ماهيّت تصوف
مهـدی عمـادی
به نظر ميرسد اگر دوستداران تصوف، اعم از آنها که فرقهاي آن را با مسأله قطب و مرشد قبول دارند و آن عده که تصوف تشکيلاتي را به صورت رائج اين اواخر قبول ندارند بدون تعصب، تاريخ و ماهيت، کجائي بودن و با چه قوم و گروه و مذهب و مکتبي سنخيت دارد مورد تحقيق قرار دهند، پس از آناليزه نمودن آنچه پيرامون تصوف، طرفدار افراطي، مغرض کينه توز و بي طرف منصف پرمايه يا بي محتوا نوشتهاند نتيجه گيري بي طرفانه منصفانه نمايند به حقيقتي دست مييابند که منظور نظر هر جوينده است.
ميگوييم همان طور که صوفيان هم پذيرفتهاند در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم شخصي به نام ابوهاشم کوفي، تصوف را از شاهزاده ي نصراني(۱) گرفته و بعد براي اولين بار اين گردونه را به راه انداخت(۲) و وقتي به عرض امام صادق (علیه السلام) ميرسانند شخصي با چنين عقيدهاي مدعي تصوف شده است، ميفرمايند: «او عقيدهاي سخت تباه داشت و هم او بود که مذهبي به نام تصوف را بدعت نهاد» قابل دانستن است که «ميرزاي شيروانيِ صوفيِ نعمتاللهي» کلمهي «ملعون» هم به آن اضافه ميکند(۳) اگر نويسندهي منصـف از موقعيــت سازي سليقهاي که تغيير دهندهي حقايق اصيل و ناب است دست بردارد و نگويد «سلوک الي الله دو جنبه دارد يکي نظري و ديگري عملي از جنبهي نظري آن عرفان و از جنبه عملي آن به تصوف تعبير ميشود.»(۴)
در حقيقت با توجيهاتي که اغلب نويسندگان بدون اين که اجتهادي در دريافت و سليقهها کنند و تازهاي ارائه دهند از هم آموخته و تکرار گذشتهها را گفتهاند و نوشتهاند. موضوع شناخت ماهيت تصوف را که بسيار حائز اهميت است تعقيب کنيم يعني به آنچه رايج کردهاند اکتفا ننمائيم، به نتيجه مطلوب بيسابقهاي دست مييابيم که ما را از بنبست در خواهد آورد.
اگر بخواهيم ماهيت تصوف را بشناسيم تحقيقات خودمان را بايد از دو جايگاه آغاز کنيم، اين که امام صادق (علیه السلام) آورنده تصوف را آن چنان معرفي مي کند که خوانديد و تصوف را بدعتي دانسته که براي هدم دين محمدي وارد اسلام کردهاند حتي آن را به تصوف شيعي و سني هم تقسيم نمي کنيم که بعضي براي سرو سامان دادن به تصوف چنين طرحي را ريختهاند.(۵)
البته اگر به تصوف روزگار ما پرداخته شود که بين شيعه و سني به صورت فرقهاي آن رائج ميباشد. اين تقسيمبندي صحيح است، ولي ما ميخواهيم بگوييم تصوف جايگاهي در تشيع نداشته و ندارد، بلکه سردمداران تصوف در اين اواخر موجب شدهاند تصوفِ با ماهيت سني را با پسوند شيعه هم بشناسيم. زيرا با حقايقي انکار ناپذير در تصوف فرقهاي که در رأس آن يک فرد شيعي به رياست اشتغال دارد مواجه ميشويم که چون نميتوانيم باور کنيم يا براي همان نادرست و ناصحيح هم آبرويي درست کنيم، حيثيتي بسازيم، در معنا آن قدر شور است که خان هم متوجه شده است. دست به دامن سليقه ميشويم ناچار اقرار ميکنيم «در عرفان و تصوف اسلامي جريانهايي به وجود آمد که از اصالت اسلامي کامل برخوردار نبود.»(۶)
ملاحظه کنيد به جاي اين که با شهامت بگويند يا بنويسند آن که با جريانهايي تغيير و تحول پيدا ميکند «تصوف» است نه «عرفان» مينويسند: «تصوف و عرفان مختلط، جرياني بود که در برابر تصوف و عرفان اسلامي به وجود آمد و همواره بزرگـان عرفـا و متـصوفه اسلامي، طرفداران خود را از عرفان و تصوف مختلط برحذر داشتند و با آن به مقابله و مبارزه ميپرداختند»(۷) و اي کاش در همين اعمالِ سليقه هم مخالفين «تصوف و عرفان مختلط» را معرفي ميکردند.
اگر مخالف تصوف و عرفان مختلط را ـ که ما دو جدا از هم ميدانيم ـ چنان که از عصر ابوسعيد يکي ندانستهاند(۸) شناسايي کنيم و بخواهيم بدانيم بزرگاني که بر اين مختلط شدن مخالف بودهاند چه کساني هستند متوجه ميشويم عرفاني امثال ملامحسن فيض کاشاني، شيخ بهايي. با اين مختلط شدن مخالف شدهاند. اولي در جا به جاي رسائلش تصوف و عنوان صوفي بودن را از خود دور کرد و دومي با قصهي نمادين موش و گربه صوفيه عصر خود را مستحق ملامت ميشمرد.
خلاصه اگر امثال علامه شيخ محمد تقي مجلسي به تصوف اشتهار پيدا کردند سرانجام از صوفيان کنار کشيدند و از آنها تبري نمودند(۹) در حالي که تا حدودي عقائد و تعاليم قدماي صوفيه را پذيرفته داشتند(۱۰) با همان صوفياني که مختلط کننده بودند مخالفت ميکردند. و حاضر نشدند به تصوف شهرت پيدا کنند و صوفي خوانده شوند اين فرقههاي صوفيه بودند که از حال و هواي عارفانه اين بزرگان استفاده کردند همانند بهاييان که براي کسب آبرو، بزرگان اسلامي شيعي را به خود نسبت ميدادند تا بزرگ شوند، صوفيان نيز چنين ميکردند هر خوشنام باعظمتي را به خود نسبت ميدادند.
اگر بتوانيم خودمان را راضي کنيم دست از تعصبات برخاسته از اجاجت برداريم بدون هيچ پروايي تصوف را از آن اهلسنت و عرفان را از خصوصيات مخصوص شدهي به تشيع ميشناسيم.
خوشبختانه بعضاً گروههايي که براي تأييد انديشه ي خود دست به دامن اين و آن ميشوند، بدون اين که متوجه باشند مطالبي را برخلاف آرزوي خود در معرض دسترس قرار ميدهند فصلنامهي عرفان ايران(۱۱) مبادرت به درج مقالهاي از سيد حسين نصر نموده، او مينويسد: «ميتوان گفت با طينت اسلام يا عرفان در عالم تسنن به صورت تصوف شکل گرفت»(۱۲) همو با نظر ديگر جداسازي بيشتـري را بين تصـوف و تشيـع فراهم ميسازد ؛
مينويسد: «از ديدگاه تسنن، تصوف هماننديهايي با تشيع دارد و حتي جنبههايي از تشيع را در خود جذب کرده است.»(۱۳)
اين منظورمان را با بررسي جايگاه «ولايت» در تصوف به خوبي ميشناسيم و آن وقت به اصليترين و اساسيترين راه جداسازي تصوف و عرفان که از بد حادثه گفتهاند «سلوک الي الله دو جنبه دارد، يکي نظري و ديگري عملي، از جنبه نظري آن به عرفان و از جنبه عملي آن به تصوف تعبير ميشود»(۱۴) دست يافتهايم.
زيرا همان طور که ميدانيم شيعيان نخست ولايت کليه مطلقه اللهيه را مخصوص امامان ميدانند و در طول آن، زمان غيبتِ حضور امام براي عدهاي خاص با قيد ضوابط و شرايطي قائل ميشوند. درست برعکس صوفيه که براي رهبران خويش قائل به ولايت هستند. در حقيقت شيعيان برخلاف صوفيان که از تعميم ولايت آن هم به صورتي که در تصوف پايه و اساس قرار گرفته است برحذر ميدارند و نميپذيرند. در معنا صوفيان درست برعکس، ولايت را همگاني نموده شيوخ خويش را صاحبان ولايت قلمداد ميکنند. در اثبات منظور خود ولايتنامهها نوشتهاند و مدعي شدهاند در هر عصري شيخي صوفي را صاحب ولايتي ميدانند که اگر با او بيعت نشود ارتداد ميآورد.
در اين صورت اگر بگوييم صوفيه شيخ وقت تصوف فرقهاي را همشأن و همموقعيت و همرتبت امام ميداند اشتباه نکرده، به خطا نرفتهايم چنان که نوشتهاند: «وظيفه امام و بزرگ زمان است که برحسب مقتضيات زمان تصميم بگيرد».(۱۵)
و اين همان منظوري است که مقالهي ديگران را شايستهي پذيرفتن نموده، دکتر سيد حسين نصر هم مينويسد: «قطب و اما هر دو مظهر يک حقيقت و داراي يک معنا و اشاره به يک شخص است.»(۱۶) ملاحظه کنيد، اين همان موضوعي است که به آن اشاره کرديم و نوشتيم که صوفيه خويش را در عرض ولايتِ معصوم قرار ميدهند. در صورتي که اين گونه عقائد در تشيع جايگاهي ندارد ولي در «ولايت نامه» و «بشارة المؤمنين» تأليف ملاسلطان گنابادي ميتوان يافت و بس.
اينان آنجا که ولايت را به خاص و عام تقسيم ميکنند خاص آن را مانند ابنعربي بر ولايت خاصه مخصوص ارباب سير و سلوک ميدانند و اين درست همان انحرافي است که بعد از رحلت پيامبر اکرم به همت و کوشش نخبگان قدرت طلب شکل گرفت و ديگران که فاقد هرگونه امتياز و دليلي براي داشتن ولايت بودند به منصب و مقامي انتخاب شدند که شرط اوليهاش ولايت توام با عصمت منحصر به امام معصوم است.
علامه هاشم معروف الحسني مينويسد: «صوفيان به خطاها رفته و به ياوهگوييهاي خود در تفسير ولايت بسنده نکرده»، «اولياي خود را بر پيامبران برتري (دادهاند)»(۱۷) دقت به مسائل بسيار پيچيده تصوف نتيجه ميدهد که فهم کنيم اصرار به ولايت در تصوف و قائل شدن آن براي مشايخ تصوف فقط به لحاظ کمرنگ کردن امامت در تشيع ميباشد تا بتوانند در اذهان عمومي به ثبت برسانند: پديدهي ولايت، بدون امامت است، درست برعکس آن اعتقادي که اصل و رکن مهم عرفان اسلامي شيعي است.
بعضاً ديده شده است عدهاي از نقادان تصوف از تظاهر صوفيان به ولايت راه خطائي پيش گرفته به اشتباه استنباط کردهاند: «در مسئله ولايت ميان صوفيان سني و شيعي همآهنگيهاي بسياري ميتوان ديد»(۱۸) در صورتي که مسئله ولايت و نوع روند آن در تصوف سني و شيعه اولين و پررنگترين عامل جداسازي تصوف سني از عرفان شيعي ولايت خاصه، مخصوص دوازده امام ميباشد و اگر براي شخصيتي ولايت قائل هستند، آن مرتبت را مانند صوفيه در عرض ولايت خاصه امام قرار نميدهند بلکه در طول ولايت معصوم ميشناسند.
و اين روش ضد شيعي که در تصوف از روز تولدش تا عصر شاه نعمتالله ولي به طور رسمي و علني حاکم بوده و بنابر آنچه جناب شهرام پازوکي معتقد است «ولايت حقيقت مذهب تشيع است»(۱۹) سازش ندارد، مگر اين که بگوييم منظور ايشان همگاني کردن ولايت بر اساس اعتقاد صوفيه ميباشد که اين نميتواند حقيقت مذهب تشيع باشد زيرا در تشيع پديدهي ولايتِ منهاي امامت اعتباري نداشته و ندارد.
پس همان طور که بايد توجه داشت جناب پازوکي توجه داشتهاند و نوشتهاند: «تشيع امر امامت است»(۲۰) و اين امامت بعد از رسول خدا به علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين علیه السلام اختصاص پيدا ميکند. آنهايي که غير را بر علي ترجيح دادهاند و حضرتش را با پذيرفتن برگزيدهي سقيفه از خلافت خلع نمودهاند نميتوانند صوفي شيعي باشند.
در معنا قانون «تصوف و عرفان حقيقت تشيع است»(۲۱) از آن نيست؛ زيرا آنچه صوفيه اين اواخر براي حفظ و حراست از تصوف فرقهاي اسمش را تصوف اسلامي شيعي گذاشتهاند، که تشيع نيست؛ بلکه همان تصوف است. زيرا اينان، امامت يا بهتر است بگوييم، ولايت را به طور غيرمجازانه تعميم نميدادند تا ديگري بتواند در مقابل صاحب ولايت مطلقه الهيه قرار گرفته براي خود ولايت قائل شود. در اين صورت کلام «تصوف ذات تشيع و معناي آن است»(۲۲) شعاري است که اگر به بررسي ارکان اعتقادي تصوف بپردازيم متوجه ميشويم صوفيان سهيم از آن ندارند. آخر مگر امکان دارد پديدهاي که شخصيتهاي سرشناس آن از جنيد بغدادي گرفته تا ابوالقاسم گرگاني، از شيخ صالح بربري گرفته تا عبدالله يافعي از همه مهمتر شاه نعمتالله ولي، غير علي بن ابيطالب را در ولايت خاصه که در انحصار امامان شيعه است سهيم کنند؟! در حقيقت علي را از امامت خلع و از خلافت عزل نمايند شيعه باشند؟!
اينان غيرمعصوم را با نداشتن صلاحيتي که بتواند در کنار امام (علیه السلام) قرار گيرد، قرارش دادهاند؛ برايش ولايت قائل شدهاند. بر اساس همان ادعاهايي که مقالهنويسان هر کدام به نوع و بهانهاي در تشيعِ تصوف نوشتهاند(۲۳) صوفيان اوليه تا زمان شاه نعمتالله نميتوانند شيعه باشند؛ زيرا همان طور که آقاي دکتر نور علي تابنده اشاره کردهاند: «اساس اين است که کسي که به ولايت علي و جانشيني علي معتقد باشد شيعه به حساب ميآيد»(۲۴) به گواهي تاريخ از جنيد بغدادي گرفته تا شاه نعمتالله کرماني در جمع رؤساي صوفيه، شيعهاي ديده نميشود که به تائيد مسانيد تاريخي برسد وقتي رجالنويسان صوفيه هم اشارهاي نکردهاند، مگر دو شرح احوال نگار نعمتاللهي مونس عليشاهي و نعمتاللهي گنابادي که اولي مدعي رياست و دمي از وابستگان نزديک نسبي جد رئيس وقت بوده است، به خيال خود تمامي سنيان خالص را شيعه خالص الولايه معرفي کردهاند. و براي اين که خيال خود را در مقابـل اعتراضهاي اساسي راحت کنند به نقاد خود هم پاسخي داده باشند وقتي نشانههاي ضد شيعه در حقيقت صد علي بل ضد ولايت با امامتِ رئيسي از صوفيه را نتوانستند انکار کنند، فوراً دست به دامن پناه هميشگي «حضرت تقيه» زدهاند تا خويش را در پس او پنهان کنند، شايد از آبروريزي جلوگيري شود.
چنان که شخصي به نام «ح. ا. تنهايي» که نميدانيم مرد است يا زن تا با کلمهي آقا يا خانم حرمتشان را نگاه داريم، مينويسد: «صوفيه که در زمان امامان بزرگوار، شاگردي و تقيه به شيوه ائمه معصومين را داشتند»(۲۵) البته به تازگي براي ايراد و اشکال اين که چرا نامي از صوفيان صاحب اسرار ائمه در جايي ديده نميشود، به اين متوسل شدهاند: «مشايخ صوفيه جزو اصحاب ظاهري ائمه نبودند که نامشان در کتب روايي، مشهور شود و نوع معارفي هم که از ائمه اخذ ميکردند، چون باطني و سرّ بود ،به گونهاي نبود که بتوان براي همگان نقل کرد و به زبان آورد ولي عموماً خود را به ائمه اطهار و نهايتاً به مصدر ولايت و باب علم حضرت علي منتسب ميدانند.» (۲۶)
او که با مطالعه و تحقيق آشنائي کامل دارد و ميداند صوفيان اوليه، آن عده که زمان معصوم را درک کردهاند صاحب سرّ نبودهاند بلکه نامشان در زمرهي مخالفين هم آمده که در جابهجاي رساله حاضر هر کجا به بحث ما مربوط شود با قيد سند يا مسانيد مطرح ميکنيم.
پس اين که عدهاي مدعي شدهاند: «اساس تصوف از اول از جنبه اعتقادي بر اين بود که جانشين پيغمبر علي است و نه ديگري»(۲۷) عقيدهاي ميباشد شخصي که برايش نميتوانند مدرکي ارائه دهند. من ميگويم، شما گفتهي من را بدون قيد و شرط بپذيريد، اين قانون مريد و مرادي تصوف فرقهاي است. و الاّ حتي در تصوف علمي و تصوف تاريخي، شيوخ سرشناس تصوف آراي يکديگر را به نقد گذاشته به رد و قبول آن پرداختهاند ….
…. تاريخ تصوف، متون رجالي تصوف، ميراثهاي تأليفي تصوف همه و همه بر اين اعتراف دارند که صوفيان دربست در اختيار امامت نبودهاند. ابن خلدون مينويسد: «هم متصوفه به قطب و ابدال عقيدهمند شدند و گويي آنها در اين عقيده از مذهب رافضيان دربارهي امام نقيبـان تقليـد کردند و اقـوال شيـعيـان را با عقايد خود درآميختند و در ديانت مذاهب ايشان را اقتباس کردند»(۲۸)
اگر در متن فوق دقت کنيد متوجه ميشويد که متصوفه، قطب را در مقابل امام و ابدال را در مقابل نقبا براي خود ساخته است.
علاوه اگر بخواهيم بگوييم اساس تصوف از اول از جنبه اعتقادي بر اين نبوده است که بگويد جانشين پيامبر جز علي نيست به کلام صاحب همين کلام استناد ميکنيم جناب دکتر نور علي تابنده مينويسد:
«خليفه حکومتي از خليفه معنوي پيغمبر جا شد به خليفهي اول و دوم و سوم هم خليفه رسول الله گفتند و به تدريج لقب اميرالمؤمنين را هم به آنها دادند و به خلفا هم اميرالمؤمنين ميگفتند و حال آن که لقب اميرالمؤمنين خاص علي است»(۲۹)
ممکن است به کلام جناب رضا عليشاه طابثراه استناد کنند «صوفيان شيعي وظيفه ندارند که در برابر عنادهاي صوفيانِ ديگر مذاهب دفاع کنند»(۳۰) ميگوييم صحيح فرمودهاند،
ولي از جمله کساني که به غير علي بن ابيطالب (علیه السلام) «اميرالمؤمنين» گفتهاند شاه نعمتالله و عبدالله يافعي هستند، اولي در رسائلش با اين که سعي کردهاند حذف کنند ولي باز ديده ميشود و دومي در تاريخش به غير علي اميرالمؤمنين (علیه السلام) حقيقي اسلام «اميرالمؤمنين» گفتهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پينوشتها:
۱) جنجال پديده تصوف در اسلام: ۵۶٫
۲) طبقات صوفيه تصحيح آقاي مولايي: ۶ ، نفحات الانس: ۲۱ ، ريحانة الادب: ۷/۲۵۹ ، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات مترجم: ۴/۳۰۶ ، دايرة المعارف تشيع: ۲/۴۴۸ ، تعريف صوفي و تصوف: ۷ ، استوار نامه کيوان قزويني: ۲۲٫
۳) بستان السياحه: ۲۴٫
۴) در آمدي بر عرفان اسلامي از آقاي محسن اراکي: ۵۳٫
۵) نقد صوفي از دکتر کاظم يوسفپور: ۸۰٫
۶) درآمدي بر عرفان اسلامي از محسن اراکي: ۵۳٫
۷) همان: ۵۳٫
۸) جنجال پديدهي تصوف در اسلام: ۶۹٫
۹) جستجو در عرفان اسلامي: ۸۹٫
۱۰) دنبالهي جستجو در تصوف ايران: ۲۴۸٫
۱۱) از جمله نشريات فرقهي نعمتاللهي گنابادي است.
۱۲) عرفان ايران: ۷/۲۶٫
۱۳) همان.
۱۴) درآمدي بر عرفان اسلامي: ۵۳٫
۱۵) عرفان ايران: ۷/۱۷ مقاله از آقاي نور علي تابنده.
۱۶) عرفان ايران: ۷٫
۱۷) تصوف و تشيع مترجم: ۳۵۴٫
۱۸) نقد صوفي: ۲۱۳٫
۱۹) عرفان ايران: ۷/۷۹٫
۲۰) همان.
۲۱) همان: ۸/۶۰٫
۲۲) همان: ۷/۱۷٫
۲۳) عرفان ايران شماره ۷٫
۲۴) عرفان ايران ۷/۱۴٫
۲۵) عرفان ايران ۳/۱۰۸٫
۲۶) همان: ۷/۸۱ مقاله از آقاي شهرام پازوکي.
۲۷) عرفان ايران: ۷/۱۷ مقاله از آقاي نور علي تابنده.
۲۸) همان: ۷/۲۶٫
۲۹) عرفان ايران: ۸/۱۳٫
۳۰) همان: ۷/۶۲٫