موهبت های مجاهده با نفس
آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی (ره)
چکيده:
مرحوم علامه ي فقيه آيت الله صافي اصفهاني در اين بخش از سخنان خود ابتدا به حيات انساني و موهبت هاي الهي، از جمله موهبت عبد شدن، شرح صدر و نور الهي پرداخته و پس از آن به نشانه ي شرح صدر که منيب بودن است اشاره مي فرمايند و در پايان به مطالبي پيرامون فرق توبه و انابه و کفالت خداوند متعال از صالحان بوسيله ولي الله الاعظم (عج) مي پردازند.
بسم الله الرحمن الرحيم
((أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ…..))
اعطاي حيات انساني به وسيله ي خداوند
آيه ي شريفه اين طور نيست که بفرمايد ((أو من كان مَيتاً فصار حيّاً)) نه اينکه خودش زنده شده باشد. « فاحييناه» اين حيات انساني را ما به او عطا کرديم. اين حيات، از جانب خداست، منتها پاداش است؛ پاداش مجاهده و جهاد اکبر است. قبلاً با نفس مجاهده کرده تا به اين سطح رسيده که بر نفس اماره اش پيروز شده، و مصداق عباد الصالحين شده است. قبلاً، انسان نبود ـ سنش هم هر چه باشد ـ تازه روز تولدش است. بعد عبد صالح خدا مي شود و بعد تکامل انسانيش شروع مي شود. آن به آن و لحظه به لحظه؛ ((المؤمن طيّارٌ))(۱) مؤمن دائماً در سير است، دائماً سير معنوي مي کند، سير تکاملي مي کند، سير استکمالي مي کند بلکه طيار است؛ پرواز مي کند، مؤمن هيچ وقت توقف ندارد، نه عقب گرد دارد و نه توقف، در جا نمي زند، همه اش رو به جلو مي رود، همه اش رو به سعادت مي رود، همه اش رو به قرب خدا مي رود، حالا تازه وقت تولدش است، البته آن مراحلي را هم که قبلاً طي کرده به فضل خدا بوده است.
((وَلَوْلَا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا))(۲ )
موهبت عبد شدن
اگر فضل الهي نباشد هيچ يک از شما خوب نمي شويد؛ ابداً خوب نمي شويد. آن همه، فضل الهي بود. حالا هم به فضل الهي مصــداق عبد الهي شده است. وقتــي صالح شـد، انسـان واقـعي با محـتوا مي شود. حرف فاء در «فأحييناه» تفريع است؛ يعني اين انسان مرده بود، ما زنده اش کرديم. انسان زنده قبلاً يک انسان مرده بود.
موهبت نور الهي
بعد ((و جعلنا له نوراً))، موهبت دوم اين است که ما يک نوري برايش قرار داديم که ((يمشي به في الناس)) نوري که با آن نور در اجتماع، خط مشي خودش را مشخص مي کند، سير مي کند، رو به خدا مي رود؛ در حالي که بين مردم است رو به خدا مي رود، اين نور، نور ظاهري نيست، نور ظاهري که اختصاص به اينها ندارد، نور ظاهري را همه ي مردم دارند، نمي خواهــد بفرمـايد که يک نوري به او مي دهيم که فقط بين مردم راه برود، نمي خواهد بفرمايد اين مثل ديگران است، نه! اين بنده با بنده هاي ديگر يک فرقي دارد، يک امتيازي دارد و امتيازش هم اين است که ما يک نوري به او داديم که به بقيه نداديم، آن نوري که ما به او داديم و به ديگران نداديم چه نوري است؟! نور ظاهري است؟! نه، اين يک نوري است که ديگران از آن محرومند، ديگران در ظلمات هستند، نقطه ي مقابل اينها هستند.
((كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا))(۳)
اين انسان با آنهايي که غرق ظلمات و تاريکي هاي کفر و زندقه و ضلالت و معصيت و گناه هستند [مانند فلاسفه و صوفيه] يکسان نيست، آنها اين نور را ندارند، آنها در ظلمات هستند و اين در نور. آن نور، نور الهي است، آن نور، نوري است که تفسير به نور ولايت شده است، اين انسان با نور ولايت مشي مي کند، خورشيد آسمان ولايت به اين دل هاي عباد صالحين اشراق مي کند. مي تابد و اين دل ها را روشن مي کند.
آن وقت دنباله ي اين موهبت، يک موهبت ديگر هم هست که چند آيه بعد در آيه ي ۱۲۵ بيان شده است:
((فَمَن يُردِ الله أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلاَم وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كأنّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَل الله الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ)(۴)
موهبت شرح صدر
اين موهبت سوم است. مي فرمايد به دنبال آن نور، شرح صدر پيدا مي کند. شرح صدر موهبت عظيمي است که خداي متعال به رخ پيامبرش مي کشد و مي گويد:
((أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ))(۵)
مگر ما به تو (اي پيامبر) شرح صدر نداديم؟ شرح صدر چيز کوچکي نيست. چيز جزيي نيست. دنباله ي اين نور ، شرح صدر است. حديثي است از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم):
((سئل رسول الله(علیه السلام) عن شرح الصدر ما هو؟ فقال: نورٌ يقذفه الله في قلب المؤمن، فيشرح صدره و ينفسح))(۶).
نوري است که خداوند در قلب مؤمن صادق الايمان قرار مي دهد. همان مؤمني که عمل صالح داشته باشد؛ يعني عبد صالح. اين نورکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمايند اشاره به همان نوري است که در آيه است ((وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا ….))(۷). از اين روايات بر مي آيد که شرح صدري که ذيل آيه ي بعدي دارد اثرآن نور الهي است.
آن جا مي گويد ((و جعلنا له نوراً يمشي به في الناّس)) و بعد مي گويد: ((فَمَنْ يُرِدِ الله أنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام))(۸). شرح صدر به واسطه ي نوري است که خدا در قلب مؤمن قرار مي دهد، بعد از حيات انساني.
به دنبال حيات انساني، قلب تاريک و قلب نيمه روشن نوري پيدا مي کند که روشن مي شود. صاف و خالص مي شود، بعد دنباله ي آن نور، شرح صدر مي آيد؛ يعني سينه باز مي شود، اين سينه ديگر جاي علم نيست، جاي حق است، جاي معارف و حکمت ها است، گشايش پيدا مي کند، وسعت پيدا مي کند، ظرفيت او زياد مي شود واز آن محدوديت بيرون مي آيد.
ضيق صدر
در مقابل، کفار و اهل معصيت، صدر ضيق دارند. دنباله ي آيه ي اولي مي فرمايد:
((كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها…))(۹)
و اين جا مي فرمايد:
((ِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً…..))(۱۰)
البته اضلال، دعوت به ضلال نيست، امر به ضلالت نيست، اجبار به ضلالت نيست، خذلان است؛ يعني اين شخص را خدا به خودش وا مي گذارد، البته اين هم کيفر اعمال گذشته اش است. همان طوري که آنها، پاداش اعمال مؤمن است، اين اضلال و ضلالت هم کيفر اعمال بد اين شخص است که طغيان کرده است، طغيان در حدي که خدا او را به خودش وا مي گذارد يعني تأييدات و امدادهاي غيبي ديگر براي اين شخص وجود ندارد. الطاف خاصي ديگر برايش وجود ندارد و خدا او را به حال خودش رها مي کند. خودش هست و نفس اماره اش.
اگر به دستورات عمل کرده بود، پيروي از خدا کرده بود، شيطان را رانده بود، خدا او را رها نمي کرد؛ مثل يک پدر، پدر به بچه اش لطف دارد، عنايت دارد و بچه اش را به اين زودي ها رها نمي کند. اما وقتي که بچه طغيان کرد و مخالفت کرد به حدي مي رسد که پدر مي گويد: برو! تو ديگر بچه ي من نيستي! هر کاري مي خواهي بکن! هر غلطي مي خواهي بکن! رهايش مي کند به حال خودش، آن وقت است که خدا مي داند چه بر سرش مي آيد و چطور مي شود، اين همان خذلان و قطع الطاف است. يعني ديگر قابليت ندارد تا الطاف الهي شاملش شود، سينه اش تنگ مي شود، شرح صدر که ندارد هيچ، ضيق صدر هم دارد. آن مؤمن وسعتش زياد است، گنجايشش زياد است و قابليت پذيرش همه ي معارف حقه ي الهيّه را دارد اما اين شخــص نه. يک ناراحـتي دروني باطني برايش پديد مي آيد که مشکل است حق را بپذيرد، اصلاً زير بار حق نمي تواند برود.
آيه مي فرمايد: ((كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء….))(۱۱). آنقدر برايش مشکل است و در سختي است و تحت فشار قرار گرفته که مثل کسي است که مي خواهد به آسمان بپرد ولي بال ندارد، اين آثار اعراض از حق است.
((وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى))(۱۲)
کسي که از ياد خدا و ذکرخدا اعراض کند، زندگي برايش سخت مي شود، زمين با اين وسعت براي او تنگ مي شود.
نقطه ي مقابل او اين روايت است که مي گويد خدا نور را به قلب مؤمن صادق الايمان القاء و اشراق مي کند که پاداش اعمال نيکش است، نوري که در قلب اوست ((فيشرح صدره و ينفسح))(۱۳) است. به واسطه ي آن نور سينه اش باز مي شود، وسيع مي شود، و ظرفيت تحمل همه ي معارف را [نه معارف و علوم بيگانگان و يونانيات و ارسطوييات بلکه معارف حقه ي اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)] پيدا مي کند، ظرفيت قبول ولايت را پيدا مي کند.
علائم شرح صدر
بعد اين حديث يک ذيلي دارد که جالب است: ((قالوافهل لذلك من إمارة يعرف بها؟ قال: «نعم، و الانابة الي دار الخلود، و التّجافي عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل نزوله»))(۱۴)
سؤال مي کنند آيا علامتي دارد که تشخيص بدهيم که اين آدم از آن عباد صالحين است که خدا به او شرح صدر داده يا نه؟ مي فرمايند: بله! علامتش اين است که اين بنده منيب مي شود؟
فرق انابه با توبه
فرق اِنابه با توبه: ما يک انابه داريم، يک توبه. توبه يک درجه اي است از درجات مؤمن، مؤمن وقتي ايمان داشته باشد يک وقت معصيت که مي کند ولو معصيت کوچک باشد، ناراحت نمي شود اما يک وقت است که اگر از او معصيتي سر زد، خلافي سر زد و مغلوب نفس اماره شد، شرمِ وجداني پيدا مي کند و ناراحت مي شود و پشيمان مي شود.
توبه اين است که وقتي گناهي از او سر زد ناراحت مي شود، تصميم مي گيرد ديگر مخالفت نکند. ولو بعد هم تصميمش را بشکند ولي حالا تصميم مي گيرد که ديگر مخالفت نکند. اما انابه يک درجه بالاتر است.
توبه بازگشت از مخالفت است ولي انابه بازگشت و رجوع ازمخالفت است با اخلاص در عمل و با وفاي عهد.
به عبارت ديگر:«توبه رجوع عهدي است و انابه رجوع وفايي است»؛ يعني: در توبه بازگشت مي کند از مخالفت خدا و تصميم مي گيرد که ديگر مخالفت نکند، تا اين جا هنوز منيب نشده است.
اما در انابه بازگشت از مخالفت خدا مي کند و در راه خدا و در صراط مستقيم مي افتد و آن عهدي را که کرده بود وفا مي کند، يعني با خلوص در راه خدا و بندگي خدا حرکت مي کند و ديگر نقض عهد نمي کند.
حال ذيل حديث مي گويد: علامت بنده هاي مؤمن که شرح صدر دارند اين است که:
الف: اينها انابه به دار الخلود دارند؛ يعني: اين بنده ديگر از راه غير خدا بيرون آمده و در راه آخرت و راه حق افتاده و از راه دنيا صرف نظر کرده است و اقبال به دنيا ندارد، توجه اش به آخرت است.
ب: «والتجافي عن دار الغرور» تجافي، يعني تباعد؛ يعني دوري از دارغرور(دنيا). دور مي شود از اين دار فريب.
ج: «والاستعداد للموت قبل نزوله» خودش را آماده ي مرگ مي کند. کارهايش را مي کند آماده است براي رفتن. اولياء خدا هر وقت مرگ سراغشان بيايد آماده هستند حتي اقبال مي کنند به مرگ، آرزوي مرگ مي کند:
((قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ))(۱۵)
اي اهل يهود! شما که ادعاي دوستي خدا مي کنيد، اگر راست مي گوييد، آرزوي مرگ کنيد. ((وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أيْديهِمْ))(۱۶) اصلاً اين کار را نمي کنند.
مؤمن صادق الايمان و بنده ي خدا و کسي که خدا به او شرح صدر داده هميشه آماده ي مرگ است. هميشه مهيا است براي رفتن؛ مثل آدمي که مي خواهد مسافرتي کند، خودش را آماده مي کند؛ چيزهايي که بايد بردارد، برمي دارد؛ لباسي؛ توشه اي، زادي، چيزي، و مي گويد؛ من آماده ام، برويم. رفقاي او سؤال مي کنند: کارهايت را کرده اي؟ مي گويد: بله! آماده ام.
سفر آخرت هم اين طوري است، سفر مهمي است، يک وقت آدم کارهايش را کرده و يک وقت کارهايش را نکرده است، مؤمن صادق الايمان هميشه آماده است، هميشه مهياي مرگ است. هر وقت حضرت عزرائيل بيايد استقبال مي کند، به حضرت عزرائيل سلام مي كند و او هم به او محبت مي كند و به بهترين وجه او را قبض روح مي کند. بعد ذيل آيه دارد:
((قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُون لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ))(۱۷)
اين راه، راه پروردگار توست، راه بندگي خداست، به قول شاعر: راه اين است، مرد باش و برو.
راه، راه انبياست، راه، راه اولياست، راه خداست، اگر مردي در اين راه بيا و به آن سعادت ابدي برس.
((قد فصّلنا الايات)) ما آيات خود را بيان کرديم و به بيان روشن شرح داديم، آنها که روح پذيرش دارند استفاده مي کنند و انتفاع مي برند. اهل پذيرش و تذكرند. اين بندگان اين طوري«لهم دار السلام» خانه اي دارند که نامش دارالسلام است؛ يعني خانه ي سلامت، خانه ي امن و امان، هيچ ناراحتي، نگراني، غمي، مرضي، جنگي و …. ندارند.
کفالت خداوند از صالحان به وسيله وليّ الله الاعظم
«لهم دار السلام عند ربهم»، «عند ربّهم»، نکته اي دارد؛ يعني نزد پروردگار خانه اي امن و امان دارند؛ به عبارت ديگر خدا عهده دار شده خانه اي امن به آنها بدهد در آخر آيه مي فرمايد: ((و هم وليّهم بما كانوا يعلمون)) خدا کفيل اينهاست، سرپرست اينهاست، به واسطه ي همين کردار نيکي که داشتند، اعمال صالحي که داشتند، امرشان منتهي مي شود به اين که اينها تحت ولايت و کفالت و حمايت و عنايت خاص خداي متعال قرار مي گيرند؛ يعني خداي متعال به وساطت حجت وقت، امام زمان(عجل الله فرجه) را مأمور مي کند که مسؤول اين صالحين باشد، امام زمان(عجل الله فرجه) مأموريت پيدا مي کند اينها را دستگيري بکند و از اينها کفالت کند. بعد از اين ديگر خطري براي آنها نيست؛ خطر ضلالت، خطر انحراف، خطر اعوجاج. اينها محفوظند. محفوظ، يعني آن که به واسطه ي امر خدا و امدادهاي غيبي از خطرها حفظ مي شوند؛ خطر گناه و غيره.
راه رسيدن به عباد صالحين
خوب! حالا يک کسي بگويد تا ما بخواهيم به اين حد برسيم خيلي طول مي کشد. ما که فعلاً از عباد صالحين نشده ايم، چکار کنيم که از عباد صالحين بشويم تا مشمول عنايات ولي امر، حجت وقت، امام زمان(عجل الله فرجه) شويم؟
اين هم راه دارد، خود اين عبد صالح شدن هم به واسطه ي توجه حضرات معصومين(علیهم السلام) است، بايد توجه آنها را جلب کرد، بايد توجه حضرت مهدي روحي فداه را جلب کرد.
چگونه توجه امام زمان(عجل الله فرجه) را به خود جلب کنيم؟
جلب توجه مهدي فاطمه(علیها السلام) راه دارد. خدا مي داند امام زمان(عجل الله فرجه) خيلي رؤفند و زود مي شود جلب توجه اش را بکنيم، سلام جواب دارد، بي جواب نيست. اگر کسي جدي به کسي سلام کرد جواب هم مي شنود، جلب توجه حضرت به دعا و توسل و صدقه براي امام زمان(عجل الله فرجه) است، اگر ما به امام زمان(عجل الله فرجه) دعا بکنيم، حضرت هم به ما دعا مي کنند. دعاي امام زمان(عجل الله فرجه)مستجاب است، همين چيزها را از حضرت بخواهيم، از خدا بخواهيم: ((اللّهم هب لي رأفته و رحمته و دعاءه))(۱۸)
خدايا مرا مشمول رحمت او قرار بده! خدايا مرا مشمول رأفت او قرار بده، خدايا مرا مشمول دعاهاي امام زمان قرار بده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
۱- بسنجيد: شرح نهج البلاغة ۷۴/۱۱: « قال ابو يزيد: العارف طياّر و الزاهد سيّار»
۲- نور:۲۱؛ و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هيچ کس از شما پاک نمي شد.
۳- انعام:۱۲۲؛ چون کسي است که گويي گرفتار در تاريکي هاست و از آن بيرون آمدني نيست.
۴- انعام :۱۲۵؛ پس کسي را که خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مي گشايد؛ و هر که را بخواهد گمراه کند، دلش را سخت تنگ مي گرداند؛ چنان که گويي به زحمت در آسمان بالا مي رود. اين گونه، خدا پليدي را بر کساني که ايمان نمي آورند قرار مي دهد.
۵- انشراح:۱
۶- بحار الأنوار ۲۳۶/۶۵: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد معنا و حقيقت شرح صدر سؤال شد حضرت فرمودند: نوري است که خداوند در قلب مؤمن قرار مي دهد پس در اثر آن نور، سينه اش گشايش و وسعت مي يابد.
۷- انعام:۱۲۲؛ براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود.
۸- انعام:۱۲۵ ؛ هر كس را كه خدا خواهد كه هدايت كند دلش را براى اسلام مى گشايد.
۹- انعام:۱۲۲؛ همانند كسى است كه به تاريكى گرفتار است و راه بيرونشدن را نمى داند.
۱۰-انعام:۱۲۵؛ و هر كس را كه خواهد گمراه كند قلبش را چنان فرو مى بند…
۱۱- انعام :۱۲۵؛ چنانکه گويي به زحمت در آسمان بالا رود
۱۲- طه:۱۲۴؛ و هر کس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگي تنگ [و سختي] خواهد داشت، و روز رستاخيز، او را نابينا محشور مي کنيم.
۱۳- بحار الانوار ۲۳۶/۶۵
۱۴- همان
۱۵- جمعه:۶؛ بگو اي کساني که يهودي شده ايد، اگر پنداريد که شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر راست مي گوييد در خواست مرگ کنيد.
۱۶- جمعه:۷ ؛ و آنان به سبب اعمالى كه پيش از اين مرتكب شده اند، هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد.
۱۷- انعام:۱۲۶و ۱۲۷؛ و راه راست پروردگارت همين است. ما آيات [خود] را براي گروهي که پند مي گيرند، به روشني بيان نموده ايم. براي آنان نزد پروردگارشان سراي عافيت است، و به [پاداش] آنچه انجام مي دادند، او يارشان خواهد بود.
۱۸- اشاره به قسمتي از آخر دعاي ندبه است، بسنجيد: بحار الانوارج ۱۰۸/۹۹ و اقبال الاعمال/۲۹۹: وهب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره …