محی الدین در آیینه ی فصوص
«حضرت علامه آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی»
اشاره:
کتاب مستطاب «محی الدین در آیینه ی فصوص» به قلم توانای متفکر بزرگ شیعه حضرت علامه آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی در دو جلد و ۱۶۰۰ صفحه تنظیم شده که جلد اول آن چاپ و منتشر شد اما متأسفانه جلد دوم آن هنوز …
این محقق عالیمقام در این کتاب پربار با مهارت بسیار بالایی پرده های اسرار را عقب زده و چهره ی واقعی محی الدینیان و صدراییان و ریزه خواران و پشت پرده های آنها را به نمایش گذاشته است و با قدرت علمی بسیار بالا و دقت نظر بی نظیری روشن نموده که بیگانگان و بیگانه پرستان برای براندازی معارف ثقلین چه ها که نکردند. نورالصادق جلد دوم مخطوط این کتاب با عظمت را تقطیع و به تدریج در این فصلنامه منتشر کرده تا به جلوه و جلال خود بیفزاید. از دانشمندان و فرهیختگان حق طلب و آزاد اندیش تقاضا می شود که ادامه ی این کتاب بی نظیر را به دقت مطالعه نمایند تا حقایق برایشان آشکار و حقانیت معارف حقه ی جعفری در اعماق جانشان رسوخ نموده و هرگز خود را از صراط مستقیم قرآن و عترت جدا نسازند.
از نو به سراغ قوم نوح:
محي الدين از نو، و بطور مكرر سري به قوم نوح مي زند، به نظر خودش چاشني اي از آنها بر مي دارد، بر مي گردد براي مسلك خود استدلال مي كند:
فقالوا في مكرهم «لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْرا»:(۱)
آن مردم در نيرنگ شان به همديگر گفتند: «خدايانتان را ترك نكنيد. ودّ، سواع، يغوث، يعوق و نسر، را رها نكنيد.
توضيح:
۱ـ پيش تر اشاره شد و در «تبيين جهان و انسان» توضيح داده ام كه قوم نوح در ناحيه اي سكونت داشتند كه امروز در زير درياي مديترانه قرار دارد و آنان با مردمان ساحل امروزي مديترانه در خاورميانه، همسايه بوده اند، و طوفان نوح عالم گير نبود.
اسامي بالا نام بت هاي آنان بود، حتي نام و احترام «ودّ» تا زمان بعثت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز در ميان عرب ماندگار بوده است كه نام پدر عمرو، پهلوان معروف كه به دست علي(علیه السلام) كشته شد، «عبدودّ» بود. «نسر» نوعي عقاب است كه در تركي «كِركِس» ناميده مي شود و «كِركِسستان» ـ قرقيزستان ـ از آن برگرفته شده، و نسر در ميان اين شاخه از مردم ترك نيز پرستش مي شده است. و در فارسي «كَركَس» ناميده مي شود. كركس سفيد سر، تا اين اواخر در خاورميانه آرم يكي از پرچم هاي سازماني بود. همانطور كه «بعل» از بت هاي قوم الياس(علیه السلام) بود نامش هنوز هم در لبنان همراه نام بت ديگر «بكّ» حضور دارد «بعلبكّ». زيرا الياس در ميان فنيقيان مبعوث شده بود. اما ظاهراً اثري از يغوث و يعوق نمانده است و يا اين دو نام تعريب شده، و مصداق آنها براي ما معلوم نيست.
۲ـ محي الدين آشكارا در قرآن مرتكب «حذف» شده است. سيماي هر دو آيه چنين است «و مكروا مكراً كبّارا ـ و قالوا لا تذرنّ…». او حرف «و» را حذف كرده است. چرا؟ براي اينكه مي خواهد بگويد مكر آن مردم اين بود كه به همديگر گفتند بت ها را رها نكنيد. اما حرف «و» عاطفه است و نشان مي دهد كه نوح از دو چيز گزارش مي دهد كه غير از همديگرند. مكر چيز ديگر بوده و اين سفارش به همديگر نيز چيز ديگر.
قيصري اين حذف را ناديده گرفته است اما خواجه پارسا به آن توجه كرده و در صدد اصلاح آمده است در ترجمه مي گويد: يعني مكر قوم نوح يكي ديگر اين بود كه… .
دكتر مسگرنژاد مصحح شرح پارسا، در پاورقي، نسخه ديگر آورده كه عبارت «مكر قوم نوح يكديگر را» را داشته است. بديهي است اين نسخه غلط مي باشد زيرا پارسا توجه دارد كه محي الدين مكر را از ناحيه آن قوم متوجه نوح مي داند نه اينكه مردم يكديگر را مكر كرده باشند. و او همراه و هم عقيده با محي الدين سير مي كند نه بر خلاف او؛ پس پارسا مي خواهد براي استتار «حذف» محي الدين، سخن او را طوري ترجمه كند كه روپوش بر آن نهاده باشد.
در بيان نوح(علیه السلام) كه قرآن از او نقل مي كند چند چيز پشت سر هم بر همديگر عطف و رديف شده اند: «خدايا، اين مردم به من عصيان كردند و از ديگري تبعيت كردند و مكر كردند و به همديگر گفتند بت هايتان را رها نكنيد». و همه عطف ها يكنواخت هستند و هيچ كدام به اصطلاح «عطف تفسير» نيست همانطور كه محي الدين نتوانسته آن را عطف تفسير بگيرد، ناچار به حذف، شده است.
اين هم «تحريف حذفي » ابن عربي .
ـ فانّهم اذا تركوهم جهلوا من الحق علي قدر ما تركوا من هؤلاء، فان للحقّ فى كلّ معبودٍ وجهاً يعرفه من يعرفه، و يجهله من يجهله:
زيرا آنان اگر بت ها را ترك مي كردند در «خداشناسي» دچار جهل مي شدند به همان قدر كه از ترك بت ها جهل حاصل مي شد. زيرا در هر معبودي وجهي از حق (خدا) هست. اين معني را مي فهمد كسي كه خدا را شناخته و نمي فهمد آن را كسي كه خدا را نشناخته.
خواجه پارسا: اگر ترك كردندي بتان خود را، به قدر ترك جاهل بودندي به مظهري از مظاهر حق.
توضيح:
حق با محي الدين است. كسي كه كائنات و اشياء كائنات را مظهر وجود خدا بداند بايد قرآن را درست مثل محي الدين تفسير كند. مگر بت از اشياء اين عالم نيست؟ پس ترك بت، ترك مظهري از مظاهر خداست. و اين جهالت است كه كسي از طرفي بت را مظهر خدا بداند و از طرف ديگر آن را ترك كند.
اشكال در اينجاي سخن محي الدين نيست. اشكال در پايه و اساس تصوف است. كه خدا را «متجلّي بالذات»، «متظاهر بالذات» دانسته و به «وحدت وجود» مي رسد. كسي كه به «وحدت وجود» باور دارد به چه حقي بت پرستي را محكوم مي كند؟
خدائي كه متجلّي بالذّات باشد بي ترديد متغير است، خدائي كه وجودش در اشياء ظهور كند بي ترديد متحرك است. و هر چيز متغير و متحرك خودش حادث است و نمي تواند خدا باشد. اكنون كه همه چيز خداست نه تنها او متغير است بل عين «تغيير» است. نه تنها متحرك است بل عين حركت است. مگر تغيير و حركت از اين عالم و از اشياء اين عالم نيستند؟ عدم اند؟
بنابراين مطابق مَثَل عربي «وفي الصّيف ضيّعت اللّبن»: قرن ها پيش از محي الدين مسلمانان غيرشيعه تصوف را پذيرفتند و به تجلّي و تظاهر ذات خدا معتقد شدند، اسلام را منهدم كردند. اينك محي الدين در آغاز قرن هفتم مي گويد: براساس اين باور شما ترك بت به همان قدر ترك، جهالت است.
آن سوی اين سكّه: عرب هاي بت پرست به قدري كه بت را مي پرستيدند، «عارف» بوده اند. همانطور كه گفت و در سطرهاي بعدي باز خواهد گفت: قوم نوح مردمي «عارف» بوده اند.
محي الدين منصفانه تقسيم مي كند پنجاه پنجاه، بت پرست ٪۵۰ در مسير حقيقت است و تارك بت نيز ٪۵۰ در مسير حقيقت است زيرا با ترك بت بخشي از حقيقت را از دست داده منكر مظهر خدا شده است. و بت پرست ٪۵۰ گمراه است و تارك بت نيز ٪۵۰ زيرا او نيز از بت كه مظهر خداست غافل مانده است.
پرسش: نه از محي الدين و يا صوفيان تصوف فارسي ، بل از صدرائيان خودمان كه محي الدين شيخ اكبرشان است: آيا بت پرستان عرب باوري غير از باور محي الدين، داشتند؟ آنان كه هم به خدا معتقد بودند و هم به بت، هم حق بت را ادا مي كردند و هم حق خدا را. پس چرا شما هنوز هم آنان را جاهل مي ناميد؟ و مرتب عنوان «عصر جاهلي »، «عصر جاهلي » را ورد زبان فرموده ايد: ـ ؟. چرا؟
و چرا اعراب بت پرست را «عارف» نمي ناميد؟ تا مردم بفهمند اين عرفان كه شما مي گوئيد، چيست و چه ماهيتي دارد و چه كساني در نظر شما عارف هستند؟؟؟ و چرا…؟ ده ها چرا؟.
فلسفه قرآن و اهل بيت(علیهم السلام) همين طور عرفان قرآن و اهل بيت(علیهم السلام) ، خدا را متظاهر بالذات و نيز متجلي بالذّات نمي داند، و لذا براي هيچ چيز در «خدائيت» نقشي ، سهمي ، بهره اي ، قائل نيست، با آوردن لفظ «ذرّه»، ذره اي براي بت، نقشي قائل نيست:
«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ لايَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِى السَّماواتِ وَ لا فِى الْأَرْض» (۲)
و با آوردن لفظ «سلطاناً» نقشي براي بت قائل نيست:
«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً»(۳)
و با آوردن لفظ «من شيء» بت را فاقد هر نوع جنبه مثبت، مي داند:
«فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ شَيْءٍ » (۴)
بت پرستان و خود بت را مورد «افّ» قرار مي دهد:
«أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ » (۵)
خود بت را در دوزخ مي داند:
«إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ »(۶)
اما محي الدين مي گويد ترك كردن بت ها (به همان مقدار ترك كردن)، محروميت از حق و دور شدن از حقيقت خدا است.
آنقدر اين فضيحت ها مشمئز و احمقانه است كه گاهي فكر مي كنم: چرا بايد به اين بيهوده گوئي هاي محي الدين پاسخ بگويم!؟! اما چه كنم صدرائيان امروز، اين صوفيان مدرن، با پيروي از اين خرافات، و ترويج اين بيهوده گوئي ها، تشيع را به خطر انداخته اند بايد كاري كرد، بايد هر كسي به توان خود در شكستن بت اسپانيائي ، اقدام كند.
ـ وفى المحمديّين«وَ قَضى رَبُّكَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ»: و قرآن در مورد محمديّين مي فرمايد: «و خدايت حكم كرده كه عبادت نكنيد مگر او را».
ـ فالعالم يعلم من عَبدَ، وفي اي ّ صورة ظهر حتّي عبدَ، و انّ التفريق والكثرة كالاعضاء في الصّورة المحسوسة، وكالقوي المعنوية في الصّورة الروحانية:
پس فرد عالم مي داند چه كسي را عبادت كرده، و او در چه صورتي ظهور كرده تا او را عبادت كرده و (نيز مي داند) كه تفريق و كثرت مانند اعضا در صورت جسميّه، و مانند قواي معنويه در صورت روحانيه است.
توضيح:
فرد عالم دو چيز را مي داند:
۱ـ همه چيز قابل پرستش و عبادت است زيرا همه چيز مظهر خداست.
۲ـ او مي داند كه تفرق و كثرت، مانند اعضاي بدن است كه در عين متعدد بودنشان متعلق به يك انسان هستند. و نيز مانند قواي معنوي (قوه ی وهم، قوه ی فكر، قوه ی حافظه، قوه ی خيال) كه متعلق به يك روح هستند پس همه اشياء از جمله بت، همه مظاهر خدا هستند.
ـ فما عُبدَ غير الله في كلّ معبود:
پس در پرستشِ هيچ معبودي، غير از خدا عبادت نشده است.
توضيح:
يعني در تاريخ بشر، هيچ وقت انسان ها (اعم از موحد و بت پرست) غير از خدا چيزي را عبادت نكرده اند.
براي روشن شدن مراد محي الدين ابتدا بايد به اين نكته توجه شود كه او گوساله پرستي بني اسرائيل را تأييد مي كند آنگاه توجه شود كه او در اينجا بت پرستان را به دو دسته تقسيم مي كند:
۱ـ بت پرست اعلي : مانند سامري كه مي دانست مظهري از مظاهر خدا را عبادت مي كند.
۲ـ بت پرست ادني : مانند كسي كه از «مظهر» و «ظهور» و «تجلي » سر در نمي آورد، و خيال مي كند كه «الوهيت» در آن بت هست. و لذا اگر از او پرسيده شود كه چه كار كردي ، مي گويد يك خدا را (خدائي از خدايان را) عبادت كردم، نمي گويد سنگي يا چوبي را عبادت كردم.
پس هيچ كدام از بت پرست دانا و نادان غير از خدا چيزي را نپرستيده اند.
ابتدا، ادني را عنوان مي كند:
ـ فالادني من تخيّل فيه الالوهية:
پس داني ترين بت پرست، خيال مي كند كه آن بت خداست (خدائي خدا در آن هست).
ـ فلولا هذا التّخيل ما عبد الحجر و لا غيره:
و اگر نبود اين خيال نه سنگ را عبادت مي كرد و نه چيز ديگر را.
ـ و لهذا قال: (قُلْ سَمُّوهُمْ)
به همين جهت خدا به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمايد: بگو آن بت ها را نام ببريد.
ـ فلو سمّوهم، سمّوهم شجراً او حجراً او كوكباً:
كه اگر نام مي بردند مي گفتند اين درخت است، يا سنگ است يا ستاره است.
ـ و لو قيل لهم ما عبدتم؟ لقالوا الهاً:
اما اگر از آنها پرسيده مي شد: چه چيز را عبادت كرديد؟ مي گفتند: يك خدا را.
ـ ما كانوا يقولون: «الله» ولا «الاله»:
و نمي گفتند «الله» را عبادت كرديم، و نيز نمي گفتند «الاله» را عبادت كرديم.
ـ والاعلي ما تخيّل بل قال: هذا (۸) مجلّي الهي ينبغي تعظيمه، فلا يقتصر:
و بت پرست اعلي دچار خيال نگشته بل مي گويد: «اين محل تجلّي خدا است پس سزاوار است مورد تعظيم قرار گيرد» و كوتاه نمي آيد.
قيصري «لا يقتصر» را به «اكتفاء نمي كند» معني كرده و افزوده است:
تنها به پرستش خود اكتفاء نمي كند بل ديگران را نيز به پرستش آن دعوت مي كند.
قيصري احتمال معني دوم نيز داده است:
خدا را در معبود خود، منحصر نمي كند و به نظر او هويت خدا متجلي است در صور موجودات متكثّره.
اين احتمال با دو اشكال مواجه است:
۱ـ باب افتعال لازم است و «لا يقتصر» نمي تواند به معني «منحصر نمي كند» باشد.
۲ـ خود محي الدين تصريح كرد كه حتي داني ترين بت پرست نيز بت خود را «خدائي از خدايان» مي داند و الوهيت را منحصر به بت خود نمي كند، و تنها فرق اين بت پرست با آن فرد اعلي در همان سازمان و عدم سازمان چارتي است كه پيش تر بحث شد، نه در انحصار و عدم انحصار.
ـ فالادني صاحب التخيل، يقول: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى»(۹)«الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا»(۱۰) حيث ظهر:
پس ادني كه اهل خيال است مي گويد: «عبادت نمي كنيم بت ها را مگر براي اينكه ما را كاملاً به خدا نزديك كنند». و اعلي كه دانا است مي گويد: «جز اين نيست كه خداي شما خداي واحد است پس به او ايمان آوريد» هر جا كه ظهور كرد.
توجه: لفظ «انّما» در آيه نيست و لذا مصحح دار الاعتصام، در شرح قيصري آن را پيش از علامت ـ « ـ قرار داده است. اما باز اشكال ديگر پيش مي آيد كه مصحح محترم دچار «حذف» شده است. زيرا در متن آيه «فالهكم» است. ايشان براي اينكه ايراد حذف متوجه شان نشود براي آيه شماره نگذاشته است يعني آن را آيه حساب نكرده است. اما در اين صورت معلوم نيست چرا ميان علامت ـ « ـ قرار داده است. چرا آنانكه روي فصوص كار مي كنند نسبت به محي الدين اينقدر ايثار مي كنند كه براي اصلاح غلط هاي او خودشان را دچار غلط مي كنند؟! همانطور كه كار مداوم قيصري ، خواجه پارسا و به ويژه كار مداوم شرح فارسي است.
اين بخش از كلام محي الدين را پشت سر هم آوردم كه به قدر امكان از جريان واحد سخن استفاده شود.
تامّل:
۱ـ محي الدين براي ارائه دو مطلب كوچك سخن را اين همه پيچ داده و در پيچاپيچ هفت كوچه گردانيده است.
۲ـ خلاصه سخن او اين است: پرستش خدا سه نوع است:
الف: همه چيز پرستي (همه چيز خدائي ). به دليل اينكه همه ی چيزها مظهر ذات خدا هستند. (به نظر او اساس توحيد، و توحيد صحيح، يعني همين).
ب: كسي كه بت مي پرستد، اگر الوهيت را در آن بت بداند، او خداپرست است ليكن داني است (بت پرستي بدون سازمان).
ج: كسي كه بت مي پرستد اگر الوهيت را در آن بت نداند و همه اشياء از جمله آن بت را مظهر ذات خدا بداند، او خداپرست عالي است (بت پرستي با سازمان).
۳ـ علت اين همه پيچ دادن دو چيز است:
الف: اين كار في نفسه يك «هنر» است. دست اندركاران تئاتر مي گويند «لقمه را جويده به دهان مخاطب ندهيد. بگذاريد كمي هم خودش بجود وگرنه كارتان كار هنري نخواهد بود».
ب: در اين چرخش هفت كوچه اي گاهي به آيه هائي هم سر زد. كه: اولاً: عريضه خالي از آيه نباشد. ثانياً: لازم است يك آيه از توحيدي ترين آيات قرآن و دو آيه در مورد بت پرستي بيايد، تا مخاطب نگويد: پس آن همه آيات كه به يك توحيد محض دعوت مي كنند و هر نوع آميزه را رد مي كنند حتي اگر نام آن آميزه مظهر باشد، چه مي گويند؟! يا بگويد اين همه آيات كه بت پرستي را از هر جهت بالاترين بل منحصر به فردترين مصداق شرك مي دانند، چه مي گويند؟!
با ماست مالي كردن پيام يكي دو آيه، مخاطب گرچه پاسخ خود را در نيابد ليكن از شدت تعجبش كاسته مي شود، و چون شيخ اكبر اين سخنان را از راه كشف و شهود به دست آورده (تا اسلام را در مقابل دين حبّ از پاي در آورد) بگويد: پس حتماً ضعف از من است كه كلام او را كاملاً نمي فهمم.
۴ـ عرض كردم: هر آدم عاقل (تا چه رسد به آنانكه اندكي فكر فلسفي دارند يا در فلسفه متخصص اند) مي دانند كه خداي متجلّي بالذات و خداي متظاهر بالذات، عين خداي متغير و متحرك بالذات است و چنين چيزي حادث است و نمي تواند خدا باشد. تجلي و ظهور بالذّات، به هر معني و با هر تأويل و با هر توجيه و با هر تصور و با هر تصوير ذهني ، عين تغيير و عين تحرّك است و بس.
اين تنها محي الدين، ملاصدرا و صدرائيان امروزي ما هستند كه اين بديهي عقلي را زير پا مي گذارند. انگيزه محي الدين را من توضيح دادم، انگيزه ملاصدرا را نيز ديگران بگويند، و انگيزه صدرائيان (صوفيان نو پديد) را خود خواننده دريابد.
۵ـ ابن عربي كه اينقدر به دنبال آيه است چرا يك آيه براي تجلّي و ظهور (تجلي و ظهور بالذّات) خدا، نمي آورد. اصل و اساس مكتبش را همين طوري ارسال مسلّم مي كند آنگاه براي فروعات آن دست به دامن آيه مي شود؟ ـ؟!
صوفيان تصوف فارسي در آغاز انتقال جوكيات از هند و چين، به آيه «فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» تمسك مي كردند و لفظ «تجلّي » را دست آويز قرار داده بودند. سپس به دلايل زير از آن دست برداشتند:
۱) تجلّي در تجلّي : از طرفي معتقد بودند كه همه چيز از جمله وجود آن كوه، تجلّي و «متجلّي»ي خداست، يعني خود كوه جلوه خدا است و جلوه مجدد خدا بر آن، چه معني دارد. برایشان مشخص شد كه اگر اين تجلّي دوم، حتي تجلّي ذات خدا هم باشد، ربطي به اصل اعتقاد آنها ندارد. بل يك حادثه استثنائي است. نه يك جريان مستمر و رابطه هميشگي ميان خدا و خلق كه مورد ادعايشان است. بل اين آيه بر عليه عقيده شان است.
۲) حسن بصري بنيانگذار بدعت تصوف در ميان مسلمانان، خود در تفسير اين آيه گفته است: «تجلّي بآيةٍ من آياته»: خداوند با يكي از نشانه هاي قدرت خود به آن كوه تجلّي كرده است نه تجلّي بالذات.(۱۱) يعني اين تجلي فعلي از افعال خدا بوده و نه تجلي ّ وجود و ذات خود خداوند.
بدين سان صوفيان دست از اين آيه برداشتند (گرچه هنوز ناپخته هايشان گاهي به آن متمسك مي شوند) و ديگر هيچ مدركي از قرآن براي تجلّي و ظهور نيافتند. ادعاي به اين بزرگي كه همه چيز اسلام را وارونه مي كند حتي يك مستمسك در حد «بهانه جوئي » هم در قرآن ندارد.
۶ـ ملاصدرا: ملاحظه فرموديد كه بنيانگذار «همه چيز خدائي» بدين صورت، محي الدين است كه اساسي ترين فرق ميان تصوف فارسي و تصوف عربي ابن عربي است. آنان به «وحدت وجود» معتقد بودند نه به «وحدت در عين كثرت، كثرت در عين وحدت» كه «بت پرستي در عين خداپرستي و خداپرستي در عين بت پرستي» را عقيده محمدييّن عالِم و دانا، بدانند.
اينكه مي گويند ملاصدرا ميان ارسطوئيات و تصوف آشتي داده درست نيست، اين كاري بود كه محي الدين كرده بود. كار اصلي ملاصدرا آشتي ميان تصوف فارسي و تصوف عربي محي الدين بود او در اين راه توانست علاقه مندان به محي الدين را جذب كند، اما صوفيان كلاسيك كه همچنان به تصوف فارسي پايبند هستند، اعتنائي به ملاصدرا نكردند. آنان هميشه عطاي محي الدينيان را به لقايشان بخشيده اند.
صدرا براي پيمايش اين راه دست به دامن «تفكيك وجود از ماهيت» شد و آن را از عرصه ذهن به عرصه عينيات و موجودات خارجي سرايت داد و براي بت پرستي هاي محي الدين، راه توجيه گشود كه: شيخ اكبر مي فرمايد: بت منهاي ماهيت بت بودنش، عين وجود خدا است.
در صورتي كه محي الدين بت را در همان بت بودنش خدا مي داند.
باز تكرار مي كنم: تفكيك وجود از ماهيت، و باور به اصالت وجود و اعتباريت ماهيت، در عالم ذهن و مفاهيم شناسي يك حرف درست است. اما در عالم واقعيت خارج از ذهن، تفكيك وجود از ماهيت صرفاً يك «فرض محال» است.
۷ـ بالاخره معلوم نشد مراد از «لا تعبدوا»، در آيه «وَ قَضى رَبُّكَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ» چيست؟ و نيز معلوم نشد به اصطلاح «مستثني منه» چيست؟ چه چيز بايد عبادت نشود؟ محمدييّن از پرستش چه چيز نهي شده اند؟
وقتي كه همه چيز خدا است و همه اشياء را مي توان عبادت كرد، پس پيام آيه چيست؟ در نظر محي الدين آنچه آيه نهي مي كند، كيفيت و نحوه عبادت و نيّت عبادت، است كه هيچ شيئي را بدون سازمان عبادت نكنيد و مي توانيد همه چيز را در يك سازمان واحد، عبادت كنيد و به قول قيصري: خدا را به يك شيء منحصر نكنيد. در اين صورت بايد مي گفت «وقضي ربّك ان لا تعبدوه محصّراً في شيء».
۸ ـ محي الدين مي گويد: «ما عُبدَ غير الله في كلّ معبود». و آيه دقيقاً همان «كل معبود» را ردّ مي كند و سپس مي فرمايد «الاّ الله» يعني مي فرمايد «وقضي ربّك ان لا تعبدوا كلّ معبود الاّ ايّاه».
۹ـ سخن محي الدين كاملاً «مصادره به مطلوب» است مگر خدا نمي داند كه بت پرست سنگ را به عنوان سنگ و چوب را به عنوان چوب، عبادت نمي كند يا به عنوان مظهر، پرستش مي كند و يا به عنوان اينكه الوهيت در آن هست. خداوند همين مظهر پرستي و پرستش الوهيت توي بت، را ردّ و نهي مي كند. محي الدين همين موضوع نهي شده و تحريم شده را از نو مصادره مي كند.
حوّا گفت: بيا از اين درخت بخوريم. آدم گفت: خوردن از اين درخت، منهي است. شيطان گفت: خوردن به عنوان تغذيه نهي شده و خوردن به عنوان «عامل خلود» نهي نشده.
همانطور كه اصل و اساس ادعاي شيطان باطل و پوچ بود و آن درخت عامل خلود نبود بل بر عكس عامل خروج بود، همانطور هم ادعاي محي الدين در مظهر بودن اشياء از اصل و اساس باطل و پوچ است. يعني در هر دو ادّعا دو بطلان هست:
الف: در ادعای شيطان:
باطل اول: در اين درخت عنصري هست كه «عامل خلود» است.
باطل دوم: خوردن به عنوان تغذيه نهي شده و خوردن به عنوان عامل خلود، نهي نشده است.
ب: در ادعای محی الدين:
باطل اول: هر شيئي مظهر خداست و خدا متظاهر بالذات است.
باطل دوم: پرستش شيئي يا اشياء، به عنوان شيئيت خودشان، نهي شده، و به عنوان مظهر بودنشان نهي نشده است.
۱۰ـ محي الدين بالاتر مي رود، او ابتدا سخن را مي رساند به «تقريب» و به نتيجه ديگر مي رسد. مي گويد عبادت بت به عنوان «مقرِّب» عيب دارد. يعني حتي عبادت بت به عنوان سنگ و چوب نيز اشكال ندارد. زيرا مگر سنگيت سنگ و چوبيت چوب، مظهر خدا نيست. پس اشكال اين نيست كه بت را نبايد خدا ناميد. اشكال اين است كه در اين صورت دو گانگي پيش مي آيد بت مي شود «خداي مقرِّب» و خدا مي شود «خداي مقرّب اليه».
اما، در سازمان و چارت اداري كه محي الدين براي خدا درست مي كند و هر كدام از اسم هاي خدا را يك «موجود متعين و مشخص» مي كند و تصريح مي كند كه هر كدام كار و مسؤوليت مشخص دارند، و تصريح مي كند كه «رحمان» مي رود پيش «منتقم» و براي مردم شفاعت مي كند. عين همين دوگانگي (بل چندگانگي ، بل ميليون ها گانگي ـ زيرا او اسامي خدا را بي نهايت مي داندـ است.
آيا در اين چارت محي الدين، رحمان «شفيع» و منتقم «مستشفع منه» نمي شود.
سپس او متوجه مي شود كه ادامه سخن در اين بستر به همان باتلاق خودش منجر مي شود، از موضع خود لغزيده كوچه دوگانگي را رها كرده و به كوچه «عنوان» مي رود كه همان كوچه شيطان است. منظورم اهانت نيست فرض كنيد آن عنوان بازي ، را شيطان نكرده، كسي به نام «بكر بن خالد» كرده است. فرقي در ماهيت مسئله نمي كند.
۱۱ـ او جمله «حيث ظهر» را با آقائي خودش درست كرده و به آيه مي چسباند ببينيد: «الهكم الهٌ واحدٌ فله اسلموا حيث ظهر» اگر جبرئيل همين جمله را به همراه آيه مي آورد امت اسلام تا آمدن خاتم الاولياء به نام محي الدين، ۶۰۰ سال در انحراف به سر نمي بردند. و صوفيان نيز در كوچه تنگ «وحدت وجود» نمي ماندند و به شاه راه «وحدت در عين كثرت، و كثرت در عين وحدت» مي رسيدند.
امان از دست جبرئيل(علیه السلام) كه سخاوتش به دو كلمه، تنها دو كلمه «حيث» و «ظهر» نرسيد تا همگان بدانند كه همه اشياء «مظهر خدا» هستند آن هم نه به معني «نشانه قدرت خدا» بل به معني مظهرِ «تظاهر بالذات خدا» كه تغيير وجود خدا بل تغيير و تكثير ذات خدا را لازم گرفته است.
۱۲ـ پيام آيه ی«سَمُّوهُمْ» درست بر عليه محي الدين است و دقيقاً موضوعي به نام «مظهر» و «مظاهر» را از بن و بيخ، رد مي كند به شرح زير:
بت پرستان از جمله (به قول محي الدين) آن بت پرست ادني، خارج از دو صورت زير نبودند:
الف: همه چيز و همه اشياء را مظاهر خدا مي دانستند، در اين صورت به نظر محي الدين، هيچ اشكال در كارشان نبوده است.
ب: يا چيزي را و هيچ شيئي را مظهر خدا نمي دانستند ـ زيرا هنوز تصوف نيامده بود تا درس مظاهر را به آن بيچارگان ياد دهد ـ در اين صورت نيز بنا به گفته خود محي الدين، آنان الوهيت را به آن بت، و مظهر بودن را به آن، مي دادند و الاّ آن را عبادت نمي كردند.
آيه خطاب به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمايد: «قُلْ سَمُّوهُمْ» خواهند گفت: سنگ است چوب است. نتيجه اين پرسش و پاسخ اين خواهد بود كه بت ها هيچ ارتباطي با الوهيت ندارند نه به عنوان مظهر، و نه به عنوان تخيل الوهيت در آن بت.
اتفاقاً اين سؤال در تبليغات و مباحثات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب با بت پرستان قريش و ساير قبايل، هميشه بوده و نتيجه هم مي داد. فرد مؤمن به فرد بت پرست مي گفت: اسم اين شيء كه مي پرستي چيست؟ بت پرست مي گفت بت است. مؤمن مي گفت: اسم جنسش چيست؟ بت پرست مي گفت: سنگ است. يا مي گفت: چوب است. مؤمن مي گفت: سنگ و چوب كه خدا نيست.
اگر محي الدين آن روز حضور داشت مي گفت: جناب مؤمن همه چيز خداست.
۱۳ـ چاله و چاه: پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن و اصحاب و امت زير بار «تك بت پرستي » نرفتند، محي الدين امت را به «همه چيز پرستي » دعوت مي كند. از چاله تك بت پرستي در آورده و به چاه همه چيز پرستي مي اندازد.
۱۴ـ محكمات و متشابهات: هر كس كه فصوص را (و نيز ساير آثار محي الدين را) مي خواند اگر كمي توجه كند خواهد ديد اين مرد تصميم داشته همه آيات «محكمات» قرآن را به «متشابهات» تبديل كند و تنها آن چند آيه كه متشابه هستند را مصداق «محكمات» بنامد.
اين تبديل محكمات به متشابهات و تبديل متشابهات به محكمات، به حدي در كار اين شخص، واضح و روشن و هويدا است كه از فرازهاي منحصر به فرد تاريخ نويسندگي بشر است. در آثار محي الدين آيه اي نيامده مگر اينكه اگر محكم بوده به متشابه تبديل شده و اگر متشابه بوده به محكم تبديل شده است. آيا صدرائيان امروزي ما اين فراز بلند را نمي بينند!؟!
۱۵ـ فيزيك و متافيزيك: پس از پيدايش منطق ماترياليسم فرانسيس بيكن، عنواني به نام «متافيزيك» به تدريج زير سؤال رفت. و از جانب ديگر خرافات كليسا و نيز سقوط هستي شناسي و كيهان شناسي كليسا كه مال ارسطو بود، چيزي به نام «دين» را مطلقاً به زير سؤال برد. به حدي كه هر اروپائي مثلاً متفكر سعي مي كرد كاري كند كه مخالف دين شناخته شود تا انگ «امّل» به او نچسبد. تب دين ستيزي و سكولاريسم به حدي رسيد كه عده اي بر خلاف باور دروني شان وجود خدا را نيز انكار كردند (زيرا انكار وجود خدا براي بشر محال است). و اين انكار، مد روز شده بود هر كسي مي كوشيد زودتر و شديدتر از ديگران در اين انكار پيش برود. اما انكار كنندگان سخت دچار تضاد دروني و انديشه اي شده بودند. در ظاهر (به اصطلاح) ژست تظاهر، به خود مي گرفتند ليكن در باطن با سرزنش دروني مواجه بودند.
در اين بين تعدادي پيدا شدند گفتند: فيزيك و متافيزيك يكي هستند، خدا و خلق هر دو يك چيز و يك واقعيت هستند، خدا يعني همين عالَم هستي .
اين شعار در آن روز سخت دل چسب بود، زيرا در حد زيادي از شدت آن تضاد دروني مي كاست، قدري به آشوب هاي دروني تسكين مي داد.
اما اين شعار پشتوانه علمي ، تبييني ، توضيحي ، نداشت. همگان آروز مي كردند كه اي كاش كسي مي آمد اين شعار را روي ريل تبيين (گرچه غيرمستدل) قرار مي داد.
ناگهان سرو صداي «اسپينوزا» از هلند بلند شد: وحدت وجودِ فيزيك و متافيزيك.
مي گويند: اسپينوزا اروپا را تكان داد. اما حقيقت اين است كه روح تشنه اجتماعي اروپا، اسپينوزا را تكان داد و به اين شعار متوجه كرد.
وحدت وجود، بيش از دو هزار سال قبل از آن، در شرق دنيا (هند و چين) بود اما در اروپا خبري از آن نبود. خانواده اسپينوزا از يهوديان اسپانيا، بودند كه به هلند مهاجرت كرده بودند. تصوف نيز توسط ايرانيان در طول سال ها، از هنديان گرفته شده و به ممالك عربي تحويل شده بود. خانواده اسپينوزا كتابي چند از آثار صوفيان مسلمان اندلس (همان ها كه اندلس را بر باد دادند) به دست آورده بودند كه آن روز خمير مايه دست اسپينوزا شد، مكتب او در سر تا سر اروپا درخشيد. اما اروپائيان زرنگ تر از آن بودند كه هميشه دور منقل اين افيون بنشينند، از آن به عنوان مسكّن استفاده كردند سپس به تدريج به «مسيحيت نسبتاً پالايش شده» بازگشتند كه امروز (به قول بوش) جنگ صليبي را از نو به راه انداخته اند. اما آتش اين منقل در مملكت ما هر روز بيش از پيش گرم تر مي شود و حضرات علاوه بر اصطلاح قديمي «وحدت وجود» اصطلاح «وحدت فيزيك و متافيزيك» را نيز به عنوان مدرن گرائي به كار مي برند كه اداي اروپائيان را در آورده باشند. غافل از اين كه نه تنها مد روز نيست بل سال هاست كه غربيان، اين اصطلاح را به آشغال داني تاريخ تحويل داده اند.
محي الدين يأتي بكتاب جديد:
در بالا گفته شد كه ابن عربي ، محكمات را به متشابهات تبديل مي كند و بالعكس. اكنون در اين بخش اعجوبه هايي در اين كار او خواهيد ديد كه نشان مي دهد به راستي او در صدد تبديل قرآن به يك چيز ديگر بود.
محي الدين پس از آنكه در طول چند سال عرصه ی ولايت را پيمود، به مقام «خاتم الاولياء»ئي رسيد، اكنون عملاً تصميم گرفته به «يأتي بكتاب جديد» كه در مورد حضرت مهدي (عج) آمده، تحقق عملي بخشد. اما به شرحي كه در مباحث «تنزيه و تشبيه» گذشت، او همانطور كه در مورد اصل شيعي «امر بين الامرين» اشتباه كرده و معني آن را درك نكرده، در مورد اين حديث نيز از فهم معني «يأتي بكتاب جديد» باز مانده است. حضرت مهدي (عج) پيرو قرآن و مطيع پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. نه تنها پيرو و مطيع بل پيروترين و مطيع ترين فرد است. و تنها به همين دليل «ولي الله» است مراد از «يأتي بكتاب جديد» احياي قرآن و نجات دادن قرآن از رسوبات تفسيري يهودياني مانند كعب الاحبار، وهب بن منبّه، تميم داري و… و از رسوبات بي سواداني مانند عكرمه، قتاده، سدّي ، حتي شعبي و ابن جبير، سعيد بن مصيّب و… است كه دكان هاي تفسير قرآن، در قبال اهل بيت(علیهم السلام) باز كرده بودند و كردند آنچه را كه كردند.
و نيز نجات دادن قرآن از تحريفات صوفياني از قبيل محي الدين است.
محي الدين، در فرهنگ شيعه، دو لقمه چرب يافته بود «امر بين الامرين» را به «جمع بين التنزيه و التشبيه» تعبير كرد، و «يأتي بكتاب جديد» را مي خواهد در تحريف قرآن بل هم تحريف و هم تخليط قرآن، به كار برد تا مقام خاتم الاوليائي را به اكمال و اتمام برساند. در بالا چسبانيدن جمله «حيث ظهر» به آخر آيه و افزودن «انّما» به اول آيه، و حذف حرف «فـ» از آيه را ملاحظه كرديد كه در يك آيه سه تحريف و تخليط انجام داده است.
——————–
پی نوشت ها:
۱- نوح: ۲۳٫
۲- سبأ: ۲۲٫
۳- حج : ۷۱٫
۴- هود: ۱۰۱٫
۵ – انبياء: ۶۷٫
۶-انبياء: ۹۸٫
۷-رعد: ۳۳٫
۸-شرح قيصری: و هذا ـ متن بالا مطابق شرح خواجه پارسا می باشد كه صحيح است.
۹-زمر: ۳٫
۱۰-حج: ۳۴٫
۱۱- اين نظريه حسن بصری معروف است، علاوه بر منابع مختلف سنی، طبرسی نيز آن را در «مجمع البيان» آورده است.