسیرها و سایر کتبش دارد. و صدر المتألهین شیرازی در کتابها و رساله هایش و جمعی دیگر که بعد از وی بودند ولی با همه این احوال اختلاف این سه مشرب آن قدر عمیق و ریشه دار است که این بزرگان نیز نتوانستند کاری در رفع آن صورت دهند بلکه هر چه در قطع ریشه اختلاف بیشتر کوشیدند ریشه را ریشه دار تر کردند و هر چه در صدد خاموش کردن اختلاف بر آمدند دامنه این آتش را شعله ورتر ساختند و شما خواننده عزیز به عیان می بینید که اهل هر فنی از این فنون اهل فن دیگر را جاهل یا بی دین یا سفیه و ابله می خوانده و عامه مردم می بینی که هر سه طایفه را منحرف می دانند.
هر چه تلاش کرده اند اختلاف را بر طرف کنند ریشه دارتر شده است و هر کس می خواسته آتش را خاموش کند این آتش شعله ورتر شده است مثل این که خودشان نیز ناامیدند.
لذا در ادامه می فرماید:
ألفیت کلّ تمیمه ی لا تنفع
/// ترجمه ی المیزان ۵/۴۵۹٫
داستان این عبارت معروف است. معاویه کسالتی داشت. داروهای خاصی برای او آوردند. فهمیده ای در مجلس بود به معاویه گفت:«و اذا المنیه ی أنشبت أطفارها ألفیت کلّ تمیمه ی لا تنفع». اگر کسالت مرگ باشد این رجزها فایده ای ندارد هزار بازوبند دعا هم ببندی خاصیتی ندارد. لذا هنگام نا امیدی از چیزی گفته می شود «الفیت کل تمیمه لا تنفع».///
حال که این طرق به ناامیدی رسید باید تعقل براساس استفاده از وحی به کار گرفته شود. لذا استناد به سخن بزرگان و اعتقاد به این که ایشان هر چه گفته اند تمام است، تحجّر و بسیار خطرناک می باشد. زیرا فقط سخن معصوم – وقتی سند قطعی و دلالت روشن باشد- تمام است.
« ایاک أن تنصب رجلاً دون الحجه ی، فتصدقه فی کل ما قال».
حساب معصوم به ادله ی قطعیه ی عقلیّه از همه جداست. از او که گذشتیم سخن هیچ شخصیت بزرگی تمام نیست. انسان باید بر اساس تعقل از وحی استفاده کند زیرا از نظر عقلی پذیرفته که وحی از فوق العادگی بسیاری برخوردار و منبعی وسیع و کیف و کمش بی نظیر است.
و انت لا تدری اهل کل فن من هذه الفنون الاّ ترمی بجهاله أو زندقه أو سفاهه رأی و العامه تتبری منهم جمیعاً.
/// اصول کافی ۲/۲۹۸ و بحار ۷۰/۱۵۱٫
البته شخصیت بزرگان سر ماست. ارزش و احترام و زحمت ایشان محفوظ است اما در عین حال« الحق احق أن یتبع» تحجّر در مسائل علمی خیلی خطرناک است؛ و به رکود و توقف می انجامد.
تفسیرالمیزان ۵/۲۸۳٫///
بنابراین روش ما تعقل بر اساس استفاده از مکتب وحی می باشد و پس از مقایسه وحی- که با عقل تضادی ندارد- با افکار دیگران صورت می گیرد. اگر سخن دیگران موافق وحی باشد فنعم الوفاق و اگر نه باید دلایل آن ها بررسی شود که چرا چنین سخنی گفته اند. بسیاری از آن ها اگر بیش از ما با وحی سر و کار نداشته باشند کمتر سر و کار نداشته اند. اما چه شده که سخنی بر خلاف وحی گفته اند.
وحی در مسائل فکری و اعتقادی غناء دارد و از یکنواختی و یکدستی به خصوصی برخوردار است. به عنوان مثال گاهی فرمایشات حضرت رضا (علیه السلام) به گونه ای است که گویا فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را حفظ کرده اند و در یک خبطه پنج خط مثل یکدیگر فرموده اند.
البته ممکن است در استفاده از وحی بعد از رعایت بررسی سند و دلالت حدیث و رعایت ضوابط برداشت از حدیث اختلاف در فهم وجود داشته باشد.
حدیث، کلام عربی است لذا قواعد عربی، در برداشت از آن باید رعایت شود و چنین نباشد که از جمله ای چیزی برداشت شود که با یک لغت ضد معنای اصلی معنا شود.
اگر با رعایت ضوابط، برداشتها مختلف باشد اشکال ندارد و ما ادعا نمی کنیم که حتماً همه برداشتها یکی می شود لکن معتقدیم اگر بر این اساس کار شود، برداشت ها خیلی به هم نزدیک می شود و در بسیاری از مسائل مهمه اتفاق حاصل می شود ( و این روش کار ما است).
در ارتباط با استفاده از وحی عبارت لطیفی از مرحوم فیض هست که بر این جهت تأکید فرموده اند. ایشان در سوره مبارکه عبس در تفسیر آیه شریفه «فلینظر الانسان الی طعامه» می فرماید:
فی الکافی عن الباقر علیه السلام انه قلیل له فی قوله « فلینظر الانسان الی طعامه» ما طعامه ؟ قال: علمه الذی یأخذه، عمن یأخذه.
پس از این روایت مرحوم فیض کاشانی می فرماید:
///عبس /۲۴٫
کافی ۱/۴۹،ح ۸، از امام باقر (علیه السلام) در معنای طعام آیه شریفه «انسان به طعام خویش بنگرد» سؤال شد. حضرت فرمودند: منظور علم است که انسان باید توجه کند که آن را از چه کسی فرا می گیرد. ///
اطلاق طعام بر علم به آن جهت است که معنای طعام شامل طعام بدن و طعام روح است چنانکه وقتی لفظ انسان گفته می شود منظور موجود مرکب از روح و بدن است پس انسان همان طور که موظف است توجه به غذای جسمانی خود داشته باشد باید در غذای روحانی خود هم (علم) دقت کند پس باید بداند که علم از آسمان از سوی خداوند متعال نازل شده است به این صورت که قطرات باران وحی به زمین نبوت و درخت رسالت و چشمه حکمت سرازیر شده و دانه های حقایق و میوه های معارف را از آن ها بیرون آورده تا ارواح آنان که پذیرش تربیت می کنند تغذیه کنند. پس این سخن امام که فرمودند: « به علمش بنگرد که از چه کسی فرا می گیرد» به این معنا است که بر انسان است که علم خویش را از اهل بیت نبوت اخذ کند – که محل فرود آمدن وحی و چشمه های حکمت اند که علومشان را از خداوند سبحان اخذ کرده اند- تا این که صلاحیت غذای روح بودن را داشته باشد و از غیراهل بیت که هیچ رابطه وحی و الهام بین آن ها و خداوند نیست زیرا که علومشان یا حفظ اقوال اشخاص که قول شان هیچ گونه حجیتی ندارد و یا علم شان آلت جدال است که هیچ تأثیری در راهگشایی ندارد و هیچ کدام از آن ها از خدای سبحان نیست بلکه همه از شیطان است- اخذ نکنند که صلاحیت غذای روح و ایمان را ندارد و از آنجا که تفسیر آیه ظاهر است امام متعرض آن نشده اند و فقط تأویل آیه را ذکر نموده اند. بلکه تحقیق آن است که هر دو معنا به یک صورت از آیه اراده شده است. ( تفسیر صافی۵/۲۸۷،ج ۷ ص ۴۰۳)
در ارتباط با این مسئله هرکس به وحی معتقد باشد همین را می گوید و همه قبول دارند که باید از وحی استفاده شود، و فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» مورد قبول همه است.
حال باید دید این سخن که مورد قبول همه است در کجا عملی شده و کجا ترک شده است. خیلی ها به وحی اعتنا نکرده اند و برخی هم که به وحی نظر کرده اند آن را عوض کرده اند لذا در مباحث باید به این جا برسیم و ادعا را ثابت نماییم.
/// گرچه عقل حکم می کند وقتی با عقل به وحی رسیدیم از آن استفاده کنیم و این روش عقلانی است، لکن نقل سخنان دیگران به عنوان لطایفی است که گاهی ذکر می گردد و الا اساس صحبت این است که انسان خود این مطلب را می فهمد و آنچه مهم است آن است که انسان خود به مطلب برسد. در این مباحث تقلید نیست بلکه باید تحقیق باشد.
شواهد بسیاری از قدما و امروزی ها است که شخص با تفکرات خود به مطالبی رسیده و در برخورد با وحی سعی در تطبیق آنها با وحی دارد. به عنوان مثال حدود سی سال پیش در بحث ما، آیات آخر سوره فرقان مطرح شد « و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً و الذین یبیتون لربهم سجداً و قیاماً …» بعد از جلسه جوانی آمد و گفت: ما شنیده بودیم در صحبت های شما سخنان نامربوط و اشتباه نیست ولی امشب خیلی خراب کردید و در معنای آیه «والذین یبیتون لربهم سجداً و قیاماً» گفتید: این ها از شب استفاده می کنند نماز می خوانند، رکوع و سجود دارند و … شما آیه را کوچک کردید نکته مهم آیه را تضعیف کردید … گفتم شما چه معنا می کنید: گفت: معنای آیه این است:
بندگان خدا شب ها در سنگرها می افتند و بر می خیزند و کارهای چریکی می کنند و … گفتم: سخن شما در جای خود هزار و یک دلیل هم دارد اما معنای آیه این نیست برای فهم آیه مقداری باید بحث شود تا معنا روشن گردد.
به عنوان نمونه ای دیگر از قدما در معنای آیه شریفه « لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم» گفته شده:« کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح لانهم حصروا الله فی المسیح» این افکاری است که نتیجه آن تأویل آیه به این صورت است.///