«دکتر مهدی نصیری»
مقدمه
همزمان با ورود فلسفه يوناني به عالم اسلامي ـ که از دوران بني اميه آغاز و در دوران مأمون عباسي با تأسيس «بيت الحکمة» به سامان و گسترش رسيد ـ بحث و جدل مسلمانان و به ويژه شيعيان با ناشران و باورمندان به مباحث و مباني فلسفي نيز آغاز شد. کتب رجالي، انتشار رساله اي را با عنوان رد بر ارسطو، به قلم صحابي مشهور و برجسته امام صادق (علیه السلام)، هشام بن حکم، گزارش کرده اند،(1) ضمن آن که بسياري از احاديث و روايات صادره از ائمه ناظر به رد معصومين (عليهم السلام) يا پاسخ به مبنا و عقيده اي فلسفي است. (2)
علم کلام اساساً در ميان مسلمانان به منظور پاسخ به شبهاتي شکل گرفت که عمدتاً از سوي عقايد و مباني فلسفي متوجه عقايد اسلامي شده بود، اگر چه بعدها برخي از متکلمان، کم و بيش از پاره اي مباحث فلسفي تأثير پذيرفته و کلامشان رنگ فلسفي به خود گرفت. باري، جدال بين دين و فلسفه همچنان ادامه يافته است که البته با گرايش گروهي از عالمان ديني و به ويژه شيعي به فلسفه در چند قرن اخير، اين منازعه و مجادله، ابعادي گسترده و بعضاً پيچيده به خود گرفته است.
البته ظرف چند دهه ي اخير با تلاش هاي صورت گرفته در جهت ترويج فلسفه به خصوص فلسفه صدرايي در کشورمان از سوي بعضي از عالمان صاحب نام و برجسته، جريان نقد فلسفه بر اساس آموزه هاي ديني تا حدودي به محاق رفته و اين باور که دين و به ويژه تشيع با فلسفه پيوندي و ثيق و بلکه يگانگي دارد، به باوري مسلط و تعميم يافته مبدل شده است، تا آنجا که اکنون سخن گفتن از تعارض فلسفه با بسياري از آموزه هاي ديني و قرآني، امري شگفت و صعب بوده و کمتر کسي از منتقدان و مخالفان فلسفه اين مجال را مي يابند که به طرح و دفاع از ديدگاه خود بپردازند.
البته بايد همين جا متذکر شد که رشد گرايش هاي مدرن به ويژه وجه ليبرالي آن نيز عرصه را بر مدافعان آموزه هاي ديني مبتني بر قرآن و عترت، تنگ تر کرده است، چرا که علي رغم تفاوت هاي بسيار بين فلسفه ارسطويي و افلاطوني با فلسفه هاي مدرن، همه آنها در دفاع و ستايش از خود بنيادي معرفتي و بی نيازي از منابع معرفتي خارج از ذهن و انديشه آدمي سهيم و شريک اند، هر چند که فلسفه ي ارسطو و افلاطون سخن از متافيزيک و ماورا مي گويند و براي عالم طبيعت و ماده، جايگاهي فروتر از ماوراي طبيعت قائل اند، در حالي که فلسفه هاي مدرن به نازل ترين مراتب ماترياليسم و ماده گرايي سقوط کرده اند.
به همين خاطر، هرگاه مدرن ها از جانب گرايش هاي مذهبي و ديني خاطرشان آسوده گردد، اغلب تاب تحمل ارسطو و افلاطون را نيز ندارند و سخت به آنها مي تازند اما هرگاه از سوي اهل مذهب و ديانت احساس خطر کنند، بدون کمترين ترديدي به دفاع از فلسفه کلاسيک مي پردازند.
اکنون در ايران خودمان مي توانيم تجليل از ملاصدرا و سهروردي و… را در ميان برخي روشنفکراني که يا با گرايش هاي ديني سرِ ستيز دارند و يا اعتنايي بدان ندارند، مشاهده کنيم که به نظر نگارنده، اين خود مي تواند مايه اي براي تأمل متديناني باشد که از سويي در مقابل هجمه هاي فکري و عقيدتي مدرن ها ايستادگي مي کنند و از سوي ديگر تعلّق ويژه به فلسفه دارند.
در هر صورت، فضاي سنگين کنوني نبايد مانع از نقدهاي بنيادي بر آنچه که فلسفه اسلامي نام گرفته است، باشد و جريان تاريخي ـ اسلامي نقد فلسفه را به انزوا ببرد. اگر نام و آوازه بزرگان مايه استيحاش براي ورود به مباحث علمي باشد، بدون شک در آينده خسارتي عظيم متوجه معارف ديني خواهد شد.
چرا در شرايطي که يک جريان فرهنگي ـ سياسي داراي گرايش هاي مدرن و يا متأثر از مدرنيته در عرصه فقه و در متن حوزه هاي علميه به دنبال حرفهايي نو، بي مبنا و متفاوت با آراي همه ي بزرگان فقه و شريعت از آغاز تاريخ تشيع تاکنون است،کساني بايد از اين که گرايش هاي فلسفي عالم يا عالماني بزرگ نقد شود، امتناع بورزند و صحنه دفاع از معارف قرآن و اهلبيت (عليهم السلام) را خالي نمايند.
فلاسفه مسلمان بارها با استناد به حديث ((اِنّ الحق لا يُعْرَف بالرّجال …)) به نقد و رد بسياري از نظريات مقبول و مشهور بين علما و فقها و محدثان پرداختند و حرف خود را پيش بردند، اکنون چرا بايد از همين منطق براي نقد آرا و ديدگاه هاي فلسفي بزرگان پرآوازه و صاحب نام ـ البته با انصاف و احترام ـ استفاده نشود؟ به گفته يکي از شاگردان علامه طباطبايي(ره)، وقتي از ايشان خواسته شد در حواشي شان بر بحارالانوار علامه مجلسي(ره) تجديد نظر و از بعضي نقدها صرف نظر کنند، قبول نکردند و گفتند: «در مکتب شيعه ارزش جعفر بن محمد، امام صادق (علیه السلام) از علامه مجلسي بيشتر است. زماني که به جهت بيانات و شروح علامه مجلسي، ايراد عقلي و علمي به حضرات معصومين (عليهم السلام) وارد گردد، ما حاضر نيستيم آن حضرات را به مجلسي بفروشيم و من از آن چه به نظر خود در مواضع مقرر لازم ميدانم بنويسم، يک کلمه کم نخواهم کرد.» (3)
منطق مرحوم علامه طباطبايي، منطقي کاملاً اصولي و قابل دفاع است و اگر کساني به اين نتيجه برسند که پاره اي از آراي فلسفي در تعارض با آموزه هاي امام صادق(علیه السلام) است، مي توانند بر اساس همين منطق به نقد فلسفه و آثار بزرگان آن بپردازند و باب اين قبيل مباحثات علمي را مفتوح نگهدارند. بدون شک اگر امروز علامه طباطبايي(ره) در ميان ما بود، از اين مباحثات استقبال مي کرد، همان گونه که خوشبختانه اين سعه صدر هم اکنون در برخي از شاگردان زنده و صاحب نام آن مرحوم مشاهده مي شود.
اينک که در فضاي مملو از تحمل و مداراي نظام جمهوري اسلامي، حتي برخي ديدگاه هاي الحادي، فرصت طرح و ترويج خود را در عرصه کتاب و مطبوعات و کرسي هاي درس دانشگاهي يافته اند، چرا نبايد از اين فضا در جهت دفاع از معارف قرآن و اهلبيت (عليهم السلام) استفاده شود و اگر کساني فلسفه را در جهتي متفاوت با اين معارف مي بينند، سخن و حرف خود را مطرح نمايند؟
نگارنده اين سطور، در اين دفتر بر آن است تا براساس آنچه از بزرگاني که تاکنون در عرصه نقد فلسفه قلم زده اند، آموخته است و در پرتو اين آموخته ها، بدين باور رسيده که راه فلسفه، راهي جدا از طريق قرآن و عترت (عليهم السلام) و به تبع آن عقل و برهان به معناي حقيقي کلمه است و از زمان ورود به عالم اسلامي، حجابي در برابر فهم و دريافت معارف قرآني بوده است، مباحثي را مطرح نمايد و به اندازه ي وسع بسيار ناچيز و اندکش، از طريق نجات و نوراني ثقلين غبارروبي نمايد.
در پايان اين مقدمه، ذکر اين نکته را لازم مي دانم که نگارنده براي همه ي عالمان ارجمند شيعه و معتقد و محبّ اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) احترام قائل است و نقد آرا و نظرات فلسفي آنان هرگز نبايد به عنوان تعرض به شخصيّت و يا نيت پاک آنان تلقّي شود اگر در مواردي گفته مي شود، اين ديدگاه با قرآن و عترت سازگار نيست، بدان معنا نيست که صاحب ديدگاه تا اذعان به اين که ديدگاه وي در تعارض با قرآن و عترت است، بدان ملتزم شده است؛ هرگز، بلکه آنان با اين زعم و باور که ديدگاهشان منطبق با قرآن و عترت است، بدان پايبند شده اند؛ البته اين بدان معنا نيست که کسي با ارائه استدلال، در مقام نقد اين زعم و باور بر نيايد.
ما نمونه هايي را از عالمان بزرگ اهل فلسفه نشان خواهيم داد که اگر در موردي بر ايشان محرز شده است که يک نظر فلسفي در تعارض با آموزه هاي قرآن و عترت است، به رد و انکار آن پرداخته اند و اين معنايي جز اين ندارد که اين بزرگان، قبل از هر چيز تعلق ايماني به قرآن و عترت دارند و مشرب و ممشاي فلسفي شان را بايد امري فرع بر اين تعلق قلمداد نمود.
اغلب قريب به اتفاق عالمان بزرگ شيعه، تمام زندگيشان با انگيزه خدمت به قرآن و اهلبيت (عليهم السلام) سپري شده است و هر يک منشأ آثار فراواني در اين مسير بوده اند، هر چند که ممکن است برخي از آرا و نظرات هر يک از اين بزرگان از منظري قابل نقد و حتي رد باشد ـ که باب چنين نقد و ردّهايي هرگز نبايد بسته شود ـ اما مسأله اين است که هيچ فرد معتقد و منصفي نبايد به بهانه نقد علمي، نيت الهي عالمي را مورد سؤال و ترديد قرار دهد. اگر اين مهم رعايت نشود، نه تنها بحثهاي علمي تأثير سازنده اي نخواهد داشت، بلکه خود منشأ انحرافات و کجروي هاي فراواني خواهد شد.
از همين رو اين قلم در نقد آرا و نظرات، پيوسته اين پروا را داشته است که از مسير ادب انصاف خارج نشده و نقد خود را از نظر و ديدگاه، به نقد شخصيت و صاحبِ آن نظر و ديدگاه تسرّي ندهد و اگر ناخواسته در اين جهت مرتکب خطايي شده باشد، از خداوند متعال تقاضاي عفو و بخشش دارد.
آنچه پيروان و محبان اهلبيت (عليهم السلام) در دوران غيبت بايد پيوسته متذکر آن باشند، تضرّع و انابه به درگاه الهي براي تعجيل در فرج قطب عالم امکان، حلقه وصل بين زمين و آسمان، بقية الله الاعظم، حضرت حجت بن الحسن العسکري ـ ارواح العالمين له الفداء ـ است تا انشاءالله به همه مصيبت ها و از جمله مصيبت فاصله گيري از معارف قرآن و عترت و اختلاف نظرها و آرا حتي در ميان عالمان پيرو اهلبيت (عليهم السلام) خاتمه دهد و همگان را به سرچشمه ناب معارف قرآني و برهاني رهنمون شود.
پيش از هر چيز لازم است توضيحي درباره ي چيستي «فلسفه» داده و سپس اشاره اي نيز به چرايي نقد فلسفه از منظر قران و عترت نماييم.
واژه فلسفه، مصدر جعلي عربي کلمه يوناني «فيلوسوفيا» به معناي دوستدار دانش است. اين واژه در ميان مسلمين ابتدا بر همه دانش هايي اطلاق مي شد که از يونان به عالم اسلامي منتقل شده بود، مانند طبيعيات، رياضيات، الهيّات و… اما بعداً تنها بر دانش الهيّات، ما بعد الطبيعه و متافيزيک اطلاق شد. (4)
اکنون مقصود از فلسفه، دانشي است که دربارهي احکام کلي وجود و هستي بحث و فحص مي کند، برخلاف علوم ديگر مثل طب، رياضي و… که هر يک از بُعدي خاص به مسائل وجود و موجودات مي پردازند.
براي فلسفه تعاريف گوناگوني از سوي فلاسفه ارائه شده است، از جمله:
فلسفه، عبارت است از علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعيّن خاص دارد، مثلاً عدد است، جسم است، گياه است و… (5)
فلسفه، علم به احوال کلي موجود به اندازه طاقت و ظرفيت بشر است (6)
فلسفه، تلاشي است عقلاني براي بيرون آمدن نفس آدمي از قوه و نقص به سوي فعليت و کمال در دو جهت علم و عمل. (7)
فلسفه، همانند شدن جهان ذهني و عقل آدمي با جهان عيني و خارجي است. (8)
فلسفه، تلاشي عقلي براي همانند شدن و شبيه شدن به خداوند است به اندازه طاقت و توان بشري. (9)
آنچه در همه تعاريف فوق مشترک است، اين است که فلسفه، ذهن و انديشه آدمي را قادر به درک جهان هستي و فهم احکام و معيارهاي سعادت مي داند و فيلسوفان با اتکا به دريافتهاي ذهنيشان، در پي کسب سعادت علمي و عملي هستند.
البته فلسفه به محدوديت توان بشري در دريافت حقايق هستي و معارف، اذعان و اعتراف مي کند؛ اما با اين وجود، از ديدگاه فلسفه، اين امر مانع از آن نيست که آدمي به طور مستقل و خود بنياد، در پي فهم مسائل هستي و معارف و حقايق، از پايين ترين تا بالاترين مراتب آن باشد.
اهل فلسفه درباره ي بُرد و شعاع انديشه مستقل انساني، چنين باور دارند؛ «آگاهي انسان و شناخت او، از ظواهر اشياء و پديده ها عبور مي کند و تا درون ذات و ماهيّت آنها و روابط و وابستگي هاي آنها و ضرورتهاي حاکم بر آنها نفوذ مي نمايد. آگاهي انسان نه در محدوده ي منطقه و مکان، زنداني مي ماند و نه زنجيره ي زمان آن را در قيد و بند نگـه مي دارد.
هم مکان را درمي نوردد و هم زمان را … بالاتر اين که، انسان انديشه ي خويش را درباره ي بي نهايت ها و جاودانگي ها به جولان مي آورد و به برخي بي نهايت ها و جاودانگي ها شناخت پيدا مي کند. آدمي از شناخت فرديّت و جزئيّت پا فراتر مي نهد، قوانين کلي و حقايق عمومي و فراگيرنده ي جهان را کشف مي کند و به اين وسيله، تسلّط خويش را بر طبيعت مستقر مي سازد … بينش وسيع و گسترده ي انسان درباره ي جهان، محصول کوشش جمعي بشر است که در طي قرون و اعصار روي هم انباشته شده و تکامل يافته است.» (10)
آنچه در مورد تاريخ پيدايش فلسفه گفته مي شود نيز مؤيّد اعتقاد فيلسوفان در مورد برد وسيع ذهن و انديشه مستقل آدمي است:
«در ميان همه ي مجهولاتي که انسان آرزوي دست يافتن به آنها را دارد، يک رشته از مسائل است که از اين لحاظ در درجه ي اول اهميت قرار دارد و آنها همان مسائل مربوط به نظام کلي عالم و جريان عمومي امور جهان و رمز هستي و راز دهر ميباشد. انسان خواه از عهده برآيد و خواه برنيايد، نمي تواند از کاوش و فعاليت فکري درباره ي آغاز و انجام جهان، مبدأ و غايت هستي، حدوث و قدم، وحدت و کثرت، متناهي و نامتناهي، علت و معلول، واجب و ممکن و آنچه از اين قبيل است خودداري کند؛ و همين خواهش فطري است که فلسفه را براي بشر به وجود آورده است. فلسفه سراپاي هستي را جولانگاه فکر بشر قرار مي دهد و عقل و فکر انسان را بر روي بال و پر خود مي نشاند و به سوي عوالمي که منتهاي آرزو و غايت اشتياق انسان، سير درآن عوالم است، پرواز مي دهد. تاريخ فلسفه با تاريخ فکر بشر توأم است، لهذا نمي توان يک قرن و زمان معين و يا يک منطقه و مکان معين را به عنوان مبدأ و منشأ اصلي پيدايش فلسفه در روي زمين معرفي کرد بشر به حکم خواهش فطري خويش، هر وقت و در هر جا که مجال و فرصتي براي تفکر پيدا کرده است، از اظهار نظر درباره ي نظام کلي عالم خود داري نکرده است.» (11)
بنابراين، علي رغم اعتراف فلسفه به طاقت و توان محدود بشري، اين امر موجب آن نيست که فيلسوفان براي جولان انديشه و فکر مستقل بشري مرز و حريمي قائل شوند و ورود انديشه آدمي را به پارهاي از عرصه ها و حوزه ها روا ندانند. (12)
ما در فصل بعدي، موضع قرآن و عترت را درباره ي اين ديدگاه و تلقي از برد و توانايي انديشه مستقل آدمي توضيح خواهيم داد.
نقد فلسفه از منظر قرآن و عترت؛ چرا؟
شکي نيست که انسانها از آغاز خلقت تا پايان جهان پيوسته نيازمند هدايت الهي اند و نمي توانند فارغ از اين هدايت، در صراط مستقيم حرکت کنند اساساً آغاز خلقت همراه با اعطاي مقام نبوت و خليفة اللهي به اولين انسان يعني حضرت آدم (علیه السلام) بوده است، تا وي هدايت نسل و فرزندان خويش را برعهده گيرد.
شيخ صدوق(ره) در مقدمه ي کتاب «کمال الدين و تمام النعمة» پيرامون آيه ((و اذقال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفة)) مي نويسد: «خداوند پيش از خليقه [آفرينش] سخن از خليفه ميگويد و اين دليل بر آن است که حکمت در خليفه [و تعيين فردي به عنوان نبي و پيامبر و جانشين خداوند] مهم تر از خليفه و آفرينش است و خداوند به دليل حکيم بودنش، اهم [خليفه] را بر اعم [خليفه] مقدم نمود و اين تصديق اين سخن امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: «حجت خداوند پيش از خلق، همراه خلق و پس از خلق است»؛
اگر خداوند مردم را بدون خليفه و حجت رها مي کرد، آنان را در معرض تباهي قرار مي داد.» (13)
پس از آدم (علیه السلام) نيز زمين هيچگاه از حجّت الهي خالي نبوده است و پيوسته انبيا و رسولان الهي در کار تبشير و انذار انسانها بودند، تا آن که نوبت به خاتم انبياء حضرت محمد بن عبدالله(علیه السلام)) ميرسد. با بعثت ايشان، اگر چه نبوت پايان مييابد، اما هرگز باب هدايت الهي و حضور حجت خداوند در زمين بسته نمي شود. رسول گرامي خداوند (صلوات الله علیه و آله) به دستور الهي، امر هدايت پس از خويش را در حديثي که شيعه و سني آن را روايت کرده اند، چنين بيان فرمودند: ((اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا كتاب الله و عترتي اهل بيتي فانهما لن تفترقا حتي يردا عليّ الحوض)) (14)
من دو گوهر گران سنگ در ميان شما به امانت مي گذارم و تا آنگاه که به اين دو چنگ زنيد و از آنها اطاعت کنيد، از گمراهي در امان هستيد: قرآن و عترتم ـ اهلبيت (عليهم السلام) ـ اين دو از هم جدا نخواهند شد تا آن که در قيامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
بر اساس روايت فوق، همه ي مسلمين موظف به تمسک به قرآن و عترت در امر معرفت و هدايت فردي و اجتماعي شان هستند و هرگز نمي توانند هدايت را خارج از اين دو بجويند. همه ي حرکت ها و سکون ها، مخالفت ها و موافقت ها، تولاها و تبراها، بايدها، نبايدها و… بايد با استناد به اين دو منبع صورت پذيرد و مؤمن بايد از منظر اين دو به عالم بنگرد و موضع و موقف خود را در برابر رويدادها تعين نمايد.
اگر قرار بر اين است که دربارهي فلسفه سخن بگوييم و موافقت و يا مخالفت کنيم، جز با استناد به هدايت هاي اين دو ثقل، منبع و مأخذ ديگري نداريم. (15)
———————————————–
پي نوشت ها:
1- ر.ک. به همين کتاب؛ بخش «جبهه ي تاريخي عالمان شيعي در برابر فلسفه»
2- مانند اين روايت از امام علي علیه السلام که «خداوند عالم را خلق نمود اما نه از موادي ازلي»، که ناظر به رد نظريه فلسفي قدم عالم است.
3- حسيني طهراني، سيد محمد حسين؛ مهر تابان/35.
4- مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي (منطق، فلسفه)، بخش فلسفه، درس اول.
5- همان.
6- فارابي، ابونصرذ، السياسةالمدنية، ترجمهي و شرح حسن ملکشاهي/413.
7- همان/414.
8- همان.
9- ابراهيمي ديناني، غلامحسين، ماجراي فکري فلسفي در جهان اسلام 2/91.
10- مطهري، مرتضي، انسان و ايمان 11ـ9.
11- مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم 1/11ـ10.
12- البته برخي فلاسفه مسلمان به محدوديّت عقل آدمي و خروج برخي از حوزههاي معرفتي از دسترس انديشه و عقل مستقل انسان، اعتراف کردهاند، اما اولاً در عمل برخلاف اعتراف خود عمل کرده اند و ثانياً، اين اعتراف، برخلاف باور و مشي فيلسوفان يوناني چون ارسطو و افلاطون ـ که فلسفه ي اسلامي متّخذ از آنان است ـ ميباشد.
13- صدوق، کمال الدين و تمام النعمة/7.
14- محمد بن حسن صفار، بصائرالدرجات/433، کليني، کافي 1/294، احمد بن حنبل، مسند احمد 3/14.
15- در اين باره که نقش عقل در اين ميان چيست، در فصل بعد توضيح داده ايم.