چکيده:
آيت الله سبحاني در تاريخ 1388/4/7 نامه اي به دفتر مرکزي مجله ي نورالصادق فرستادند که در آن ضمن تشويق و تأييد خداپسندانه و مخلصانه ي نويسندگان نورالصادق چند نکته اي را نيز به عنوان نقد آورده بودند براي اين که اين مجله اي که به نظر ايشان عالي است و اهداف مقدسي را دارد از هر نقصي مبرا شود.
از آن زمان تا کنون دانشمندان، فرهيختگان، اساتيد دانشگاه و حوزه در پاسخ نامه مذکور مقالاتي به دفتر مرکزي مجله ي نورالصادق ارائه دادند که نورالصادق به ترتيب آنها را براي اطلاع خوانندگان چاپ مي کند، اين بار نوبت به نوشتار انديشمند بزرگ معاصر علامه ي محقق حضرت آيت الله حاج سيد جعفر سيدان شخصيت برجسته ي حوزه هاي علميه ي شيعه مي رسد که در مورد نقد اصطلاح حکمت در فلسفه که آيت الله سبحاني در نامه ي خود از آن ياد نموده است مي باشد که در اينجا تقديم خوانندگان عزيز و اهل دقت و معرفت مي نماييم.
نقد اصطلاح حکمت در فلسفه
«علامه محقق حضرت آيت الله حاج سيد جعفر سيدان»
آيه ي هفدهم:
«يُؤْتىِ الْحِكْمَه مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَه فَقَدْ أُوتىِ َ خَيرًا كَثِيرًا »؛
[خدا] حکمت را به هر کس بخواهد [و شايسته بداند] مي دهد؛ و به هرکس حکمت داده شود، خير فراواني داده شده است.
(بقره: 269)
حکمت در آيات
واژه ي «حکمت» بيست بار، ضمن آيات مختلف در دوازده سوره ي قرآن آمده است که برخي از آنها يادآوري مي شود:
«وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الحِكْمَه»(1)؛ و به شما کتاب و حکمت آموزد.
«وَ ءَاتَئهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الحِکمه»(2)؛ خدا به او [داوود] فرمان روايي و حکمت داد.
«فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الحِكْمَه»(3)؛ ما به آل براهيم کتاب و حکمت داديم.
«ادْعُ إِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَه وَ الْمَوْعِظَه الحَسَنَه»(4)؛ به وسيله ي حکمت و اندرز نيک [مردم را] به راه پروردگارت و سوي خدا فراخوان.
«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الحِكْمَه» (5)؛ ما به لقمان حکمت داديم.
پيرامــونِ آياتي که واژه ي حکمت در آنها به کار رفته است نمـونه هايي از حکمت هاي الهـي خاطرنشان مي گردد، در سـوره ي اسراء، مي خوانيم:
• بي گمان، پروردگارت براي هر که بخواهد، روزي را زياد يا کم مي گرداند.(6)
• و از بيمِ فقر فرزندان خود را مکشيد! ما روزي دهنده ي آنها و شماييم.(7)
• و به مال يتيم جز به بهترين وجه نزديک نشويد. (8)
• و از آنچه بدان علم نداري پيروي نکن، که گوش و چشم و دل همه مسئول اند. (9)
• و بر روي زمين با تکبّر راه مرو. (10)
آن گاه پس از اين آموزه ها، مي فرمايد:
«ذلِكَ مِمَّا أوحَي إِلَيكَ رَبُّكَ مِنَ الحِكمَه»؛
اين تعاليم (که برخي از آنها ذکر شد)، از حکمت هايي است که پروردگارت به تو وحي کرد.
حکمت در لغت
ابن منظور در لسان العرب در معناي ماده حکمت مي گويد:
«و الحِكمَه عبارة عن معرفه أفضل الأَشياء بأفضل العلوم»؛(11)
حکمت شناخت برترين چيزها به وسيله برترين دانش هاست.
فيروز آبادي در قاموس مي نويسد:
«و الحكمه بالكسر: العدل و العلم و الحلم و النبوة و القرآن و الإنجيل»؛ (12)
حکمت به کسر حاء يعني عدل، علم، حلم، نبوت، قرآن و انجيل.
حکمت در تفاسير
شيخ طبرسي در مجمع البيان مي گويد، در معناي حکمت وجوهي را ذکر کرده اند:
• قيل: أنه عِلم القرآن، ناسخه و منسوخه و محکمه و متشابهه و مُقدِّمه و مُؤخّره و حلاله و حرامه و أمثاله، عن ابن عباس و ابن مسعود؛
از ابن عباس و ابن مسعود روايت شده که مقصود از حکمت [داشتن] علمِ قرآن است [يعني شناخت] ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مقدَّم و مؤخَّر و حلال و حرام قرآن.
• و قيل: هو الإصابه في القول و الفعل، عن مجاهد؛
از مجاهد نقل شده که مراد از حکمت، گفتار و کردار درست است.
• و قيل: إنه علم الدين، عن ابن زيد؛
ابن زيد گفته است که: حکمت [همان] علم دين است.
• و قيل: هو النبوة، عن السدي؛
سُدِّي مي گويد: حکمت [همان] نبوت مي باشد.
• و قيل: هو المعرفه بالله تعالي، عن عطاء؛
به نظر عطاء، حکمت، معرفت به خداي متعال است.
• و قيل: هو الفهم، عن إبراهيم؛
ابراهيم، مقصود از حکمت را فهم [و درک درست] مي داند.
• و قيل: هو خشية الله، عن الربيع؛
ربيع مي گويد: حکمت همان خشيت [و ترس] از خداست.
• و قيل: هو القرآن و الفقه، عن أبي عبدالله(عليه السلام)، و روي أيضا عن مجاهد؛
از امام صادق(عليه السلام) [و نيز از مجاهد] روايت شده که مراد از حکمت، قرآن و فقه مي باشد.
• و قيل: هو العلم الذي تعظم منفعته و تجل فائدته، و هذا جامع للأقوال؛
و گفته اند: حکمت، علمي است که منفعت آن بزرگ [و زياد] است و فائده اش سترگ.
اين سخن، در بردارنده ي همه ي اقوال مي باشد.
• و قيل: هو ما آتاه الله أنبياءه و أممهم من کتابه و آياته و دلالاته التي يدلهم بها علي معرفتهم به و بدينه و ذلک تفضل منه يؤتيه من يشاء، عن أبي علي الجبائي.
و إنما قيل للعلم حکمه لأنه يمتنع به عن القبيح، لما فيه من الدعاء إلي الحسن و الزجر عن القبيح؛ (13)
ابوعلي جبائي مي گويد: حکمت، کتاب خدا، آيات، دلالت ها و رهنمودهاي خداست که به انبياي خود و امت هاي آنها داد تا به وسيله ي آنها خدا و دينش را بشناسند، و آن تفضُّلي از جانب خداست که به هر که خواهد عنايت مي کند.
علم را حکمت گفته اند بدان جهت که از قبيح جلوگيري مي کند؛ زيرا در آن فراخوان به کارهاي نيک است و بازداري از کارهاي زشت.
در تفسير الميزان آمده است:
«الحكمة بكسر الحاء علي فعلة، بناء يدلّ علي نوع المعني فمعناه: النوع من الإحكام و الإتقان، او نوع من الأمر المحكم المتقن الَّذي لايوجد فيه ثُلمَة و لا فُتور؛ و غُلِبَ استعمالُه في المعلومات العقليّة الحقّة الصادقة الَّتي لاتَقبَلُ البطلانَ و الكذب البتة … .
فَالحكمه هي القضايا الحقّة المطابقة للواقع من حيث اشتمالها بنحو علي سعادة الإنسان؛ كمعارف الحقة الإلهية في المبدا و المعاد، و المعارفُ التي تَشرَحُ حقائق العالم الطبيعي من جهة مساسها بسعادة الانسان؛ كالحقائق الفطرية التي هي اساس التشريعات الدينية »؛ (14)
چکيده ي سخن علامه اين است که: استعمال حکمت غلبه دارد در معلومات عقلاني حق، راست و روشني که بطلان و دروغ را هرگز نمي پذيرد، سپس مي گويد:
حکمت به مجموعه اي از قضاياي حق (و درستي) اطلاق مي شود که مطابق با واقع باشد به نحوي که سعادت انساني را دربرگيرد؛ مانند معارف حق و ثابت الهي درباره ي مبدأ و معاد و معارفي که حقائق عالم طبيعي را که مرتبط با سعادت انسان است شرح مي دهد؛ مانند حقائق فطري که اساس تشريعات ديني مي باشد.
حکمت در روايات
روش صحيح تفسير قرآن در عين تدبُّر و تعقل توجه به بيان امامان معصوم(عليهم السلام) مي باشد، از اين رو در اينجا بعضي از روايات را مي آوريم:
در اصول کافي روايت شده که از امام صادق(عليه السلام) درباره ي اين سخن خداي متعال:« یؤتی الحکمه من یشاء و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیراً کثیراً»(15)پرسیده شد، امام علیه السلام فرمود:
«طاعه الله و معرفه الامام»؛(16)
[حکمت] طاعت خدا و معرفت و شناخت امام (معصوم) است.
مرحوم علامه مجلسي در شرح اين حديث مي گويد، در مورد کلام امام(عليه السلام) که فرمود: «طاعه الله» گفته اند:
«لما كانت الحكمه استكمال النفس الإنسانيه بحسب قوّتيه العلميه و العمليه، و إنما استكمالها بالمعارف الحقّه و التحلّي بالفضائل من الصفات، و الإتيان بالحسنات، و السلامه عن الرذائل و ارتكاب السيئات، و قد أمر الله سبحانه عباده بجميعها، و بيّن لهم منهجها و سبيلها، و تجمعها طاعه الله المنوطه بمعرفه الإمام، ففسرها بطاعه الله و معرفه الإمام»؛ (17)
چون حکمت، به کمال رساندن نفس انساني به حسب قوه ي علمي و عملي است؛ و کامل شدن نفس به کسب معارف حقه، و آراستگي به فضائل و صفات نيک، و انجام حسنات، و حفظ و نگه داري نفس از پستي ها و زشتي هاست؛ و خداي سبحان جميع بندگانش را به اينها امر فرموده است و طريق و راه رسيدن به آنها را هم بيان مي دارد؛ و طاعت و بندگي خدا که منوط به شناخت امام است در بَر دارنده ي همه ي اينهاست، امام(عليه السلام) حکمت را به طاعت و بندگي خدا همراه با شناخت امام تفسير نمود.
علامه طباطبايي در الميزان بعد از نقل اين حديث، مي نويسد:
أقول: و في معناه روايات أخر و هي من قبيل عدّ المصداق؛ (18)
مي گويم: روايات ديگري به همين معنا هست، و اين روايت ها از قبيل شمارش مصداق است يعني بيانگر بعضي از مصاديق حکمت است.
نيز از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است که فرمود:
الحكمه ضياءُ المعرفه و ميراثُ التقوي و ثمره الصدق و ما أنعَمَ الله علي عبد من عباده نعمه أنعم و أعظم و أرفع و أجزل و أبهي من الحكمه لَقلتُ صَادِقاً، قال الله عَزّوجَلّ:
«يُؤْتِي الْحِكْمَه مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَه فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛(19)
حکمت نور معرفت و دستاورد تقوا و ثمره صدق (و راستي) است، و خدا بر بندگانش نعمتي برتر و بزرگتر، بلند مرتبه تر، سترگ تر و با شکوه تر از حکمت نداده است، [چه اينکه] خداي بزرگ مي فرمايد:
«حکمت را به هرکس که خواهد مي دهد و به هرکس حکمت داده شود خير فراواني به او داده شده است، و اين [حقيقت] را جز صاحبان خرد ناب در نيابند».
در اين حديث، امام(عليه السلام) روشــنايي [ويژه اي] را که در پي معـرفت در قلب مـؤمن پديد مي آيد، حکمت و نور مي نامد و راه رسيدن به آن را تقوا، راستي و درستي مي داند. در اين راستا بايد انسان از زشتي ها، پليدي ها، تاريکي هاي گناه و کارهاي ناشايست بيرون آيد و به نيکي ها و فضائل آراسته گردد.
براساس اين حديث، نعمتي برتر و بالاتر از حکمت براي انسان وجود ندارد و حکمت بهترين و گران بهاترين چيزي است که خداوند به بندگان برگزيده و خاص خودش عنايت مي کند.
باري، اين حديث، بسيار جامع است و افزون بر تعريف حکمت، اهميت و آثار آن را بازگو مي کند و راه رسيدن به آن را بيان مي نمايد.
شايان ذکر است که حکمت داراي درجاتي است و اَصل آن در نهاد آدمي وجود دارد و شخص مي تواند با علم و عمل و تهذيب نفس، به مراحل بالاتر آن دست يابد.
ابو بصير روايت مي کند که امام صادق(عليه السلام) در مورد اين آيه:
«وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَه فَقَدْ أُوتىِ َ خَيرًا كَثِيرًا » فرمود:
معرفه الإمام و اجتناب الكبائر الّتي أوجب الله عليها النّار؛ (20)
[حکمت] شناخت امام (معصوم) و دوري از گناهان کبيره که خـداي تعالي درمورد ارتکاب آنها وعيـد به دوزخ داده مي باشد.
سليمان بن خالد گويد: از امام صادق(عليه السلام) در خصوص آيه:«وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَه فَقَدْ أُوتىِ َ خَيرْا كَثِيرًا » پرسيدم، امام(عليه السلام) فرمود:
«إنّ الحكمه المعرفه و التّفقّه في الدّين، فَمَن فَقُهَ منكم فهو حكيم»؛ (21)
حکمت، معرفت و تفقّه (فهم صحيح و دقيق) در دين است، پس هرکه فقيه (دين شناس) شد، او حکيم است.
حضرت عيسي(عليه السلام) فرمود:
«بالتَّواضع تُعمَرُ الحِكمَه لا بالتَّكَبُر»؛ (22)
با تواضع، حکمت آباد و بارور مي شود نه با تکبر.
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده که در جواب راوي که از معناي حکمت در آيه ي 54 سوره ي «نساء» (23) پرسيد فرمود:
«الفَهم وَ القَضَاء»؛ (24)
[حکمت] فهم و داوري [درست] است.
از امام باقر(عليه السلام) روايت شده که فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در سفري به گروهي برخورد که به ايشان به عنوان «رسول الله» سلام کردند، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: شما کيستيد؟ گفتند: ما گروهي مؤمن هستيم. فرمود: حقيقت و شاخصه ي ايمان شما چيست؟ گفتند: رضا به قضاي الهي، تفويض امور به خداي تعالي [بعد از انجام وظيفه] و تسليم در برابر امر و فرمان خدا.
رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«علماءُ حكماءُ كادوا أن يكونوا مِنَ الحكمه أنبياء»؛(25)
علما و حکمايي که از فرط حکمت، نزديک است در زمره ي انبيا باشند.
ابن ابي نصر بَزَنطي از امام رضا(عليه السلام) نقل مي کند که فرمود: از علامت هاي فقه (فهم درست و دقيق دين)، حلم، حيا و سکوت [طولاني همراه با تفکر] است. آنگاه فرمود:
«إِنَّ الصَّمت باب مِن أبواب الحكمه»؛ (26)
سکوت [طولاني همراه با تفکر] دري از درهاي حکمت است.
هَيثَم ابن واقِد حَريريِّ از امام صادق(عليه السلام) نقل کند که حضرت فرمود:
« مَن زَهِدَ في الدّنيا أثبت الله الحكمه في قلبه، و أنطق بها لسانَه، و بَصَّرَه عيوب الدّنيا داءها و دواءها، و أخرجه من الدّنيا سالما إلي دارالسّلام»؛(27)
کسي که در دنيا زهد ورزد [و دلبسته ي تعلقات دنيوي نباشد] خداي تعالي حکمت را در قلبش استوار گرداند و بر زبانش جاري نمايد. او را نسبت به عيوب دنيا (دردها و درمان هايش) بينا کند، و به سلامت از دنيا به دارالسلام روانه سازد.
از پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که فرمود:
«رأس الحكمه، مخافه الله عزوجل»؛ (28)
رأس حکمت ترس [آگاهانه] از خداست.
چنانچه آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) در سخن ديگري فرمود:
«الرفق، رأس الحكمه»؛ (29)
مدارا [و رفتار نيک و با عطوفت با مردمان] شالوده ي حکمت است.
و نيز در سرآغاز زبور آمده است:
«رأس الحكمه، خشيه الله تعالي»؛(30)
سرآمد حکمت، خشيت خداي متعال مي باشد.
بنابراين، شناخت معارف قرآن، معرفت امام معصوم، اجتناب از گناهان و خداترسي، دين داري و تفقه در دين، حق مداري طاعت و عبادت، رضا به قضاي الهي، انجام وظيفه و تفويض امور به خداي تعالي، تسليم در برابر فرامين و قوانين الهي، زهد و وارستگي از تعلقات دنيوي، مدارا با مردم و دوري از نيرنگ و فريب کاري و … از مصاديق حکمت است. باري، کامل ترين مصداق حکمت، خود قرآن کريم مي باشد. اگر کسي حکمت را سازگار با معاني مطرح شده در قرآن و حديث بيان کند، قابل قبول است و اگر خلاف بيان اهل بيت(عليهم السلام) حرف بزند، سخن او پذيرفتني نمي باشد.
حکمت در سخن فيلسوفان
اينکه بعضي از فلاسفه، اسم فن خود را بر حکمت قرآني منطبق مي دانند صحيح نيست. از کساني که اين تطبيق را انجام داده است حاج ملاهادي سبزواري صاحب منظومه مي باشد، وي مي سرايد:
نَظَمتُها في الحکمه التي سَمَت في الذکر بالخير الکثير سُمِّيَت
و در شرح اين بيت، مي گويد:
«نظمتُها في الحكمه الَّتي سَمَت) اي عَلَت، (في الذكر) اي القرآن المجيد، (بالخير الكثير سُمِّيَت)، قال تعالي و تبارك: «يُؤتِي الحِكمَه مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤتَ الحِكمَه فَقَد اُوتِيَ خَيراً كَثِيراً»(31). لانَّ الحكمه هي الايمان المشار اليه بقوله تعالي: (وَ المُؤمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ)(32).»(33)
فشرده ي سخن حاج ملاهادي، اين است که: منظومه را در حکمت به نظم کشيدم، و اين حکمت معقول (فلسفه) همان حکمتي است که خدا در قرآن فرمود: «يُؤْتىِ الْحِكْمَه مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَه فَقَدْ أُوتىِ َ خَيرْاً كَثِيرًا »
در تطبيق ايشان که حکمت مورد نظر خود را با حکمت مطرح شده در قرآن، يکسان مي انگارد جاي سخن است؛ زيرا قدر متيقَّن از حکمت، خود قرآن کريم مي باشد و نيز مصاديقي که در روايات آمده است، آنچه را با حکمت قرآني سازگار نباشد نبايد حکمت بناميم.
حاج ملاهادي در منظومه موارد بسياري را مي آورد که خلاف وحي و کتاب است؛ به عنوان نمونه:
از کتاب و سنت به دست مي آيد که اراده و علم پروردگار دو چيز جداگانه است، اما ايشان آن دو را يکي مي داند. (34)
در رابطه با جبر، به جبري که در صورت، اختيار است مي گرود (35) در حالي که قرآن و حديث به حقيقت اختيار تصريح دارند، و نيز موارد ديگري که در اينجا مجال ذکر آنها نيست.(36)
حاج ملاهادي در حاشيه منظومه در شرح اين سخن که «لأنَّ الحکمه هي الإيمان» حاشيه مي زند:
«هو الإيقان بالمذكورات في الآيه الشريفه؛ فالإيمان بالله هو الإيقان بانّه صرف حقيقه الوجود، و بتوحيده و أنَّه لا ثاني له، و بصفاته التي هي عين وجوده؛ من حياته الذاتيّه، و علمه الحضوري السابق علي الاشياء و أنَّه الفعليّ لا الإنفعاليّ، و أنَّه الواحد البسيط في عين كونه كلّ العلوم؛ و قدرته الوجوبيّه، و إرادته و فيّاضيّته و عدم امساكه عن الجود، و غير ذلك من صفاته العليا.»(37)
وي در اين سخنان مي گويد اگر انسان در توحيد، به صرف «حقيقت وجود» نرسد، به جايي نرسيده است و شخص، توحيد واقعي ندارد.
البته بخشي از سخن ايشان درست است و بخشي از آن نادرست مي باشد. پيداست که افرادي مانند سلمان و ابوذر و مقداد چنان که در روايات آمده است داراي حکمت بودند، ليکن حکمت اينها از سنخ حکمت منظومه نمي باشد؛ و قدر مسلم است که فلسفه، از يونان وارد اسلام شد و در اين مطلب ترديدي وجود ندارد. (38)
خداي متعال مي فرمايد:
«لَقَد مَنَّ اللهُ عَلَي المُؤمِنِينَ إِذ بَعَثَ فِيهِم رَسُولاً مِّن أنفُسِهِم يَتلُو عَلَيهِم آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِم وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَ الحِكمَه وَ إِن كَانُوا مِن قَبلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ»؛(39)
به يقين، خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که پيامبري از خودشان در ميان آنها برانگيخت تا آيات او را بر ايشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بياموزد، هرچند پيش از آن در گمراهي آشکاري بودند.
بر اساس اين آيه، هر آنچه غير پيامبران [فلاسفه ي يونان و غيره] آورده اند که با وحي ناسازگار است ضلالت و گمراهي است.
اين بيان قرآن، خط بطلان بر فلسفه ي قبل از اسلام مي کشد، البته هر اندازه که بر اسلام منطبق باشد پذيرفتني است، اما آنجا که با تعاليم اسلام انطباق نيابد، سخنِ ياوه و باطل است.
سخنان انبيا با يکديگر ناسازگاري ندارد، اما بخش زيادي از گفتار فلاسفه يونان افزون بر اختلاف عميق بين خودشان بر اسلام منطبق نيست، و در صدر اسلام اين گونه سخنان مطرح نبود، از اين رو، تطبيقي را که حاجي سبزواري (و امثال وي) انجام مي دهد، صحيح به نظر نمي رسد.
در تطبيقي ديگر، اين عبارات به چشم مي خورد:
«الحمدلله الذي «يُؤتِي الحِكمَه مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اُوتِيَ خَيراً كَثِيراً» و الصلوة و السلام علي مَن بَعَثَ رسولاً يُعَلِّم الكتاب و الحكمه، و يدعوا الي سبيل ربّه بالحكمه و الموعظه الحسنه، و علي وصيّه و باب مدينه علمه و كلمته و علي سائر خلفائه المعصومين الهداة المهديين؛ لاسيّما الذي لَبَسَ للحكمه جُنَّتها و أخَذَها بجميع أدبها..»؛(40)
اينکه در سرآغاز کتاب، به آيات الهي تمسک کنيم و کلام خود را با سخن خداي تعالي نورانيت بخشيم، کار شايسته اي است، اما اينکه بخواهيم از باب براعت استهلال(41) حکمت قرآني را بر فلسفه ي مصطلح تطبيق کنيم، يک نوع مغالطه است.
به ويژه که در عبارت فوق، عبارتي از نهج البلاغه آورده شده(42) که به باور اکثر شارحان نهج البلاغه، مراد از آن وجود مقدس امام زمان (عج) مي باشد. (43)
ـ و حاجي هم همين معنا را اراده کرده و خواسته يا ناخواسته وانمود مي شود حکمتي هم که به معصومين(عليهم السلام) ارزاني شده است، از قبيل فلسفه ي مصطلح مي باشد.
آري، ائمه معصومين(عليهم السلام) سراپا حکمت اند، اما حکمتي که قرآن کريم معرفي مي کند از حکمت و فلسفه ي مصطلح، متمايز است.
خَيثَمه از امام صادق(عليه السلام) (يا امام باقر(عليه السلام)نقل کند که حضرت در توصيف امامان معصوم(عليهم السلام) فرمود:
«نحن شجرة النُّبوَّة و بيت الرَّحمه و مفاتيح الحكمه»؛(44)
ما درخت نبوت، خانه رحمت و کليدهاي حکمتيم.
برخي ديگر از اين تطبيق هاي ناروا در عبارات ابن سينا و محقق دواني و شمس الدين شهروزي نيز آمده است. (45)
نتيجه سخن اينکه: در تطبيق حکمت قرآني بر فلسفه ي مصطلح، خلطي (مغالطه اي) صورت گرفته است.(46)
——————–
پي نوشت ها:
1ـ بقره: 151.
2ـ بقره: 251.
3ـ نساء: 54 .
4ـ نحل: 125.
5ـ لقمان: 12.
6ـ اسراء:30 .
7ـ اسراء: 31 .
8ـ اسراء: 34 .
9ـ اسراء: 36 .
10ـ اسراء: 37.
11ـ لسان العرب 140:12 (ذيل ماده ي حَکَم) .
12ـ القاموس المحيط 4: 98 (ذيل ماده ي حَکَم) .
13ـ مجمع البيان 2: 659 (ذيل آيه ي 269 سوره ي بقره).
14ـ الميزان 2: 395 (ذيل آيه ي 269 سوره ي بقره) .
15ـ بقره: 269.
16ـ اصول کافي1: 185، حديث 11 (کليني اين حديث را به سند صحيح از ابوبصير روايت کرده است).
17ـ مرآة العقول2: 321، عبارت فوق از حکيم مدقّق رفيع الدين نائيني استاد علامه مجلسي در حاشيه اش بر اصول کافي است، نگاه کنيد به، الحاشيه علي اصول الکافي1: 563.
18ـ الميزان 2: 404.
19ـ مصباح الشريعه: 198 (باب 95)؛ نورالثقلين 1: 288؛ کنز الدقائق 2 : 445، با تفاوت در برخي از عبارات؛ بحارالأنوار 1: 215، متن حديث براساس اين مأخذ است.
20ـ کافي 2: 284 (باب الکبائر)، حديث20؛ وسائل الشيعه 15: 315، حديث 20619؛ بحارالأنوار 1: 215.
21ـ تفسير عياشي 1:151؛ تفسير برهان 1: 549؛ نورالثقلين 1: 287؛ بحارالأنوار 1: 215
22ـ کافي 1: 37؛ وسائل الشيعه 15: 276؛ بحارالأنوار 2: 62.
23ـ (فَقَد آتَينا آلَ إبراهيمَ الکِتابَ وَ الحِکمَه).
24ـ بصائر الدرجات: 36 ؛ کافي 1: 206؛ بحارالأنوار 9: 194.
25ـ کافي2: 52(باب حقيقه الإيمان و اليقين)؛ توحيد صدوق:371؛ بحارالأنوار 64: 286.
26ـ کافي2: 113(باب الصمت و حفظ اللسان)؛ وسائل الشيعه12: 182؛بحارالأنوار 2: 48.
27ـ کافي 2: 128؛ مشکاة الأنوار: 206؛ وسائل الشيعه 16: 10؛ بحارالأنوار 2: 33.
28ـ مَن لا يحضره الفقيه 4: 376، حديث 5766؛ وسائل الشيعه 15: 221، حديث 20327، مشکاة الأنوار: 215.
29ـ عوالي اللئالي1: 371؛ مستدرک الوسائل 11: 295؛ بحارالأنوار 72 :352 .
30ـ مجمومه ورام 1: 221 ؛ منيه المريد: 154؛ الجواهر السنية : 94.
31ـ بقره: 269.
32ـ بقره: 285.
33ـ شرح منظومه1: 171ـ 172 (خطبه ي مصنف).
34ـ شرح منظومه 1: 529(غرر في الإرادة).
35ـ شرح منظومه:1: 511 519 (غرر في عموم قدرته لکل شيء).
36ـ مثلاً در بحث حدوث و قدم، حدوث اسمي را سامان مي دهد نه حدوث مسبوق به عدم واقعي را (شرح منظومه:1: 309 «المقصد الاول في الامور العامّه، الفريده الثالثه في القدم و الحدوث») در حالي که مکتب وحي از عدم واقعي خبر مي دهد؛ در بحث معاد، معادي را قائل است که با معاد جسمانيِ قرآن، همخواني ندارد (شرح منظومه 2: 875 900 «المقصد السادس في المعاد، الفريده الثانيه و الفريده الثالثه») وي در اين مبحث معاد صدرايي را اختيار مي کند که به گفته استاد شهيد مطهري: قائلين به اين معاد، همه ي معاد جسماني را برده اند در داخل خود روح و عالم ارواح و معاد قرآن را با اين مطلب نمي توان توجيه کرد (مجموعه آثار شهيد مطهري 4: 674 676).
37ـ اين عبارت در حاشيه شرح منظومه (1: 171«خطبه ي مصنف») از صاحب منظومه مي باشد.
38ـ رجوع کنيد به، مجموعه آثار شهيد مطهري 14: 458 459 (خدمات متقابل اسلام و ايران).
39ـ آل عمران: 164.
40ـ بدايه الحکمه، چاپ مؤسسه نشر اسلامي، مدرسه منتظريه قم، (مقدمه ي ناشر).
41ـ [معناي] اين اصطلاح ادبي… آن است که متکلم در اول سخن خود ( و يا نويسنده در ابتدا و مقدمه کار خود) چيزي گويد و نويسد که مناسب مطالبي باشد که بعدها ذکر مي کند به الفاظ لطيف غير صريح، بلکه با اشارات مليحه که مخاطب به ذوق سليم، مقصود گوينده را دريابد (فرهنگ معارف اسلامي 1: 402).
42ـ قَد لَبِسَ لِلحِکمَه جُنَّتَها وَ أخَذَهَا بِجَمِيعِ أدَبِهَا مِنَ الإقبَالِ عَلَيهَا وَ المَعرِفَه بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا فَهِيَ عِندَ نَفسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِي يَطلُبُهَا وَ حَاجَتُهُ الَّتِي يَسألُ عَنهَا فَهُوَ مُغتَرِبٌ إذَا اغتَرَبَ الإسلامُ وَ ضَرَبَ بِعسِيبِ ذَنبِهِ وَ ألصَقَ الأرضَ بِجِرَانِهِ بَقِيَّه مِن بَقَايَا حُجَّتِهِ خَلِيفَه مِن خَلائِفِ أنبِيَائِهِ (نهج البلاغه: ضمن خطبه ي 182).
43ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد10: 95؛ بحارالأنوار 51: 113؛ نهج الصباغه في شرح نهج البلاغه:180؛ ترجمه و تفسير نهج البلاغه 27: 245؛ حدائق الحقائق في شرح نهج البلاغه2: 117؛ شرح نهج البلاغه (مدرس وحيد)11 :271؛ شرح نهج البلاغه (نواب لاهيجي): 172؛ منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه (خوئي) 10 : 351 و …
44ـ کافي 1: 221 ؛ بصائر الدرجات: 77 (باب في الأئمه: انهم معدن العلم و شجره النبوه و مفاتيح الحکمه)؛ بحارالأنوار 26 : 245 .
45ـ عيون الحکمه (ابن سينا): 16 17؛ رسائل ابن سينا، النص:30 31 .
46ـ بجاست اين مطلب و علت آن را از نوشته ي دکترمهدي محقق اگرچه در جهت مدح اين خلط نوشته شده است پي گيري کنيم، وي مي نويسد:
فلسفه در قرون نخستين از قداست و شرافت خاصّي برخوردار بود و با طبّ عديل و همگام پيش مي رفت، فلاسفه خود اطبا بودند و طبيبان هم فيلسوف تا بدان جا که فلسفه را طبّ روح و طبّ را فلسفه بدن به شمار آوردند. ابن سينا کتاب پزشکي خود را با نام متناسب با فلسفه يعني قانون و کتاب فلسفي خود را با نام متناسب با طبّ، شفا ناميد.. .
ابو الفرج علي بن الحسين بن هندو به نقل از صاحب تاريخ طبرستان در مجلس درس خود در طبرستان از سوئي فلسفه سقراط و ارسطو و از سوئي ديگر پزشکي بقراط و جالينوس را درس مي داد … .
و دو پزشک بزرگ طبرستاني يعني علي بن ربّن طبري و ابو الحسن طبري کتاب هاي خود «فردوس الحکمه» و «المعالجات البقراطيه» را که هر دو در علم پزشکي است با فصلي در فلسفه آغاز مي کنند، و اين سنّت علمي که طبيب فاضل بايد فيلسوف هم باشد تا بتواند به اصلاح نفس و بدن هردو بپردازد کاملا شايع و رايج بود… .
از مميّزات اين دوره، تساهل و تسامح در اظهار نظر علمي بود دانشمندان انديشه هاي مخالف را تحمّل مي کردند و مجال ردّ و نقض و شکوک و ايراد را باز مي گذاشتند ..
اين دورانِ شکوفائي علم و فلسفه در جهان اسلام دير نپائيد چه آنکه امام محمّد غزالي با تأليف کتاب «تهافت الفلاسفه» به تکفير فيلسوفان پرداخت و در عقيده به «قِدَم عالَم» آنان را کافر خواند … .
در اين ميان بسياري از دانشمندان کوشيدند تا اين شکاف ميان دين و فلسفه را از بين ببرند ولي موفّق نشدند از جمله آنان ناصر خسرو قبادياني بود که کتاب «جامع الحکمتين» خود را نگاشت تا ميان دو حکمت يعني حکمت شرعيّه و حکمت عقليّه آشتي دهد و جدال و نزاع ميان فيلسوف و اهل دين را برطرف سازد، ولي در اين راه توفيقي به دست نياورد… .
در غرب جهان اسلام نيز ابن رشد اندلسي کوشيد تا ميان حکمت و شريعت را در کتاب معروف خود «فصل المقال فيما بين الحکمه و الشّريعه من الاتّصال» آشتي دهد ولي او هم در اين راه توفيقي به دست نياورد … .
اين دوره تاريک و ظلماني فلسفه با ظهور فيلسوفان ايراني شيعي که معمولا آنان را اهل حکمت متعاليه خوانند رو به زوال نهاد و دوره درخشان و شکوفائي پديد آمد. که نظير آن در هيچ يک از کشورهاي اسلامي ديگر سابقه نداشت. اينان با استظهار به قرآن و حديث و توسّل به تجوّز و توسّع و تأويل موفّق شدند که فلسفه را از آن تنگنائي که مورد طعن و لعن بود بيرون آورند و لحن تکريم و تقديس فلاسفه را جانشين آن سازند. حال بايد ديد دانشمندان شيعه ايراني براي رفع اين نفرت و زدودن اين زنگ از چهره فلسفه يونان چه انديشيدند که فلسفه چنان مورد پذيرش قرار گرفت که حتّي تا اين زمان فقيهان و مفسرّان قرآن به فلسفه مي پردازند و شفا و اشارات ابن سينا را تدريس مي کنند و به مطالب آن استشهاد مي جويند… .
اين فيلسوفان کلمه «فلسفه» را به کلمه «حکمت» تبديل کردند که هم نفرت يوناني بودن آن کنار زده گردد و هم تعبير قرآني که مورد احترام هر مسلماني است براي آن علم به کار برده شود؛ زيرا هر مسلماني با آيه شريفه قرآن: (وَ مَن يُؤتَ الحِکمَه فَقَد اُوتِيَ خَيراً کَثيراً) آشنايي دارد و به آن ارج و احترام مي گذارد و کلمه حکمت را مبارک و فرخنده مي داند و با آن « خير کثير» را از خداوند مي خواهد، چنان که حاج ملاهادي منظومه حکمت خود را با همين آيه شريفه پيوند مي دهد و فلسفه خود را «حکمت ساميه» مي خواند…
حال که از انديشه و تفکّر و به کار بردن خرد و عقل تعبير به «حکمت» شده ديگر «فلسفه» با تجلّي در کلمه حکمت در برابر «دين» قرار نمي گيرد؛ زيرا اين همان حکمتي است که خداوند به لقمان عطا فرموده که (وَ لَقَد آتَينا لُقمانَ الحِکمَه).
اينان براي حفظ انديشه و تفکّر و به کار بردن خرد و عقل و محفوظ داشتن آن از تکفير و تفسيق يا به قول ساده تر تطهير فلسفه کوشيدند که براي هر فيلسوفي يک منبع الهي را جستجو کنند و علم حکما را به علم انبيا متّصل سازند؛ از اين جهت متوسّل به برخي از «تبار نامه»هاي علمي شدند از جمله آن «شجره نامه» که عامري نيشابوري در الأمد علي الأبد مي گويد که انباذقلس (Selcodepme) فيلسوف يوناني با لقمان حکيم که در زمان داود پيغمبر(عليه السلام) بود رفت و آمد داشته و علم او به منبع (وَ لَقَد آتَينا لُقمانَ الحِکمَه)مرتبط مي شود، و فيثاغورس علوم الهيّه را از اصحاب سليمان پيغمبر آموخته و سپس علوم سه گانه يعني علم هندسه و علم طبائع (فيزيک) و علم دين را به بلاد يونان منتقل کرده است، و سقراط حکمت را از فيثاغورس اقتباس کرده و افلاطون نيز در اين اقتباس با او شريک بوده است، و ارسطو که حدود بيست سال ملازم افلاطون بوده و افلاطون او را «عقل» خطاب مي کرده با همين سرچشمه الهي متّصل و مرتبط بوده است؛ و از اين روي است که اين پنج فيلسوف، «حکيم» خوانده مي شوند تا آيه ي شريفه ي: (يُؤتِي الحِکمَه مَن يَشاءُ وَ مَن يُؤتَ الحِکمَه فَقَد اُوتِيَ خَيراً کَثِيراً) شامل حال آنان گردد.
اين حکيمان متألّه با اين تغيير نام از فلسفه به حکمت و نقل نسب نامه هاي علمي اکتفا نکردند، بلکه کوشيدند تا که براي مطالب فلسفي و عقلي از قرآن و سنّت نبوي و نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه و سخنان ائمّه اطهار(عليهم السلام) استشهاد جسته شود… (مصنّفات ميرداماد (پيشگفتار) 1: 11 17).
براساس اين نوشته فلاسفه براي اينکه مطالب خود را به جامعه ي ديني بقولانند سه کار اساسي کردند:
1) تغيير نام فلسفه به حکمت، يا استعمال لفظ حکمت که واژه اي مقدس و مورد احترام است و تداعي کننده آيه ي: (يُؤتِي الحِکمَه مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤتَ الحِکمَه فَقَد اُوتِيَ خَيراً کَثِيراً… ) (بقره 269) مي باشد به جاي فلسفه.
2) نقل نسب نامه هايي براي فيلسوفان، به منظور ارتباط دادن مطالب آنان به علوم پيامبران.
3) کوشش و جستجو در زمينه به دست آوردن منبع وحياني (از قرآن و حديث) براي مطالب فلسفي، و رنگ ديني دادن به آنها.
ولي واقعيت آن است که کوشش فلاسفه در برخي موارد بيهوده است و بيانات قرآن و حديث در مسائل مهمّي با گفته هاي ايشان سازش ندارد، چنان که استاد در جاهاي بسياري از تفسير آيات اعتقادي که در اين مجموعه گردآوري شده به صراحت اين مطالب را بيان کرده اند.