جمعی از علما و محققین از اهل فن این مطلب را انکار کرده اند که بایزید درک محضر امام صادق(علیه السلام) را نموده باشد؛ چون تاریخ شهادت امام صادق(علیه السلام) در سال ۱۴۸ بوده و مرگ بایزید به قول ابن خلکان و شیخ نور الدین ابوالفتوح المحدث و جامی و دیگران ، در سال ۲۶۱ یا ۲۶۴ بوده است(۵)؛ و هیچ یک از مورخین در این دو تاریخ اختلاف ندارند و اکثراً گفته اند: عمر بایزید بین هفتاد الی هشتاد سال بوده، پس باید او سی و سه سال یا سی و شش سال بعد از شهادت حضرت صادق(علیه السلام) به دنیا آمده باشد.
مضافاً بر اینکه ۷۰ سال از ابتدای عمرش گبر بوده است بنابراین چگونه ممکن است سی سال یا هجده و یا سیزده سال به امام صادق(علیه السلام) خدمت کرده و سقای خانه ی آن بزرگوار باشد! و این ادعـا با تاریـخ نمی سازد و اما کسانی که شاگردی بایزید بسطامی در محضر امام جعفرصادق(علیه السلام) را انکار و رد کرده اند عبارتند:
۱- مرحوم آیت الله سید محمد باقر موسوی چهارسوقی(روضاتی)(۶)
۲- آیت الله شهید مرتضی مطهری(۷)
۳- دانشمند فرزانه حجت الاسلام و المسلمین استاد حاج شیخ علی محدث زاده ابن مرحوم حاج شیخ عباس قمی(۸)
۴- مرحوم علّامه ی محقق، فقیه اهل بیت آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی نیز منکر شاگردی بایزید در محضر امام صادق(علیه السلام) هستند لذا در متفرقات خود می نویسند:
با یزید بسطامی نامش (طیفور) در سال ۱۶۰ در شهر بسطام از بلاد خراسان تولد یافت. در میان صوفیه به سلطان العارفین ملقب است و شیخ عطار او را با القاب برهان المحققین و خلیفه ی الهی و علامه ی نامتناهی و اکبر مشایخ و اعظم اولیاء یاد کرده است .(۹)
این مطلب مؤید اختلاف تاریخ تولد بایزید با زمان امام جعفر صادق(علیه السلام) است. لذا آیت الله صافی با مطرح کردن این مطلب، رابطه ی بایزید با امام صادق(علیه السلام) را انکار کرده اند.
۵- مرحوم آقا محمد علی ابن مرحوم آقا باقر بهبهانی، در شرح مفاتیح فیض، در ذیل ترجمه حضرت صادق(علیه السلام) احتمال داده، جعفری که با یزید درک محضرش را نموده و از او استفاده کرده و سقای خانه اش بوده، جعفر(کذاب) برادر امام حسن عسگری(علیه السلام) می باشد.(۱۰)
صاحب تذکرة الولیاء می گوید:
«بایزید مشافهه حضور امام جعفر صادق (علیه السلام) را درک کرده است.(۱۱). ما پس از تفحص زیاد دریافتیم که او مرید جعفر برادر امام حسن عسگری معروف به جعفر کذاب بوده است.»
مکتب فکری بایزید:
نقل است(۱۲) که وی ۳۰ سال در شام و شامات که مرکز دشمنان آل محمّد است می گردید و یکصد و سی پیر را خدمت کرده است(۱۳) . این در حالی است که امام هادی و امام حسن عسگری (علیهما السلام)، در قید حیات بوده اند و بایزید یک بار هم به محضر ایشان نرفت که از ایشان کسب فیض کند ولی حاضر شد به خدمت پیرانی در آید که تمام علوم آنها را اگر یکجا جمع کنند ذره ای از علم و عمل حضرت عسگری(علیه السلام) نخواهد شد و با بودن امام معصوم حیّ و زنده خدمت پیرکردن چیزی جز ضلالت و گمراهی نیست.
جامی گفته:
بایزید که لقب سلطان العارفین به او اختصاص یافته اسلام اهل بیت را نداشته است(۱۴)
جاحظ در کتاب الحیوان(۱۵) می گوید:
در قرون اول اسلامی ، بلخ و اطراف آن مراکز بسیار مهمّ تصوف شده بود و صوفیان خراسان در تهوّر فکری و پیشرو سایر صوفیان به شمار می رفته اند و عقیده ی«فناء فی الله» که تا اندازه ای مقتبس از افکار هندی است، بیشتر به دست صوفی های خراسانی از قبیل: بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر ترویج می شده است.
قُشیری و شعرانی می گویند:
او نخستین کسی است که محبت و «فنا» را ، صریحاً مطرح کرده و از مکاشفه دم زده و به همین دلیل مورد انکار مردم قرارگرفته است.(۱۶)
صاحب کتاب التصوف فی الاسلام می نویسد(۱۷):
او (بایزید) برای تصوف اسلامی توجیه و تفسیر جدیدی پیش کشیده و آن را از صورت زهد دینی به صورت یک مکتب فکری در آورده است.
بر این امر واقف شدیم که اولاً : زمان تولد بایزید با دوران امامت امام جعفر صادق (علیه السلام) متفاوت است. ثانیاً: این که گویند سقای امام ششم بوده است از شخصیت والایی مثل امام صادق(علیه السلام) بعید به نظر می رسد که شخصی را به طور خاص اجیر کرده باشد که سقایی ایشان را بکند در صورتی که ائمه ی طاهرین ما شخصاً خودشان به کارهای خویش می پرداختند تا چه رسد به سقایی و این گونه روایات را غالباً صوفیه نقل کرده اند و علاوه بر این عرفان امام صادق (علیه السلام) با صوفی گری فرق اساسی دارد و جای سؤال دارد از کسانی که می گویند بایزید به دست امام صادق(عیه السلام) هدایت شده و یا سقای آن حضرت بوده پس چرا صوفیان آن همه تعریف از بایزید می کنند ولی نامی از مولای او نمی برند، اگر چنین است، پس چرا حتی یک حدیث هم از امام نقل نکرده اند و روایت آنان از امام صادق (علیه السلام) در هیچ کتابی دیده نشده است. پیداست که صوفیه این نوع روایات را برای فریب شیعیان ساخته اند.
سخنان کفر آمیز با یزید :
سخنان تند او معروفند از جمله :
«سبحانی ما اعظم شأنی ….»(۱۸)
یعنی: « منزهم من که شأن و منزلت من برتر است»
سخنان تند او که با شریعت مقدس اسلام سازگاریس ندارد از قبیل «لا اله الا انا» (جز من خدایی نیست) گفته اند: در حقیقت گوینده چنین سخنانی خدا بوده است نه بایزید.(۱۹)
در توجیه این اظهارات بایزید و امثال او، شیخ روزبهان بقلی شیرازی و شبخ محمود شبستری، کاملاً این حرفها را عادی و معمولی تلقی می کنند و می گویند در جایی که از شجره ی زیتون (۲۰) بنگ «انی انا الله» برخیزد چنین بانگی از انسان عجیب باشد. (۲۱)
فقیه اهل بیت مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی در متفرقات خود می نویسند:
بایزید را گفتند: روز قیامت که می شود مردم در زیر لوای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) خواهند بود، گفت به خدا قسم لواء من از لوای محمد بزرگ تر است (که پیغمبران و خلایق در تحت لوای من باشند) (۲۲)
مولوی درباره ی ادعای الوهیت بایزید می گوید:
با مریدان آن فقیر محتشــــم *** با یزید آمد که یزدان نک مـنم
گفت مستانه عیان آن ذوفنـون *** «لاالــه الاها انـا فـاعـبـدون»
نیست انـدر جبـه ام الا خــدا *** چند جویی در زمین و در سما(۲۳)
نقل است که بایزید گفت:
حق تعالی سی سال آینه ی من بود اکنون من آیینه ی خودم یعنی آنچه من بودم نماندم که من و حق شرک است، چون من نماندم حق تعالی آینه ی خویش است. اینک بگویم که آینه ی خویشم، حق است که به زبان من سخن گوید و من در میان ناپدید .(۲۴)
و همچنین است از کلمات بی اساس بایزید، که نقل است: روزی یکی درب منزل او آمد و از حیاء مسئله ای پرسید. بایزید جوابش را داد . آن کس از جواب وی آب شد. مرد دیگری آمد آب زردی را دید ایستاده ، گفت: یا شیخ! این چیست؟ گفت: یکی از در در آمد و سؤالی از حیا کرد و من جواب دادم طاقت نداشت چنین آب شد از شرم!(۲۵)
این گفته اگر صحت داشته باشد در معنا ائمه(علیهم السلام) و اولیای دین اولی، از بایزید می باشد، آنها کلامشان نافذتراست تا او . نهایت مطلبی که در احـادیث و روایات نقـل است، موضـوع همام است که پس از شنیدن خطبه ی غراء امیر بیان حضرت علی(علیه السلام)، (پیرامون صفات متقین) قالب تهی کرد.
نقل است که: ملائکه می آمدند و سؤالات علمی از بویزید می کردند و او جواب می داد!!! (۲۶)
و مطلبی سنگین تر اینکه برای او وحی و معراج قائل شده اند.(۲۷)
باز به گفته ی قبل اکتفا می کنیم که انبیاء و اولیا اولی می باشند به نزول ملائکه بر آنها و وحی نازل شدن و معراج رفتن منحصر به پیغمبر است و لا غیر.
و عبارتی گستاخانه تر اینکه، در چاپهای قدیم مثنوی اشعاری درباره ی بایزید دارد مبنی بر اینکه با یزید در مناجات خود با خدای خویش راز و نیاز می کرد خداوند خطاب به بایزید فرمود:
می خواهی مردم را از ضمیرت آگاه سازم که حکم به تکفیرت کنند؟!
با یزید گفت می خواهی مردم را از رحمت واسعه ات آگاه سازم تا عبادتت نکنند.
خدا فرمود: « نی ز ما و نی ز تو رودم مزن »؛ یعنی: خداوند تسلیم بایزید شد و جوابی نداشت که بدهد.
از کلمات کفر آمیز اوست « لیس فی جبتی الا الله» (۲۸) یعنی: در لباس من غیر خدا نیست.
و نیز از سخنان بی اساس او این است که گفته : حج کردم در سال اول. خانه را دیدم و در حج دوم صاحب خانه را دیدم و خانه را ندیدم و در حج سوم نه خانه را دیدم و نه صاحبخانه را. (۲۹)
از شاگرد ابا یزید بسطامی نقل شده که:« با بایزید بودم در سمرقند. خلق شهر بدو تبرک می کردند. چون از شهر بیرون آمدیم، خلق در قفای او بیامدند، واقعاً نگه کرد. گفت: اینها کیستند: گفتم: متبرکانند، به بالای تل برآمد. روی سوی آن قوم کرد. گفت: یا قوم! « انا ربکم الاعلی» ایشان گفتند: ابو یزید دیوانه شد، جمله از او برگشتند….»(۳۰)
و از جمله سخنان جنون آمیز او آن است که به کسی که درِ خانه ی او را کوفته و او را می خواست، گفت:«سی سال است که با یزید در طلب با یزید است و او را ندید ، تو او را چون خواهی دید»(۳۱).
و می گفت: آتش جهنم چیست ؟ اگر ببینم آنرا به یک طرف لباس خود آن را خاموش می کنم .(۳۲)
گویند : مردی پیش او آمد. بایزید از او پرسید به کجا می روی؟گفت: به حج خانه ی خدا. گفت: چه داری؟ گفت: دویست درهم . بایزید گفت . آنرا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار دور من بگرد و بازگرد که حج تو همین است! آن مرد همان طور که با یزید گفته بود به جا آورد و باز گشت. (۳۳)
وجوب خانه ی خدا در صورت استطاعت ، بلی از ضروریات دین اسلام است و به اتفاق تمام علمای اسلام ترک آن در صورت امکان به هیچ وجه جایز نیست و کسانی که این حکم ضروری را انکار کنند وضع آنها معلوم است(۳۴)… و منکر ضروری دین کافر است.
و از سخنان بچه گانه او این است که می گفت : دلم می خواهد زودتر قیامت برپا شود تا خیمه ی خود را برطرف دوزخ زنم که چون دوزخ مرا بیند پست شود و به این وسیله راحتی مردم را فراهم کرده باشم! (۳۵)
از مرحوم ابن ابی عقیل که از علمای معروف شیعه است نقل شده که چون این سخن را برای او نقل کردند گفت:« کسی که این طور آتش دوزخ را پست شمرد ، معلوم است اساساً به آن ایمان ندارد»! (۳۶)
همچنین از بایزید نقل کردند که گفت: «مرید من کسی است که در کنار دوزخ بایستد و دست کسانی که اهل آن باشند را بگیرد و به بهشت بفرستد و خود در جای آنها قرار بگیرد! »
هر کسی از صوفیان مایل است مرید بایزید باشد بسم الله!(۳۷)
نقل است که از او پرسیدند: عمر تو چند است؟ گفت: چهار سال. گفتند: این چگونه باشد؟ گفت: هفتاد سال است تا در حجاب دنیایم، اما چهارسال است که وی را می بینم و روزگار حجاب از عمر نشمرم .(۳۸)
سلسله ی شطاریّه که منسوب به عبدالله شطار (متوفی بین بین ۸۱۸ و ۸۳۲ هـ) است. سخنانش (عبدالله شطار) مردم را به یاد سخنان بایزید و حلاج می اندازد.
این طریقه در سوماترا و جاوه نیز پیروانی دارد و فرقه ی منسوب به وی را یزیدیه یا بسطامیه و طیفوریه لقب داده اند.(۳۹)
نقل شده که بایزید در پس امام جماعتی نماز می کرد. وقتی امام جماعت گفت : ای شیخ ! تو کسبی نمی کنی و خیری از کسی نمی خواهی، پس از چه راه معاش خود را تأمین می کنی؟ شیخ گفت: اینک نمازهایی که با تو به جا آورده ام باید قضا کنم . گفت : چرا ؟ گفت : نماز از پس کسی که از روزی دهنده را نداند، روا نباشد.(۴۰)
این گفته ی بایزید از دوجهت اشکال دارد:
اول: کسی از دیگری سؤال کند که تو حرفه و شغلی داری یا خیر، عدالتش نقص نخواهد شد؛ در روایات وارد شده که گاهی رسول خدا از کار و حرفه ی اصحابش پرسش می نمود و آنان را به کار و کوشش تشویق می فرمود. از جمله، شخصی را به محضر رسول خدا معرفی کردند و از عباداتش تمجید نمودند. پیغمبر اکرم فرمود: آیا کار و شغلی دارد؟ عرض کردند: خیر. فرمود: «سقط من عینی» از چشم من افتاد و بی ارزش شد(۴۱) . پیشوایان دین – ائمه اطهار دیگران را نیز به کار تشویق می نمودند.
دوم: نزد فقهاء مسلم است که اگر کسی با امام جماعتی نماز گذاشت و بعد معلوم شد که امام فاسق بوده ، قضا لازم نیست و حتی آنکه شخصی به امام عرض کرد: با امام جماعت نماز گذاشتیم، بعد دانستیم که او خارج از مذهب بوده است. حضرت فرمود: نمازت صحیح است (۴۲). بدین ترتیب گفته ی بایزید در مورد قضای نماز درست نبوده و دلیل ندارد.
—————————–
پی نوشت ها:
۵ـ اصحاب امام صادق (علیه السلام) (علی محدث زاده)/۷۶ ـ نفحات الانس/۵۶
۶ـ روضات الجنان
۷ـ آشنایی با علوم اسلامی (کلام و عرفان)
۸ـ اصحاب امام صادق(علیه السلام)
۹ـ متفرقات، مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی که دستخط ایشان که مربوط به این بحث است در آخر این جزوه آمده است.
۱۰ـ روضات الجنان ۴/۱۵۷
۱۱ـ تذکرة الاولیاء/۱۳۶
۱۲ـ همان
۱۳ـ تذکرة الاولیاء/۱۲۹
۱۴ـ نفحات الانس/ ۵۶
۱۵ـ جزء چهارم/ ۲۴۶
۱۶ـ شعرانی ۱/۸۵ ـ قشیری ۱۷-۱۸ به نقل از عرفان نظری سید یحیی یثربی / ۱۲۸
۱۷ـ التصوف فی الاسلام/ ۶۳
۱۸ـ تذکرة الأولیاء ۱/۱۴۰ ـ شناخت عرفان و عارفان ایرانی/۲۵۰ ـ ۲۲۸ (به نقل از متفرقات آیت الله صافی اصفهانی)
۱۹ـ شرح گلشن راز، شیخ محمد لاهیجی/۵۶۱
۲۰ـ اشاره به داستان حضرت موسی و شنیدن این بانگ از درختی در کوه طور، قصص: ۲۹
۲۱- شرح شطحیات/۹۹ و گلشن راز/۵۰
۲۲- تذکرة الأولیاء/ ۱۷۶ به نقل از آیت الله حاج میرزا صافی اصفهانی در متفرقات
۲۳- مثنوی مولوی، دفتر چهارم / ۳، ۲۱ / ۶۴
۲۴- تذکرة الأولیاء/ ۱۶۰ ـ عارف و صوفی چه می گویند/ آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی / ۹۶٫
۲۵- عارف و صوفی چه می گویند ـ آیت الله میرزا جواد تهرانی / ۸۰
۲۶- تذکرة الأولیاء/ ۱۴۱
۲۷- تذکرة الأولیاء/ ۱۴۸ به بعد
۲۸- مثنوی: دفتر ۴ / ۷۳۰ بیت ۲۱۲۵
۲۹- سفینة البحار در لغت صوف / ۲۰۸
۳۰- شرح شطحیات ، روزبهان بقلی شیرازی / ۹۹
۳۱- همان / ۱۰۲
۳۲- سفینة البحار، در لغت صوف / ۲۰۷
۳۳- تذکرة الأولیاء ج ۱ به تصحیح نیکلسون /۱۳۹
۳۴- جلوه ی حق، آیت الله مکارم شیرازی / ۱۶۵
۳۵- جلوه حق، آیت الله مکارم شیرازی / ۱۶۶ ، به نقل از تذکرة الأولیاء ج ۱
۳۶- همان
۳۷- همان
۳۸- رساله قشیریه ـ چاپ مصر/۱۴
۳۹- ارزش میراث صوفیه ـ طرائق الحقایق ج ۳ (عرفان نظری / ۱۹۷)
۴۰- تذکرة الأولیاء ۱/۱۴۵ به نقل از: اصحاب امام صادق(علیه السلام) / ۸۱
۴۱- مستدرک الوسایل، کتاب التجاره، مقدمات، باب ۲
۴۲- وسائل الشیعه ۵/۴۳۵