آيت الله حاج سيد حسن فقيه امامي
سوال: اگر دين فطري است چرا بسياري از انسانها به هيچ ديني پايبند نيستند؟
جواب :
ممکن است در نوع غرايزي که انسان دارد به جهت ابتلاء به يک بيماري، آن غرايز تضعيف يا براي مدتي تعطيل گردد. مانند مريضي که در اثر پاره اي از بيماريها حس گرسنگي را از دست مي دهد يا ممکن است در اثر مبارزه با يکي از تمايلات فطري، آن غريزه را در مزاج خويش خفه و خاموش نمايد. ولي اين مبارزه نمي تواند هرگز واقعيت فطري را از ميان ببرد. مثلاً تمايل جنسي يک واقعيت فطري انکار ناپذير بشري است، ولي در طول قرنهاي متمادي ميليونها مردم به نام تارک دنيا در اروپا و به نام مرتاض در هند با اين تمايل مبارزه کرده اند و با زور و فشار آن را در خود خفه نموده اند و به دست فراموشي سپرده اند. آيا مي شود با اين عمل، واقعيت فطري تمايل جنسي را نابود کرد(؟)
آيا در اين صورت کسي حق دارد وجود تمايل جنسي را در بشر انکار نمايد(؟)
بنابراين ممکن است افرادي تحت تأثير شرايط مسموم محيط يا تبليغات ضد مذهبي قرار گيرند، يا گرايش به مذهب را سدّ راه آزادي بي حدّ و مرز خود ببينند و دين را نپذيرند.
بي توجهي اين گونه افراد يا احياناً مخالفتشان با مذهب، دليل فطري نبودن دين نيست و انحراف آنان از صراط مستقيم فطرت، اين حق را به ايشان و ديگران نخواهد داد که فطري بودن مذهب را انکار نمايند.
سوال : آيا عقل مي تواند ما را از وجود دين بي نياز سازد؟
جواب :
چگونه ممکن است عقل بتواند ما را از دين بي نياز نمايد در صورتي که عقل پاسخگوي همه ي مجهولات و مشکلات بشر نيست و بسياري از حقايق از ديدگاه تيزبين عقل پنهان است و عقل را ياراي درک همه ي رموز و اسرار خلقت و توان قضاوت در همه ي رويدادهاي اجتماعي و غيره نيست.
چگونه عقل ما را بي نياز مي سازد؟ در حالي که عقل مصونيّت ندارد و احتمال خطاء و اشتباه ولو ضعيف از اعبتار وي مي کاهد و سنديّت آن را ساقط مي سازد چگونه عقل ما را بي نياز مي سازد؟ با اين که عقل ها از هماهنگي کامل برخوردار نيستند و گاهي اين ناهماهنگي و اختلاف تا سر حد تناقض پيش مي رود، آن گاه حکم به صحت همه آن افکار را غير ممکن مي سازد.
با توجه به اين مسائل تصديق خواهيم کرد که با وجود عقل، از دين بي نياز نمي باشيم. همچنان که دين نيز از عقل بي نياز نيست و دانشمندان در اين رابطه دين را به چراغ و عقل را به چشم تشبيه کرده اند که در رؤيت اشياء هر يک به ديگري نيازمند است.
سوال : آيا با پيشرفت معجزه آساي علم و دانش باز به دين نيازمنديم؟
جواب :
عده اي از دانشمندان عقيده دارند که اصولاً قلمرو علم و دين از يکديگر جدا است و هر يک مرزي جدا گانه و خط سيري منحصر به خود دارند. علم، ما را به آن چه که هست آگاه مي کند و دين ما را به آن چه بايد باشد مطلع مي سازد (نقل از انيشتين)، و باز مي گويند علم، بشر را بر طبيعت مسلط مي سازد و دين، او را بر خويشتن ولي چون دانشمندان، به ويژه دانشمندان غربي سخت گرفتار غرور علمي شدند، مرزها را از يکديگر بازنشناخته و زمزمه هاي گوناگوني را آغاز کردند و از خود مي پرسيدند،
آيا علم نمي تواند جاي دين را بگيرد؟
آيا دانشگاه نمي تواند جاي مسجد را بگيرد؟
آيا مسائل علمي و استدلالي و مطالعه ي علوم طبيعي نمي تواند خلا مذهب را پُر کند؟
و يا از خود مي پرسيدند که آيا با ترقي روز افزون علم باز هم دست انسانيّت به طرف انبياء و روحانيت دراز است؟
و بالاخره گفتند بشر به نسبتي که در علم پيشرفت مي کند از دين بي نياز مي گردد و مي گفتند درست است که پيامبران به دانش و فرهنگ بشر خدمت بسيار کرده اند اما اين خدمت در روزگاري بود که دست بشر از سرمايه علم تهي بود ولي الآن مجالي براي مکتبشان باقي نمانده.
مثلاً در زماني که بشر آفتاب و ماه را معبود خويش مي دانست و گرفتگي خورشيد و ماه را به خشم و غضب معبود تفسير مي کرد و براي تحصيل رضاي وي، گريه و زاري و بندگي و اظهار ذلت مي کرد، در آن زمان انبياء بر اساس يکتاپرستي مردم را به معبود حقيقي آشنا کردند و پرستش ماه و خورشيد را تخطئه کردند و از اين رهگذر به علم، فرهنگ و بالاخره به بشريت خدمت کردند و الاّ اگر هنوز همان افکار بر بشر حاکم بود.
مگر مي توانست به فکر تسخير کره اي بيفتد که آن را خدا مي دانست؟!
مگر مي توانست موشک روي سينه خدا پياده کند؟!
خلاصه تمدن بشر امروز، مرهون خدمات ديروز انبياء است. اما امروز که بشر با محاسبات دقيق رياضي و غيره، اين نوع مسائل را حل کرده نيازي به انبياء ندارد! ولي يک مرتبه به خود آمدند و به اين نتيجه رسيدند که انسان امروز با همه ي پيشرفت هاي چشمگيري که در ناحيه علوم به دست آورده از لحاظ مردمي و انسانيت گامي به پيش نرفته بلکه گرفتار زشت ترين سيئات اخلاقي و سياه ترين دوران تاريخ بشري گرديده است.
بشر امروز با اين که از نظر فکري پا به جايي نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها بايد افتخار شاگرديش را بپذيرند اما از نظر روح و خوي و منش زنگي مستي است که تيغ بران به دست گرفته و نيروهاي عظيم طبيعت را به قدرت علم تسخير نموده ولي وجدان اخلاقي را به کلي از دست داده. او استعداد خويش را در راه تکامل علمي به اثبات رسانده ولي در جهت انسانيت آن چنان سجايا و فضايلش را از دست داده که خويش را در رديف درنده ترين حيوانات قرار داده. اينجا بود که همه ي دانشمندان گفتند؛ اولين باري که اتم شکافته شد، زنگ خطر به صدا درآمد که «علم بشر منشأ انقراض بشر گرديد.»
در اين جهت در مغرب زمين که زادگاه تفکر ضد ديني بود، چون تلخي خلأ ديني را چشيدند و به اين نتيجه رسيدند که زندگي منهاي دين زندگي نيست بلکه جهنمي سوزان است، بسياري از دانشمندان و دانشجويان مجدداً از دين و مذهب استقبال نموده، زمينه را براي رشد مذهب فراهم ساختند.