رابطه دين و فلسفه
پروفسور فلاطوري
گفتاري که در پي ميآيد، متن «مصاحبه» است که بين شادروان «پروفسور فلاطوري» و مجله «دانشگاه انقلاب» درپاييزسال ۱۳۷۲ انجام يافته است (۱). و طبعاً از اهميت بسياري برخوردار است، هم به لحاظ موضوع (رابطهي دين و فلسفه) وهم زمان مصاحبه که در زمان اوج ديدگاه اعتقادي و فکري، و پختگي خاص پروفسور فلاطوري بوده است و هم به لحاظ قاطعيتي که فلاطوري، در اظهار يافته هاي قرآني و اعتقادي، و تجربه هاي فلسفي و علمي خويش ارائه ميدهد، و بخصوص ـ از اطلاعات و مطالعات پنجاه ساله و جامع در فلسفه و عرفان شرق و غرب ـ بر اهميت ويژه «مباني وَحْياني» تأکيد ميکند، و بياهميتي فلسفههاي تاريخي و غير پويا را در جهان امروز خاطر نشان مي سازد، سخنان پروفسور فلاطوري در اين مصاحبه ي مهم، مايه ي افتخار قرآن و اسلام و ايران است.
****
نظر شما در مورد تعبير «فلسفهي اسلامي» چيست؟
آيا آنچه معمولاً تحت اين عنوان مطرح ميشود واقعاً برخاسته از متن اسلام است؟
بحثي در ميان پيروان اديان يهود، مسيحيّت و اسلام مطرح است که آيا ميتوانيم تعبير فلسفهي يهود يا فلسفهي مسيحي يا فلسفهي اسلامي را به کار ببريم يا خير؟
علتش هم اين است که نه حضرت موسي و نه حضرت عيسي و نه حضرت محمد(صليالله عليه وآله و سلم) هيچ کدام فلسفه نياوردهاند و قصدشان هم اين نبوده که فلسفه بياورند.حال چگونه ميتوانيم از فلسفه اسلامي، يا يهودي يا مسيحي نام ببريم؟
همه برآنند که اين بدان معنا نيست که اگر فلسفهي يهودي و فلسفهي مسيحي يا فلسفهي اسلامي گفتيم برگردد به صاحبان اين اديان، بلکه اينها فلسفههايي هستند که در دامن فرهنگ اين اديان پرورش يافتهاند اما مبدأشان غير ديني بوده و خصوصاً در چارچوب اين سه دين، مبدأ يوناني داشته است.
بنابراين، اسلامي گفتن به اين معناست که پيشوايان فکر در عالم اسلام آن فلسفه را گرفتند و صورت اسلامي به آن دادند، فقط همين و بيش از اين اسلامي نميتوان گفت.اما نکته مهم اين است که به همان اندازه که فلسفهي يوناني در تفکر فلسفي ما تأثير داشته، در موارد غير فلسفه هم تأثير داشته است. مثلاً همين منطق ارسطو را که نگاه کنيد، حتي در معاني و بيان و صرف و نحو و غيره تأثير نهاده است.اگر به شرح رضي بر متن ابن حاجب نگاه کنيد، تأثير فلسفه و منطق ارسطويي را به وضوح در آنجا ميبينيد.
حالا نکته اين جاست که وقتي فلسفهاي اسلامي شد تا چه حد نفس فلسفه بودن آن باقي ميماند؟
هيچ يک از اديان به اندازهي اسلام اصالت فلسفه يوناني را دگرگون نکردهاند. اين دگرگوني هم منافعي داشته و مضارّي.
يکي از منافعي که اسلام به فلسفهي يوناني بخشيد، همان طرح مسأله وجود و ماهيت است که اين مسأله مربوط ميشود به مسأله خلقت.براي يونانيها و از جمله ارسطو، بحث اصالت وجود و يا اصالت و ماهيت اصلاً معنا نداشت، لذا در عالم اسلام بود که اين تفکيک بوجود آمد.
ارسطو با تمام آن بزرگي و کمال عقلش به عبادتگاهها و بتخانهها ميرفت و در مقابل همان بتها احساسات ديني خودش را ابراز ميداشت.
اين ارسطو را درحوزهي اسلامي چنان معرفي کردند که درموردش گفتهاند:«کادَ انْ يکونَ نبيّاً ».
اين حرفها را درواقع حکيمان مسلمان ساختهاند براي اينکه آن اختلافاتي را که درآغاز نضج گرفتن فلسفه بين فقها و حتي بين علماي صرف و نحو و … پيدا شده بود، حل کنند.
***
خلاصه اينکه ارسطو به هيچ وجه براي يافتن خدا و حقيقت الهي و حقيقت ديني کار نکرده ، بلکه به عکس …
اين يکي از مباحث مهم فلسفه است که هنگام ترجمهي کتب ابنسينا و ابن رشد و ديگران به لاتين اين بحث هم در فلسفهي غرب وارد شد و گرنه قبلاً وجود نداشت و در آنجا هم حتي تا زمان ولف، استادِ کانت، اين مباحث به طور شايع مطرح بوده و هنوز هم به نحوي مطرح است.
اما بايد توجه کرد که نه آن طور که مورد توجه ماست، بلکه فلسفه در غرب هنوز کارش بيان حقيقت به معناي حقيقت ديني نيست و خود ارسطو هم چنين ادعايي نداشت، بلکه وظيفهي فلسفه، بازگويي واقعيت است. واقعيت، غير از حقيقت است. حقيقتي که ما ميگوييم همان حقيقت ديني و الهي است، ولي منطقي که ارسطو آورده و در آن تقسيمات جوهر و عرض هست و بعد هم کليات خمس را فورفوريوس به آن اضافه کرده، نوعي ابزار دست بوده براي بازگويي واقعيات علمي.
منطق براي او نوعي متدولوژي علم بوده است.
حالا در کتابهاي ما آن را ميزان يافتن حقيقت تلقي کردهاند و اين ما را حتي تا اندازهاي از آن واقع فلسفي دور کرده، به خاطر اين که آن حقيقت هميشه در ذهن ما يک حقيقت الهي تصور ميشود و خيال ميکنند که آدمي با فراگيري منطق، تمام آن حقيقت الهي را درک ميکند.
در حالي که اين شيوهاي بوده است براي دستيابي به واقعيت طبيعت و ارسطو ـ مخصوصاً ـ هيچ توجهي به الهيات به معناي اسلامي کلمه نداشته است.
دليل اين امر نيز اين بوده است که آن پيشروان نتوانستهاند ارسطو را در متن بشناسند، زيرا کتاب اثولوجياي افلوطين به اسم اثولوجياي ارسطو ترجمه شده و خوانندهي آن ترديدي ندارد که صاحب اين کتاب به خدايي معتقد بوده است.
بنا براين بزرگاني همچون کِنْدي، فارابي و ابنسينا نخواستهاند کسي را فريب بدهند. در واقع، اين اشتباه نسخهاي و ترجمهاي سبب شده که شخصيت ارسطو ناشناخته بماند و ارسطو يک فيلسوف الهي معرفي شود.
همين اشتباه، توابع و پيامدهاي فلسفي بسيار داشته است که تشريح آن ممکن است به يک نيم سال تحصيلي احتياج داشته باشد.
خلاصه اين که ارسطو به هيچ وجه براي يافتن خدا و حقيقت الهي و حقيقت ديني کار نکرده، بلکه به عکس آنچه ما به آن متا فيزيک ميگوييم، در واقع نوعي فلسفهي طبيعت است و براي تبيين طبيعتي است که يونانيان در مقابل خود ميديدند و هر کس اين طبيعت را به نحوي تبيين ميکرد، ولي منسجم ترين و منظم ترين بيان، بيان ارسطو از طبيعت است.
يکي به خاطر اين که منطق را از نظر شيوهي علمي بودن تکميل کرد و ديگري بخاطر بخش ما بعد الطبيعه او.
«متا فيزيک»، واقعاً بعد از فيزيک نوشته شده و در مجموعهها ثبت گرديده است. متا فيزيک لقبي نيست که ارسطو به آن داده باشد، ولي با توجه به اين که ارسطوي الهي درست کردند، گفته شد: ارسطو کادَ انْ يکونَ نبيّاً. و جهت، به کلي تغيير کرد و بعد از آن ترديدي نماند در اين که ارسطو هم في الواقع، آنچه را ميخواسته بگويد که پيامبر(صليالله عليه وآله و سلم) با لسان ديگري مطرح فرمودهاند، کما اين که ابنسينا و فارابي هم مدعي همين حرف هستند.
اينها معتقد بودند که حقيقت نفس الأمري ـ نه حقيقت طبيعي ـ به دو زبان بيان شده، يکي به زبان فلسفي که آن را صاحبان فکر و انديشه بيان کردهاند، و يکي به زبان ديني. به اعتقاد اينها زبان ديني سمبليک و رمزي است و هر کسي ميتواند به نحوي از آن استفاده کند و به قدر فهم خود چيزي از آن را درک نمايد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها :
(۱) مجله دانشگاه انقلاب، دوره جديد، تابستان و پاييز ۱۳۷۲، شماره ۹۸ و ۹۹، ص ۳۹ تا ۵۳٫