حجت الاسلام والمسلمین سید قاسم علی احمدی
بعضی از معاصرین در رساله ی خود ـ که در دفاع از فلسفه و عرفان نگاشته، در ذکر کلامی از صاحب تفسیر المیزان ـ می گوید:
آن حضرت (یعنی آقای طباطبایی) در صدر رساله ای و جیز و عزیز به نام «علی و الفلسفة الإلهیة» که به تازی نگاشته است، اصلی به غایت قویم و مطلبی بنهایت عظیم به عنوان «الدین والفلسفة» اهداء فرموده است که: «حقّاً أنه لظلم عظیم أن یفرّق بین الدین الإلهیّ و بین الفلسفة الإلهیّة» این کلامی کامل صادر از بطنان عرش تحقیق است و هر عاقل که شنید «الله درّ قائله» گفت. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.
چند سطری از گفتار آن جناب به ترجمه ی این جانب و به طور خلاصه این که :
دین الهی را از فلسفه ی الهی جدا انگاشتن براستی ستمی بس بزرگ است.
آیا دین جز مجموعه ی معارف اعتقادی الهی است که از آنها تعبیر به اصول می شود و مجموعه ی معارف دیگر فقهی و اخلاقی است که از آنها تعبیر به فروع می شود؟
آیا جز این است که پیامبران مردانی بودند که به فرمان الهی جامعه ی بشری را به حیات برترین و سعادت حقیقی هدایت می فرمودند؟
آیا سعادت حقیقی بشر جز این است که با سرمایه ی خدادادیش که عقل و ادراک است به حقایق معارف آن چنانی که هستند برسد و بعد از رسیدن بدان ها در حیات عملی خود به طریق عدل و استقامت رفتار کند؟
آیا برای انسان در راه تحصیل این معارف چاره ای جز پناه بردن به استدلال و اقامه ی برهان هست؟
حال که چنین است چگونه بر پیامبران رواست که مردم را بدان چه می خوانند به صرف شنیدن و پذیرفتن بدون دلیل و بیّنه و برهان بوده باشد با این که روشی مخالف با سرشت انسان و منافی با سرمایه ی خدادادی اوست؟(۲)
و در موضع دیگر این رساله گوید: که امام صادق(علیه السلام) در حدیث معروف به توحید مفضّل، ارسطو را به بزرگی بر زبان می آورد و به کلام وی ارج و قدر می نهد و روش اندیشه وی را می ستاید، چه بسیار نوشته هایی را می بینیم که دهان به ژاژخایی باز می کنند و زبان به بیهوده گویی دراز و به ساحت بزرگان علمی که چون حجت خدا امام ملک و ملکوت بدانان احترام می گذارد اسائه ادب و جسارت روا می دارند این گستاخان در نزد اهل خِرَد خُرد سالانی اند که از خامی و کج اندیشی خود سخن می گوید و از کاجی و بدنهادی خود خبر می دهند.
بعد، از فاضل شهروزی در نزهه الارواح نقل می کند که: در خبر است که هرگاه کسی از اهل پیغمبر خاتم به کمال می رسید از زبان مبارک آن حضرت به خطاب «ای ارسطاطالیس این امّت» تشرف می یافت؛ سپس از کتاب مذکور و همچنین از کتاب «محبوب القلوب» دیلمی حدیثی نقل می کند که پیغمبر فرمودند: ارسطاطالیس پیغمبری بود که قوم وی او را نشناختند.
و از دیلمی نقل می کند که بعد از این روایت گفت: مؤید این روایت است آن چه در کتاب فرج المهموم آمده:
نقل قولاً بأن ابرخس(۳) و بطلمیوس(۴) كانا من الأنبیاء و أن اكثر الحكماء كانوا كذلك و إنّما التبس علی الناس امرهم لأجل اسمائهم الیونانیّة …
گویا گستاخی یاوه گویان از روی بدبینی به (دانش ترازوست) چه این که در بافته های کهن آنهاست که (من تمنطق تزندق) با این که منطق عقل کل (علیه السلام) به شهادت جوامع روایی این است که «تفكر ساعة خیر عند الله تعالی من عبادة سبعین سنة».
و هر دانای بخرد روزگار داند که این تفکر همان فکر منطقی است که عبارت از ترتیب مقدمات و نصب ادلّه برای ادراک معقولات است وگرنه فکر در عرف عام چه راهگشایی است تا آن را ارج و بهای بهتر از عبادت هفتاد ساله در نزد خدای باشد؟!(۵)
جواب از این مقاله به وجوهی است:
اوّل: کلام امام صادق(علیه السلام) در توحید مفضّل اشاره ای ندارد که آن حضرت ارسطو را به بزرگی یاد کرده باشد و روش اندیشه او را ستوده باشد، حال برای وضوح مطلب حدیث را ذکر می کنیم و قضاوت را به شما می سپاریم:
((وَ قَدْ كَانَ مِنَ الْقدَماءِ طَائِفةٌ أنكَرُوا الْعَمْدَ وَ التَّدْبِيرَ فِي الأَشيَاءِ وَ زَعَمُوا أَنَّ كَونَها بِالْعَرَضِ وَ الِاتِفَاقِ وَ كانَ مِمَّا احْتَجُّوا بِهِ هَذه الْآفَاتُ التي تلد [تَكونُ عَلَى] غَيْر مَجْرى الْعُرْفِ وَ الْعَادَة كَالإنْسَانِ يُولَدُ نَاقِصاً أَوْ زَائِداً إصْبَعاً أَوْ يكُونُ المَوْلُودُ مُشَوَّهاً (۶) مُبَدَّلَ الْخَلْقِ فَجَعَلُوا هَذَا دَلِيلًا عَلَى أنَّ كَوْنَ الأشْيَاءِ لَيْسَ بِعَمْدٍ وَ تَقْدِيرٍ بَلْ بالْعَرَض كَيفَ مَا اتفقَ أَنْ يَكُونَ وَ قَدْ كَانَ أرسْطَاطَالِيسُ رَدَّ عَلَيْهِمْ فَقال إنَّ الَّذِي يَكُونُ بِالْعَرَضِ وَ الِاتِفَاقِ إنَّما هُوَ شَيْ ءٌ يَأْتي فِي الْفَرْط مَرةً لأَعْرَاض تَعْرِضُ لِلطَّبيعَةِ فَتزيلُهَا عَنْ سَبِيلِهَا وَ لَيْسَ بِمَنْزِلَةِ الأُمورِ الطَّبِيعِيَّةِ الْجَارِيَةِ عَلَى شَكْلٍ وَاحِدٍ جَرْياً دَائِماً مُتتَابِعاً))(۷)
اکنون ترجمه ای را که خود مؤلف رساله از آقای شعرانی نقل نموده را بعینه ذکر می نماییم:
گروهی از پیشینیان منکر قصد و تدبیر شدند در مخلوقات، و پنداشتند، هر چیز به غرض و اتفاق پدید آمده است، و از حجتها که آورده اند این آفات و آسیب ها ست که برخلاف متعارف و عادت پدید می آید مانند: انسان ناقص الخلقه با آن که انگشتی افزون دارد یا خلقی زشت و سهمگین برخلاف معتاد، و دلیل آن شمردند که هستی اشیاء بعمد و اندازه نیست بلکه بالعرض است هرچه پیش آید.
و ارسطاطالیس (۸) آنها را رد کرد و گوید: آن که بالعرض است یکبار است که از دست طبیعت بیرون شده برای عوارضی که طبیعت را عارض می گردد و آن را از راه خود باز میدارد و به منزلت امور طبیعی نیست که بر یک روش باشد.(۹)
همانطوری که ملاحظه می نمایید پاسخی که ارسطو داده است اعمّ است از این که آیا قانون حاکم بر طبیعت مسخّر ارادة الله است یا نه؟ و اعتقاد موحدین را ـ که قائل اند همه چیز مسخّر اراده ی خداوند است نه مسخّر قوانین طبیعت ـ اثبات نمی کند. و ارسطو در این کلام قایل است طبیعت یک روال دایمی دارد و یک روال غیر دایم و استثنایی، یعنی: در نزد ارسطو قوانین طبیعت گاهی به طور دایمی جریان می یابد، مانند: حرکت شب و روز و فصول و … و گاهی به طور استثنائی و دفعتاً محقق می شود. مانند: زلزله و سیل که آن هم از موارد حاکمیت قانون طبیعیت است البته برخلاف روال طبیعی آن.
و این ثابت نمی کند که ایشان قایل است به این که این قانون طبیعی تحت اراده ی پروردگار است، بلکه ما با قراین خارجیه ای که بیانگر اعتقاد و مشی ارسطو است ثابت می نماییم که او عقیده ی موحدین را نداشته است، و با توجه به این قراین خارجیه می توانیم بگوییم که: در این کلام هم او قایل است که قوانین طبیعت حاکم بر همه چیز است لاغیر. و این عقیده مخالف با اعتقاد موحدین است.
علاوه بر این که: در کدام قسمت این حدیث امام( علیه السلام) ارسطو را به بزرگی یاد نموده و روش اندیشه ی او را بطور کلی امضاء کرده است، چنان که مقصود مستدلّ همین است تا تصحیح عقاید و افکار او باشد. والا تصحیح یک مورد که در متن حدیث است ـ بر فرض دلالت حدیث بر آن ـ نفعی به مستدلّ نمی دهد.
و بر فرض تصحیح روش و تجلیل ارسطو از جانب امام( علیه السلام) ، آن چه که در مکتب فلاسفه از عقاید ارسطو نقل می نمایند بسیاری از آنها خلاف مسلّمات عقل و برهان و شریعت حقه است و این دو چگونه قابل جمع است.
و به عبارت دیگر: ما آن چه از ارسطو در توحید نقل شده را با میزان که برهان و کتاب و عترت است می سنجیم، می بینیم که اکثر آنها با این میزان موافقت ندارد، بلکه مخالفت تمام دارد(۱۰)، مثل: قول به قدم عالم و …(۱۱)
و ثانیاً: آیا با اخبار ضعاف و مجهول و … می توان اثبات نبوت کسی را کرد؟ و این از بدایع و عجایب استدلال این مستدلّ است؛ زیرا خبر مجهول و غیر ثقه در فروع دین حجت نیست چگونه در اصول دین، آن هم برای اثبات نبوت حجت باشد.
و در تنزیه المعبود آورده شد: «العجب العجاب: أنّ العرفاء والفلاسفة اعتمدوا فی اصول دینهم علی الآراء الضعیفة والأدلة الواهیة السخیفة و ….واستخفّوا بالاخبار المعتبرة الصریحة الواردة فی نفی أكاذیبهم ، و یستهزؤن بنقلة الاخبار والاثار، وأخذوا برمی من تمسك فی الاصول بالاخبار القطعیة و الموافقة للفطرة السلیمة المستقیمة»
«و مع ذلك تراهم یعتمدون علی الاخبار المرسلة المجهولة منها لإثبات مطالبهم الفاسدة، و یصرفون المحكمات عن ظواهرها إلی تصحیح عبادة الطاغوت، و یستندون إلی المتشابهات فی إثبات مذهب من قال: إنّ الله حكم بكفر النصاری ولعنهم و طردهم من أجل قولهم بحلوله فی عیسی فقط»(۱۲)
ثالثاً: جرأت به خرج دادن و اسناد گستاخی و بیهوده گویی به اساطین شرع و دین ـ که با ارسطو مخافت کردند و اسم او را به ذمّ برده اندـ قباحتش واضح و با ادّعای عرفان و لقاء و وصول منافات دارد.
و این مؤلف توجه نکرده که این تشنیعات و جسارتها به بزرگان دین و مذهب است که از جمله آنها هشام ابن حکم است که کتابی بر ردّ توحید ارسطو نوشته است.(۱۳)
و همچنین علی بن احمد کوفی کتابی بر رد ارسطو نوشت.(۱۴)
و جای بسی تعجب است که ـ ایشان خیال می کندـ که ارسطو پیغمبر بوده و اصحاب ائمه( علیهم السلام) و فقهای عظام از آن بی خبر بوده اند!! تا جایی که بر ردّ او کتب و مقالات نوشته اند.
و از طرفی شکی نیست که ارسطو از فلاسفه قدیم بوده است و با وجود این جلالتی که مؤلف رساله مذکور برای او قائل است، چگونه فضل بن شاذان نیشابوری که از فقهاء و متکلمین شیعه است، و از اصحاب چند امام معصوم(علیه السلام) بوده است(۱۵) و همچنین هشام بن حکم(۱۶) و متکلم خبیر جلیل شیخ علی بن محمد بن عباس(۱۷) و غیر ایشان کتب در ردّ فلاسفه نوشته شد، و هم چنین بسیاری از فقـهای شیعه کتاب های زیادی در ردّ این طائفه نوشته اند.(۱۸)
و رابعاَ: مؤلف این رساله، منطق و استدلال و برهان را با اصطلاح فلسفه خلط نموده، و تفکر و اقامه ی برهان را فلسفه می داند، در حالی که مخالفین آنها با استدلال و برهان و فکر و منطق ثابت می کنند که بسیاری از مباحث این علم با تعقل و تفکر مخالفت بیّن و آشکار دارد.
و اما ادعای جدایی دین از فلسفه که مؤلف مذکور آن را در حقیقت جدایی دین از استدلال و برهان و دلیل عقلی شمرده است! بطلان آن واضح تر از آن است که نیاز به بیان داشته باشد؛ چرا که مخالفین فلسفه را اگر در تاریخ بنگریم خواهیم دید از اساطین کلام و فقه و اصول بوده اند که هم ایشان به ادله اربعه که از جمله ی آنها دلیل عقل باشد، معتقد بوده و نسبت دادن آنها به انکار استدلال و برهان و عقل(۱۹) افترایی عظیم و جرأتی بلاریب است، و ما مقداری از کلمات بزرگان دین را در دو کتاب (۲۰)خود ذکر نموده ایم.
علاوه بر این، تمام اشتباه اینان در این است که گمان کرده اند مخالفت با علم فلسفه مخالفت با برهان و دلیل عقلی است، در حالی که بسیار نادرست رفته و فلسفه را با عقل و تعقل مساوی دانسته اند، در حالی که فلسفه ی اصطلاحی ارتباطی با تعقل صحیح و استدلال و برهان ندارد و ما به دلیل عقلی و برهانی ثابت می کنیم که فلسفه و عرفان مصطلح خلاف برهان و عقل و وجدان است. و هنگامی که موارد افتراق فلسفه و عرفان مصطلح را با عقل و برهان و دین خدا بررسی می کنیم ، متوجه می شویم که در بسیاری از مسائل اساسی و حیاتی که با آیات و روایات متواتر و براهین عقلی ثابت شده است، فلسفه و عرفان مصطلح در آن مسائل به انحراف رفته اند و اسیر اوهام و خیالات باطل خود شده اند.
و مخفی نیست که در فلسفه برهانی که مقدمات آن بدیهی و منتج یقین باشد اندک بلکه نایاب است خصوصاً در الهیّات و قسمتی از طبیعیّات و فلکیّات، و شاهد بر این مدّعا اختلاف عظیم فلاسفه در جمیع مسائل می باشد، بلکه غالباً مشاهده شده است که برخی از فلاسفه تغییر مسلک و مشرب داده و عقایدی را که قبلاً منکر بوده بعداً پذیرفته یا مطالبی را که پذیرفته اند، آن را ابطال نموده اند؛
بنابراین اگر مقدمات برهانی که در مسایل فلسفی استعمال می شود بدیهی است، این اختلاف عظیم در میان ایشان از کجا حاصل می شود با این که به اتفاق علمای منطق از اقسام قیاسهای منطقی، آن چه مورد اطمینان می باشد برهان است، و برهان در اصطلاح فن به قیاسی گفته می شود که موادّ آن از یقینیات تشکیل یابد و اصول یقینیات عبارت است از: اوّلیات، مشاهدات، تجربیّات، متواترات، فطریّات، و اگر قیاس برهان از این قسم موادّ تشکیل یابد ناچار نتیجه آن یقینی خواهد بود و بر صاحب فهم مخفی نیست که در فلسفه برهانی که مقدمات آن بدیهی و منتج یقین باشد نایاب است چنانچه ذکر شد.
و اما نام گذاری حقیقت تصوف به اسم عرفان و در نتیجه مخالفت با ابن عربی و مولوی و نظایر آنها را مخالفت با عرفان قلمداد نمودن اشتباهی عظیم و خطایی است جبران ناپذیر، ما جواب این مقاله را ارجاع می دهیم به کتاب «تنزیه المعبود» و ثابت شده است که این عرفان، عرفان اسلامی و شیعی نیست و با بت پرستی و بی مسلکی هم قابل جمع است.
لذا خود مؤلف این رساله در مواضع عدیده از کتاب عرفانی خود به مقامات عجیب قایل شده که البته حقیقت این عرفان مصطلح هم همین است.
مؤلف رساله مذکور در شرح این عبارت ابن عربی: «كان عتاب موسی أخاه هارون لأجل إنكاره عبادة العجل و عدم اتّساع قلبه لذلك ، فإن العارف من یری الحقّ فی كل شیء ، بل یراه عین كل شیء» (۲۱) گوید: غرض شیخ در این گونه مسائل در فصوص و فتوحات و دیگر زبر و رسائلش بیان اسرار ولایت و باطن است برای کسانی که اهل سرّند. هرچند به حسب نبوت تشریع مقر است که باید توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت چنان که انبیاء عبادت اصنام را انکار می فرمودند.(۲۲)
و گوید: هر یک از ممکنات، مظهر یک اسم از اسمای حقند؛ هرچند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است، ولی حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم (یا مضل) است!!(۲۳)
قضاوت با خواننده است که چه فرقی بین بت پرستی و این عقاید وجود دارد!؟
و گوید: «إن سریان الهویة الإلهیّة کلها أوجب سریان جمیع الصفات الإلهیة فیها من الحیاة والعلم والسمع والبصر و غیرها كلیها و جزئیها.» (۲۴)
و گوید: «إنّ وحدة الوجود ان لم یكن صحیحة فیلزم أن یكون الحق تعالی محدوداً!» (۲۵)
و هم چنین گوید: «إن التمایز بین الحق سبحانه و بین الخلق لیس تمایزاً تقابلیاً، بل التمیز هو تمیّز المحیط عن المحاط والشمول الإطلاقیّ… و هذا الإطلاق الحقیقی الإحاطی حائز للجمیع و لا یـشذّ عـن حــیطتــه شیء…. و كون العـلة والمعلول علی النـحو المـعهود المـتعـارف فی الاذهان السافلة لیس علی ما ینبغی بعزّ جلاله سبحانه و تعالی»(۲۶)
چون بدقت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است.(۲۷)
الهی تا به حال می گفتم لا تأخذه سنة و لانوم الان می بینم مرا هم لا تأخذنی سنة و لا نوم.(۲۸)
الهی از گفتن نفی و اثبات شرم دارم که اثباتیم. لا اله الا الله را دیگران بگویند ، الله را حسن.
الهی از من و تو گفتن شرم دارم؛ أنت أنت. الهی عمری کو کو می گفتم و حال هو هو می گویم.(۲۹)
و فساد این کلمات و اشباه آن در کتب این گروه یافت می شود، بر هر عاقلی واضح و لایح است. جای بسی تعجب و شرمندگی است که در مقابل خداوند تعالی که در قرآن کریم به سیّد انبیاء و نخبه ی اصفیایش خطاب می فرماید: «فَاعْلَمْ أنّهُ لا إلهَ إِلا اللهُ» (۳۰) و می فرماید: «شَهِدَ الله أنّه لا إِلهَ إِلاّ هوَ وَ الْملائِكة وَ أولوا الْعِلمِ(۳۱)» مدعیان عرفان ـ که خودشان و مریدانشان آنها را عرفا می خوانند ـ می گویند: توحید عوام «لا اله الا الله» (۳۲) و توحید خواص «لا موجود الا الله» است.
آیا توحیدی که پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) به دانستن آن مخاطب شده و توحیدی که خدا و ملائکه بر آن شهادت می دهند توحید عوام است؟ چقدر جرأت و جسارت می خواهد که شخص کلمه طیبه «لا اله الا الله» را که آن همه از آن تعظیم شده و از آن کلامی سنگین تر و عظیم تر در میزان انبیاء و اولیا نیست(۳۳) تحقیر نماید و آن را توحید عامی بنامد و ساخته خود: «لا موجود الا الله» را توحید انبیاء و اولیاء بداند.(۳۴)
————————————-
پی نوشت ها:
۱- محقق توانا و پژوهشگر پر تلاش معاصر حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید قاسم علی احمدی در سال ۱۳۴۵ به دنیا آمد و حدود ۳۰ سال است که در حوزه ی علمیه قم مشغول تحصیل و تدریس و ارائه ی طریق می باشد و از محضر آیات عظام وحید، تبریزی، صافی گلپایگانی استفاده ها نموده و اکنون از اساتید عالیمقام سطح عالی حوزه ی علمیه قم و دارای تألیفات بسیار ارزنده ای می باشد.
مقاله ی حاضر نقدی است موجز اما پر محتوا بر بخش بسیار کوچکی از رساله ی «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، تألیف آقای حسن زاده ی آملی» که در دفاع از فلسفه و عرفان نگاشته شده و در آن ارسطو ی بت پرست به عنوان یک پیغمبر معرفی شده است.
جناب استاد این مقاله را به تقاضای سرپرست محترم مجله ی نورالصادق برای این مجله فرستاده اند.
۲- قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، حسن زاده آملی: ۶۲
۳- Abarkhas
۴- Batlamus
۵- قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند: ۱۹-۲۰
خلاصه که ایشان در این کلمات مدعی هستند که نه تنها عقاید ارسطو مورد تأیید و احترام مکتب وحی است بلکه او را پیامبر قلمداد می کند، و ما بعد از جواب این مقاله قسمتی از عقاید ارسطو و افلاطون و امثال ایشان را می آوریم تا خواننده محترم آگاهانه خود در این مورد قضاوت کند
۶- أی مقبحاً
۷- بحارالأنوار ۳/ ۱۴۸، باب ۴- الخبر المشتهر بتوحيد المفضّل
۸- Arestatalis
۹- قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند : ۲۴
۱۰- رجوع کن به کتاب «حکمت و اندیشه ی دینی»: ۳۵۵-۴۱۶ بخش چهارم: ارسطوشناسی، جهان در اندیشه ارسطو، خدا در اندیشه ارسطو و کتاب نقدی بر فلسفه ارسطو و غرب: ۷۵-۸۸، الهیات اثبات خدا و در کتاب «حکمت و اندیشه ی دینی» از آثار و کتب ارسطو شواهد بسیار آورده است بر این که: ارسطو با پی گیری سلسله حرکتها به محرّک نامتحرّک نخستین که خدای اوست می رسد اما اگر محرّک به طور مستقیم در متحرک حرکت ایجاد کند خود نیز متحمل حرکت خواهد شد چون عکس العملی از متحرک بر محرک وارد می شود ،بنا براین محرک نخستین یا خدا از طریق معشوق و محبوب بودن در متحرک نخستین (فلک) حرکت را ایجاد می کند، در واقع از آنجا که فلک عاشق خداست و می خواهد به خدا برسد حرکت می کند، پس خدای ارسطو خود فعلی انجام نمی دهد بلکه از طریق معشوق و علت غایی بودن فلک را به جنبش وا می دارد.
به نظر ارسطو تنها فعل خدا تعقل در خود اوست، خدا نه تنها در جهان کاری نمی کند بلکه حتی نسبت به جهان علم و آگاهی نیز ندارد. به نظر ارسطو خدا ازلی، نامتناهی، جوهر و صورت بالفعل عقل و کاملترین موجود است، در مورد واحد یا کثیر بودن خدا تعابیر ارسطو متعارض است به نظر می رسد او ابتدا موحّد بوده است و پس از آن در مورد توحید و شرک دچار تردید شده و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل ۴۷ خدا را اثبات می کند، زیرا بر اساس ستاره شناسی زمان ارسطو ۵۵ یا ۴۷ نوع فلک و حرکت وجود دارد و هر نوع حرکت به یک محرّک نامتحرّک منتهی می شود. (رجوع شود به کتاب حکمت و اندیشه ی دینی، بخش خدا در اندیشه ارسطو : ۳۸۸)
۱۱-مگر این که بگوییم ارسطویی که ـ فرضاًـ امام(علیه السلام) از او تجلیل کرده غیر از آنی است که در این کتب فلسفه به او اسناد داده شده، یا آن چه آنها می گویند افتراء بر ارسطو است و ارسطو مذهبش همان مذهب انبیاء و اوصیاء است که در این دو صورت نفعی به شما نمی دهد
۱۲- تنزیه المعبود فی الردّ علی وحدة الوجود: ۴۱۶
۱۳- رجال نجاشی: ۴۳۳ رقم ۱۱۶۴ طبع قم، مؤسسة النشر الاسلامی
۱۴- رجال نجاشی: ۲۶۵ رقم ۶۹۱
۱۵- رجال نجاشی: ۳۰۷ رقم ۸۴۰، معجم رجال الحدیث ۲۸۹/۱۳-۲۹۹ رقم ۹۳۵۵
۱۶- رجال نجاشی: ۴۳۳ رقم ۱۱۶۴ ۵
۱۷- رجال نجاشی: ۲۶۹ رقم ۷۰۴
۱۸- قال قطب الدین الراوندی(قدس سره) :إعلم أن الفلاسفة أخذوا أصول الاسلام ثمّ أخرجوها علی رأیهم … فهم یوافقون المسلمین فی الظاهر وإلآّ فکلّ ما یذهبون إلیه هدم للإسلام ، و إطفاء لنور شرعه، و یأبی الله إلاّ أن یتم نوره و لو کره الکافرون. (الخرائج والجرائح ۱۰۶۱/۳)
و قال العلامة المجلسی(ره) : إنهم(علیهم السلام) ترکوا بیننا أخبارهم ، فلیس لنا فی هذا الزمان إلاّ التمسّک بأخبارهم والتدبّر فی آثارهم ، فترک الناس فی زماننا آثار أهل بیت نبیهّم واستبدّوا بآرائهم، فمنهم من سلک مسلک الحکماء الذین ضلّوا و أضلوا، و لم یقرّوا بنبی ولم یؤمنوا بکتاب، واعتمدوا علی عقولهم الفاسدة و آرائهم الکاسدة، فاتّخذوهم أئمة و قادة، و معاذالله أن یتکل الناس علی عقولهم فی أصول العقائد فتحیرون فی مراتع الحیوانات. (الاعتقادات : ۱۷)
و قال الشیخ الانصاری(ره) فی کتاب الطهارة إن السیرة المستمرة من الاصحاب قدس سرهم فی تکفیر الحکماء المنکرین لبعض الضروریات. (کتاب الطهارة، النظر السادس فی بحث النجاسات فی الکافر).
و قال صاحب الجواهر(ره): والله ما بعث رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) إلا لإبطال الحکمة . (قصص العلما: ۱۰۵، السلسبیل للاصطهباناتی:۳۸۷).
و قال صاحب الحدائق(ره): إن الاصحاب قدس سرهم ذهبوا إلی تکفیر الفلاسفة و من یحذو حذوهم.. (الحدائق الناظرة المقدمة العاشرة ۱۲۸/۱).
فبالرّجوع إلی کلمات العلماء والمحدّثین والفقهاء(ره) یعلم انهم لم یذهبوا إلی مقالات الفلاسفة والعرفاء بل أعرضوا فیل کتبهم و اقوالهم و أعمالهم ـ عن تلک المقالات، و قد کفروا القائلین بقدم العالم والمنکرین للمعاد الجسمانی والقائلین بوحدة الوجود و غیر ذلک ممّا ذهبوا إلیه، بل کان أصحاب الائمة(علیهم السلام) معرضین عن أهل الفلسفة والعرفان، ولهذا اکتبوا فی الردّ علی الطائفتین کتباً کثیرة
ولتصریح الایات والروایات والادعیة والخطب عن الائمة (علیهم السلام) بخلاف مطالب هؤلاء القوم ـ ممّا لا یکاد یحصی ـ أعرض المسلمون والمؤمنون عنهم فی عصر الائمة(علیهم السلام) إلی هذه الاعصار و کانت الطائفتان فی کل الاعصار یتقون من أهل الایمان فلا یظهرون مقالاتهم عند عامّة المؤمنین. (تنزیه المعبود : ۲۲۱)
۱۹ – از جمله مخالفین با فلسفه علامه حلّی و مقدّس اردبیلی و شهید ثانی و صاحب جواهر و شیخ انصاری و صاحب قوانین و صاحب حدائق و شیخ جعفر کاشف الغطاء و … ـ رحمة الله علیهم ـ آیا می شود به همه ی این بزرگان نسبت بدهید که اینها مخالف با برهان و استدلال و تعقل می باشند؟!ن
۲۰-رجوع کن به (تنزیه المعبود از صفحه ۴۴۸-۶۶۴) و (وجودالعالم بعد العدم از صفحه ۱۵-۴۷)
۲۱- شرح فصوص الحکم فی الفص الهارونیّ : ۴۳۷
یعنی: عتاب و سرزنش حضرت موسی(علیه السلام) به برادرش هارون(علیه السلام) بسبب این بود که گوساله را انکار نمود و سعه ی صدر نسبت به آن نداشت، و به درستی که عارف کسی است که حق(خدا) را در هر شی ای ببیند بلکه عین هر چیزی ببیند حسن زاده آملی، ممدّالهمم فی شرح فصوص الحکم: ۵۱۴
۲۲- حسن زاده آملی، ممدّالهمم فی شرح فصوص الحکم: ۵۱۴
۲۳- حسن زاده آملی،رساله ی انّه الحق: ۲۸۸
۲۴- رساله ی انّه الحق، حسن حسن زاده آملی: ۶۱
۲۵- مصدر: ۶۶-۶۷
۲۶- حسن حسن زاده: تعلیقات کشف المراد: ۵۰۲
۲۷- حسن حسن زاده: ممدّالهمم: ۱۰۷
۲۸- الهی نامه چاپ اول
۲۹- حسن حسن زاده : الهی نامه
۳۰- محمد: ۱۹
۳۱- آل عمران: ۱۸
۳۲- تعلیقه سبزواری بر اسفار ۷۱/۱، و حاشیه اش بر شواهد الربوبیّه: ۳۶
۳۳- *روی عن النبی ( صلی الله علیه و آله و سلم) انه قال: ((ما قلت و لا القائلون قبلی مثل لا اله الا الله)) (التوحید : ۱۸، حدیث ۱، باب ثواب الموحدین)
*وعنه(صلی الله علیه و آله و سلم) أیضاً:((کلّ جبّار عنید من أبی أن یقول : لا إله إلاّ الله)) (المصدر: ۲۱ حدیث ۹)
*وعنه(صلی الله علیه و آله و سلم) : ((ما من الکلام کلمة أحبّ إلی الله عزّوجلّ من قول لا إله إلا الله، و ما من عبد یقول لا إله إلا الله یمدّ بها صوته فیفرغ إلا تناثرت ذنوبه تحت قدمیه کما یتناثر ورق الشجر تحتها)). (المصدر : ۲۱ حدیث ۱۴)
*وعنه( صلی الله علیه و آله و سلم) : ((قال الله جلّ جلاله لموسی: یا موسی! لو أنّ السماوات و عامریهنّ والأرضین السبع فی کفّة و لا إله إلا الله فی کفة مالت بهن لا إله إلاّ الله)). (المصدر : ۳۰ حدیث ۳۴)
*و عن امیرالمؤمنین( علیه السلام) : ((من قال لا اله الا الله بإخلاص فهو بریء من الشرک)). (الفقیه ۴۱۲/۲)
*عن ابی جعفر( علیه السلام) : ((ما من شیء أعظم ثواباً من شهادة عن لا إله ألا الله إن الله عزوجل لا یعدله شیء و لا یشرکه فی الامور أحد)). (وسائل الشیعه ۲۰۸/۷)
*و ((هو (أی قول لا اله إلا الله) خیر العبادة )). (المصدر: ۱۸ حدیث ۲). و ((ثمن الجنة)). (المصدر : ۲۱ حدیث ۱۳).
و ((حصن الله جل جلاله)). (المصدر : ۲۵ حدیث ۲۳) . و ((کلمة عظیمة کریمة علی الله عزّوجلّ)). (المصدر : ۲۳ حدیث ۱۸). و ((لا یعدلها شیء)). (وسائل الشیعه ۲۱۰/۷).
فیا لله من سوء الاعتقاد والزیغ عن نهج الرشاد ، و صرف الایات المحکومات عن ظواهرها إلی تصحیح عبادة الطاغوت و الاستناد إلی المتشابهات فی إثبات مذهب هو أوهن من بیت العنکبوت..!
۳۴ -تنزیه المعبود : ۱۳۴-۱۴۰