سؤال: آيا نظر حضرت عالي درباره ي «حديث عشق» که مرحوم محدّث نوري (قدس سرّه) در کتاب «نفس الرحمان» آورده است، موافق نظر مرحوم محدّث است يا نه؟
جواب : بلي؛ اخبار مورد اشاره علاوه بر آنکه مرسل و بي سند است ومنتهي به ائمّه (عليهم السلام) نيست، از جهت متن غرابت دارد و بر شمردن آنها از احاديث قدسيّه جزاف وخلاف اعتبار است. مطالبي که محدّث نوري در اينجا افاده کرده و درنهايت استحکام است و حقير نيز در جواب بعضي سؤالات درباره اين موضوع توضيحاتي داده ام.
عجيب اين است که با اينکه در اهل سنّت گرايش به تصوّف به واسطه بي ارتباطي آنها با مکتب و مدرسه ي أهل بيت علیهم السلام زياد بوده و هست، در جوامع و مسانيد آنها مثل: صحيح بخاري، صحيح مسلم، سنن ترمذي، ابن ماجه، أبي داود ونسائي(صحاح ستّ) ومسند دارمي وموطأ مالک، ظاهراً کلمه« عشق» ومشتقّات آن ديده نمي شود.
فقط در « مسند احمد » در روايتي راجع به ازدواج ومذمّت بر ترک آن از ابوذر، کلمه عشق در داستان مرد عابدي که عاشق زني شده و به واسطه عشق به کفر گراييد، آمده است.
و در جوامع شريفه ما نيز در نهايت ندرت اين کلمه يا بعضي مشتقّات آن ديده مي شود.
در «من لايحضره الفقيه» و «تهذيب» فقط در يک حديث در حکايت آن دو قاضي که عاشق زن دوست خود شدند، آمده است.
در «استبصار» اصلاً اين لفظ ديده نمي شود، در کافي شريف نيز درسه مورد اين مادّه آمده است که دردو مورد آن دلالت بر مذمّت صاحب آن دارد و فقط در يک مورد در روايتي که آن هم بنابر «مرآة العقول» سندش ضعيف است، در مورد عشق به عبارت اين مادّه در هيأت« عَشَقَ» (فعل ماضي) ديده مي شود.
و در مثل موسوعه« بحار» نيز اين لفظ به ندرت ديده مي شود و بيشتر درمعاني مذمومه مثل: عشق به زنان بدکاره نظير عشق« ابن ملجم » به « قطام » وقدّار، عاقر ناقه ي صالح يا عشق به زنان بيگانه يا عشق به دواب واموال استعمال شده ومواردي که در معناي ممدوح استعمال شده باشد، از سه چهار مورد تجاوز نمي کند.
مهمتر از همه ي اينها آنکه در قرآن مجيد اصلاً اين کلمه وجود ندارد، در حالي که مثل کلمات: حبّ، محبوب، حبيب، محبّ، ومشتقّات ديگرِ آن در کتاب و سنّت بسيار زياد استعمال شده است.
خلاصه غرض از اين توضيحات بحث لفظي نيست، مقصود اين است که در کتاب خدا واين جوامع بزرگ شيعه وسنّي ومثل جامع «بحارالانوار» حتّي در يک مورد لفظ عشق به خدا نسبت داده نشده چنانکه عاشق يا معشوق نيز بر خدا اطلاق نشده است و بر دوستان خدا نيز عاشق گفته نشده است. ودر دعايي از مجموع ادعيه، خدا به اسم «يا عاشق» و «يا معشوق» خوانده نشده است، در حالي که «حبّ الله» و «حبيب الله» و «محبوب» و «محبّ» مکرّر و بسيار اطلاق شده است.
بنابراين مي توان چنين استفاده کرد که اين لفظ براي بيان معنوي و قرب و حبّ بنده به خدا مفهومش وافي وکافي نيست.
وچون در به کار بردن الفاظ در معاني مربوط به قدس مقام ربوبيّت والوهيّت، مثل اسماء الحسني، شرط ادب اين است که بر الفاظي که در شرع و لسان شارع مقدّس و کتاب و سنّت آمده است اقتصار شود، از اين جهت تعبير از حبّ به خدا به «عشق» و از خدا به «معشوق» و از بنده به «عاشق» خلاف اين ادب است.
همان طور که خواجه طوسي در اطلاق اسمائي غير از اسماء الحسني بر ذات اقدس حقّ– جلّ اسمه– اظهار نظر فرموده و آن را منع کرده است.
سرّ مقبوليّت اين کلمه عشق در بعضي نفوس و تداول آن در السنه نکته ديگري است که از بيان آن- چون موجب اطاله کلام است- خوداري شد.