استفتاء از مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيت الله العظمي صافي گلپايگاني
سوال از محضر ایشان:
يکي از صوفيه در نوشتهاي به گمان خود در رفع شبهات نوشته به سه خبر در مدح صوفيه توسل جسته و آنها را با احاديثي که دلالت بر ذمّ صوفيه و وجوب احتراز از آنها دارد، معارض گرفته و ميگويد: «بايد در مقام تعارض چون جمع بين اين اخبار ممکن است اخبار مذمت صوفيه، بر مذمت صوفيه اهل سنت و نواصب حمل شود، و اخبار مدح، بر صوفيه شيعه و پيرو اهلبيت(علیهم السلام) حمل گردد، و الاّ به قانون تعادل و ترجيح بايد عمل نمود.» که ظاهراً نظرش اين است که اخبار مدح، ارجحيت دارند.
از اين سه روايت يکي را منسوب به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته است به اين لفظ «من سره ان يجلس مع الله فليجلس مع اهل التصوف».
خبر دومش را که نسبت نداده است به اين لفظ ميباشد: «لا تطعنوا اهل التصوف و الخرق فان اخلاقهم اخلاق الانبياء و لباسهم لباس الانبياء».
و خبر سوم را منسوب به حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) شمرده به اين لفظ: « التصوف اربعة احرف، تاء و صاد و واو و فاء، التاء ترک و توبة و تقي، و الصاد صبر و صدق و صفا، و الواو ورد و ود و وفا ، و الفاء فرد و فقر و فناء»
و در سخنان خود به گفتار برخي از فقها نيز تمسک نموده است. چنان چه در اين مقوله توضيحي بدهيد، مورد استفاده واقع خواهد شد.
پاسخ :
اولاً : هر سه خبر، بياعتبار و در مجعول بودن آنها شکي نيست و در يک کتاب معتبر نقل نشده و کتبي که از آنها نقل شده مورد اعتماد و استناد نيست، و در هيچ باب از مسايل ديني و علوم شرعيه به خبري که مستند آن، اين دو کتاب «مجلي» و «عوالي اللئالي» باشد، استناد نميشود و هر سه مرسل و بدون راوي است.
ثانياً : متن و مضمون آنها بهترين دليل بر مجعول بودن آنها است:
اما خبر اول، از اين جهت مردود است که اين اهل تصوفي که پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مجالست با آنها اين همه ترغيب کرده، کيستند و در چه تاريخي و کتابي از وجود چنين فرقهاي در عصر آن حضرت خبر دادهاند؟
اينها چه کساني بودند و چه امتيازاتي بر ديگران داشتهاند؟ و غير از راه و روش شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که همه را به آن ميخواند ، چه راه و مسلکي ديگر بوده است؟ اين چه کلام مبهمي است که به آن حضرت نسبت ميدهند؟
ممکن است گفته شود: اينها فقرا و مساکين اهل صفه هستند که چون مجالست با فقرا و تهيدستان، مرغوب و محبوب و موجب فوايد اخلاقي و اجتماعي است، و به عکسِ معاشرت با ثروتمندان، قلب را زنده ميسازد، به مجالست با آنها تشويق شدهاند.
ولي اشکال اين است که به اهل صفه، اهل تصوف گفته نميشود تا اين خبر، اشاره به آنها باشد. به هر حال جعلي بودن آن قابل ترديد نيست.
اما خبر دوم: اين هم مثل خبر اول، نامفهوم است. اين اهل تصوف چه کساني بودهاند؟ آيا غير از برنامههايي که همهي مسلمانان به آن مأمور بودهاند مخصوص به وظايف معيني بودهاند؟ يا خودشان برنامههايي اختراع کرده و از مسلمانان جدايي گزيده و نهي «و لا تکونوا کالذين تفرقوا» (۱) را مخالفت کردهاند؟ آيا فقط گروهي پشمينه پوش و معتزل از دنيا بوده و مثل کفار مرتاض، و جوکيان هند بودهاند، و بر خلاف ارشاد قرآن کريم که ميفرمايد: «قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق» (۲) ، حلال خدا را بر خود حرام ميشمرند؟
علاوه بر اين که اگر پشمينه پوشي لباس انبياء باشد، به مجرد اين که شخص اهل صوفیه باشد، آراسته به اخلاق انبياء نميشود، و اين حديث از کجاست؟ و در چه کتاب معتبري است؟ راوي و رجل سند آن چه کساني هستند؟
اما حديث سوم: مجعول و دروغ بودن آن از سرتاسر آن کاملاً معلوم است. مقام اميرالمؤمنين(علیه السلام) صاحب آن خطبهي بليغه و استدلالات و احتجاجات و ارشادات بينظير و معقول و منطقي، هرگز با اين منطق بسيار عوامانه با مردم روبرو نميشود؛ زيرا در مقابل آن کسي ميگويد: التصوف اربعة احرف؛ «التاء» تعب و تباب و تبار، «الصاد» صنم و صدع و صعب، و «الواو» ويل و وزر و وهن، و «الفاء» فتنه و فساد و فسق.
انصافاً استدلال به اين گونه اخبار بياعتبار براي فرقهسازي جاي تعجب است؛ و عجيبتر آن که کسي بخواهد اين اخبار را با احاديث معتبري که در ذمّ و نکوهش از صوفيه در کتب معتبر رسيده در تعارض قرار دهد و از باب تعادل و ترجيح سخن بگويد؛ و اين قدر نفهمد که مثل اين اخبار اگر معارض هم نداشته باشد بياعتبار است؛ و در باب تعادل و ترجيح، هر گاه دو حديث في حد نفسه از حيث سند و دلالت معتبر باشد که اگر معارض نداشت به آن عمل ميشد اعمال قواعد اين باب ميشود و اگر از اين قبيل اخبار باشد اصلاً و في نفسه و خود به خود مورد استناد قرار نميگيرد تا کسي بگويد بين آنها و احاديث ديگر جمع ميکنيم.
اما کلام شهيد در کتاب وقف دروس دلالت بر چيزي نميکند؛ چون آن بزرگوار پس از آن که حتي وقف بر اهل ذمّه را صحيح و جايز دانسته، وقف بر صوفيه را بر کساني که اشتغال به عبادت دارند و معرض از دنيا هستند، صحيح ميباشد، با وجود اين ميفرمايد: اقرب اين است که فقر، يعني نيازمندي و عدالت در آن شرط شود؛ و سپس ميفرمايد: «و اولي منه اشتراط ان لا يخرجوا عن الشريعة الحقه» (۳) يعني: اوّلي اين است که در وقف بر صوفيه شرط کند که از شريعت حقّه خارج نباشد؛ که به هر کسي که ظاهرً ملتزم به عبادت و معرض از دنيا باشد و خود را صوفي ميگويد، اگر صحت عقيده او معلوم نباشد، چيزي ندهند.
عبارت «کشف الغطا» نيز بر قدح صوفيه دلالت دارد؛ زيرا ميفرمايد:
اگر واقف، عارف و پارسا باشد، يعني معرفت به دين داشته باشد و از آنها باشد که فساد عقيده صوفيه را کم و بيش ميداند و وقف بر صوفيه کرده باشد وقف او، وقف بر اشخاص معرض از دنيا و مشغول به عبادت خواهد بود و به صوفيه اصطلاحي و پيروان آنها داده نميشود (۴).
به هر حال اين دو عبارت، به هيچ وجه بر تأييد تصوف اصطلاحي و اين فرقههاي مستحدث در اسلام دلالت ندارد.
تعجب است که با وجود تصريحات علما و فقهاي بزرگ و محدثين عاليقدر بر بطلان و فساد فرق صوفيه و با وجود دلالت اخبار معتبر بر تحذير از گرايش به آنها، شخص بخواهد با دو سه خبر مجعول و بدون سند و راوي، و با دو جمله از دو نفر از فقها که هرگز تأييد نميشود براي صوفيه تأييد بسازد.
از همهي اينها عجيب تر، نسبت تصريح به صحت تصوف به علامه مجلسي دوم(قدس سره) است، که بايد گفت: يک تهمت و اهانت به شخصي است که يکي از رشتههاي مهم مجاهدات علمي و ديني او برخورد با تصوف و هدايت مردم و شيعيان به تشيع خالص ـ که منزه و پيراسته از تصوف ميباشد ـ بود. اين علامه مجلسي بود که بازار تصوف را که به واسطهي بعضي عوامل، رواج و رونقي يافته بود به کسادي کشاند و در اثر افشاگريهايش خانقاههاي بسيار که حتي در شهر اصفهان بود تعطيل و بسته شد، و همان دوره، تشيع راستين عصر ائمه(علیهم السلام) را نوسازي و تجديد نمود، و اگر زين العابدين شيرواني صاحب «رياض السیاحة و بستان السياحة» که خود از صوفيان مشهور و سفر پيشه بوده، اين تهمت را به او زده باشد بعيد نيست. و هر کس مختصري از حال مجلسي دوم مطلع باشد و کتابهايش را خوانده باشد، ميداند که در بساط اين مرد بزرگ و مؤلف موسوعه «بحارالانوار» و کتب ارزندهي ديگر، ذرهاي که وجود نداشته و از آن منزّه و مبرّا بوده است، گرايش به تصوف ميباشد.
———————————-
پی نوشت ها:
(۱) آل عمران: ۱۰۵٫
(۲) اعراف: ۳۲٫
(۳) الدروس: ۲۷۵/۲٫
(۴) کشف الغظاء، ۳۷۱٫