چکيده:
مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی در این بخش از بیانات خود اجمالاً به ثمرات فرقان اشاره می کند مثل نور ولایت و چشم باطن، شناخت اولیاء خدا و محبت که مهم ترین عامل تهذیب نفس است آنگاه به نمونه های تاریخی از محبین واقعی اشاره می کند و در پایان وارد بحث حب و بغض در احادیث و تبیین مودت ذی القربی می شود. نورالصادق دقت در مطالب اخلاقی این فقیه و عارف قرآنی را به خوانندگان عزیز توصیه می کند و بطور کلی آنانکه در راه تهذیب نفس و سلوک راهی جز قرآن و عترت را بر نمی تابند و از ابن عربی ها و مولوی ها و بالاتر از اینها و پایین تر از اینها بیزارند چونان علامۀ صافی(ره) کلامشان راه گشاست و از نور کلام اهل بیت(ع) روشنایی می گیرد و روشنگری می کند.
کلید واژگان: فرقان، نور ولایت، چشم باطن، اولیاء خدا، محبت ، حب و بغض، مؤدت
***
بسم الله الرحمن الرحیم
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (۱)
بحث ما دربارۀ عوامل تکامل انسان بود و عرض شد که انسان ثمرۀ شجرۀ وجود است. میوۀ هستی، انسان است و میوۀ انسانیت، انسان متقی است، و خود تقوا هم آثار و میوه هایی دارد.
شخص متقی، دارای مزایایی است که غیر متقین بهره ای از این مزایا ندارند. چند ثمره از ثمرات تقوا را قبلاً به عرض آقایان رساندیم؛ از جمله رؤیاهای صادقه و برخورد با پاکان و نیکان.
گذری بر ثمرۀ فرقان
و بحث منتهی شد به ثمرۀ فرقان؛ یعنی همان بینش خاصی که خدای متعال آن را به اهل تقوا وعده داده است و فقط شخص متقی است که این بینش را پیدا میکند. فرقان موهبتی است الهی. فرقان وعدۀ صدق الهی است که مختص است به اهل تقوا، و احدی از غیر متقین در هر درجۀ علمی و شخصیت و مقامی از دانش و هنر هم که باشد از این مزیت و موهبت محروم است. این بینش فقط مختص به متقین است.
عرض شد که فرقان یعنی «ما یوضح به الحق عن الباطل». عاملی است که به واسطۀ آن بین حق و باطل، هدایت و ضلالت و دوست و دشمن فرق گذاشته میشود و طبعاً شخص وقتی که حق را شناخت، هدایت را شناخت، سراغ آن میرود و از آن پیروی میکند.
متقی کسی است که کارهایش روی حساب است، برنامه دارد، روی میزان عمل میکند، روی مرز حق حرکت مینماید، در صراط مستقیم است، راه انبیاء را طی میکند. وقتی که شناخت خوب و صحیح پیدا کند، طبعاً دنبال همان راه میرود.
شاخه های «فرقان»
فرقان شاخه هایی دارد که از جملۀ آنها، دید خاص است شخص چشمی باطنی – علاوه بر چشم ظاهر – پیدا میکند که با آن چشم چیزهایی را میبیند که دیگران نمیبینند. این چشم باطن را از جهت خلقت، همه دارند. منتهی بعضیها به حدی طغیان میکنند که این چشم باطن کور میشود بطوری که دیگر قابل علاج نیست. البته نوعاً چشم باطنشان کور نمیشود؛ چون طغیانشان روی نا آگاهی و غفلت و غلبۀ غرایز است و اینها چشم باطن را کور نمیکند، مگر اینکه مستمر بشود و ادامه پیدا بکند. اینها مثل غباری است که جلوی چشم را بگیرد. در محیطی که غبار آلوده باشد و هوا آلوده باشد، همین چشم ظاهری هم نمیبیند. چشم سالم به واسطۀ وجود مانع چیزهایی را که با فرض عدم مانع میدید، حالا نمیبیند.
در ظلمت و تاریکی، چشم علاوه بر قوۀ باصره، یک چیز دیگر هم احتیاج دارد و آن نور است. تا نور نباشد، چشم چیزی را نمیبیند، هر چند خیلی قوی باشد.
نور ولایت یا نور چشم باطن
نور چشم باطن، نور ولایت است؛ نوری که به قلبها اشراق میشود و فضای آنها را روشن میسازد. معاصی، هوا و هوسها فضای قلب و محیط وجود انسان را تیره و تار میکند. با اینکه چشم باطن دارد ولی دید ندارد و نمیبیند.
تقوا موانع دید را بر طرف میکند، تقوا کاری میکند که جوّ وجودی انسان صاف شود. شخص متقی طبعاً نور ولایت هم دارد. اگر متقی نور ولایت نداشته باشد، پس چه کسی این نور را دارد؟ وقتی نور ولایت باشد و گرد و غبار معصیت نباشد، معاصی نباشد، هوا و هوسها کم شده باشد، یا اصلاً معدوم شده باشد، فضای باطن صاف و زلال میشود و چشم باطن میبیند. این بینش متقی به حساب درس خواندن و اینها نیست، کاری به اینها ندارد، این اثر بندگی خداست. عبودیّت و بندگی این ثمره را دارد.
فرقان در شناسایی دوست و دشمن
یکی از شاخه های تقوا و فرقان، فرقان از حیث دوست و دشمن است. این تشخیص صحیح را خداوند به متقین میدهد، و بسیار هم مهم است که انسان دیدی پیدا کند که دوستان خدا را پیدا کند، دوستان خدا را میبیند و سراغ آنها میرود. وقتی با این دید خدادادی دربارۀ خوبان شناخت پیدا کرد، این شناخت ملازم با یک مطلب دیگری است و آن مطلب،محبت است.
انسان فطرتاً به کمال و جمال و خوبیها عشق میورزد. هر جا خوبی و جمال پیدا کند، علاقه هم آنجا هست. همۀ خوبیها در اولیای خداست، در انبیاست. ما شناختش را نداریم، خدا را نشناخته ایم، رسول خدا(ص) را نشناخته ایم والا از عشق آنها تلف میشدیم. همۀ اینها مال این است که معرفت درست نداریم، یک معرفت ضعیفی داریم که البته همان هم خوب است، اما اگر کسی شناخت صحیح روی امام زمان پیدا کند، محال است حبّ مفرط پیدا نکند، محبت پیدا نکند.
بشر سازمان وجودیش این چنین است که به کمال و جمال و خوبیها علاقه پیدا میکند، به هر کس خوب باشد علاقه پیدا میکند. وقتی که خوبیها در کسی جمع شده باشد، نمیتواند او را دوست نداشته باشد. این محبت هم ثمره ای از ثمرات فرقان است.
پیروی ثمرۀ فرقان
یکی از شاخه های فرقان، شناخت دوستان خداست که با آن شناخت به دوستان خدا محبت پیدا میکند و دنبالۀ محبت، اتباع است، پیروی است. اگر حقیقتاً در کسی نسبت به شخصی محبت بود، سراغ او میرود، خودش را مشابه او میکند و اگر این محبت به حد اعلا و عشق برسد دیگر این شخص، نسخۀ دوم او می شود و روشش مثل روش محبوب میشود.
اصلاً فرقی که مکتب انبیاء و اولیاء با مکتب فلاسفه دارد، همین است؛ یعنی فلاسفه – از صدر تا کنون – مکتبهایی داشته اند، همۀ آنها مکتب اخلاقی دارند؛ مکتب سقراطی، مکتبی است که روی فرمولهای علمی، تهذیب اخلاق را تنظیم میکند، با صغرا و کبرا چیدن، مقدمات ترتیب دادن و نتیجه گرفتن روش تهذیب اخلاق را بیان مینماید. به قول بعضی از دانشمندان، اخلاق سقراطی هنوز از داخل مدرسه بیرون نرفته. و جامۀ عمل نپوشیده است فقط بحث است:
پی مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند
به آن صورت بازدهی ندارد. اگر مادری یا پدری بوعلی سینای دهر باشند، افلاطون دهر باشند، تمام فرمولهای علمی – اخلاقی را بدانند، تمام مقدمات را بدانند، اما عاطفه و محبت نداشته باشند، آیا بدون مهر و عاطفه، نگهداری و تربیت فرزند ـــ با آن رنجها و محنتها ـــ را عملی میسازند؟ عشق مادری، عاطفه و محبت مادری باید باشد تا بچه را به حد کمال برساند و رنجها و مشکلاتی را که در این راه وجود دارد تحمل نماید.
محبت یا عامل اصلی تربیت
عقل و منطق نقش مهمی در این باره ایفا نمیکنند. باید عواطف در کار باشد، باید محبت باشد. اگر نباشد، فایده ای ندارد. لذا انبیاء عواملی ایجاد کرده اند که مردم به آنها عشق بورزند و با محبت تربیت بشوند و آنها هم با محبت، اینها را تربیت کنند.
رسول خدا(ص) «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ» (۲) «رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» (۳) بوده است. وجودشان برای تمام ما سوی الله رحمت است، ولی نسبت به مؤمنین رحمت خاصی دارند، رحمت عامّۀ آنها که شامل همه میشود. خداوند رحمت عامه دارد، رسول خدا رحمت عامه دارد، ائمّه هم رحمت عامه دارند، منتهی خداوند رحمتش از خودش است و اینها رحمتشان از خداوند است.
رحمت خاصۀ آنها مخصوص مؤمنین است. رأفت و عنایت آنها به مؤمنین، عنایت خاصی است که غیر از رحمت عامّه است. انبیاء و ائمّه در اعماق قلوب امت خودشان نفوذ میکنند، جایشان در دل مردم است، کاری میکنند که مردم به آنها عشق بورزند، علاقه پیدا کنند و با عشق و علاقه سراغ آنها بروند و از آنها پیروی بکنند.
محبت یا اکسیر حیات
مهمترین عامل تهذیب نفس و اخلاق، همین محبت است. لذا اهل معرفت از آن تعبیر به «اکسیر» میکنند؛ اکسیر محبت. اکسیر، چیزی است که اگر به فلزی بزنی، قلب ماهیت میکند. ماهیت فلز را عوض میکند، مس را طلا میکند. به مجرد اینکه به مس یا فلز دیگری رسید آن را طلا میکند. محبت، اکسیر است؛ چون قلب ماهیت میکند.
هر کسی تا وقتی محبت ندارد، سرد است، خاموش است، بی تحرک است، بی توجه است، بی تفاوت است، ولی همین که محبت پیدا کرد کانون وجودش گرم میشود، با تحرک میشود. آن وقت است که این عشق به خدا و اولیای خدا به قدری باطن انسان را زیر و رو میکند، به قدری عوض میکند که اصلاً یک موجود دیگری میشود. محبت است که مس وجود انسان را طلا میکند.
محبت و اسوه سازی
از خصوصیات محبت این است که تصفیهگر است، پیرو ساز است، شخص محبت تلاش میکند که خودش را مشابه محبوب قرار بدهد، او را الگوی خود قرار دهد.
«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(۴)
اسوه به معنای الگوست؛ یعنی شما از رسول خدا(ص) تبعیت میکنید و این تبعیت غیر از تبعیتی است که متعلم از معلم میکند. نقشی که معلم نسبت به متعلم دارد فقط همان نقش تعلیم است. معلم تدریس میکند و متعلم فقط همان مطالب درس را از او اخذ میکند، اما پیامبر چیز دیگری است، رابطۀ او با پیروانش حساب دیگری دارد.
عشق ورزی اصحاب رسول خدا(ص) در تبوک
اصحاب رسول خدا به رسول خدا(ص) عشق میورزیدند، علاقه داشتند، محبت داشتند، آنقدر دلباخته بودند که سر از پا نمیشناختند، به قدری محبت داشتند که حساب نداشت؛ مثلاً در جنگها که از نظر تجهیزات جنگی خیلی کمبود داشتند، مواد غذایی نداشتند یا کم داشتند، با تمام وجود میایستادند و تا پایِ جان در رکاب رسول خدا(ص) جهاد میکردند. در تاریخ ثبت است که در جنگ تبوک، رسول خدا(ص) فرمان جنگ دادند و اصحاب با آنکه به حدی کمبود بود که نقل میکنند یک دانۀ خرما را چند نفر میخوردند، به جنگ رفتند؛ به این صورت که یک نفر یک دانه خرما را میمکید، بعد میداد به دیگری، آن هم میمکید و میداد به دیگری و با این وجود هیچ کسی شکایتی نداشت. این مسأله را عقل و منطق قبول نمیکند. اینها را، عشق حرکتشان داده است، محبت به رسول خدا(ص) و خدا حرکتشان داده که مقابل دشمن رفته اند و علی رغم تمام مشکلات جنگیده اند.
عشق ورزی ابوذر
نقل میکنند ابوذر غفاری در جنگ تبوک شرکت داشت، آن مرکبی که داشت – شتر بوده یا چیز دیگر – از حرکت افتاد. طبعاً وقتی برای خود اینها مواد غذایی کم بوده، حتماً برای حیواناتشان هم کم بوده، عقب افتاد. از آن طرف هم چند نفر از آنهایی که محب نبودند، شاید هم منافق بودند، عقب ماندند. به رسول خدا(ص) خبر دادند، ایشان فرمودند: «اگر خیری در آنها باشد به ما میرسند اگر نباشد همان بهتر که نیایند». عقب ماندن ابوذر را هم خبر دادند، پیامبر فرمودند: «اگر خیری در او باشد به ما میرسد». یک مرتبه از دور شبحی دیدند. به رسول خدا(ص) خبر دادند، حضرت فرمودند: «باید ابوذر باشد.»
ابوذر در بین راه و در آن هوای گرم، مرکبش را رها کرده بود و آمده بود. اتفاقاً در بین راه به چشمه ای سرد و گوارا برخورد کرده بود. با اینکه در نهایت عطش و تشنگی بود، آب نخورد و آب را همراهش برداشت، و گفت تا حبیبم رسول خدا(ص) از این آب نخورد، من هم نخواهم خورد. با زحمت زیاد خودش را به لشگر اسلام رساند و به مجرّد اینکه رسید، افتاد. پیامبر(ص) فرمودند: «این خسته است، آبش بدهید، دارد از تشنگی هلاک میشود». ابوذر با صدای ضعیفی گفت: «آب دارم.» فرمودند: «تو آب داشتی و نخوردی. تو داشتی از تشنگی هلاک میشدی». گفت: «با خودم گفتم تا حبیبم رسول خدا(ص) آب نخورد، من نمیخورم».(۵)
عشق ورزی اصحاب امام صادق(ع)
اصحاب رسول خدا(ص) اینگونه بودند. اصحاب امام صادق(ع) صرف این نبود که چهار هزار نفر بیایند و جلسۀ بحث و درسی باشد و چهارصد نفر بنویسند و بقیه هم فقط گوش بدهند و برگردند. خیلی از اینها شیفتۀ حضرت بودند. حساب عشق و علاقه و مهر و محبت بود. امثال زراره، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی، اینها آدمهای عادی و معمولی نبودند. صرف استاد و شاگردی نبود. مثل بحثهای علمی و فلسفی نبود. اینها اصلاً نسخۀ دوم امام بودند، اینها مشابه رسول خدا(ص) بودند، مشابه امام صادق(ع) بودند، یکپارچه محبت و علاقه و عشق بودند. عجیب محبت بیداد میکند! این است که در اسلام روی هیچ چیز مثل محبت تکیه نشده است.
حبّ و بغض در احادیث
در کتاب «اصول کافی» بابی هست که شانزده حدیث دارد به نام: «باب الحبّ فی الله و البغض فی الله».(۶)
حدیثی در آنجا هست که:
((هل الایمان الا الحبّ فی الله و البغض فی الله))؛(۷)
یعنی ایمان غیر از حب و بغض برای خدا چیز دیگری نیست.
اینقدر که روی ولایت تکیه شده، روی هیچ چیز تکیه نشده است؛ چون که این اکسیر-یعنی محبت – در ولایت وجود دارد. حدیثی در بین همین شانزده حدیث است که ظاهراً حدیث آخر باشد. از امام صادق(ع) است که میفرمایند:
«رسول خدا(ص)به اصحابشان فرمودند: ((اَیُّ عُرَی الإیمان اَوثَقُ))(۸۱) مهمترین عوامل تکامل و ایمان چیست؟ اصحاب گفتند: «الله و رسوله اعلم».
بعد بعضی گفتند«صلاة»، «بعضی گفتند «صوم»، بعضی گفتند«جهاد»، بعضی گفتند«حج». حضرت فرمودند: ((لكلّ ما قلتم فضل و لیس به))؛ همۀ اینها که شما گفتید؛ خوب است ولی اینها مهمترین عوامل تکامل و ایمان نیست. سؤال کردند پس مهمترین عامل تکامل چیست؟ حضرت فرمودند: ((الحبّ فی الله و البغض فی الله و توالی اولیاء الله و التبرّی من اعداء الله)).(۹)
محبت باید در راه خدا باشد. اگر انسان کسی را دوست میدارد، باید برای خدا دوست بدارد و اگر با کسی بد است، باید برای خدا بد باشد. انسان باید دوستان خدا را دوست بدارد و از دشمنان خدا بیزار باشد. جوهر اصلی و حقیقت اسلام و ایمان این است. آن چیزی که مکتب انبیاء و اوصیاء روی آن تکیه دارد همین است.
محبت، تنها اجر نبوت، اگر ولایت و محبت نبود رسول خدا(ص) نمیفرمودند: «لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى»(۱۰) اصلاً اجر نبوت همین محبت و مودّت بوده است.
حال، رمز این چیست که پیامبر از امتش مودّت ذوی القربی را میخواستند؟ بعد هم این آیه است: «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ» (۱۱) آن اجری که من از شما میخواهم، به نفع شماست و بازده آن برای خودتان است.
اگر محبت به امام زمانتان داشته باشید، نتیجۀ آن شامل حال خودتان میشود. اگر محبت به ذوی القربی پیدا کنید، آثاری دارد، ثمراتی دارد که هدف خلقت به واسطۀ آنها تحقق پیدا میکند. اگر محبت به حجّتِ وقت پیدا کنید، سراغ حضرت میروید و در مقام بر میآیید که روش او چه روشی بوده، مناجات او با خدا چه بوده، برنامۀ حضرت با خلق چگونه بوده و هَمّتان و فکرتان این میشود که اینها را بفهمید و عمل کنید. اما اگر محبت نباشد، بی توجه هستید، بی تفاوت هستید، بی حرکت و بی حرارت هستید.
محبت است که انسان را نور میدهد، نار میدهد، حرکت میدهد، به کار میاندازد. چشم شخصِ محب فقط به محبوبش است که او چه میخواهد، به چه چیزی رضایت میدهد، به چه چیزی مایل است، تا هر چه او مایل است، آن را انجام بدهد. به همین دلیل است که این اندازه روی محبت تکیه و سفارش شده است.
مودّت ذوی القربی، ضروری دین
مودّت ذوی القربی از ضروریات دین است، نه از ضروریات مذهب. باید روی این امر توجه داشته باشید که فرق است بین امامت و مودّت ذوی القربی. امامت از اصول مذهب است. اگر کسی منکر امامت باشد، این شخص کافر نیست، نجس نیست. همین عامّه، اهل سنّت، اینها منکر امامت یازده امام هستند و حتی به یک معنا منکر امامت حضرت علی(ع) هستند، لکن کافر نیستند. اما اگر کسی منکر مودّت ذوی القربی باشد، اصلاً نجس است.
تفاوت «ناصبی ها» با «اهل سنّت»
این ناصبی ها نجس هستند، کافرند. ناصبی همان است که نسبت به اهل بیت مودّت ندارند. خوارج نجس هستند. مودّت باید باشد، اگر نباشد، مسلمان نیستند. اگر محبت امام زمان(ع) در کسی نباشد، کافر است. اهل سنّت هم منکر مودّت اهل بیت نیستند، میگویند ما مودّت داریم.
یکی از دانشمندان آنها به نام محمود ملا – که یکی از نویسندگان مهم بغداد است – در آن مجموعه ای که نوشته، گفته است که اصلاً دیگر در عالم ناصبی وجود ندارد. حالا نمیخواهیم بگوییم حرفش درست است ولی او میخواهد بگوید مگر ما کسی را داریم که مودّت ذوی القربی را نداشته باشد و منکر فضایل اهل بیت(ع) باشد و به آنها عشق نورزد. و شاهد میآورد كه مركز نصب و عداوت شام است، شام پايگاه معاويه و تمام دشمنان اهل بیت بوده است و الان اگر کسانی از آنها وجود داشته باشند باید عِدّه و عُدّه داشته باشند، باید پایگاه داشته باشند، ولی اگر شما به شام بروید، کسی را با این مشخصات پیدا نمیکنید. همین میرساند که ناصبی وجود ندارد.
منظورم از نقل این کلام این است که خود عامه هم فضایل اهل بیت را قبول دارند ولی امامت را منکرند. این مودّت ذوی القربی از ضروریات اسلام است و اگر کسی نداشته باشد، کافر است.
البته مودّت به قول طلبه ها مقول به تشکیک است یعنی محبت، مراتب دارد، ضعیف و قوی دارد ولی به هر درجه ای که باشد، دنبال آن پیروی است.
————————————–
کتابنامه:
– قرآن کریم.
– بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، تحقیق: جمعی از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت – ۱۴۱۰ ق، اول.
– الکافی: محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، دارالکتب الإسلامیة، تهران – ۱۴۰۷ ق، چهارم.
——————————————
پی نوشت ها:
۱- انفال: ۲۹: ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حق از باطل] قرار می دهد؛ و گناهانتان را از شما می زداید؛ و شما را می آمرزد؛ و خدا دارای بخشش بزرگ است.
۲- توبه: ۱۲۸؛ نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.
۳- انبیاء: ۱۰۷؛ رحمتی برای جهانیان بوده است.
۴- احزاب: ۲۱؛ قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست.
۵- بسنجید: بحارالانوار ۲۲ /۲۴۹: «لا اشربه حتی یشربه حبیبی رسول الله».
۶- کافی ۲ /۱۲۵
۷- کافی ۲ /۱۲۵، بحارالانوار ۶۶ /۲۴۲٫
۸- کافی ۲ /۱۲۵
۹- پیشین و بحار الانوار ۶۶ /۲۴۳
۱۰- شوری: ۲۳؛ بگو: به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی دربارۀ خویشاوندان.
۱۱- سبأ: ۴۷؛ بگو: هر مزدی که از شما خواستم آن از خودتان!