ویژه ی پاسخ نامه ی اول آیت الله سبحانی به مجله نورالصادق
***
چکيده:
در اين مقاله به گوشه اي از تضادهاي بين شرع مقدس و فلسفه، مانند تضادهايي در وحدت وجود و معاد عنصري و قدم عالم، وحدت اطلاقي و وحدت شخصي و … اشاره شده آنگاه با بيان مطلبي از علامه ي حلّي (رحمة الله عليه) مخالفت ايشان را با فلاسفه ثابت مي کند.
اشاره:
متن حاضر اثر استاد محمدرضا حکيمي است که از کتاب گرانسنگ الهيات الهي و ز(نظرها) شماره ۱۰ انتخاب شده و در واقع جوابي است به بند ۴ نامه ي آيت الله سبحاني به مجله ي نورالصادق(علیه السلام) که ايشان فرموده اند: ((۴- بزرگاني از شيعه مانند… علامه و … پي افکنان حکمت اسلامي بوده اند و مرحوم علامه کتاب هاي متعددي در اين مورد نگاشته است آيا اين حق شناسي است که ما مجموع معارف آنها راست و بي پايه و به تعبير بعضي از بزرگان کشک بخوانيم)) [کما اينکه آيت الله العظمي وحيد خراساني همه را کشک خوانده اند.]
و نيز اين اثر جوابي است به همه ي غريق هايي که براي نجات از گرداب هاي هولناک فلسفه و عرفان و اشکالات وارده ي بر آنها يتشبثون بکل حشيش. مطالعه ي اين اثر، خواننده ي عزيز را با نظر علامه نسبت به فلسفه آشنا نموده و روشن مي کند که علامه نه تنها با فلسفه موافق نيست بلکه به تعبير استاد، مرحوم علامه بنياد فلسفه را بر باد داده است.
علامه حلي و فلسفه
استاد محمد رضا حکیمی
در برخي نوشته ها خواسته اند، علّامه حلّي را طرفدار فلسفه ي يوناني و التقاطي معرّفي کنند. (۱) شأن چنين عالمِ اهلِ بيتي، بسيار بسيار اجل و اعلي از چنين نسبتي است. اين که علّامه شخصيّتي بس جامع بوده و در فنون بسيار، ازجمله فلسفه ي مشّاء و اشراق و منطق، تأليفات داشته، و بر فلسفه ي يونان رد نوشته است، دليل عدم ميل به جانب فلسفه است.
اين مرد بزرگ از اکابر (فقهاي فيلسوف) بوده، و در «شرح تجريد»، بنياد فلسفه را بر باد داده است. کساني بي مطالعه، يا از باب مغالطه، چيزهايي مي گويند و مي نويسند.
علّامه حلّي کسي است که به صراحت مي گويد ((أَجمَعَ المُسلمونَ كافَّةً علي أنَّ عذابَ الكافرِ مُؤبَّدَ لا يَنقَطِع)) (۲) همه ي مسلمانان بر اين مطلب اجماع دارند، که عذاب شخص کافر، هميشگي است و قطع نخواهد شد؛ اين سخن صريح، چگونه قابل جمع است با نظر محيي الدين و نظر مشهور صدر المتألّهين؟!
نيز خواجه نصير الدّين ادلّه ي (عقول عشره ي يوناني) را مخدوش و مردود اعلام مي کند ((و أدلّهُ وجودِهِ مدخولهُ، کقولِهم: الواحدُ لا يَصدُرُ عنهُ أمران)) (۳) دليل هاي اثبات عقول باطل است، مانند اينکه مي گويند، از يک چيز دو چيز پديد نمي آيد؛ علّامه حلّي در «شرح» مي فرمايد:
((إنّما يَلزَمُ لو کانَ المؤَثِّرُ مُوجَباً، أَمّا إذا کان مختاراً فَلا، فإنّ المختارَ تَتَعَدَّدُ آثارُهُ وافعالُه…))
اين نظر يوناني که (از يک چيز دو چيز پديد نمي آيد)، هنگامي درست است که فاعل، دست بسته و مجبور باشد (و قدرتي محدود داشته باشد)، ليکن اگر فاعل، فاعل مختار (و قادر مطلق) بود، هرگز آن نظر درباره ي او درست نيست، زيرا فاعل مختار، آثار و افعالي متعدد دارد و مي تواند داشت.
نظر
۱ـ هر کس معتقد به قدم عالم باشد، بلاخلاف، کافر است؛ زيرا فرق ميان مسلمان با کافر همين است. و حکم چنين شخصي در آخرت، باجماع، حکم کفّار ديگر است. (۴)
۲ـ [وحدت وجود] :
((المبحثُ الخامس: أنّه تعالي لا يَتَّحِدُ بغيرِه. الضّرورهُ قاضيهُ ببطلان الاتّحاد، فإنّه لايُعقَلُ صيرورهُ الشّيئين شيئاً واحداً. و خالفَ في ذلک جماعهُ مِن الصُّوفيّهِ مِن المجهور، فَحکمُوا بأنَّه تعالي يَتَّحِدُ مَعَ أبدانِ العارفين، حتّي أنَّ بعضَهم قال: إنّه تعالي نفسُ الوجود، و کلُّ موجودٍ هو الله تعالي.(۵ )وهذا عينُ الكفرِ والإلحاد. و الحمدُ للهِ الَّذي فَضَّلَنا باتّباعِ أهلِ البيت، دونَ الأهواءِ الباطله)). (۶)
مبحث پنجم: خداوند متعال با غير خود يکي نمي شود. باطل بودن يکي شدنِ خداوند با ديگري بديهي است، زيرا قابل تصّور نيست که دو چيز، يک چيز شود. البته جماعتي از صوفيان سنّي با مطلب (عقليِ) بالا مخالفت کرده، نظر داده اند که خداي متعال با بدن عارفان يکي مي شود، حتّي بعضي از ايشان گفته اند: خداي متعال، خودِ وجود است، و هر موجودي خداست. و اين عين کفر و الحاد است.
و خدا را سپاس مي گذاريم و شکر مي کنيم، که به واسطه پيروي از ائمه ي طاهرين(علیهم السلام) (و قبول توحيد و حياني و قرآني)، ما را برتري بخشيد، که به افکار هوس آلود و باطل نگراييديم.
۳ ـ ((أختَلَف الناسُ هُنا، فَذَهَبَ الأوائلُ إلي نفيِ المعادِ الجِسمانيّ و أطبَقَ الملّيُّون علَيه))(۷).
ـ فيلسوفان باستان منکر معاد جسماني شدند، ليکن اهل اديان آسماني بر صحت و قبول آن اجماع دارند.
۴ ـ بحث … در اثبات معاد بدني است و مخالف اين مسئله فلاسفه مي باشند.(۸)
۵ ـ ((فقَد ظَهَرَ مِن هذا أنّ هذين الدّليلينِ آتيانِ في حقِّ اللهِ تعالي، و هُما إن صَحّا، لَزِمَ خروجُ الواجبِ عن کونهِ قادراً… و يکون موجَباً … و هذا هو الکافرُ الصّريح؛ إذِ الفارقُ بينَ الإسلامِ و الفلسفة، هو هذه المسأله))(۹).
روشن گشت که اين دو دليل [نادرست که در پيش گفته شده است]، خداي متعال را نيز شامل خواهد گشت. و در صورتي که درست باشند، لازم مي آيد که خداوند، فاعل قادر (و مختار) نباشد، بلکه فاعل مجبور باشد… و اين صريحاً کفر است. زيرا فرق بين اسلام و فلسفه، در همين مسئله است (يعني مختار بودن يا مجبور بودن خداوند، که نتيجه اش سلب اختيار از ذات متعال است).
از تعبير ((إذ الفارقُ بينَ الاسلامِ والفلسفه …))؛ خوب روشن است که علّامه حلّي، برخي از مطالب (فلسفه) را به عنوان (کفر)، مقابل اسلام قرار داده است، به قرينه ي تعبير قبلي: ((هذا هو الکفرُ الصّريح)). با اينکه خود يکي از فلسفه دانان و منطق نويسان بزرگ است. پس لازمه ي فلسفه داني اين نيست، که آن مطالب را ـ که شامل درست و نادرست است ـ با حقايق عاليه ي وحياني خلط کنيم و مرزگذاري (تفکيک) را نپذيريم .(مطالبي که از نظر امثال علّامه حِلّي، از توحيد تا کفر فاصله دارند).
هم چنين، (مسئله ي توحيد) مسئله ي اصلي دين و فلسفه الهي است. اين است که ما مي گوييم، ذات مسائل فلسفي و عرفاني، در جنب ذات مباني وحياني، مقتضي تفکيک است. (۱۰) و اين نظر نياز به استدلال ندارد.(۱۱)
ما هر چه دليل بياوريم، و اقوال بيدارگر نقل کنيم (بويژه به آيات و روايات معتبر استناد بجوييم)، از باب (جدال به احسن) است، نه نياز به استدلال و استشهاد …
حاصــل نظــر
از آنچه از علامه ي حلّي، که يکي از بزرگترين چهره هاي شاخص و عالمان بزرگ تاريخ و (فقهاي فيلسوف) است ـ به عنوان نمونه اي اندک ـ نقل کرديم، مطالبي مهم آشکار گشت:
۱ ـ مخالف صريح ايشان با قِدم عالَم، که نظر فلسفي فلاسفه است، و اين که، معتقد به اين نگرش، کافر است، و در شما کافران محشور مي شود.
۲ ـ اين که (اعتقاد به وحدت وجود)، کفر و الحاد است. و از آراء باطله است، و بر خلاف مذهب و مکتب اهل بيت(علیه السلام) است.
۳ ـ اين که معاد جسماني عنصري از آيات قرآن کريم فهميده مي شود، از ضروريّات دين اسلام است. و روشن است که منکر ضروري دين چه حکمي دارد. نيز روشن است که مراد از معاد جسماني معاد عنصري ترابي [خاکي] است نه جز آن؛ و در زمان علامه، معاد جسماني صوري (مثالي)، مطرح نبود، و سه قرن بعد مطرح شد.(۱۲)
۴ ـ و با تتبّع در کتاب هاي فلسفي او، که در نقد مباني فلسفه نوشته است، به رده اي استدلالي و نقدهاي علمي او بر داده هاي فلسفي مي توان ـ بتفصيل ـ دست يافت و براي اثبات دوگانگي حقايق الهي، با مفاهيم بشري، از نظر اين عالم جامعِ همه ي اين علوم، چه نيازي به بيان اين بينش؟
۵ـ در سخنان علامه ي حلّي، جمله ي ((کلُّ موجودٍ هو الله تعالي)، لازمه ي لا ينفکّ جمله ي نخستين است، يعني ((إنّه تعالي نفسُ الوجود)).
نِحلَه هايي ـ چه فلسفي و چه عرفاني ـ که مي گويند، خدا نفس وجود است، ناگزيرند که قائل شوند به سنخيّت (بلکه عينيّت اطلاقي)، از جهت اصل حقيقت؛ زيرا حقيقت تشکيکي در همه ي مصاديق تحقّق دارد،(۱۳) چه مرتبه ي قوي و چه مراتب ضعيف، مرتبه ي شديد، وجود است، مرتبه ي ضعيف نيز وجود است، و تفاوت مراتب به حدود است، و حدود اعدامند، يعني عدم مرتبه ي عالي، محقّق مرتبه ي سافل است، در نظريّه ي (تشکيک) ـ چنان که واضح است؛ ((و لا دخل للحدودِ في حقائقِ المراتبِ من حيثُ التّحقّق، إذ العدم لا شأنَ له)).
۶ ـ و در اين امر فرقي نيست بين مسلک عرفا در مسئله ي وجود، که قائل به (وحدت اطلاقي)اند (يعني «وجود را واحد شخصي مي دانند، که وجود حق ـ عزّ و جلّ ـ باشد، و غير حق را به وجود مستعار و مجازي موجود مي دانند نه به وجود حقيقي» و «تشکيک را در ظهورات مي دانند نه در مظاهر»)، و مسلک فيلسوفان اصالت وجود که قائل به (وحدت تشکيکي) اند، يعني وجود را واحد تشکيکي مي دانند، زيرا چنان که گفتيم فاصل مراتب تشکيک، حدّ و مرتبه ي سافل است، يعني عدم مرتبه ي عالي. و اين چگونگي امري عدمي است. و (معناي عدمي بودن حد، نه اين است که عدم حقيقي در وجود مداخله دارد، زيرا عدم عدم است و شأني ندارد، بلکه يک خصوصيّت داخلي است که عقل از آن تعبير مي کند به «فقدانُ السّافلِ لما في العالي»يا به «ارتفاعُ حدِّ السّافلِ في العالي يا به : «إنّ العاليَ صِوفٌ بالنّسبه إلي السّافل»).
۷ـ آري، در مُشَکَّک حقيقي، اختلاف مراتب مصاديق و مظاهر، اعتباري است، يعني ما به الاختلاف از سنخ ما به الاتّفاق است.
۸ ـ وحدت سنخي را به (اشتراک معنوي وجود) تعبير مي کنند. و در هر حال، محذورِ (سنخيّت) هست، ليکن بطلان (وحدت شخصي) واضح است. در اين جا سخن يکي از علماي بزرگ قرن اخير را که در تسلط بر مطالب فلسفه و عرفان نمونه بوده و مورد قبول همه است مي آوريم، يعني مرحوم آيت الله، حاج سيّد ابوالحسن رفيعي قزويني:
وحدت شخصي که مختار برخي متصوّفه مي باشد، با صريح شرع انور مغايرت کلّي داشته و مرجع آن به انکار واجب الوجود بالذّات و نفي مقام شامخ احديّت است. وحدت شخصي وجود بدين تعبير است که حضرت حق تعالي شخص واحد و منحصر به فرد در وجود بوده، و کثرات امکاني همه (خيالات) همان واجب الوجود مي باشند؛ و در مثل مي توان حضرت حق را به (دريا) تشبيه کرد و کثرات و ماهيّات اشياء موجود را به (امواج) آن، که به نظر بيننده، امواج دريا غير از درياست ولي در حقيقت همان درياست، و به قول شاعر:(موجش خوانند و در حقيقت درياست).
اشکال وارد بر وحدت شخصي وجود اين است که با اعتقاد بدان، بايد بيشتر مسائل و قواعد عقلي حکمت را به دور ريخته و آنها را از اعتبار علمي ساقط کنيم. و در مَثَل، عليّت حق تعالي، و معلوليّت ممکنات، و حاجت ممکن در وجود خود به واجب؛ و اساس خدا پرستي و بندگي را با اعتقاد بدين قسم از وحدت وجود بايد به کناري بگذاريم، و به علاوه منکر محسوسات و خواصّ و آثار و تباين ذاتي اشياء نيز بشويم. (۱۴)
حال، فاضلاني که با افتخار از انکار (عليّت و معلوليّت) دم مي زنند و آن را توحيد واقعي مي دانند، با تصريحات برخي بزرگان، از جمله، سخن اين مرد بزرگ و فنّي و متخصّص و صاحب مهارت تام، چه مي کنند؟(۱۵)
—————————-
پي نوشت ها:
۱- اين آقايان به کتابهايي که علّامه در نقص و ردّ فلسفه نوشته است، نيز توجه نکرده اند. اينها همه از بي دقتي است، و کار علمي نکردن، و عزم را به نقد نويسي ـ هرگونه که شد ـ جزم کردن..
۲-«شرح تجريد»، ص ۴۱۴
۳- «شرح تجريد»،ص ۱۷۶
۴- «أجوبةُ المسائل المُهَنّائيَّه» – علّامه حلّي ، ص ۸۹، مطبعه خيّام (قم)
۵- اين ـ از جمله ـ نظر جناب محي الدّين است، که در کتاب «فتوحات» (ج،ص ۴۵۹) مي فرمايد:«سبحانَ مَن أظهَرَ الأشياءَ و هو عينُها». و در «فصّ هاروني» نيز مي فرمايد: ((… فإنّ العارفَ من يَرَي الحقَّ في کُلِّ شيءٍ، بَل عَينَ کُلِّ شيءٍ …)) اين نظر از «اتحاد» گذشته و به «عينّيت» قائل شده است؛ که کسي در حدّ علامه رفيع قزويني نيز، در ((مجموعه مقالات))، آن را کفر محض شمرده است. سخن ايشان خواهد آمد،شماره (۳۳).
۶- «نهج الحقّ و کشف الصّدق»، ص ۵۷، با تعليقات عين الله حسن أموري.
۷- «کشف المراد»، مبحث معاد
۸- «نهج المسترشدين»۹، علامه حلّي، ص ۷۸
۹- « نهج الحق …»، ص ۱۲۵
۱۰و۱۱- يکي از فلسفه دانان و ناقدان تفکيک خود مي گويد: (… کمتر کسي را مي شناسيم که با خلط و با در هم آميختن ميان تعليمات پيامبران و علوم بشري نظر مساعد و موافق داشته باشد. به اين ترتيب، تفکيک به معني جدا کردن ميان وحي الهي و دانش هاي بشري، مورد انکار هيچ يک از انديشمندان اسلامي نبوده، و از قرون اوليّه اسلام نيز مورد توجّه قرار گرفته است).? (ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام)- دکتر غلام حسين ابراهيمي ديناني، ج ۳ ، ص ۴۱۲ ، انتشارات طرح نو، تهران (۱۳۷۹).
در اينجا فقط اشاره مي کنيم، که آيا مکتب تفکيک ـ در اصل ـ جز همين سخن را مي گويد، که علوم الهي انبيايي، با علوم بشري خطا بردار خلط نشود. و اکنون آيا نشده است؟ يک مراجعه ي گذرا به کتاب (فتوحات مکيه) و کتاب (اسفار اربعه)، نشان مي دهد که خلط شده است، و چه خلطي. آيا ((وَتَرَي الجِبالَ تَحسَبُها جامدةً ….)) را، همان (حرکت جوهري) دانستن جز همين خلط خارج از عقل و هنجار است؟ گوساله سامري را ـ العياذ بالله تعالي ـ عين خدا دانستن، جزء همين خلطها و تضييع هاست؟ وإلي ألفِ مثال!….
۱۲- مي توان ـ بنابر نظر معتقدين به مشرب جناب ملاصدرا ـ گفت مسلمين ۱۰ قرن بعد از نزول قرآن و آمدن اسلام، داراي معاد درستي شدند، تا قبل از ايشان همه معادها بر باد بود ـ العياذ بالله تعالي ـ.
۱۳- و از همين جاست که (وحدت تشکيکي) را (وحدت سنخي) نيز ناميده اند.
۱۴- (مجموعه رسائل و مقالات فلسفي)، مقدمه، ص ۴۲
۱۵- نيز از اين تعبير ايشان:
(بايد بيشتر مسائل و قواعد عقلي حکمت را به دور ريخته…)، به خوبي و به صراحت استفاده مي شود، که مطالب عرفاني قابل استدلال عقلي نيست، و استدلال عقلي بر اين سنخ مطالب، مغالطه است و مصادره بر مطلوب. نيز مخالفت با اين گونه مطالب، عين پيروي از عقل است، نه مخالفت با عقل.